نسبت به مرحوم آیة الله سید علی سیستانی جد آیة الله سیستانی و متوفای 1340 ق نقل کردند که:
به ایشان خبر میرسد که در تپه سلام نزدیک مشهد، چند نفر دزد و قطّاع الطریق به قافلهای حمله کرده و بعضی از آنها را کشتهاند.
وقتی خبر به مرحوم آیة الله سید علی سیستانی میرسد خیلی ناراحت میشود و به پسرشان که گویا آقای سید محمدباقر سیستانی پدر آیة الله سیستانی بودند میگویند برو فلان جا، محله لات و الواتها، بگو فلانی بیاید من کارش دارم.
میگوید آقاجان چرا؟ میگویند هر چه به تو میگویم انجام بده.
ایشان هم میرود و پیغام آقا را میرساند، میبیند یک شخصی که از همهی لاتها لاتتر است جلو آمد و خود را معرفی کرد. ایشان هم پیغام آقا را به او میرساند، او هم میگوید شما بروید من خودم میآیم.
ایشان هم برمیگردد، یک وقت میبیند یک کسی از دیوار خانه داخل حیاط پرید، میبینند همان لاتی است که آقا او را احضار کردند، به او میگویند چرا در نزدی و از در وارد نشدی؟ میگوید جز از دیوار بلد نیستیم وارد شویم.
[بعد که خدمت آقا میرسد] آقا شروع میکنند بد و بیراه گفتن به او. از جمله این که:
الواتها هم الواتهای قدیم! داشها هم داشهای قدیم! خاک بر سر شما داشها و الواتها!
[گنده لات] میگوید مگر چه شده آقا؟! آقا باز همان حرفها را تکرار میکنند. تا بالاخره جریان را نقل میکنند و میگویند:
شما چطور داشهایی هستید که با وجود شما باید چنین اتفاقی بیفتد [و زوار امام رضا علیه السلام غارت بشود و کشته بشود]؟
میگوید چشم آقا ترتیب کار را میدهم.
بعد از چند روز برمیگردد، در حالی که کیسهای در دست دارد، کیسه را جلو آقا روی زمین میگذارد و سر بریده چند نفر از آن قطاع الطریقها را توی کیسه مقابل آقا میگذارد.
منبع: ما سمعت ص82 با اندکی تصرف
نسبت به مرحوم آیة الله سید علی سیستانی جد آیة الله سیستانی و متوفای 1340 ق نقل کردند که:
به ایشان خبر میرسد که در تپه سلام نزدیک مشهد، چند نفر دزد و قطّاع الطریق به قافلهای حمله کرده و بعضی از آنها را کشتهاند.
وقتی خبر به مرحوم آیة الله سید علی سیستانی میرسد خیلی ناراحت میشود و به پسرشان که گویا آقای سید محمدباقر سیستانی پدر آیة الله سیستانی بودند میگویند برو فلان جا، محله لات و الواتها، بگو فلانی بیاید من کارش دارم.
میگوید آقاجان چرا؟ میگویند هر چه به تو میگویم انجام بده.
ایشان هم میرود و پیغام آقا را میرساند، میبیند یک شخصی که از همهی لاتها لاتتر است جلو آمد و خود را معرفی کرد. ایشان هم پیغام آقا را به او میرساند، او هم میگوید شما بروید من خودم میآیم.
ایشان هم برمیگردد، یک وقت میبیند یک کسی از دیوار خانه داخل حیاط پرید، میبینند همان لاتی است که آقا او را احضار کردند، به او میگویند چرا در نزدی و از در وارد نشدی؟ میگوید جز از دیوار بلد نیستیم وارد شویم.
[بعد که خدمت آقا میرسد] آقا شروع میکنند بد و بیراه گفتن به او. از جمله این...