شیخ نوری روزی از بازار میگذشت که اصلی از اصول چهارصدگانه را دید که برای فروش عرضه شده بود.
وی پولی به همراه نداشت. پس بعضی از لباسهایی را که بر تن داشت، به فروش رساند و آن کتاب را خریداری نمود.
شیخ محبوبه درباره شیخ علی کاشف الغطاء نقل میکند که گفته است در آستانه به سر میبردم و عیالمند بودم. روزی از روزها اتفاق افتاد که به جز یک ربع مجیدی، هیچ پول دیگری نداشتم.
در آغاز روز از خانه خارج شدم تا برای خانوادهام غذایی با آن مبلغ تهیه کنم. از بازاری گذشتم و کتابی را دیدم که به آن نیازمند بودم.
آن را با پولی که داشتم خریدم و نزد خانوادهام برگشتم و آن روز را همگی بدون غذا به سر بردیم.
منبع: کتاب داستانهایی از نجف اشرف، صفحهی 42
شیخ نوری روزی از بازار میگذشت که اصلی از اصول چهارصدگانه را دید که برای فروش عرضه شده بود.
وی پولی به همراه نداشت. پس بعضی از لباسهایی را که بر تن داشت، به فروش رساند و آن کتاب را خریداری نمود.
شیخ محبوبه درباره شیخ علی کاشف الغطاء نقل میکند که گفته است در آستانه به سر میبردم و عیالمند بودم. روزی از روزها اتفاق افتاد که به جز یک ربع مجیدی، هیچ پول دیگری نداشتم.
در آغاز روز از خانه خارج شدم تا برای خانوادهام غذایی با آن مبلغ تهیه کنم. از بازاری گذشتم و کتابی را دیدم که به آن نیازمند بودم.
آن را با پولی که داشتم خریدم و نزد خانوادهام برگشتم و آن روز را همگی بدون غذا به سر بردیم.
منبع: کتاب داستانهایی از نجف اشرف، صفحهی...