مطلبی در برخی از گروهها پخش شد با عنوان «انی تارک فیکم الکفایه و الجواهر»
بگویی نگویی مورد تأیید هم قرار گرفت
یکی از مشکلات کانالها و گروهها این است که بعضی یا غالب مطالب منتشر شده، خالی از حاشیه نیست، بخواهی هم نظرت را ابراز کنی چند حاشیه دیگر پیدا میشود
خیلی از مطالب هم ارزش آن چنانی ندارد که بخواهی نظری بزنی اصلا وقتی هم برای این کارها نیست
خیال کردم اگر از کنار مطلب یاد شده بگذرم، یک جور تأیید شمرده شود. این هم البته مشکل است
برای همین چند کلمهای مینویسم ببینم خدا چه میخواهد.
برای سومندی بیشتر تمام آن را در سایت میگذارم.
اول از همه متنی که با عنوان «انی تارک فیکم الکفایه و الجواهر» پخش شد و بعدش هم اما و اگرهای این متن.
با ما همراه باشید.
انی تارک فیکم الکفایه و الجواهر!!
حوزه حوزهٔ بدی شده، نام امام زمان را فقط در سهم امام میشنوی!
هیچ جا نامی از او نیست..
طلبه طول حیاتش در مقدمات است.. هیچگاه به استنباط نمی رسد..
قرآن، مهجور و روایات، متروک.. گویی نبی اسلام جای قرآن و عترت، کفایهٔ آخوند و جواهر را به ارث گذاشته..
دریغ از صفحهای قرآن و دو خط روایت، دریغ از لحظهای تدبر در قرآن و کمی معرفتزایی پیرامون امام و حجت خدا.. میگویند روایات کتاب الحجه کافی بخوان، معرفتت به امامت بیشتر شود! میگوید سندش چی؟! آخر آقای خویی روایات سهل را نمی پذیرد.. محمد بن سنان هم غالیست.. تازه روایت اگر بخوانیم میگویند اخباری شدهای.. تازه اصلاً من درس دارم.. باید مباحثهٔ فردا را آماده کنم، تدریس هم که هست.. وقت سر خاراندن ندارم..
به راستی شیخ مفید، شیخ طوسی، محقق حلی و.. شیخ انصاری، میرزای شیرازی و.. در چنین حوزهای رشد کردهاند؟! هرگز!
مشکل آنجاست که حوزه را وارونه به ما جلوه دادند، نگفتند که حوزه صاحبی دارد.. نگفتند مراجع، کفشجفتکن امامشان هستند.. نگفتند و نگفتند.. و کار به اینجا رسید..
روزمرگیها و تکراریهای طلبگی.. هرچه هم بخواهی قصد قربتت نمیآید.. وجدانت را که نمیتوانی کنار بگذاری.. میتوانی؟!
وجدانت میپذیرد که سالهای سال طلبه باشی و یک دور نهجالبلاغه، کافی نخوانده باشی؟!
وجدانت میپذیرد که نمازت نمازی نیست که گویی آخرین نمازباشد؟!
وجدانت میپذیرد که نماز شب و نوافل تعطیل باشد؟!
عبادت، ذکر، تأمّل، تفکر، همه تعطیل.. چون درس داری..
مشکل از آنجا شروع شد که جای ذیالمقدمه و مقدمه عوض شد.. هدف، آدم شدن و آدم کردن نشد.. هدف شد که یک استاد سطح عالی حوزه شوی و مشتی شاگرد دور خودت بچینی.. از حوزه این را به ما یاد دادند.. اگر هم این نشدی یعنی هیچ موفقیتی در حوزه نداری..
امام زمان شرمندهایم.. خستهایم.. گم، رها، تشنه، بیکس، درمانده.. خودت کاری برای ما بکن.. آقاجان..
طلبه خسته حوزه
پس از این متن نوبت به اما اگرهایش میرسد.
با ما همراه باشید.
