×

درباره میز من طلبه هستم

مسیر «هویت‌یابی» از انسان شناسی آغاز و سپس به سرمنزل عقل شناسی، دین شناسی، اسلام شناسی و شیعه شناسی می‌رسد.
ادامه این سیر دقیق علمی، کامل‌ترین هویت، یعنی «هویت طلبگی» را رقم می‌زند.
×

آرزوی رخصت...!


یا علی! ای آقای من!
ای نور خدایی در دل تاریکی‌ها!
ای ستون دین!


تو را سپاس می‌گویم که در سایه لطفت قدمی برداشتم.


تو، تویی!
و من، کمتر از مورچه در بارگاه سلیمان!
تو را از پیش‌کش کاری چنین اندک برتر می‌دانم؛
اما آرزومندم رخصت دهی تا کار ناچیزم را به نام تو زینت بخشم.
اگر چنین گردد متواضعانه بسی شادمان و مفتخرم.
شاید خدای از تقصیراتم بگذرد و آن را خالص بپذیرد.


تو پدر یتیمان و همسر بیوه زنان و حامی بی‌کسانی!
و من یتیمی غریب!
و خوب می‌دانی غم سنگین یتیم را، آن هم یتیمی غریب.
تو بر من منت گذاری اگر به افتخار این هدیه رخصت فرمایی،
و من سر به آسمان سایم اگر قبولت افتد.


آقای من ای علی فدایت گردم.


*****


مولای ياعلی!
يا نور الله فی ظلمات الارض!
يا عمود الدين!


أشکرک علی اتمام عملی هذا فی ظلک.


أنت أنت؛
و أنا أقل من النمل الی سليمان؛
فأُجِلّک من هديتی إليک؛
لکن أرجوک أن تأذن لی فی تزيين عملی هذا الحقير القلیل،
بوضع اسمک المقدس عليه،
سرورا و فخرا مع التواضع؛
لعل الله يتجاوز عن­تقصيری ويقبله خالصا


إنک زوج الارامل و ابو اليتامی و کافل الايتام،
و أنا يتيم غريب،
و أنت أعلم بشدة هموم اليتيم خاصةً إذا کان غريبا؛
فامنن علی بهذا الفخر!


مولای ياعلی روحی فداک!

×

جستجوی پیشرفته

جستجو در میزهای
دامنه جستجو


×

ارتباط با ما

info@aashtee.org :پست الکترونیک ما
rss
بسم الله الرحمن الرحیم
دوشنبه ۱۸ فروردین ۱۴۰۴
۸ شوال ۱۴۴۶
ابزار
  • نمایش دو ستون
  • نمایش درختواره
  • نمایش متن مقاله
  • بستن متن‌ها
درختواره

برترین و فروترین لبیک به آیه نَفْر

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۲/۱۱-۹:۳۳:۲۲
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:19004
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 212651

یکی از ویژگی‌های منابع وحی غنای آن از منظر محتواست.

این غنا، یکی از مظاهر روشنگری مطلق قرآن است.

وَ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَيْ‏ءٍ وَ هُدىً وَ رَحْمَةً وَ بُشْرى‏ لِلْمُسْلِمينَ (نحل89)

و اين كتاب را كه روشنگر هر چيزى است و براى مسلمانان رهنمود و رحمت و بشارتگرى است، بر تو نازل كرديم.

بر همین اساس نیز شاهد هستیم تا آنجا که تاریخ ثبت کرده، هر کسی از هر موضوعی از قرآن پرسیده، پاسخی شایسته از وارثان و حافظان وحی شنیده است. مسلما اگر فضای مستعدی بود، معصومین علیهم السلام هیچ محدودیتی در این باره نداشتند.

در دوران اخیر «جایگاه طبگی» در اسلام یکی از مسائل مورد پرسش است.

در این باره قرآن، دستی پر دارد که به مدد روایات از بخشی از آن رمز گشایی شده است.

«آیه نفر» خزینه‌ای از مطالب ناب و پر از درّهای ناسفته است.

برای آشنایی با حقایق این آیه، البته در حد و اندازه خود ما، با ما همراه باشید.

شتاب به سوی شناخت دین

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۱۲/۳۰-۱۲:۱:۴۳
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۶/۰۱/۲۱-۱۶:۲۰:۲۸
    • کد مطلب:18942
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2224

سبک و سیاق کلام وحی در بیان تکالیف و وظایف، همیشه یکسان نیست. برخی از تکالیف با زبان عادی بیان شده و برخی دیگر با تأکید و شدت بیشتر.

شیوه تأکید بر تکالیف نیز متفاوت بوده و شکلهای گوناگونی دارد.

یکی از شیوه‌های آن، شکل و قالب برانگیختن به سوی امور مهم است.

گنجاندن تعبیراتی که بیانگر اقدام سریع، دویدن برای انجام کار، اقدام دسته جمعی و… همه و همه نشان از اهمیت کاری است که باید انجام داد.

اهمیت برخی کارها و تکالیف آن چنان است که گویا شایسته نیست با حالت عادی انجام شود. از این رو برانگیختن و تکلیف به آن، با شیوه‌های ویژه همراه است.

یکی از این گونه موارد، تکلیف به شناخت دین است.

تکلیف به شناخت دین به شکلهای گوناگونی بیان شده است. یکی از شکلهای آن در آیه‌ای از قرآن مطرح شده که به آیه نَفْر شهرت یافته است.

آیه نَفْر، زوایای بسیار جالبی دارد که از جمله آنها تقسیم کار اجتماعی است.

حاصل آیه نَفْر «مکلف ساختن گروهی به پرداختن به جنگ و گروهی دیگر را به آموختن دین» است. این خود یک نمونه از تقسیم کار در حوزه اجتماعی است.

البته همان گونه که اشاره رفت، سبک و سیاق تکلیف به شناخت دین، ویژه و خاص است.

کنکاشی که پیش روی شماست به برخی از ابعاد این مهم می‌پردازد.

در آغاز متن آیه نَفْر را همراه با سه ترجمه مطالعه می‌کنیم.

وَ ما کانَ الْمُؤْمِنُونَ لِینْفِرُوا کافَّةً فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ کلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِیتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَ لِینْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَیهِمْ لَعَلَّهُمْ یحْذَرُونَ (التوبه 122)

و شدنی نیست که مؤمنان همگی (با هم) کوچ کنند. پس چرا از هر جمعیت (و طبقه‌ای) از مؤمنان، دسته‌ای (نمی‌ٔشتابند و) کوچ نمی‌کنند تا (اولا با دریافت دین) در دین آگاهی یابند و (ثانیا) قوم خود را –وقتی به سوی آنان بازگشتند- بیم دهند. باشد که آنان پرهیز کنند.

به دلیل اهمیت مطلب دو ترجمه دیگر را هم می‌آوریم:

و شایسته نیست مؤمنان همگى [براى جهاد] کوچ کنند. پس چرا از هر فرقه‏اى از آنان، دسته‏اى کوچ نمى‏کنند تا [دسته‏اى بمانند و] در دین آگاهى پیدا کنند و قوم خود را -وقتى به سوى آنان بازگشتند بیم دهند- باشد که آنان [از کیفر الهى‏] بترسند؟[1]

و (گفته‏اند: هنگامى که پیغمبر صلّى اللَّه علیه و آله با لشگرى به جنگ دشمن می‌رفت کسى جز منافق و دو رو و آنکه به راستى عذر و بهانه داشت از آن حضرت تخلف نمی‌نمود و باز نمی‌ایستاد، و چون خداى تعالى منافقین را در جنگ تبوک نکوهش نمود مؤمنین بخدا سوگند یاد کردند که در جنگى تخلّف نکرده و در مدینه نمانیم، پس آن گاه که پیغمبر (صلّى اللَّه علیه و آله از تبوک بمدینه بازگشت و دسته‏اى را بجنگ کفّار می‌فرستاد همه مسلمانان با آنها کوچ کرده آن حضرت را در مدینه تنها می‌گذاشتند، خداوند سبحان آنها را از این کار نهى نموده و بازداشته می‌فرماید:) شایسته نیست و نباید همه اهل ایمان براى جنگ با دشمن بیرون روند (و پیغمبر صلّى اللَّه علیه و آله را در مدینه تنها گذارند) پس چرا از هر گروهى دسته‏اى به جنگ نمی‌روند (و دیگران نزد رسول خدا نمی‌مانند) تا آنان که بجنگ نرفته (و نزد پیغمبر صلّى اللَّه علیه و آله مانده‏اند درباره دین و آئین (از آن حضرت) فقه و علم باحکام شرعیه و دستورهاى خدا و رسول را بیاموزند، و کسان خود را (که به جنگ رفته) هر گاه بسوى ایشان بازگشتند (از مخالفت و نافرمانى احکامى را که یاد گرفته‏اند) بترسانند، تا آنان (به سبب آگاه شدنشان بر احکام از معصیت و گناه) بپرهیزند (و گفته‏اند: مراد کوچ کردن و رفتن بسوى رسول خدا است براى تحصیل علم به احکام، و رفتن نزد آن حضرت براى یاد گرفتن احکام مانند هجرت و جهاد با کفّار نیست که بر همه واجب باشد، بلکه تحصیل علم واجب کفایى است که باید دسته‏اى نزد آن بزرگوار بروند و احکام بیاموزند و چون به وطن و میهن خویش بازگشتند به دیگران یاد دهند).[2]

در آغاز شایسته است در مصادیق روایی آیه نَفْر درنگی داشته باشیم تا به درایت بیشتر برسیم.

 

[1]- فولادوند

[2]- فیض الاسلام

مصداق۱ آیه نَفْر: نرفتن به جهاد برای شتافتن به سوی پیامبر ص برای تفقه

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۱۲/۳۰-۱۲:۴:۳۶
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۶/۰۱/۲۱-۱۶:۲۱:۴۰
    • کد مطلب:18943
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2070

مصداق نخست آیه نَفْر در واقع همان شأن نزول آیه است.

مورد نزول آیه نَفْر، عبارت است از این که در آغاز دوران پیامبر خدا صلی الله علیه و آله، به دلیل نیاز فوری و فوتی، همگان به رفتن به جهاد مکلف بودند.

پس از قدرت یافتن مسلمانان، این نیاز کاهش یافت، تا آنجا که با رفتن گروهی از مسلمانان به جهاد، نیاز برطرف می‌گردید.

در این بستر خداوند فرمان داد که:

۱- شایسته نیست مسلمانان دسته جمعی و همگانی به جهاد روند، چرا که جهاد با بخشی از مسلمانان نیز به سامان می‌رسد. از این رو تنها دسته‌ای از مسلمانان مکلف به شتافتن به جهاد هستند.

۲- دسته دوم مسلمانان مکلف به دریافت دین از پیامبر صلی الله علیه و آله هستند تا:

2.1- دسته دوم خود فقیه گردند.

2.2- و دسته دوم، دسته نخست را (یعنی کسانی که به دلیل جهاد، موفق به تفقه نشدند)، بر اساس آن چه به دست آورده‌اند، بیم دهند و انذار کنند.

۳- در نتیجه‌ی انذار دسته دوم نسبت به دسته نخست، گروه نخست نسبت به مفاد انذار شده، بر حذر شوند و از خطرات پرهیز نمایند.

به چند روایت در این زمینه توجه کنید:

امیرالمؤمنین علیه السلام: جهاد بر همه مسلمانان واجب است، به دلیل این سخن خداوند که «جنگ بر شما نوشته شده است». پس اگر گروهی از مسلمانان برای جهاد قیام کردند، تا هنگامی که متولیان جهاد نیاز به کمک نداشته باشند، دیگران می‌توانند (به جهاد نروند و) از آن تخلف کنند. پس اگر جهادگران به کمک نیاز پیدا کردند، بر همگان لازم است که آنان را مدد نمایند تا (نیاز برطرف شده و به نیروهای موجود) بسنده کنند.

(از همین رو درباره کفایی بودن جهاد) خداوند عز و جل می‌فرماید «و شدنی نیست که مؤمنان همگی (با هم) کوچ کنند».

و اگر امری بر آنان وارد شد که در آن نیاز به همه مردم بود، همگی برای جهاد کوچ می‌کنند. (در این باره) خداوند عز و جل فرموده است «سبكبار و گرانبار، بشتابید و با مال و جانتان در راه خدا جهاد كنيد». اگر بدانيد، اين براى شما بهتر است.[1]

امام باقر علیه السلام: نزول آیه نَفْر هنگامی بود که مردم فراوان شدند. پس خداوند فرمان داد که گروهی از آنها برای جنگ کوچ کنند و گروهی برای تفقه بماند و (در نتیجه) جنگ نوبتی باشد.[2]

عبدالمؤمن انصاری می‌گوید به امام صادق علیه السلام گفتم به راستی که مردمی روایت می‌کنند که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود اختلاف امت من رحمت است. (آیا این درست است؟)

حضرت فرمود راست گفتند.

گفتم اگر اختلاف مسلمانان رحمت است پس (اتفاق و) اجتماع آنها عذاب است؟!

فرمود جایی که تو رفته‌ای و آنان (یعنی سنیان) رفته‌اند (درست) نیست.

همانا پیامبر صلی الله علیه و آله اراده کرده این گفته خداوند عز و جل را که:

«و شدنی نیست که مؤمنان همگی (با هم) کوچ کنند. پس چرا از هر جمعیت (و طبقه‌ای) از مؤمنان، دسته‌ای (نمی‌ٔشتابند و) کوچ نمی‌کنند تا (اولا با دریافت دین) در دین آگاهی یابند و (ثانیا) قوم خود را –وقتی به سوی آنان بازگشتند- بیم دهند. باشد که آنان پرهیز کنند.»

پس خداوند به مسلمانان فرمان داد که به سوی فرستاده خدا کوچ کنند و با او رفت آمد کنند تا این که بیاموزند، سپس به سوی قومشان بازگردند و به آنان بیاموزانند. همانا پیامبر قصد کرده اختلاف (و تفاوت) مردم در سرزمین‌ها را (که عده‌ای مسافرت کرده و سراغ پیامبر بروند و عده‌ای در شهر خود بمانند) نه این که پیامبر اختلاف مردم در دین خدا را (قصد کرده باشد) همانا دین یکی است (و اختلاف در آن معنا ندارد).[3]

 

[1]- عَنْ عَلِی صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیهِ أَنَّهُ قَالَ وَ الْجِهَادُ فَرْضٌ عَلَى جَمِیعِ الْمُسْلِمِینَ لِقَوْلِ اللَّهِ کتِبَ عَلَیکمُ الْقِتالُ فَإِنْ قَامَتْ بِالْجِهَادِ طَائِفَةٌ مِنَ الْمُسْلِمِینَ وَسِعَ سَائِرَهُمُ التَّخَلُّفُ عَنْهُ مَا لَمْ یحْتَجِ الَّذِینَ یلُونَ الْجِهَادَ إِلَى الْمَدَدِ فَإِنِ احْتَاجُوا لَزِمَ الْجَمِیعَ أَنْ یمِدُّوهُمْ حَتَّى یکتَفُوا قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ ما کانَ الْمُؤْمِنُونَ لِینْفِرُوا کافَّةً وَ إِنْ دَهِمَ أَمْرٌ یحْتَاجُ فِیهِ إِلَى جَمَاعَتِهِمْ نَفَرُوا کلُّهُمْ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ انْفِرُوا خِفافاً وَ ثِقالًا وَ جاهِدُوا بِأَمْوالِکمْ وَ أَنْفُسِکمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ بحارالأنوار 97 48 11

[2]- وَ قَالَ الْبَاقِرُ ع: كَانَ هَذَا حِينَ كَثُرَ النَّاسُ فَأَمَرَهُمُ اللَّهُ أَنْ تَنْفِرَ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ وَ تُقِيمَ طَائِفَةٌ لِلتَّفَقُّهِ وَ أَنْ يَكُونَ الْغَزْوُ نَوْباً.

[3]- عَنْ عَبْدِ الْمُؤْمِنِ الْأَنْصَارِی قَالَ قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع إِنَّ قَوْماً یرْوُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص قَالَ اخْتِلَافُ أُمَّتِی رَحْمَةٌ فَقَالَ صَدَقُوا فَقُلْتُ إِنْ کانَ اخْتِلَافُهُمْ رَحْمَةً فَاجْتِمَاعُهُمْ عَذَابٌ قَالَ لَیسَ حَیثُ تَذْهَبُ وَ ذَهَبُوا إِنَّمَا أَرَادَ قَوْلَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ کلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِیتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَ لِینْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَیهِمْ لَعَلَّهُمْ یحْذَرُونَ فَأَمَرَهُمْ أَنْ ینْفِرُوا إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص وَ یخْتَلِفُوا إِلَیهِ فَیتَعَلَّمُوا ثُمَّ یرْجِعُوا إِلَى قَوْمِهِمْ فَیعَلِّمُوهُمْ إِنَّمَا أَرَادَ اخْتِلَافَهُمْ مِنَ الْبُلْدَانِ لا اخْتِلَافاً فِی دِینِ اللَّهِ إِنَّمَا الدِّینُ وَاحِدٌ

مصداق2 آیه نَفْر: شتافتن دسته‌ای به سوی شناخت امام زمان

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۱/۱۱-۱۸:۳۸:۲۳
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۶/۰۱/۲۱-۱۶:۲۳:۳۳
    • کد مطلب:18955
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2198

مصداق دیگر آیه نَفْر در روایات، در راستای شناخت امام زمان است.

به چند روایت توجه کنید:

یعقوب بن شعیب می‌گوید از امام صادق علیه السلام پرسیدم هنگامی حادثه‌ای بر امام رخ دهد (و از دنیا برود) مردم چه باید بکنند؟ فرمود گفته خداوند عز و جل کجاست «و شدنی نیست که مؤمنان همگی (با هم) کوچ کنند. پس چرا از هر جمعیت (و طبقه‌ای) از مؤمنان، دسته‌ای (نمی‌ٔشتابند و) کوچ نمی‌کنند تا (اولا با دریافت دین) در دین آگاهی یابند و (ثانیا) قوم خود را –وقتی به سوی آنان بازگشتند- بیم دهند. باشد که آنان پرهیز کنند.» امام (در ادامه فرمود) آنان (که شنافتند) تا هنگامی که در جستجو باشند در عذر هستند و این کسانی که منتظر هستند تا هنگامی که اصحابشان به سوی آنان بازگردند در عذر هستند.[1]

یعقوب بن شعیب می‌گوید از امام صادق علیه السلام پرسیدم هنگامی امام بمیرد پس خبرش به مردمی برسد که در آن شهر نیستند (چه باید بکنند؟) فرمود در جستجو(ی امام جدید از سرزمین‌شان) خارج می‌شوند پس به راستی که آنان پیوسته در عذر هستند تا هنگامی در جستجو هستند. پرسیدم همه آنان خارج می‌شوند یا این که بعضی از آنان خارج شوند کفایت می‌کند؟ فرمود به راستی که خداوند عز و جل می‌فرماید «و شدنی نیست که مؤمنان همگی (با هم) کوچ کنند. پس چرا از هر جمعیت (و طبقه‌ای) از مؤمنان، دسته‌ای (نمی‌ٔشتابند و) کوچ نمی‌کنند تا (اولا با دریافت دین) در دین آگاهی یابند و (ثانیا) قوم خود را –وقتی به سوی آنان بازگشتند- بیم دهند. باشد که آنان پرهیز کنند.» فرمود کسانی که در سرزمین‌شان اقامت دارند در سعه هستند تا این که اصحابشان به سوی آنان بازگردند.[2]

عبدالاعلی می‌گوید از امام صادق علیه السلام پرسیدم هنگامی مرگ امامی به ما برسد چه کنیم؟ فرمود بر شما باد به شتافتن (و کوچ کردن). پرسیدم شتافتن همگانی؟ فرمود خداوند می‌فرماید «و شدنی نیست که مؤمنان همگی (با هم) کوچ کنند. پس چرا از هر جمعیت (و طبقه‌ای) از مؤمنان، دسته‌ای (نمی‌ٔشتابند و) کوچ نمی‌کنند تا (اولا با دریافت دین) در دین آگاهی یابند…» تا آخر آیه. پرسیدم شتافتیم و کوچ کردیم پس در میان راه برخی از کوچ کنندگان مردند (چه حکمی دارد)؟ فرمود براستی که خداوند عز و جل می‌فرماید «و هر كس [به قصد] مهاجرت در راه خدا و پيامبر او، از خانه‏اش به درآيد، سپس مرگش دررسد، پاداش او قطعاً بر خداست».[3]

عبدالاعلی می‌گوید از امام صادق علیه السلام پرسیدم از قول عامه (سنیان یا عموم مردم که) به راستی که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرموده است کسی که بمیرد و برای او امامی نباشد به مرگ جاهلیت مرده است. حضرت فرمود به خدا سوگند حق است.

گفتم پس اگر امامی بمیرد و مردی در خراسان باشد، نمی‌داند وصی امام قبلی کیست (آیا) در سعه و آزادی (نسبت به معرفت امام) نیست؟ حضرت فرمود در سعه و آزادی نسبت به معرفت امام نیست. به راستی امام هنگامی بمیرد و خبرش به مردم برسد، حجت وصی او (امام بعدی) بر (گردن) کسی که با او در (همان) دیار است، واقع شده و منجز می‌گردد و (همچنین) حق کوچ کردن بر کسی که در دیار امام نیست ثابت می‌گردد. به راستی که خداوند عز و جل می‌فرماید «و شدنی نیست که مؤمنان همگی (با هم) کوچ کنند. پس چرا از هر جمعیت (و طبقه‌ای) از مؤمنان، دسته‌ای (نمی‌ٔشتابند و) کوچ نمی‌کنند تا (اولا با دریافت دین) در دین آگاهی یابند و (ثانیا) قوم خود را –وقتی به سوی آنان بازگشتند- بیم دهند. باشد که آنان پرهیز کنند».

گفتم پس از خبر مرگ امام، مردمی (برای تحقیق) کوچ کردند. پس برخی از آنها پیش از رسیدن و دانستن امام بعدی، مردند (حکمش چیست؟)

فرمود براستی که خداوند جل و عز می‌فرماید «و هر كس [به قصد] مهاجرت در راه خدا و پيامبر او، از خانه‏اش به درآيد، سپس مرگش دررسد، پاداش او قطعاً بر خداست».

گفتم برخی از کوچ کنندگان به دیار (شما) رسیدند، پس (از شدت تقیه) تو را در بسته و پرده انداخته یافتند (که) نه آنان را به خودت دعوت می‌کنی و نه کسی است که آنان را بر تو راهنمایی کند، پس به چه چیزی (امام را) بشناسند؟

فرمود به وسیله کتاب خدا که نازل شده.

پرسیدم خداوند جل و عز چه می‌گوید؟

فرمود (خداوند در قرآن این مطلب را) به تو نشان داده است. تو پیش از امروز هم در این باره سخن گفته‌ای.

گفتم آری.

فرمود پس آن چه خداوند درباره علی علیه السلام نازل کرده و آن چه پیامبر خدا صلی الله علیه و آله به علی درباره حسن و حسین فرموده  و آن چه خداوند علی را به آن خاص کرده و آن چه پیامبر خدا صلی الله علیه و اله درباره او فرموده از سفارش به او و نصب او (به امامت) و آن چه به آنان می‌رسد و اقرار حسن و حسین به این مطالب و وصیت امیرالمؤمنین به حسن و تسلیم حسین برای او به گفته خداوند در کتاب خدا که «پيامبر به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است و همسرانش مادران ايشانند، و خويشاوندان [طبقِ‏] كتاب خدا، بعضى [نسبت‏] به بعضى اولويّت دارند»…[4]

محمد بن مسلم می‌گوید به امام صادق علیه السلام گفتم خداوند شما را سلامت بدارد خبر بیماری شما به ما رسید و ما نگران شدیم (که برای شما اتفاقی بیفتد) پس اگر ما را (از امام بعدی) آگاه سازی یا به ما بیاموزی چه کسی (امام) است.

حضرت فرمود به راستی که علی علیه السلام عالم بود و علم (به امامان بعدی) به ارث می‌رسد، پس عالمی نمی‌میرد مگر این که کسی که مانند علم او را می‌داند یا آن چه که خدا بخواهد، پس از او بماند.

پرسیدم اگر عالم (و امامی) بمیرد آیا مردم می‌توانند امام پس از او را نشناسند؟

فرمود اما اهل این دیار یعنی شهر مدینه، نه (چنین اختیاری ندارند) و اما غیر اهل مدینه از (دیگر) سرزمین‌ها پس به اندازه مسیر آنان (تا مدینه در نشناختن امام معذور هستند) به راستی که خداوند می‌فرماید: «و شدنی نیست که مؤمنان همگی (با هم) کوچ کنند. پس چرا از هر جمعیت (و طبقه‌ای) از مؤمنان، دسته‌ای (نمی‌ٔشتابند و) کوچ نمی‌کنند تا (اولا با دریافت دین) در دین آگاهی یابند و (ثانیا) قوم خود را –وقتی به سوی آنان بازگشتند- بیم دهند. باشد که آنان پرهیز کنند».

به امام گفتم آیا می‌بینی کسی در این راه بمیرد (و امامش را نشناسد)؟

حضرت فرمود او مانند کسی است که «و هر كس [به قصد] مهاجرت در راه خدا و پيامبر او، از خانه‏اش به درآيد، سپس مرگش دررسد، پاداش او قطعاً بر خداست».

پرسیدم وقتی به مدینه رسیدند به چه چیزی امامشان را می‌شناسند؟

فرمود خداوند به امام سکینه و وقار و هیبت عطا می‌کند.[5]

و شدنی نیست که مؤمنان همگی (با هم) کوچ کنند. پس چرا از هر جمعیت (و طبقه‌ای) از مؤمنان، دسته‌ای (نمی‌ٔشتابند و) کوچ نمی‌کنند تا (اولا با دریافت دین) در دین آگاهی یابند و (ثانیا) قوم خود را –وقتی به سوی آنان بازگشتند- بیم دهند. یعنی هنگامی خبر وفات امام به آنها رسید، واجب است از هر دیاری دسته‌ای از مردم خارج شوند، و نه این که همه آنها دسته جمعی خارج شوند و خداوند خروج همه مردم را واجب نکرده که خبر امام بعدی را بشناسند. و لکن گروهی خارج می‌شوند و خبر امام بعدی را به قومشان می‌رسانند، باشد که آنان پرهیز کنند، برای این که یقین (در امر امامت) را بشناسند.[6]

 

[1]- عَنْ یعْقُوبَ بْنِ شُعَیبٍ قَالَ قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع إِذَا حَدَثَ عَلَى الْإِمَامِ حَدَثٌ کیفَ یصْنَعُ النَّاسُ قَالَ أَینَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ کلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِیتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَ لِینْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَیهِمْ لَعَلَّهُمْ یحْذَرُونَ قَالَ هُمْ فِی عُذْرٍ مَا دَامُوا فِی الطَّلَبِ وَ هَؤُلَاءِ الَّذِینَ ینْتَظِرُونَهُمْ فِی عُذْرٍ حَتَّى یرْجِعَ إِلَیهِمْ أَصْحَابُهُمْ الکافی 1 378 1

[2]- عَنْ یعْقُوبَ بْنِ شُعَیبٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قُلْتُ لَهُ إِذَا هَلَک الْإِمَامُ فَبَلَغَ قَوْماً لَیسُوا بِحَضْرَتِهِ قَالَ یخْرُجُونَ فِی الطَّلَبِ فَإِنَّهُمْ لَا یزَالُونَ فِی عُذْرٍ مَا دَامُوا فِی الطَّلَبِ قُلْتُ یخْرُجُونَ کلُّهُمْ أَوْ یکفِیهِمْ أَنْ یخْرُجَ بَعْضُهُمْ قَالَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یقُولُ فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ کلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِیتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَ لِینْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَیهِمْ لَعَلَّهُمْ یحْذَرُونَ قَالَ هَؤُلَاءِ الْمُقِیمُونَ فِی السَّعَةِ حَتَّى یرْجِعَ إِلَیهِمْ أَصْحَابُهُمْ بحارالأنوار 27 295 2

[3]- عَنْ عَبْدِ الْأَعْلَى قَالَ قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع إِنْ بَلَغَنَا وَفَاةُ الْإِمَامِ کیفَ نَصْنَعُ قَالَ عَلَیکمْ النَّفِیرُ قُلْتُ النَّفِیرُ جَمِیعاً قَالَ إِنَّ اللَّهَ یقُولُ فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ کلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِیتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ الْآیةَ قُلْتُ نَفَرْنَا فَمَاتَ بَعْضُهُمْ فِی الطَّرِیقِ قَالَ فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یقُولُ وَ مَنْ یخْرُجْ مِنْ بَیتِهِ مُهاجِراً إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ یدْرِکهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ بحارالأنوار 27 296 3

[4]- عَنْ عَبْدِ الْأَعْلَى قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ قَوْلِ الْعَامَّةِ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص قَالَ مَنْ مَاتَ وَ لَیسَ لَهُ إِمَامٌ مَاتَ مِیتَةً جَاهِلِیةً فَقَالَ الْحَقُّ وَ اللَّهِ قُلْتُ فَإِنَّ إِمَاماً هَلَک وَ رَجُلٌ بِخُرَاسَانَ لَا یعْلَمُ مَنْ وَصِیهُ لَمْ یسَعْهُ ذَلِک قَالَ لَا یسَعُهُ إِنَّ الْإِمَامَ إِذَا هَلَک وَقَعَتْ حُجَّةُ وَصِیهِ عَلَى مَنْ هُوَ مَعَهُ فِی الْبَلَدِ وَ حَقُّ النَّفْرِ عَلَى مَنْ لَیسَ بِحَضْرَتِهِ إِذَا بَلَغَهُمْ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یقُولُ فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ کلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِیتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَ لِینْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَیهِمْ لَعَلَّهُمْ یحْذَرُونَ قُلْتُ فَنَفَرَ قَوْمٌ فَهَلَک بَعْضُهُمْ قَبْلَ أَنْ یصِلَ فَیعْلَمَ قَالَ إِنَّ اللَّهَ جَلَّ وَ عَزَّ یقُولُ وَ مَنْ یخْرُجْ مِنْ بَیتِهِ مُهاجِراً إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ یدْرِکهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ قُلْتُ فَبَلَغَ الْبَلَدَ بَعْضُهُمْ فَوَجَدَک مُغْلَقاً عَلَیک بَابُک وَ مُرْخًى عَلَیک سِتْرُک لَا تَدْعُوهُمْ إِلَى نَفْسِک وَ لَا یکونُ مَنْ یدُلُّهُمْ عَلَیک فَبِمَا یعْرِفُونَ ذَلِک قَالَ بِکتَابِ اللَّهِ الْمُنْزَلِ قُلْتُ فَیقُولُ اللَّهُ جَلَّ وَ عَزَّ کیفَ قَالَ أَرَاک قَدْ تَکلَّمْتَ فِی هَذَا قَبْلَ الْیوْمِ قُلْتُ أَجَلْ قَالَ فَذَکرْ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ فِی عَلِی ع وَ مَا قَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص فِی حَسَنٍ وَ حُسَینٍ ع وَ مَا خَصَّ اللَّهُ بِهِ عَلِیاً ع وَ مَا قَالَ فِیهِ رَسُولُ اللَّهِ ص مِنْ وَصِیتِهِ إِلَیهِ وَ نَصْبِهِ إِیاهُ وَ مَا یصِیبُهُمْ وَ إِقْرَارِ الْحَسَنِ وَ الْحُسَینِ بِذَلِک وَ وَصِیتِهِ إِلَى الْحَسَنِ وَ تَسْلِیمِ الْحُسَینِ لَهُ بِقَوْلِ اللَّهِ النَّبِی أَوْلى‏ بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى‏ بِبَعْضٍ فِی کتابِ اللَّهِ قُلْتُ فَإِنَّ النَّاسَ تَکلَّمُوا فِی أَبِی جَعْفَرٍ ع وَ یقُولُونَ کیفَ تَخَطَّتْ مِنْ وُلْدِ أَبِیهِ مَنْ لَهُ مِثْلُ قَرَابَتِهِ وَ مَنْ هُوَ أَسَنُّ مِنْهُ وَ قَصُرَتْ عَمَّنْ هُوَ أَصْغَرُ مِنْهُ فَقَالَ یعْرَفُ صَاحِبُ هَذَا الْأَمْرِ بِثَلَاثِ خِصَالٍ لَا تَکونُ فِی غَیرِهِ هُوَ أَوْلَى النَّاسِ بِالَّذِی قَبْلَهُ وَ هُوَ وَصِیهُ وَ عِنْدَهُ سِلَاحُ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ وَصِیتُهُ وَ ذَلِک عِنْدِی لَا أُنَازَعُ فِیهِ قُلْتُ إِنَّ ذَلِک مَسْتُورٌ مَخَافَةَ السُّلْطَانِ قَالَ لَا یکونَ فِی سِتْرٍ إِلَّا وَ لَهُ حُجَّةٌ ظَاهِرَةٌ إِنَّ أَبِی اسْتَوْدَعَنِی مَا هُنَاک فَلَمَّا حَضَرَتْهُ الْوَفَاةُ قَالَ ادْعُ لِی شُهُوداً فَدَعَوْتُ أَرْبَعَةً مِنْ قُرَیشٍ فِیهِمْ نَافِعٌ مَوْلَى عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُمَرَ قَالَ اکتُبْ هَذَا مَا أَوْصَى بِهِ یعْقُوبُ بَنِیهِ یا بَنِی إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى‏ لَکمُ الدِّینَ فَلا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ وَ أَوْصَى مُحَمَّدُ بْنُ عَلِی إِلَى ابْنِهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ أَمَرَهُ أَنْ یکفِّنَهُ فِی بُرْدِهِ الَّذِی کانَ یصَلِّی فِیهِ الْجُمَعَ وَ أَنْ یعَمِّمَهُ بِعِمَامَتِهِ وَ أَنْ یرَبِّعَ قَبْرَهُ وَ یرْفَعَهُ أَرْبَعَ أَصَابِعَ ثُمَّ یخَلِّی عَنْهُ فَقَالَ اطْوُوهُ ثُمَّ قَالَ لِلشُّهُودِ انْصَرِفُوا رَحِمَکمُ اللَّهُ فَقُلْتُ بَعْدَ مَا انْصَرَفُوا مَا کانَ فِی هَذَا یا أَبَتِ أَنْ تُشْهِدَ عَلَیهِ فَقَالَ إِنِّی کرِهْتُ أَنْ تُغْلَبَ وَ أَنْ یقَالَ إِنَّهُ لَمْ یوصَ فَأَرَدْتُ أَنْ تَکونَ لَک حُجَّةٌ فَهُوَ الَّذِی إِذَا قَدِمَ الرَّجُلُ الْبَلَدَ قَالَ مَنْ وَصِی فُلَانٍ قِیلَ فُلَانٌ قُلْتُ فَإِنْ أَشْرَک فِی الْوَصِیةِ قَالَ تَسْأَلُونَهُ فَإِنَّهُ سَیبَینُ لَکمْ الکافی 1 378 2

[5]- عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع أَصْلَحَک اللَّهُ بَلَغَنَا شَکوَاک وَ أَشْفَقْنَا فَلَوْ أَعْلَمْتَنَا أَوْ عَلَّمْتَنَا مَنْ قَالَ إِنَّ عَلِیاً ع کانَ عَالِماً وَ الْعِلْمُ یتَوَارَثُ فَلَا یهْلِک عَالِمٌ إِلَّا بَقِی مِنْ بَعْدِهِ مَنْ یعْلَمُ مِثْلَ عِلْمِهِ أَوْ مَا شَاءَ اللَّهُ قُلْتُ أَ فَیسَعُ النَّاسَ إِذَا مَاتَ الْعَالِمُ أَلَّا یعْرِفُوا الَّذِی بَعْدَهُ فَقَالَ أَمَّا أَهْلُ هَذِهِ الْبَلْدَةِ فَلَا یعْنِی الْمَدِینَةَ وَ أَمَّا غَیرُهَا مِنَ الْبُلْدَانِ فَبِقَدْرِ مَسِیرِهِمْ إِنَّ اللَّهَ یقُولُ وَ ما کانَ الْمُؤْمِنُونَ لِینْفِرُوا کافَّةً فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ کلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِیتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَ لِینْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَیهِمْ لَعَلَّهُمْ یحْذَرُونَ قَالَ قُلْتُ أَ رَأَیتَ مَنْ مَاتَ فِی ذَلِک فَقَالَ هُوَ بِمَنْزِلَةِ مَنْ خَرَجَ مِنْ بَیتِهِ مُهَاجِراً إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ یدْرِکهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ قَالَ قُلْتُ فَإِذَا قَدِمُوا بِأَی شَی‏ءٍ یعْرِفُونَ صَاحِبَهُمْ قَالَ یعْطَى السَّکینَةَ وَ الْوَقَارَ وَ الْهَیبَةَ الکافی 1 379 3

[6]- [تفسیر القمی‏] وَ ما کانَ الْمُؤْمِنُونَ لِینْفِرُوا کافَّةً فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ کلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِیتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَ لِینْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَیهِمْ یعْنِی إِذَا بَلَغَهُمْ وَفَاةُ الْإِمَامِ یجِبُ أَنْ یخْرُجَ مِنْ کلِّ بِلَادٍ فِرْقَةٌ مِنَ النَّاسِ وَ لَا یخْرُجُوا کلُّهُمْ کافَّةً وَ لَمْ یفْرِضِ اللَّهُ أَنْ یخْرُجَ النَّاسُ کلُّهُمْ فَیعْرِفُوا خَبَرَ الْإِمَامِ وَ لَکنْ یخْرُجُ طَائِفَةٌ وَ یؤَدُّوا ذَلِک إِلَى قَوْمِهِمْ لَعَلَّهُمْ یحْذَرُونَ کی یعرفون [یعْرِفُوا] الْیقِینَ بحارالأنوار 27 296 4

مصداق3 آیه نَفْر: شتافتن به حج برای تفقه

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۱/۱۱-۱۸:۳۹:۳۴
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۶/۰۱/۲۱-۱۶:۲۴:۱۱
    • کد مطلب:18956
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2024

مصداق سوم آیه نَفْر در یکی از حکمتهای حج بیان شده است.

در اجتماع عظیم حج امکان برخورد با دانشمندان و روایان فراهم می‌آید. در نتیجه هم خود حاجی تفقه می‌یابد و هم با شنیدن اخبار اهل بیت علیهم السلام، امکان نقل و انتشار آن در همه بلاد فراهم می‌گردد.

امام رضا علیه السلام فرمود: اگر کسی بپرسد چرا خداوند به حج فرمان داده است؟

پاسخ داده می‌شود… (یکی دیگر از حکمتهای حج، حضور) در مکانهایی است که برای مردم اجتماع در آنها امکان دارد، با آن (برکاتی) که در آن است از (قبیل) تفقه (خودشان) و نقل اخبار ائمه علیهم السلام به هر کرانه و ناحیه‌ای (از زمین) همچنان که خداوند عز و جل فرموده است: «و شدنی نیست که مؤمنان همگی (با هم) کوچ کنند. پس چرا از هر جمعیت (و طبقه‌ای) از مؤمنان، دسته‌ای (نمی‌ٔشتابند و) کوچ نمی‌کنند تا (اولا با دریافت دین) در دین آگاهی یابند و (ثانیا) قوم خود را –وقتی به سوی آنان بازگشتند- بیم دهند. باشد که آنان پرهیز کنند» و «تا (در حج) شاهد منافع خويش باشند».[1]

 

[1]- فِی عِلَلِ الْفَضْلِ عَنِ الرِّضَا ع فَإِنْ قَالَ فَلِمَ أُمِرَ بِالْحَجِّ قِیلَ لِعِلَّةِ الْوِفَادَةِ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ طَلَبِ الزِّیادَةِ وَ الْخُرُوجِ مِنْ کلِّ مَا اقْتَرَفَ الْعَبْدُ تَائِباً مِمَّا مَضَى مُسْتَأْنِفاً لِمَا یسْتَقْبِلُ مَعَ مَا فِیهِ مِنْ إِخْرَاجِ الْأَمْوَالِ وَ تَعَبِ الْأَبْدَانِ وَ الِاشْتِغَالِ عَنِ الْأَهْلِ وَ الْوَلَدِ وَ حَظْرِ الْأَنْفُسِ عَنِ اللَّذَّاتِ شَاخِصاً فِی الْحَرِّ وَ الْبَرْدِ ثَابِتاً ذَلِک عَلَیهِ دَائِماً مَعَ الْخُضُوعِ وَ الِاسْتِکانَةِ وَ التَّذَلُّلِ مَعَ مَا فِی ذَلِک لِجَمِیعِ الْخَلْقِ مِنَ الْمَنَافِعِ فِی شَرْقِ الْأَرْضِ وَ غَرْبِهَا وَ مَنْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ مِمَّنْ یحُجُّ وَ مِمَّنْ لَا یحُجُّ مِنْ بَینِ تَاجِرٍ وَ جَالِبٍ وَ بَائِعٍ وَ مُشْتَرٍ وَ کاسِبٍ وَ مِسْکینٍ وَ مُکارٍ وَ فَقِیرٍ وَ قَضَاءِ حَوَائِجِ أَهْلِ الْأَطْرَافِ فِی الْمَوَاضِعِ الْمُمْکنِ لَهُمُ الِاجْتِمَاعُ فِیهَا مَعَ مَا فِیهِ مِنَ التَّفَقُّهِ وَ نَقْلِ أَخْبَارِ الْأَئِمَّةِ ع إِلَى کلِّ صُقْعٍ وَ نَاحِیةٍ کمَا قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ کلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِیتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَ لِینْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَیهِمْ لَعَلَّهُمْ یحْذَرُونَ وَ لِیشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ بحارالأنوار 96 40 24

ویژگی‌ها و نکته‌های آیه نَفْر (تجزیه و تحلیل)

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۱/۱۸-۱۲:۳۷:۵۹
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۶/۰۱/۱۸-۱۲:۴۶:۴۸
    • کد مطلب:18960
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2326

تا کنون با سه مصداق از آیه نَفْر آشنا شدیم.

شتافتن به سوی شناخت دین (تفقه) در زمان حضور پیامبر صلی الله علیه و آله

شتافتن به شناخت امام زمان پس از مرگ امام پیشین

شتافتن به حج برای اهدافی که از جمله شناخت دین و انتشار روایات معصومین علیهم السلام

پس از آشنایی با مصادیق آیه نَفْر، نوبت به تجزیه تحلیل آیه شریفه می‌رسد.

«نَفْر»، حکمی حکیمانه و ضرورتی عقلانی

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۱/۱۸-۱۲:۴۸:۲۰
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:18961
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2030

نخستین فقره آیه این عبارت است: «وَ ما کانَ الْمُؤْمِنُونَ…».

کاربرد این گونه ترکیبات برای بیان امر «ناشدنی» است.

امر ناشدنی و محال دو گونه است:

۱- محال ذاتی که هرگز تحقق یافتنی نیست.

مانند اجتماع نقیضین.

۲- محال بالعرض که با مفروض خاصی تحقق یافتنی نیست.

مانند ظلم خداوند. خداوند بر انجام ظلم و ستم قادر است و می‌تواند ستم کند، اما نه نیازی به آن دارد و نه با حکمتش سازگار است. از این رو تحقق ظلم از خداوند، باطل و متضاد با حکمت اوست.

با توجه به تعبیر «وَ ما کانَ الْمُؤْمِنُونَ…» (شدنی نیست که مؤمنان…) حکم این آیه عقلی است و تعبدی در اصل حکم آن کار نیست. هر چند ممکن است انطباق آن بر برخی از مصادیق به دلیل قصور عموم مردم در تطبیق، تعبدی باشد.

بنا بر این عدم اجرای مفاد آیه نَفْر، هم باطل است و هم در تضاد با حکمت و عقلانیت قرار دارد.

دلالت تعبیر «وَ ما کانَ الْمُؤْمِنُونَ…» بر این امر، شواهد فراوانی در آیات قرآن دارد. به بخشی از این شواهد توجه کنید:

وَ ما كانَ‏ رَبُّكَ لِيُهْلِكَ الْقُرى‏ بِظُلْمٍ وَ أَهْلُها مُصْلِحُونَ (هود117)

و پروردگار تو [هرگز] بر آن نبوده است كه شهرهايى را كه مردمش اصلاحگرند، به ستم هلاك كند.

ما كانَ‏ لِلَّهِ أَنْ يَتَّخِذَ مِنْ وَلَدٍ سُبْحانَهُ (مریم35)

خدا را نسزد كه فرزندى برگيرد. منزّه است او.

وَ ما كانَ‏ رَبُّكَ مُهْلِكَ الْقُرى‏ حَتَّى يَبْعَثَ في‏ أُمِّها رَسُولاً يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِنا وَ ما كُنَّا مُهْلِكِي الْقُرى‏ إِلاَّ وَ أَهْلُها ظالِمُونَ (قصص59)

و پروردگار تو [هرگز] ويرانگر شهرها نبوده است تا [پيشتر] در مركز آنها پيامبرى برانگيزد كه آيات ما را بر ايشان بخواند، و ما شهرها را -تا مردمشان ستمگر نباشند- ويران‏كننده نبوده‏ايم.

وَ رَبُّكَ يَخْلُقُ ما يَشاءُ وَ يَخْتارُ ما كانَ‏ لَهُمُ الْخِيَرَةُ سُبْحانَ اللَّهِ وَ تَعالى‏ عَمَّا يُشْرِكُونَ (قصص68)

و پروردگار تو هر چه را بخواهد مى‏آفريند و برمى‏گزيند، و آنان اختيارى ندارند. منزّه است خدا، و از آنچه [با او] شريك مى‏گردانند برتر است.

وَ ما كانَ‏ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ (احزاب36)

و هيچ مرد و زن مؤمنى را نرسد كه چون خدا و فرستاده‏اش به كارى فرمان دهند، براى آنان در كارشان اختيارى باشد.

وَ ما كانَ‏ لَكُمْ أَنْ تُؤْذُوا رَسُولَ اللَّهِ وَ لا أَنْ تَنْكِحُوا أَزْواجَهُ مِنْ بَعْدِهِ أَبَداً إِنَّ ذلِكُمْ كانَ عِنْدَ اللَّهِ عَظيماً (احزاب53)

و شما حق نداريد رسول خدا را برنجانيد، و مطلقاً [نبايد] زنانش را پس از [مرگ‏] او به نكاح خود درآوريد، چرا كه اين [كار] نزد خدا همواره [گناهى‏] بزرگ است.

ما كانَ‏ اللَّهُ لِيَذَرَ الْمُؤْمِنينَ عَلى‏ ما أَنْتُمْ عَلَيْهِ حَتَّى يَميزَ الْخَبيثَ مِنَ الطَّيِّبِ وَ ما كانَ‏ اللَّهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَى الْغَيْبِ وَ لكِنَّ اللَّهَ يَجْتَبي‏ مِنْ رُسُلِهِ مَنْ يَشاءُ فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ إِنْ تُؤْمِنُوا وَ تَتَّقُوا فَلَكُمْ أَجْرٌ عَظيمٌ (آل عمران179)

خدا بر آن نيست كه مؤمنان را به اين [حالى‏] كه شما بر آن هستيد، واگذارد، تا آنكه پليد را از پاك جدا كند. و خدا بر آن نيست كه شما را از غيب آگاه گرداند، ولى خدا از ميان فرستادگانش هر كه را بخواهد برمى‏گزيند. پس، به خدا و پيامبرانش ايمان بياوريد؛ و اگر بگرويد و پرهيزگارى كنيد، براى شما پاداشى بزرگ خواهد بود.

