نزاعی میان مسؤول نگهبانی طرف العماره (یکی از محلات نجف) و بافنده فقیری درباره خانهای اتفاق افتاد و آن دو، نزد شیخ علی خاقانی به داد خواهی رفتند.
شیخ به دعوی رسیدگی کرد و حکم نمود که خانه، متعلق به آن بافنده است.
آن مسؤول، با تلخکامی حکم را اجرا نمود، زیرا نمی توانست با شیخ، مخالفت کند.
چند روز بعد، در شبی بارانی که باد شدیدی میوزید، در حالی که شیخ پیش از طلوع فجر به سوی حرم شریف میرفت، متوجه شد که خنجری لباسهایش را پاره کرده و به بدنش رسیده است. ایستاد و گفت: گمان میکنم که تو فلان مسؤول نگهبان هستی. بدان که نزد من ثابت گردید که حق برای خصم توست و آماده نیستم که حکم خدا را تغیر دهم، حتی اگر مرا به قتل برسانی.
آن مسؤول، خنجرش را خارج ساخت و شیخ به سوی حرم رفت.
منبع: کتاب داستانهایی از نجف اشرف، صفحهی 107 با اندکی...