بخش یکم
چه بسا آدمهای خوبی پیدا میشوند که دغدغه دین دارند و درد مسلمانی
و چه بسا آدمهایی که هیچ غرض و مرضی هم در کار و بارشان نیست و اگر زبانی به گله و شکایتی میگشایند، واقعا نیتشان خیر است
و چه بسا…
در میان دغدغه دین و درد مسلمانی و نیت خیر، اگر پای غیرت شیعی و عِرق طلبگی هم به میان آید که…
اما در این گونه موارد درنگی شایسته، بایسته است که همه دغدغهها دردها و غیرتها، همه و همه، باید از سر «معرفت طلبگی» برخیزد و نه از سر احساسات هیئتی و هیجانات ولائی آن چنانی.
مشکل در یک کلمه است: «معرفت طلبگی».
در این باره در سایت «آشتی با خرد» میز «من طلبه هستم» چند مقاله ساخته و پرداخته شده است که میتوان برای آشنایی با هویت صنفی طلبگی آنها را مطالعه کرد.
در هر صورت پیش از هر حرکتی و هر حرفی، باید عقبههای آن را مطالعه کرد.
در هر حرکت و سخنی، باید مراقب بود که:
اولا مبادا حاصل ابراز دغدغهها آب به آسیاب دشمن باشد و ثانیا مبادا منطق و برهان به کار برده، مصداق اثبات حق با باطل باشد و ثالثا حاصل انتقادشان تخریب صرف نباشد بلکه راه آباد کردن را هم نشان دهند.
لذا اگر دردی را فریاد میزنیم، یا دغدغهای را ابراز کنیم، باید مدبرانه و حکمیانه باشد تا…
انشاء الله مطلب اخیری که دیدم، حکایت از نیتی خالص و دردی دلسوزانه دارد
اما جملات و کلماتش خالی از اما و اگر نبود
قویا احتمال میرود که آن سخن، با آن چه در اینجا قلمی میشود، هر دو یک هدف داشته باشند و هر دو رو به یک راه بروند اما با ظاهری متضاد
ولی ما مکلف به ظواهر کلمات هستیم و راهی به نیتها و اهداف افراد نداریم. برای همین امر، ظواهر را معیار قرار میدهیم.
بخش دوم
مشترکاتی که نباید فراموش شود
مسلم برخی از حوزویان [و نه حوزه] بد شدهاند
مسلم نماز هر مسلمانی باید مثل نماز آخرش باشد و از نوافل نباید غفلت کند و مسلم این برای طلبه ضرورتر است
مسلم هدف طلبه آدم شدن و آدم کردن دیگران است
مسلم انس با قرآن و روایت مطلوب است و مطلوبتر از آن درایت روایت و فقاهت در آنهاست و شاه مصداق همه مطلوبها هم معرفت امام زمان است
مسلم نان امام زمان خوردن او را فراموش کردن خیلی بد است
مسلما غرض از مقدمه رسیدن به ذی المقدمه است
اینها همه خوب و کسی هم در درستی اینها شکی ندارد
این بخشهای نوشته نشان از دردی دارد کاملا به جا و واقعی و صد البته دردی مشترک است که قابل انکار نیست
اما…
اما چیزی که هست منطق و عقلانیت آن است که آیا با معرفت طلبگی هم سازگار است یا خیر
بخش سوم
فرق میان حوزه با حوزویان درک نشده است
گفته شده:
«حوزه حوزهٔ بدی شده»
ظلمی که فراوان میرود، نوشتن حساب مسلمانی ما به حساب اسلام است
حوزه، «اجتماعی سنبلی» است، از شخصیت صنفی طلبگی
طلبگی، شخصیت صنفی طلبه است و نه شخصیت فردی آحاد طلبه.
هویت طلبگی، مقامی است عالی و متعالی که ما از درک چند و چون آن، آن چنان که باید و شاید قاصر و مقصریم، تا چه رسد به التزام به شرایطش
حاصل این تقصیر و قصور هم این شده است که حساب حوزویان، به حساب حوزه و طلبگی نوشته میشود
ظلمی که عمقش را تنها خدا میداند و بس
جرمِ مسلمانان را به اسلام نسبت دادن، ظلمی است بس بزرگ
اگر کسی این ظلم را درک کرد، آن گاه میفهمد که یاد کردن از حوزه به بدی، چه گناه بزرگی است
بخش چهارم
اعلام جرم بدون شناخت مجرم
گفته شده:
«حوزه حوزهٔ بدی شده، نام امام زمان را فقط در سهم امام میشنوی! هیچ جا نامی از او نیست..»
