یکی از اهل علم به من گفت که [آیة الله] سید خوئی و [آیة الله] سید میلانی هنگامی که شاگرد شیخ نائینی بودند، گاهی هنگام بازگشت از بحث، در حال مذاکرهی پیرامون یک مسئله برمیگشتند و به در خانهی آقای میلانی میرسیدند و میایستادند و [به بحث ادامه میدادند.]
گاهی ایستادن آنها تا دم سپیدهدم ادامه مییافت و نگهبان بر آنها میگذشتند و از علت ایستادنشان میپرسید، زیرا که احتمال میداد آنان نیازی به کمک دارند و یا بیماری داشته باشند.
و من از یکی از نوههای سید میلانی شنیدهام که از مادر بزرگش نقل مینمود که میگفت: گاهی صدای سید را کنار در میشنیدم در حالی که شام را آماده کرده بودم، اما به خواب میرفتم و بیدار میشدم و او همچنان بر در خانه بود.
منبع: کتاب داستانهایی از نجف اشرف، صفحهی 60
یکی از اهل علم به من گفت که [آیة الله]سید خوئی و [آیة الله]سید میلانی هنگامی که شاگرد شیخ نائینی بودند، گاهی هنگام بازگشت از بحث، در حال مذاکرهی پیرامون یک مسئله برمیگشتند و به در خانهی آقای میلانی میرسیدند و میایستادند و [به بحث ادامه میدادند.]
گاهی ایستادن آنها تا دم سپیدهدم ادامه مییافت و نگهبان بر آنها میگذشتند و از علت ایستادنشان میپرسید، زیرا که احتمال میداد آنان نیازی به کمک دارند و یا بیماری داشته باشند.
و من از یکی از نوههای سید میلانی شنیدهام که از مادر بزرگش نقل مینمود که میگفت: گاهی صدای سید را کنار در میشنیدم در حالی که شام را آماده کرده بودم، اما به خواب میرفتم و بیدار میشدم و او همچنان بر در خانه بود.
منبع: کتاب داستانهایی از نجف اشرف، صفحهی...