و هيچ پيامبرى را نَسِزَد كه خيانت ورزد، و هر كس خيانت ورزد، روز قيامت با آنچه در آن خيانت كرده بيايد؛ آنگاه به هر كس [پاداش‏] آنچه كسب كرده، به تمامى داده مى‏شود، و بر آنان ستم نرود.

وَ ما كانَ‏ اللَّهُ لِيُضيعَ إيمانَكُمْ إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَؤُفٌ رَحيمٌ (بقره143)

و خدا بر آن نبود كه ايمان شما را ضايع گرداند، زيرا خدا [نسبت‏] به مردم دلسوز و مهربان است‏

ما كانَ‏ لِأَهْلِ الْمَدينَةِ وَ مَنْ حَوْلَهُمْ مِنَ الْأَعْرابِ أَنْ يَتَخَلَّفُوا عَنْ رَسُولِ اللَّهِ وَ لا يَرْغَبُوا بِأَنْفُسِهِمْ عَنْ نَفْسِهِ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ لا يُصيبُهُمْ ظَمَأٌ وَ لا نَصَبٌ وَ لا مَخْمَصَةٌ في‏ سَبيلِ اللَّهِ وَ لا يَطَؤُنَ مَوْطِئاً يَغيظُ الْكُفَّارَ وَ لا يَنالُونَ مِنْ عَدُوٍّ نَيْلاً إِلاَّ كُتِبَ لَهُمْ بِهِ عَمَلٌ صالِحٌ إِنَّ اللَّهَ لا يُضيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنينَ (توبه120)

مردم مدينه و باديه‏نشينانِ پيرامونشان را نَرَسد كه از [فرمان‏] پيامبر خدا سر باز زنند و جان خود را عزيزتر از جانِ او بدانند، چرا كه هيچ تشنگى و رنج و گرسنگيى در راه خدا به آنان نمى‏رسد؛ و در هيچ مكانى كه كافران را به خشم مى‏آورد قدم نمى‏گذارند و از دشمنى غنيمتى به دست نمى‏آورند مگر اينكه به سبب آن، عمل صالحى براى آنان [در كارنامه‏شان‏] نوشته مى‏شود، زيرا خدا پاداش نيكوكاران را ضايع نمى‏كند.

وَ ما كانَ‏ لِرَسُولٍ أَنْ يَأْتِيَ بِآيَةٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ لِكُلِّ أَجَلٍ كِتابٌ (رعد38)

و هيچ پيامبرى را نرسد كه جز به اذن خدا معجزه‏اى بياورد. براى هر زمانى كتابى است.

ما كانَ‏ لِبَشَرٍ أَنْ يُؤْتِيَهُ اللَّهُ الْكِتابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ ثُمَّ يَقُولَ لِلنَّاسِ كُونُوا عِباداً لي‏ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ لكِنْ كُونُوا رَبَّانِيِّينَ بِما كُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْكِتابَ وَ بِما كُنْتُمْ تَدْرُسُونَ (آل عمران79)

هيچ بشرى را نسزد كه خدا به او كتاب و حكم و پيامبرى بدهد؛ سپس او به مردم بگويد: «به جاى خدا، بندگان من باشيد.» بلكه [بايد بگويد:] «به سبب آنكه كتاب [آسمانى‏] تعليم مى‏داديد و از آن رو كه درس مى‏خوانديد، علماى دين باشيد.»

ما كانَ‏ لِلنَّبِيِّ وَ الَّذينَ آمَنُوا أَنْ يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكينَ وَ لَوْ كانُوا أُولي‏ قُرْبى‏ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُمْ أَصْحابُ الْجَحيمِ (توبه113)

بر پيامبر و كسانى كه ايمان آورده‏اند سزاوار نيست كه براى مشركان -پس از آنكه برايشان آشكار گرديد كه آنان اهل دوزخند- طلب آمرزش كنند، هر چند خويشاوند [آنان‏] باشند.

وَ ما كانَ‏ اللَّهُ لِيُضِلَّ قَوْماً بَعْدَ إِذْ هَداهُمْ حَتَّى يُبَيِّنَ لَهُمْ ما يَتَّقُونَ إِنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَليمٌ (توبه115)

و خدا بر آن نيست كه گروهى را پس از آنكه هدايتشان نمود بى‏راه بگذارد، مگر آنكه چيزى را كه بايد از آن پروا كنند برايشان بيان كرده باشد. آرى، خدا به هر چيزى داناست.

قالُوا سُبْحانَكَ ما كانَ‏ يَنْبَغي‏ لَنا أَنْ نَتَّخِذَ مِنْ دُونِكَ مِنْ أَوْلِياءَ وَ لكِنْ مَتَّعْتَهُمْ وَ آباءَهُمْ حَتَّى نَسُوا الذِّكْرَ وَ كانُوا قَوْماً بُوراً (فرقان18)

مى‏گويند: «منزّهى تو، ما را نسزد كه جز تو دوستى براى خود بگيريم، ولى تو آنان و پدرانشان را برخوردار كردى تا [آنجا كه‏] ياد [تو] را فراموش كردند و گروهى هلاك‏شده، بودند.»

وَ ما كانَ‏ لِرَسُولٍ أَنْ يَأْتِيَ بِآيَةٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ (غافر78)

و هيچ فرستاده‏اى را نرسد كه بى‏اجازه خدا نشانه‏اى بياورد.

وَ ما كانَ‏ لِبَشَرٍ أَنْ يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلاَّ وَحْياً أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولاً فَيُوحِيَ بِإِذْنِهِ ما يَشاءُ إِنَّهُ عَلِيٌّ حَكيمٌ (شوری51)

و هيچ بشرى را نرسد كه خدا با او سخن گويد جز [از راه‏] وحى يا از فراسوى حجابى، يا فرستاده‏اى بفرستد و به اذن او هر چه بخواهد وحى نمايد. آرى، اوست بلندمرتبه سنجيده‏كار.

وَ إِذْ قالَ اللَّهُ يا عيسَى ابْنَ مَرْيَمَ أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُوني‏ وَ أُمِّيَ إِلهَيْنِ مِنْ دُونِ اللَّهِ قالَ سُبْحانَكَ ما يَكُونُ‏ لي‏ أَنْ أَقُولَ ما لَيْسَ لي‏ بِحَقٍّ إِنْ كُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ تَعْلَمُ ما في‏ نَفْسي‏ وَ لا أَعْلَمُ ما في‏ نَفْسِكَ إِنَّكَ أَنْتَ عَلاَّمُ الْغُيُوبِ (مائده116)

و [ياد كن‏] هنگامى را كه خدا فرمود: «اى عيسى پسر مريم، آيا تو به مردم گفتى: من و مادرم را همچون دو خدا به جاىِ خداوند بپرستيد؟» گفت: «منزّهى تو، مرا نزيبد كه [در باره خويشتن‏] چيزى را كه حق من نيست بگويم. اگر آن را گفته بودم قطعاً آن را مى‏دانستى. آنچه در نفسِ من است تو مى‏دانى؛ و آنچه در ذات توست من نمى‏دانم، چرا كه تو خود، داناى رازهاى نهانى.

قَدِ افْتَرَيْنا عَلَى اللَّهِ كَذِباً إِنْ عُدْنا في‏ مِلَّتِكُمْ بَعْدَ إِذْ نَجَّانَا اللَّهُ مِنْها وَ ما يَكُونُ‏ لَنا أَنْ نَعُودَ فيها إِلاَّ أَنْ يَشاءَ اللَّهُ رَبُّنا وَسِعَ رَبُّنا كُلَّ شَيْ‏ءٍ عِلْماً عَلَى اللَّهِ تَوَكَّلْنا رَبَّنَا افْتَحْ بَيْنَنا وَ بَيْنَ قَوْمِنا بِالْحَقِّ وَ أَنْتَ خَيْرُ الْفاتِحينَ (اعراف89)

اگر بعد از آنكه خدا ما را از آن نجات بخشيده [باز] به كيش شما برگرديم، در حقيقت به خدا دروغ بسته‏ايم؛ و ما را سزاوار نيست كه به آن بازگرديم، مگر آنكه خدا، پروردگار ما بخواهد. [كه‏] پروردگار ما از نظر دانش بر هر چيزى احاطه دارد. بر خدا توكل كرده‏ايم. بار پروردگارا، ميان ما و قوم ما به حق داورى كن كه تو بهترين داورانى.»

وَ إِذا تُتْلى‏ عَلَيْهِمْ آياتُنا بَيِّناتٍ قالَ الَّذينَ لا يَرْجُونَ لِقاءَنَا ائْتِ بِقُرْآنٍ غَيْرِ هذا أَوْ بَدِّلْهُ قُلْ ما يَكُونُ‏ لي‏ أَنْ أُبَدِّلَهُ مِنْ تِلْقاءِ نَفْسي‏ إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ ما يُوحى‏ إِلَيَّ إِنِّي أَخافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّي عَذابَ يَوْمٍ عَظيمٍ (اعراف15)

اگر بعد از آنكه خدا ما را از آن نجات بخشيده [باز] به كيش شما برگرديم، در حقيقت به خدا دروغ بسته‏ايم؛ و ما را سزاوار نيست كه به آن بازگرديم، مگر آنكه خدا، پروردگار ما بخواهد. [كه‏] پروردگار ما از نظر دانش بر هر چيزى احاطه دارد. بر خدا توكل كرده‏ايم. بار پروردگارا، ميان ما و قوم ما به حق داورى كن كه تو بهترين داورانى.»

وَ ما كانَ‏ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فيهِمْ وَ ما كانَ‏ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ (انفال33)

و[لى‏] تا تو در ميان آنان هستى، خدا بر آن نيست كه ايشان را عذاب كند، و تا آنان طلب آمرزش مى‏كنند، خدا عذاب‏كننده ايشان نخواهد بود.

شواهد این مطلب در روایات نیز فراوان است. به چند نمونه توجه کنید:

قَالَ ع: مَا كَانَ‏ اللَّهُ [عَزَّ وَ جَلَ‏] لِيَفْتَحَ عَلَى عَبْدٍ بَابَ الشُّكْرِ وَ يُغْلِقَ عَنْهُ بَابَ الزِّيَادَةِ وَ لَا لِيَفْتَحَ عَلَى عَبْدٍ بَابَ الدُّعَاءِ وَ يُغْلِقَ عَنْهُ بَابَ الْإِجَابَةِ وَ لَا لِيَفْتَحَ [عَلَيْهِ‏] لِعَبْدٍ بَابَ التَّوْبَةِ وَ يُغْلِقَ عَنْهُ بَابَ الْمَغْفِرَة

امام علیه السلام فرمود: شدنی نیست خداوند عز و جل بر بنده‌اش درِ شکر را بگشاید (و به او توفیق شکرگزاری دهد) و درِ ازیاد (نعمتش) را بر او ببندد و (همچنین) شدنی نیست که بر بنده‌اش درِ دعا را بگشاید و درِ اجابتش را بر او ببندد و شدنی نیست که بر بنده‌اش درِ توبه را بگشاید و درِ آمرزش را ببندد.

فَاعْتَبِرُوا بِمَا كَانَ مِنْ فِعْلِ اللَّهِ بِإِبْلِيسَ إِذْ أَحْبَطَ عَمَلَهُ الطَّوِيلَ وَ جَهْدَهُ الْجَهِيدَ وَ كَانَ قَدْ عَبَدَ اللَّهَ سِتَّةَ آلَافِ سَنَةٍ لَا يُدْرَى‏ أَ مِنْ سِنِي الدُّنْيَا أَوْ مِنْ سِنِي الْآخِرَةِ عَنْ كِبْرِ سَاعَةٍ وَاحِدَةٍ فَمَنْ ذَا بَعْدَ إِبْلِيسَ يَسْلَمُ عَلَى اللَّهِ سُبْحَانَهُ بِمِثْلِ مَعْصِيَتِهِ كَلَّا مَا كَانَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ لِيُدْخِلَ الْجَنَّةَ بَشَراً بِأَمْرٍ أَخْرَجَ بِهِ مِنْهَا مَلَكاً إِنَّ حُكْمَهُ فِي أَهْلِ السَّمَاءِ وَ أَهْلِ الْأَرْضِ لَوَاحِد

امیرالمؤمنین علیه السلام می‌فرماید: پس عبرت گیرید به آن چه که خداوند با ابلیس کرد زمانی که عمل (و عبادت) طولانی و تلاش نفس گیر ابلیس را نابود کرد، در حالی که خداوند را شش هزار سالی –که معلوم نیست از سالهای دنیا بوده یا از سالهای آخرت- پرستش کرده بود،  (این نابودی عبادت شیطان) به خاطر تکبر یک لحظه بود.

پس از ابلیس چه کسی از عقوبت خداوند سبحان، (از عقوبت معصیتی) مانند معصیت شیطان سالم می‌ماند؟!

هرگز چنین چیزی شدنی نیست که خداوند سبحان بشری را وارد بهشت کند به سبب امری که به آن امر فرشته‌ای را از بهشت اخراج کرده است! واقعا که حکم او در اهل آسمان و اهل زمین قطعا یکسان است.

روشن شد که آیه نَفْر، از همان جمله آغازین آن، بیانگر حکمی عقلی است که قابل استثناء نیست.

فراگیری و استثنا ناپذیری حکم نَفْر

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۱/۲۱-۱۶:۲۶:۳
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۶/۰۱/۳۰-۷:۴۴:۱۶
    • کد مطلب:18967
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2053

ویژگی نخست حکم آیه نَفْر را که عقلانیت آن بود، شناختیم.

ویژگی دوم حکم آیه نَفْر نیز بسیار جالب است. برای توضیح این مطلب به مقدمه‌ای نیاز داریم.

در آیه نَفْر سه مجموعه ذکر شده است: ۱- «مؤمنین» که با واژه کافّة تأکید شده است، ۲- «فرقه»ای از مؤمنین و ۳- «طائفه»ای از هر فرقه.

برای درایت نکات آیه لازم است در این واژه‌ها تحقیق شود. عصاره مراجع لغوی[1] در باره واژه‌های مرتبط عبارت است از این که:

الفِرْق‏ و الفِرْقة و الفَرِيق و الطَّائِفَةُ در لغت به یک معنا آمده است. سخن در تفاوت این واژه‌هاست.

کاربرد این واژه‌ها به جای یکدیگر مشکلی ندارد. اما اگر در کنار یکدیگر به کار روند، شناخت تفاوتهای آنها ضروری می‌گردد. (مانند تفاوت فقیر و مسکین)

مجموعه اصلی و بزرگترین مجموعه هر چیزی، «جماعت» شمرده می‌شود.

«فرقه» همیشه بخش جدا شده از جماعت (مجموعه بزرگتر است) می‌باشد. به سخن دیگر فرقه نخستین تقسیم هر مجموعه‌ای است.

البته گفته شده سعه زیرمجموعه الفَرِيقُ بیشتر از سعه زیرمجموعه الفِرْق است.

اما «طائفه» به هر قطعه‌ای از مجموعه اطلاق می‌شود که مجموعا زیرمجموعه‌های فرعی را تشکیل می‌دهند.

آن چه میان کارشناسان لغت مورد بحث است، مرز حداقلی طائفه است که آیا بر یک نفر هم طائفه صادق است یا خیر.

بنا بر این، با صرف نظر از تفاوت فرقه با فریق واژه‌های یاد شده به این ترتیب است:

جماعت یا مجموعه مادر

فرقه، نخستین انشعابها در مجموعه مادر و اولین زیر مجموعه‌های آن

طائفه سایر زیر مجموعه‌ها که شامل کوچکترین آنها نیز می‌شود.

اینک به آیه نَفْر برمی‌گردیم.

۱- مجموعه اصلی مطرح شده در آیه نَفْر تمامی مؤمنین هستند. (وَ ما کانَ الْمُؤْمِنُونَ لِینْفِرُوا کافَّةً…)

۲- فرقه‌های مؤمنین همان جمعیتها و طبقات گوناگونی هستند که با کنار هم گذاشتن همه آنها، مجموعه مؤمنین تشکیل شده است. (فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ کلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ…)

۳- هر فرقه و طبقه‌ای از مؤمنین خود شامل دسته‌ها و زیرمجموعه‌های فرعی است. (فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ کلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ…)

فرض این است که آیه تقسیم کار کرده است: گروهی به جهاد بپردازند و گروهی به تفقه.

اما تفاوت مهمی میان این دو حکم وجود دارد.

در جهاد تفاوتی ندارد که نیروهای مورد نیاز همگی از یک سرزمین یا یک قبیله باشند یا از سرزمین‌ها و قبایل متعدد. اگر تمامی یک قبیله یا همه افراد یک طبقه به جهاد روند، حکم جهاد امتثال شده است.

اما در تفقه چنین نیست.

برای درک این مهم یک بار دیگر بر آیه نَفْر درنگ می‌نماییم.

«مِنْ کلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ…» (از هر جمعیت [و طبقه‌ای] از مؤمنان، دسته‌ای [نمی‌ٔشتابند و] کوچ نمی‌کنند…).

در این تعبیر دو واژه به کار برده شده است: یکی فرقه و یکی طائفه.

فرض این است که بسیج همگانی مؤمنین برای جهاد مطلوب نیست. چرا که باید بخشی از مؤمنین برای تفقه بسیج شوند.

بخشی که باید برای تفقه بسیج شوند تعریف شده است: «مِنْ کلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ…»

اگر تمامی اهالی یک شهر یا تمامی افراد یک قبیله به تنهایی از عهده جهاد برآیند و متکفل آن شوند، از منظر حکم جهاد هیچ مشکلی پیدا نمی‌شود.

اما از منظر حکم تفقه، قطعا فرمان خداوند رعایت نشده است. چرا که تفقه شامل تک تک فرقه‌ها می‌شود و تک تک فرقه‌ها مسئول هستند دسته‌ای از فرقه خود را برای تفقه بسیج نمایند. اگر تمامی یک قبیله به جهاد روند سهم آنان برای بسیج برای تفقه، بر زمین می‌ماند و اگر یک طبقه از جامعه، تمامی دسته‌ها و گروه‌های آن به جهاد اعزام شوند، دسته‌ای برای بسیج علمی باقی نمی‌ماند.

در حالی که قرآن تصریح فرموده که باید از هر فرقه و جمعیت و طبقه‌ای، یک دسته برای تفقه بسیج شوند!

این تفاوت اساسی است که تفقه را از جهاد جدا می‌سازد. این نکته بسیار مهم، در خود آیه نهفته است.

البته توجه به یک نکته لازم است که برای رعایت عدالت، اعزام به جهاد هم باید نوبتی شود. اما اگر قبیله‌ای به اختیار خود تمام بار جهاد را متکفل شد، نوبتی شدن جهاد موضوعی ندارد.

اما اگر یک فرقه از مؤمنین، تمامی دسته‌های آن برای تفقه بسیج شوند، باز هم سایر طبقات نسبت به تفقه مسئول هستند و باید دسته‌ای از طبقه خود را برای تفقه بسیج نمایند.

در نتیجه حکم نَفْر و وجوب کفایی تفقه، شامل تک تک فرقه‌ها به شکل جداگانه می‌گردد.

 

[1]- به گزیده‌ای از لغات توجه کنید:

العین: الفِرْقُ‏ طائفة من الناس و من كل شي‏ء الفَرِيقُ‏ من الناس أكثر من‏ الفِرْق‏

المحیط: الفَرِيْقُ‏: الطائفَةُ من الناس‏ الفِرْقُ‏: الطائفة من الناسِ

فروق اللغه: (الفرق) بين‏ الجماعة و الفريق‏ أن الجماعة الثانية من جماعة أكثر منها تقول جاءني فريق من القوم‏ ، و فريق الخيل ما يفارق جمهورها في الحلبة فيخرج منها و في مثل أسرع من فريق الخيل، و الجماعة تقع على جميع ذلك.

مفردات: الْفِرْقُ‏: القطعة المنفصلة، و منه: الْفِرْقَةُ للجماعة المتفرّدة من النّاس،

الفایق: الفِرْق‏ و الفِرْقة و الفَرِيق‏ واحد

لسان: الفِرْقُ‏: القِسْم‏ الفِرْقُ‏ و الفِرْقةُ و الفَرِيقُ‏: الطائفة من الشي‏ء المُتَفَرِّق‏. و الفِرْقةُ: طائفة من الناس، و الفَرِيقُ‏ أَكثر منه.

التحقيق‏: أن الأصل الواحد في المادّة: هو ما يقابل الجمع‏ الفَرِيقُ‏: بمعنى الجماعة، إلّا أنّ الجماعة تطلق باعتبار الاجتماع منهم. و الفَرِيقُ‏ يطلق باعتبار افتراقهم عن الجمع. ففي استعمال كلّ من كلمات- الجماعة، الفريق، الفئة، القوم، الطائفة، و غيرها: يلاحظ ما فيه من اللطف و الخصوصيّة.

العین: طَائِفَةٌ من الناس و الليل، أي: قطعة

المحیط: الطَّوَائِفُ‏: الأيْدِي و الأرْجُلُ. طَائِفَا القَوْسِ‏: سِيَتَاها، الواحِدُ طَائِفٌ‏.

لسان: الطَّائِفَةُ من الشي‏ء: جزء منه. و في التنزيل العزيز: وَ لْيَشْهَدْ عَذابَهُما طائِفَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ‏؛ قال مجاهد: الطَّائِفَةُ الرجل الواحد إلى الأَلف، و قيل: الرجل الواحد فما فوقه، و روي عنه أَيضاً أَنه قال: أَقَلُّه رجل. الطَّائِفَةُ: الجماعة من الناس و تقع على الواحد الطَّائِفَةُ: القِطعةُ من الشي‏ء

مصباح: (الطَّائِفَةٌ) الفِرْقَةُ مِنَ النَّاسِ و (الطَّائِفَةُ) القِطْعَةُ مِنَ الشَّى‏ءِ و (الطَّائِفَةُ) مِنَ النَّاسِ الْجَمَاعَةُ و أَقَلُّهَا ثَلَاثَةٌ وَ رُبَّمَا أُطْلِقَتْ عَلَى الْوَاحِدِ وَ الاثْنَيْنِ

مجمع: الطَّائِفَةُ: الفرقة من الناس. و منه قوله تعالى‏ وَ لْيَشْهَدْ عَذابَهُما طائِفَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ‏ [24/ 2]. عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ‏: الطَّائِفَةُ مِنَ الْوَاحِدِ فَمَا فَوْقَهُ.

تاج العروس: الطّائِفَةُ من الشي‏ءِ: القِطْعةُ منه‏ نقله الجَوْهَرِيُ‏ أَو هي‏ الوَاحِدَةُ فصاعِدَاً

صلابت و جدیت حکم نَفْر

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۱/۲۱-۱۶:۲۹:۲۶
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۶/۰۱/۲۱-۱۶:۳۲:۴۹
    • کد مطلب:18968
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2114

دو ویژگی آیه نَفْر که عقلانیت و فراگیری آن بود شناختیم.

ویژگی سوم در ارتباط با ماده «نَفْر» است که دو بار در این آیه به کار رفته است.

برای شناخت این مطلب لازم است در این واژه تحقیق شود. عصاره مراجع لغوی[1] در باره واژه‌های مرتبط با ماده «نَفْر» عبارت است از این که:

ماده «نَفْر» و مشتقات آن در غالب موارد، با اجتماع افراد ارتباط دارد و نقطه اشتراک آنها حرکت جمعی و هیجان است.

شکل‌های این حرکت، همچون جنگ و فرار و رمیدگی است که همراه با سرعت و جدیت است.

منشأ این حرکت، تحقق امری ناخوشایند چون ترس، غضب و… است که دوری و جدایی از وضعیت موجود را می‌طلبد.

پایان و منتهای این حرکت، آرامش و رسیدن به منطقه امن یا نابودی دشمن با جنگ و… است.

جنگ، یکی از مصادیق مهم این حرکت است.

در بسیاری از موارد از این حرکت با تعبیر «کوچ» استفاده شده است. از این جهت مفهوم نَفْر به مفهوم هجرت هم نزدیک است.

ممکن است گفته شود اشتراک تمامی کاربردهای این ماده، حرکتی جدی برای فرار از وضعیت نامطلوب به طرف وضعیت مطلوب است.

نزدیک‌ترین تعبیر جامع برای این ماده در زبان فارسی، تعبیر «شتاب» است. هر چند این تعبیر هم هرگز بیانگر تمام محتوای آن نیست.

اینک پس از آشنایی با واژه نَفْر، به آیه نَفْر بازمی‌گردیم.

در این آیه دو بار ماده نَفْر به کار برده شده است: «لِینْفِرُوا» و «نَفَرَ».

باید دید در این آیه، کوچ و شتاب در این دو فعل از کیست و برای چیست؟

تردیدی نیست که فاعل «لِینْفِرُوا» مؤمنین هستند و کوچ و شتاب آنها نیز برای جهاد است.

مشکل در فاعل «نَفَرَ» است.

احتمال نخست این است که فاعل «نَفَرَ» همان مؤمنینی باشند که برای جهاد کوچ می‌کنند. بر این اساس ترجمه آیه این گونه می‌شود:

و شدنی نیست که مؤمنان همگی (با هم برای جهاد) کوچ کنند. پس چرا از هر جمعیت (و طبقه‌ای) از مؤمنان، دسته‌ای (برای جهاد نمی‌ٔشتابند و) کوچ نمی‌کنند تا ( عده‌ای بمانند و کوچ نکنند که اولا با دریافت دین) در دین آگاهی یابند…

طبق این احتمال باید «عده‌ای بمانند و کوچ نکنند که…» در تقدیر گرفته شود.

نتیجه این احتمال این است که در این آیه با دو دسته سر و کار داریم: کوچ کنندگان (نافرین) و اقامت کنندگان (قاعدین).

برخی از روایات شاهد احتمال اول است. از جمله پیش از این گذشت که:

فَأَمَرَهُمُ اللَّهُ أَنْ تَنْفِرَ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ وَ تُقِيمَ طَائِفَةٌ لِلتَّفَقُّهِ…

احتمال دوم این است که فاعل نَفْر، گروه دوم مؤمنین باشند که به جهاد نرفته‌اند. بر اساس این احتمال ترجمه آیه این گونه می‌شود:

و شدنی نیست که مؤمنان همگی (با هم) کوچ کنند. پس چرا از هر جمعیت (و طبقه‌ای) از مؤمنان، دسته‌ای (کوچ به جهاد را رها نمی‌ٔکنند و به سوی آموختن نمی‌ٔشتابند و) کوچ نمی‌کنند تا (اولا با دریافت دین) در دین آگاهی یابند…

طبق این احتمال باید «کوچ به جهاد را رها نمی‌ٔکنند و به سوی آموختن…» در تقدیر گرفته شود.

نتیجه این احتمال این است که در این آیه با دو دسته از کوچ کنندگان (نافرین) سر و کار داریم: کوچ کنندگان برای جهاد و کوچ کنندگان برای شناخت دین.

هر چند در این صورت با در نظر گرفتن جهاد، می‌توان گفت کسانی که به شناخت دین اشتغال ورزیده‌اند اقامت کننده (قاعد) هستند، اما در عین حال بر همین افراد عنوان کوچ کننده و شتاب‌گر برای جهاد علمی نیز صادق است.

برخی دیگر از روایات شاهد احتمال دوم هستند. از جمله پیش از این گذشت که:

فَأَمَرَهُمْ أَنْ ینْفِرُوا إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص وَ یخْتَلِفُوا إِلَیهِ فَیتَعَلَّمُوا…

قُلْتُ لَهُ إِذَا هَلَک الْإِمَامُ فَبَلَغَ قَوْماً لَیسُوا بِحَضْرَتِهِ قَالَ یخْرُجُونَ فِی الطَّلَبِ… قَالَ هَؤُلَاءِ الْمُقِیمُونَ فِی السَّعَةِ حَتَّى یرْجِعَ إِلَیهِمْ أَصْحَابُهُمْ…

إِنْ بَلَغَنَا وَفَاةُ الْإِمَامِ کیفَ نَصْنَعُ قَالَ عَلَیکمْ النَّفِیرُ…

حَقُّ النَّفْرِ عَلَى مَنْ لَیسَ بِحَضْرَتِهِ… قُلْتُ فَنَفَرَ قَوْمٌ فَهَلَک بَعْضُهُمْ…

إِذَا بَلَغَهُمْ وَفَاةُ الْإِمَامِ یجِبُ أَنْ یخْرُجَ مِنْ کلِّ بِلَادٍ فِرْقَةٌ مِنَ النَّاسِ… لَکنْ یخْرُجُ طَائِفَةٌ…

همان گونه که روشن شد روایات «شتافتن برای شناخت امام زمان» (مصداق دوم آیه نَفْر) عنوان کوچ کننده را بر کسانی که به شناخت امام زمان می‌شتابند، منطبق کرده است.

البته در این دسته از روایات بر گروهی از مردم که در شهرهای خودشان باقی مانده‌اند عنوان اقامت کنندگان (قاعدین) تطبیق داده شده است.

نتیجه این گردید که آیه نَفْر جامعه را به دو طبقه تقسیم می‌کند:

شتاب کنندگان به سوی جهاد

شتاب کنندگان به سوی تفقه

عنوان شتاب کنندگان به سوی تفقه، تنافی با اقامت و قعود از جهاد ندارد.همچنان که عنوان شتاب کننده به سوی جهاد، تنافی با قعود از تفقه ندارد.

نکته دیگری که باید توجه داشت این است که عنوان اقامت نیز تنها بر مؤمنین مدینه در زمان حضور پیامبر صلی الله علیه و آله صادق است، ولی مؤمنین خارج از مدینه نیز برای جهاد علمی باید از شهر و دیار خود کوچ کرده تا به خدمت پیامبر صلی الله علیه و‌ آله برسند. اما مؤمنین پس از پیامبر که دیگر وضعیت کوچ آنها روشن‌تر است.

عصاره سخن این که با توجه به کاربردهای ماده نَفْر و آیه نَفْر و روایاتی که در ذیل آن بیان شده، مصادیق «نَفْر» سه گونه است:

۱- «نَفْر» در حوزه خارجی که مصداق بارز آن جنگ و رمیدگی حیوان است.

۲- «نَفْر» در حوزه نفسانی که مصداق آن نفرت است.

۳- «نَفْر» در حوزه روحانی که مصداق آن جهاد علمی است.

البته نَفْر در جهاد یا شناخت دین در برخی از مصادیق نقطه مقابل آن اقامت و قعود است. مثلا نقطه مقابل نَفْر در جهاد، قعود از جهاد است و نقطه مقابل نَفْر برای شناخت امام زمان قعود از کوچ است.

اما مصادیقی هم پیدا شوند که نَفْر در هر یک از جهاد و شناخت دین، در مقابل نَفْر در دیگری قرار گیرد. مثل این که از قبایل خارج از مدینه، گروهی از آنها برای جهاد کوچ نمایند و گروهی دیگر برای تفقه در دین به سوی مدینه مهاجرت نمایند.

 

[1]- العین: النَّفْرُ النَّفِيرُ، و الجماعة: أَنْفَار، و هم الذين إذا حزبهم أمر اجتمعوا و نَفَرُوا إلى عدوهم‏

المحیط: نافِرَةُ الرَّجُلِ: عَصَبَتُه الذين يَغْضَبُوْنَ لغَضَبِه. و جاءتْ‏ نَفْرَةُ بَني فلانٍ: أي نَفِيْرُهم و جَمَاعَتُهم. ‏كُلُّ شَيْ‏ءٍ فَزِعَ فانْقَبَضَ فقد نَفَر اسْتَنْفَرَ الحِمَارُ فهو مُسْتَنْفِرٌ: بمَعْنى‏ نَفَرَ هارِبا فَرَّ فلانٌ من غَيْرِ صَيْحٍ و لا نَفْرٍ: أي من غَيْرِ قَلِيْلٍ و لا كَثِيرٍ، و قيل: لا مِنْ شَيْ‏ءٍ أفْزَعَه‏

فروق: (الفرق) بين‏ الكراهة و نفور الطبع‏ أن الكراهة ضد الارادة، و نفور الطبع ضد الشهوة

مفردات: النَّفْرُ: الانْزِعَاجُ عن الشي‏ءِ و إلى الشي‏ء، كالفَزَعِ إلى الشي‏ء و عن الشي‏ء. يقال: نَفَرَ عن الشي‏ء نُفُوراً. قال تعالى: ما زادَهُمْ إِلَّا نُفُوراً النَّفَرُ و النَّفِيرُ و النَّفَرَةُ: عِدَّةُ رجالٍ يُمْكِنُهُم النَّفْرُ.

اساس البلاغه: نَفَرَ القومُ إلى الثغر نَفيراً. و جاء نفير بني فلان و نَفْرُهم‏ و نَفْرَتُهم‏ و هم الجماعة الذين‏ يَنفِرون‏ إلى العدوّ. و جاء القوم‏ أنْفِرَةً: نفيراً نفيراً. و استنفر الإمامُ الرعيّةَ: كلّفهم أن‏ ينفِروا خِفافاً و ثِقالًا. و هم‏ نافرةُ فلان و زافرتُه: للذين يغضبون لغضبه و ينفِرون‏ معه و ينصرونه‏ و من المجاز: بي‏ نُفْرَةٌ من هذا الأمر، و أنا نافرٌ منه إذا انقبضتَ منه و لم ترضَ به. و نَفَرَ فلان من صحبة فلان. و نفَرت‏ المرأة من زوجها، و هي فَرِقةٌ منه‏ نافرة

نهایة: نَفَرَ يَنْفِرُ نُفُوراً و نِفَاراً، إذا فرّ و ذهب.

لسان العرب: كلُّ جازِعٍ من شي‏ء نَفُور و نَفَرَ الظَّبْيُ و غيره‏ نَفْراً و نَفَراناً: شَرَدَ. و ظَبْيٌ‏ نَيْفُورٌ: شديد النِّفارِ. و اسْتَنْفَرَ الدابة: كَنَفَّرَ. و الإِنْفارُ عن الشي‏ء و التَّنْفِيرُ عنه و الاسْتِنْفارُ كلُّه بمعنًى. و الاسْتِنْفارُ أَيضاً: النُّفُور كَأَنَّهُمْ حُمُرٌ مُسْتَنْفِرَةٌ فَرَّتْ مِنْ قَسْوَرَةٍ؛ و قرئت: مُسْتَنْفِرَةٌ، بكسر الفاء، بمعنى نافرة، و من قرأَ مستنفَرة، بفتح الفاء، فمعناها مُنَفَّرَةٌ أَي مَذْعُورَةٌ. في الحديث‏: بَشِّرُوا و لا تُنَفِّرُوا. أَي لا تَلْقَوْهُمْ بما يحملهم على النُّفُورِ. يقال: نَفَرَ يَنْفِر نُفُوراً و نِفاراً إِذا فَرَّ و ذهب؛ و منه‏ الحديث‏: إِن منكم‏ مُنَفِّرِينَ‏. أَي من يَلْقى الناسَ بالغِلْظَةِ و الشِّدَّةِ فَيَنْفِرُونَ‏ من الإِسلام و الدِّين. و اسْتَنْفَرَ الإِمامُ الناسَ لجهاد العدوّ فنفروا يَنْفِرُونَ‏ إِذا حَثَّهُم على النَّفِيرِ و دعاهم إِليه؛ و منه‏ قول النبي، صلى الله عليه و سلم‏: و إِذا اسْتُنْفِرْتُمْ‏ فانْفِرُوا. و نَفَرَ الحاجُّ من مِنًى‏ نَفْراً و نَفرَ الناسُ من مِنًى‏ يَنْفِرُونَ‏ نَفْراً و نَفَراً نَفَّرَه‏ الشي‏ءَ و على الشي‏ء و بالشي‏ء بحرف و غير حرف: غَلَبَهُ عليه‏ (نَفَرَ) الْقَوْمُ أَعْرَضُوا و صَدُّوا و (نَفَرُوا) (نَفَراً) تَفَرَّقُوا و (نَفَرُوا) إِلَى الشَّى‏ءِ أَسْرَعُوا إِلَيْهِ وَ يُقَالُ لِلْقَوْمِ‏ النَّافِرِينَ‏ لِحَرْبٍ أَوْ غَيْرِهَا (نَفِيرٌ) تَسْمِيَةٌ بِالْمَصْدَرِ و (نَفَرَ) الْوَحْشُ (نُفُوراً) وَ الاسْمُ (النِّفَارُ) بِالْكَسْرِ وَ يَتَعَدَّى بِالتَّضْعِيفِ وَ (نَفَرَ) الْجُرْحُ (نُفُوراً) وَرِم وَ (نَفَرَ) الْحَاجُّ مِنْ مِنًى دَفَعُوا وَ لِلْحَاجِّ (نَفْرَانِ‏) فَالْأَوَّلُ هُوَ الْيَوْمُ الثَّانِى مِنْ أَيَّامِ التَّشْرِيقِ و (النَّفْرُ) الثَّانِى هُوَ الْيَوْمُ الثَّالِثُ مِنْهَا

مجمع البحرین: حُمُرٌ مُسْتَنْفِرَةٌ [74/ 5] أي‏ نَافُورَةٌ. و مُسْتَنْفِرَةٌ- بفتح الفاء- أي مذعورة. قوله: فَانْفِرُوا ثُباتٍ‏ [4/ 71] النَّفَرُ: الخروج إلى الغزو، و أصله الفزع، يقال‏ نَفَرَ يَنْفُرُ نُفُوراً فزع، و نَفِرَ إليه فزع من أمر إليه، و النَّفَرُ جماعة تَنْفُرُ إلى مثلها، و الثبات جماعات في تفرقة واحدها ثبه، و الْإِنْفَارُ عن الشي‏ء و الِاسْتِنْفَارُ كله بمعنى. قوله: فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ [9/ 122] الآية. و نَفَرَ القوم‏ نَفَراً تفرقوا الحاج من منى دفعوا للحج. و نَفَرْتُ‏ إلى مكة: دفعت نفسي إليها. و نَفَرُوا إلى الشي‏ء: أسرعوا إليه. و ليلة النَّفْرِ يوم‏ النَّفْرِ: لليوم الذي‏ يَنْفُرُ الناس من منى، فَالنَّفْرُ الأول من منى هو اليوم الثاني من أيام العشر، و النَّفْرُ الثاني هو اليوم الثالث منها، و يقال أيضا يَوْمُ‏ النَّفَرِ بالتحريك و يوم‏ النُّفُورِ و يَوْمُ‏ النَّفِيرِ. و الْمُنَافَرَةُ: المحاكمة في الحسب، يقال‏ نَافَرَهُ‏ فَنَفَرَهُ‏ يَنْفُرُهُ‏ بالضم لا غير، أي غلبه‏ و نَفَرَتِ‏ الدابة تَنْفُرُ نُفُوراً و نِفَاراً: جزعت و تباعدت، و الاسم‏ النِّفَارُ بالكسر

الطراز الاول: النَّفِيرُ: الجماعةُ الَّذينَ يَنفرُونَ إلى العَدُوِّ أَي يسرعونَ إليه‏

تاج العروس: نَفَرَت‏ الدَّابَّةُ تَنْفِرُ، بالكَسْر، و تَنْفُر، بالضّمّ، نُفُوراً، كقُعُود، و نِفَاراً، بالكَسْر، فهي‏ نافِرٌ و نَفُورٌ، كصَبُور: جَزِعَتْ‏ من شي‏ءٍ و تَبَاعَدَتْ‏، و كلُّ جازِع من شي‏ءٍ نَفُورٌ. نَفَر الظَّبْيُ‏ و غَيْرُه‏ يَنْفِرُ نَفْراً، بالفَتْح، و نَفَرَاناً، محرّكةً: شَرَدَ، كاسْتَنْفَر في الحديث: «و إِذا اسْتُنْفِرْتُم فانْفِرُوا». أَي اسْتُنْجِدْتُم و اسْتُنْصِرتُم، أَي إِذا طُلِب منكم النَّجْدَةُ و النُّصْرَةُ فأَجِيبوا و انْفِروا خارجِين إِلى الإِعانة. و في الأَساس: و اسْتَنْفَر الإِمَامُ الرَّعيَّةَ: كَلَّفَهم أَن يَنْفِرُوا خِفَافاً و ثِقَالًا. و نَفَرُوا للأَمْرِ يَنْفِرُون، بالكَسْر، نِفاراً، ككِتَاب، و نُفُوراً، كقُعُود، و نَفِيراً، هذِه عن الزجّاج، و تَنَافَرُوا: ذَهَبُوا، و كذلك في القِتال‏ نَفَرْتُ‏ إِلى اللَّه‏ نِفَاراً: فَزِعْتُ إِليه‏

التحقيق‏: أنّ الأصل الواحد في المادّة: هو سير و حركة مع كراهة و انزعاج. و سبق في الشرد: الفرق بين المادّة و موادّ اخر يرادفها، كالشرد و الندّ. و من مصاديقه: سير الى المحاربة. و خروج الدابّة عن مكانه في كراهة و اندفاع. و خروج الحجّاج من منى الى مكّة في اندفاع. و خروج من الوطن المألوف في تحصيل العلم و الفقه. و الإدبار عن مصاحبة و مجالسة. و السير الى القاضي للتحاكم فيما بينه و بين الخصم.

فرهنگ ابجدی: اسْتَنْفَرَ- اسْتِنْفَاراً [نفر] الظبىُ: آهو گريخت،- هُ: آن را گريزانيد،- القومَ: از آن قوم كمك و يارى خواست تا بشتابند و به پيش روند. أَنْفَرَ- إنْفَاراً [نفر] هُ: او را راند،- القَومُ: شتران آن قوم دور شدند،- القومُ فلاناً: آن قوم فلانى را يارى و كمك كردند،- الحَاكِمُ فُلاناً على فلانٍ: حاكم بر غلبه‏ى فلان بر فلانى حكم كرد. تَنَافَرَ- تَنَافُراً [نفر] القوم للأمرِ: آن قوم به سوى آن كار رفتند،- الرجلان: آن دو مرد نزد حاكم محاكمه شدند و بر يكديگر فخر كردند. تَنَفَّرَ- تَنَفُّراً [نفر]: رميد، متنفر شد. النَّافِر- فا، غلبه كننده. النَّافِرَة- مؤنث (النافِر) است؛ «نافِرَةُ الرجُلِ»: خانواده و خويشاوندان نزديك مرد. النِّفَار- مص، رميدن ستور؛ «فِى الدَّابَّة نِفارٌ»: در ستور حالت رمش است. نَفَرَ- نَفَراً من كذا: آنرا نپسنديد و مكروه دانست؛ «نَفِرْتُ‏ من صُحْبَةِ فلانٍ»: از دوستى و معاشرت با او روى گردان شدم،- عَن كذا: از آن روى گردان شد،- الى الشّى‏ءِ: بسوى آن شتافت،- القَومُ: پراكنده شدند،- فُلانا: بر او چيره شد،- نَفْراً و نُفُوراً الحاجُّ من مِنى: نُفُوراً و نِفَاراً وَ نَفيراً القومُ للقتال او للأَمر: قوم رهسپار جنگ يا كارى شدند،- نفْراً و نُفُوراً و نِفَاراً وَ نَفَراناً الظبْيُ و غيرُهُ: آهو و جز آن گريخت و دور شد،- نُفُوراً و نِفَاراً و نَفِيراً ت الدّابّة من كذا: ستور از چيزى رم كرد و گريخت. النَّفْر- مص، جمع (النَّافر) است، گروهى از سه تا ده نفر، گروهى كه با تو مى‏گريزند يا از جنگ روى گردانند يا آنانكه در كارى پيشقدم مى‏شوند؛ «يومُ‏ النَّفْر»: روز سيزدهم ذيحجه كه حاجيان از مِنى به سوى مكه رهسپار مى‏شوند. النَّفْرَة- اسم مرّه از (نَفَر) است، گروهى از مردم از سه نفر تا ده نفر، گروهى كه با تو مى‏گريزند يا از جنگ روى گردانند يا آنانكه در كارى پيشقدم مى‏شوند؛ «نَفْرَةُ الرّجُلِ»: خانواده مرد و هواخوهان او. النُّفُورَة- «نُفُورَة الرجُلِ»: خانواده و فاميل مرد و كسانى كه هواخواه او مى‏باشند. النَّفِير- مص،- ج‏ أنْفَار: گروهى از مردان كه كمتر از ده نفر باشند، گروهى كه با تو كنار مى‏روند يا از جنگ روى گردانند، - العامُ: قيام همه مردم براى جنگ با دشمن؛ «يَوْمُ‏ النَّفِير»: بمعناى (يوم النَّفر) است. اليَنْفُور- [نفر]: رمنده، بسيار رمنده.

قاموس: «نَفَرَ منه و عنه» يعنى از آن دور شد و اگر گوئيم «نَفَرَ اليه» يعنى بسوى آن رفت. در قاموس گويد: «النَّفْرُ: التّفرّق» و در اقرب الموارد آمده: «نَفَرَتِ‏ الدّابّة من كذا» يعنى از آن ترسيد و كنار شد. در مجمع ذيل‏ قِيلَ لَكُمُ‏ انْفِرُوا توبه: 38. گويد: نفر رفتن است بسوى آنچه بر آن تهييج شده و در جاى ديگر گفته: آن در اصل بمعنى فزع است. اسْتِنْفَار: رم دادن و رم كردن و طلب خروج و حركت است‏ كَأَنَّهُمْ حُمُرٌ مُسْتَنْفِرَةٌ. فَرَّتْ مِنْ قَسْوَرَةٍ مدثر: 50 و 51. گوئى آنها الاغهاى رم كرده‏اند كه از شير گريخته.

عدم نَفْر، عصیان عمومی

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۱/۲۱-۱۶:۳۳:۴۵
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۶/۰۱/۲۱-۱۶:۳۴:۴۴
    • کد مطلب:18969
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1996

به صراحت آیه نَفْر و شرح آن در روایات، اگر عده‌ای به تحقیق از دین بپردازند و بر دیگران تا هنگام بازگشت آنها حرجی نیست.

مشکل آنجاست که همه بنشینند و هیچ کس بر نَفْر اقدام نکند.

در این صورت تک تک آحاد جامعه، تا هنگامی کسی اقدام به نَفْر نکند، مسئول هستند.

در احادیث پیش از این، جملات زیر را دیدیم:

إِذَا حَدَثَ عَلَى الْإِمَامِ حَدَثٌ کیفَ یصْنَعُ النَّاسُ قَالَ أَینَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ کلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِیتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَ لِینْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَیهِمْ لَعَلَّهُمْ یحْذَرُونَ (پرسیدم هنگامی حادثه‌ای بر امام رخ دهد و از دنیا برود مردم چه باید بکنند؟ فرمود گفته خداوند عز و جل کجاست «و شدنی نیست که مؤمنان همگی با هم کوچ کنند. پس چرا از هر جمعیت و طبقه‌ای از مؤمنان، دسته‌ای نمی‌ٔشتابند و کوچ نمی‌کنند تا اولا با دریافت دین در دین آگاهی یابند و ثانیا قوم خود را –وقتی به سوی آنان بازگشتند- بیم دهند)».

