[مرحوم سید مرتضی کشمیری] وقتی در سامرا خدمت مرحوم میرزای شیرازی بودند.
مرحوم آسید اسماعیل صدر كه همبحث ورفیق ایشان بوده به ایشان میگوید: خبر خوشی برای شما دارم؟میگویند چه خبری؟
میگوید: میرزا میخواهد دخترش را به شما بدهد.
مرحوم جدمان [سید مرتضی کشمیری] فوراً كتابهایشان را جمع میكنند و به نجف میآیند.
وقتی از ایشان جهتش را سؤال میكنند، میگویند: خوفا لشهرة، ترس از این كه بعد از میرزا [به عنوام مرجع] مطرح شوم.[1]
[مرحوم سید مرتضی کشمیری] وقتی در سامرا خدمت مرحوم میرزای شیرازی بودند.
مرحوم آسید اسماعیل صدر كه همبحث ورفیق ایشان بوده به ایشان میگوید: خبر خوشی برای شما دارم؟میگویند چه خبری؟
میگوید: میرزا میخواهد دخترش را به شما بدهد.
مرحوم جدمان [سید مرتضی کشمیری] فوراً كتابهایشان را جمع میكنند و به نجف میآیند.
وقتی از ایشان جهتش را سؤال میكنند، میگویند: خوفا لشهرة، ترس از این كه بعد از میرزا [به عنوام مرجع] مطرح شوم.[1]
[1]- ما سمعت صفحه...