یکی از منبریهای مشهور مشهد هر ساله به نجف میآمده و بر یکی از طلاب مدرسه وارد میشده است و آن طلبه از او پذیرایی میکرده و کارهای او را انجام میداده است.
در همین حالاتم بود که ایشان نامهای فرستاد که بنایش بر این شده بود که امسال بر من وارد شود و در این چند ماه زمستان در حجره من باشد. پیشاپیش هم اسباب و اثاثیهاش را به حجره من فرستاد.
من فکر کردم که آمدن آن منبری به حجره من محذورات و مزاحمتهای زیادی با درس و بحثم دارد، از جمله آن منبری اهل دید و بازدید بود، این با وضع طلبگی من سازگار نیست.
لذا به یکی از طلبههای خراسانی که سرش برای این جور کارها درد میکرد، پیشنهاد میزبانی آن آقا را دادم. او هم از خدا خواسته و پذیرفت.
بالاخره آن منبری آمد، بعد از چای خوردن به ایشان گفتم بالاخره من طلبه هستم، درس و بحث دارم، آن جوری که لایق شأن شماست نمیتوانم پذیرایی کنم. او عذر آورد و من هم عذر آوردم، تا این که او را به اتاق طلبهای که سرش برای این کارها درد میکرد، بردم.
از بنده ناراحت شد، چند بار خدمتش رفتم روی خوش نشان نداد.
روزی به حجره من آمده بود و میگفت فلانی من مراقب احوال شما در این مدت بودهام، شما طلبه عادی نیستی بیا در سن پیری به من چیزی یاد بده.
هر چه گفتم که من طلبهای هستم مشغول درس و بحث و به کارهای خودم میرسم قبول نمیکرد، تا به زحمت از دست او خلاص شدیم.
«روزنهای به عبودیت فقیهانه» خاطراتی از عالم ربانی مرحوم حاج شیخ ذبیح الله قوچانی
منبع: دانش حوزه
یکی از منبریهای مشهور مشهد هر ساله به نجف میآمده و بر یکی از طلاب مدرسه وارد میشده است و آن طلبه از او پذیرایی میکرده و کارهای او را انجام میداده است.
در همین حالاتم بود که ایشان نامهای فرستاد که بنایش بر این شده بود که امسال بر من وارد شود و در این چند ماه زمستان در حجره من باشد. پیشاپیش هم اسباب و اثاثیهاش را به حجره من فرستاد.
من فکر کردم که آمدن آن منبری به حجره من محذورات و مزاحمتهای زیادی با درس و بحثم دارد، از جمله آن منبری اهل دید و بازدید بود، این با وضع طلبگی من سازگار نیست.
لذا به یکی از طلبههای خراسانی که سرش برای این جور کارها درد میکرد، پیشنهاد میزبانی آن آقا را دادم. او هم از خدا خواسته و پذیرفت.
بالاخره آن منبری آمد، بعد از چای خوردن به ایشان گفتم بالاخره من طلبه هستم، درس و بحث دارم، آن جوری که لایق شأن شماست نمیتوانم پذیرایی کنم. او عذر آورد و من هم عذر آوردم، تا این که او را به اتاق طلبهای که سرش برای این کارها درد میکرد، بردم.
از بنده ناراحت شد، چند بار خدمتش رفتم روی خوش نشان نداد.
روزی به حجره من آمده بود و میگفت فلانی من مراقب احوال شما در این مدت بودهام، شما طلبه عادی نیستی بیا در سن پیری به من چیزی یاد بده.
هر چه گفتم که من طلبهای هستم مشغول درس و بحث و به کارهای خودم میرسم قبول نمیکرد، تا به زحمت از دست او خلاص شدیم.
...