قُلْتُ أَ فَیسَعُ النَّاسَ إِذَا مَاتَ الْعَالِمُ أَلَّا یعْرِفُوا الَّذِی بَعْدَهُ فَقَالَ أَمَّا أَهْلُ هَذِهِ الْبَلْدَةِ فَلَا یعْنِی الْمَدِینَةَ وَ أَمَّا غَیرُهَا مِنَ الْبُلْدَانِ فَبِقَدْرِ مَسِیرِهِمْ إِنَّ اللَّهَ یقُولُ وَ ما کانَ الْمُؤْمِنُونَ لِینْفِرُوا کافَّةً (اگر عالم و امامی بمیرد آیا مردم می‌توانند امام پس از او را نشناسند؟ فرمود اما اهل این دیار یعنی شهر مدینه، نه چنین اختیاری ندارند و اما غیر اهل مدینه از دیگر سرزمین‌ها پس به اندازه مسیر آنان تا مدینه در نشناختن امام معذور هستند).

إِنْ بَلَغَنَا وَفَاةُ الْإِمَامِ کیفَ نَصْنَعُ قَالَ عَلَیکمْ النَّفِیرُ (هنگامی مرگ امامی به ما برسد چه کنیم؟ فرمود بر باد به شتافتن و کوچ کردن).

فَإِنَّ إِمَاماً هَلَک وَ رَجُلٌ بِخُرَاسَانَ لَا یعْلَمُ مَنْ وَصِیهُ لَمْ یسَعْهُ ذَلِک قَالَ لَا یسَعُهُ إِنَّ الْإِمَامَ إِذَا هَلَک وَقَعَتْ حُجَّةُ وَصِیهِ عَلَى مَنْ هُوَ مَعَهُ فِی الْبَلَدِ وَ حَقُّ النَّفْرِ عَلَى مَنْ لَیسَ بِحَضْرَتِهِ إِذَا بَلَغَهُمْ (اگر امامی بمیرد و مردی به خراسان باشد نمی‌داند وصیه امام قبلی کیست آیا در سعه و آزادی نسبت به معرفت امام نیست؟ حضرت فرمود در سعه و آزادی نسبت به معرفت امام نیست. به راستی امام هنگامی بمیرد و خبرش به مردم برسد، حجت وصی او امام بعدی بر گردن کسی که با او در دیار هست واقع شده و منجز می‌گردد و همچنین حق کوچ کردن بر کسی که در دیار امام نیست ثابت می‌گردد.)

طبقه بندی وضعیت جامعه بر اساس سیر نَفْر

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۱/۳۰-۷:۴۵:۱۹
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:18978
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2044

به لحاظ آیه نَفْر، می‌توان حالات و وضعیت جامعه (و به تبع آن آحاد جامعه) را به چند گروه تقسیم کرد:

وضعیت نخست عدم نَفْر، حکم این صورت در تحت عنوان «عدم نَفْر، عصیان عمومی» گذشت.

وضعیت دوم، نَفْر پیش از به ثمر نشستن

وضعیت سوم، نَفْر پس از موفقیت

برای آشنایی بیشتر با وضعیتهای یاد شده در ادامه این مباحث با ما همراه باشید.

نَفْر، پیش از به ثمر نشستن

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۱/۳۰-۷:۴۶:۲۵
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۷/۱۰/۱۱-۱۱:۳۰:۴۵
    • کد مطلب:18979
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2095

پس از این که گروهی اقدام به نَفْر کردند، زمانی طول می‌کشد تا این که نَفْر به نتیجه برسد.

در این مرحه با دو دسته از افراد سر و کار داریم:

۱- نافرین در حین مأموریت

۲- قاعدین پیش از بازگشت نافرین

حکم این دو گروه نیز از احادیث پیشین روشن گردید. چرا که اینان به وظیفه خود که اقدام به شناخت امام زمان باشد، عمل نموده و تا زمان رسیدن به هدف، معذور هستند.

توجه کنید:

هُمْ فِی عُذْرٍ مَا دَامُوا فِی الطَّلَبِ وَ هَؤُلَاءِ الَّذِینَ ینْتَظِرُونَهُمْ فِی عُذْرٍ حَتَّى یرْجِعَ إِلَیهِمْ أَصْحَابُهُمْ (آنان که شنافتند تا هنگامی که در جستجو باشند در عذر هستند و این کسانی که منتظر هستند تا هنگامی که اصحابشان به سوی آنان بازگردند در عذر هستند)

قُلْتُ أَ فَیسَعُ النَّاسَ إِذَا مَاتَ الْعَالِمُ أَلَّا یعْرِفُوا الَّذِی بَعْدَهُ فَقَالَ أَمَّا أَهْلُ هَذِهِ الْبَلْدَةِ فَلَا یعْنِی الْمَدِینَةَ وَ أَمَّا غَیرُهَا مِنَ الْبُلْدَانِ فَبِقَدْرِ مَسِیرِهِمْ… (اگر عالم و امامی بمیرد آیا مردم می‌توانند امام پس از او را نشناسند؟ فرمود اما اهل این دیار یعنی شهر مدینه، نه چنین اختیاری ندارند و اما غیر اهل مدینه از دیگر سرزمین‌ها پس به اندازه مسیر آنان تا مدینه در نشناختن امام معذور هستند…).

شکست نَفْر۱: مرگ نافرین

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۱/۳۰-۷:۴۸:۳۶
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:18980
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2031

تا کنون روشن شد که نَفْر واجب است. همچنین روشن شد که تا پیش از به ثمر نشستن نَفْر، نافرین و قاعدین معذورند.

اگر نافرین در حال کوچ بمیرند، علاوه بر این که معذورند، ثواب ویژه‌ای نیز نصیب آنها می‌گردد.

لابلای احادیث پیشین گذشت:

قُلْتُ نَفَرْنَا فَمَاتَ بَعْضُهُمْ فِی الطَّرِیقِ قَالَ فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یقُولُ وَ مَنْ یخْرُجْ مِنْ بَیتِهِ مُهاجِراً إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ یدْرِکهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ (پرسیدم شتافتیم و کوچ کردیم پس در میان راه برخی از کوچ کنندگان مردند چه حکمی دارد؟ فرمود براستی که خداوند عز و جل می‌فرماید «و هر كس [به قصد] مهاجرت در راه خدا و پيامبر او، از خانه‏اش به درآيد، سپس مرگش دررسد، پاداش او قطعاً بر خداست».)

فَنَفَرَ قَوْمٌ فَهَلَک بَعْضُهُمْ قَبْلَ أَنْ یصِلَ فَیعْلَمَ قَالَ إِنَّ اللَّهَ جَلَّ وَ عَزَّ یقُولُ وَ مَنْ یخْرُجْ مِنْ بَیتِهِ مُهاجِراً إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ یدْرِکهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ (گفتم پس از خبر مرگ امام مردمی برای تحقیق کوچ کردند پس برخی از آنها پیش از رسیدن و دانستن امام بعدی، مردند حکمش چیست؟ فرمود براستی که خداوند جل و عز می‌فرماید «و هر كس [به قصد] مهاجرت در راه خدا و پيامبر او، از خانه‏اش به درآيد، سپس مرگش دررسد، پاداش او قطعاً بر خداست».

قُلْتُ أَ رَأَیتَ مَنْ مَاتَ فِی ذَلِک فَقَالَ هُوَ بِمَنْزِلَةِ مَنْ خَرَجَ مِنْ بَیتِهِ مُهَاجِراً إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ یدْرِکهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ… (به امام گفتم آیا می‌بینی کسی در این راه بمیرد و امامش را نشناسد؟ حضرت فرمود او مانند کسی است که «و هر كس [به قصد] مهاجرت در راه خدا و پيامبر او، از خانه‏اش به درآيد، سپس مرگش دررسد، پاداش او قطعاً بر خداست»).

تردیدی نیست که در صورت شکست نفرِ گروه نخست، حکم وجوب نَفْر همچنان زنده است. از این رو لازم است مؤمنین، گروهی دیگر را برای جستجو بسیج کنند.

روشن است که با توجه امکانات دوران حضور معصومین علیهم السلام و موقعیت جغرافیایی مسلمانان، احیانا اصل نَفْر بسیار زمانبر بوده تا چه رسد به تکرار آن.

در این جا دو پرسش مطرح می‌شود:

۱- آیا وظیفه قاعدین فقط و فقط انتظار بازگشت نافرین است یا این که در این میان وظایف دیگری هم دارند؟

۲- اگر نافرین شکست خوردند و نتیجه‌ای به دست نیاوردند، وظیفه نافرین و به تبع آنها قاعدین، چیست؟

در ادامه پاسخ این دو پرسش را خواهیم دید.

شکست نَفْر2: مرگ قاعدین

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۱/۳۰-۷:۵۵:۳۱
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۶/۰۱/۳۰-۷:۵۵:۳۰
    • کد مطلب:18981
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2143

پیش از این گذشت که اقامت کنندگان پیش از رسیدن نافرین از جهت شناخت امام معذور هستند.

سخن بر سر این است که آیا معذوریت اقامت کنندگان مطلق است و هیچ تکلیف دیگری ندارند یا این که وظایف دیگری هست که باید از عهده آن برآیند؟

روایات زیر به این پرسش پاسخ می‌دهد.

ابوصباح می‌گوید به امام صادق علیه السلام گفتم: درباره مردی که به امر ولایت شما دعوت شده و آن را شناخته (تشیع را پذیرفته) و او در سرزمینی است جدا (و دور افتاده از شما که دسترسی به شما ندارد) که خبر مرگ امام می‌آید. در این میان که او انتظار (خبر امام بعدی را) می‌کشد، مرگ سراغ خودش می‌رود، (درباره این مرد نظر شما چیست؟)

حضرت پاسخ داد سوگند به خدا او به مانند کسی است که به سوی خدا و رسولش مهاجرت کرده، پس (اگر در این میان) بمیرد. پس تحقیقا پاداش او بر خداست.[1]

در این روایت تنها به حکم وجوب انتظار برای رسیدن خبر از امام بعدی اشاره رفته است.

اما در این زمینه جریان مرگ زراره، بسیار جالب است.

در مجموع این روایات متعدد می‌بینیم که خبر وفات امام صادق علیه السلام از مدینه به کوفه رسیده است. عبدالله افطح جای پدرش نشسته و ادعای امامت دارد. گروهی به امامت او و گروهی دیگر به امامت امام کاظم علیه السلام اعتقاد پیدا کرده‌اند.

زراره فرزندش را راهی مدینه می‌کند که خبر قطعی از امام بعدی را برایش بیاورد. پیش رسیدن فرزندش، به شدت بیمار می‌شود و مرگ به سراغ او می‌آید. زراره تا آخرین لحظه چشم انتظار رسیدن خبر امام بعدی است. وقتی یقین به مرگ می‌کند، دوباره بازگشت فرزندش را جویا می‌شود، هنگام ناامیدی، قرآنی طلب می‌کند و آن را بوسیده و بر سر و سینه‌اش می‌نهد و چنین می‌گوید:[2]

روایت۱: زراره به عمه‌اش گفت ای عمه شاهد باش که برای من امامی جز این کتاب (قرآن) نیست.

روایت۲: خداوندا واقعا که من تصدیق کننده هستم آن چه را پیامبرت محمد صلی الله علیه و اله آورده و بر او نازل کرده‌ای و آن را بر زبان او برای ما بیان کرده‌ای و به درستی که من تصدیق کننده هستم به آن چه که در این جامع (قرآن) نازل کرده‌ای و به راستی که اعتقاد (قلبی) من (درباره امام) و دین من آنی است که فرزندم عبید می‌آورد و آن چه که در کتابت بیان کرده‌ای. پس اگر پیش این (که عبید برسد) مرا میراندی این شهادت من بر نفس خودم و اقرار من است به آن چه که عبید پسرم می‌آورد و تو بر این امر گواهی.

روایت۳: به راستی که امام پس از جعفر بن محمد کسی است که نام او در قرآن تصریح شده است (که عبارت است) از کسانی که خداوند فرمانبرداری‌شان را بر خلقش واجب ساخته است من به (آن امام) ایمان دارم.

روایت4: خداوندا به درستی که من تو را در روز قیامت ملاقات می‌کنم در حالی که امام من کسی است که امامت برای او در این مصحف ثبت شده است. خداوند من حلال  قرآن را حلال و حرام آن را حرام می‌کنم و به محکم و متشابه و ناسخ و منسوخ و خاص و عام قرآن ایمان دارم بر این زنده‌ام و انشاء الله بر این می‌میرم.

خلاصه اقرارهای زراره که نشان دهنده وظیفه در چنین شرایطی است، عبارت است از:

ایمان به قرآن و آن چه در قرآن هست که از جمله آنها بیان کلی امامت است. همچنین تصریح به همه ائمه که در بطون قرآن است و تنها اولیاء خدا به آن دسترسی دارند.

علاوه بر همه اینها به شخص امام زمانم که فرزندم از آن تحقیق کرده نیز پیشاپیش ایمان دارم.

جالب‌ترین تعبیر در همه آنها ایمان به محکمات و متشابهات قرآن است.

در ادامه همین نوشتار به این مطلب مهم مبسوطتر می‌نگریم.

 

[1]- عَنْ أَبِي الصَّبَّاحِ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع مَا تَقُولُ فِي رَجُلٍ دُعِيَ إِلَى هَذَا الْأَمْرِ فَعَرَفَهُ وَ هُوَ فِي أَرْضٍ مُنْقَطِعَةٍ إِذْ جَاءَ مَوْتُ الْإِمَامِ فَبَيْنَا هُوَ يَنْتَظِرُ إِذْ جَاءَهُ الْمَوْتُ فَقَالَ هُوَ وَ اللَّهِ بِمَنْزِلَةِ مَنْ هَاجَرَ إِلَى اللَّهِ‏ وَ رَسُولِهِ فَمَاتَ‏ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ‏.

[2]- تفصیل این روایات را در زیر ببینید:

عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ قَالَ: وَجَّهَ زُرَارَةُ ابْنَهُ عُبَيْداً إِلَى الْمَدِينَةِ يَسْتَخْبِرُ  لَهُ خَبَرَ أَبِي الْحَسَنِ وَ عَبْدِ اللَّهِ‏ فَمَاتَ قَبْلَ أَنْ يَرْجِعَ إِلَيْهِ ابْنُهُ قَالَ مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي عُمَيْرٍ حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ حَكِيمٍ قَالَ قُلْتُ لِأَبِي الْحَسَنِ الْأَوَّلِ ع فَذَكَرْتُ لَهُ زُرَارَةَ وَ تَوْجِيهَ ابْنِهِ عُبَيْدٍ إِلَى الْمَدِينَةِ فَقَالَ أَبُو الْحَسَنِ إِنِّي لَأَرْجُو أَنْ يَكُونَ زُرَارَةُ مِمَّنْ قَالَ اللَّهُ‏ وَ مَنْ يَخْرُجْ مِنْ بَيْتِهِ مُهاجِراً إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ‏.

ابن ابی عمیر می‌گوید (پس از وفات امام جعفر صادق علیه السلام در مدینه و شایعاتی که پیرامون امامت عبدالله افطح مطرح شد) زراره فرزندش عبید را (از کوفه) به مدینه فرستاد تا (از امام بعدی تحقیق کند) و خبر ابوالحسن موسی کاظم و عبدالله افطح را برای او بیاورد. پس پیش از بازگشت پسرش به سوی او (و شناخت امام زمانش) مرد.

محمد ابن ابی عمیر می‌گوید محمد بن حکیم گفت که با امام کاظم علیه السلام (در این باره) سخن گفتم پس برای حضرت زراره و فرستادن پسرش به سوی مدینه را ذکر کردم. حضرت فرمود به راستی که من البته که امید دارم زراره از کسانی باشد که خداوند فرموده است «و هر كس [به قصد] مهاجرت در راه خدا و پيامبر او، از خانه‏اش به درآيد، سپس مرگش دررسد، پاداش او قطعاً بر خداست».

عَنْ نَصْرِ بْنِ شُعَيْبٍ، عَنْ عَمَّةِ زُرَارَةَ، قَالَتْ لَمَّا وَقَعَ زُرَارَةُ وَ اشْتَدَّ بِهِ: قَالَ نَاوِلِينِي الْمُصْحَفَ فَنَاوَلْتُهُ وَ فَتَحْتُهُ فَوَضَعَهُ عَلَى صَدْرِهِ، وَ أَخَذَهُ مِنِّي ثُمَّ قَالَ: يَا عَمَّةِ اشْهَدِي أَنْ لَيْسَ لِي إِمَامٌ غَيْرُ هَذَا الْكِتَابِ.

عَلِيِّ بْنِ يَقْطِينٍ، قَالَ لَمَّا كَانَتْ وَفَاةُ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (ع) قَالَ النَّاسُ بِعَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرٍ، وَ اخْتَلَفُوا فَقَائِلٌ قَالَ بِهِ، وَ قَائِلٌ قَالَ بِأَبِي الْحَسَنِ (ع) فَدَعَا زُرَارَةُ ابْنَهُ عُبَيْداً فَقَالَ يَا بُنَيَّ النَّاسُ مُخْتَلِفُونَ فِي هَذَا الْأَمْرِ: فَمَنْ قَالَ بِعَبْدِ اللَّهِ فَإِنَّمَا ذَهَبَ إِلَى الْخَبَرِ الَّذِي جَاءَ أَنَّ الْإِمَامَةَ فِي الْكَبِيرِ مِنْ وُلْدِ الْإِمَامِ، فَشُدَّ رَاحِلَتَكَ وَ امْضِ إِلَى الْمَدِينَةِ حَتَّى تَأْتِيَنِي بِصِحَّةِ الْأَمْرِ! فَشَدَّ رَاحِلَتَهُ وَ مَضَى إِلَى الْمَدِينَةِ، وَ اعْتَلَّ زُرَارَةُ فَلَمَّا حَضَرَتْهُ الْوَفَاةُ سَأَلَ عَنْ عُبَيْدٍ، فَقِيلَ إِنَّهُ لَمْ يَقْدَمْ، فَدَعَا بِالْمُصْحَفِ فَقَالَ: اللَّهُمَّ إِنِّي مُصَدِّقٌ بِمَا جَاءَ نَبِيُّكَ مُحَمَّدٌ فِيمَا أَنْزَلْتَهُ عَلَيْهِ وَ بَيَّنْتَهُ لَنَا عَلَى لِسَانِهِ، وَ إِنِّي مُصَدِّقٌ بِمَا أَنْزَلْتَهُ عَلَيْهِ فِي هَذَا الْجَامِعِ، وَ إِنَّ عَقْدِي وَ دَيْنِيَ الَّذِي يَأْتِينِي بِهِ عُبَيْدٌ ابْنِي وَ مَا بَيَّنْتَهُ فِي كِتَابِكَ، فَإِنْ أَمَتَّنِي قَبْلَ هَذَا فَهَذِهِ شَهَادَتِي عَلَى نَفْسِي وَ إِقْرَارِي بِمَا يَأْتِي بِهِ عُبَيْدٌ ابْنِي وَ أَنْتَ الشَّهِيدُ عَلَيَّ بِذَلِكَ! فَمَاتَ زُرَارَةُ، وَ قَدِمَ عُبَيْدٌ، فَقَصَدْنَاهُ لِنُسَلِّمَ عَلَيْهِ فَسَأَلُوهُ عَنِ الْأَمْرِ الَّذِي قَصَدَهُ فَأَخْبَرَهُمْ أَنَّ أَبَا الْحَسَنِ (ع) صَاحِبُهُمْ.

مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ زُرَارَةَ، عَنْ أَبِيهِ، قَالَ بَعَثَ زُرَارَةُ عُبَيْداً ابْنَهُ يَسْأَلُ عَنْ خَبَرٍ أَبِي الْحَسَنِ (ع) فَجَاءَهُ الْمَوْتُ قَبْلَ رُجُوعِ عُبَيْدٍ إِلَيْهِ، فَأَخَذَ الْمُصْحَفَ فَأَعْلَاهُ فَوْقَ رَأْسِهِ، وَ قَالَ إِنَّ الْإِمَامَ بَعْدَ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ مَنِ اسْمُهُ بَيْنَ الدَّفَّتَيْنِ فِي جُمْلَةِ الْقُرْآنِ مَنْصُوصٌ عَلَيْهِ، مِنَ الَّذِينَ أَوْجَبَ اللَّهُ طَاعَتَهُمْ عَلَى خَلْقِهِ، أَنَا مُؤْمِنٌ بِهِ، قَالَ فَأَخْبَرَ بِذَلِكَ أَبُو الْحَسَنِ الْأَوَّلُ (ع) فَقَالَ وَ اللَّهِ كَانَ زُرَارَةُ مُهاجِراً إِلَى اللَّهِ تَعَالَى.

جَمِيلِ بْنِ دَرَّاجٍ، قَالَ مَا رَأَيْتُ رَجُلًا مِثْلَ زُرَارَةَ بْنِ أَعْيَنَ، إِنَّا كُنَّا نَخْتَلِفُ إِلَيْهِ فَمَا نَكُونُ حَوْلَهُ إِلَّا بِمَنْزِلَةِ الصِّبْيَانِ فِي الْكُتَّابِ حَوْلَ الْمُعَلِّمِ، فَلَمَّا مَضَى أَبُو عَبْدِ اللَّهِ (ع) وَ جَلَسَ عَبْدُ اللَّهِ مَجْلِسَهُ: بَعَثَ زُرَارَةُ عُبَيْداً ابْنَهُ زَائِراً عَنْهُ لِيَعْرِفَ الْخَبَرَ وَ يَأْتِيهِ بِصِحَّتِهِ، وَ مَرِضَ زُرَارَةُ مَرَضاً شَدِيداً قَبْلَ أَنْ يُوَافِيَهُ عُبَيْدٌ، فَلَمَّا حَضَرَتْهُ الْوَفَاةُ دَعَا بِالْمُصْحَفِ فَوَضَعَهُ عَلَى صَدْرِهِ ثُمَّ قَبَّلَهُ، قَالَ جَمِيلٌ فَحَكَى جَمَاعَةٌ مِمَّنْ حَضَرَهُ أَنَّهُ قَالَ: اللَّهُمَّ إِنِّي أَلْقَاكَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ إِمَامِي مَنْ ثَبَتَ لَهُ فِي هَذَا الْمُصْحَفِ إِمَامَتُهُ، اللَّهُمَّ إِنِّي أُحِلُّ حَلَالَهُ وَ أُحَرِّمُ حَرَامَهُ وَ أُومِنُ بِمُحْكَمِهِ وَ مُتَشَابِهِهِ وَ نَاسِخِهِ وَ مَنْسُوخِهِ وَ خَاصِّهِ وَ عَامِّهِ، عَلَى ذَلِكَ أَحْيَا وَ عَلَيْهِ أَمُوتُ إِنْ شَاءَ اللَّهُ.

شکست نَفْر3: ستر امام

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۲/۰۷-۹:۵۶:۱۰
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۶/۰۲/۰۷-۹:۵۷:۱۳
    • کد مطلب:18996
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1979

ضرورت وجود امام در همه زمانها قطعی و مسلم است. شناخت امام زمان هم از واجبات ضروری و قطعی است.

اما با این همه احیانا به دلایلی همچون شدت اختناق، تقیه سنگین و…، شناخت شخص امام زمان ممکن نمی‌گردد.

در روایات از این حالت با تعبیر «ستر امام» یاد شده است.

در این وضعیت گروهی که برای شناخت امام زمان کوچ کرده‌اند، به دلایل یاد شده به بنبست می‌خورند. این دشوارترین حالت است.

در این شرایط دشوار چه باید کرد؟

سراغ روایات می‌رویم:

عیسی بن عبدالله می‌گوید به امام صادق گفتم اگر اتفاقی بیفتد -که خداوند روز (مرگ) شما را به من نشان ندهد- پس به چه کسی اقتدا کنم؟ حضرت به (پسرشان) موسی اشاره کرد. پس به آن حضرت گفتم اگر موسی (از دنیا) رفت به چه کسی؟ فرمود به فرزندش. گفتم اگر فرزندش رفت و برادر بزرگی و پسر کوچکی به جا گذاشت پس به چه کسی اقتدا کنم؟ فرمود به فرزندش سپس همین جور (ادامه بده) تا ابد. گفتم پس اگر امام را نشناختم و (یا) مکانش را ندانستم چه بکنم؟ حضرت فرمود می‌گویی خداوندا من کسی که از حجتهایت از نسل امام گذشته باقی مانده دوست دارم. پس واقعا همین مقدار کفایت می‌کند.[1]

به امام صادق علیه السلام گفتم درباره (وظیفه) مردمی که امامشان از دنیا رفته چه می‌فرمایی؟ چه کنند؟ حضرت به من فرمود آیا کتاب خدا را نمی‌خوانی (که فرموده) «پس چرا از هر جمعیت و طبقه‌ای از مؤمنان، دسته‌ای نمی‌ٔشتابند و کوچ نمی‌کنند تا اولا با دریافت دین در دین آگاهی یابند و ثانیا قوم خود را –وقتی به سوی آنان بازگشتند- بیم دهند)» گفتم فدای شما گردم تکلیف منتظرین تا بازگشت عالمان چیست؟ به فرمود خدا تو را رحمت کند آیا نمی‌دانی که میان محمد و عیسی صلی الله علیهما دویست و پنجاه سال فاصله بود؟ پس مردمی بر دین عیسی مردند در حالی که در انتظار دین محمد بودند پس خداوند دو برابر پاداش آنها را داد.[2]

حارث بن مغیره می‌گوید از امام صادق علیه السلام پرسیدم آیا می‌شود مردم در حالی باشند که امام را نشناسند؟ فرمود به تحقیق که این چنین گفته می‌شود (و این اتفاق می‌افتد) گفتم پس چه کنند؟ فرمود به امر نخست (امامت امام قبلی یا وظیفه‌ای که در زمان امام قبلی داشتند) چنگ می‌زنند تا این امر آخر (امام بعدی) برایشان آشکار شود.[3]

در این روایات به چند وظیفه اشاره شده است:

انتظار شناخت امام بعدی

ایمان اجمالی به امام بعدی

باقی ماندن بر اعتقاد به امام قبلی و ظایفی که تعیین نموده تا روشن شدن امام بعدی

در ادامه همین نوشتار به این مطلب مهم مبسوطتر می‌نگریم.

 

[1]- عَنْ عِيسَى بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عُمَرَ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع عَنْ خَالِهِ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع قَالَ: قُلْتُ لَهُ إِنْ كَانَ كَوْنٌ وَ لَا أَرَانِيَ اللَّهُ يَوْمَكَ فَبِمَنْ أَئْتَمُّ فَأَوْمَأَ إِلَى مُوسَى ع فَقُلْتُ لَهُ فَإِنْ مَضَى فَإِلَى مَنْ قَالَ فَإِلَى وَلَدِهِ قُلْتُ فَإِنْ مَضَى وَلَدُهُ وَ تَرَكَ أَخاً كَبِيراً وَ ابْناً صَغِيراً فَبِمَنْ أَئْتَمُّ قَالَ بِوَلَدِهِ ثُمَّ هَكَذَا أَبَداً فَقُلْتُ فَإِنْ أَنَا لَمْ أَعْرِفْهُ وَ لَمْ أَعْرِفْ مَوْضِعَهُ فَمَا أَصْنَعُ قَالَ تَقُولُ اللَّهُمَّ إِنِّي أَتَوَلَّى مَنْ بَقِيَ مِنْ حُجَجِكَ مِنْ وُلْدِ الْإِمَامِ الْمَاضِي فَإِنَّ ذَلِكَ يُجْزِيكَ.

[2]- مَا تَقُولُ فِی قَوْمٍ هَلَک إِمَامُهُمْ کیفَ یصْنَعُونَ قَالَ فَقَالَ لِی أَ مَا تَقْرَأُ کتَابَ اللَّهِ فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ کلِّ فِرْقَةٍ إِلَى قَوْلِهِ یحْذَرُونَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاک فَمَا حَالُ الْمُنْتَظِرِینَ حَتَّى یرْجِعَ الْمُتَفَقِّهُونَ قَالَ فَقَالَ لِی یرْحَمُک اللَّهُ أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّهُ کانَ بَینَ مُحَمَّدٍ وَ عِیسَى صَلَّى اللَّهُ عَلَیهِمَا خَمْسُونَ وَ مِائَتَا سَنَةٍ فَمَاتَ قَوْمٌ عَلَى دِینِ عِیسَى انْتِظَاراً لِدِینِ مُحَمَّدٍ فَآتَاهُمُ اللَّهُ أَجْرَهُمْ مَرَّتَینِ بحارالأنوار 27 298 10

[3]- عَنِ الْحَارِثِ بْنِ الْمُغِيرَةِ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع هَلْ يَكُونُ النَّاسُ فِي حَالٍ لَا يَعْرِفُونَ الْإِمَامَ فَقَالَ قَدْ كَانَ يُقَالُ ذَلِكَ قُلْتُ فَكَيْفَ يَصْنَعُونَ قَالَ يَتَعَلَّقُونَ بِالْأَمْرِ الْأَوَّلِ حَتَّى يَسْتَبِينَ لَهُمُ الْأَخِيرُ.

موفقیت نَفْر1: تفقه نافرین

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۲/۰۷-۱۰:۱:۲
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:18997
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1982

با تحقق هدف نَفْر، موفقیت نافرین کلید می‌خورد.

به صراحت خود آیه نَفْر، هدف نخست نَفْر تفقه و آگاهی است. برخی از مصادیق تفقه نیز پیش از این گذشت که برجسته‌ترین آنها، شناخت امام زمان است.

بدیهی است که تفقه و شناخت یقینی دین، بدون برهان معنا ندارد. در بسیاری از موارد، دین آن چنان آشکار است که جایی برای تردید باقی نمی‌گذارد. اما ممکن است که در برخی از موارد از جمله در حال شدت تقیه چنین نباشد.

اینجاست که باید سراغ برهان و نشانه‌های حقیقت رفت.

از جمله نشانه‌ها مطلبی بود که پیش از این گذشت:

(قُلْتُ فَإِذَا قَدِمُوا بِأَی شَی‏ءٍ یعْرِفُونَ صَاحِبَهُمْ قَالَ یعْطَى السَّکینَةَ وَ الْوَقَارَ وَ الْهَیبَةَ) پرسیدم وقتی به مدینه رسیدند به چه چیزی امامشان را می‌شناسند؟ فرمود خداوند به امام سکینه و وقار و هیبت عطا می‌کند.

در هر صورت تفقهی که هدف نَفْر است شناخت یقینی حق بر اساس برهان است.

البته این که تفقه چیست (شناخت خود تفقه) و برهان مناسب با آن کدام است، جای تحقیق دارد که در مجال خودش باید صورت پذیرد.

موفقیت نَفْر2: انذار قاعدین

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۲/۰۷-۱۰:۱:۵
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:18998
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1960

به دلیل این که معرفت دین و از جمله معرفت امام، بر آحاد مردم واجب است.نافرین با تفقه‌شان، به موفقیت شخصی خود دست یافته‌اند.

اما هدف تعریف شده در آیه هنوز تکمیل نشده است.

چرا که نافرین تنها بر اساس مسئولیت خود کوچ نکرده‌اند، بلکه از سوی سایر افراد فرقه خود نیز مسئولیت یافته‌اند. از این رو نمی‌توانند بیش از زمان نیاز در سفر تفقه بمانند. بنا بر این تکلیف بعدی نافرین، بازگشت به سوی قومشان است.

پس از بازگشت به سوی قوم خود نیز مکلف به انذار آنها هستند تا سایرین نیز حذرهای لازم را پیدا کنند.

در نتیجه دومین موفقیت نَفْر بازگشت نافرین و انذار قاعدین است.

به این مهم در خود آیه نَفْر تصریح شده است:

وَ لِینْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَیهِمْ لَعَلَّهُمْ یحْذَرُونَ

و (ثانیا) قوم خود را –وقتی به سوی آنان بازگشتند- بیم دهند. باشد که آنان پرهیز کنند.

هجرت از جهل (فرایند تفقه)

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۲/۰۷-۱۰:۴:۲۳
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۶/۰۲/۰۷-۱۰:۵:۵۳
    • کد مطلب:18999
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2022

پس از شناخت برخی از مصادیق آیه نَفْر و آشنایی با نکات مهم آن، نوبت به درایت بیشتر این آیه می‌رسد.

در این مرحله با مطالب جالب‌تری مرتبط به آیه نَفْر آشنا می‌شویم.

ارتباط تنگاتنگی میان نَفْر و هجرت وجود دارد. چرا که مبدأ هر دو حرکت، نادانی است و منتهای آن تفقه.

هجرت از نادانی و رسیدن به تفقه، نیازمند طی کردن مسیری است که جستجو، فحص، طلب و تحقیق نامیده می‌شود.

برای آشنایی اجمالی با فرایند تفقه با ما همراه باشید.

آغاز سفر فقاهت

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۲/۱۳-۵:۲۶:۸
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۶/۰۲/۱۳-۵:۲۷:۳۰
    • کد مطلب:19005
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1995

نخستین پرسشی که پیش می‌آید ریشه‌ی نَفْر و هجرت چیست؟

پیش از این گذشت:

فَإِنَّ إِمَاماً هَلَک وَ رَجُلٌ بِخُرَاسَانَ لَا یعْلَمُ مَنْ وَصِیهُ لَمْ یسَعْهُ ذَلِک قَالَ لَا یسَعُهُ إِنَّ الْإِمَامَ إِذَا هَلَک وَقَعَتْ حُجَّةُ وَصِیهِ عَلَى مَنْ هُوَ مَعَهُ فِی الْبَلَدِ وَ حَقُّ النَّفْرِ عَلَى مَنْ لَیسَ بِحَضْرَتِهِ إِذَا بَلَغَهُمْ (اگر امامی بمیرد و مردی به خراسان باشد نمی‌داند وصیه امام قبلی کیست آیا در سعه و آزادی نسبت به معرفت امام نیست؟ حضرت فرمود در سعه و آزادی نسبت به معرفت امام نیست. به راستی امام هنگامی بمیرد و خبرش به مردم برسد، حجت وصی او امام بعدی بر گردن کسی که با او در دیار هست واقع شده و گردن گیر می‌گردد و همچنین حق کوچ کردن بر کسی که در دیار امام نیست ثابت می‌گردد.)

در این روایت سخن از دو امر است: یکی وقوع حجت بر کسانی که به امام دسترسی دارند و دیگری حق نَفْر بر کسانی که دسترسی به امام ندارند.

اتمام حجت نسبت به کسانی که دسترسی به امام دارند تا حدی روشن است.

اما باید دید ریشه حق نَفْر چیست؟

برای شناخت ریشه حق نَفْر به این روایت توجه کنید:

و هجرت (و کوچ کردن از گمراهی به هدایت) بر جایگاه نخستین خودش (که هجرت در آغاز بعثت است، همچنان) استوار است. (در نتیجه وجوب هجرت، اختصاص به زمان پیامبر صلی الله علیه و آله ندارد.)

خدا را به ايمان اهل زمين نيازى نيست، چه ايمان خود را پنهان دارند يا آشكار كنند. (پس وجوب هجرت برای آشکار کردن ایمانشان، سودی برای خداوند ندارد، بلکه منافع آن به خود بندگان می‌رسد.)

جز به شناخت حجت در زمین، نام هجرت (و عنوان مهاجر) بر کسی صادق نیست. پس کسی که حجت را بشناسد و به آن اقرار نماید، او مهاجر (واقعی) است (که از گمراهی به هدایت کوچ کرده است. پس وجوب هجرت یعنی جستجو برای شناخت حجت خدا و امام زمان پیوسته باقی است.)

(همچنین) نام استضعاف (و عنوان مستضعف) بر کسی که حجت به او رسیده و گوشش آن را شنیده و قلبش آن را یافته، صادق نیست. (در نتیجه چنین کسی در ترک جستجو از حجت خدا و امام زمان معذور نیست.)[1]

در این روایت مردم دو طبقه مستضعف و غیر مستضعف تقسیم شده‌اند.

این بخش از روایت پیشین برای شناخت مستضعف کافی است:

وَ لَا يَقَعُ اسْمُ الِاسْتِضْعَافِ عَلَى مَنْ بَلَغَتْهُ الْحُجَّةُ فَسَمِعَتْهَا أُذُنُهُ وَ وَعَاهَا قَلْبُهُ (نام استضعاف و عنوان مستضعف بر کسی که حجت به او رسیده و گوشش آن را شنیده و قلبش آن را یافته، صادق نیست. در نتیجه چنین کسی در ترک جستجو از حجت خدا و امام زمان معذور نیست).

در جمله یاد شده «غیر مستضعف» به کسی که «حجت به گوش او خورده یا به قلبش خطور کرده» تعریف شده است.

با توجه به این که غیر مستضعف، نقطه مقابل «مستضعف» است، می‌توان نتیجه گرفت که «مستضعف کسی است که حجت به گوش او نرسیده یا بر قلب او خطور نکرده باشد و احتمال آن زنده نشده باشد».

مستضعف، مرده‌ای معنوی است که از او حرکتی همچون هجرت و کوچ به سوی تفقه انتظار نمی‌ٔرود. این همان نقطه صفر و بی‌ارزشی مطلق است.

ارزشمندی معنوی با هجرت و پس از مرتفع شدن استضعاف تازه آغاز می‌شود.

 

[1]- وَ الْهِجْرَةُ قَائِمَةٌ عَلَى حَدِّهَا الْأَوَّلِ مَا كَانَ لِلَّهِ فِي أَهْلِ الْأَرْضِ‏  حَاجَةٌ مِنْ مُسْتَسِرِّ الْإِمَّةِ وَ مُعْلِنِهَا لَا يَقَعُ اسْمُ الْهِجْرَةِ عَلَى أَحَدٍ إِلَّا بِمَعْرِفَةِ الْحُجَّةِ فِي الْأَرْضِ فَمَنْ عَرَفَهَا وَ أَقَرَّ بِهَا فَهُوَ مُهَاجِرٌ وَ لَا يَقَعُ اسْمُ الِاسْتِضْعَافِ عَلَى مَنْ بَلَغَتْهُ الْحُجَّةُ فَسَمِعَتْهَا أُذُنُهُ وَ وَعَاهَا قَلْبُهُ

بلوغ اجمالی حجت، موتور هجرت و جستجو

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۲/۱۳-۵:۳۱:۳
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۶/۰۲/۱۳-۵:۴۷:۳۸
    • کد مطلب:19006
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1978

آغاز هجرت به سوی تفقه، با خروج از استضعاف رقم می‌خورد.

پیش از این چنین گذشت:

وَ لَا يَقَعُ اسْمُ الِاسْتِضْعَافِ عَلَى مَنْ بَلَغَتْهُ الْحُجَّةُ فَسَمِعَتْهَا أُذُنُهُ وَ وَعَاهَا قَلْبُهُ (نام استضعاف و عنوان مستضعف بر کسی که حجت به او رسیده و گوشش آن را شنیده و قلبش آن را یافته، صادق نیست. در نتیجه چنین کسی در ترک جستجو از حجت خدا و امام زمان معذور نیست).

عدم استضعاف همان مرزی است که وجوب نَفْر و هجرت و جستجوی در دین، با اراده و تصمیم به جستجو آغاز می‌شود.

بلوغ اجمالی حجت است که استضعاف را مرتفع می‌سازد. از این رو می‌توان گفت بلوغ اجمالی حجت، موتور جستجو و حرکت به سوی تفقه است.

بنا بر این مباحث این مرحله در دو شاخه جای می‌گیرند:

۱- مباحث بلوغ اجمالی حجت (مباحث علیّ)

۲- مباحث مربوط به حرکت و جستجوی پس از بلوغ اجمالی حجت (مباحث معلولی)

در آینده تشریح بیشتر هر دوی این مباحث را خواهید دید. اما در ادامه با چند برش از نَفْر و هجرت که یکی از معلولهای حجت اجمالی است آشنا می‌شویم.

نَفْر و هجرت، طریق تفقه

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۲/۱۳-۵:۳۶:۳۶
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۶/۰۲/۱۳-۵:۳۷:۴۰
    • کد مطلب:19007
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2103

در بسیاری از روایات اشاره شده است که موضوع آیه نَفْر کسانی هستند که خارج از سرزمینی که امام علیه السلام در آنجاست، سکونت دارند.

پیش از این گذشت:

إِذَا هَلَک الْإِمَامُ فَبَلَغَ قَوْماً لَیسُوا بِحَضْرَتِهِ قَالَ یخْرُجُونَ فِی الطَّلَبِ (هنگامی امام بمیرد پس خبرش به مردمی برسد که در آن شهر نیستند چه باید بکنند؟ فرمود در جستجوی امام جدید از سرزمین‌شان خارج می‌شوند.)

به سخنی دیگر مردم دو دسته شده‌اند: دسته‌ای در دیار امام ساکن هستند و دسته‌ای دیگر خارج از سرزمین امام سکونت دارند. حکم نَفْر مربوط به کسانی است که خارج از شهر امام زندگی می‌کنند.

روشن است که تکلیف به تفقه در دین همگانی است و از جمله در شناخت امام زمان هیچ کس معذور نیست.

پس چرا ساکنین دیار امام از دیگران جدا شده‌اند و ریشه این تقسیم و تفکیک چیست؟

در برخی از روایات منشأ این تفکیک این گونه بیان شده است که کسی که در شهر امام زندگی می‌کند، حجت بر او تمام است زیرا تفقه کاملا در دسترسی او قرار دارد.

اما کسی که در خارج از شهر امام است، تا سفر نکند و کوچ ننماید به این حجت دسترسی پیدا نمی‌کند.

به این روایات توجه کنید:

فَإِنَّ إِمَاماً هَلَک وَ رَجُلٌ بِخُرَاسَانَ لَا یعْلَمُ مَنْ وَصِیهُ لَمْ یسَعْهُ ذَلِک قَالَ لَا یسَعُهُ إِنَّ الْإِمَامَ إِذَا هَلَک وَقَعَتْ حُجَّةُ وَصِیهِ عَلَى مَنْ هُوَ مَعَهُ فِی الْبَلَدِ وَ حَقُّ النَّفْرِ عَلَى مَنْ لَیسَ بِحَضْرَتِهِ إِذَا بَلَغَهُمْ (اگر امامی بمیرد و مردی به خراسان باشد نمی‌داند وصیه امام قبلی کیست آیا در سعه و آزادی نسبت به معرفت امام نیست؟ حضرت فرمود در سعه و آزادی نسبت به معرفت امام نیست. به راستی امام هنگامی بمیرد و خبرش به مردم برسد، حجت وصی او امام بعدی بر گردن کسی که با او در دیار هست واقع شده و گردن گیر می‌گردد و همچنین حق کوچ کردن بر کسی که در دیار امام نیست ثابت می‌گردد.)

قُلْتُ أَ فَیسَعُ النَّاسَ إِذَا مَاتَ الْعَالِمُ أَلَّا یعْرِفُوا الَّذِی بَعْدَهُ فَقَالَ أَمَّا أَهْلُ هَذِهِ الْبَلْدَةِ فَلَا یعْنِی الْمَدِینَةَ وَ أَمَّا غَیرُهَا مِنَ الْبُلْدَانِ فَبِقَدْرِ مَسِیرِهِمْ إِنَّ اللَّهَ یقُولُ وَ ما کانَ الْمُؤْمِنُونَ لِینْفِرُوا کافَّةً (اگر عالم و امامی بمیرد آیا مردم می‌توانند امام پس از او را نشناسند؟ فرمود اما اهل این دیار یعنی شهر مدینه، نه چنین اختیاری ندارند و اما غیر اهل مدینه از دیگر سرزمین‌ها پس به اندازه مسیر آنان تا مدینه در نشناختن امام معذور هستند).

با کوچ  کردن، دسترسی به حجت فراهم می‌آید و امام شناخته می‌شود. این همانی است که همشهریان امام از ابتدا به آن دسترسی داشته‌اند.

نتیجه آن چه گذشت این است که نَفْر هیچ موضوعیتی ندارد، بلکه راه و طریق دسترسی به حجت است که از طریق حجت امام شناخته می‌شود.

نَفْر و هجرت، شاه مصداق جستجوی دین

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۲/۲۰-۵:۸:۳۰
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۶/۰۲/۲۰-۵:۹:۲۳
    • کد مطلب:19014
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2084

مباحث پیشین روشن ساخت که «نَفْر» (کوچ کردن و شتافتن) به سوی جهاد و تفقه، واجب است.

همچنین روشن شد که وجوب «نَفْر» (کوچ کردن و شتافتن) مقدمه و طریق خود جهاد و تفقه است. بنا بر این وجوب آن مقدمی است.

مسلما این وجوب مقدمی منحصر به «نَفْر» (کوچ کردن و شتافتن) تنها نیست، بلکه مناط آن شامل همه مقدمات تفقه می‌گردد.

بر همین اساس، هر چیزی که مقدمه و راه رسیدن به تفقه باشد، واجب و ضروری است.

شاید بتوان گفت جامع‌ترین عنوان که شامل همه مقدمات تفقه باشد، عنوان «جستجو» و طلب دین است.

این مطلب از روایات نیز شاهد دارد. پیش از این گذشت که:

هُمْ فِی عُذْرٍ مَا دَامُوا فِی الطَّلَبِ… (آنان که شنافتند تا هنگامی که در جستجو باشند در عذر هستند…)

قَالَ یخْرُجُونَ فِی الطَّلَبِ فَإِنَّهُمْ لَا یزَالُونَ فِی عُذْرٍ مَا دَامُوا فِی الطَّلَبِ… (فرمود در جستجوی امام جدید از سرزمین‌شان خارج می‌شوند پس به راستی که آنان پیوسته در عذر هستند تا هنگامی در جستجو هستند…)

در روایت دیگری بزنطی می‌گوید به امام رضا علیه السلام نامه‌ای نوشتم که…:

سپس حضرت رضا علیه السلام در پاسخ نوشت:… خداوند تبارک و تعالی فرموده است «پس اگر نمى‌دانيد، از اهل ذکر جويا شويد» و (همچنین) خداوند تعالی فرموده است «و شدنی نیست که مؤمنان همگی (با هم) کوچ کنند. پس چرا از هر جمعیت (و طبقه‌ای) از مؤمنان، دسته‌ای (نمی‌ٔشتابند و) کوچ نمی‌کنند تا (اولا با دریافت دین) در دین آگاهی یابند و (ثانیا) قوم خود را –وقتی به سوی آنان بازگشتند- بیم دهند. باشد که آنان پرهیز کنند»

(با توجه به این دو آیه) پس به تحقیق پرسش و ارجاع مسأله(ی مورد نیاز) به ما، بر شما واجب شده و پاسخ بر ما واجب نشده است.

خداوند عز و جل فرموده است: «پس اگر تو را اجابت نكردند، بدان كه فقط هوسهاى خود را پيروى مى‏كنند؛ و كيست گمراه‏تر از آنكه بى‏راهنمايى خدا از هوسش پيروى كند؟». خداوند (از این آیه) قصد کرد کسی را که بدون (تبعیت از) امامی از امامان هدایت، دینش را رأی و نظر خودش گرفته است.[1]

البته «نَفْر» (کوچ کردن و شتافتن)، آشکارترین مصداق برای جستجو و طلب دین می‌باشد.