در این جمله دو کلمه، شاهد بر بدی حوزه آمده است: دیدن سهم امام و ندیدن خود امام
ناگفته پیداست که این، یعنی نمک خوردن و نمکدان شکستن است و مسلما جرم بزرگی است.
برای این جرم بزرگ چند مستند آورده شده است.
یک مستند این جرم حوزه، عبارت است از این که:
«طلبه طول حیاتش در مقدمات است.. هیچگاه به استنباط نمی رسد..»
پرسشی که هست این است که یا میان این مقدمات و حصول استنباط ارتباطی وجود دارد یا ندارد:
اگر میان این مقدمات و حصول استنباط، ارتباطی نیست، باید مقدمات را اصلاح کرد. این چه ربطی به نمکدان شکستن دارد؟!
اگر میان این مقدمات و حصول استنباط، ارتباطی هست، اما مقصد افراد درون حوزه چیز دیگری است، این فرد اصلا طلبه نیست، اسم طلبگی را دزدیده، اول از همه باید سرمایه مسروقه را از او گرفت، نه این که با عَلَم کردن دزدِ حوزه، خود حوزه را کوبید!
اما اگر میان این مقدمات و حصول استنباط، ارتباط هست و مقصد هم استنباط دین است، چرا گناه را گردن کسب مقدمات واقعی میاندازید؟!
کسی که عقلش به اینجا رسیده که میان این مقدمات و استنباط، یک رابطهای هست، چرا این مقدمات را طی میکند؟ جز برای درایت قرآن و حدیث؟!
مگر درد هجران قرآن و روایات، با حذف درایت و تفقه درمان میگردد؟!
بخش پنجم
مستند دوم جرم حوزه، دوری از روایات
از نظر نویسنده، مستند دوم جرم حوزه عبارت است از:
«میگویند روایات کتاب الحجه کافی بخوان، معرفتت به امامت بیشتر شود! میگوید سندش چی؟! آخر آقای خویی روایات سهل را نمی پذیرد.. محمد بن سنان هم غالیست.. تازه روایت اگر بخوانیم میگویند اخباری شدهای..»
این بنده خدا یک قانون را فراموش کرده که اتفاقا هم عقلی است و هم شرعی و آن «قول و اعتقاد و فتوا و عمل باید بر اساس علم باشد».
اگر از نظر نویسنده این قانون مردود است، به صراحت بیان کند و مستنداتش را هم ارایه نماید.
اما اگر از نظر نویسنده این قانون عقلی و شرعی، معتبر است، قول و عمل به علم، متوقف بر حجت است و یک رکن حجیت روایات اعتبار صدور آنهاست.
موازین اعتبار صدور آنها نیز در جای خودش بیان شده است. اگر اشکالی در موازین آن هست هاتوا برهانکم ان کنتم صادقین
و اگر نیست، نیش و طعنه چرا؟
یک مغلطه هم اینجا شده است که از آدم باسواد و متقی نباید سر بزند و آن این که اعتبار روایات طرق متعدد دارد که کلی آن عبارت است از دو راه یکی وثوق خبری و دیگری وثوق مخبری. بنده خودم هنوز ندیدهام اما از مرحوم وحید بهبهانی نقل میکنند که برای اعتبار روایت هفده طریق وجود دارد.
بخش بزرگی از روایات ما که فاقد وثوق مخبری هستند، از پشتوانه وثوق خبری برخوردارند که توضیحش مجال دیگر میطلبد.
بله اگر کسی از اعتبار روایت چشم ببندد و درایت روایت را هم ببوسد و کنار بگذارد، میشود یک نسخه دیگر از همان عابد جزیره که در حسرت این بود که ای کاش خدا الاغی داشت و گیاهان جزیره اسراف نمیشد.
اگر مقصود از اخباریت، این نسخه از خریت است که تکلیفش روشن است
ولی اگر مقصود از اخباریت، تعبد عقلانی و توقیفیت برهانی دین، همراه با درایت و قول به علم است که آن هم تکلیفش روشن است.
