شیخ محمد تقی شیرازی مقید بود که دستوری به کسی ندهد، حتی به همسرش.
و گاه از جای خود برمیخواست و از او پرسیده میشد که چه چیزی احتیاج داری؟ و او میگفت: میخواهم آب بنوشم. به او گفته میشد: بفرما بنشین برایت آب میآورریم. و بر همین منوال.
لز شیخ باقر قاموسی نقل شده است که میرزا محمد تقی شیرازی از سامرا برای زیارت به نجف آمد و جماعت عظیمی برای وی برپا شد. [یعنی عدهی زیادی به استقبال یا به دیدن وی آمدند.]
سپس به مسجد سهله و کوفه رفت، گروهی از علما و عارفان همراه وی خارج شدند، و ما مشاهده نمودیم که وی با وجود اطرافیان و یاران و فرزندان و نوادگان و خادمان، برای دوات خود احتیاج به آب پیدا نمود و خود برخاست و به کسی تکلیفی ننمود.
البته آنان برای حاضر نمودن آب، بر یکدیگر پیشی گرفتند.
وی با همراهان خود در حالی که مردم پشت سرش بودند، از مسجد خارج شد و پس از این که چند قدمی راه رفت، ایستاد و چیزی را جستجو نمود و سپس بازگشت. مردم گمان کردند که وی میخواهد بازگردد. پس از آن معلوم شد وی دستمالی را که همراه داشت، فراموش کرده است. آن را شخصاً برداشت و مراجعت نمود.
یکی از فرزندانش گفته بود که وی هرگز از آنان غذا یا نوشیدنی نخواسته است مگر اینکه آنها برایش میآوردند و یا بر او عرضه میداشتند.
امام صادق گفته است: گروهی نزد پیامبر آمدند و گفتند: یا رسول الله، نزد پروردگارت، بهشت را برای ما ضامن شو. فرمود: به شرطی که با طولانی ساختن سجود، مرا یاری دهید.
گفتند: آری، یا رسول الله. پس، بهشت را برای آنان، ضامن شد. این خبر به گوش عدهای از انصار رسید و آنان نزد آن حضرت رفته گفتند: یا رسول الله، بهشت را برای ما ضامن شو.
فرمود: به شرطی که از کسی چیزی را درخواست ننمایید. گفتند: آری میپذیریم یا رسول الله. پس بهشت را برای آنان، ضامن شد.
و آنان هرگاه یکی از آنان سوار بر مرکب خود میبود و تازیانهاش بر زمین میافتاد، پیاده میشد تا آن را بردارد، مبادا از کسی چیزی را درخواست کند و اینکه گاه یکی از آنان، بند کفشش پاره میشد و دوست نمیداشت که از کسی، بند کفشی، درخواست نماید.
منبع: کتاب داستانهایی از نجف اشرف، صفحهی 138 با اندکی تصرف
شیخ محمد تقی شیرازی مقید بود که دستوری به کسی ندهد، حتی به همسرش.
و گاه از جای خود برمیخواست و از او پرسیده میشد که چه چیزی احتیاج داری؟ و او میگفت: میخواهم آب بنوشم. به او گفته میشد: بفرما بنشین برایت آب میآورریم. و بر همین منوال.
لز شیخ باقر قاموسی نقل شده است که میرزا محمد تقی شیرازی از سامرا برای زیارت به نجف آمد و جماعت عظیمی برای وی برپا شد. [یعنی عدهی زیادی به استقبال یا به دیدن وی آمدند.]
سپس به مسجد سهله و کوفه رفت، گروهی از علما و عارفان همراه وی خارج شدند، و ما مشاهده نمودیم که وی با وجود اطرافیان و یاران و فرزندان و نوادگان و خادمان، برای دوات خود احتیاج به آب پیدا نمود و خود برخاست و به کسی تکلیفی ننمود.
البته آنان برای حاضر نمودن آب، بر یکدیگر پیشی گرفتند.
وی با همراهان خود در حالی که مردم پشت سرش بودند، از مسجد خارج شد و پس از این که چند قدمی راه رفت، ایستاد و چیزی را جستجو نمود و سپس بازگشت. مردم گمان کردند که وی میخواهد بازگردد. پس از آن معلوم شد وی دستمالی را که همراه داشت، فراموش کرده است. آن را شخصاً برداشت و مراجعت نمود.
یکی از فرزندانش گفته بود که وی هرگز از آنان غذا یا نوشیدنی نخواسته است مگر اینکه آنها برایش میآوردند و یا بر او عرضه میداشتند.
...