با توجه به آن چه گذشت روشن شد که آیه نَفْر یکی از ادله وجوب جستجو و طلب دین است.

این جستجو، واجبی است که در دشوارترین شرایط نیز وجوب آن باقی است و باید از پس آن برآمد. در برخی از روایات پیش گذشت:

فَإِنَّ إِمَاماً هَلَک وَ رَجُلٌ بِخُرَاسَانَ لَا یعْلَمُ مَنْ وَصِیهُ لَمْ یسَعْهُ ذَلِک قَالَ لَا یسَعُهُ… وَ حَقُّ النَّفْرِ عَلَى مَنْ لَیسَ بِحَضْرَتِهِ… (گفتم پس اگر امامی بمیرد و مردی به خراسان باشد نمی‌داند وصیه امام قبلی کیست آیا در سعه و آزادی نسبت به معرفت امام نیست؟ حضرت فرمود در سعه و آزادی نسبت به معرفت امام نیست… حق کوچ کردن بر کسی که در دیار امام نیست ثابت می‌گردد…)

البته جستجوی از دین، انواع و ابعاد گوناگونی دارد که بایسته است به شکل جداگانه مورد کاوش قرار گیرد.

 

[1]- قرب الإسناد ابْنُ عِيسَى عَنِ الْبَزَنْطِيِّ قَالَ: كَتَبْتُ إِلَى الرِّضَا ع أَنِّي رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ الْكُوفَةِ وَ أَنَا وَ أَهْلُ بَيْتِي نَدِينُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ بِطَاعَتِكُمْ وَ قَدْ أَحْبَبْتُ لِقَاءَكَ لِأَسْأَلَكَ عَنْ دِينِي وَ أَشْيَاءَ جَاءَ بِهَا قَوْمٌ عَنْكَ بِحُجَجٍ يَحْتَجُّونَ بِهَا عَلَيَّ فِيكَ وَ هُمُ الَّذِينَ يَزْعُمُونَ أَنَّ أَبَاكَ ص حَيٌّ فِي الدُّنْيَا لَمْ يَمُتْ مِيتَتَهَا وَ مِمَّا يَحْتَجُّونَ بِهِ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ إِنَّا سَأَلْنَاهُ عَنْ أَشْيَاءَ فَأَجَابَ بِخِلَافِ مَا جَاءَ عَنْ آبَائِهِ وَ أَقْرِبَائِهِ كَذَا وَ قَدْ نَفَى التَّقِيَّةَ عَنْ نَفْسِهِ فَعَلَيْهِ أَنْ يَخْشَى ثُمَّ إِنَّ صَفْوَانَ لَقِيَكَ فَحَكَى لَكَ بَعْضَ أَقَاوِيلِهِمُ الَّذِي سَأَلُوكَ عَنْهَا فَأَقْرَرْتَ بِذَلِكَ وَ لَمْ تَنْفِهِ عَنْ نَفْسِكَ ثُمَّ أَجَبْتَهُ بِخِلَافِ مَا أَجَبْتَهُمْ وَ هُوَ قَوْلُ آبَائِكَ ع وَ قَدْ أَحْبَبْتُ لِقَاءَكَ لِتُخْبِرَنِي لِأَيِّ شَيْ‏ءٍ أَجَبْتَ صَفْوَانَ بِمَا أَجَبْتَهُ وَ أَجَبْتَ أُولَئِكَ بِخِلَافِهِ فَإِنَّ فِي ذَلِكَ حَيَاةً لِي وَ لِلنَّاسِ وَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى يَقُولُ وَ مَنْ أَحْياها فَكَأَنَّما أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعاً فَكَتَبَ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ قَدْ أُوْصِلَ كِتَابُكَ إِلَيَّ وَ فَهِمْتُ مَا ذَكَرْتَ فِيهِ مِنْ حُبِّكَ لِقَائِي وَ مَا تَرْجُو فِيهِ وَ يَجِبُ عَلَيْكَ أَنْ أُشَافِهَكَ فِي أَشْيَاءَ جَاءَ بِهَا قَوْمٌ عَنِّي وَ زَعَمْتَ أَنَّهُمْ يَحْتَجُّونَ بِحُجَجٍ عَلَيْكُمْ وَ يَزْعُمُونَ أَنِّي أَجَبْتُهُمْ بِخِلَافِ مَا جَاءَ عَنْ آبَائِي وَ لَعَمْرِي مَا يُسْمِعُ الصُّمَّ وَ لَا يَهْدِي الْعُمْيَ إِلَّا اللَّهُ فَمَنْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ وَ مَنْ يُرِدْ أَنْ يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقاً حَرَجاً كَأَنَّما يَصَّعَّدُ فِي السَّماءِ كَذلِكَ يَجْعَلُ اللَّهُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ- إِنَّكَ لا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لكِنَّ اللَّهَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ قَدْ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ لَوِ اسْتَطَاعَ النَّاسُ لَكَانُوا شِيعَتَنَا أَجْمَعِينَ وَ لَكِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَخَذَ مِيثَاقَ شِيعَتِنَا يَوْمَ أَخَذَ مِيثَاقَ النَّبِيِّينَ وَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع إِنَّمَا شِيعَتُنَا مَنْ تَابَعَنَا وَ لَمْ يُخَالِفْنَا وَ مَنْ إِذَا خِفْنَا خَافَ وَ إِذَا أَمِنَّا أَمِنَ فَأُولَئِكَ شِيعَتُنَا وَ قَالَ‏ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ وَ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى وَ ما كانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ فَقَدْ فُرِضَتْ عَلَيْكُمُ الْمَسْأَلَةُ وَ الرَّدُّ إِلَيْنَا وَ لَمْ يُفْرَضْ عَلَيْنَا الْجَوَابُ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فَإِنْ لَمْ يَسْتَجِيبُوا لَكَ فَاعْلَمْ أَنَّما يَتَّبِعُونَ أَهْواءَهُمْ وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَواهُ بِغَيْرِ هُدىً مِنَ اللَّهِ يَعْنِي مَنِ اتَّخَذَ دِينَهُ رَأْيَهُ بِغَيْرِ إِمَامٍ مِنْ أَئِمَّةِ الْهُدَى‏

وجوب جستجو، همیشه و همه جا (دامنه وجوب نَفْر و هجرت)

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۲/۲۰-۵:۱۲:۱۳
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:19015
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2113

روشن شد همچنان که وجوب نَفْر، مقدمی است، وجوب هجرت هم به دلیل مقدمیت و طریقیت آن برای تفقه است.

از این رو هرگز نمی‌توان وجوب هجرت را به زمان پیامبر خدا صلی الله علیه و آله اختصاص دهیم.

پیش از این گذشت که:

وَ الْهِجْرَةُ قَائِمَةٌ عَلَى حَدِّهَا الْأَوَّلِ مَا كَانَ لِلَّهِ فِي أَهْلِ الْأَرْضِ‏  حَاجَةٌ مِنْ مُسْتَسِرِّ الْإِمَّةِ وَ مُعْلِنِهَا لَا يَقَعُ اسْمُ الْهِجْرَةِ عَلَى أَحَدٍ إِلَّا بِمَعْرِفَةِ الْحُجَّةِ فِي الْأَرْضِ فَمَنْ عَرَفَهَا وَ أَقَرَّ بِهَا فَهُوَ مُهَاجِرٌ وَ لَا يَقَعُ اسْمُ الِاسْتِضْعَافِ عَلَى مَنْ بَلَغَتْهُ الْحُجَّةُ فَسَمِعَتْهَا أُذُنُهُ وَ وَعَاهَا قَلْبُهُ

و هجرت (و کوچ کردن از گمراهی به هدایت) بر جایگاه نخستین خودش (که هجرت در آغاز بعثت است، همچنان) استوار است. (در نتیجه وجوب هجرت، اختصاص به زمان پیامبر صلی الله علیه و آله ندارد.)

خدا را به ايمان اهل زمين نيازى نيست، چه ايمان خود را پنهان دارند يا آشكار كنند. (پس وجوب هجرت برای آشکار کردن ایمانشان، سودی برای خداوند ندارد، بلکه منافع آن به خود بندگان می‌رسد.)

جز به شناخت حجت در زمین، نام هجرت (و عنوان مهاجر) بر کسی صادق نیست. پس کسی که حجت را بشناسد و به آن اقرار نماید، او مهاجر (واقعی) است (که از گمراهی به هدایت کوچ کرده است. پس وجوب هجرت یعنی جستجو برای شناخت حجت خدا و امام زمان پیوسته باقی است.)

(همچنین) نام استضعاف (و عنوان مستضعف) بر کسی که حجت به او رسیده و گوشش آن را شنیده و قلبش آن را یافته، صادق نیست. (در نتیجه چنین کسی در ترک جستجو از حجت خدا و امام زمان معذور نیست.)

گفتیم وجوب نَفْر و هجرت مقدمی است و این دو شاه مصداق جستجوی در دین هستند.

از این روایت نیز روشن شد که جستجوی در دین نیز هیچ حد و مرز مکانی و زمانی نمی‌شناسد. بلکه وجوب آن شامل همه زمانها و شرایط می‌شود.

وظیفه در زمان جستجوی از دین چیست؟

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۲/۲۰-۵:۱۵:۳۰
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:19016
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2050

روشن شد که نَفْر و هجرت شاه مصداق جستجوست.

هر چند مکلف در طول زمان جستجو، نسبت به موضوع و مورد جستجو معذور است، اما باید تا به ثمر نشستن نَفْر و هجرت یا همان جستجو چشم انتظار باشد.

جملات زیر در احادیث پیشین این مطلب را به خوبی نشان می‌دهد.

هُمْ فِی عُذْرٍ مَا دَامُوا فِی الطَّلَبِ وَ هَؤُلَاءِ الَّذِینَ ینْتَظِرُونَهُمْ فِی عُذْرٍ حَتَّى یرْجِعَ إِلَیهِمْ أَصْحَابُهُمْ (آنان که شنافتند تا هنگامی که در جستجو باشند در عذر هستند و این کسانی که منتظر هستند تا هنگامی که اصحابشان به سوی آنان بازگردند در عذر هستند)

فَبَيْنَا هُوَ يَنْتَظِرُ إِذْ جَاءَهُ الْمَوْتُ

وَ اعْتَلَّ زُرَارَةُ فَلَمَّا حَضَرَتْهُ الْوَفَاةُ سَأَلَ عَنْ عُبَيْدٍ، فَقِيلَ إِنَّهُ لَمْ يَقْدَمْ

فَمَاتَ قَوْمٌ عَلَى دِینِ عِیسَى انْتِظَاراً لِدِینِ مُحَمَّدٍ فَآتَاهُمُ اللَّهُ أَجْرَهُمْ مَرَّتَینِ

ممکن است گفته شود که معنای چشم انتظاری این است که تمامی اموری که نیازمند به تفقه جدید است، معلق بمانند تا جستجو به نتیجه برسد.

در هر صورت معذوریت در زمان جستجو، گتره، و بی حساب و کتاب نیست، بلکه محدود به زمانی است که جستجو به آن نیاز دارد. توجه کنید:

وَ أَمَّا غَیرُهَا مِنَ الْبُلْدَانِ فَبِقَدْرِ مَسِیرِهِمْ (و اما غیر اهل مدینه از دیگر سرزمین‌ها پس به اندازه مسیر آنان تا مدینه، در نشناختن امام معذور هستند)

سایر وظایف نیز در روایات پیشین بیان شده بود.

در سرفصلهای شکست نَفْر، این وظایف را دیدیم:

يَا عَمَّةِ اشْهَدِي أَنْ لَيْسَ لِي إِمَامٌ غَيْرُ هَذَا الْكِتَابِ

فَقَالَ: اللَّهُمَّ إِنِّي مُصَدِّقٌ بِمَا جَاءَ نَبِيُّكَ مُحَمَّدٌ فِيمَا أَنْزَلْتَهُ عَلَيْهِ وَ بَيَّنْتَهُ لَنَا عَلَى لِسَانِهِ، وَ إِنِّي مُصَدِّقٌ بِمَا أَنْزَلْتَهُ عَلَيْهِ فِي هَذَا الْجَامِعِ، وَ إِنَّ عَقْدِي وَ دَيْنِيَ الَّذِي يَأْتِينِي بِهِ عُبَيْدٌ ابْنِي وَ مَا بَيَّنْتَهُ فِي كِتَابِكَ، فَإِنْ أَمَتَّنِي قَبْلَ هَذَا فَهَذِهِ شَهَادَتِي عَلَى نَفْسِي وَ إِقْرَارِي بِمَا يَأْتِي بِهِ عُبَيْدٌ ابْنِي وَ أَنْتَ الشَّهِيدُ عَلَيَّ بِذَلِكَ! فَمَاتَ زُرَارَةُ

قَالَ إِنَّ الْإِمَامَ بَعْدَ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ مَنِ اسْمُهُ بَيْنَ الدَّفَّتَيْنِ فِي جُمْلَةِ الْقُرْآنِ مَنْصُوصٌ عَلَيْهِ، مِنَ الَّذِينَ أَوْجَبَ اللَّهُ طَاعَتَهُمْ عَلَى خَلْقِهِ، أَنَا مُؤْمِنٌ بِهِ

قَالَ: اللَّهُمَّ إِنِّي أَلْقَاكَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ إِمَامِي مَنْ ثَبَتَ لَهُ فِي هَذَا الْمُصْحَفِ إِمَامَتُهُ، اللَّهُمَّ إِنِّي أُحِلُّ حَلَالَهُ وَ أُحَرِّمُ حَرَامَهُ وَ أُومِنُ بِمُحْكَمِهِ وَ مُتَشَابِهِهِ وَ نَاسِخِهِ وَ مَنْسُوخِهِ وَ خَاصِّهِ وَ عَامِّهِ، عَلَى ذَلِكَ أَحْيَا وَ عَلَيْهِ أَمُوتُ

أَبَداً فَقُلْتُ فَإِنْ أَنَا لَمْ أَعْرِفْهُ وَ لَمْ أَعْرِفْ مَوْضِعَهُ فَمَا أَصْنَعُ قَالَ تَقُولُ اللَّهُمَّ إِنِّي أَتَوَلَّى مَنْ بَقِيَ مِنْ حُجَجِكَ مِنْ وُلْدِ الْإِمَامِ الْمَاضِي فَإِنَّ ذَلِكَ يُجْزِيكَ

قَالَ يَتَعَلَّقُونَ بِالْأَمْرِ الْأَوَّلِ حَتَّى يَسْتَبِينَ لَهُمُ الْأَخِيرُ

اگر به شایستگی بر این جملات درنگ شود، چند نکته به آسانی درک می‌شود:

۱- آن چه در شکست نَفْر یک و دو سه گفته شده، هرگز اختصاص به موارد بیان شده ندارد. بلکه روح همگی آنها این است که این امور وظایفی است بایسته است در طول زمان جستجو و پیش از به نتیجه رسیدن آن، به آن عمل شود.

۲- عصاره همه وظایف یاد شده عبارت است از عمل به محکمات و ایمان به متشابهات و این همان تکلیف همیشگی هر مؤمنی است. در قرآن و روایات به این تکلیف کاملا تصریح شده است.

۳- محکمات هم دو گونه است محکماتی به تفصیل آن را می‌شناسیم و محکماتی که اجمالا برای ما روشن شده است.

در میان همه تعابیری که بیان شده، جالب‌ترین آنها دو این دو تعبیر است:

أُومِنُ بِمُحْكَمِهِ وَ مُتَشَابِهِهِ وَ نَاسِخِهِ وَ مَنْسُوخِهِ وَ خَاصِّهِ وَ عَامِّهِ، عَلَى ذَلِكَ أَحْيَا وَ عَلَيْهِ أَمُوتُ

يَتَعَلَّقُونَ بِالْأَمْرِ الْأَوَّلِ حَتَّى يَسْتَبِينَ لَهُمُ الْأَخِيرُ

نتیجه این گردید که در زمان جستجو، وظیفه جدیدی وجود ندارد بلکه همان قوانین عام وظیفه ما را پیش و پس از تفقه روشن ساخته است.

بلوغ تفصیلی حجت، پایان جستجو

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۲/۲۵-۹:۳۷:۵۰
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:19045
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1995

هجرت از جهل و سفر فقاهت، با بلوغ اجمالی حجت (خروج از استضعاف) کلید می‌خورد و سپس وارد مرحله جستجو می‌گردد.

اگر جستجو به هر شکلی و در هر مرحله‌ای شکست خورد، هیچ تغییری در وظایف عامه همیشگی پیش نمی‌آید. وظایف عامه و همیشگی هم عبارت است از: ایمان به محکمات و متشابهات و عمل به محکمات تفصیلی و اجمالی.

اگر مرحله جستجو با موفقیت طی شود، خواه ناخواه حجت اجمالی به حجت تفصیلی تبدیل می‌شود. حجت تفصیلی همان برهان متناسب با مورد و موضوع است.

ناگفته پیداست با تحقق حجت تفصیلی، لازمه جدایی ناپذیر آن هم که آگاهی و تفقه است متولد می‌گردد.

ادامه مباحث را با تفقه پی می‌گیریم.

تفقه، نتیجه حجت جستجو شده

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۲/۲۵-۹:۳۹:۱۹
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:19046
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1977

پایان هجرت از جهل و سرمنزل سفر فقاهت، آگاهی و تفقه است.

تفقه همان آرامش عقلانی است که با پهلو گرفتن کشتی جستجو در ساحل حجت تفصیلی، به دست می‌آید.

تفقه از خانواده علم و معرفت است. عنصر تفقه در معارف قرآن و روایات غوغایی به پا کرده است که پرداختن به تمام ابعاد و همه جوانب آن را دشوار می‌سازد.

در ادامه تنها با چند برش از مباحث تفقه آشنا می‌شویم.

تقابل تفقه با اعرابیت (شناخت تفقه از طریق ضد)

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۲/۲۵-۹:۴۵:۳۹
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۶/۰۲/۲۵-۹:۴۵:۲۸
    • کد مطلب:19047
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1936

یکی از راه‌های شناخت هر چیزی، شناخت ضد آن است.

از این رو در گام نخست برای شناخت تفقه، سراغ ضد آن می‌رویم.

ضد تفقه، اعرابیت است.

واژه اعرابی کاربرد فراوانی هم در منابع وحی دارد.

در بسیاری از منابع وحی اعرابی در مقابل فقیه، و اعرابیت در مقابل فقاهت به کار برده شده است. توجه کنید:

علی بن ابی حمزه می‌گوید از امام صادق علیه السلام شنیدم که می‌فرمود در دین آگاه شوید پس به راستی کسی از شما که در دین آگاه نشود آن کس اعرابی است. به راستی که خداوند در کتابش می‌فرماید «تا (اولا با دریافت دین) در دین آگاهی یابند و (ثانیا) قوم خود را –وقتی به سوی آنان بازگشتند- بیم دهند. باشد که آنان پرهیز کنند».[1]

ابوبصیر گفت از امام باقر علیه السلام شنیدم که می‌فرمود (در دین) آگاه شوید پس به درستی کسی از شما که در دین آگاه نشود او اعرابی است به راستی که خداوند در کتابش می‌فرماید: «تا (اولا با دریافت دین) در دین آگاهی یابند و (ثانیا) قوم خود را –وقتی به سوی آنان بازگشتند- بیم دهند. باشد که آنان پرهیز کنند».[2]

مفضل بن عمر گفت از امام صادق علیه السلام شنیدم که می‌فرمود بر شما باد به آگاه شدن در دین خدا و (بر شما باد که) اعرابی نباشید پس واقعا کسی که در دین خدا آگاه نباشد خداوند روز قیامت به او نمی‌نگرد و کاری از او را نمی‌پذیرد (یا نمی‌پسندد یا ارزشی برای کار او قایل نیست).[3]

(در دین) آگاه شوید و اگر چنین نباشید پس شما اعراب نادان هستید.[4]

امام باقر علیه السلام می‌فرمود (در دین) آگاه شوید و اگر چنین نباشید پس شما اعراب هستید.[5]

امام باقر علیه السلام فرمود: در حلال و حرام آگاه شوید و اگر چنین نباشید پس شما اعراب هستید.[6]

روشن شد که تفقه در نقطه مقابل اعرابیت است.

اعرابیت چیست؟ با ما همراه باشید.

 

[1]- عَنْ عَلِی بْنِ أَبِی حَمْزَةَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یقُولُ تَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ فَإِنَّهُ مَنْ لَمْ یتَفَقَّهْ مِنْکمْ فِی الدِّینِ فَهُوَ أَعْرَابِی إِنَّ اللَّهَ یقُولُ فِی کتَابِهِ لِیتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَ لِینْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَیهِمْ لَعَلَّهُمْ یحْذَرُونَ الکافی 1 31 6

[2]- عن أبی بصیر قال سمعت أبا جعفر ع یقول تفقهوا فإن من لم یتفقه منکم فإنه أعرابی إن الله یقول فی کتابه « لِیتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ » إلى قوله « یحْذَرُونَ » تفسیرالعیاشی 2 118 162

[3]- عَنْ مُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ‏ عَلَيْكُمْ بِالتَّفَقُّهِ فِي دِينِ اللَّهِ وَ لَا تَكُونُوا أَعْرَاباً فَإِنَّهُ مَنْ‏ لَمْ‏ يَتَفَقَّهْ‏ فِي دِينِ اللَّهِ لَمْ يَنْظُرِ اللَّهُ إِلَيْهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ لَمْ يُزَكِّ لَهُ عَمَلًا.

[4]- قَالَ‏ تَفَقَّهُوا وَ إِلَّا فَأَنْتُمْ أَعْرَابٌ جُهَّالٌ.

[5]- كَانَ أَبُو جَعْفَرٍ ع يَقُولُ‏ تَفَقَّهُوا وَ إِلَّا فَأَنْتُمْ أَعْرَابٌ‏

[6]- عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: تَفَقَّهُوا فِي الْحَلَالِ وَ الْحَرَامِ وَ إِلَّا فَأَنْتُمْ أَعْرَابٌ.

تعریف اعرابی

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۳/۰۶-۱۱:۵۹:۳۴
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۶/۰۴/۱۹-۲۲:۳۴:۲۸
    • کد مطلب:19069
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2086

با مراجعه به کتب لغت‌شناسان[1]به خوبی روشن می‌شود که اعرابی جمع عرب نیست. بلکه معنی ویژه‌ای دارد.

عصاره سخن لغت‌شناسان  در این باره عبارت است از:

اعراب اسم جنس برای صحرانشین اعم از عرب زبان و غیر عرب زبان، منسوب به آن اعرابی.

عرب اسم جنس برای ساکن مناطق شهری و برخوردار اعم از عرب زبان و غیر عرب زبان منسوب به آن عربی.

متعرب کسی که از مناطق شهری و برخوردار به صحرانشینی رو آورد.

عرب عاربه و عرباء، عرب خالص عربی که به زبان عربی قدیم (زبان یعرب بن قحطان) سخن بگوید.

عرب مستعربه کسی که به زبان حجاز (اسماعیل بن ابراهیم علیهما السلام) سخن بگوید.

لازمه زندگی اعراب دوری از مظاهر انسانی است.

این گروه به طمع منافع دنیوی اسلام آوردند.

در نتیجه توصیف به عربی ستایش و توصیف به اعرابی نکوهش شمرده شده است.

توجه شما را به توضیح بیشتر اعرابی جلب می‌کنیم.

مردم در صدر اسلام به دو طبقه اصلی تقسیم می‌شدند: مهاجر و اعرابی.

مهاجر به دلیل دسترسی به پیامبر صلی الله علیه و آله و معاشرت با مؤمنین، دستش در شناخت دین و عمل به دستورات آن باز بود.

بر خلاف اعرابی که به دلیل صحرانشینی و دوری از آبادی از دین بیگانه بود.

بر همین اساس اعرابیت، نماد نادانی بی‌خبری از دین گردید.

از این رو در روایات از نقطه مقابل فقیه گاهی با تعبیر اعرابی یاد شده و گاهی با تعبیر جاهل. به نمونه‌هایی از تقابل فقاهت با جهالت توجه کنید:

پیامبر صلی الله علیه و اله فرمود: راستی که خداوند قرآن را به من داد و از حکمت مانند قرآن به من داد و هیچ خانه‌ای نیست که در آن چیزی از حکمت نباشد مگر این که آن خانه ویران است. آگاه باشید پس متفقه شوید و بیاموزید و نادان نمیرید.[2]

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: قلبی که در آن چیزی از حکمت نباشد مانند خانه ویران است. پس بیاموزید و آموزش دهید و متفقه شوید و نادان نمیرید. به راستی که خداوند بر نادانی کسی را معذور نمی‌دارد.[3]

برای شناخت بیشتر اعرابی (و به تبع آن شناخت بیشتر فقیه) سراغ احکام اعرابی می‌رویم.

 

[1]- المصباح المنیر: و أَمَّا (الْأَعْرَابُ‏) بِالْفَتْحِ فَأَهْلُ الْبَدوِ مِنَ الْعَرَبِ الْوَاحِدُ (أَعْرَابِيٌ‏) بِالْفَتْحِ أَيْضاً وَ هُوَ الَّذِي يَكُون صَاحِبَ نُجْعَةٍ وَ ارْتِيَادٍ لِلْكَلَإِ وَ زَادَ الْأَزْهَرِىُّ فَقَالَ سَوَاءٌ كَانَ مِنَ الْعَرَبِ أَوْ مِنْ مَوَالِيهِمْ قَالَ فَمَنْ نَزَلَ الْبَادِيَة و جَاوَرَ الْبَادِينَ و ظَعَنَ بِظَعْنِهِمْ فَهُمْ (أَعْرَابٌ‏) وَ مَنْ نَزَلَ بِلَادَ الرِّيفِ و اسْتَوْطَنَ المدُنَ و القُرَى الْعَرَبِيَّةَ وَ غَيْرَهَا مِمَّنْ يَنْتَمِي إِلَى الْعَرَبِ فَهُمْ (عَرَبٌ‏) وَ إنْ لَمْ يَكُونُوا فُصَحَاءَ وَ يُقَالُ سُمُّوا (عَرَباً) لِأَنَّ الْبِلَادَ الَّتِي سَكَنُوهَا تُسَمَّى (العَرَبَاتَ‏) وَ يُقَالُ (الْعَرَبُ‏ الْعَارِبَةُ) هُمُ الَّذِينَ تَكَلَّمُوا بِلِسَانِ‏ يَعْرُبَ‏ بْنِ قَحْطَانَ وَ هُوَ اللِّسَانُ القَدِيمُ وَ (الْعَرَبُ‏ الْمُسْتَعْرِبَةُ) هُمُ الَّذِينَ تَكَلَّمُوا بِلِسَانِ إِسْمَاعِيلَ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَلَيْهمَا الصَّلَاةُ و السَّلَامُ و هَيَ لُغَات الْحِجَازِ وَ مَا وَالاهَا

تاج العروس: و لا يَجُوزُ أَن يُقَال للمُهَاجِرِين و الأَنْصَارِ أَعْرَابٌ إِنّما هم عَرَبٌ لَأَنَّهم استَوْطَنُوا القُرَى العَرَبِيَّة و سَكَنُوا المُدُنَ سواءٌ منهم النَّاشِي‏ءُ بالبَدْوِ، ثمَّ استَوْطَنَ القُرَى، و النَّاشِي‏ءُ بمَكَّة ثم هَاجَرَ إِلى المَدِينَة. فإِنْ لَحِقَت طائِفَةٌ منهم بأَهْلِ البَدْوِ بَعْدَ هِجْرَتِهم و اقْتَنَوْا نَعَماً وَ رَعَوْا مَسَاقِطَ الغَيْثِ بعد مَا كَانُوا حَاضِرَةً أَو مُهَاجِرَةً، قِيلَ: قَدْ تَعَرَّبُوا، أَي صَارُوا أَعراباً بَعْدَ مَا كَانُوا عَرَبا

لسان العرب: و العَرَبُ‏ العارِبة: هم الخُلَّصُ منهم، و أُخِذ من لَفْظه فأُكِّدَ به، كقولك لَيْلٌ لائِلٌ، تقول: عَرَبٌ‏ عارِبةٌ و عَرْباءُ: صُرَحاءُ. و مُتَعَرِّبةٌ و مُسْتَعْرِبةٌ: دُخَلاءُ، ليسوا بخُلَّصٍ. و العَرَبيُ‏ منسوب إِلى‏ العَرَب‏، و إِن لم يكن بَدَوِيّاً. و الأَعْرابيُ‏: البَدَوِيُّ، و هم‏ الأَعْرابُ‏، و الأَعارِيبُ‏: جمع‏ الأَعْرابِ‏. و جاءَ في الشعر الفصيح‏ الأَعارِيبُ‏، و قيل: ليس‏ الأَعْرابُ‏ جمعاً لِعَربٍ‏، كما كان الأَنْبَاطُ جمعاً لنَبَطٍ، و إِنما العَرَبُ‏ اسم جنس. و النَّسَبُ إِلى‏ الأَعْرابِ‏: أَعْرابِيٌ‏، قال سيبويه: إِنما قيل في النسب إِلى‏ الأَعْراب‏ أَعْرابيّ‏، لأَنه لا واحد له على هذا المعنى‏… و رجل‏ أَعْرَابيٌ‏، بالأَلف، إِذا كان بَدَوِياً، صاحبَ نَجْعَةٍ و انْتواءٍ و ارْتيادٍ للكلإِ، و تَتَبُّعٍ لمَساقِطِ الغَيْث، و سواء كان من العَرَب أَو من مَواليهم. و يُجْمَعُ‏ الأَعرابيُ‏ على‏ الأَعْراب‏ و الأَعارِيب‏. و الأَعْرابيُ‏ إِذا قيل له: يا عَرَبيُ‏! فَرِحَ بذلك و هَشَّ له. و العَرَبيُ‏ إِذا قيل له: يا أَعْرابيُ‏! غَضِبَ له. فَمَن نَزَل البادية، أَو جاوَرَ البَادِينَ و ظعَنَ بظَعْنِهم، و انْتَوَى بانْتِوائهِم: فهم‏ أَعْرابٌ‏، و مَن نَزَلَ بلادَ الرِّيفِ و اسْتَوْطَنَ المُدُنَ و القُرى العَربيةَ و غيرها ممن يَنْتمِي إِلى العَرَب: فهم‏ عَرَب‏، و إِن لم يكونوا فُصَحاءَ. و قول اللَّه، عز و جل: قالَتِ‏ الْأَعْرابُ‏ آمَنَّا، قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا، وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا. فَهؤُلاء قوم من بَوادي العَرَب قَدِمُوا على النبي، صلى اللَّه عليه و سلم، المدينةَ، طَمَعاً في الصَّدَقات، لا رَغْبَةً في الإسلام، فسماهم اللَّه تعالى‏ الأَعْرابَ‏، و مثلهم الذين ذكرهم اللَّه في سورة التوبة، فقال: الْأَعْرابُ‏ أَشَدُّ كُفْراً وَ نِفاقا

طراز الاول: و الأَعْرابُ‏، بفتح الهمزة: أَهل البَدوِ من‏ العَرَبِ‏، واحدهم: أَعْرَابيٌ‏، بالفتحِ أَيضاً، و قال الأَزهريُّ: سواءٌ كان من‏ العَرَبِ‏ أَو من مواليهم، فمن نَزَلَ الباديةَ و جاوَرَ البَدْوَ و ظَعَنَ بظَعْنِهِم فهم‏ أَعْرابٌ‏، و من نزل بلاد الرّيفِ و استوطَنَ المُدُنَ و القرى ممَّن ينتمي إِلى‏ العَرَبِ‏ فهم‏ عَرَبٌ‏ و ان لم يكونوا فصحاءَ. و جمع‏ الأَعْرابِ‏: اعاریب

[2]- روى عن النبي صلى الله عليه و آله و سلم انه قال: ان الله آتاني القرآن و آتاني من الحكمة مثل القرآن، و ما من بيت ليس فيه شي‏ء من الحكمة الا كان خرابا. ألا فتفقهوا و تعلموا و لا تموتوا جهالا.

[3]- قلب ليس فيه شي‏ء من الحكمة كبيت خرب فتعلّموا و علّموا و تفقّهوا و لا تموتوا جهّالا فإنّ اللَّه لا يعذر على الجهل.

احکام اعرابی

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۳/۰۶-۱۲:۰:۴۲
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:19070
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1998

در منابع وحی احکامی برای اعرابی و اعرابیت بیان شده است. شناخت احکام اعرابی به ما در شناخت اعرابی کمک می‌کند.

به برخی از احکام اعرابی توجه کنید.

تعرب پس از هجرت، گناهی کبیره

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۳/۰۶-۱۲:۳:۴۰
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۶/۰۳/۰۶-۱۲:۴:۳۶
    • کد مطلب:19071
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1962

صحرانشینی دوباره پس از هجرت، مساوی با دور شدن از کانون آگاهی دینی، یعنی پیامبر صلی الله علیه و آله و فقهاء اصحاب آن حضرت بوده است.

این پسرفت علمی یکی از گناهان کبیره است. به روایاتی در این زمینه توجه نمایید:

عبید پسر زراره می‌گوید از امام صادق علیه السلام از (گناهان) کبیره پرسیدم. پس حضرت فرمود گناهان کبیره در کتاب علی علیه السلام هفت تاست کفر به خداوند و قتل نفس و عقوق والدین و رباخواری پس از شناخت حکم آن خوردن مال یتیم از روی ستم و فرار از جنگ و بازگشت به صحرا پس مهاجرت (به سوی پیامبر صلی الله علیه و آله).

پرسیدم این بزرگترین گناهان است؟ پاسخ داد آری.

پرسیدم خوردن یک درهم مال یتیم از روی ستم بزرگتر است یا ترک نماز؟ پاسخ داد ترک نماز.

پرسیدم پس (چرا) ترک نماز را در گناهان کبیره نشمردی؟ حضرت فرمود نخستین چیزی (که از گناهان کبیره) گفتم چه بود؟ پاسخ دادم کفر.

فرمود پس به راستی که تارک نماز کافر است. یعنی تارک نماز(ی کافر است که ترک آن) بدون عذر و علتی باشد.[1]

ابوبصیر می‌گوید از امام صادق علیه السلام شنیدم که می‌فرمود گناهان کبیره هفت تاست، از آنها قتل نفس عمدی است و شرک به خداوند بزرگ و متهم ساختن پاکدامن و رباخواری پس از شناخت حکم آن و فرار از جنگ و صحرانشینی پس از هجرت و عقوق والدین و خوردن مال ینتیم از روی ستم. صحرانشینی پس از هجرت با شرک یکی است (یعنی هم رتبه هستند).[2]

محمد بن مسلم می‌گوید از امام صادق علیه السلام پرسیدم چرا ما شهادت می‌دهیم که کسی که مخالف ماست (یعنی سنی) کافر است اما شهادت نمی‌دهیم که خود ما و اصحاب ما بهشتی هستند؟

حضرت فرمود از ضعف و سستی شماست. اگر در شما چیزی از گناهان کبیره نباشد پس شهادت دهید که او در بهشت است.

پرسیدم گناهان کبیره چیست؟ فرمود بزرگترین گناهان کبیره شرک به خدا و عقوق والدین و صحرانشینی پس از هجرت و متهم ساختن پاکدامن و فرار از جنگ و خوردن مال یتیم از روی ستم و رباخواری پس از شناخت حکم آن و کشتن مؤمن.

پرسیدم زنا و سرقه (از گناهان کبیره است)؟ پاسخ داد این از آنها نیستند.[3]

دلیل حرمت تعرب پس از هجرت در روایت زیر بیان شده است:

امام رضا علیه السلام در پاسخ محمد بن سنان از جمله نوشت: و خداوند تعرب (صحرانشینی) پس از هجرت را حرام کرد به این علت که موجب بازگشت از دین و ترک یاری پیامبران و حجج خدا می‌شود و به سبب آن چه در آن است از فساد و ابطال حق هر صاحب حقی که از سکونت در صحرا حاصل می‌شود.

و از همین رو اگر مرد دین را کاملا بشناسد، همنشینی با اهل جهل برای او جایز نیست و (همچنین صحرانشینی پس از هجرت جایز نیست برای) ترس بر خود او زیرا چنین شخصی ایمن نیست که از این شخص که علم را ترک نماید و با اهل جهل (در امور) وارد شود و در نادانی فرو رود.[4]

 

[1]- عَنْ عُبَيْدِ بْنِ زُرَارَةَ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الْكَبَائِرِ فَقَالَ هُنَّ فِي كِتَابِ عَلِيٍّ ع سَبْعٌ الْكُفْرُ بِاللَّهِ وَ قَتْلُ النَّفْسِ وَ عُقُوقُ الْوَالِدَيْنِ وَ أَكْلُ الرِّبَا بَعْدَ الْبَيِّنَةِ وَ أَكْلُ مَالِ الْيَتِيمِ ظُلْماً وَ الْفِرَارُ مِنَ الزَّحْفِ وَ التَّعَرُّبُ بَعْدَ الْهِجْرَةِ قَالَ فَقُلْتُ هَذَا أَكْبَرُ الْمَعَاصِي فَقَالَ نَعَمْ قُلْتُ فَأَكْلُ الدِّرْهَمِ مِنْ مَالِ الْيَتِيمِ ظُلْماً أَكْبَرُ أَمْ تَرْكُ الصَّلَاةِ قَالَ تَرْكُ الصَّلَاةِ قُلْتُ فَمَا عَدَدْتَ تَرْكَ الصَّلَاةِ فِي‏ الْكَبَائِرِ قَالَ أَيُّ شَيْ‏ءٍ أَوَّلُ مَا قُلْتُ لَكَ قُلْتُ الْكُفْرُ قَالَ فَإِنَّ تَارِكَ الصَّلَاةِ كَافِرٌ يَعْنِي مِنْ غَيْرِ عِلَّةٍ.

[2]- عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ الْكَبَائِرُ سَبْعَةٌ مِنْهَا قَتْلُ النَّفْسِ مُتَعَمِّداً وَ الشِّرْكُ بِاللَّهِ الْعَظِيمِ وَ قَذْفُ الْمُحْصَنَةِ وَ أَكْلُ الرِّبَا بَعْدَ الْبَيِّنَةِ وَ الْفِرَارُ مِنَ الزَّحْفِ وَ التَّعَرُّبُ بَعْدَ الْهِجْرَةِ وَ عُقُوقُ الْوَالِدَيْنِ وَ أَكْلُ مَالِ الْيَتِيمِ ظُلْماً قَالَ وَ التَّعَرُّبُ وَ الشِّرْكُ وَاحِدٌ.

[3]- عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: قُلْتُ لَهُ مَا لَنَا نَشْهَدُ عَلَى مَنْ خَالَفَنَا بِالْكُفْرِ وَ مَا لَنَا لَا نَشْهَدُ لِأَنْفُسِنَا وَ لِأَصْحَابِنَا أَنَّهُمْ فِي الْجَنَّةِ فَقَالَ مِنْ ضَعْفِكُمْ إِنْ لَمْ يَكُنْ فِيكُمْ شَيْ‏ءٌ مِنَ الْكَبَائِرِ فَاشْهَدُوا أَنَّكُمْ فِي الْجَنَّةِ قُلْتُ فَأَيُّ شَيْ‏ءٍ الْكَبَائِرُ قَالَ أَكْبَرُ الْكَبَائِرِ الشِّرْكُ بِاللَّهِ وَ عُقُوقُ الْوَالِدَيْنِ وَ التَّعَرُّبُ بَعْدَ الْهِجْرَةِ وَ قَذْفُ الْمُحْصَنَةِ وَ الْفِرَارُ مِنَ الزَّحْفِ وَ أَكْلُ مَالِ الْيَتِيمِ ظُلْماً وَ الرِّبَا بَعْدَ الْبَيِّنَةِ وَ قَتْلُ الْمُؤْمِنِ فَقُلْتُ لَهُ الزِّنَا وَ السَّرِقَةُ فَقَالَ لَيْسَا مِنْ ذَلِك‏

[4]- عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ أَنَّ أَبَا الْحَسَنِ الرِّضَا ع كَتَبَ إِلَيْهِ فِيمَا كَتَبَ مِنْ جَوَابِ مَسَائِلِهِ وَ حَرَّمَ اللَّهُ التَّعَرُّبَ بَعْدَ الْهِجْرَةِ لِلرُّجُوعِ عَنِ الدِّينِ وَ تَرْكِ الْمُوَازَرَةِ لِلْأَنْبِيَاءِ وَ الْحُجَجِ ع وَ مَا فِي ذَلِكَ مِنَ الْفَسَادِ وَ إِبْطَالِ حَقِّ كُلِّ ذِي حَقٍّ لِعِلَّةِ سُكْنَى الْبَدْوِ وَ لِذَلِكَ لَوْ عَرَفَ الرَّجُلُ الدِّينَ كَامِلًا لَمْ يَجُزْ لَهُ مُسَاكَنَةُ أَهْلِ الْجَهْلِ وَ الْخَوْفِ عَلَيْهِ لِأَنَّهُ لَا يُؤْمَنُ أَنْ يَقَعَ مِنْهُ تَرْكُ الْعِلْمِ وَ الدُّخُولُ مَعَ أَهْلِ الْجَهْلِ وَ التَّمَادِي فِي ذَلِكَ.

معاشرت با اعرابی ممنوع

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۳/۰۶-۱۲:۵:۴۳
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:19072
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1947

پیش از این حرمت تعرب پس از هجرت را بیان کردیم. علت آن نیز بیان شد که عبارت بود از: پس رفت در دین، ترک یاری خلفاء الهی، فساد و ابطال حق و….

در ضمن برخی از روایات نیز گذشت:

اگر مرد دین را کاملا بشناسد، همنشینی با اهل جهل برای او جایز نیست و (همچنین صحرانشینی پس از هجرت جایز نیست برای) ترس بر خود او زیرا چنین شخصی ایمن نیست که از این شخص که علم را ترک نماید و با اهل جهل (در امور) وارد شود و در نادانی فرو رود.

در روایت دیگری آمده است که همنشینی با اعرابی نیز جایز نیست. توجه کنید:

پیامبر خدا فرمود پنچ گروه هستند که در هر صورت (همنشینی با آنها جایز نیست و) از آنها اجتناب می‌شود جذامی و پیس و دیوانه و زنازاده و اعرابی.[1]

 

[1]- عَنْ أَبِي إِبْرَاهِيمَ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص خَمْسَةٌ يُجْتَنَبُونَ عَلَى كُلِّ حَالٍ الْمَجْذُومُ وَ الْأَبْرَصُ وَ الْمَجْنُونُ وَ وَلَدُ الزِّنَا وَ الْأَعْرَابِيُّ.

ازدواج اعرابی با زن مهاجر ممنوع

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۳/۰۶-۱۲:۶:۴۳
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:19073
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2033

یکی از احکام اعرابی، حرمت ازدواج او با زن مهاجر است.

امام صادق علیه السلام فرمود: برای اعرابی درست نیست که با زن مهاجر ازدواج کند پس او را از سرزمین هجرت بیرون آورد زن را صحرانشین سازد.

مگر این که (استثنا اول)‌ مرد سنت (پیامبر صلی و الله علیه و آله و دستورات دین) و حجت (الهی و اعتقادات صحیح) را شناخته باشد

اما اگر (استثنا دوم) مرد اعرابی خود در سرزمین هجرت اقامت کند پس او مهاجر شمرده می‌شود.[1]

 

[1]- عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: لَا يَصْلُحُ لِلْأَعْرَابِيِّ أَنْ يَنْكِحَ الْمُهَاجِرَةَ فَيَخْرُجَ بِهَا مِنْ أَرْضِ الْهِجْرَةِ فَيَتَعَرَّبَ بِهَا إِلَّا أَنْ يَكُونَ قَدْ عَرَفَ السُّنَّةَ وَ الْحُجَّةَ فَإِنْ أَقَامَ بِهَا فِي أَرْضِ الْهِجْرَةِ فَهُوَ مُهَاجِرٌ.

قصاص مهاجری توسط اعرابی ممنوع

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۴/۲۰-۵:۱۲:۳۴
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۶/۰۴/۲۰-۵:۱۲:۵۲
    • کد مطلب:19348
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1586

یکی از احکام اعرابی، ممنوعیت قصاص از مهاجر است.

زراره می‌گوید از امام باقر علیه السلام پرسیدم مردی (مهاجر) کشته شده و برادری در دار الهجره دارد و برادری (اعرابی که) در صحرا (زندگی می‌کند) اگر برادر مهاجر از قصاص عفو کند و برادر بدوی بخواهد قصاص کند آیا حق قصاص برای بدوی می‌بینی؟ حضرت فرمود برای بدوی این حق نیست که مهاجر را بکشد تا این که مهاجرت کند و زمانی که برادر مهاجر عفو کند عفو او جایز است…[1]

 

[1]- عَنْ زُرَارَةَ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع عَنْ رَجُلٍ قُتِلَ وَ لَهُ أَخٌ فِي دَارِ الْهِجْرَةِ وَ لَهُ أَخٌ فِي دَارِ الْبَدْوِ لَمْ يُهَاجِرْ أَ رَأَيْتَ إِنْ عَفَا الْمُهَاجِرِيُّ وَ أَرَادَ الْبَدَوِيُّ أَنْ يَقْتُلَ أَ لَهُ ذَلِكَ فَقَالَ لَيْسَ لِلْبَدَوِيِّ أَنْ يَقْتُلَ مُهَاجِرِيّاً حَتَّى يُهَاجِرَ قَالَ وَ إِذَا عَفَا الْمُهَاجِرِيُّ فَإِنَّ عَفْوَهُ جَائِزٌ قُلْتُ فَلِلْبَدَوِيِّ مِنَ الْمِيرَاثِ شَيْ‏ءٌ قَالَ أَمَّا الْمِيرَاثُ فَلَهُ (وَ) حَظُّهُ مِنْ دِيَةِ أَخِيهِ إِنْ أُخِذَتْ.

امامت اعرابی ممنوع

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۳/۰۶-۱۲:۷:۴۸
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۶/۰۳/۰۶-۱۲:۱۱:۲۹
    • کد مطلب:19074
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1982

یکی از احکام اعرابی، ممنوعیت امامت جماعت توسط اعرابی است.

امام صادق علیه السلام فرمود: پنج دسته هستند که در هیچ صورتی امام جماعت مردم نمی‌شوند جذامی و پیس و دیوانه و زنازاده و اعرابی.[1]

علت این حکم نیز علاوه بر آن چه پیش از این گذشت عبارت است از:

وَ لَا بَأْسَ أَنْ يَؤُمَّ الْمَمْلُوكُ إِذَا كَانَ قَارِئاً، وَ كَرِهَ أَنْ يَؤُمَ الْأَعْرَابِيُّ لِجَفَائِهِ عَنِ الْوُضُوءِ وَ الصَّلَاةِ»

اشکالی ندارد که عبد مملوک امام جماعت شود (البته) زمانی که او (به درستی) قرائت قرآن کند. و(لی) ناپسند است که اعرابی امام جماعت شود به خاطر تقصیر او از (ناحیه انجام درست) وضو و نماز.[2]

تا کنون با اعرابی آشنا شدیم. دانستیم که اعرابی نماد بیگانگی از دین و عدم تقید به دستورات دین است.