بخش ششم
مستند سوم جرم حوزه، تقوا نداشتن
مستند دیگر جرم حوزه هم مجموعهای است از اموری مانند این که طلبهها نمازشان مثل نماز آخر نیست، اهل نافله نیستند، هدف آدم شدن نیست، انس با قرآن و روایات نیست، امام زمان علیه السلام فراموش شده و…
عزیز من البته و صد البته روشن است که ضمیمه شدن تقوای الهی، شرط اول هر موفقیتی است از جمله فقاهت در دین.
اما کوتاهی در تقوا هرگز مستند تخطئه درایت و فقاهت نمیشود.
بخش هفتم
مستند چهارم جرم حوزه، درس خواندن
نوشته شده:
«تازه اصلاً من درس دارم.. باید مباحثهٔ فردا را آماده کنم، تدریس هم که هست.. وقت سر خاراندن ندارم..»…
«عبادت، ذکر، تأمّل، تفکر، همه تعطیل.. چون درس داری»
به خیال این عزیز درس خواندن، مانع دیانت و کمال است.
از نظر ایشان این درسها یا مقدمه فقاهت است، یا ذی المقدمه است، یا هیچ کدام.
اگر به نظر نویسنده، درسها خودِ ذی المقدمه باشند که جای حرف و حدیثی نیست.
اگر به نظر نویسنده، درسها مقدمه باشند که قبلا توضیح دادیم باز هم جای تردید نیست
اما اگر به نظر نویسنده این درسها اصلا ربطی به درایت و فقاهت ندارد، ممکن است ادعاهای ایشان معقول بنمایاند.
بحث در درسهای متفرقه که نیست، بلکه مقصود همان درسهای حوزه سنتی است.
بیشترین اشکال در درسهای سنتی هم سر اصول فقه بیچاره است
پس روی همین متمرکز شویم.
یک قانون کلی عقلی و شرعی وجود دارد که انکار با وجود جهل و شک و گمان ممنوع است. این روایت را شاید همه دیده باشند که:
فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع لِلزِّنْدِيقِ أَ تَعْلَمُ أَنَّ لِلْأَرْضِ تَحْتاً وَ فَوْقاً قَالَ نَعَمْ قَالَ فَدَخَلْتَ تَحْتَهَا قَالَ لَا قَالَ فَمَا يُدْرِيكَ مَا تَحْتَهَا قَالَ لَا أَدْرِي إِلَّا أَنِّي أَظُنُّ أَنْ لَيْسَ تَحْتَهَا شَيْءٌ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع فَالظَّنُّ عَجْزٌ لِمَا لَا تَسْتَيْقِنُ ثُمَّ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ أَ فَصَعِدْتَ السَّمَاءَ قَالَ لَا قَالَ أَ فَتَدْرِي مَا فِيهَا قَالَ لَا قَالَ عَجَباً لَكَ لَمْ تَبْلُغِ الْمَشْرِقَ وَ لَمْ تَبْلُغِ الْمَغْرِبَ وَ لَمْ تَنْزِلِ الْأَرْضَ وَ لَمْ تَصْعَدِ السَّمَاءَ وَ لَمْ تَجُزْ هُنَاكَ فَتَعْرِفَ مَا خَلْفَهُنَّ وَ أَنْتَ جَاحِدٌ بِمَا فِيهِنَّ وَ هَلْ يَجْحَدُ الْعَاقِلُ مَا لَا يَعْرِفُ قَالَ الزِّنْدِيقُ مَا كَلَّمَنِي بِهَذَا أَحَدٌ غَيْرُكَ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع فَأَنْتَ مِنْ ذَلِكَ فِي شَكٍّ فَلَعَلَّهُ هُوَ وَ لَعَلَّهُ لَيْسَ هُوَ فَقَالَ الزِّنْدِيقُ وَ لَعَلَّ ذَلِكَ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع أَيُّهَا الرَّجُلُ لَيْسَ لِمَنْ لَا يَعْلَمُ حُجَّةٌ عَلَى مَنْ يَعْلَمُ وَ لَا حُجَّةَ لِلْجَاهِل
الحمد لله این عزیز امثال شیخ مفید، شیخ طوسی، محقق حلی، شیخ انصاری، میرزای شیرازی و.. را قبول دارد.
خوب این بزرگان ادعایشان این است که علم اصول فقه مثلا، نه تنها بدعت نیست، بلکه از متن دین استخراج شده است.
