یك وقتی در خدمت مرحوم پدرم ـ آیة اللّه سید علی لواسانی ـ مشهد مشرف شده بودیم.
مرحوم آیة اللّه سید علی بهشتی هم مشرف شده بودند و منزل ما بودند.
روزی آیة اللّه میلانی با یكی از علمای مشهد دیدن ایشان آمدند. صحبت از این مسئله به میان آمد كه كسی وارد قنوت شده شك میكند سوره را خوانده یا نه، چه باید كند؟
مرحوم آیة اللّه میلانی و آن شخص دیگر گفتند: باید برگردد.
صحبت زیادی شد آقای بهشتی ساكت بود. گفتند: نظر حضرت عالی چیست؟ گفتند: صحبت كه شد.
و معلوم شد نظر ایشان این نیست و میگویند نباید برگردد.
مجلس با سردی تمام شد.
موقع رفتن به آقای بهشتی گفتتند: شما مطالعه كنید چه بسا از نظرتان برگردید. گذشت.
صبح فردا بین الطلوعین آقای بهشتی در حیاط قدم میزد و قرآن میخواند. چون ایشان حافظ قرآن بود و به مرحوم پدرم میگفت: اگر مداومت نداشته باشم فراموش میكنم و حدیثی هم در نهی و مذمّت آن میخواندند.
ناگهان صدای در منزل بلند شد، خود آقای بهشتی در را باز كرد و دید آیة اللّه میلانی و آن شخص دیگر هستند.
گفتند: ما دیشب مطالعه كردیم دیدیم حق با شماست و از همان جا برگشتند.
منبع: ما سمعت صفحه 631
روزی آیة اللّه میلانی با یكی از علمای مشهد دیدن ایشان آمدند...
مجلس با سردی تمام شد.
موقع رفتن به آقای بهشتی گفتتند: شما مطالعه كنید چه بسا از نظرتان برگردید. گذشت.
صبح فردا بین الطلوعین آقای بهشتی در حیاط قدم میزد و قرآن میخواند. چون ایشان حافظ قرآن بود و به مرحوم پدرم میگفت: اگر مداومت نداشته باشم فراموش میكنم و حدیثی هم در نهی و مذمّت آن میخواندند.
ناگهان صدای در منزل بلند شد، خود آقای بهشتی در را باز كرد و دید آیة اللّه میلانی و آن شخص دیگر هستند.
گفتند: ما دیشب مطالعه كردیم دیدیم حق با شماست و از همان جا برگشتند.