با توجه به تقابل اعرابی با فقیه، با شناخت اعرابی، فقیه نیز تا حدی شناخته می‌شود.

 

[1]- عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: خَمْسَةٌ لَا يَؤُمُّونَ النَّاسَ عَلَى كُلِّ حَالٍ الْمَجْذُومُ وَ الْأَبْرَصُ وَ الْمَجْنُونُ وَ وَلَدُ الزِّنَا وَ الْأَعْرَابِيُّ.

[2]- وَ لَا بَأْسَ أَنْ يَؤُمَّ الْمَمْلُوكُ إِذَا كَانَ قَارِئاً، وَ كَرِهَ أَنْ يَؤُمَ الْأَعْرَابِيُّ لِجَفَائِهِ عَنِ الْوُضُوءِ وَ الصَّلَاةِ»

عَنْ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِيهِ ع قَالَ: كُرِهَ أَنْ يَؤُمَّ الْأَعْرَابِيُّ لِجَفَائِهِ عَنِ الْوُضُوءِ وَ الصَّلَاةِ.

شناخت تفقه از طریق آثار (اهمیت تفقه)

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۳/۳۰-۰:۲۲:۱۰
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:19299
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2024

اگر آثار تفقه شناخته شود، جایگاه و اهمیت تفقه بیشتر آشکار می‌شود.

پیش از این با برخی از ویژگی‌های آیه نَفْر آشنا شدیم که عبارت بود از: عقلانیت، صلابت و فراگیری.

همچنین روشن شد که نَفْر مقدمه برای دو هدف است ۱- تفقه و ۲- انذار دیگران.

این دو مطلب گوشه‌ای از پرده اهمیت فوق العاده تفقه را کنار می‌زند.

اما امور بسیاری هست که نشان دهنده اهمیت تفقه است.

در ادامه با چند زاویه از اهمیت تفقه آشنا می‌شویم.

ضرورت اجبار بر تفقه

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۳/۳۰-۰:۳۷:۳۵
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:19300
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2078

روشن است که امور عادی و مباح قابل اجبار نیست حتی امر مستحب نیز چنین است. پای اجبار بر کار هنگامی باز می‌شود که آن ضرورت داشته باشد. البته شدت ضرورت نیز اقتضا می‌کند که بر شدت اجبار افزوده شود.

در روایات اجبار در تفقه مطرح شده است. زبان این روایات نیز شاهد ضرورت فوق العاده تفقه است.

توجه کنید:

امام باقر و امام صادق علیهما السلام فرمودند: اگر جوانی از جوانان شیعه نزد من آورده شود که در صدد فهم دین نیست البته که او را ادب می‌کنم.[1]

امام باقر علیه السلام فرمود: اگر جوانی از جوانان شیعه نزد من آورده شود که در صدد فهم دین نیست البته که او را (آن چنان می‌زنم که) به درد می‌آورم.[2]

اسحاق بن عمار می‌گوید از امام صادق شنیدم که می‌فرمود كاش تازيانه‏ها بر سر اصحاب من افراخته بود، تا اينكه در حلال و حرام تفقّه كنند.[3]

ابان بن تغلب می‌گوید امام صادق علیه السلام فرمود: البته که دوست دارم با تازیانه سر اصحاب من زده می‌شد تا این که در دین آگاه شوند.[4]

در کتاب فقه الرضا آمده است که من از عالم علیه السلام روایت می‌کنم که فرمود: اگر جوانی از جوانان شیعه را بیابم که در صدد فهم دین نیست البته که او را یک ضربه با شمشیر می‌زدم.

دیگری روایت کرده است که او را بیست تازیانه می‌زدم.[5]

 

[1]- قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ وَ أَبُو جَعْفَرٍ ع‏ لَوْ أُتِيتُ بِشَابٍّ مِنْ شَبَابِ الشِّيعَةِ لَا يَتَفَقَّهُ لَأَدَّبْتُهُ‏

[2]- قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع‏ لَوْ أُتِيتُ بِشَابٍّ مِنْ شَبَابِ الشِّيعَةِ لَا يَتَفَقَّهُ فِي الدِّينِ لَأَوْجَعْتُهُ.

[3]- عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ‏ لَيْتَ السِّيَاطُ عَلَى رُءُوسِ أَصْحَابِي حَتَّى‏ يَتَفَقَّهُوا فِي الْحَلَالِ وَ الْحَرَامِ.

[4]- عَنْ أَبَانِ بْنِ تَغْلِبَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: لَوَدِدْتُ أَنَّ أَصْحَابِي ضُرِبَتْ رُءُوسُهُمْ بِالسِّيَاطِ حَتَّى‏ يَتَفَقَّهُوا.

[5]- أَرْوِي عَنِ الْعَالِمِ ع أَنَّهُ قَالَ: لَوْ وَجَدْتُ شَابّاً مِنْ شُبَّانِ الشِّيعَةِ لَا يَتَفَقَّهُ لَضَرَبْتُهُ ضَرْبَةً بِالسَّيْفِ وَ رَوَى غَيْرِي عِشْرُونَ سَوْطاً.

آیه نفر، نخستین اولویت بندی و تقسیم کار اجتماعی

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۳/۳۱-۱۴:۵۲:۲۵
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:19301
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2064

یکی از مسایل مهم مدیریتی، شناخت اولویتهای فردی و اجتماعی و به تبع آن تقسیم کار اجتماعی است.

محاسبه اولویتهای فردی و اجتماعی همیشه یکسان نیست. چرا که اهمیت امور بر اساس موازین گوناگون متفاوت است.

به عنوان نمونه تردیدی در اهمیت حیات روح و جسم وجود ندارد. چرا که ضرورت حیات و سلامت روح و روان، ذاتی است. ولی ضرورت حیات و سلامت جسم، مقدمی و ابزاری است. از این رو هرگز پایه حیات جسم به حیات روح و روان نمی‌رسد.

اما اگر گرسنگی به اندازه‌ای برسد که فرد در معرض تلف شدن قرار گیرد، در این مقطع خاص، حیات جسم اهمیت نخست را پیدا کند.

در نتیجه می‌توان گفت که از منظر ضرورت ذاتی، حیات روح مهم‌تر است. اما از منظر ضرورتهای مقطعی در برخی از شرایط، حفظ حیات جسم مقدم می‌گردد.

پس از این مقدمه سراغ تفقه می‌رویم.

تردیدی نیست که معرفت و شناخت در کمال شخصیت انسانی، جایگاه نخست را داراست و هرگز چیزی به پای آن نمی‌رسد. این جایگاه از منظر ارزش ذاتی تفقه است.

اما ضرورتهای مقطعی، همه ابعاد زندگی انسان را تحت تأثیر خود قرار داده و اهمیت روز مره امور را دچار تغییر می‌سازد.

مثلا اگر دشمن غدار، به مال و جان و ناموس ما حمله کند، اولویت نخست تنها جنگ است و جنگ.

باید همه کارها تعطیل گردد و تمام امکانات، صرف حرکت کردن ماشین جنگ گردد.

اگر نیاز جنگ بدون بسیج تمامی آحاد جامعه تأمین نگردد، وظیفه عقلانی و شرعی همگان، روشن نگه داشتن موتور جنگ است.

بر همین اساس در روایات پیشین گذشت که:

وَ إِنْ دَهِمَ أَمْرٌ یحْتَاجُ فِیهِ إِلَى جَمَاعَتِهِمْ نَفَرُوا کلُّهُمْ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ انْفِرُوا خِفافاً وَ ثِقالًا وَ جاهِدُوا بِأَمْوالِکمْ وَ أَنْفُسِکمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ (و اگر امری بر آنان وارد شد که در آن نیاز به همه مردم بود، همگی برای جهاد کوچ می‌کنند. (در این باره) خداوند عز و جل فرموده است «سبكبار و گرانبار، بشتابید و با مال و جانتان در راه خدا جهاد كنيد». اگر بدانيد، اين براى شما بهتر است).

بنا بر این در شرایط اضطراری، نخستین درجه اولویت مقطعی از آن جنگ و جهاد است.

به محض کاهش نیاز، سایر اولویتها بر اساس رتبه اولویتشان زنده می‌شوند و افراد مجاز می‌شوند تا به اولویتهای اجتماعی و شخصی خود رسیدگی کنند.

به سخن دیگر در اولین کاهش نیاز به جهاد، یعنی پس از تأمین نیروی کافی، جهاد از حالت وجوب عینی خارج می‌شود. عده‌ای با سبقت گرفتن به جهاد، رتبه بلند مجاهدین را احراز نموده و سایر مردم سراغ اولویتهای خویش می‌روند.

در این میان یک استثنا وجود دارد و آن این که به محض پایان ضرورت مقطعی جنگ و خروج جهاد از وجوب عینی، بایسته است هر فرقه‌ای، دسته‌ای از فرقه خود را روانه تفقه نمایند. یک بار دیگر آیه نفر را مطالعه می‌کنیم:

وَ ما کانَ الْمُؤْمِنُونَ لِینْفِرُوا کافَّةً فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ کلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِیتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَ لِینْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَیهِمْ لَعَلَّهُمْ یحْذَرُونَ (التوبه 122)

و شدنی نیست که مؤمنان همگی (با هم) کوچ کنند. پس چرا از هر جمعیت (و طبقه‌ای) از مؤمنان، دسته‌ای (نمی‌ٔشتابند و) کوچ نمی‌کنند تا (اولا با دریافت دین) در دین آگاهی یابند و (ثانیا) قوم خود را –وقتی به سوی آنان بازگشتند- بیم دهند. باشد که آنان پرهیز کنند.

روایتی که پیش از این گذشت بر همین مطلب تأکید داشت:

امام باقر علیه السلام: نزول آیه نَفْر هنگامی بود که مردم فراوان شدند. پس خداوند فرمان داد که گروهی از آنها برای جنگ کوچ کنند و گروهی برای تفقه بماند و (در نتیجه) جنگ نوبتی باشد.

از این رو پس از پایان ضرورت مقطعی جهاد، و پیش از تأمین نیروی لازم برای نَفْر به تفقه، هرگز نوبت به سایر اولویتهای فردی و اجتماعی نمی‌رسد.

روشن شد که جنگ اولویت نخست و همگانی در وضعیت اضطراری است و همه تکالیف و برنامه‌های فردی و اجتماعی با آن تخصیص و تقیید می‌شود.

اما به محض نخستین فروکش وضعیت اضطراری، ضرورت تفقه زنده می‌گردد و تمام احکام از جمله رفتن به جهاد (که نخستین ضرورت مقطعی است) را تقیید می‌زند.

نتیجه این گردید که تفقه علاوه بر اولویت ذاتی نخست، پس از جنگ نخستین اولین اولویت اجتماعی را در وضعیت اضطراری به خود اختصاص داده است.

بر همین اساس آیه نَفْر، زاویه دیگری هم پیدا می‌کند که بسیار جالب است و آن تقسیم کار اجتماعی است.

تقسیم کار و مسئولیت در جامعه، یکی از شاخه‌های مدیریت اجتماعی است. چرا که کارایی و پیشرفت جامعه، در گرو تقسیم شایسته و یا بایسته کارهاست.

حاصل آیه نَفْر «مکلف ساختن گروهی به پرداختن به جنگ و گروهی دیگر را به آموختن دین» است.

این خود یک نمونه از تقسیم کار در حوزه اجتماعی است. این تقسیم کار آن چنان مهم و کاربردی است که خداوند آیه نفر را برای این مهم نازل ساخته است.

آیه نفر اساس مهم‌ترین طبقه بندی اجتماعی

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۴/۰۵-۳:۱۶:۳۲
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۶/۰۴/۰۵-۳:۱۶:۲۸
    • کد مطلب:19303
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2115

آیه نفر تأثیر عمیقی در طبقه بندی اجتماعی دارد. این تأثیر از دو منظر است:

۱- اصلاح و تکامل بنیاد طبقه بندی

۲- ایجاد طبقات اجتماعی

برای توضیح بیشتر با ما همراه باشید.

آیه نفر، تحولی بنیادین در طبقه بندی جامعه

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۴/۰۵-۳:۱۸:۳۲
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۶/۰۴/۰۴-۱۰:۴۸:۳۳
    • کد مطلب:19302
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2095

پیش از این از طبقه بندی مردم در دوران پیش از اسلام سخن گفتیم که شامل گروه‌های عرب خالص، عرب مستعربه، عرب، اعرابی و عجم می‌شدند.

در این طبقه بندی، «اعرابی» در مقابل «عرب» قرار می‌گرفت.

روشن است که اساس عمده این طبقه بندی، موازین دوران جاهلیت بوده است.

با آمدن اسلام این طبقه بندی فرو ریخت و مردم به دو گروه «مهاجر» و «اعرابی» تقسیم شدند.

«مهاجر» کسانی بودند که به یاری پیامبر خدا صلی الله علیه و آله شتافتند و گرد آن حضرت جمع شدند. در نتیجه، علاوه بر یاری آن حضرت با فرهنگ و معارف و احکام اسلامی نیز آشنا می‌شدند. در نقطه مقابل کسانی بودند که به زندگی صحرانشینی و بدوی خود در بیابانها ادامه دادند. هر چند همه اینان به تدریج مسلمان شدند، اما همچنان بی‌خبر از اسلام باقی ماندند.

فضیلت هجرت در این دوره، ریشه در ترک مظاهر دنیوی و یاری پیامبر خدا صلی الله علیه و آله داشت.

در آغاز امر، طبقه مهاجرین در مقابل طبقه انصار قرار گرفتند. آیاتی از قرآن نیز به این دو طبقه در مقابل یکدیگر اشاره دارد.[1]

اما با توجه به مصادیق آیه زیر، می‌توان گفت هجرت معنای عامی پیدا کرد که حتی شامل خود انصار هم می‌شد. ابتدا به این آیه توجه کنید:

وَ مَنْ يُهاجِرْ في‏ سَبيلِ اللَّهِ يَجِدْ فِي الْأَرْضِ مُراغَماً كَثيراً وَ سَعَةً وَ مَنْ يَخْرُجْ مِنْ بَيْتِهِ مُهاجِراً إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحيماً (نساء 100)

و هر كه در راه خدا هجرت كند، در زمين اقامتگاه‏هاى فراوان و گشايشها خواهد يافت؛ و هر كس [به قصد] مهاجرت در راه خدا و پيامبر او، از خانه‏اش به درآيد، سپس مرگش دررسد، پاداش او قطعاً بر خداست، و خدا آمرزنده مهربان است.

مسلما این آیه، شامل خود انصار هم می‌شده است. برخی از روایات پیشین و نیز روایات زیر به این امر اشاره دارد.

از جمله:

پس کسی که بر طلب حق (پیش از رسیدن به هدف) بمیرد و کمالش را درک نکند پس او بر خیر است و این (مصداق) سخن خداوند است (که می‌فرماید) «و هر كس [به قصد] مهاجرت در راه خدا و پيامبر او، از خانه‏اش به درآيد، سپس مرگش دررسد، پاداش او قطعاً بر خداست»، هر چند به دستورات معین شده در دین، به علت مهلت پیدا نکردن تا تمام کارش، کاملا عمل نکرده باشد.[2]

کسی که در یکی از دو حرم مکه یا مدینه بمیرد به حساب عرضه نمی‌شود و مهاجر به سوی خدا مرده است و روز قیامت با اصحاب بدر محشور می‌شود.[3]

کسی که به علت حفظ دینش از سرزمینی به سرزمینی فرار کند حتی اگر (این فرار به اندازه) یک وجب باشد استحقاق بهشت پیدا می‌کند و رفیق ابراهیم و محمد صلی الله علیه و آله خواهد بود.[4]

ممکن است آیات فراوانی که در مدح مهاجرین به معنای عام آن نازل شده، بر همین اساس باشد.[5]

بدین سان طبقه بندی اول یعنی «اعرابی» در مقابل «عرب»، کم رنگ شد و طبقه بندی دوم شکل گرفت و «اعرابی» در مقابل «مهاجر» قرار گرفت.

پیش از این گذشت:

و هجرت (و کوچ کردن از گمراهی به هدایت) بر جایگاه نخستین خودش (که هجرت در آغاز بعثت است، همچنان) استوار است. (در نتیجه وجوب هجرت، اختصاص به زمان پیامبر صلی الله علیه و آله ندارد.)

خدا را به ايمان اهل زمين نيازى نيست، چه ايمان خود را پنهان دارند يا آشكار كنند. (پس وجوب هجرت برای آشکار کردن ایمانشان، سودی برای خداوند ندارد، بلکه منافع آن به خود بندگان می‌رسد.)

جز به شناخت حجت در زمین، نام هجرت (و عنوان مهاجر) بر کسی صادق نیست. پس کسی که حجت را بشناسد و به آن اقرار نماید، او مهاجر (واقعی) است (که از گمراهی به هدایت کوچ کرده است. پس وجوب هجرت یعنی جستجو برای شناخت حجت خدا و امام زمان پیوسته باقی است.)

(همچنین) نام استضعاف (و عنوان مستضعف) بر کسی که حجت به او رسیده و گوشش آن را شنیده و قلبش آن را یافته، صادق نیست. (در نتیجه چنین کسی در ترک جستجو از حجت خدا و امام زمان معذور نیست.)[6]

آیه نفر نیز یک مصداق از هجرت است. در این آیه، فقاهت به عنوان هدف هجرت مطرح گردید. لذا پس از نزول آیه نفر، هجرت به فقاهت گره خورد.

این امر طبقه بندی سومی را ایجاد کرد که در آن «اعرابی» در مقابل «فقیه» قرار می‌گیرد.

در سرفصل «تقابل تفقه با اعرابیت» به برخی از مستندات این طبقه بندی اشاره کردیم.

گفتیم ریشه طبقه بندی دوم، یعنی مهاجر در مقابل اعرابی، دست کشیدن از مظاهر دنیوی و رو آوردن به یاری پیامبر خدا صلی الله علیه و آله بود.

در طبقه بندی سوم مهاجر در مقابل اعرابی، این ریشه نیز تحول یافت و فقاهت اساس و ریشه آن گردید.

بر همین اساس تعرب پس از هجرت، یعنی رها ساختن مدینه و بازگشت به صحرانشینی گناه کبیره گردید. پیش از این روایاتی در این زمینه گذشت.

در دلیل حرمت تعرب پس از هجرت نیز این چنین گذشت:

امام رضا علیه السلام در پاسخ محمد بن سنان از جمله نوشت: و خداوند تعرب (صحرانشینی) پس از هجرت را حرام کرد به این علت که موجب بازگشت از دین و ترک یاری پیامبران و حجج خدا می‌شود و به سبب آن چه در آن است از فساد و ابطال حق هر صاحب حقی که از سکونت در صحرا حاصل می‌شود.

و از همین رو اگر مرد دین را کاملا بشناسد، همنشینی با اهل جهل برای او جایز نیست و (همچنین صحرانشینی پس از هجرت جایز نیست برای) ترس بر خود او زیرا چنین شخصی ایمن نیست که از این شخص که علم را ترک نماید و با اهل جهل (در امور) وارد شود و در نادانی فرو رود.[7]

از آن جایی که غرض و مناط هجرت همچنان باقی است، طبقه بندی سوم پایدار ماند.

با درنگ شایسته در سیر طبقه بندی‌های چند گانه، تحقق طبقه بندی سوم یعنی اعرابیت در مقابل فقاهت، مستدل گردید.

 

[1]- إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ في‏ سَبيلِ اللَّهِ وَ الَّذينَ آوَوْا وَ نَصَرُوا أُولئِكَ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ وَ الَّذينَ آمَنُوا وَ لَمْ يُهاجِرُوا ما لَكُمْ مِنْ وَلايَتِهِمْ مِنْ شَيْ‏ءٍ حَتَّى يُهاجِرُوا وَ إِنِ اسْتَنْصَرُوكُمْ فِي الدِّينِ فَعَلَيْكُمُ النَّصْرُ إِلاَّ عَلى‏ قَوْمٍ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ ميثاقٌ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصيرٌ (انفال72)

وَ الَّذينَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا في‏ سَبيلِ اللَّهِ وَ الَّذينَ آوَوْا وَ نَصَرُوا أُولئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَريمٌ (انفال74)

وَ السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرينَ‏ وَ الْأَنْصارِ وَ الَّذينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْري تَحْتَهَا الْأَنْهارُ خالِدينَ فيها أَبَداً ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظيمُ (توبه100)

لَقَدْ تابَ اللَّهُ عَلَى النَّبِيِّ وَ الْمُهاجِرينَ‏ وَ الْأَنْصارِ الَّذينَ اتَّبَعُوهُ في‏ ساعَةِ الْعُسْرَةِ مِنْ بَعْدِ ما كادَ يَزيغُ قُلُوبُ فَريقٍ مِنْهُمْ ثُمَّ تابَ عَلَيْهِمْ إِنَّهُ بِهِمْ رَؤُفٌ رَحيمٌ (توبه117)

[2]- فَمَنْ مَاتَ عَلَى طَلَبِ الْحَقِّ وَ لَمْ يُدْرِكْ كَمَالَهُ فَهُوَ عَلَى خَيْرٍ وَ ذَلِكَ قَوْلُهُ‏ وَ مَنْ‏ يَخْرُجْ‏ مِنْ‏ بَيْتِهِ‏ مُهاجِراً إِلَى‏ اللَّهِ‏ وَ رَسُولِهِ‏ الْآيَةَ وَ إِنْ كَانَ لَمْ يَعْمَلْ بِكَمَالِ شَرَائِعِهِ لِعِلَّةِ مَا لَمْ يُمْهِلْهُ فِي الْوَقْتِ إِلَى اسْتِتْمَامِ أَمْرِه‏

[3]- مَنْ مَاتَ فِي أَحَدِ الْحَرَمَيْنِ مَكَّةَ أَوِ الْمَدِينَةِ لَمْ يُعْرَضْ إِلَى الْحِسَابِ وَ مَاتَ‏ مُهاجِراً إِلَى‏ اللَّهِ‏ وَ حُشِرَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ مَعَ أَصْحَابِ بَدْرٍ.

[4]- عَنِ النَّبِيِّ ص أَنَّهُ قَالَ: مَنْ فَرَّ بِدِينِهِ مِنْ أَرْضٍ إِلَى أَرْضٍ وَ إِنْ كَانَ شِبْراً مِنَ الْأَرْضِ اسْتَوْجَبَ الْجَنَّةَ وَ كَانَ رَفِيقَ إِبْرَاهِيمَ وَ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِمَا وَ آلِهِمَا.

[5]- وَ الَّذينَ هاجَرُوا فِي اللَّهِ مِنْ بَعْدِ ما ظُلِمُوا لَنُبَوِّئَنَّهُمْ فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ لَأَجْرُ الْآخِرَةِ أَكْبَرُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ (نحل41)

ثُمَّ إِنَّ رَبَّكَ لِلَّذينَ هاجَرُوا مِنْ بَعْدِ ما فُتِنُوا ثُمَّ جاهَدُوا وَ صَبَرُوا إِنَّ رَبَّكَ مِنْ بَعْدِها لَغَفُورٌ رَحيمٌ (نحل110)

وَ الَّذينَ هاجَرُوا في‏ سَبيلِ اللَّهِ ثُمَّ قُتِلُوا أَوْ ماتُوا لَيَرْزُقَنَّهُمُ اللَّهُ رِزْقاً حَسَناً وَ إِنَّ اللَّهَ لَهُوَ خَيْرُ الرَّازِقينَ (حج58)

وَ الَّذينَ تَبَوَّؤُا الدَّارَ وَ الْإيمانَ مِنْ قَبْلِهِمْ يُحِبُّونَ مَنْ هاجَرَ إِلَيْهِمْ وَ لا يَجِدُونَ في‏ صُدُورِهِمْ حاجَةً مِمَّا أُوتُوا وَ يُؤْثِرُونَ عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (حشر9)

[6]- وَ الْهِجْرَةُ قَائِمَةٌ عَلَى حَدِّهَا الْأَوَّلِ مَا كَانَ لِلَّهِ فِي أَهْلِ الْأَرْضِ‏  حَاجَةٌ مِنْ مُسْتَسِرِّ الْإِمَّةِ وَ مُعْلِنِهَا لَا يَقَعُ اسْمُ الْهِجْرَةِ عَلَى أَحَدٍ إِلَّا بِمَعْرِفَةِ الْحُجَّةِ فِي الْأَرْضِ فَمَنْ عَرَفَهَا وَ أَقَرَّ بِهَا فَهُوَ مُهَاجِرٌ وَ لَا يَقَعُ اسْمُ الِاسْتِضْعَافِ عَلَى مَنْ بَلَغَتْهُ الْحُجَّةُ فَسَمِعَتْهَا أُذُنُهُ وَ وَعَاهَا قَلْبُهُ

[7]- عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ أَنَّ أَبَا الْحَسَنِ الرِّضَا ع كَتَبَ إِلَيْهِ فِيمَا كَتَبَ مِنْ جَوَابِ مَسَائِلِهِ وَ حَرَّمَ اللَّهُ التَّعَرُّبَ بَعْدَ الْهِجْرَةِ لِلرُّجُوعِ عَنِ الدِّينِ وَ تَرْكِ الْمُوَازَرَةِ لِلْأَنْبِيَاءِ وَ الْحُجَجِ ع وَ مَا فِي ذَلِكَ مِنَ الْفَسَادِ وَ إِبْطَالِ حَقِّ كُلِّ ذِي حَقٍّ لِعِلَّةِ سُكْنَى الْبَدْوِ وَ لِذَلِكَ لَوْ عَرَفَ الرَّجُلُ الدِّينَ كَامِلًا لَمْ يَجُزْ لَهُ مُسَاكَنَةُ أَهْلِ الْجَهْلِ وَ الْخَوْفِ عَلَيْهِ لِأَنَّهُ لَا يُؤْمَنُ أَنْ يَقَعَ مِنْهُ تَرْكُ الْعِلْمِ وَ الدُّخُولُ مَعَ أَهْلِ الْجَهْلِ وَ التَّمَادِي فِي ذَلِكَ.

آیه نفر، ایجاد طبقات اجتماعی نو با معیار تفقه

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۴/۰۸-۷:۲۱:۲۸
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:19316
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2047

با درنگ شایسته در آیه نفر، طبقه بندی‌های متفاوتی را مشاهده می‌کنیم. پیش از این به برخی از آنها اشاره کردیم و گفتیم:

آیه نَفْر جامعه را به دو طبقه تقسیم می‌کند:

شتاب کنندگان به سوی جنگ که مصداق نَفْر در حوزه خارجی و جهاد عملی است.

شتاب کنندگان به سوی تفقه که مصداق نَفْر در حوزه روحانی و جهاد علمی و معنوی است.

علاوه بر طبقه بندی یاد شده، آیه نفر به طبقه بندی دیگری هم اشاره دارد. این طبقه بندی از منظر تفقه است.

در روایاتی که ذیل آیه نفر وارد شده، پای دو مجموعه به میان آمده است: ساکنین شهری که امام در آن ساکن است و ساکنین دیگر سرزمینها.

طبقه بندی این دو مجموعه، اشتراکها و تفاوتهایی با یکدیگر دارد که لازم است به تفکیک بیان گردد.

همچنان که در سرفصل «نَفْر و هجرت طریق تفقه» گذشت، خود نفر موضوعیت ندارد، بلکه نفر تنها طریق است برای فقاهت.

از همین رو ساکنین مدینه و ساکنین خارج از مدینه، تفکیک شده‌اند.

احکام این دو گروه متفاوت است. برای شناخت این تفاوت یک بار دیگر به روایت زیر توجه کنید:

فَإِنَّ إِمَاماً هَلَک وَ رَجُلٌ بِخُرَاسَانَ لَا یعْلَمُ مَنْ وَصِیهُ لَمْ یسَعْهُ ذَلِک قَالَ لَا یسَعُهُ إِنَّ الْإِمَامَ إِذَا هَلَک وَقَعَتْ حُجَّةُ وَصِیهِ عَلَى مَنْ هُوَ مَعَهُ فِی الْبَلَدِ وَ حَقُّ النَّفْرِ عَلَى مَنْ لَیسَ بِحَضْرَتِهِ إِذَا بَلَغَهُمْ (اگر امامی بمیرد و مردی به خراسان باشد نمی‌داند وصیه امام قبلی کیست آیا در سعه و آزادی نسبت به معرفت امام نیست؟ حضرت فرمود در سعه و آزادی نسبت به معرفت امام نیست. به راستی امام هنگامی بمیرد و خبرش به مردم برسد، حجت وصی امام بعدی بر گردن کسی که با او در دیار هست واقع شده و گردن گیر می‌گردد و همچنین حق کوچ کردن بر کسی که در دیار امام نیست ثابت می‌گردد.)

در این روایت مردم به دو دسته با دو حکم به ظاهر متفاوت تقسیم شده‌اند:

گروه ۱: وَقَعَتْ حُجَّةُ وَصِیهِ عَلَى مَنْ هُوَ مَعَهُ فِی الْبَلَدِ (حجت وصی امام بعدی بر گردن کسی که با او در دیار هست واقع شده و گردن گیر می‌گردد)

گروه ۲: وَ حَقُّ النَّفْرِ عَلَى مَنْ لَیسَ بِحَضْرَتِهِ إِذَا بَلَغَهُمْ (و همچنین حق کوچ کردن بر کسی که در دیار امام نیست ثابت می‌گردد.)

روشن است که «حق نفر» بر ساکنان مدینه  نیست. زیرا موضوعی برای کوچ کردن و هجرت اهل مدینه وجود ندارد.

بر کسانی که خارج از مدینه زندگی می‌کنند، حق نفر است. به دلیل این که بدون کوچ و هجرت، امکان جستجو از امام بعدی وجود ندارد.

اما با توجه به طریقیت نفر، پس از نفر، دو گروه اشتراک پیدا می‌کنند و آن قطعی شدن حجت است.

قطعی شدن حجت بر ساکنین مدینه، از همان ابتداست و بر ساکنان خارج از مدینه، پس از نفر است.

پس از قطعی شدن حجت، هر دو گروه باید به جستجوی امام بعدی پرداخته و در این باره فقیه شوند.

پس تفاوت این دو دسته، تنها در «حق نفر» است که منحصر است به ساکنان خارج از مدینه.

اما وقوع حجت و لزوم جستجو از امام زمان، تا رسیدن به حجت تفصیلی و به دست آوردن فقاهت، میان دو دسته مشترک است.

ساکنان خارج از مدینه به دلیل وجوب نفر یک طائفه، بخشی از آنها به دو گروه نافرین و قاعدین تقسیم می‌شوند.

اما تقسیم ساکنان مدینه به دو گروه، هیچ توجیهی ندارد.

از این رو می‌توان نتیجه گرفت که تمامی ساکنان مدینه به حکم نافرین هستند و باید درباره موضوع امامت متفقه گردند.

در نتیجه ساکنان مدینه تنها به دو دسته تقسیم می‌شوند: متفقه و اعرابی، البته اعرابی حکمی به توضیحی که خواهد آمد.

اما در جوامع خارج از سرزمین امام، طبقه سومی هم وجود دارد و آن قاعدین است.

بنا بر این می‌توان بر اساس آیه نفر، جامعه را به سه طبقه دسته بندی نمود:

۱- طبقه فقهاء (اعم از نافرین و بخشی از قاعدین)

۲- طبقه اعرابی (بخش دوم قاعدین)

۳- طبقه مقلدین (بخش سوم قاعدین)

برای شناخت بیشتر این طبقات و به ویژه آشنایی با طبقه سوم با ما همراه باشید.

طبقه نافرين (فقهاء)

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۴/۰۸-۷:۲۵:۳۳
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:19317
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2068

در سرفصل «آیه نفر، تحولی بنیادین در طبقه بندی جامعه» گذشت که:

آیه نفر نیز یک مصداق از هجرت است. در این آیه، فقاهت به عنوان هدف هجرت مطرح گردید. لذا هجرت به فقاهت گره خورد.

این امر طبقه بندی سومی را ایجاد کرد که در آن «اعرابی» در مقابل «فقیه» قرار می‌گیرد.

در سرفصل «تقابل تفقه با اعرابیت» به برخی از مستندات این طبقه بندی اشاره کردیم.

گفتیم ریشه طبقه بندی دوم، دست کشیدن از مظاهر دنیوی و رو آوردن به یاری پیامبر خدا صلی الله علیه و آله بود.

در طبقه بندی سوم، این ریشه نیز تحول یافت و فقاهت، اساس و ریشه آن گردید.

از آن جایی که غرض و مناط هجرت همچنان باقی است، طبقه بندی سوم پایدار ماند.

نتیجه آشکار این طبقه بندی، تفکیک طبقه فقهاء از سایر طبقات جامعه است.

شناخت آثار فقاهت و احکام فقهاء مجالی دیگر می‌طلبد.

اما نکته مهمی که باید به آن توجه داشت این است که در معیار اصلی فقاهت (نقطه مقابل اعرابیت) چند امر باید در نظر گرفته شود:

در روایتی پیش از این گذشت که معیار اصلی فقاهت، آگاهی داشتن نسبت به سنت و حجت است:

امام صادق علیه السلام فرمود: برای اعرابی درست نیست که با زن مهاجر ازدواج کند پس او را از سرزمین هجرت بیرون آورد زن را صحرانشین سازد.

مگر این که (استثنا اول)‌ مرد سنت (پیامبر صلی و الله علیه و آله و دستورات دین) و حجت (الهی و اعتقادات صحیح) را شناخته باشد

اما اگر (استثنا دوم) مرد اعرابی خود در سرزمین هجرت اقامت کند پس او مهاجر شمرده می‌شود.[1]

معیار دوم فقاهت، ایمن بودن شخص از سیر قهقهرایی است که همان بازگشت از دانایی به نادانی (تعرب بعد الهجرة) است.

بنا بر این تحقق امر نخست، یعنی داشتن فقاهت کافی نیست. بلکه شخص آگاه به سنت و حجت نیز باید در معرض تنزل فقاهت نباشد.

معیار سوم فقاهت، رعایت وظایفی است که بر عهده فقیه است که شاه مصداق آن یاری انبیاء الهی و حجتهای خداوند است. این وظایف عمدتا در صحرانشینی قابل تحقق نیست. یکی از روایات پیشین به دو معیار اخیر اشاره داشت:

امام رضا علیه السلام در پاسخ محمد بن سنان از جمله نوشت: و خداوند تعرب (صحرانشینی) پس از هجرت را حرام کرد به این علت که موجب بازگشت از دین و ترک یاری پیامبران و حجج خدا می‌شود و به سبب آن چه در آن است از فساد و ابطال حق هر صاحب حقی که از سکونت در صحرا حاصل می‌شود.

و از همین رو اگر مرد دین را کاملا بشناسد، همنشینی با اهل جهل برای او جایز نیست و (همچنین صحرانشینی پس از هجرت جایز نیست برای) ترس بر خود او زیرا چنین شخصی ایمن نیست که از این شخص که علم را ترک نماید و با اهل جهل (در امور) وارد شود و در نادانی فرو رود.[2]

در هر صورت راه سیر قهقهرایی بر فقیه بسته است. این همانی است که در روایات با عنوان گناه کبیره «تعرب بعد الهجرة» از آن یاد شده است.

اگر شرایطی فراهم آید که فقیهی با حفظ این شرایط بتواند در صحراها زندگی کند، هر چند مصداق مهاجر واقعی نیست، اما می‌توان او را مهاجر حکمی شمرد.

بنا بر این در طبقه بندی سوم، هجرت و نفر تنها جنبه ابزاری و مقدمی داشته و آن چه نقش اساسی را ایفاء می‌کند وجود فقاهت و لوازم آن است.

به صراحت آیه نفْر، نافرین مصداق فقیه هستند.

انشاء الله پس از این نیز روشن خواهد شد که ممکن است بخشی از قاعدین با آموختن براهین کسب شده توسط نافرین، آنان نیز فقیه گردند.

 

[1]- عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: لَا يَصْلُحُ لِلْأَعْرَابِيِّ أَنْ يَنْكِحَ الْمُهَاجِرَةَ فَيَخْرُجَ بِهَا مِنْ أَرْضِ الْهِجْرَةِ فَيَتَعَرَّبَ بِهَا إِلَّا أَنْ يَكُونَ قَدْ عَرَفَ السُّنَّةَ وَ الْحُجَّةَ فَإِنْ أَقَامَ بِهَا فِي أَرْضِ الْهِجْرَةِ فَهُوَ مُهَاجِرٌ.

[2]- حَرَّمَ اللَّهُ التَّعَرُّبَ بَعْدَ الْهِجْرَةِ لِلرُّجُوعِ عَنِ الدِّينِ وَ تَرْكِ الْمُوَازَرَةِ لِلْأَنْبِيَاءِ وَ الْحُجَجِ ع وَ مَا فِي ذَلِكَ مِنَ الْفَسَادِ وَ إِبْطَالِ حَقِّ كُلِّ ذِي حَقٍّ لِعِلَّةِ سُكْنَى الْبَدْوِ وَ لِذَلِكَ لَوْ عَرَفَ الرَّجُلُ الدِّينَ كَامِلًا لَمْ يَجُزْ لَهُ مُسَاكَنَةُ أَهْلِ الْجَهْلِ وَ الْخَوْفِ عَلَيْهِ لِأَنَّهُ لَا يُؤْمَنُ أَنْ يَقَعَ مِنْهُ تَرْكُ الْعِلْمِ وَ الدُّخُولُ مَعَ أَهْلِ الْجَهْلِ وَ التَّمَادِي فِي ذَلِكَ.

طبقه اعرابی (بی‌خبران از دین)

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۴/۰۸-۷:۲۸:۳
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:19318
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2085

طبقه دوم اعرابی است.

پس از آشنایی با طبقه نخست یعنی فقهاء، طبقه دوم نیز که نقطه مقابل فقیه است، قهرا روشن گردید.

پیش از این با تعریف اعرابی واقعی و برخی از احکام آن آشنا شدیم. از این رو آن را تکرار نمی‌کنیم.

البته باید به این مطلب توجه داشت که یک مصداق اعرابی کسانی هستند که طائفه‌ای از آنان نفْر و هجرت نکرده‌اند. مصداق دیگر اعرابی کسانی هستند که از میان آنان طائفه‌ای نفر کرده، ولی این فرد هرگز سراغ نافرین نرفته است. در مباحث آینده توضیح این مصداق خواهد آمد.

نکته بسیار مهمی که باقی مانده، شناخت «اعرابی حکمی» است.

برای شناخت اعرابی حکم به این روایت توجه کنید:

عبد الله بن اذینه می‌گوید که امام صادق علیه السلام از پدرش از امام سجاد از امام حسین علیهم السلام نقل می‌کند که عمر بن خطاب رو به پیامبر صلی الله علیه و آله ایستاد و گفت واقعا که تو پیوسته به علی می‌گویی: «(مقام و منزلت) تو نسبت به من، به (مانند) مقام و منزلت هارون نسبت به موسی است. (یعنی همچنان که هارون وصی موسی بود تو نیز وصی من هستی و…)».

در حالی که خداوند در قرآن هارون را یاد کرده است و (اما) علی را یاد نکرده است.

پیامبر صلی الله علیه و آله به عمر فرمود: ای درشت (خو و بد اخلاق)! ای اعرابی (نادان)! آیا گفته خداوند تعالی را نمی‌شنوی که فرموده این راه مستقیم علی است؟![1]

با وجود این که عمر بن خطاب در مکه اسلام ظاهری آورد و با وجود این که از نخستین مهاجرین بود و با وجود این که به دلیل طمع دنیوی، پیوسته دور پیامبر صلی الله علیه و آله می‌چرخید و با وجود این که دختر او همسر آن حضرت بود، اما با این همه پیامبر خدا صلی الله علیه و آله او را «اعرابی» یعنی نادان و بیگانه از دین می‌شمارد.

از این روایت روشن می‌شود که عنوان «مهاجر» هرگز موضوعیت ندارد. بلکه علت مدح مهاجرین، «فقاهت» آنهاست که لازمه مهاجرت است.

از همین رو در آیه نفر نیز پس از فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ کلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ… (پس چرا از هر جمعیت و طبقه‌ای از مؤمنان، دسته‌ای نمی‌ٔشتابند و کوچ نمی‌کنند…)، قیدِ لِیتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ… (تا اولا با دریافت دین در دین آگاهی یابند…) آمده است.

بنا بر این ممکن است کسی در کنار پیامبر صلی الله علیه و آله باشد و در مهد علم و فقاهت زندگی کند، اما آن چنان در نادانی و بی‌خبری از دین فرو رود که به حکم پست‌ترین اعرابی باشد.

با توجه به روایت یاد شده نتیجه می‌گیریم که دامنه اعرابی یعنی طبقه دوم، شامل اعرابی واقعی و اعرابی حکمی می‌گردد.

 

[1]- عَبْدُ اللَّهِ بْنُ أُذَيْنَةَ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ أَبِيهِ قَالَ: قَامَ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ إِلَى النَّبِيِّ ص فَقَالَ إِنَّكَ لَا تَزَالُ تَقُولُ لِعَلِيٍّ أَنْتَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ [مِنْ مُوسَى‏] وَ قَدْ ذَكَرَ [اللَّهُ‏] هَارُونَ فِي الْقُرْآنِ وَ لَمْ يَذْكُرْ عَلِيّاً ع فَقَالَ النَّبِيُّ ص يَا غَلِيظُ يَا أَعْرَابِيُّ أَ مَا تَسْمَعُ قَوْلَ اللَّهِ تَعَالَى هَذَا صِرَاط عَلِيٍّ مُسْتَقِيم‏

رَوَى الصَّادِقُ عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ ع قَالَ: قَالَ يَوْماً الثَّانِي لِرَسُولِ اللَّهِ إِنَّكَ لَا تَزَالُ تَقُولُ لِعَلِيٍّ أَنْتَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى فَقَدْ ذَكَرَ اللَّهُ هَارُونَ فِي أُمِّ الْقُرَى وَ لَمْ يَذْكُرْ عَلِيّاً فَقَالَ ص يَا غَلِيظُ يَا جَاهِلُ أَ مَا سَمِعْتَ اللَّهَ يَقُولُ هَذَا صِرَاطُ عَلِيٍّ مُسْتَقِيمٌ وَ قُرِئَ مِثْلُهُ فِي رِوَايَةِ جَابِرٍ.

عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ آبَائِهِ ع قَالَ: قَامَ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ إِلَى النَّبِيِّ فَقَالَ إِنَّكَ لَا تَزَالُ تَقُولُ لِعَلِيٍّ أَنْتَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى وَ قَدْ ذَكَرَ اللَّهُ هَارُونَ فِي الْقُرْآنِ وَ لَمْ يَذْكُرْ عَلِيّاً فَقَالَ النَّبِيُّ ص يَا أَعْرَابِيُّ يَا غَلِيظُ أَ مَا سَمِعْتَ قَوْلَ اللَّهِ تَعَالَى‏ هذا صِراطٌ مُسْتَقِيمٌ‏.

طبقه قاعدین، برزخ میان فقیه و اعرابی

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۴/۰۸-۷:۲۹:۱۷
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:19319
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1479

طبقه سوم اقامت کنندگان (قاعدین) هستند. اینان کسانی هستند که در سرزمین خود اقامت کرده و در انتظار بازگشت نافرین نشسته‌اند.

این طبقه نه از نافرین هستند و نه از بی‌خبران از دین. بلکه کسانی هستند که پس از بازگشت نافرین سراغ آنها رفته و از حاصل خرمن تفقه آنها بهره می‌برند.

از این رو این گروه برزخی هستند میان فقهاء و اعرابی.

شناخت این طبقه با مباحث مهمی در ارتباط است. از این رو نیازمند تجزیه و تحلیلی جداگانه است. پس شایسته است این بحث را مستقل پی‌گیری کنیم.

آیه نفْر و هدایت تکوینی و تشریعی (تجزیه و تحلیل فقاهت)

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۵/۱۱-۹:۵۴:۲۳
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۶/۰۵/۱۸-۱۲:۶:۶
    • کد مطلب:20373
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1972

نقطه مقابل اعرابیت، «تفقه» است که همان دستاورد نافرین است.

تفقه قابل طبقه بندی‌های گوناگونی است. مانند:

تفقه در حوزه هدایت تکوینی و تفقه در حوزه هدایت تشریعی

تفقه در حوزه احکام و تفقه در حوزه اعتقادات

تفقه مستقیم از امام و تفقه با واسطه

تفقه نسبت به واقع و مقام ثبوت و تفقه نسبت به مدلول و مقام اثبات

تفقه انواعی دارد که ریشه آن به تنوع هدایت باز می‌گردد.

به دلیل ارتباط تنگاتنگ تفقه با هدایت، شایسته است که کنکاشی اجمالی در بحث «هدایت» داشته باشیم تا بر شناخت رابطه تفقه با هدایت توانا گردیم.

شناخت هدایت بحثی بنیادین است و آثار مهمی هم به دنبال دارد.

هدایت به دو شاخه اصلی «هدایت تکوینی» و «هدایت تشریعی» تقسیم می‌شود و در تفکیک این دو شاخه ضوابط متعددی گفته شده است.

برای تفکیک دقیق این دو شاخه بایسته است که در آغاز نگاهی به دو بحث مهم بیفکنیم:

پیش نیاز نخست، تفکیک اصطلاح «شناخت» و «باور» است.

پیش نیاز دوم نیز تفکیک اصطلاح «مقام ثبوت» و «مقام اثبات» است.

تفکیک هدایت و ایمان (تفاوت شناخت و باور)

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۵/۲۰-۷:۹:۲۳
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۶/۰۵/۲۰-۷:۴۰:۶
    • کد مطلب:20389
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1479

مفاهیم هدایت، برهان، بیان، بلاغ، تعلیم و…، همچنین معرفت، فقه، علم، تعقل و… با همه تفاوتهایی که دارند، همگی در یک دستگاه جای می‌گیرند و ناظر به یک حقیقت هستند.[1]

از سوی دیگر مفاهیمی همچون ایمان، عقیده و… وجود دارند که احیانا ارتباط تنگاتنگی با مفاهیم یاد شده پیدا می‌کنند.

اگر بخواهیم به نمایندگی این دو گروه از مفاهیم، واژه‌ای را برگزینیم، مناسبترین واژه برای گروه نخست «شناخت» و برای گروه دوم «باور» است.

مسلما موارد فراوانی است که شناخت و باور با هم در یک مورد اجتماع پیدا می‌کنند. اما قطعا این اجتماع موردی، به معنی تشابه و نزدیکی این مفاهیم به یکدیگر نیست. بنا بر این، این نیاز وجود دارد که ممیزه اصلی که جدا کننده شناخت از باور است را بشناسیم.

شناخت و معرفت هر چیزی ناظر به منور شدن آن چیز در پرتو عقل و علم است. در هر بُعدی از ابعاد شیئ و به هر درجه‌ای، شناخت حاصل شود، به معنای آگاهی از خود آن شیئ است.

همان گونه که اشاره رفت موارد فراوانی شناخت و باور با یکدیگر جمع می‌شوند.

از سوی دیگر چه بسیار مواردی هست که ما آن را باور داریم، اما از شناخت هرگز خبری نیست.