نحوه ارتباط این اصول به دین، برای این بزرگان آن چنان روشن بوده است که هیچ گاه در صدد بیان رد پای آنها در روایات نیامدهاند.
امثال بنده و جنابعالی که به این اندازه از آگاهی نرسیدهایم، به چه میزان عقلی و شرعی میتوانیم انکار کنیم؟!
البته گامهای کوچکی در این زمینه یعنی «رد پای اصول در روایات» آغاز شده
ای کاش به جای بافتن جملات احساسی، با درایت کافی سراغ روایات میرفتیم و مستند اصول عقلی و عرفی و شرعی را از روایات استخراج میکردیم.
ای کاش به جای حرف همگی دست به دست هم دهیم و بحث روایی گران قدر «رد پای اصول فقه در روایات» را تکمیل کنیم.
سایت آشتی با خرد متواضعانه و ملتمسانه برای تکمیل این بحث مهم، دست یاری به سوی تمامی دوستان دغدغهمند دراز میکند.
این هم لینک «رد پای اصول فقه در روایات» از سایت آشتی با خرد:
http://aashtee.org/page/Section.aspx?n=2633-21178
بخش هشتم
الگوی حوزه کیانند؟!
گفته شده:
«به راستی شیخ مفید، شیخ طوسی، محقق حلی و.. شیخ انصاری، میرزای شیرازی و.. در چنین حوزهای رشد کردهاند؟! هرگز!»
مگر یکی از مقدماتی که در حوزه برای استنباط میخوانند، رسائل و مکاسب همین شیخ انصاری نیست؟!
این چه تناقضی است که شیخ انصاری ممدوح است، اما نوبت به فهمیدن رسائل و مکاسبش که میرسد، طعنه بزنیم که إنی تارک فیکم الرسائل و المکاسب؟!
فراموش نمیکنم شبی مهمان کسی شدم که خیلی مشتاق به امام زمان علیه السلام نشان میداد و هر از گاهی هم سوز و آهی بروز میداد. صاحب خانه دو گوش مفت پیدا کرده بود، شروع کرد برخی از روایات درباره حضرت را با آواز! خواندن، من هم چشم به دهانش و گوش به صدایش.
اما واقعیت را بگویم معنی بعضی از کلمات را نمیفهمیدم.
از یک طرف حالِ آن بنده خدا گل کرده بود و از طرف دیگر جهل بنده هم مرا آزار میداد.
کمی تحمل کردم، اما آمار جهل هی بالا رفت و بالاتر، تا بالاخره صبرم تمام شد و چند کلمه از نفهمیهایم را پرسیدم، معلوم شد آن آقای غرق شور و حال هم مثل حقیر معنی بعضی از کلمات را نمیداند و به تبع بعضی از فقرات نمیفهمد. خلاصه با چند سؤال از بنده و به دنبال آن چند نمیدانم از طرف، ظلمت جهل بنده بر معنویت آن بنده خدا غلبه کرد و شور و حالش هم افول کرد.
گویا فراموش شده که مقصد و مقصود درایت روایات است و نه پوسته خالی الفاظ، چرا که حَدِيثٌ تَدْرِيهِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفٍ تَرْوِيه.
مگر تدبر در قرآن، بدون درایت حاصل میآید؟! مگر معرفت حجت خداوند، بدون فقاهت نیل کردنی است؟! مگر امثال شیخ انصاریها راهی جز این طی کردهاند؟
بخش نهم
مشکل کجاست؟
گفته شده:
«مشکل آنجاست که حوزه را وارونه به ما جلوه دادند، نگفتند که حوزه صاحبی دارد.. نگفتند مراجع، کفشجفتکن امامشان هستند.. نگفتند و نگفتند.. و کار به اینجا رسید..»
شکی نیست که حوزه صاحبی دارد و مرتبه آن صاحب حوزه از مرتبه حوزه آن چنان بلند است که مراجع حتی خاک پای صاحب حوزه هم نیستند
اما اگر مقصود از مراجع، اهل استنباط دین است و نه مدعیان کذایی، فقهاء مستنبط دین، مقامی بس رفیع دارند که هوش از سر میرباید.
