زمانی که حاج آقا حسین قمی در مشهد بودند، در مجلس مهمی با شیرینی از ایشان پذیرایی میشود.
یکی از همراهان بیاختیار لبخندی معناداری میزند. حاج آقا حسین متوجه میشود که چیزی به خاطرش آمده که موجب تبسمش شده است. به او میگوید گویا مطلبی مربوط به من است که خندیدی، اگر غیبتی نیست بگو برای چه خندیدی.
او میگوید که در یکی از مجالس رسمی، دیس شیرینی جلو شما گذاشتند و شما بر خلاف آداب، بیشتر از متعارف شیرینی خوردید. یکی از حضار که شاهد این جریان بود، پشت سر شما گفت عالمی مانند فلانی نباید این گونه اهل شکم چرانی باشد.
حاج آقا حسین قمی خندید و گفت قصه از این قرار است:
در یکی از مجالس که شیرینی آوردند، دیدم میل نفسانی من این است که کم بخورم و حالت زهد را در جمع حفظ کنم.
از طرف دیگر دیدم خوردن شیرینی بیشتر از حد متعارف صدمهی جسمی برای من ندارد و حق کسی هم ضایع نمیشود.
برای مخالفت با نفس، مقدار زیادتر از متعارف شیرینی خوردم و گوشه دیس را خالی کردم که شبهه ریاکاری و تظاهر به زهد از بین رود.
زمانی که حاج آقا حسین قمی در مشهد بودند، در مجلس مهمی با شیرینی از ایشان پذیرایی میشود.
یکی از همراهان بیاختیار لبخندی معناداری میزند. حاج آقا حسین متوجه میشود که چیزی به خاطرش آمده که موجب تبسمش شده است. به او میگوید گویا مطلبی مربوط به من است که خندیدی، اگر غیبتی نیست بگو برای چه خندیدی.
او میگوید که در یکی از مجالس رسمی، دیس شیرینی جلو شما گذاشتند و شما بر خلاف آداب، بیشتر از متعارف شیرینی خوردید. یکی از حضار که شاهد این جریان بود، پشت سر شما گفت عالمی مانند فلانی نباید این گونه اهل شکم چرانی باشد.
حاج آقا حسین قمی خندید و گفت قصه از این قرار است:
در یکی از مجالس که شیرینی آوردند، دیدم میل نفسانی من این است که کم بخورم و حالت زهد را در جمع حفظ کنم.
از طرف دیگر دیدم خوردن شیرینی بیشتر از حد متعارف صدمهی جسمی برای من ندارد و حق کسی هم ضایع نمیشود.
برای مخالفت با نفس، مقدار زیادتر از متعارف شیرینی خوردم و گوشه دیس را خالی کردم که شبهه ریاکاری و تظاهر به زهد از بین رود.