این جدایی نشان از آن دارد که باور و اعتقاد و ایمان هرگز مستلزم شناخت نیستند.

آن چه باور را از شناخت جدا می‌کند چیست؟

شناخت اگر حقیقی باشد، تغییر ناپذیر است. یعنی به هر درجه و در هر بُعدی از شیئ که شناخت واقعی پیدا کنیم، ممکن نیست که شناخت ما تبدیل به شناخت دیگری شود و یا شناخت از اساس نفی گردد.

البته تکامل و توسعه شناخت امری معقول و مسلم است. اما تبدیل شناخت با تکامل شناخت فرق دارد.

در نقطه مقابل، تبدیل و تغییر باورها امری است وجدانی که تجربه نیز به خوبی بر آن گواهی می‌دهد.

بهترین مَثَل برای باور، سلیقه است. ممکن است هر کسی سلیقه‌ای داشته باشد، سلایق مختلف در مورد واحد ممکن و محقق است.

با دقت در مَثَل بیان شده روشن می‌شود که جنگ میان باورها نادرست است.

اما شناخت از آن رو که دیدن واقع است و واقع تابع عوامل خودش است، تا وقتی که واقعیتی تغییر نکرده، تغییر شناخت نسبت به آن واقعیت محال است.

بر همین اساس جنگ میان معرفتها ممکن و محقق است. چرا که دو شناخت متضاد و متناقض محال است.

با درنگ در این ویژگی‌ٔها روشن می‌شود که شناخت، ارتباطی است که به مدد پرتو عقل و علم با واقع پیدا می‌کنیم.

اما باور، پذیرفتن قلبی نسبت به چیزی است. خواه آن چیز واقعیت داشته باشد و خواه واقعیت نداشته باشد، و اگر واقعیت داشته باشد، خواه به آن واقعیت آگاه باشیم و خواه آگاه نباشیم.

خرافه مصداق باوری است که واقعیت ندارد.

ایمان به غیب مصداق باوری است که واقعیت دارد اما ناشناخته است.

ایمان به شهود مصداق باوری است که واقعیت دارد و مورد شناخت نیز واقع شده است.

 

[1]- کاربردهای فراوانی در روایات شاهد بر این امر است. از جمله:

عَنْ حَمْزَةَ بْنِ الطَّيَّارِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع‏ فِي قَوْلِ اللَّهِ‏ وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُضِلَّ قَوْماً بَعْدَ إِذْ هَداهُمْ حَتَّى يُبَيِّنَ لَهُمْ ما يَتَّقُونَ‏ قَالَ حَتَّى يُعَرِّفَهُمْ مَا يُرْضِيهِ وَ مَا يُسْخِطُهُ وَ قَالَ‏ فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها قَالَ بَيَّنَ لَهَا مَا تَأْتِي وَ مَا تَتْرُكُ وَ قَالَ‏ إِنَّا هَدَيْناهُ‏ السَّبِيلَ‏ إِمَّا شاكِراً وَ إِمَّا كَفُوراً قَالَ عَرَّفْنَاهُ فَإِمَّا آخِذٌ وَ إِمَّا تَارِكٌ وَ سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ‏ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ‏ قَالَ يَشْتَهِي سَمْعُهُ وَ بَصَرُهُ وَ لِسَانُهُ وَ يَدُهُ وَ قَلْبُهُ أَمَا إِنَّهُ هُوَ غَشِيَ شَيْئاً مِمَّا يَشْتَهِي فَإِنَّهُ لَا يَأْتِيهِ إِلَّا وَ قَلْبُهُ مُنْكِرٌ لَا يَقْبَلُ الَّذِي يَأْتِي يَعْرِفُ أَنَّ الْحَقَّ غَيْرُهُ وَ عَنْ قَوْلِهِ تَعَالَى‏ وَ أَمَّا ثَمُودُ فَهَدَيْناهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمى‏ عَلَى الْهُدى‏ قَالَ نَهَاهُمْ عَنْ قَتْلِهِمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمَى عَلَى الْهُدَى وَ هُمْ يَعْرِفُونَ.

عَنْ حَمْزَةَ بْنِ مُحَمَّدٍ الطَّيَّارِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع‏ فِي قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ- وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُضِلَّ قَوْماً بَعْدَ إِذْ هَداهُمْ‏ حَتَّى يُبَيِّنَ لَهُمْ ما يَتَّقُونَ‏ قَالَ حَتَّى يُعَرِّفَهُمْ مَا يُرْضِيهِ وَ مَا يُسْخِطُهُ وَ قَالَ‏ فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها قَالَ بَيَّنَ لَهَا مَا تَأْتِي وَ مَا تَتْرُكُ وَ قَالَ‏ إِنَّا هَدَيْناهُ‏ السَّبِيلَ‏ إِمَّا شاكِراً وَ إِمَّا كَفُوراً قَالَ عَرَّفْنَاهُ إِمَّا آخِذٌ وَ إِمَّا تَارِكٌ وَ عَنْ قَوْلِهِ‏ وَ أَمَّا ثَمُودُ فَهَدَيْناهُمْ‏ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمى‏ عَلَى الْهُدى‏ قَالَ عَرَّفْنَاهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمَى عَلَى الْهُدَى وَ هُمْ يَعْرِفُونَ وَ فِي رِوَايَةٍ بَيَّنَّا لَهُمْ.

عَنْ زُرَارَةَ بْنِ أَعْيَنَ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ قَوْلِ اللَّهِ- إِنَّا هَدَيْناهُ‏ السَّبِيلَ‏ إِمَّا شاكِراً وَ إِمَّا كَفُوراً قَالَ عُلِّمَ السَّبِيلَ فَإِمَّا آخِذٌ فَهُوَ شَاكِرٌ وَ إِمَّا تَارِكٌ فَهُوَ كَافِرٌ.

عَنْ زُرَارَةَ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ قَوْلِ اللَّهِ‏ إِنَّا هَدَيْناهُ‏ السَّبِيلَ‏ إِمَّا شاكِراً وَ إِمَّا كَفُوراً قَالَ عَلَّمَهُ السَّبِيلَ فَإِمَّا آخِذٌ فَهُوَ شَاكِرٌ وَ إِمَّا تَارِكٌ فَهُوَ كَافِرٌ.

فَبَيَّنَ اللَّهُ لَهُ مَا أَحَلَّ لَهُ وَ مَا حَرَّمَ عَلَيْهِ ثُمَّ قَالَ‏ إِنَّا هَدَيْناهُ‏ السَّبِيلَ‏ إِمَّا شاكِراً لِنِعَمِ اللَّهِ‏ وَ إِمَّا كَفُوراً بِهَا.

تفکیک مقام ثبوت و مقام اثبات

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۵/۲۰-۷:۹:۲۵
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:20390
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1494

در جهان واقعیتهای بی‌شماری وجود دارد که ما نسبت به اندکی از آنها آگاه هستیم. این واقعیتها با صرف نظر از آگاهی و علم ما، «ثبوت» دارند. یعنی واقعیتهای موجود بر اساس علتهای خودشان به وجود آمده و ثبوت پیدا کرده‌اند، چه کسی نسبت به آنها آگاه باشد و چه نباشد.

«مقام ثبوت» یعنی جایگاه واقعیتها در عالم وجود. علم به مقام ثبوت هم یعنی علم به خود این واقعیتها در جایگاه خودشان.

علم به مقام ثبوت خود به خود حاصل نمی‌شود، بلکه نیازمند دلیل است.

احیانا دلیل بر مقام ثبوت، از خود عالم ثبوت است. مثلا دلیل ما بر ثبوت چیزی همان علت ثبوتی آن چیز است که موجب وجود واقعیتی شده است. اگر ما علم به علت واقعیتی پیدا کنیم، مسلما علم به علت، مستلزم علم به معلول نیز هست.

باید توجه داشت که «دلیل ثبوتی» بر مقام ثبوت منحصر به شناخت معلول از طریق شناخت علت نیست. بلکه انواع گوناگونی دارد که در مجال خودش توضیح داده شده است.

و احیانا دلیل بر مقام ثبوت در قالب سخن و بیان فرد آگاه از مقام ثبوت است. به سخن دیگر ما خود مستقیما به علت ثبوتی واقعیتی پی نبرده‌ایم. بلکه فرد آگاهی ما را از آن مطلع ساخته است.

آگاه شدن ما توسط دیگران در بیشتر مواقع به وسیله کلمات و جملاتی است که با آن تفهیم و تفهم می‌شود. از جملاتی که در این مقام برای تفهیم به کار برده می‌شود با تعبیر «مقام اثبات» یاد می‌شود.[1]

در برخی از موارد سخنی که ما را از واقعیت آگاه می‌کند یعنی مقام اثبات، دقیقا بیانگر دلیل ثبوتی واقعیتهاست. یعنی مدلول مقام ثبوت، دقیقا مطابق دلیل ثبوتی واقعیت است و به تعبیر دیگر دلیل ثبوتی ما با دلیل اثباتی متحد است.

ولی در بسیاری از مواقع مقام اثبات تنها بیانگر واقعیت است، بدون این که علت ثبوتی آن واقعیت را بیان کند.

مثلا خداوند در قرآن بیان فرموده که «نماز واجب است». این حکم، یک واقعیت است. پیش از این ما نه نسبت به خود این واقعیت آگاهی داشتیم و نه علت ثبوتی آن را می‌دانستیم. پس از این که پیامبر صلی الله علیه و آله آیات وجوب نماز را تلاوت فرمود، ما از وجوب آن توسط پیامبر آگاه[2] شدیم. اما همچنان علت ثبوتی وجوب نماز برایمان مجهول است. سخن پیامبر در واقع، مقام اثبات برای وجوب نماز است. در این شاخه مقام اثبات ما، یعنی سخن پیامبر، بیانگر دلیل ثبوتی وجوب نماز نیست. به سخن دیگر دلیل ثبوتی با دلیل اثباتی متحد نیست.

از این گونه امور با تعبیر «تعبدیات» یاد می‌شود.

نتیجه این شد که «مقام ثبوت ناظر به واقعیت اشیاء است» و «مقام اثبات ناظر به بیان آگاه کننده ما نسبت به اشیاء». همچنین «دلیل ثبوتی، علت واقعی اشیاء است» و «دلیل اثباتی، علت علم ما به اشیاء است».

البته در اینجا مشکله‌ای وجود دارد که ناشی از مسامحه در کاربرد الفاظ است و آن این که اگر دلیل اثباتی علت علم ما به اشیاء است، چگونه تعبد باقی می‌ماند؟ این مشکله انشاء‌الله در مباحث آینده حل خواهد شد.

پس از این مقدمه مهم و اساسی به تعریف هدایت تکوینی و هدایت تشریعی می‌پردازیم.

 

[1]- ممکن است مقام اثبات اعم از دایره الفاظ باشد اما این مسئله تأثیری در بحث ما ندارد.

[2]- این کلمه توضیحی ضروری دارد که خواهد آمد.

ضابطه هدایت تکوینی و هدایت تشریعی

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۵/۱۱-۹:۵۷:۲۱
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۶/۰۵/۲۷-۹:۴۰:۲۵
    • کد مطلب:20374
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1497

گفتیم مفاهیمی همچون هدایت، برهان، بیان، بلاغ، تعلیم و…، همچنین معرفت، فقه، علم، تعقل و… به هم نزدیک بوده و همگی در یک دستگاه جای می‌گیرند و ناظر به یک حقیقت هستند. مناسبترین واژه برای این دستگاه، «شناخت» است.

شناخت حاصل «هدایت» است و هدایت نیز در دو طبقه «هدایت تکوینی» و «هدایت تشریعی» طبقه بندی می‌شود.

در تفکیک «هدایت تکوینی» و «هدایت تشریعی» مطالبی گفته شده است.

ممکن است مقصود همگان یکسان یا نزدیک به هم باشد، اما بیانات ارایه شده به خصوص در حوزه تطبیق و آثار متفاوت می‌نماید.

این بحث بنیادین در شاخه‌ّهای فراوانی تأثیرگذار است و آثار شگرفی هم دارد. از این رو از اهمیت فوق العاده‌ای برخوردار است.

از جمله مباحثی که متأثر از این بحث است، مسئله تقلید است. عقلانیت تقلید و شناخت شاخه‌های آن در بحث هدایت تشریعی ریشه دارد.

دقیق‌ترین «ضابطه هدایت تکوینی، رسیدن خرد به شناخت واقع و مقام ثبوت اشیاء است»، خواه خرد در شناخت مستقل باشد، خواه به مدد آموزگاران باشد و خواه با امدادهای انحصاری انبیاء به شناخت رسیده باشد.

بنا بر این هدایت تکوینی ممکن است (تأکید می‌کنم ممکن است) در مقام اثبات، حدوثا واسطه داشته باشد که همان آموزش آموزگار است. اما شناخت پس از تحقق آن، بقاءً هیچ توقفی بر واسطه ندارد.

«هدایت تکوینی در واقع به معنای هدایت به تکوین و مقام ثبوت اشیاء است».

ضابطه هدایت تشریعی، عدم نیل خرد نسبت به شناخت واقع و مقام ثبوت اشیاء‌ است.

لازمه عدم نیل خرد در مورد هدایت تشریعی، نیاز به «طریق» و واسطه‌ای است که شکلی از ارتباط با واقعیت مورد نظر را ممکن سازد.

برترین طریق و واسطه برای ارتباط با واقعیتهایی که خارج از نیل خرد است، سخن معصوم است.[1]

به این بیان که لازمه تفکیک ناپذیر «عصمت»، «صدق» واقعی معصوم است. صدق واقعی یعنی «مطابقت» سخن معصوم یعنی مقام اثبات و دلالت با واقع و مقام ثبوت است.

در صورتی که خرد واقع و مقام ثبوت را بشناسد، همچنین مدلول قضیه در مقام اثبات را هم درک کند، صدق قضیه (یعنی مطابقت قضیه با واقع) ناشی از هدایت تکوینی خود فرد بدون دخالت امر دیگری است.

اما در صورتی که خرد تنها به معنی قضیه و «مدلول مقام اثبات» راه پیدا کند، ولی واقع و مقام ثبوت همچنان بر خرد پوشیده باشد، راه مستقیمی به احراز صدق و مطابقت واقع با قضیه وجود ندارد، جز این که بیانی از معصوم صادر شده باشد.

در چنین صورتی خود واقع و ثبوت، همچنان بر ما پوشیده است، اما با پشتیبانی عصمت، صدق آن احراز می‌گردد.

حاصل بیان معصوم از واقعِ پوشیده، «باور» و ایمان نسبت به آن واقع است و نه شناخت و معرفت خود واقع. به همین جهت هم قضیه متصف به قضیه «تعبدی» می‌گردد و تعقلی بودن آن نفی می‌شود.

بنا بر این باور قضیه، لازمه صدق ناشی از عصمت گوینده آن است.

لازمه باور و ایمان (آثار قلبی و جوانحی)، ترتب همه آثار خارجی (و جوارحی) آن قضیه است.

در واقع سخن معصوم در موارد تعبدی، به منزله پل به واقع به لحاظ آثار واقع است و نه پل به خود واقع.

از این پل می‌ٔتوان با تعابیری همچون طریق، واسطه، باب، منهاج، شریعت و… نسبت به واقع یاد کرد.

بر همین اساس نیز می‌ٔتوان این گونه موارد را مصداق هدایت تشریعی یعنی هدایت به شریعت و راه واقع برشمرد.[2]

پل بودن، منهاج و شریعت بودن، طریقیت و وساطت سخن معصوم، به معنای این است که ارتباط ما با واقع هم حدوثا و هم بقاءً، متکی به مقام اثبات و در گرو سخن معصوم است. از همین رو به محض این که از سخن معصوم صرف نظر کنیم، این ارتباط به کلی قطع می‌گردد و باور ما فرو می‌ریزد.

مهم‌ترین نتیجه این ویژگی این است که سخن معصوم و واسطه در مقام اثبات، «مقوّم هدایت تشریعی» است. این نکته، اساسی‌ترین ویژگی هدایت تشریعی است.

بر اساس این ویژگی اساسی، می‌توان هدایت تشریعی را این گونه تجزیه و تحلیل کرد:

۱- علم قطعی به عصمت امام علیه السلام (هدایت تکوینی نسبت به عصمت امام)

2.1- لازمه عصمت، تطابق قطعی کلام معصوم با واقع است.

2.2- لازمه حکیمانه تطابق قطعی کلام معصوم با واقع، باور عقلانی محتوای کلام معصوم است.

2.3- لازمه حکیمانه باور عقلانی نیز مترتب ساختن تمام آثار قلبی و عملی محتوای کلام معصوم است.

۲- عدم علم و شناخت و تعقل نسبت به مقام ثبوت کلام امام (تعبدیت کلام معصوم)

دلیل بر عدم علم نسبت به خود محتوای کلام امام و مقام ثبوت، مقومیت سخن معصوم در مقام اثبات است. به این معنا که اگر بر فرض محال، عصمت مورد تشکیک قرار گیرد، یا انتساب کلام به امام متزلزل گردد، قضیه صادر شده کاملا از ارزش ساقط شده و محتوای کلام هرگز ارزشی ندارد.

در حالی که اگر تعقلی حاصل شده بود، تعقل زایل شدنی نیست.

همچنان که اگر آموزگاری برهانی را آموزش دهد، اما بعد از آن به هر دلیلی از برهانش صرف نظر کند، هیچ تأثیری تعقل و شناخت حاصله برای دانش آموز ندارد.

شاهد دوم بر عدم شناخت واقع در هدایت تشریعی، این است که در چنین موارد عنوان تعبدی همچنان صادق است، در صورتی که تعبد نقطه مقابل تعقل است.

شاهد سوم بر عدم شناخت واقع در هدایت تشریعی، ستودن مؤمنان به صفت «ایمان به غیب» در قرآن است. خود این عنوان شاهد بر عدم شناخت است. چرا که میان تعقل و شناخت از یک سو و غیب بودن از سوی دیگر تناقض است.

شواهد این مطلب را در لابلای کلمات کارشناسان لغت نیز می‌توان یافت. از جمله در فروق اللغة در «الفرق بين دلالة الكلام‏ و دلالة البرهان‏» این چنین می‌گوید:

أن دلالة البرهان هي الشهادة للمقالة بالصحة، و دلالة الكلام احضاره المعنى النفيس من غير شهادة له بالصحة إلا أن يتضمن بعض الكلام دلالة البرهان فيشهد بصحة المقالة، و من الكلام ما يتضمن دلالة البرهان و منه ما لا يتضمن ذلك إذ كل برهان فانه يمكن أن يظهر بالكلام كما أن كل معنى يمكن ذلك فيه، و الاسم دلالة على معناه و ليس برهانا على معناه و كذلك هداية الطريق دلالة عليه و ليس برهانا عليه، فتأثير دلالة الكلام خلاف تأثير دلالة البرهان.

عصاره هدایت تشریعی عبارت است از ترکیب: ۱- هدایت تکوینی به عصمت امام و ۲- باور محتوا و مقام ثبوت کلام امام بدون شناخت آن.

توجه به چند تبصره در این جا ضروری است:

نکته نخست این که رابطه شناخت و باور، رابطه عموم و خصوص من وجه است. این امر شواهد فراوانی دارد که در مجال مناسب توضیح داده شده است. بنا بر این باور و شناخت تفکیک پذیر هستند.

نکته دوم هم این که باور اعم است از ۱- باور عقلی (باور ناشی از تعقل و شناخت) ۲- باور عقلانی (باور ناشی از عصمت و…) و ۳- باور غیر عقلانی (باور ناشی از سایر امور).

نکته سوم هم این که عدم شناخت نسبت به مقام ثبوت کلام امام، مستلزم عدم تعقل مقام اثبات و دلالت کلام امام نیست. توضیح این مطلب در مباحث آینده خواهد آمد.

پس از شناخت ضابطه هدایت تکوینی و هدایت تشریعی ببینیم رابطه این دو با تفقه چیست؟

 

[1]- به تعبیر دقیق، برترین واسطه، کلام خطاناپذیر است. کلام خطاناپذیر دو قسم دارد: کلام خداوند و کلام حجتهای خداوند. هر چند تعبیر معصوم تنها درباره حجتهای خداوند اطلاق می‌شود اما مناط اصلی همان خطاناپذیری است. که شامل خداوند هم می‌شود. ولی برای روانی بیان با مسامحه تعبیر معصوم را به کار می‌بریم.

[2]- ممکن است گفته شود وجه تسمیه به هدایت تشریعی این است که این گونه هدایتها تنها از طریق وحی و شریعت در دسترس قرار می‌گیرد.

رابطه فقاهت با هدایت تکوینی و هدایت تشریعی

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۵/۱۵-۸:۱:۲۵
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۶/۰۵/۱۵-۸:۱:۴۳
    • کد مطلب:20380
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1406

ناگفته پیداست که حاصل هدایت تکوینی، تفقه است. بنا بر این تردیدی نیست که در موارد هدایت تکوینی، غایت آیه نفر حاصل شده است.

اما حاصل هدایت تشریعی، باور نسبت به محتوای کلام امام است. پرسش قابل طرح این است که غایت آیه نفر یعنی تفقه، در هدایت تشریعی چگونه حاصل می‌شود؟

از واقع امر با صرف نظر از الفاظی که بیانگر آن است، با تعبیر مقام ثبوت یاد می‌شود. از الفاظی که بیانگر مقام ثبوت است، با تعبیر مقام اثبات یاد می‌شود.

روشن شد که در هدایت تشریعی نسبت به مقام ثبوت باور داریم نه علم.

باور مقام ثبوت کلام امام، دارای سه شاخه است.

شاخه نخست این است که مقام اثبات کلام امام اصلا شناخته نشود.

اگر مقام اثبات اصلا شناخته نشده باشد، بر این کلام عنوان متشابه اطلاق می‌شود. مانند معنی «الم» در قرآن. در این صورت عقلا و به صراحت قرآن، وظیفه ایمان اجمالی به متشابهات است.

هُوَ الَّذي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذينَ في‏ قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْويلِهِ وَ ما يَعْلَمُ تَأْويلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا وَ ما يَذَّكَّرُ إِلاَّ أُولُوا الْأَلْباب‏ (آل‏عمران: 7)

نقطه مقابل این شاخه این است که مقام اثبات کلام امام شناخته شده باشد.

مواردی که مدلول و مقام اثبات شناخته شده، اما مقام ثبوت آن ناشناخته باشد، به شکل مطلق تعبدیات به معنای اعم (در مقابل تعقلیات) را تشکیل می‌دهد. مانند آن چه که معصوم در وصف بهشت و دوزخ، آسمانها و زمین و… و نیز احکام الهی بیان فرموده است. در این صورت وظیفه عقلی و شرعی ایمان تفصیلی به مقام اثبات است، آیه زیر شاهد بر این امر است:

الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ (بقره3)

اما همین موارد اگر به حوزه عمل و احکام ارتباط پیدا کند، تعبدیات به معنای اخص را تشکیل می‌دهد. مانند این که نماز صبح دو رکعت است. در این صورت وظیفه علاوه بر ایمان تفصیلی به مقام اثبات، عمل به مدلول آن نیز می‌باشد.

روشن است که متشابهات مصداق هدایت تشریعی نیست. بنا بر این تنها تعبدیات در دایره هدایت تشریعی جای می‌گیرد. بر همین اساس، هدایت تشریعی ارتباط تنگاتنگی با تعبد پیدا می‌کند.

همان گونه که گذشت با فرض انتفاء هدایت تشریعی، خبری از تصدیقِ نسبت ثبوتی میان موضوع و محمول (مقام اثبات) نیست. بنا بر این فقاهت نسبت به مقام ثبوت منتفی است.

ببینیم پس از انتفاء تفقه از ناحیه شناخت مقام ثبوت، از ناحیه باور مقام ثبوت می‌توان به تفقه رسید یا خیر؟

اگر صرف باور مقام ثبوت، ولو باور اجمالی آن، برای صدق تفقه کافی باشد، این ایمان به شکل اجمالی در متشابهات هم وجود دارد، با این که عنوان فقه در متشابهات هرگز قابل صدق نیست. چرا که عنوان فقه در تناقض با عنوان متشابه است.

بنا بر این برای احراز تفقه باید سراغ باور تفصیلی نسبت به مقام ثبوت برویم.

اما باور تفصیلی به مقام ثبوت و محتوای کلام امام، در گرو درایت کلام امام است. پس با فقدان درایت، تفقه نیز منتفی است، هر چند الفاظ امام به دقت حفظ شود. چرا که صرف حفظ الفاظ، در موارد کلام متشابه نیز وجود دارد، با این که اصلا از تفقه خبری نیست. در غیر متشابهات نیز اگر فاقد درایت لازم باشیم، به متشابهات ملحق می‌گردد. تنها تفاوت آن این است که تشابه گاهی کاملا فراگیر است، یعنی هیچ تصوری از محتوای کلام وجود ندارد، مانند الم سوره بقره، گاهی تشابه در بخشی از کلام است.

نقطه مقابل کلام متشابه، کلام درایت شده است.

بنا بر این تنها راه احراز تفقه، درایت است.

شاهد این امر نیز مجموعه‌ای از روایات است.

در این مجموعه حمل روایت و تبلیغ آن به چند دسته تقسیم شده است. به این روایات توجه کنید:

عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عَلَيْهِ السَّلَامُ، قَالَ: [قَالَ‏] رَسُولُ اللَّهِ- صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ-: نَضَّرَ اللَّهُ عَبْداً سَمِعَ مَقَالَتِي فَوَعَاهَا وَ بَلَّغَهَا مَنْ لَمْ يَبْلُغْهُ، رُبَ‏ حَامِلِ‏ فِقْهٍ إِلَى غَيْرِ فَقِيهٍ، وَ رُبَ‏ حَامِلِ‏ فِقْهٍ إِلَى مَنْ هُوَ أَفْقَهُ مِنْهُ.

فَقَالَ نَضَّرَ اللَّهُ عَبْداً سَمِعَ مَقَالَتِي فَوَعَاهَا وَ بَلَّغَهَا مَنْ لَمْ يَسْمَعْهَا فَرُبَّ حَامِلِ فِقْهٍ إِلَى مَنْ هُوَ أَفْقَهُ وَ رُبَ‏ حَامِلِ‏ فِقْهٍ إِلَى غَيْرِ فَقِيهٍ ‏

فَرُبَّ حَامِلِ فِقْهٍ لَيْسَ بِفَقِيهٍ وَ رُبَ‏ حَامِلِ‏ فِقْهٍ إِلَى مَنْ هُوَ أَفْقَهُ

نَصَرَ اللَّهُ امْرَأً سَمِعَ مَقَالَتِي فَوَعَاهَا ثُمَّ بَلَّغَهَا غَيْرَهُ فَرُبَّ حَامِلِ فِقْهٍ لَا فِقْهَ لَهُ وَ رُبَ‏ حَامِلِ‏ فِقْهٍ إِلَى مَنْ هُوَ أَفْقَه‏

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص‏ نَضَّرَ اللَّهُ امْرَأً سَمِعَ مِنَّا حَدِيثاً فَأَدَّاهُ كَمَا سَمِعَ فَرُبَّ مُبَلَّغٍ أَوْعَى مِنْ سَامِعٍ.

در این دسته از روایات چند صورت بیان شده است. با تکمیل این صور، می‌یابیم که حمل روایت این گونه طبقه بندی می‌شود:

۱- حمل روایت توسط غیر فقیه، شامل:

1.1- حمل روایت توسط غیر فقیه به فقیه

1.2- حمل روایت توسط غیر فقیه به غیر فقیه

2- حمل روایت توسط فقیه، شامل:

2.1- حمل روایت توسط فقیه به غیر فقیه

2.2- حمل روایت توسط فقیه به فقیهی مانند خودش

2.3- حمل روایت توسط فقیه به افقه

طبقه بندی ارایه شده به خوبی نشان می‌دهد که حمل روایت، مساوی با فقه روایت نیست، بلکه باید درایت به مقام اثبات نیز ضمیمه آن شود تا فقه روایت صادق گردد.

بنا بر این فقاهت در هدایت تشریعی در گرو ایمان تفصیلی است و ایمان تفصیلی نیز در گرو درایت کامل روایت است. در نتیجه ایمان تفصیلی به توضیحی که داده شد مستلزم فقاهت است.

درایت روایت عبارت است از درک درست و کامل از مدلول کلام و حفظ معنای روایت (مقام اثبات).

بر همین اساس نیز تنها در شرایطی نقل به معنا مجاز شمرده شده که به معنا و مدلول حدیث رسیده باشیم. توجه کنید:

يَرْفَعُهُ إِلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِذَا أَصَبْتَ مَعْنَى حَدِيثِنَا فَأَعْرِبْ عَنْهُ بِمَا شِئْتَ.

قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع أَسْمَعُ الْحَدِيثَ مِنْكَ فَلَعَلِّي لَا أَرْوِيهِ مَا سَمِعْتُهُ فَقَالَ إِنْ أَصَبْتَ فِيهِ فَلَا بَأْسَ إِنَّمَا هُوَ بِمَنْزِلَةِ تَعَالَ وَ هَلُمَّ وَ اقْعُدْ وَ اجْلِسْ.

عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع أَسْمَعُ الْحَدِيثَ مِنْكَ فَأَزِيدُ وَ أَنْقُصُ قَالَ إِنْ كُنْتَ تُرِيدُ مَعَانِيَهُ فَلَا بَأْسَ.

عَنْ دَاوُدَ بْنِ فَرْقَدٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع إِنِّي أَسْمَعُ الْكَلَامَ مِنْكَ فَأُرِيدُ أَنْ أَرْوِيَهُ كَمَا سَمِعْتُهُ مِنْكَ فَلَا يَجِي‏ءُ ذَلِكَ قَالَ فَتَتَعَمَّدُ ذَلِكَ قُلْتُ لَا قَالَ تُرِيدُ الْمَعَانِيَ قُلْتُ نَعَمْ قَالَ فَلَا بَأْسَ.

طبق روایات یاد شده دو حفظ در روایت متصور است: ۱- حفظ الفاظ ۲- حفظ معانی

اگر حامل روایت، فقیه نیست در صورتی می‌تواند نقل روایت کند که در حفظ الفاظ هیچ کاستی نداشته باشد.

اما اگر حامل روایت فقیه است، نقل به معنا (که ملازم است با عدم حفظ الفاظ) در همان حد درایت و فقاهت مجاز است.

ناگفته پیداست که حفظ الفاظ و معانی، هر دو با هم، کمال است. اما جمود بیش اندازه بر حفظ الفاظ و غفلت از حفظ معانی، به شدت مورد نکوهش ائمه علیهم السلام قرار گرفته است. توجه کنید:

وَ قَالَ بَعْضُهُمْ‏ لَا بَأْسَ إِنْ نَقَصْتَ أَوْ زِدْتَ أَوْ قَدَّمْتَ أَوْ أَخَّرْتَ إِذَا أَصَبْتَ الْمَعْنَى وَ قَالَ هَؤُلَاءِ يَأْتُونَ الْحَدِيثَ مُسْتَوِياً كَمَا يَسْمَعُونَهُ وَ إِنَّا رُبَّمَا قَدَّمْنَا وَ أَخَّرْنَا وَ زِدْنَا وَ نَقَصْنَا فَقَالَ ذَلِكَ‏ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً إِذَا أَصَبْتُمُ الْمَعْنَى فَلَا بَأْسَ.

قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع عَلَيْكُمْ بِالدِّرَايَاتِ لَا بِالرِّوَايَاتِ.

قَالَ ع هِمَّةُ السُّفَهَاءِ الرِّوَايَةُ وَ هِمَّةُ الْعُلَمَاءِ الدِّرَايَةُ.

قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع رُوَاةُ الْكِتَابِ كَثِيرٌ وَ رُعَاتُهُ قَلِيلٌ فَكَمْ مِنْ مُسْتَنْصِحٍ لِلْحَدِيثِ مُسْتَغِشٌّ لِلْكِتَابِ وَ الْعُلَمَاءُ تَحْزُنُهُمُ الدِّرَايَةُ وَ الْجُهَّالُ تَحْزُنُهُمُ الرِّوَايَةُ.

نتیجه این گردید که در هدایت تشریعی علاوه بر اصل باور نسبت به محتوای کلام امام، یعنی مقام ثبوت، باید درایت کافی نیز نسبت به مقام اثبات نیز ضمیمه گردد تا صدق تفقه احراز شود و الا به صرف تحمل روایت، حتی به شکل مستقیم از معصوم و باور آن، عنوان فقیه صادق نیست.

نکته بسیار مهمی که باقی مانده تبیین دقیق مرز فقاهت در هدایت تشریعی با فقاهت در هدایت تکوینی است.

حفظ هر روایتی سه مقام دارد:

مقام حفظ ۱: حفظ لفظ (نقل بی کم و کاست الفاظ امام)

همچنان که گذشت حفظ روایت در مقام لفظ، اولا هرگز مستلزم فقاهت نیست و ثانیا بر فقیه واجب نیست.

مقام حفظ ۲: حفظ دلالت (درک بی کم و کاست معنا و مدلول کلام امام در مقام اثبات)

روشن شد که حفظ روایت در مقام دلالت، مستلزم فقاهت در حوزه هدایت تشریعی است.

مقام حفظ ۳: حفظ محتوای ثبوتی (درک نسبت میان موضوع و محمول در مقام ثبوت)

توضیح دادیم که حفظ روایت در مقام محتوای خارجی آن، مستلزم فقاهت در حوزه هدایت تکوینی است.

نتیجه این گردید که هر چند هدایت تکوینی و تشریعی در تفقه مشترک هستند، اما متعلق تفقه در آنها کاملا متفاوت است. متعلق تفقه در هدایت تکوینی، مقام ثبوت و واقع روایت است و متعلق تفقه در هدایت تشریعی، مقام اثبات و درایت روایت است.

رابطه هدایت تشریعی با تقلید

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۵/۲۲-۶:۳۷:۹
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۶/۰۵/۲۲-۶:۳۶:۱۸
    • کد مطلب:20393
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1524

ناگفته پیداست که در موارد هدایت تکوینی، عمل شخص بر اساس علم خودش نسبت به واقع و ثبوت امر است. عمل به علم نیز عقلا و شرعا شایسته، بلکه بایسته است.

اما در هدایت تشریعی خبری از علم به مقام ثبوت (نسبت ثبوتی میان موضوع و محمول) وجود ندارد، بنا بر این از این منظر (تأکید می‌شود از این منظر) عمل به سخن و روایت امام معصوم، مصداق عمل به علم نخواهد بود.

بلکه عمل در چنین مواردی تنها تکیه بر عصمت امام علیه السلام دارد. حاصل عصمت امام نیز علم به تطابق سخن معصوم با واقع است، نه علم به نسبت ثبوتی میان موضوع و محمول قضیه.

به سخن دیگر در فرض تعبد، با این که علمی نسبت به مقام ثبوت وجود ندارد، با اعتماد و تکیه کردن بر عصمت گوینده، به مطابقت واقع با کلام معصوم، اعتقاد پیدا می‌شود. اعتقاد نیز همان باور و ایمان است.

از عمل بر اساس اعتماد به سخن دیگری، با عنوان «تقلید» یاد شده است.

بدیهی است که اگر اعتماد به جا باشد، تقلید از منظر عقل، حق و خردورزانه است و از منظر شرع نیز واجب است و در غیر این صورت تقلید غیر عقلایی، باطل و حرام است.

عمل بر اساس اعتماد به معصوم، خردورزانه‌ترین تقلید است. عمل بر اساس اعتماد نابجا نیز کاملا غیر عقلایی است.

به روایاتی در زمینه کاربرد تقلید حق و باطل توجه نمایید:

أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ بَيَّنْتُ لَكُمْ مَفْزَعَكُمْ بَعْدِي وَ إِمَامَكُمْ بَعْدِي وَ وَلِيَّكُمْ وَ هَادِيَكُمْ وَ هُوَ أَخِي عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ وَ هُوَ فِيكُمْ بِمَنْزِلَتِي فِيكُمْ فَقَلِّدُوهُ‏ دِينَكُمْ وَ أَطِيعُوهُ فِي جَمِيعِ أُمُورِكُمْ

وَ لَعَمْرِي لَوْ أَنَّ النَّاسَ حِينَ قُبِضَ رَسُولُ اللَّهِ ص سَلَّمُوا لَنَا وَ اتَّبَعُونَا وَ قَلَّدُونَا أُمُورَهُمْ- لَأَكَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِم‏

عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عُبَيْدَةَ قَالَ: قَالَ لِي أَبُو الْحَسَنِ ع يَا مُحَمَّدُ أَنْتُمْ أَشَدُّ تَقْلِيداً أَمِ الْمُرْجِئَةُ قَالَ قُلْتُ قَلَّدْنَا وَ قَلَّدُوا فَقَالَ لَمْ أَسْأَلْكَ عَنْ هَذَا فَلَمْ يَكُنْ عِنْدِي جَوَابٌ أَكْثَرُ مِنَ الْجَوَابِ الْأَوَّلِ فَقَالَ أَبُو الْحَسَنِ ع إِنَّ الْمُرْجِئَةَ نَصَبَتْ رَجُلًا لَمْ تَفْرِضْ طَاعَتَهُ وَ قَلَّدُوهُ‏ وَ أَنْتُمْ نَصَبْتُمْ رَجُلًا وَ فَرَضْتُمْ طَاعَتَهُ ثُمَّ لَمْ تُقَلِّدُوهُ فَهُمْ أَشَدُّ مِنْكُمْ تَقْلِيداً.[1]

نتیجه این گردید که اگر چه هدایت تشریعی ترکیب شده است از: ۱- هدایت تکوینی به عصمت امام و ۲- باور محتوای کلام امام بدون شناخت تعقلی آن، اما با ضمیمه شدن ۳- حفظ معنا و مدلول کلام امام است که فرد شایسته‌ی عنوان فقه نسبت به مدلول کلام امام و مقام اثبات می‌گردد.

اما در همین حال در هدایت تشریعی، دست راوی نسبت به مقام ثبوتِ حکم، خالی از معرفت است. از این منظر اطلاق تقلید می‌گردد. لکن این تقلید بر اساس اعتماد ناشی از عصمت امام است و از قوت بالایی برخوردار است.

ریشه جواز عمل به روایت و تقلید از امام هم چیزی جز درایت روایت امام نیست.

روشن است که در صورت فقدان درایت لازم، تنها حمل روایت از امام معصوم جایز است، آن هم به شرط حفظ کامل مقام لفظ.

اما در صورت فقدان درایت، حمل روایت حتی به شکل مستقیم از امام معصوم، هرگز مجوز عمل به آن روایت نیست. زیرا موضوع عمل و تقلید از امام، مدلول روایت است نه الفاظ آن. اگر مدلول روایت به خوبی درایت نگردد، راوی روایت مصداق «رُبَّ حَامِلِ فِقْهٍ لَيْسَ بِفَقِيهٍ» است و عمل به این روایت (حتی با حفظ کامل لفظ روایت) مصداق عمل به غیر علم است.

این مرز مهمی است که میان راوی و فقیه وجود دارد که متأسفانه مورد غفلت کامل قرار گرفته است.

تمام آن چه گذشت در نقل مستقیم روایت از معصوم بود. اما حکم روایت در صورت نقل با واسطه معصوم، در ادامه نوشتار روشن خواهد شد.

مباحثی که تقدیم شد نشان داد که تفقه نافرین در هدایت تکوینی و هدایت تشریعی یکسان نیست. این تفاوت اثرات عمیقی دارد که در ادامه مباحث با آن آشنا می‌شویم.

 

[1]- درمورد تقلید باطل می‌توان به این گونه روایات مراجعه کرد:

عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع‏ فِي قَوْلِ اللَّهِ تَعَالَى‏ اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ‏ وَ رُهْبانَهُمْ‏ أَرْباباً مِنْ‏ دُونِ‏ اللَّهِ‏ قَالَ وَ اللَّهِ مَا صَلَّوْا لَهُمْ وَ لَا صَامُوا وَ لَكِنْ أَطَاعُوهُمْ فِي مَعْصِيَةِ اللَّهِ.

عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع‏ فِي قَوْلِ اللَّهِ‏ اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ‏ وَ رُهْبانَهُمْ‏ أَرْباباً مِنْ‏ دُونِ‏ اللَّهِ‏ فَقَالَ وَ اللَّهِ مَا صَلَّوْا لَهُمْ وَ لَا صَامُوا وَ لَكِنَّهُمْ أَحَلُّوا لَهُمْ حَرَاماً وَ حَرَّمُوا عَلَيْهِمْ حَلَالًا فَاتَّبَعُوهُمْ.

عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ قَوْلِ اللَّهِ- اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ‏ وَ رُهْبانَهُمْ‏ أَرْباباً مِنْ‏ دُونِ‏ اللَّهِ‏ فَقَالَ أَمَا وَ اللَّهِ مَا دَعَوْهُمْ إِلَى عِبَادَةِ أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ دَعَوْهُمْ إِلَى عِبَادَةِ أَنْفُسِهِمْ مَا أَجَابُوهُمْ وَ لَكِنْ أَحَلُّوا لَهُمْ حَرَاماً وَ حَرَّمُوا عَلَيْهِمْ حَلَالًا فَعَبَدُوهُمْ مِنْ حَيْثُ لَا يَشْعُرُونَ.

فِي رَوْضَةِ الْوَاعِظِينَ‏ فِي قَوْلِهِ تَعَالَى‏ اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ‏ وَ رُهْبانَهُمْ‏ أَرْباباً مِنْ‏ دُونِ‏ اللَّهِ‏ قَالَ رُوِيَ عَنْهُ ع أَنَّهُمْ مَا اتَّخَذُوهُمْ أَرْبَاباً فِي الْحَقِيقَةِ لَكِنَّهُمْ دَخَلُوا تَحْتَ طَاعَتِهِمْ فَصَارُوا بِمَنْزِلَةِ مَنِ اتَّخَذَهُمْ أَرْبَاباً.

عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ‏ اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ‏ وَ رُهْبانَهُمْ‏ أَرْباباً مِنْ‏ دُونِ‏ اللَّهِ‏- قَالَ أَمَا إِنَّهُمْ لَمْ يَتَّخِذُوهُمْ آلِهَةً إِلَّا أَنَّهُمْ (أَحَلُّوا لَهُمْ حَلَالًا فَأَخَذُوا بِهِ وَ حَرَّمُوا حَرَاماً) فَأَخَذُوا بِهِ فَكَانُوا أَرْبَابَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ.

عَنْ حُذَيْفَةَ قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ‏ اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ‏ وَ رُهْبانَهُمْ‏ أَرْباباً مِنْ‏ دُونِ‏ اللَّهِ‏- فَقَالَ لَمْ يَكُونُوا يَعْبُدُونَهُمْ وَ لَكِنْ كَانُوا إِذَا أَحَلُّوا لَهُمْ أَشْيَاءَ اسْتَحَلُّوهَا وَ إِذَا حَرَّمُوا عَلَيْهِمْ حَرَّمُوهَا.

وَ أَمَّا الْوَجْهُ الثَّانِي مِنَ الشِّرْكِ فَهُوَ شِرْكُ الْأَعْمَالِ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى‏ وَ ما يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَ هُمْ مُشْرِكُونَ‏ وَ قَوْلُهُ سُبْحَانَهُ‏ اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ‏ وَ رُهْبانَهُمْ‏ أَرْباباً مِنْ‏ دُونِ‏ اللَّهِ‏ أَلَا إِنَّهُمْ لَمْ يَصُومُوا لَهُمْ وَ لَمْ يُصَلُّوا وَ لَكِنَّهُمْ أَمَرُوهُمْ وَ نَهَوْهُمْ فَأَطَاعُوهُمْ وَ قَدْ حَرَّمُوا عَلَيْهِمْ حَلَالًا وَ أَحَلُّوا لَهُمْ حَرَاماً فَعَبَدُوهُمْ مِنْ حَيْثُ لَا يَعْلَمُونَ فَهَذَا شِرْكُ الْأَعْمَالِ وَ الطَّاعَات‏

جایگاه طلبگی در قرآن

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۴/۱۳-۱۰:۸:۴۷
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۶/۰۴/۱۳-۱۰:۱۳:۱۶
    • کد مطلب:19323
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 4210

در آیه نفْر چندحکم بیان شده است: ۱- نفْر و هجرت به سوی تفقه ۲- تفقه نافرین (و به تبع آن حذر خود نافرین) ۳- بازگشت نافرین ۴- انذار قاعدین توسط نافرین 5- حذر قاعدین توسط انذار نافرین.

از میان این احکام، چهار حکم نخست به نافرین اختصاص دارد و تنها حذر است که متوجه قاعدین شده است.

البته همان گونه که اشاره رفت اصل حذر میان نافرین و قاعدین مشترک است، اما حکم حذر نسبت به خود نافرین به وضوح آن گذاشته شده است. از این رو در حکم حذر بر قاعدین تمرکز می‌نماییم.

بر این اساس، آیه نفْر دو لبیک می‌طلبد:

لبیک نافرین (به حکم نفْر و تفقه و بازگشت و انذار)

لبیک قاعدین (به حکم حذر)

با اندک درنگی در آیه نفْر، تفاوت آشکاری میان لبیک نافرین و لبیک قاعدین می‌یابیم. چرا که:

۱- رتبه لبیک قاعدین (حذر) پس از انذار نافرین است. (تقدم رتبی)

۲- لبیک قاعدین (حذر) از نظر زمانی پس از انذار نافرین است. (تقدم زمانی)

۳- جایگاه تفقه نسبت به حذر که اعم از تفقه و عدم تفقه است،[1] بسیار رفیع است. (تقدم ذاتی)

۴- تفقه، به ویژه همراه با نفْر، نسبت به حذر بسیار دشوارتر است.[2]

با توجه به آن چه گذشت هرگز نمی‌توان جایگاه لبیک نافرین را با لبیک قاعدین مقایسه نماییم.

چرا که نافرین با چشم پوشی از زندگی راحت، و برگزیدن نفْر و هجرت، نشانه گرفتن کمال تفقه، فرمان آیه نفْر را لبیک می‌گویند.

اما قاعدین همچنان که از اسمشان پیداست، به زندگی روز مره خود مشغول بوده و تنها از سفره آماده نافرین خوشه چینی می‌کنند.

اگر و اگر هویت صنفی طلبگی به خوبی شناخته شود، خواهیم دید که عصاره طلبگی در کوتاه سخن، چیزی جز لبیک نافرین به آیه نفْر نیست.

از این رو می‌ٔتوان گفت هویت صنفی طلبگی، برترین لبیک به آیه نفْر است.

در ادامه مباحث توضیح بیشتری در این باره خواهیم داشت. اما پیش از آن شایسته است شؤون نافرین (یا همان شؤون طلبگی) روشن گردد.

 

[1]- توضیح اعمیت حذر از تفقه در ادامه مباحث آیه نفر خواهد آمد.

[2]- به مصداق روایت أَفْضَلُ الْأَعْمَالِ أَحْمَزُهَا.

شؤون طلبگی (اقدامات نافرین پس از بازگشت)

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۴/۱۳-۱۰:۳۰:۱۷
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۶/۰۴/۲۶-۱۸:۱۲:۵۰
    • کد مطلب:19324
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1427

گفتیم اگر هویت طلبگی آن چنان که باید و شاید شناخته شود، خواهیم دید طلبگی چیزی جز همان لبیک به آیه نفْر نیست.