اگر مقام فقهاء اهل استنباط دین را در روایات ببینیم، مسلم با ادبی دیگر از آنان یاد میکنیم. به روایتی درباره فقهاء مستنبط از زمان حضور توجه کنید:
عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ خَالِدٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ مَا أَحَدٌ أَحْيَا ذِكْرَنَا وَ أَحَادِيثَ أَبِي إِلَّا زُرَارَةُ وَ أَبُو بَصِيرٍ الْمُرَادِيُّ وَ مُحَمَّدُ بْنُ مُسْلِمٍ وَ بُرَيْدُ بْنُ مُعَاوِيَةَ وَ لَوْ لَا هَؤُلَاءِ مَا كَانَ أَحَدٌ يَسْتَنْبِطُ هُدًى هَؤُلَاءِ حُفَّاظُ الدِّينِ وَ أُمَنَاءُ أَبِي عَلَى حَلَالِ اللَّهِ وَ حَرَامِهِ وَ هُمُ السَّابِقُونَ إِلَيْنَا فِي الدُّنْيَا وَ فِي الْآخِرَةِ.
قَالَ ع مَا أَحْيَا ذِكْرَنَا وَ أَحَادِيثَ أَبِي إِلَّا زُرَارَةُ وَ أَبُو بَصِيرٍ لَيْثٌ الْمُرَادِيُّ وَ مُحَمَّدُ بْنُ مُسْلِمٍ وَ بُرَيْدُ بْنُ مُعَاوِيَةَ الْبَجَلِيُّ وَ لَوْ لَا هَؤُلَاءِ مَا كَانَ أَحَدٌ يَسْتَنْبِطُ هَذَا هَؤُلَاءِ حُفَّاظُ الدِّينِ وَ أُمَنَاءُ أَبِي عَلَى حَلَالِ اللَّهِ وَ حَرَامِهِ وَ هُمُ السَّابِقُونَ إِلَيْنَا فِي الدُّنْيَا وَ السَّابِقُونَ إِلَيْنَا فِي الْآخِرَةِ.
در روایت علی بن مهزیار، از اهل استنباط در زمان غیبت این چنین سخن به میان آمده است:
وَ اعْلَمْ أَنَّ قُلُوبَ أَهْلِ الطَّاعَةِ وَ الْإِخْلَاصِ نُزَّعٌ إِلَيْكَ مِثْلَ الطَّيْرِ إِذَا أَمَّتْ أَوْكَارَهَا وَ هُمْ مَعْشَرٌ يَطْلُعُونَ بِمَخَائِلِ الذِّلَّةِ وَ الِاسْتِكَانَةِ وَ هُمْ عِنْدَ اللَّهِ بَرَرَةٌ أَعِزَّاءُ يَبْرُزُونَ بِأَنْفُسٍ مُخْتَلَّةٍ مُحْتَاجَةٍ وَ هُمْ أَهْلُ الْقَنَاعَةِ وَ الِاعْتِصَامِ اسْتَنْبَطُوا الدِّينَ فَوَازَرُوهُ عَلَى مُجَاهَدَةِ الْأَضْدَادِ خَصَّهُمُ اللَّهُ بِاحْتِمَالِ الضَّيْمِ لِيَشْمُلَهُمْ بِاتِّسَاعِ الْعِزِّ فِي دَارِ الْقَرَارِ وَ جَبَلَهُمْ عَلَى خَلَائِقِ الصَّبْرِ لِتَكُونَ لَهُمُ الْعَاقِبَةُ الْحُسْنَى وَ كَرَامَةُ حُسْنِ الْعُقْبَى
عزیز من آن چه وارونه شده ناشناختگی طلبگی و هویت صنفی طلبه و جهل به مقام فقاهت و استنباط است که کار را به اینجا کشانده است.
بخش دهم
انی تارک فیکم الکفایه و الجواهر!!
عنوان نوشته این عزیز این بود:
«انی تارک فیکم الکفایة و الجواهر». در متن هم ادامه دادهاند که «گویی نبی اسلام جای قرآن و عترت، کفایهٔ آخوند و جواهر را به ارث گذاشته»
آخر جان برادر ای کاش اندکی هم درنگ میکردی و به جای صحبت گزنده، گزیده سخن میسفتی
مگر ثقلین چیست؟ جز قرآن و حدیث!
مگر قرآن و حدیث جز کلماتی هستند که از آسمان وحی صادر شدهاند؟!
