ندا آمد که دریای محبت در تلاطمها است
بگفتا کشتی بی بادبان را لنگری دارم
ندا آمد که صیاد قضا را صید در کار است
بگفتا قاسم و عباس و عون و جعفری دارم
ندا آمد که نیکوتر از اینها صید میخواهم
بگفتا هیجده ساله علی اکبری دارم
ندا آمد که تیر کین دشمن را چه خواهی کرد
بگفتا بهر تیر کین علی اصغری دارم
ندا آمد که پیکان سه پهلو را هدف داری
بگفتا که بهر پیکان شیر خواره اصغری دارم
ندا آمد که سوز تشنگی بسیار خواهد بود
بگفتا عندلیب چند بی بال و پری دارم
ندا آمد که خنجر دارد از تو چشم انعامی
بگفتا بار الها بهر خنجر حنجری دارم
ندا آمد که نوک نیزه را آویز در کار است
بگفتا زینت نوک سنان گلگون سری دارم
ندا آمد غل و زنجیر دشمن را چه خواهی کرد
بگفتا عابد بیمار زار لاغری دارم
ندا آمد که سیلی صورت گل برگ میخواهد
بگفتا چون سکینه یک پریشان دختری دارم
ندا آمد چه داری مایه مر بازار محنت را
بگفتا همچون زینب یک ستمکش خواهری دارم
ندا آمد که در ویرانه باشد جای ناموست
بگفتا نیست باکم چونکه گنچ محشری دارم
ندا آمد که بر طشت طلا زیور چه میچینی
بگفتا لع و یاقوت و عقیق و گوهری دارم
ندا آمد که چوب خیزران را میخوری بر لب
بگفتا میخورم اما نشان دیگری دارم. (کان الوالد رحمه الله ینسبها الی ناصرالدین شاه.)[1]
خوش آن سری که در آن سر بود هوای حسین
خوش آن دلی که در آن دل بود نوای حسین
خوش آن تن که بکوی حسین سپارد جان
خوش آن بدن که شود خاک کربلای حسین (جودی رحمه الله) [2]
[1]- دیوان (فارسی) مدائح اهل البیت علیهم السلام و مراثیهم ص132
[2]- دیوان (فارسی) مدائح اهل البیت علیهم السلام و مراثیهم ص126
ندا آمد که دریای محبت در تلاطمها است
بگفتا کشتی بی بادبان را لنگری دارم
ندا آمد که صیاد قضا را صید در کار است
بگفتا قاسم و عباس و عون و جعفری دارم
ندا آمد که نیکوتر از اینها صید میخواهم
بگفتا هیجده ساله علی اکبری دارم
ندا آمد که تیر کین دشمن را چه خواهی کرد
بگفتا بهر تیر کین علی اصغری دارم
ندا آمد که پیکان سه پهلو را هدف داری
بگفتا که بهر پیکان شیر خواره اصغری دارم
ندا آمد که سوز تشنگی بسیار خواهد بود
بگفتا عندلیب چند بی بال و پری دارم
ندا آمد که خنجر دارد از تو چشم انعامی
بگفتا بار الها بهر خنجر حنجری دارم
ندا آمد که نوک نیزه را آویز در کار است
بگفتا زینت نوک سنان گلگون سری دارم
ندا آمد غل و زنجیر دشمن را چه خواهی کرد
بگفتا عابد بیمار زار لاغری دارم
ندا آمد که سیلی صورت گل برگ میخواهد
بگفتا چون سکینه یک پریشان دختری دارم
ندا آمد چه داری مایه مر بازار محنت را
بگفتا همچون زینب یک ستمکش خواهری دارم
ندا آمد که در ویرانه باشد جای ناموست
بگفتا نیست باکم چونکه گنچ محشری دارم
ندا آمد که بر طشت طلا زیور چه میچینی
بگفتا لع و یاقوت و عقیق و گوهری دارم
ندا آمد...