شؤون طلبگی متعدد و بسیار متنوع است. اما آن چه در این نوشتار مورد نظر است، شناخت بیشتر اقداماتی است که ممکن است نافرین پس از بازگشت انجام دهند.

از این رو اقداماتی که ثبوتا ممکن است از نافرین سر زند گردآوری می‌نماییم تا با شؤون طلبگی بیشتر آشنا شویم.

فهرست اقدامات نافرین یا همان شؤون طلبگی، البته همراه با حذر متناسب قاعدین، عبارت است از:

انذار بر اساس تفقه در حوزه هدایت تکوینی و حذر قاعدین از هدایت تکوینی نافرین

انذار بر اساس تفقه در حوزه هدایت تشریعی و حذر قاعدین از هدایت تشریعی نافرین با طریق قطعی

انذار بر اساس تفقه در حوزه هدایت تشریعی و حذر قاعدین از هدایت تشریعی نافرین با طریق غیر قطعی

انذار بر اساس افتاء و حذر قاعدین از افتاء نافرین

به دلیل ارتباط تنگاتنگ این مباحث با لبیک قاعدین، توضیح این مباحث را به آینده واگذار می‌کنیم.

طلبگی عینی است یا کفایی؟ (کیفیت حکم تفقه)

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۴/۲۴-۴:۴۵:۱۹
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:20351
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1582

به تصریح آیه نفْر و روایات مربوط به آن، نفْر برای تفقه، همگانی و فراگیر نیست.[1] به سخن دیگر نفْر برای تفقه، واجب عینی نیست، بلکه واجب کفایی است.

آن چه شایسته درنگ بیشتر است این است که آیا عدم وجوب عینی نفْر، به حسب حکم اولیه آن است یا مناط ثانوی و عرضی دارد؟

عنوان ثانوی که در این مورد قابل تصور است، اختلال نظام است. چرا که نفْر عمومی برای تفقه از تمامی سرزمینها، مستلزم اختلال نظام گسترده‌ای می‌شود.

اما نکته مهمی در اینجا وجود دارد.

پیش از این چنین گذشت:

فَإِنَّ إِمَاماً هَلَک وَ رَجُلٌ بِخُرَاسَانَ لَا یعْلَمُ مَنْ وَصِیهُ لَمْ یسَعْهُ ذَلِک قَالَ لَا یسَعُهُ إِنَّ الْإِمَامَ إِذَا هَلَک وَقَعَتْ حُجَّةُ وَصِیهِ عَلَى مَنْ هُوَ مَعَهُ فِی الْبَلَدِ وَ حَقُّ النَّفْرِ عَلَى مَنْ لَیسَ بِحَضْرَتِهِ إِذَا بَلَغَهُمْ (اگر امامی بمیرد و مردی به خراسان باشد نمی‌داند وصیه امام قبلی کیست آیا در سعه و آزادی نسبت به معرفت امام نیست؟ حضرت فرمود در سعه و آزادی نسبت به معرفت امام نیست. به راستی امام هنگامی بمیرد و خبرش به مردم برسد، حجت وصی امام بعدی بر گردن کسی که با او در دیار هست واقع شده و گردن گیر می‌گردد و همچنین حق کوچ کردن بر کسی که در دیار امام نیست ثابت می‌گردد.)

بر اساس این روایت مردم سرزمین امام علیه السلام به دو دسته متفاوت تقسیم شده‌اند:

گروه ۱: وَقَعَتْ حُجَّةُ وَصِیهِ عَلَى مَنْ هُوَ مَعَهُ فِی الْبَلَدِ (حجت وصی امام بعدی بر گردن کسی که با او در دیار هست واقع شده و گردن گیر می‌گردد)

گروه ۲: وَ حَقُّ النَّفْرِ عَلَى مَنْ لَیسَ بِحَضْرَتِهِ إِذَا بَلَغَهُمْ (و همچنین حق کوچ کردن بر کسی که در دیار امام نیست ثابت می‌گردد.)

روشن است که «حق نفْر» بر ساکنان مدینه  نیست. زیرا موضوعی برای کوچ کردن و هجرت اهل مدینه وجود ندارد.

بر کسانی که خارج از مدینه زندگی می‌کنند، حق نفْر است. به دلیل این که بدون کوچ و هجرت، امکان جستجو از امام بعدی وجود ندارد.

اما با توجه به طریقیت نفْر، پس از نفْر، دو گروه اشتراک پیدا می‌کنند و آن قطعی شدن حجت است.

قطعی شدن حجت بر ساکنین مدینه، از همان ابتداست و بر ساکنان خارج از مدینه، پس از نفْر است.

پس از قطعی شدن حجت، هر دو گروه باید به جستجوی امام بعدی پرداخته و در این باره فقیه شوند.

پس تفاوت این دو دسته، تنها در «حق نفْر» است که منحصر است به ساکنان خارج از مدینه.

اما وقوع حجت و لزوم جستجو از امام زمان، تا رسیدن به حجت تفصیلی و به دست آوردن فقاهت، میان دو دسته مشترک است.

ساکنان خارج از مدینه به دلیل وجوب نفْر یک طائفه، بخشی از آنها به دو گروه نافرین و قاعدین تقسیم می‌شوند.

اما تقسیم ساکنان مدینه به دو گروه، هیچ توجیهی ندارد.

از این رو می‌توان نتیجه گرفت که تمامی ساکنان مدینه به حکم نافرین هستند و باید درباره موضوع امامت متفقه گردند.

در نتیجه ساکنان مدینه تنها به دو دسته تقسیم می‌شوند: متفقه و اعرابی حکمی.

روشن شد که تمامی ساکنان مدینه به حکم نافرین هستند و باید درباره موضوع امامت متفقه گردند. در نتیجه وجوب تفقه بر آنان عینی است نه کفایی.

در نتیجه می‌توان گفت وجوب تفقه به مناط اولی آن، وجوب عینی است نه کفایی. اما هر جا اختلال نظامی پیش آید، این حکم عینی اولی، تبدیل به حکم کفایی اما ثانوی می‌گردد.

آن چه گذشت تنها با در نظر گرفتن آیه نفْر است. پس از تثبیت مفاد آیه نفْر نوبت به این می‌رسد که با توجه به سایر ادله چه باید گفت. به سخنی دیگر در این مرحله، بحث از مقتضی آیه نفر است و نه موانع آن و جمع آن با سایر ادله.

در ادامه وجوب عینی تفقه، یک پرسش بسیار مهم و کاربردی مطرح می‌گردد و آن این که حکم مقصرین و قاصرین در تفقه چیست؟

انشاء الله در مجال مناسب به این پرسش پاسخ می‌دهیم.

 

[1]- به بخشهایی از روایات پیشین توجه کنید:

إِذَا بَلَغَهُمْ وَفَاةُ الْإِمَامِ یجِبُ أَنْ یخْرُجَ مِنْ کلِّ بِلَادٍ فِرْقَةٌ مِنَ النَّاسِ وَ لَا یخْرُجُوا کلُّهُمْ کافَّةً وَ لَمْ یفْرِضِ اللَّهُ أَنْ یخْرُجَ النَّاسُ کلُّهُمْ فَیعْرِفُوا خَبَرَ الْإِمَامِ وَ لَکنْ یخْرُجُ طَائِفَةٌ وَ یؤَدُّوا ذَلِک إِلَى قَوْمِهِمْ لَعَلَّهُمْ یحْذَرُونَ کی یعرفون [یعْرِفُوا] الْیقِینَ هنگامی خبر وفات امام به آنها رسید، واجب است از هر دیاری دسته‌ای از مردم خارج شوند، و نه این که همه آنها دسته جمعی خارج شوند و خداوند خروج همه مردم را واجب نکرده که خبر امام بعدی را بشناسند. و لکن گروهی خارج می‌شوند و خبر امام بعدی را به قومشان می‌رسانند، باشد که آنان پرهیز کنند، برای این که یقین (در امر امامت) را بشناسند

قَالَ یخْرُجُونَ فِی الطَّلَبِ فَإِنَّهُمْ لَا یزَالُونَ فِی عُذْرٍ مَا دَامُوا فِی الطَّلَبِ قُلْتُ یخْرُجُونَ کلُّهُمْ أَوْ یکفِیهِمْ أَنْ یخْرُجَ بَعْضُهُمْ قَالَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یقُولُ فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ کلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِیتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَ لِینْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَیهِمْ لَعَلَّهُمْ یحْذَرُونَ فرمود در جستجو(ی امام جدید از سرزمین‌شان) خارج می‌شوند پس به راستی که آنان پیوسته در عذر هستند تا هنگامی در جستجو هستند. پرسیدم همه آنان خارج می‌شوند یا این که بعضی از آنان خارج شوند کفایت می‌کند؟ فرمود به راستی که خداوند عز و جل می‌فرماید «و شدنی نیست که مؤمنان همگی (با هم) کوچ کنند. پس چرا از هر جمعیت (و طبقه‌ای) از مؤمنان، دسته‌ای (نمی‌ٔشتابند و) کوچ نمی‌کنند تا (اولا با دریافت دین) در دین آگاهی یابند و (ثانیا) قوم خود را –وقتی به سوی آنان بازگشتند- بیم دهند. باشد که آنان پرهیز کنند.» فرمود کسانی که در سرزمین‌شان اقامت دارند در سعه هستند تا این که اصحابشان به سوی آنان بازگردند

قُلْتُ أَ فَیسَعُ النَّاسَ إِذَا مَاتَ الْعَالِمُ أَلَّا یعْرِفُوا الَّذِی بَعْدَهُ فَقَالَ أَمَّا أَهْلُ هَذِهِ الْبَلْدَةِ فَلَا یعْنِی الْمَدِینَةَ وَ أَمَّا غَیرُهَا مِنَ الْبُلْدَانِ فَبِقَدْرِ مَسِیرِهِمْ إِنَّ اللَّهَ یقُولُ وَ ما کانَ الْمُؤْمِنُونَ لِینْفِرُوا کافَّةً فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ کلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِیتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَ لِینْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَیهِمْ لَعَلَّهُمْ یحْذَرُونَ پرسیدم اگر عالم (و امامی) بمیرد آیا مردم می‌توانند امام پس از او را نشناسند؟

فرمود اما اهل این دیار یعنی شهر مدینه، نه (چنین اختیاری ندارند) و اما غیر اهل مدینه از (دیگر) سرزمین‌ها پس به اندازه مسیر آنان (تا مدینه در نشناختن امام معذور هستند) به راستی که خداوند می‌فرماید: «و شدنی نیست که مؤمنان همگی (با هم) کوچ کنند. پس چرا از هر جمعیت (و طبقه‌ای) از مؤمنان، دسته‌ای (نمی‌ٔشتابند و) کوچ نمی‌کنند تا (اولا با دریافت دین) در دین آگاهی یابند و (ثانیا) قوم خود را –وقتی به سوی آنان بازگشتند- بیم دهند. باشد که آنان پرهیز کنند».

مخارج طلبگی بر عهده کیست؟ (منابع تأمین هزینه نفر و تفقه)

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۴/۲۹-۸:۱:۳۱
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:20354
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1517

روشن شد نفْر حکمی است حکیمانه و ضرورتی است عقلانی که فراگیری آن هیچ استثنایی برنمی‌دارد، با صلابت و جدیت تمام و ترک آن عصیانی است همگانی.[1]

اگر به گذشته زمان برگردیم و امکانات محدود دورانهای گذشته را در نظر بگیریم، دشواری فوق العاده نفْر بیشتر روشن می‌گردد، به ویژه برای مسلمانانی که در دورترین فاصله با شهر امام زندگی می‌کردند.

در اینجا پرسشی قابل طرح است و آن این که گذران زندگی خود نافرین و عیالات آنان در زمان نفْر بر عهده کیست؟

به لحاظ جنبه‌های متفاوت نفر، منابع متعددی برای تأمین هزینه‌های نافرین متصور است.

 

[1]- توضیح آن در بخش «ویژگی‌ها و نکته‌های آیه نَفْر» گذشت.

مسئولیت شخص در تأمین هزینه نفر

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۴/۲۹-۸:۵۲:۳۷
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:20360
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1552

از منظر شخصی، لزوم معرفت و وجوب تفقه برای تک‌تک مسلمانان است.[1]

اگر نفر را از منظر وجوب تفقه بنگریم، تأمین هزینه‌های نفر بر عهده خود افراد نافر است. از این رو تأمین هزینه آن شبیه هزینه حج است که باید از سوی خود افراد تأمین گردد.

در گذشته حج از برخی سرزمینهای دور، یک سال یا بیشتر زمان می‌برد. با توجه به این که حج تکلیفی الهی است که بر دوش شخص قرار گرفته، تمامی مخارج حاجی در طول سفر حج و همچنین عیالاتش بر عهده خود حاجی است و باید توسط خودش تأمین گردد.

از این منظر بایسته است نافرین تمامی کار و کاسبی‌ها را رها کرده و با هزینه شخصی بار سفر تفقه بسته تا به مقصد فقاهت نایل آیند.

 

[1]- پیش از این گذشت که با توجه به اختلال نظام در نفر عمومی وجوب آن برای سایر بلاد کفایی است.

مسئولیت مردم در جبران پیشگامی نافرین

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۴/۲۹-۸:۵۲:۴۱
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:20355
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1516

اما جنبه عمومی نفْر، چند امر است:

حکم نفْر حکم کفایی است. یعنی مخاطب آن تک‌تک آحاد جامعه است. پیشگام شدن یک طائفه مصداق فداکاری و ایثار است. مسلما فداکاری و ایثار یک طائفه برای تمامی افراد جامعه، موجب حق نافرین بر گردن قاعدین می‌شود.

از این جهت نفْر، شبیه جهاد و… است.

مسلما نفْر یک طائفه به نمایندگی از تمامی افراد فرقه‌ای است نافرین از میان آنها به سوی تفقه حرکت کرده‌اند. نافرین هستند که با پیشگامی در امتثال حکم کفایی، بار را از دوش دیگران برمی‌دارند.

اگر نافرین توانایی مالی برای نفر نداشته باشند، خود آنها بر اثر عدم قدرت معذور هستند.

اما به دلیل کفایی بودن نفر تمامی جامعه مسئول هستند. اگر گروهی دیگر آمادگی نفر داشته باشند، با نفر آنها آیه نفر امتثال شده است.

اما اگر عموم جامعه آمادگی نفر نداشته باشند و تنها گروه آماده برای نفر فاقد توانایی مالی باشند، امتثال آیه نفر متوقف بر این است که عموم جامعه هزینه نافرین را تأمین کرده تا امتثال آیه ممکن گردد.

به توجه به این جنبه نفْر، بایسته است عموم مردم هزینه نافرین را تأمین نمایند.

مسئولیت مردم در مقابل خدمتگزاری نافرین

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۵/۰۴-۷:۲۶:۱۹
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:20356
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1537

امر دوم در جنبه عمومی نفْر، در غایت نهایی نفر نهفته است. غایت نهایی نفر حذر قاعدین است.

حذر قاعدین در گرو نفر و تفقه و بازگشت و انذار دیگر مسلمانان توسط نافرین است.

اگر از کفایی بودن حکم نفر هم چشم پوشی نماییم، قاعدین با حذر از انذار نافرین، بهره و سود نهایی نفر را برداشت می‌کنند.

با توجه به این که سود نهایی قاعدین در گرو نفر نافرین است، بایسته است قاعدین در تأمین مقدمات ضروری حذر شرکت کنند و شرایط آن را فراهم آوردند. یکی از مهمترین مقدمات حذر، تأمین هزینه‌های نافرین است.  

عموم مردم از این جهت نیز مسئول تأمین هزینه خدمتگزاران بی‌منت خود هستند.

ممکن است از روایت زیر این نکته استفاده شود.

امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: گریزی نیست از (تعیین کسی برای) امارت و (اختصاص مخارج و) روزی برای امیر و گریزی نیست از (تعیین) عریف (و کسی برای شناسایی مردم) و (اختصاص مخارج و) روزی برای عریف و گریزی نیست از (تعیین) حسابدار و (اختصاص مخارج و) روزی برای حسابدار و گریزی نیست از (تعیین) قاضی و (اختصاص مخارج و) روزی برای قاضی و امیرالمؤمنین علیه السلام خوش نداشتند که مخارج قاضی بر عهده مردمی باشد که قاضی برای آنها قضاوت می‌کند و لکن مخارج قاضی از بیت المال (باید تأمین گردد).[1]

در میان امور برشمرده روایت تنها قاضی استثناء خورده است که مخارج آن توسط مردم پرداخت نگردد. علت آن نیز روشن است.

اما محذور قاضی در تأمین هزینه سایر اقشار نامبرده توسط مردم وجود ندارد. بنا بر این در صورت بر زمین ماندن این مسئولیتها بر اثر ناتوانی در اداره زندگی، بایسته است مردم چرخ زندگی آنها را بچرخانند تا ضرورتهای نامبرده جامعه لنگ نماند.

 

[1]- عَنْ عَلِيٍّ ص أَنَّهُ قَالَ: لَا بُدَّ مِنْ إِمَارَةٍ وَ رِزْقٍ لِلْأَمِيرِ وَ لَا بُدَّ مِنْ عَرِيفٍ وَ رِزْقٍ لِلْعَرِيفِ وَ لَا بُدَّ مِنْ حَاسِبٍ وَ رِزْقٍ لِلْحَاسِبِ وَ لَا بُدَّ مِنْ قَاضٍ وَ رِزْقٍ لِلْقَاضِي وَ كَرِهَ أَنْ يَكُونَ رِزْقُ الْقَاضِي عَلَى النَّاسِ الَّذِينَ يَقْضِي لَهُمْ وَ لَكِنْ مِنْ بَيْتِ‏ الْمَالِ‏.

الْجَعْفَرِيَّاتُ، بِإِسْنَادِهِ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ‏ ع أَنَّهُ قَالَ: لَا بُدَّ مِنْ قَاضٍ وَ رِزْقٍ لِلْقَاضِي وَ لَا بُدَّ مِنْ قَاسِمٍ وَ رِزْقٍ لِلْقَاسِمِ وَ لَا بُدَّ مِنْ حَاسِبٍ وَ رِزْقٍ لِلْحَاسِبِ.

وَ زَادَ فِي نُسْخَةِ الشَّهِيدِ: وَ لَا بُدَّ مِنْ أَمِينٍ وَ رِزْقٍ لِلْأَمِينِ.

مسئولیت بیت المال در تأمین هزینه نفر

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۵/۰۴-۷:۲۶:۲۴
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:20357
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1547

امر سوم در جنبه عمومی نفر، جایگاه مهم حکم الهی نفر در صیانت و ارتقاء اجتماعی مسلمانان است.

به لحاظ جایگاه اجتماعی ویژه نفر، بایسته است هزینه‌ی نافرین توسط بیت المال تأمین گردد تا این حکم اجتماعی الهی تعطیل نگردد. همانند تکفل بیت المال نسبت به هزینه‌های جهاد و قضاوت و….

توضیح این که در منابع وحی مکرر از اموری که باید از بیت المال تأمین گردد سخن گفته شده است. این امور بسیار متنوع هستند. از جمله آنها:

تأمین مخارج قضات از بیت المال است.

علاوه بر این که مخارج قاضی از بیت المال تأمین می‌گردد، بار مالی خطاهای قاضی نیز بر بیت المال است.

عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: قَضَى أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع أَنَّ مَا أَخْطَأَتِ الْقُضَاةُ فِي دَمٍ أَوْ قَطْعٍ فَعَلَى بَيْتِ‏ مَالِ‏ الْمُسْلِمِينَ‏.

امیرالمؤمنین علیه السلام قضاوت (و حکم) فرمود که آن چه قضات در مورد (کشتن و هدر رفتن) خون و قطع (اعضاء در اجرای حد (بر مردم) اشتباه می‌کند بر عهده بیت المال است.

یکی از کارهایی که باید از بیت المال تأمین شود منصب اذان‌گویی است.

عَنْ عَلِيٍّ ص أَنَّهُ قَالَ: مِنَ السُّحْتِ أَجْرُ الْمُؤَذِّنِ يَعْنِي إِذَا اسْتَأْجَرَهُ الْقَوْمُ يُؤَذِّنُ لَهُمْ وَ قَالَ لَا بَأْسَ أَنْ يُجْرَى عَلَيْهِ مِنْ بَيْتِ‏ الْمَالِ‏.

امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: از مال حرام مزد اذان‌گو است یعنی زمانی که مردم او را برای این که برای آنها اذان بگوید اجیر کنند. و فرمود اشکالی نیست که از بیت المال (حقوقی) برای او داده شود.

یکی از کارهایی که باید از بیت المال تأمین شود تعطیل نشدن حج و زیارت مدینه است.

عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: لَوْ أَنَّ النَّاسَ تَرَكُوا الْحَجَّ لَكَانَ عَلَى الْوَالِي أَنْ يُجْبِرَهُمْ عَلَى ذَلِكَ وَ عَلَى الْمُقَامِ عِنْدَهُ وَ لَوْ تَرَكُوا زِيَارَةَ النَّبِيِّ ص لَكَانَ عَلَى الْوَالِي أَنْ يُجْبِرَهُمْ عَلَى ذَلِكَ وَ عَلَى الْمُقَامِ عِنْدَهُ فَإِنْ لَمْ يَكُنْ لَهُمْ أَمْوَالٌ أَنْفَقَ عَلَيْهِمْ مِنْ بَيْتِ مَالِ الْمُسْلِمِينَ.

امام صادق علیه السلام فرمود: اگر مردم حج را رها کنند البته که بر والی لازم است آنها را بر انجام حج و اقامت در نزد کعبه اجبار کند و اگر مردم زیارت پیامبر صلی الله علیه و آله را رها کنند البته که بر والی لازم است آنها را بر زیارت پیامبر و اقامت نزد قبر آن حضرت اجبار کند. اگر مردم مالی برای این کار نداشتند باید والی از بیت المال هزینه آنها را پرداخت نماید.

موارد یاد شده همگی وجهه اجتماعی داشتند. اما موارد شخصی هم وجود دارد که شامل تأمین از بیت المال می‌گردد. برخی از این موارد برای پیشگیری از گناه است. از جمله موارد شخصی موارد زیر است:

سَمِعْتُ عَلِيَّ بْنَ مُوسَى ع يَقُولُ‏ الْمُغْرَمُ إِذَا تَدَيَّنَ أَوِ اسْتَدَانَ فِي حَقٍّ (الْوَهْمُ مِنْ مُعَاوِيَةَ) أُجِّلَ سَنَةً فَإِنِ اتَّسَعَ وَ إِلَّا قَضَى عَنْهُ الْإِمَامُ مِنْ بَيْتِ الْمَالِ.

مَرَّ شَيْخٌ مَكْفُوفٌ كَبِيرٌ يَسْأَلُ فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع مَا هَذَا فَقَالُوا يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ نَصْرَانِيٌّ قَالَ فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع اسْتَعْمَلْتُمُوهُ حَتَّى إِذَا كَبِرَ وَ عَجَزَ مَنَعْتُمُوهُ أَنْفِقُوا عَلَيْهِ مِنْ‏ بَيْتِ‏ الْمَالِ‏.

عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع أُتِيَ بِرَجُلٍ عَبِثَ بِذَكَرِهِ فَضَرَبَ يَدَهُ حَتَّى احْمَرَّتْ ثُمَّ زَوَّجَهُ مِنْ‏ بَيْتِ‏ الْمَالِ‏.

قَدْ رُوِيَ‏ أَنَّ رَجُلًا اسْتَمْنَى عَلَى عَهْدِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع فَرَفَعَ خَبَرُهُ إِلَيْهِ فَأَمَرَ بِضَرْبِ يَدَهُ بِالدِّرَّةِ حَتَّى احْمَرَّتْ ثُمَّ سَأَلَ عَنْهُ أَ مُتَأَهِّلٌ هُوَ أَمْ عَزَبَ فَعَرَفَ أَنَّهُ عَزَبَ فَأَمَرَهُ بِالنِّكَاحِ فَأَخْبَرَهُ بِعَدَمِ الطَّوْلِ إِلَيْهِ بِالْفَقْرِ فَاسْتَتَابَهُ مِمَّا فَعَلَ وَ زَوْجِهِ وَ جَعَلَ مَهْرَ الْمَرْأَةِ مِنْ‏ بَيْتِ‏ الْمَالِ‏.

در مقایسه موارد بیان شده با جایگاه اجتماعی مهم حکم نفر اولویت آشکار نفر در تأمین آن از بیت المال کاملا مشهود می‌گردد. چرا که معطل ماندن نافرین در امرار معاش موجب لنگ شدن حکمی با این پایه اهمیت می‌گردد. مسلما چنین حکم مهمی که تأثیر فوق العاده در حیات دنیوی و اخروی تمامی جامعه دارد، هرگز نباید بر زمین بماند.

در فرض تأمین نشدن هزینه‌های مادی نافرین از سایر منابع، بیت المال بهترین گزینه برای تأمین هزینه‌های آن خواهد بود.

نتیجه این است که با توجه به اولویت آشکار حکم نفر نسبت به برخی دیگر از مسایلی که طبق روایات باید از بیت المال تأمین گردد، می‌توان اولویت تأمین هزینه نافرین از بیت المال را از روایات استفاده کرد.

مسئولیت پدر امت در تأمین هزینه نفر

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۵/۰۸-۷:۳۱:۲۸
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۶/۰۵/۰۸-۷:۳۱:۲۳
    • کد مطلب:20358
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1626

اگر عیالات یک خانواده در تأمین هزینه‌های خود به استقلال رسیده باشند، ضرورتی در تکفل آنها توسط پدر خانواده نیست. ولی هر گاه عیالات درمانده شوند، ضرورت تأمین عیالات توسط مسئول آن خانواده زنده می‌گردد.

امام معصوم پدر امت است. از همین رو امت از عیالات امام علیه السلام شمرده می‌شود.

إِنَّ الْإِمَامَ أَبُو الْيَتَامَى‏

راستی که امام پدر ایتام است.

از این رو همه ضروتهای بر زمین مانده عیالات امام زمان علیه السلام نیز بر عهده آن حضرت است.

این امر شواهد متعددی در روایات دارد. از جمله اگر مؤمنی بمیرد و دیونی داشته باشد که از اموال خودش قابل اداء نباشد، بر امام است که آن را اداء نماید.

عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص‏ أَيُّمَا مُؤْمِنٍ أَوْ مُسْلِمٍ مَاتَ وَ تَرَكَ دَيْناً لَمْ يَكُنْ فِي فَسَادٍ وَ لَا إِسْرَافٍ فَعَلَى الْإِمَامِ أَنْ يَقْضِيَهُ فَإِنْ لَمْ يَقْضِهِ فَعَلَيْهِ إِثْمُ ذَلِكَ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى يَقُولُ- إِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ وَ الْمَساكِينِ‏ الْآيَةَ فَهُوَ مِنَ الْغَارِمِينَ وَ لَهُ سَهْمٌ عِنْدَ الْإِمَامِ فَإِنْ حَبَسَهُ فَإِثْمُهُ عَلَيْهِ.

سَمِعْتُ عَلِيَّ بْنَ مُوسَى ع يَقُولُ‏ الْمُغْرَمُ إِذَا تَدَيَّنَ أَوِ اسْتَدَانَ فِي حَقٍّ (الْوَهْمُ مِنْ مُعَاوِيَةَ) أُجِّلَ سَنَةً فَإِنِ اتَّسَعَ وَ إِلَّا قَضَى عَنْهُ الْإِمَامُ مِنْ بَيْتِ الْمَالِ.

عَنِ الصَّادِقِ ع‏ قَالَ النَّبِيُّ ص فِي خُطْبَةِ مِنًى أَيُّهَا النَّاسُ مَنْ تَرَكَ مَالًا فَلِأَهْلِهِ وَ لِوَرَثَتِهِ وَ مَنْ تَرَكَ كَلًّا أَوْ ضَيَاعاً فَعَلَيَّ وَ إِلَيَّ.

در برخی از روایات تأمین کاستی‌های مؤمنین یکی از مصادیق پدری و ولایت معصومین علیهم السلام شمرده شده است. توجه کنید:

تفسير القمي‏ النَّبِيُّ أَوْلى‏ بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ‏ قَالَ نَزَلَتْ وَ هُوَ أَبٌ لَهُمْ وَ مَعْنَى‏ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ‏ فَجَعَلَ اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ أَوْلَادَ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ جَعَلَ رَسُولَ اللَّهِ ص أَباً لَهُمْ لِمَنْ لَمْ يَقْدِرْ أَنْ يَصُونَ نَفْسَهُ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ مَالٌ وَ لَيْسَ لَهُ عَلَى نَفْسِهِ وَلَايَةٌ فَجَعَلَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى نَبِيَّهُ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ‏ وَ هُوَ قَوْلُ رَسُولِ اللَّهِ ص بِغَدِيرِ خُمٍّ أَيُّهَا النَّاسُ أَ لَسْتُ أَوْلَى بِكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ قَالُوا بَلَى ثُمَّ أَوْجَبَ لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع مَا أَوْجَبَهُ لِنَفْسِهِ عَلَيْهِمْ مِنَ الْوَلَايَةِ فَقَالَ أَلَا مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ فَلَمَّا جَعَلَ اللَّهُ النَّبِيَّ ص أَبَ الْمُؤْمِنِينَ أَلْزَمَهُ مَئُونَتَهُمْ وَ تَرْبِيَةَ أَيْتَامِهِمْ فَعِنْدَ ذَلِكَ صَعِدَ رَسُولُ اللَّهِ ص فَقَالَ مَنْ تَرَكَ مَالًا فَلِوَرَثَتِهِ وَ مَنْ تَرَكَ دَيْناً أَوْ ضَيَاعاً فَعَلَيَّ وَ إِلَيَّ فَأَلْزَمَ اللَّهُ نَبِيَّهُ لِلْمُؤْمِنِينَ مَا يُلْزِمُ الْوَالِدَ لِلْوَلَدِ وَ أَلْزَمَ الْمُؤْمِنِينَ مِنَ الطَّاعَةِ لَهُ مَا يُلْزِمُ الْوَلَدَ لِلْوَالِدِ فَكَذَلِكَ أَلْزَمَ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ مَا أَلْزَمَ رَسُولَ اللَّهِ ص مِنْ ذَلِكَ وَ بَعْدَهُ الْأَئِمَّةَ وَاحِداً وَاحِداً وَ الدَّلِيلُ عَلَى أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص وَ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع هُمَا الْوَالِدَانِ قَوْلُه‏ وَ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ لا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً فَالْوَالِدَانِ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع وَ قَالَ الصَّادِقُ ع وَ كَانَ إِسْلَامُ عَامَّةِ الْيَهُودِ بِهَذَا السَّبَبِ لِأَنَّهُمْ آمَنُوا عَلَى أَنْفُسِهِمْ وَ عِيَالاتِهِمْ‏.

عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّ النَّبِيَّ ص قَالَ: أَنَا أَوْلَى بِكُلِّ مُؤْمِنٍ مِنْ نَفْسِهِ وَ عَلِيٌّ أَوْلَى بِهِ مِنْ بَعْدِي فَقِيلَ لَهُ مَا مَعْنَى ذَلِكَ فَقَالَ قَوْلُ النَّبِيِّ ص مَنْ تَرَكَ دَيْناً أَوْ ضَيَاعاً فَعَلَيَّ وَ مَنْ تَرَكَ مَالًا فَلِوَرَثَتِهِ فَالرَّجُلُ لَيْسَتْ لَهُ عَلَى نَفْسِهِ وِلَايَةٌ إِذَا لَمْ يَكُنْ لَهُ مَالٌ وَ لَيْسَ لَهُ عَلَى عِيَالِهِ أَمْرٌ وَ لَا نَهْيٌ إِذَا لَمْ يُجْرِ عَلَيْهِمُ النَّفَقَةَ وَ النَّبِيُّ وَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع وَ مَنْ بَعْدَهُمَا أَلْزَمَهُمْ هَذَا فَمِنْ هُنَاكَ صَارُوا أَوْلَى بِهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ مَا كَانَ سَبَبُ إِسْلَامِ‏ عَامَّةِ الْيَهُودِ إِلَّا مِنْ بَعْدِ هَذَا الْقَوْلِ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ إِنَّهُمْ آمَنُوا عَلَى أَنْفُسِهِمْ وَ عَلَى عِيَالاتِهِمْ.

فَجَعَلَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى الْمُؤْمِنِينَ أَوْلَادَ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ جَعَلَ رَسُولَ اللَّهِ ص أَبَاهُمْ لِمَنْ لَمْ يَقْدِرْ أَنْ يَصُونَ نَفْسَهُ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ مَالٌ وَ لَيْسَ لَهُ عَلَى نَفْسِهِ وَلَايَةٌ فَجَعَلَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى نَبِيَّهُ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ هُوَ قَوْلُ رَسُولِ اللَّهُ بِغَدِيرِ خُمٍّ أَيُّهَا النَّاسُ أَ لَسْتُ أَوْلَى بِكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ قَالُوا بَلَى ثُمَّ أَوْجَبَ لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع مَا أَوْجَبَهُ لِنَفْسِهِ عَلَيْهِمْ مِنَ الْوَلَايَةِ فَقَالَ أَلَا مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ فَلَمَّا جَعَلَ اللَّهُ النَّبِيَّ أَبَا الْمُؤْمِنِينَ أَلْزَمَهُ مَئُونَتَهُمْ وَ تَرْبِيَةَ أَيْتَامِهِمْ فَعِنْدَ ذَلِكَ صَعِدَ رَسُولُ اللَّهِ ص فَقَالَ مَنْ تَرَكَ مَالًا فَلِوَرَثَتِهِ وَ مَنْ تَرَكَ دَيْناً أَوْ ضَيَاعاً فَعَلَيَّ وَ إِلَيَّ فَأَلْزَمَ اللَّهُ نَبِيَّهُ ص لِلْمُؤْمِنِينَ مَا يُلْزِمُ الْوَالِدَ لِوَلَدِهِ وَ أَلْزَمَ الْمُؤْمِنِينَ مِنَ الطَّاعَةِ لَهُ مَا يُلْزِمُ الْوَلَدَ لِلْوَالِدِ فَكَذَلِكَ أَلْزَمَ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع مَا أَلْزَمَ رَسُولَ اللَّهِ ص‏ ‏

اصلا یکی از شرایط امامت، حسن ولایت است.

عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص‏ لَا تَصْلُحُ الْإِمَامَةُ إِلَّا لِرَجُلٍ فِيهِ ثَلَاثُ خِصَالٍ وَرَعٌ يَحْجُزُهُ عَنْ مَعَاصِي اللَّهِ وَ حِلْمٌ يَمْلِكُ بِهِ غَضَبَهُ‏ وَ حُسْنُ الْوِلَايَةِ عَلَى مَنْ يَلِي حَتَّى يَكُونَ لَهُمْ كَالْوَالِدِ الرَّحِيمِ.

با توجه به پدری معصومین نسبت به امت و ولایت آنها بر مردم، بایسته است که هزینه تأمین نشده نافرین، توسط امام تأمین گردد.

روشن شد که اگر به هر دلیلی منابع مالی برای تأمین سفر نافرین وجود نداشته باشد، در درجه نخست همه مؤمنین از خود نافر گرفته تا تمام قاعدین همگی مسئول هستند که هزینه نافرین را تأمین نموده و این حکم الهی بر زمین نماند.

در درجه دوم هزینه نافرین باید از بیت المال تأمین گردد.

و در نهایت مسئول تأمین هزینه نافرین مانند تمامی کارهای بر زمین مانده امت بر عهده امام است.

البته باید توجه داشت که این تکلیف به معنای الزام امام نیست بلکه مقصود این است که به اقتضای رحمت پدرانه امام هرگز این تکلیف بر زمین نخواهد ماند.

با توجه به اتحاد نافرین با هویت طلبگی، تمامی آن چه در تأمین زندگی نافرین گفته شد، بدون کم  و کاست در تأمین زندگی طلبه‌ها نیز جاری و ساری است.

طلبگی، هجرت است یا کوچ؟

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۵/۲۸-۱۷:۳۸:۸
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۶/۰۵/۲۷-۹:۴۳:۳۹
    • کد مطلب:20399
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1500

سفر فقاهت به دو کلید واژه مهم گره خورده است: هجرت و نفْر.

هجرت، کوچی بی‌بازگشت است، ترک همیشگی سرزمینی و اقامت همیشگی در سرزمینی دیگر. همین بی‌بازگشتی است که هجرت را از دیگر سفرها جدا می‌کند، همین بی‌بازگشتی است که آن را با ییلاق و قشلاق متفاوت می‌کند و….

اما نفْر، کوچی است همچون جهاد، که پس از پایان ضرورت جهاد، بازگشتی مسلم در کار هست.

این تضاد میان هجرت و نفْر وجود دارد.

اجتماع این دو واژه کلیدی در سفر فقاهت، نکته‌ای بسیار جالب دارد.

سفر فقاهت از منظر خود فرد، کوچی بی‌بازگشت است، کوچ از نادانی و ترک دیار جهالت، و سپس اقامت در سرزمین دانایی و فقاهت. اصلا بازگشت از دانایی به نادانی نارواست، تا چه رسد به این که بررسی کنیم حکم آن چیست.

بر همین اساس تعرب بعد الهجرة، نه تنها گناهی کبیره است، بلکه انتخابی است که از منظر حکمت ناشدنی و در تضاد با حکمت و عقلانیت و انسانیت است.

واژه «هجرت»، آینه این ویژگی «سفر فقاهت» است!

اما همین کوچ، با در نظر گرفتن دیگران شکلی متفاوت پیدا می‌کند.

درست است که سفر فقاهت، سفر از سرزمین مردگان به زندگان است و از این منظر بازگشت به آن محال است.

اما این زنده شدن، زنده شدنی خودخواهانه نیست، زنده شدنی است که همه ابعاد انسانیت را بارور می‌سازد.

زنده شدنی است که دریا دلی می‌آورد.

زنده شدنی است که چشم آدمی را از زاویه تنگ منیّت و خودخواهی و خودبینی رها می‌سازد و افقی بی‌کران در مقابل او می‌گشاید، افقی که در آن خود را یکی از همگان می‌بیند.

لذا فقیه، بیدار دلی است که سینه‌اش برای نجات همگان می‌تپد، هم حفظ حیات زندگان و هم زنده کردن مردگان.

فقیه مشعلی است که خود می‌درخشد و گرما بخش دل مردگان است.

این دریا دلی فقیه، اقتضا می‌کند که مردگان سرزمین نادانی را از یاد نبرد، این بیدار دلی اقتضا می‌کند که در مقابل ساکنان دیار جهالت، احساس مسئولیت نماید و…

از همین روست که پس از توشه برداری در سرمنزل فقاهت، به بازگشت می‌اندیشد.

البته نه بازگشت به نادانی که هرگز شدنی نیست.

بازگشت برای زنده ساختن دیگر مردگان، بازگشت برای ساختن دیگران با سوختن خود ، بازگشت برای جان بخشیدن با جان دادن، بازگشت برای…

واژه «نفْر»، آینه این ویژگی «سفر فقاهت» است!

و چه دشوار است ترک همیشگی جهل و اقامت در سرزمین فقاهت، در عین بازگشت به میان مردگان برای دمیدن روح دانایی به آنان!!!

و چه تلخ است آمیختن کوچی بی‌بازگشت به بازگشتهای فداکارانه!!!

و چه…!!!

و چه مشکل است شناخت مسافر سرزمین فقاهت و عیسای دل‌مردگان!!!

آیا طلبگی کنونی در آیه نفْر می‌گنجد؟!

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۵/۲۸-۱۷:۳۸:۲۵
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:20400
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1483

با اندک درنگی بر آیه نفْر، تردیدی در تقسیم جامعه به سه طبقه نافرین، قاعدین و اعرابی باقی نمی‌ماند.

همچنین به تصریح آیه نفْر، نفْر به فقاهت گره خورده است.

این دو مطلب پیش از این به خوبی آشکار شد و حرف و حدیثی در آن باقی نماند.

در ادامه گفتیم که هویت طلبگی، آینه تمام نمای نافرین است. در این راستا نیز توضیحاتی گذشت.

در اینجا پرسشی اساسی طرح می‌شود که آیا نافرین صدر اسلام بر طلبگی کنونی قابل انطباق است؟ چگونه می‌توان طلبگی کنونی را بر نافرین صدر اسلام تطبیق داد؟!

پیش از پاسخ به این پرسش مهم بایسته است یک قانون بسیار بسیار مهم را گوشزد نماییم و سپس سراغ پاسخ آن برویم.

یک قانون مهم، همیشگی و همه جایی برای قضاوت طلبگی

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۵/۲۸-۱۷:۳۸:۴۵
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:20401
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1425

در مباحث روانشناسی و اجتماعی، شخصیت و هویت دارای دو شاخه هویت فردی و هویت گروهی است.

هویت شخصی همان گونه که از اسمش هم پیداست، کاملا به فرد و ویژگی‌های شخصی او گره خورده است.

اما هویت صنفی، هر چند نمی‌تواند بی ارتباط با ویژگی‌های شخصی باشد، اما با هویت شخصی کاملا متفاوت است.

توضیح این که هویت صنفی، معرِّف ویژگی‌های مشترک یک گروهِ تعریف شده است.

مسلما ویژگی‌های شخصی فراوانی وجود دارد که ارتباطی به صنف و گروه مرتبط ندارد و در نتیجه خارج از هویت صنفی است.

بسیاری از مشکلات در حوزه هویت ناشی از یک کاسه کردن ویژگی‌های شخصی و ویژگی‌های صنفی است.

این مشکلات آن گاه که میان شخصیت فردی و هویت صنفی تضاد باشد، تبدیل به معضله می‌گردد. متأسفانه این معضله مصادیق و شواهد فراوانی هم دارد. مانند:

پزشکی که خارج از حوزه کاری‌اش اصلا مسایل پزشکی را رعایت نمی‌کند.

یا حقوقدانی که در امور شخصی‌اش کاملا بر خلاف قانون عمل می‌کند.

یا پلیسی که هیچگاه مقررات رانندگی را رعایت نمی‌کند.

یا قاضی که خود با باند مافیا زد و بند دارد.

به این موارد بسیار گسترده بیفزایید روحانی را که هیچ ترسی از قیامت ندارد و….

مشکل تمامی این گونه موارد یک چیز است و آن تضاد میان هویت شخصی و هویت صنفی است.

البته اگر این تضاد اندک باشد، ممکن است مورد تسامح قرار گیرد. اما فاجعه آن جاست که تضاد بسیار شدید باشد.

در هر رشته‌ای غالب مدعیان مبتلا به این اشکال اساسی هستند.

لذا بایسته است که معیار قضاوت در هویت صنفی را: ۱- خود هویت صنفی قرار دهیم و نه هویت شخصی و ۲- حساب شخصی مدعیان را وارد دفتر هویت صنفی ثبت نکنیم تا دچار تضاد گردیم.

در مورد هویت صنفی طلبه نیز این قانون کلی باید کاملا رعایت گردد تا مشکلات ناشی از خلط میان هویت شخصی و هویت صنفی، و نیز معضله تضاد میان شخصیت فردی و شخصیت صنفی پیش نیاید.

نفْر بی پایان طلبه معلول تفقه بی‌پایان

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۶/۰۴-۶:۵۱:۳۵
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۶/۰۵/۲۷-۹:۴۹:۱۷
    • کد مطلب:20402
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1433

بارها تأکید کردیم که به تصریح آیه نفْر، هدف از نفْر و هجرت، تفقه است. بنا بر این پایان نفْر به پایان تفقه گره خورده است.

موضوعاتی که تفقه در آنها مورد نیاز است، متفاوت هستند. برخی از موضوعات پیچیده و زمانبر هستند و برخی چندان پیچیده و زمانبر نیستند.

مثلا شناخت امام بعدی، غالبا زمانبر نیست و با یک یا چند مراجعه به امام حاضر، مشکله شناخت امام حل می‌گردد و به تبع آن نفْر نیز پایان یافته و بازگشت آغاز می‌گردد.

اما تفقه برای برطرف ساختن نیاز یک قبیله دور افتاده که تازه مسلمان شده‌اند، آن هم در عصر غیبت، شامل تمامی اعتقادات و احکام مورد نیاز عموم در عصر حاضر است. مسلما این تفقه زمانبر است و پایان نفْر و آغاز سریع بازگشت ممکن نیست.

اما با این همه، در همه این موارد پایانی برای نفْر و آغازی برای بازگشت متصور است.

نخستین پرسش در تطبیق آیه نفْر بر هویت طلبگی این است که چرا برای طلبگی پایانی متصور نیست و به تبع آن بازگشتی در کار نیست.

تفقه چند گونه قابل طبقه بندی است:

طبقه بندی ۱: تفقه موردی نسبت به نیاز خاصی و تفقه کلی نسبت به دین

طبقه بندی ۲: تفقه نسبت به مسایل کاربردی و تفقه عمیق و بنیادین

طبقه بندی ۳: تفقه نسبت به نیازهای عادی یک مسلمان و تفقه در مقابل تهاجمات و شبهه افکنی دشمنان

طبقه بندی ۴:…

روشن است که برخی از شاخه‌های تفقه در فاصله زمانی مشخصی قابل دسترسی است. اما برخی دیگر بسیار دشوار و زمانبر است.

و روشن‌تر است که تفقه در تمامی طبقات یاد شده، امری است که به حسب عادی ناشدنی است.

در زمان حضور با وجود معصوم خلأ فقاهتی هرگز متصور نیست.[1] بنا بر این مرتفع ساختن خلأهای فقاهتی افراد و فرقه‌ها در بازه زمانی مشخص کاملا شدنی بوده است.

اما در دوران غیبت خلأ فقاهتی نه تنها متصور است، بلکه برای اهلش در شکل تلخ و وحشتناکش نمایان است. از این رو سد خلل‌های فقاهتی به شکل شایسته و بایسته ناشدنی است.

هنگامی که فقاهت دشوار و ناشدنی شد، پایانی برای نفْر که به تفقه گره خورده است، متصور نیست.

بنا بر این عدم پایان نفْر، نه از جهت تخلف از آیه نفْر است، بلکه دقیقا به اقتضای تطبیق آیه نفْر بر شرایط ویژه دوران است.

البته برای نکته سنجان روشن است که در عصر حضور هم برخی از درجات تفقه بسیار دشوار و زمانبر بوده است. مثلا نقل شده است زراره چهل سال در جستجوی تفقه مسایل حج بوده است. بنا بر این ساده پنداری تفقه در دوران حضور، تصور خامی بیش نیست تا چه رسد به دوران غیبت.

در این راستا می‌توانید به مباحث «سادگی یا پیچیدگی دین»‍ و« انواع تخصص‌ها و طبقات علماء در زمان حضور» مراجعه کنید.

 

[1]- این مطلب با صرف نظر از شرایط تقیه و عدم دسترسی به امام است و الا در عصر حضور نیز این مشکله متصور و واقع است.