مگر هدف از مراجعه به قرآن و حدیث، مراجعه به الفاظ آنهاست، بی هیچ داریتی؟ یا این که هدف مراجعه به محتوای آنهاست؟!
مگر محتوای قرآن و حدیث، بدون درایت نیل شدنی است؟!
نَصَرَ اللَّهُ امْرَأً سَمِعَ مَقَالَتِي فَوَعَاهَا ثُمَّ بَلَّغَهَا غَيْرَهُ فَرُبَّ حَامِلِ فِقْهٍ لَا فِقْهَ لَهُ وَ رُبَ حَامِلِ فِقْهٍ إِلَى مَنْ هُوَ أَفْقَه
مگر درایت و فقه، گتره به دست میآید؟!
إِنَّا لَا نَعُدُّ الرَّجُلَ فَقِيهاً…
مسلم درایت و فقه، در گرو دو سبب ظاهری و معنوی است:
سبب ظاهری آن، روایات متواتر در تعلم و آداب آن است.
و سبب معنوی نیز فَإِنْ أَرَدْتَ الْعِلْمَ فَاطْلُبْ أَوَّلًا مِنْ نَفْسِكَ حَقِيقَةَ الْعُبُودِيَّة.
تارک طلب روزی جسمانی که برای روزی دهانش را به سوی آسمان باز کند و از خدا روزی بطلبد، خداوند دعایش را گوش نمیکند.
روزی جان و طعام روح نیز بدون طلب میسر نیست و نباید بدون زحمت تعلم توقع حقیقت عبودیت داشت.
بخش یازدهم
عزیز من از بازار آهنگرها وارد حوزه شدید
نوشته شده:
«مشکل از آنجا شروع شد که جای ذیالمقدمه و مقدمه عوض شد.. هدف، آدم شدن و آدم کردن نشد.. هدف شد که یک استاد سطح عالی حوزه شوی و مشتی شاگرد دور خودت بچینی.. از حوزه این را به ما یاد دادند.. اگر هم این نشدی یعنی هیچ موفقیتی در حوزه نداری..»
مرحوم حاج آقا بزرگ قوچانی مکرر میفرمود:
در ایامی که در نجف اشرف در مدرسه قوام مشغول تحصیل بودم تاجر محترم و خیّری از ایران آمده بود و طبق معمول یک عده خاصی از طلبههای کلاش به استقبالش تا کاظمین رفته بودند و بعد هم همیشه همراهیش میکردند. علی القاعده برخوردهای نامناسب شأن طلبگی هم داشتند.
بر اثر معاشرت منحصر تاجر با چنین طلبههایی، نسبت به حوزه نجف سوء ظن پیدا کرده بود. لذا در مجلس مهمی گفته بود ما از حوزه نجف چیزی نفهمیدیم.
روزی طلبههای مدرسه در آفتاب دور هم جمع شده بودند و با هم صحبت میکردند از جمله حرف این بنده خدا را نقل کردند که ما از حوزه نجف چیزی ندیدیم. به آنها گفتم که اگر من بودم میگفتم شما از بازار آهنگرها وارد حوزه شدهاید.
قصه بازار آهنگرها این است که در گذشته شخصی وصف شهر حلب را شنیده بود و تعریفهای زیادی از آنجا به گوشش خورده بود. با مرکبی که داشت عزم آنجا را کرد اتفاقا در یک روز بسیار گرمی به حلب نزدیک شد و از دروازهای وارد گردید، دید در این بازار غیر از سر و صدا و دود و گرما و سیاهی چیز نمیبیند و هر چه هم میرود تمام نمیشود، خستگی و گرمای شدید او را از پای در آورد و حوصلهاش سر آمد و از وسط بازار برگشت و به محل خود آمد. هر که به دیدن او میآمد و از وصف شهر حلب میپرسید جز مذمت پاسخی نمیداد و این که به دروغ از این شهر تعریف و تمجید کردهاند و ما جز سیاهی و دود و گرما و سر و صدای آهن چیزی ندیدیم. مردم تعجب میکردند تا این که آن شخصی که تعریف کرده بود سر رسید و پرسید چگونه وارد شهر شدی و او مذمتهایش را تکرار کرد. آن آقا گفت شما از بازار آهنگرها وارد شدهای که این گونه قضاوت میکنی و اگر از بازار بزازها یا عطارها یا زرگرها وارد میشدی، قضاوت تو نوعی دیگر بود. (در آن زمان حلب شهری بسیار وسیع بود و هر صنفی بازار مستقل و بزرگی داشتند.)
