یکی از علمای بزرگ گفته است: نزد شیخ [مرتضی انصاری] رفتم و به او گفتم: سید فلانی ( که از فضلای روزگار بود) بسیار تنگدست است و همسرش بیمار می باشد، عنایتی به مساعدت وی بفرمایید.
شیخ گفت: چیزی ندارم بجز مبلغی برای نماز و روزه استیجاری، پول دو سال عبادت به او میدهم.
به او گفتم: وی فرزند یکی از خوانوادههای محترم و بزرگ است و عادت به چنین کاری ندارد. علاوه بر این، تدریس میکند و این کارها با کار تدریس منافات دارد.
شیخ اندکی به فکر فرو رفت و گفت: خودم دو سال عبادت را انجام میدهم، تو پول را بردار و آن را به او برسان…
و چنین هم شد.
داستان دیگری شبیه به این یک درباره شیخ بیان کرد.
منبع: کتاب داستانهایی از نجف اشرف، صفحهی 105
یکی از علمای بزرگ گفته است: نزد شیخ [مرتضی انصاری] رفتم و به او گفتم: سید فلانی ( که از فضلای روزگار بود) بسیار تنگدست است و همسرش بیمار می باشد، عنایتی به مساعدت وی بفرمایید.
شیخ گفت: چیزی ندارم بجز مبلغی برای نماز و روزه استیجاری، پول دو سال عبادت به او میدهم.
به او گفتم: وی فرزند یکی از خوانوادههای محترم و بزرگ است و عادت به چنین کاری ندارد. علاوه بر این، تدریس میکند و این کارها با کار تدریس منافات دارد.
شیخ اندکی به فکر فرو رفت و گفت: خودم دو سال عبادت را انجام میدهم، تو پول را بردار و آن را به او برسان…
و چنین هم شد.
داستان دیگری شبیه به این یک درباره شیخ بیان کرد.
منبع: کتاب داستانهایی از نجف اشرف، صفحهی...