یکی از زائران امیر المؤمنین، مقدس اردبیلی را در راه خود دید اما او را نمیشناخت. آن زائر دنبال کسی میگشت تا لباسهایش را برایش بشوید. پس به مقدس اردبیلی گفت: لباسهایم را ببر، آنها را بشوی و بیاور.
مقدس اردبیلی لباسها را برد، شست و آنها را باز آود.
یکی از حاضران مطلب را متوجه شد و آنان به سرزنش آن زائر و انتقاد از وی پرداختند.
مقدس اردبیلی گفت: چرا... مگر چه اتفاقی افتاده است که او ر سرزنش میکنید؟ حقوق مؤمن بر من خیلی بیشتر از این است.
منبع: کتاب داستانهایی از نجف اشرف، صفحهی 181
یکی از زائران امیر المؤمنین، مقدس اردبیلی را در راه خود دید اما او را نمیشناخت. آن زائر دنبال کسی میگشت تا لباسهایش را برایش بشوید. پس به مقدس اردبیلی گفت: لباسهایم را ببر، آنها را بشوی و بیاور.
مقدس اردبیلی لباسها را برد، شست و آنها را باز آود.
یکی از حاضران مطلب را متوجه شد و آنان به سرزنش آن زائر و انتقاد از وی پرداختند.
مقدس اردبیلی گفت: چرا... مگر چه اتفاقی افتاده است که او ر سرزنش میکنید؟ حقوق مؤمن بر من خیلی بیشتر از این است.
منبع: کتاب داستانهایی از نجف اشرف، صفحهی...