شدت فقر شیخ هاشم قزوینی
حکایتی از دشواریهای مرحوم شیخ هاشم قزوینی در دوران تحصیل، به نقل از هممباحثهی ایشان: آقای جلالالدین همایی
گفتم: آقا من نمیدانم بمانم یا بروم. مقصود این بود که چون شما کسالت دارید و درس نمیگویید، مشهد بمانم یا به نجف بروم. اما استاد گمان کرد که من میگویم در طلبگی بمانم و یا از آن بیرون بروم.
رو به من کرد و گفت: بمانید، از دوران غوره (و ناپخته) بودنتان گذشته است و ادامه داد: شما خدا را شکر کنید، الان وضع شما طلاب خیلی خوب شده است. سپس این قضیه را نقل کرد:
من در اصفهان که درس میخواندم، چهل روز شلواز نداشتم. پولی هم نداشتم تا پارچهای بخرم و شلوار بدوزم. عبایم را به خودم میپیچیدم و به درس میرفتم.
چهل روزی گذشت، از طلبههای امتحانی گرفتند و گفتند هر کس امتیاز داشته باشد موقوفهی مدرسه را که چهل قران است به او میدهیم. من امتیاز لازم را به دست آوردم و چهل قران را گرفته و برای خود شلواری تهیه کردم.
مکتب تفکیک، ص٤٤٠ - ٤٤٣
https://t.me/cheraghe_motaleeh/3576
شدت فقر شیخ هاشم قزوینی
حکایتی از دشواریهای مرحوم شیخ هاشم قزوینی در دوران تحصیل، به نقل از هممباحثهی ایشان: آقای جلالالدین همایی
گفتم: آقا من نمیدانم بمانم یا بروم. مقصود این بود که چون شما کسالت دارید و درس نمیگویید، مشهد بمانم یا به نجف بروم. اما استاد گمان کرد که من میگویم در طلبگی بمانم و یا از آن بیرون بروم.
رو به من کرد و گفت: بمانید، از دوران غوره (و ناپخته) بودنتان گذشته است و ادامه داد: شما خدا را شکر کنید، الان وضع شما طلاب خیلی خوب شده است. سپس این قضیه را نقل کرد:
من در اصفهان که درس میخواندم، چهل روز شلواز نداشتم. پولی هم نداشتم تا پارچهای بخرم و شلوار بدوزم. عبایم را به خودم میپیچیدم و به درس میرفتم.
چهل روزی گذشت، از طلبههای امتحانی گرفتند و گفتند هر کس امتیاز داشته باشد موقوفهی مدرسه را که چهل قران است به او میدهیم. من امتیاز لازم را به دست آوردم و چهل قران را گرفته و برای خود شلواری تهیه کردم.
مکتب تفکیک، ص٤٤٠ -...