از شیخ امینی شنیدم که میگفت:
فردی ایرانی به دیدار من آمد و گفت: من در حج بودم و از بعضی حجاج شنیدم که دربارهی تو سخن میگفت و علاقهمند شدم که به دیدار شما بیایم.
شیخ میگفت:
پس هر وقت از حدیثی با وی سخن میگفتم، او را مطلع بر آن مییافتم.
از او درباره شغلش پرسیدم. گفت: در بازار دکانی دارم که فلان کالا را میفروشم.
پس، از وی درباره تحصیلاتش پرسیدم.
گفت: هنگامی که دکانم را باز میکنم، نذر مینمایم که اگر این فصل [از فلان کتاب] را حفظ نکنم یا این کتاب را نخوانم، 200 تومان (که در زمان خودش مبلغ قابل توجهی بود) صدقه بدهم.
پس ناچار به مطالعه میشدم تا اینکه آنچه را میبینی به دست آوردهام.
منبع: داستانهایی از نجل اشرف، صفحه63 با اندکی تصرف
از شیخ امینی شنیدم که میگفت:
فردی ایرانی به دیدار من آمد و گفت: من در حج بودم و از بعضی حجاج شنیدم که دربارهی تو سخن میگفت و علاقهمند شدم که به دیدار شما بیایم.
شیخ میگفت:
پس هر وقت از حدیثی با وی سخن میگفتم، او را مطلع بر آن مییافتم.
از او درباره شغلش پرسیدم. گفت: در بازار دکانی دارم که فلان کالا را میفروشم.
پس، از وی درباره تحصیلاتش پرسیدم.
گفت: هنگامی که دکانم را باز میکنم، نذر مینمایم که اگر این فصل [از فلان کتاب] را حفظ نکنم یا این کتاب را نخوانم، 200 تومان (که در زمان خودش مبلغ قابل توجهی بود) صدقه بدهم.
پس ناچار به مطالعه میشدم تا اینکه آنچه را میبینی به دست آوردهام.
منبع: داستانهایی از نجل اشرف، صفحه63 با اندکی...