آن وقت به آن تاجر گفتم شما نیز از بازار آهنگرها به حوزه نجف اشرف وارد شدهاید و اگر با اهل علم واقعی برخورد کنید قضاوت شما جز این خواهد بود.
ای عزیز، جایی که شما اسم آن را حوزه گذاشتهاید بازار آهنگرهاست، آهنگرها خودشان را به حوزه چسباندند و عناوین آن را غصب کردند.
متأسفانه الان هر چه بخواهی بازار آهنگرها پیدا میشود، اما بازار طلافروشها و عطرفروشها غریب و ناشناس گشته است. این غربت و ناشناسی هم ناشی از قصور و تقصیر ماست و نه چیز دیگری.
بخش دوازدهم
اولین و آخرین سخن: امام زمان شرمندهایم
زمانی راجع به حوزه فکر میکردم، دیدم حوزه خیلی مظلوم است. چند سطری هم راجع به آن نوشتم. از جمله:
در نهایت آن چه در کمال ناباوری توجهم را به خود جلب کرد، ریشه نخست بود؛ یعنی عمق ناشناختگی جایگاه حوزهها برای دیگر طبقات جامعه؛ اما آن چه بر تعجب و تأثرم افزود و تا عمق استخوان سوزاند، ناشناخته بودن حوزه در درون خویش بود که خود یکی از ریشههای کاستیهای برخی از حوزویان است.
بهترین واژهای که برای این ناشناختگی میتوان آورد «غربت حوزههای علمیه از درون و برون» است.
از آن رو که این بنده خود کوچکترین عضو همین حوزه هستم، آرزو کردم که ای کاش این همه غربت بر حوزه سایه نیفکنده بود! و ای کاش…!!!
تفصیل این مطلب را با عنوان «غربت حوزه از درون و برون» در لینک زیر ببینید:
aashtee.org/page/Section.aspx?n=1414-2485
فعلا به غربت حوزه از برون کاری ندارم
اما غربت حوزه از درون…
تقصیر غربت حوزه از درون بر گردن کیست؟!
جز خود ما؟!
امام زمان شرمندهایم.. خستهایم.. گم، رها، تشنه، بیکس، درمانده
هم از دشمن میخوریم هم از دوست
خودت کاری کن
آقاجان
فدایت گردم
درمان درد ما یک جو عقل است و یک جو غیرت.
ای کاش یک جو عقل به ما میدادی تا که شاید ما هم بویی از درایت و فقاهت میبردیم!
ای کاش یک جو غیرت میدادی تا ناموس خود را میان دوست و دشمن حفظ میگردیم!
هویت فقاهت و طلبگی، ناموس تشیع است، ناموس امام زمان است!
چرا به دست خودمان ناموس خودمان را رسوا کنیم؟!
آن هم با این منطق و عقلانیت!
عقلانیتی که نمونهاش را در سطور این نوشته مشاهده کردیم!
عزت زیاد
یا علی
مطلبی در برخی از گروهها پخش شد با عنوان «انی تارک فیکم الکفایه و الجواهر»
بگویی نگویی مورد تأیید هم قرار گرفت
یکی از مشکلات کانالها و گروهها این است که بعضی یا غالب مطالب منتشر شده، خالی از حاشیه نیست، بخواهی هم نظرت را ابراز کنی چند حاشیه دیگر پیدا میشود
خیلی از مطالب هم ارزش آن چنانی ندارد که بخواهی نظری بزنی اصلا وقتی هم برای این کارها نیست
خیال کردم اگر از کنار مطلب یاد شده بگذرم، یک جور تأیید شمرده شود. این هم البته مشکل است
برای همین چند کلمهای مینویسم ببینم خدا چه میخواهد.
برای سومندی بیشتر تمام آن را در سایت میگذاریم.
اول از همه متنی که با عنوان «انی تارک فیکم الکفایه و الجواهر» پخش شد و بعدش هم اما و اگرهای این متن.