عدم بازگشت طلبه یا انذار مقطعی

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۶/۰۴-۶:۵۱:۳۷
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۶/۰۵/۲۷-۹:۵۰:۳۵
    • کد مطلب:20403
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1472

مسئله دومی که در بحث تطبیق طلبگی بر آیه نفْر قابل طرح است این است که در آیه نفْر تصریح به بازگشت و انذار شده است.

اما کسی که وارد طلبگی شده باشد، بازگشتی برایش متصور نیست.

این مسئله نیز نتیجه عدم پایان تفقه است که در فصل پیشین توضیح دادیم.

بنا بر آن چه گذشت از یک سو با عدم پایان تفقه روبرو هستیم.

اما از سوی دیگر نیازهای روز مره و مقطعی حاد نیز وجود دارد که اگر تا زمان پایان نفْر (که عملا بی پایان است) معطل بماند، خسارتهای جبران ناپذیری وارد می‌سازد.

در برخورد با این معضله، چند راهکار محتمل است که برخی از آنها عملی نیز شده است. از جمله:

راهکار نخست ترکیب میان ادامه نفْر و تفقه و هم زمان انذار فصلی و مقطعی.

راهکار دوم تقسیم افراد به حسب استعداد و علایق به گروه‌های متناسب.

راهکار سوم تمرکز بر ضرورتهای اساسی و فقاهت نسبتا جامع، توسط افراد با استعداد، و استفاده از نیروهای ریزشی برای انذارهای ضروری.

و…

با توضیحات ارایه شده هم بی‌پایانی نفْر توجیه شد و روشن شد که عملا تفقه جامع در زمان غیبت شبه محال است.

و هم دلایل برخی از شیوه‌های رایج در حوزه‌ها شناخته شد.

و هم با تفاوت روش‌ها آشنا شدیم.

کسب و کار طلبه حرام است یا واجب

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۶/۰۸-۵:۱۷:۳۱
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:20404
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1417

روشن است که نافرین پس از بازگشت، به زندگی عادی خود بازگشته، همانند گذشته به کسب و کار و ترمیم معاش می‌پرداخته‌اند.

اما در طلبگی کنونی خبری از کسب و کار نیست.

این مسئله نیز ممکن است در انطباق آیه نفْر با طلبگی مورد پرسش قرار گیرد.

مسئله یاد شده همانند مسایل پیشین نتیجه ناخواسته پایان ناپذیری تفقه است.

چرا که در امتثال آیه نفْر چند امر طولی مورد نظر است:

۱- نفْر

۲- تفقه

۳- بازگشت

۴- انذار

پایان نفْر و بازگشت و انذار، همگی به پایان تفقه گره خورده است.

با عدم پایان تفقه، هم پایانی برای نفْر متصور نیست، و هم بازگشت کامل ناشدنی است.

در وضعیت ادامه نفر، اگر اشتغال نافرین به سایر تکالیف از جمله کسب و کار هیچ تزاحمی (تأکید می‌کنم هیچ تزاحمی) با فقاهت نداشته باشد، جای حرف و حدیثی نیست که باید تمامی تکالیف همگی امتثال گردد.

اما اگر اشتغال به کسب و کار (و هر تکلیف دیگری) تزاحم اندکی با فقاهت داشته باشد، مسلما هر گونه فاصله گرفتن از فقاهت، عملا در تضاد با فرمان آیه نفر است.

آن چه که در عمل متضاد با فقاهت است، اگر اهم از فقاهت باشد، باید اهم را مقدم داشت.

همچنان که در روایات پیشین گذشت در صورت نیاز به نیروی بیشتر برای جهاد، همگی باید به جهاد بپردازند و مجالی برای نفر باقی نمی‌ماند. یا در صورت تزاحم میان نماز و فقاهت[1]، تکلیف نماز مهم‌تر و در نتیجه مقدم بر تکلیف نفر است.

اما عمده تکالیف از جمله کسب و کار، در رتبه و اهمیت نفر نیستند. به همین خاطر پس از مرتفع شدن نیاز عمومی به جهاد، نخستین استثناء از جهاد، نفر است نه کسب و کار.

در این صورت که اهمیت تکلیف مزاحم با تکلیف نفر، کمتر از تکلیف نفر باشد، روشن است که نفر مقدم است. در نتیجه هر تکلیف دیگری باید رها شود و آیه نفر امتثال گردد.

لذا با وجود هر یک از منابع مالی یاد شده، پرداختن به کسب و کار (و هر تکلیف دیگر) که با نفر منافات داشته باشد، حرام قطعی است.

اما در صورت فقدان تمامی منابع مالی برشمرده و مضطر شدن نافرین، اشتغال به کسب و کار به مناط اضطرار جایز می‌گردد. اما تک‌تک افراد جامعه که مخاطب حکم کفایی نفر هستند، به خاطر عدم تأمین هزینه نافرین و مضطر شدن نافرین به کسب و کار، مسئول هستند و باید در روز قیامت پاسخگو باشند.

متأسفانه نادانی و بی‌خبری جامعه، امر را در نظر عوام معکوس کرده است.

کار به جایی رسیده که مردم نه تنها خود را مقصر و گنه‌کار نمی‌پندارند، بلکه وجوب تأمین هزینه نافرین توسط مردم کاملا فراموش شده است.

در نقطه مقابل هم نه تنها ضرورت نفر درک نشده، بلکه کسب و کار مزاحم نفر را واجب می‌پندارند.

این درجه از بینش و آگاهی جامعه، چقدر تأسف بر انگیز است؟!

 

[1]- روشن است که اگر نیاز به فقاهت در خود نماز باشد به شکلی که انجام درست نماز متفرع بر فقاهت باشد باز هم فقاهت مقدم است.

مفت خوری طلبه یا تلاشی طاقت فرسا با کم‌ترین پاداش

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۶/۰۸-۵:۱۷:۴۷
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:20405
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1328

یکی از اتهامات تلخ، ناجوانمردانه و غیر منصفانه بر طلبگی، تهمت مفت خوری است.

همچنان که اشاره کردیم نافرین پس از بازگشت، دوباره به زندگی عادی خود بازگشته و مشاغل پیشین خود را ادامه می‌دادند و از کدّ یمین خود امرار معاش می‌کردند.

در حالی که طلبگی کنونی تبدیل به شغلی گردیده و بازگشتی به زندگی عادی، از جمله اشتغال به کسب و کار در آن متصور نیست. توهم شده که این شغل علاوه بر این که بسیار راحت است، زندگی آنان به خوبی از وجوهات تأمین می‌گردد.

این گونه توهمات و شایعات دو کانون دارد:

کانون نخست دشمنان اسلام و مسلمانان هستند. این قصه سر دراز دارد که وارد آن نمی‌شویم. تنها به یک اشاره سربسته بسنده می‌کنیم و آن این که اگر طلبه، کارش دشوارترین، زندگی‌اش پایین‌ترین سطح، فداکاری‌اش فوق همه اقشار جامعه باشد، دشمن باز هم می‌بافد و می‌تازد. پس سخن با دشمن را به مجال دیگری وامی‌گذاریم.

کانون دوم دوستان بی‌خبری هستند که حال و حوصله اندک تکانی برای تحقیق این گونه مسایل را ندارند. دهانی باز و زبانی بران دارند و اما بدون اندک همتی برای تحقیق و جستجو.

البته پیش از هر چیز یک بار دیگر «یک قانون مهم، همیشگی و همه جایی برای قضاوت طلبگی» را مطالعه کنید.

با اندک جستجو و تحقیق، به خوبی روشن می‌شود که طلبگی دشوارترین و پرکارترین و محروم‌ترین و با اخلاص‌ترین اشتغالات است.

نویسنده این سطور خود را قابل شرافت طلبگی نمی‌داند تا آن که از تلخ و شیرینهای خود بگوید.

اما در سالها پیش مطلبی را لابلای نوشتجات مرحوم محدث قمی دیدم که بسیار تأسف بر انگیز بود. متأسفانه آدرس آن را گم کردم از این رو آن را نقل به مضمون می‌کنم.

ایشان در توصیف فرقه‌ای می‌گوید:

روحانیون آنها سالی یک بار به میان مردم می‌آیند، مردم آن چنان هدایا پیشکش اینان می‌کنند که کاملا بی‌نیاز می‌گردند.

ایشان سپس در ادامه می‌نویسد که اما احیانا وضعیت من آن چنان دشوار می‌شود که پولی برای خرید جوهر (یا کاغذ تردید از بنده است) ندارم.

از این گونه بزرگانی که در نهایت محرومیت، کارهای بسیار بزرگ کرده‌اند، اندک نیست و گردآوری آنها مصداق مثنوی هفتاد من است. اگر خداوند توفیق دهد برخی از آنها در شاخه «افسانه‌های طلبگی که زمانی واقعیت داشتند» خواهیم آورد.

البته این افسانه‌های واقعی، هم چنان کم و بیش جریان دارد، اما بسیار خفته‌تر و سخت مظلومانه‌تر.

لباس ویژه طلبه بدعت یا ضرورت

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۶/۰۸-۵:۱۸:۱۵
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:20406
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1465

یکی از امتیازات طلبه‌ها، لباس ویژه‌ای است که آنها را از دیگران متمایز می‌کند.

همین امر این پرسش را زنده می‌کند که نافرین در عصر حضور هیچ امتیازی از نظر لباس با دیگران نداشته‌اند. امتیاز پوشش طلبگی از کجا آمده است؟

تردیدی نیست که معصومین علیهم السلام در پوشش خود از عمامه و عبا استفاده می‌کردند. از این نظر لباس طلبگی به لباس معصومین بیشتر نزدیک است تا لباسهای رایج کنونی.

بنا بر این، اشکال یاد شده بیشتر به سایر مردم وارد است که لباس آنها هیچ شباهتی به لباس معصومین ندارد بلکه بریده و دوخته دشمنان اسلام است.

گذشته از این که در بسیاری از دوران ائمه هدی علیهم السلام شدت تقیه آن چنان بوده که ناشناختگی تک‌تک شیعیان ضرورت داشته تا چه رسد به این که علماء شیعه شناخته شوند. از این رو عدم امتیاز لباس فقهاء اهل بیت، دلیل این نمی‌شود که الان نیز باید علماء همانند دیگران لباس بپوشند.

ثالثا لباس ویژه امتیازات فراوانی دارد که از جمله آنها شناخت طلبه‌ها توسط مردم است که مراجعه به آنها را آسان می‌کند. خود این کوچکترین شواهد فراوانی را در این زمینه تجربه کرده است.

بر فرض تنزل از همه این مطالب و پذیرش این که نباید امتیازی میان لباس نافرین با دیگران باشد، نهایت آن عدم مطابقت لباس طلبگی با پوشش معصومین است. همان گونه که اشاره رفت این اشکال بیشتر بر سایر مردم وارد است تا طلبه‌ها. اما با این همه به دلیل عدم انتساب لباس ویژه طلبه‌ها به شریعت، مصداق بدعت نیست چرا که بدعت این است که چیزی را داخل در دین کنیم که در دین نیست. اما با عدم انتساب لباس به دین، موضوع بدعت از اساس منتفی است.

در نهایت بر فرض این که ادعای شود که این عمل باطل است، این عمل باطل هیچ ضرری به انطباق آیه نفر بر هویت صنفی طلبگی ایجاد نمی‌کند.

جایگاه تقلید در قرآن

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۶/۱۹-۱۶:۱۷:۳۲
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:21442
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1543

پیش از این گذشت احکام بیان شده در آیه نفر عبارت است از: ۱- نفْر و هجرت به سوی تفقه ۲- تفقه نافرین (و به تبع آن حذر خود نافرین) ۳- بازگشت نافرین ۴- انذار قاعدین توسط نافرین 5- حذر قاعدین توسط انذار نافرین.

چهار حکم نخست این آیه به نافرین اختصاص دارد و تنها حذر است که متوجه قاعدین شده است.

لذا امتثال آیه نفْر دو لبیک می‌طلبد:

۱- لبیک نافرین (به فرمان نفْر و تفقه و بازگشت و انذار)

۲- لبیک قاعدین (به فرمان حذر)

ناگفته پیداست که نافرین با چشم پوشی از آسایش، و برگزیدن نفْر و هجرت، به سوی کمال تفقه پیش رفته و در مجموع چهار فرمان از آیه نفْر را لبیک می‌گویند.

از این رو برترین لبیک به آیه نفر، لبیک نافرین است.

در مباحث پیشین روشن شد که هویت صنفی طلبگی، مصداق نفر است و لذا طلبگی، برترین لبیک به آیه نفْر است.

اما قاعدین همچنان که از اسمشان هم پیداست، نقطه مقابل نافرین هستند.

اینان زندگی روز مره خود را رها نکرده و تنها از سفره آماده نافرین خوشه چینی می‌کنند.

مصداق قاعدین، عموم مردم هستند. شناخت قاعدین و احکام آنها مباحث ویژه‌ای را می‌طلبد.

آن چه در آیه نفر درباره قاعدین آمده است دو امر است: ۱- انذار نافرین به قاعدین ۲- حذر قاعدین از انذار نافرین

وَ لِینْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَیهِمْ لَعَلَّهُمْ یحْذَرُونَ (و قوم خود را –وقتی به سوی آنان بازگشتند- بیم دهند. باشد که آنان پرهیز کنند.)

آیا از دو امر انذار و حذر می‌توان قاعدین را شناخت؟

با ما همراه باشید.

شناخت قاعدین از طریق انذار

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۶/۱۹-۱۶:۱۸:۳۲
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:21443
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1453

برای تجزیه و تحلیل بهتر قاعدین، پیش از هر چیزی باید دید نافرین پس از بازگشت نافرین چه کاری برای قاعدین انجام می‌دهند.

کار نافرین برای قاعدین همان «انذار» است.

برای شناخت بهتر انذار، یک قدم به عقب رفته و در آغاز نگاهی اجمالی به تمام مسیری که نافرین سر کرده‌اند، می‌افکنیم.

تجزیه و تحلیل سیر نافرین

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۶/۱۹-۱۶:۲۴:۱۴
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:21444
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2162

در این گام، تحولاتی که برای خود نافرین در مجموع سفر پیش آمده تجزیه و تحلیل می‌کنیم.

کسی که برای شناخت امام زمانش سفر کرده، این ویژگی‌ها را دارد و این مراحل را طی می‌کند:

۱- «مستضعف» نیست چرا که: وَ لَا يَقَعُ اسْمُ الِاسْتِضْعَافِ عَلَى مَنْ بَلَغَتْهُ الْحُجَّةُ فَسَمِعَتْهَا أُذُنُهُ وَ وَعَاهَا قَلْبُهُ (نام استضعاف و عنوان مستضعف بر کسی که حجت به او رسیده و گوشش آن را شنیده و قلبش آن را یافته، صادق نیست. در نتیجه چنین کسی در ترک جستجو از حجت خدا و امام زمان معذور نیست.)

۲- علم تفصیلی به امام زمانش هم ندارد. روی دوم این سکه عبارت است از این که «حجت اجمالی» بر او اقامه شده که «زمین خالی از حجت نیست و امام پیشین هم از دنیا رفته است و اینک امامی در زمین وجود دارد که او را نمی‌شناسد».

۳- بلوغ حجت اجمالی، ایجاب می‌کند که به سوی جستجو و طلب امام زمانش «حرکت» کند. به سخن دیگر حجت اجمالی موتور حرکت فرد به سوی شناخت امام زمانش می‌گردد.

۴- حرکت از دیار خود به سوی مدینه، همان «نفر» و «هجرت» است که یکی از مقدمات جستجوست.

این مقدمه یعنی نفر و هجرت، تنها برای افراد «خارج از مدینه» قابل طرح است. اما ساکنین مدینه نیازی به این مقدمه ندارند.

۵- با پایان نفر و هجرت و طی شدن مقدمات، نوبت به مصداق واقعی «جستجو»ی امام زمان فرامی‌رسد. در این مرحله افراد محتمل و مکانهای محتمل مورد بررسی قرار می‌گیرد.

۶- در صورت موفقیت جستجو، یکی از محتملات بررسی شده، مورد «اقامه برهان» قرار می‌گیرد. این برهان ممکن است معجزه باشد و یا هر چیز دیگری که مصداق حجت بالغه باشد.

قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ فَلَوْ شاءَ لَهَداكُمْ أَجْمَعينَ (انعام149) بگو: «برهانِ رسا ويژه خداست، و اگر [خدا] مى‏خواست قطعاً همه شما را هدايت مى‏كرد.»

۷- با اقامه برهان، حجت اجمالی به «حجت تفصیلی» منقلب می‌گردد و معرفت امام زمان حاصل می‌شود که از آن به «تفقه» یاد شده است.

۸- پس از تفقه نسبت به امام زمان، «بازگشت» به دیار آغاز می‌شود.

۹- مردم دیار بر اساس تفقه حاصله، توسط نافرین «انذار» می‌شوند.

۱۰- بر اساس انذار نافرین، مردم دیار با به کار بستن تدابیر ایمنی لازم، از عواقب مخالفت با دستورات دین «حذر» می‌کنند.

شناخت مرحله نهم و دهم از سیر نافرین که همان انذار نافرین و حذر قاعدین است، نیازمند درنگ بیشتر است که در سرفصل‌های بعدی پی می‌گیریم.

برای آشنایی با انذار از کاربردهای آن در قرآن آغاز می‌کنیم.

کاربردهای انذار در قرآن

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۶/۱۹-۱۶:۳۱:۴۱
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:21445
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 3364

به تصریح آیه نفْر، نافرین پس از به سرانجام رساندن تفقه، باید انذار کنند.

انذار چیست؟

در آیات فراوانی بیان شده است که انذار، هدف رسالت و وحی و کتب الهی است. توجه کنید:

قُلْ أَيُّ شَيْءٍ أَكْبَرُ شَهَادَةً قُلِ اللَّهُ شَهِيدٌ بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ وَأُوحِيَ إِلَيَّ هَٰذَا الْقُرْآنُ لِأُنذِرَكُم بِهِ وَمَن بَلَغَ أَئِنَّكُمْ لَتَشْهَدُونَ أَنَّ مَعَ اللَّهِ آلِهَةً أُخْرَىٰ قُل لَّا أَشْهَدُ قُلْ إِنَّمَا هُوَ إِلَٰهٌ وَاحِدٌ وَإِنَّنِي بَرِيءٌ مِّمَّا تُشْرِكُونَ (الأنعام 19)

[ﺑﻪ ﻛﺎﻓﺮﺍﻥ ﻭ ﻣﺸﺮﻛﺎﻥ ﻛﻪ ﺑﺮﺍﻯ ﺣﻖ ﺑﻮﺩﻥ ﻧﺒﻮﺗﺖ ﮔﻮﺍﻩ ﻣﻰ ﻃﻠﺒﻨﺪ ] ﺑﮕﻮ : ﮔﻮﺍﻫﻰ ﭼﻪ ﻛﺴﻰ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﮔﻮﺍﻫﺎﻥ ﺑﺰﺭﮒ ﺗﺮ ﺍﺳﺖ [ﺗﺎ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺣﻘﺎﻧﻴﺖ ﻧﺒﻮﺗﻢ ﺑﺮﺍﻯ ﺷﻤﺎ ﮔﻮﺍﻩ ﺁﻭﺭم] ؟ ﺑﮕﻮ: ﺧﺪﺍ ﻣﻴﺎﻥ ﻣﻦ ﻭﺷﻤﺎ ﮔﻮﺍﻩ ﺍﺳﺖ [ﻛﻪ ﮔﻮﺍﻫﻰ ﺍﺵ ﺑﺰﺭﮒ ﺗﺮﻳﻦ ﻭﻣﻄﻤﺌﻦ ﺗﺮﻳﻦ ﻭ ﺻﺤﻴﺢ ﺗﺮﻳﻦ ﮔﻮﺍﻫﻰ ﻫﺎﺳﺖ ] ، ﻭ ﺍﻳﻦ ﻗﺮﺁﻥ [ ﻛﻪ ﮔﻮﺍﻫﻰ ﺧﺪﺍ ﺑﺮ ﺣﻘﺎﻧﻴﺖ ﻧﺒﻮﺕ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ] ﺑﻪ ﻣﻦ ﻭﺣﻰ ﺷﺪﻩ ﺗﺎ ﺑﻪ ﻭﺳﻴﻠﻪ ﺁﻥ ﺷﻤﺎ ﻭﻫﺮ ﻛﺲ ﺭﺍ ﻛﻪ ﺍﻳﻦ ﻗﺮﺁﻥ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻣﻰ ﺭﺳﺪ ﺑﻴﻢ ﺩﻫﻢ . ﺁﻳﺎ ﺷﻤﺎ [ ﺑﺎ ﺩﻟﻴﻞ ﺍﺳﺘﻮﺍﺭ ﻭ ﻣﺤﻜﻢ ] ﮔﻮﺍﻫﻰ ﻣﻰ ﺩﻫﻴﺪ ﻛﻪ ﺑﺎ ﺧﺪﺍ ﻣﻌﺒﻮﺩﻫﺎﻯ ﺩﻳﮕﺮﻯ ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﺷﺮﻳﻚ ﻫﺴﺖ؟ ﺑﮕﻮ: [ ﭼﻮﻥ ﺩﻟﻴﻠﻰ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺪﺍﺭﺩ] ﻣﻦ ﮔﻮﺍﻫﻰ ﻧﻤﻰ ﺩﻫﻢ . ﺑﮕﻮ : ﻓﻘﻂ ﻣﻌﺒﻮﺩ ﻳﮕﺎﻧﻪ ﻭ ﻳﻜﺘﺎ ﺍﻭﺳﺖ ، ﻭ ﻣﻦ ﺍﺯ ﻣﻌﺒﻮﺩﻫﺎﻯ ﺑﺎﻃﻠﻰ ﻛﻪ ﺷﺮﻳﻚ ﺍﻭ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﻰ ﺩﻫﻴﺪ ، ﺑﻴﺰﺍﺭم.

كِتَابٌ أُنزِلَ إِلَيْكَ فَلَا يَكُن فِي صَدْرِكَ حَرَجٌ مِّنْهُ لِتُنذِرَ بِهِ وَذِكْرَىٰ لِلْمُؤْمِنِينَ (الأعراف 2)

ﺍﻳﻦ ﻛﺘﺎﺑﻰ [ ﺑﺎ ﻋﻈﻤﺖ ] ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺳﻮﻯ ﺗﻮ ﻧﺎﺯﻝ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ ؛ ﭘﺲ ﻧﺒﺎﻳﺪ ﺩﺭ ﺳﻴﻨﻪ ﺍﺕ ﺍﺯ ﻧﺎﺣﻴﻪ [ ﺗﺒﻠﻴﻎ ] ﺁﻥ ﺗﻨﮕﻰ ﻭ ﻓﺸﺎﺭ ﺑﺎﺷﺪ ، ﺗﺎ ﺑﻪ ﻭﺳﻴﻠﻪ ﺁﻥ ﻣﺮﺩم ﺭﺍ ﺑﻴﻢ ﺩﻫﻰ ، ﻭ ﺑﺮﺍﻯ ﻣﻮﻣﻨﺎﻥ [ ﻣﺎﻳﻪ ] ﺗﺬﻛﺮ ﻭ ﭘﻨﺪ ﺑﺎﺷﺪ.

أَوَعَجِبْتُمْ أَن جَاءَكُمْ ذِكْرٌ مِّن رَّبِّكُمْ عَلَىٰ رَجُلٍ مِّنكُمْ لِيُنذِرَكُمْ وَلِتَتَّقُوا وَلَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ (الأعراف 63)

ﺁﻳﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﻛﺮﺩﻳﺪ ﻛﻪ ﺑﺮ ﻣﺮﺩﻯ ﺍﺯ ﺟﻨﺲ ﺧﻮﺩﺗﺎﻥ ﻣﻌﺎﺭﻓﻰ ﺍﺯ ﺳﻮﻯ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺗﺎﻥ ﺁﻣﺪﻩ ﺗﺎ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ [ ﺍﺯ ﻋﺬﺍﺏ ﺩﻧﻴﺎ ﻭ ﺁﺧﺮﺕ ] ﺑﻴﻢ ﺩﻫﺪ ، ﻭ ﺗﺎ ﺷﻤﺎ ﭘﺮﻫﻴﺰﻛﺎﺭﻯ ﻛﻨﻴﺪ ﻭ ﺑﺮﺍﻯ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﻣﻮﺭﺩ ﺭﺣﻤﺖ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﻴﺮﻳﺪ ؟!

أَوَعَجِبْتُمْ أَن جَاءَكُمْ ذِكْرٌ مِّن رَّبِّكُمْ عَلَىٰ رَجُلٍ مِّنكُمْ لِيُنذِرَكُمْ وَاذْكُرُوا إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفَاءَ مِن بَعْدِ قَوْمِ نُوحٍ وَزَادَكُمْ فِي الْخَلْقِ بَسْطَةً فَاذْكُرُوا آلَاءَ اللَّهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (الأعراف 69)

ﺁﻳﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﻛﺮﺩﻳﺪ ﻛﻪ ﺑﺮ ﻣﺮﺩﻯ ﺍﺯ ﺟﻨﺲ ﺧﻮﺩﺗﺎﻥ ﻣﻌﺎﺭﻓﻰ ﺍﺯ ﺳﻮﻯ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺗﺎﻥ ﺁﻣﺪﻩ ﺗﺎ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ [ ﺍﺯ ﻋﺬﺍﺏ ﺩﻧﻴﺎ ﻭ ﺁﺧﺮﺕ ] ﺑﻴﻢ ﺩﻫﺪ ؟ ! ﻭ ﺑﻪ ﻳﺎﺩ ﺁﻭﺭﻳﺪ ﻛﻪ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺟﺎﻧﺸﻴﻨﺎﻧﻰ ﭘﺲ ﺍﺯ ﻗﻮم ﻧﻮﺡ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩ ، ﻭ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺁﻓﺮﻳﻨﺶ [ ﺟﺴﻢ ﻭ ﺟﺎﻥ ] ﻧﻴﺮﻭﻣﻨﺪﻯ ﻭ ﻗﺪﺭﺕ ﺍﻓﺰﻭﺩ ، ﭘﺲ ﻧﻌﻤﺖ ﻫﺎﻯ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻳﺎﺩ ﺁﻭﺭﻳﺪ ﺗﺎ ﺭﺳﺘﮕﺎﺭ ﺷﻮﻳﺪ.

هَٰذَا بَلَاغٌ لِّلنَّاسِ وَلِيُنذَرُوا بِهِ وَلِيَعْلَمُوا أَنَّمَا هُوَ إِلَٰهٌ وَاحِدٌ وَلِيَذَّكَّرَ أُولُو الْأَلْبَابِ (إبراهيم 52)

ﺍﻳﻦ [ ﻗﺮﺁﻥ ﻳﺎ ﺁﻧﭽﻪ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺳﻮﺭﻩ ﺍﺳﺖ ] ﭘﻴﺎﻣﻰ ﺑﺮﺍﻯ [ ﻫﻤﻪ ] ﻣﺮﺩم ﺍﺳﺖ، ﺑﺮﺍﻯ ﺁﻧﻜﻪ ﺑﻪ ﻭﺳﻴﻠﻪ ﺁﻥ ﻫﺸﺪﺍﺭ ﺩﺍﺩﻩ ﺷﻮﻧﺪ ، ﻭ [ ﺑﺎ ﺗﺪﺑﺮ ﺩﺭ ﺁﻳﺎﺗﺶ ] ﺑﺪﺍﻧﻨﺪ ﻛﻪ ﺍﻭ ﻣﻌﺒﻮﺩﻯ ﻳﮕﺎﻧﻪ ﻭ ﻳﻜﺘﺎﺳﺖ ، ﻭ ﺗﺎ ﺧﺮﺩﻣﻨﺪﺍﻥ، ﻣﺘﺬﻛﺮ [ﺣﻘﺎﻳﻖ ﻭ ﻣﻌﺎﺭﻑ ﺍﻟﻬﻴﻪ] ﺷﻮﻧﺪ.

يُنَزِّلُ الْمَلَائِكَةَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ عَلَىٰ مَن يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ أَنْ أَنذِرُوا أَنَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا أَنَا فَاتَّقُونِ (النحل 2)

ﻓﺮﺷﺘﮕﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺑﺎ ﺭﻭﺡ ﺑﻪ ﻫﺮ ﻛﺲ ﺍﺯ ﺑﻨﺪﮔﺎﻧﺶ ﻛﻪ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ [ ﺑﺮﺍﻯ ﺑﺮﮔﺰﻳﺪﻧﺶ ﺑﻪ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮﻯ ] ﻧﺎﺯﻝ ﻣﻰ ﻛﻨﺪ [ ﻭ ﺑﻪ ﺁﻧﺎﻥ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﻣﻰ ﺩﻫﺪ ] ﻛﻪ ﻣﺮﺩم ﺭﺍ ﻫﺸﺪﺍﺭ ﺩﻫﻴﺪ ﻛﻪ ﻣﻌﺒﻮﺩﻯ ﺟﺰ ﻣﻦ ﻧﻴﺴﺖ؛ ﺑﻨﺎﺑﺮﺍﻳﻦ ﺍﺯ ﻣﻦ ﭘﺮﻭﺍ ﻛﻨﻴﺪ.

قُلْ إِنَّمَا أُنذِرُكُم بِالْوَحْيِ وَلَا يَسْمَعُ الصُّمُّ الدُّعَاءَ إِذَا مَا يُنذَرُونَ (الأنبياء 45)

ﺑﮕﻮ : ﻣﻦ ﻓﻘﻂ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻭﺳﻴﻠﻪ ﻭﺣﻰ ﺑﻴﻢ ﻣﻰ ﺩﻫﻢ ، ﻭﻟﻰ ﻛﺮﺍﻥ ، ﺑﺎﻧﮓ ﺩﻋﻮﺕ ﺭﺍ ﻫﻨﮕﺎﻣﻰ ﻛﻪ ﺑﻴﻤﺸﺎﻥ ﺩﻫﻨﺪ ، ﻧﻤﻰ ﺷﻨﻮﻧﺪ.

وَهَٰذَا كِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ مُبَارَكٌ مُّصَدِّقُ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَلِتُنذِرَ أُمَّ الْقُرَىٰ وَمَنْ حَوْلَهَا وَالَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَهُمْ عَلَىٰ صَلَاتِهِمْ يُحَافِظُونَ (الأنعام 92)

ﻭ ﺍﻳﻦ [ ﻗﺮﺁﻥ ] ﻛﺘﺎﺑﻰ ﺍﺳﺖ ﭘﺮﻓﺎﻳﺪﻩ ، ﻛﻪ ﻣﺎ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻧﺎﺯﻝ ﻛﺮﺩﻳﻢ ، ﺗﺼﺪﻳﻖ ﻛﻨﻨﺪﻩ ﻛﺘﺎﺏ ﻫﺎﻯ ﺁﺳﻤﺎﻧﻰ ﭘﻴﺶ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﺍﺳﺖ ، ﻭ [ ﻧﺰﻭﻟﺶ ] ﺑﺮﺍﻯ ﺍﻳﻦ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﻣﺮﺩم ﻣﻜﻪ ﻭ ﻛﺴﺎﻧﻰ ﺭﺍ ﻛﻪ ﭘﻴﺮﺍﻣﻮﻥ ﺁﻧﻨﺪ ﺑﻴﻢ ﺩﻫﻰ ؛ ﻭ ﺁﻧﺎﻥ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺁﺧﺮﺕ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﻣﻰ ﺁﻭﺭﻧﺪ ، ﻭ ﺁﻧﺎﻥ ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﺑﺮ ﻧﻤﺎﺯﺷﺎﻥ ﻣﺤﺎﻓﻈﺖ ﻣﻰ ﻛﻨﻨﺪ.

وَ إِنَّهُ لَتَنزِيلُ رَبِّ الْعَالَمِينَ نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ عَلَىٰ قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنذِرِينَ (الشعراء192- 194)

و محقّقا قرآن (كه داستانهاى پيغمبران در آن بيان شد) فرستاده شده (از جانب) پروردگار جهانيان است جبرئيل كه (در آوردن وحى و پيغام) امين و درستكار است آن را فرود آورده بر دل تو، تا از بيم كنندگان باشى

وَمَا كُنتَ بِجَانِبِ الطُّورِ إِذْ نَادَيْنَا وَلَٰكِن رَّحْمَةً مِّن رَّبِّكَ لِتُنذِرَ قَوْمًا مَّا أَتَاهُم مِّن نَّذِيرٍ مِّن قَبْلِكَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ (القصص 46)

ﻭ ﺯﻣﺎﻧﻰ ﻛﻪ ﻣﺎ ﻣﻮﺳﻰ ﺭﺍ ﻧﺪﺍ ﺩﺍﺩﻳﻢ ، ﺗﻮ ﺩﺭ ﻧﺎﺣﻴﻪ ﻃﻮﺭ ﻧﺒﻮﺩﻯ ﻭﻟﻰ ﺑﻪ ﺳﺒﺐ ﺭﺣﻤﺘﻰ ﺍﺯ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺕ [ ﺳﺮﮔﺬﺷﺖ ﻣﻮﺳﻰ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻭﺣﻰ ﻛﺮﺩﻳﻢ ] ﺗﺎ ﺑﻪ ﻣﺮﺩﻣﻰ ﻛﻪ ﭘﻴﺶ ﺍﺯ ﺗﻮ [ ﺗﺎ ﺯﻣﺎﻥ ﻋﻴﺴﻰ ] ﺑﻴﻢ ﺩﻫﻨﺪﻩ ﺍﻯ ﺑﺮﺍﻯ ﺁﻧﺎﻥ ﻧﻴﺎﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩ ، ﺑﻴﻢ ﺩﻫﻰ ﺗﺎ ﻣﺘﺬﻛﺮ ﻭ ﻫﻮﺷﻴﺎﺭ ﺷﻮﻧﺪ.

أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَاهُ بَلْ هُوَ الْحَقُّ مِن رَّبِّكَ لِتُنذِرَ قَوْمًا مَّا أَتَاهُم مِّن نَّذِيرٍ مِّن قَبْلِكَ لَعَلَّهُمْ يَهْتَدُونَ (السجدة 3)

ﺁﻳﺎ [ ﻣﺸﺮﻛﺎﻥ ﻟﺠﻮﺝ ] ﻣﻰ ﮔﻮﻳﻨﺪ : [ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ] ﺁﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻧﺰﺩ ﺧﻮﺩ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﻭ ﭘﺮﺩﺍﺧﺘﻪ [ ﻭ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﻧﺴﺒﺖ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﺳﺖ ؟ ﭼﻨﻴﻦ ﻧﻴﺴﺖ ] ﺑﻠﻜﻪ ﺁﻥ [ ﻛﺘﺎﺑﻰ ] ﺣﻖ ﻭ ﺩﺭﺳﺖ ﺍﺳﺖ [ ﻛﻪ ] ﺍﺯ ﺳﻮﻯ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺕ [ ﻧﺎﺯﻝ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ ] ، ﺗﺎ ﺑﻪ ﻣﺮﺩﻣﻰ ﻛﻪ ﭘﻴﺶ ﺍﺯ ﺗﻮ ﻫﻴﭻ ﺑﻴﻢ ﺩﻫﻨﺪﻩ ﺍﻯ ﺑﺮﺍﻯ ﺁﻧﺎﻥ ﻧﻴﺎﻣﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﺑﻴﻢ ﺩﻫﻰ ﺗﺎ ﻫﺪﺍﻳﺖ ﻳﺎﺑﻨﺪ.

لِّيُنذِرَ مَن كَانَ حَيًّا وَيَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَى الْكَافِرِينَ (يس 70)

ﺗﺎ ﻛﺴﺎﻧﻰ ﺭﺍ ﻛﻪ [ ﺑﻪ ﻋﻘﻞ ﻭ ﻫﻮﺵ ﻭ ﺍﺳﺘﻌﺪﺍﺩ ] ﺯﻧﺪﻩ ﺍﻧﺪ ﻫﺸﺪﺍﺭ ﺩﻫﺪ ، ﻭ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﻋﺬﺍﺏ ﺑﺮ ﻛﺎﻓﺮﺍﻥ ﻣﺤﻘﻖ ﻭ ﺛﺎﺑﺖ ﺷﻮﺩ.

رَفِيعُ الدَّرَجَاتِ ذُو الْعَرْشِ يُلْقِي الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلَىٰ مَن يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ لِيُنذِرَ يَوْمَ التَّلَاقِ (غافر 15)

ﺑﺎﻟﺎ ﺑﺮﻧﺪﻩ ﺩﺭﺟﺎﺕ ﻭ ﺻﺎﺣﺐ ﻋﺮﺵ ﺍﺳﺖ ، ﺭﻭﺡ ﺭﺍ [ ﻛﻪ ﻓﺮﺷﺘﻪ ﻭﺣﻰ ﺍﺳﺖ ] ﺑﻪ ﻓﺮﻣﺎﻧﺶ ﺑﻪ ﻫﺮ ﻛﺲ ﺍﺯ ﺑﻨﺪﮔﺎﻧﺶ ﻛﻪ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ ﺍﻟﻘﺎ ﻣﻰ ﻛﻨﺪ ﺗﺎ ﻣﺮﺩم ﺭﺍ ﺍﺯ ﺭﻭﺯ ﻣﻠﺎﻗﺎﺕ [ ﻛﻪ ﺭﻭﺯ ﺭﺳﺘﺎﺧﻴﺰ ﺍﺳﺖ ] ﺑﻴﻢ ﺩﻫﺪ.

وَكَذَٰلِكَ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ قُرْآنًا عَرَبِيًّا لِّتُنذِرَ أُمَّ الْقُرَىٰ وَمَنْ حَوْلَهَا وَتُنذِرَ يَوْمَ الْجَمْعِ لَا رَيْبَ فِيهِ فَرِيقٌ فِي الْجَنَّةِ وَفَرِيقٌ فِي السَّعِيرِ (الشورى 7)

ﻭ ﺍﻳﻦ ﮔﻮﻧﻪ ﻗﺮﺁﻧﻰ [ ﺑﻪ ﺯﺑﺎﻥ ] ﻋﺮﺑﻰ [ ﻓﺼﻴﺢ ﻭ ﮔﻮﻳﺎ ] ﺑﻪ ﺗﻮ ﻭﺣﻰ ﻛﺮﺩﻳﻢ ﺗﺎ [ ﻣﺮﺩم ] ﺍم ﺍﻟﻘﺮﻯ [ ﺷﻬﺮ ﻣﻜﻪ ] ﻭ ﻛﺴﺎﻧﻰ ﺭﺍ ﻛﻪ ﭘﻴﺮﺍﻣﻮﻥ ﺁﻥ ﻫﺴﺘﻨﺪ ، ﺑﻴﻢ ﺩﻫﻰ ، ﻭ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺭﻭﺯ ﺟﻤﻊ ﺷﺪﻥ [ ﻳﻌﻨﻰ ﺭﻭﺯ ﻗﻴﺎﻣﺖ ] ﻛﻪ ﺗﺮﺩﻳﺪﻯ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻧﻴﺴﺖ ﺑﺘﺮﺳﺎﻧﻰ ، [ ﺭﻭﺯﻯ ﻛﻪ ] ﮔﺮﻭﻫﻰ ﺩﺭ ﺑﻬﺸﺖ ﺍﻧﺪ ﻭ ﮔﺮﻭﻫﻰ ﺩﺭ ﺁﺗﺶ ﺳﻮﺯﺍﻥ.

وَمِن قَبْلِهِ كِتَابُ مُوسَىٰ إِمَامًا وَرَحْمَةً وَهَٰذَا كِتَابٌ مُّصَدِّقٌ لِّسَانًا عَرَبِيًّا لِّيُنذِرَ الَّذِينَ ظَلَمُوا وَبُشْرَىٰ لِلْمُحْسِنِينَ (الأحقاف 12)

[ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻳﻚ ﺩﺭﻭﻍ ﻗﺪﻳﻤﻰ ﺍﺳﺖ ] ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻰ ﻛﻪ ﭘﻴﺶ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻛﺘﺎﺏ ﻣﻮﺳﻰ ﭘﻴﺸﻮﺍ ﻭ ﺭﺣﻤﺖ ﺑﻮﺩ [ ﻭ ﺍﺯ ﻧﺰﻭﻝ ﺁﻥ ﺑﺮ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺍﺳﻠﺎم ﺧﺒﺮ ﺩﺍﺩﻩ ] ، ﻭ ﺍﻳﻦ ﻗﺮﺁﻥ ﺗﺼﺪﻳﻖ ﻛﻨﻨﺪﻩ [ ﺁﻥ ]ﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻰ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺯﺑﺎﻥ ﻋﺮﺑﻰ [ ﻓﺼﻴﺢ ﻭ ﮔﻮﻳﺎ ] اﺳﺖ ﺗﺎ ﺳﺘﻤﻜﺎﺭﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﻴﻢ ﺩﻫﺪ ، ﻭ ﺑﺮﺍﻯ ﻧﻴﻜﻮﻛﺎﺭﺍﻥ ﺑﺸﺎﺭﺗﻰ ﺑﺎﺷﺪ.

وَأَنْ أَتْلُوَ الْقُرْآنَ فَمَنِ اهْتَدَىٰ فَإِنَّمَا يَهْتَدِي لِنَفْسِهِ وَمَن ضَلَّ فَقُلْ إِنَّمَا أَنَا مِنَ الْمُنذِرِينَ (النمل 92)

ﻭ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﻗﺮﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺍﻧﻢ ؛ ﭘﺲ ﻫﺮ ﻛﻪ ﺭﺍﻩ ﻳﺎﺑﺪ ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﺳﻮﺩ ﺧﻮﺩ ﺭﺍﻩ ﻳﺎﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ ، ﻭ ﻫﺮ ﻛﻪ ﮔﻤﺮﺍﻩ ﺷﻮﺩ [ ﺁﺛﺎﺭ ﺷﻮم ﮔﻤﺮﺍﻫﻰ ﻓﻘﻂ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺧﻮﺩ ﺍﻭﺳﺖ ] ﭘﺲ [ ﺑﻪ ﻣﺮﺩم ] ﺑﮕﻮ : ﻣﻦ ﻓﻘﻂ ﺍﺯ ﺑﻴﻢ ﺩﻫﻨﺪﮔﺎﻧﻢ

وَإِذْ صَرَفْنَا إِلَيْكَ نَفَرًا مِّنَ الْجِنِّ يَسْتَمِعُونَ الْقُرْآنَ فَلَمَّا حَضَرُوهُ قَالُوا أَنصِتُوا فَلَمَّا قُضِيَ وَلَّوْا إِلَىٰ قَوْمِهِم مُّنذِرِينَ (الأحقاف 29)

ﻭ [ ﻳﺎﺩ ﻛﻦ ] ﻫﻨﮕﺎﻣﻰ ﻛﻪ ﮔﺮﻭﻫﻰ ﺍﺯ ﺟﻦ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﻮﻯ ﺗﻮ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻛﺮﺩﻳﻢ ﻛﻪ ﻗﺮﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﺸﻨﻮﻧﺪ ، ﭘﺲ ﻭﻗﺘﻰ ﻛﻪ ﻧﺰﺩ ﻗﺮﺍﺋﺖ ﺁﻥ ﺣﺎﺿﺮ ﺷﺪﻧﺪ ، ﮔﻔﺘﻨﺪ : [ ﺑﺮﺍﻯ ﺷﻨﻴﺪﻥ ﻗﺮﺁﻥ ]ﺧﺎﻣﻮﺵ ﺑﺎﺷﻴﺪ . ﭘﺲ ﭼﻮﻥ ﻗﺮﺍﺋﺖ ﭘﺎﻳﺎﻥ ﻳﺎﻓﺖ ﺑﻪ ﺳﻮﻯ ﻗﻮﻣﺸﺎﻥ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻰ ﻛﻪ ﮔﻔﺘﻨﺪ : ﺑﻴﻢ ﺩﻫﻨﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ، ﺑﺎﺯﮔﺸﺘﻨﺪ.

پس از این که روشن شد هدف دستگاه وحی و نبوت، انذار است، باید دید این انذار چگونه لباس عمل می‌پوشیده است.

با توجه به آیات یاد شده، روشن شد که انذار نافرین نیز انتقال دستاورد سفر فقاهتشان به قاعدین است.

انواع انذار (احتمالات ثبوتی انذار نافرین)

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۶/۲۹-۶:۰:۲۰
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۶/۰۶/۲۹-۶:۰:۱۵
    • کد مطلب:21446
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1971

غایت نفر، تفقه است. اما تفقه درجات متفاوتی دارد.

اگر تفقه نافرین، حاصل برهان بر خود واقع و ثبوت باشد، مصداق هدایت تکوینی و شناخت علمی و برهانی است.

اما اگر تفقه نافرین حاصل روایت معصوم باشد، مصداق هدایت تشریعی است و مصداق باور و تقلید از معصوم است.

بنا بر این دستاورد نافرین یکسان نیست. به تبع آن اقداماتی که نافرین برای قاعدین انجام می‌دهند نیز متفاوت می‌گردد.

در ادامه با انواع انذاری که نافرین بر اساس هدایت انجام می‌دهند آشنا می‌شویم.

انذار بر اساس تفقه در حوزه هدایت تکوینی

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۶/۲۹-۶:۱:۴۱
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:21458
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1957

مهمترین رکن آیه نفْر، دستیابی نافرین به تفقه است.

بدیهی است که دستیابی به تفقه، گتره نیست، بلکه مسیری طی می‌شود تا نافرین متفقه شوند. البته این سیر ممکن است بسیار کوتاه باشد و احیانا طولانی و پیچیده.

سیری که به تفقه می‌انجامد، شکل کلی آن چیزی نیست جز رسیدن به برهان متناسب با موضوع مورد تفقه.

بنا بر این عقبه اصلی تفقه، همان برهان‌یابی است. به سخن دیگر علت و سبب تفقه، چیزی جز رسیدن به برهان نیست.

همچنان که گفته شده ضابطه اجمالی هدایت تکوینی این است که در پایان راه خود واقع شناخته می‌شود. بر خلاف هدایت تشریعی که منتهی به باور کلام معصوم و تقلید از او می‌گردد.

بنا بر این حاصل هدایت تکوینی، شناخت خود واقع توسط متفقه است. روشن است که شناخت واقع، حاصل براهین مناسبی است که ما را به واقع می‌رساند.

با توجه به آن چه گفته شد در هدایت تکوینی هیچ تفاوتی میان مسایل اعتقادی به معنای اعم و احکام فقهی وجود ندارد. همچنین طریق وصول به برهان هیچ اثری در نتیجه ندارد.

اگر نافرین بر اساس هدایت تکوینی به تفقه دست یابند، اقدام مناسبی که می‌توانند بر اساس همین هدایت تکوینی برای قاعدین انجام دهند، تعلیم و آموزش برهان به قاعدین است.

بنا بر این نخستین جایگاهی که برای نافرین متصور است این است که نافرین پس از دست یافتن به برهان و کسب تفقه، همان برهان را، بدون کم و کاست، به قاعدین آموزش دهند.

برهان علمی همان هدایت تکوینی است که نافرین خود به آن رسیده‌اند و با آموزش آن به قاعدین، آن را به آنها منتقل می‌کنند.

غالب برهانهای علمی در قالب کلماتی است که از معصومین علیهم السلام صادر شده است. در انتقال برهان علمی به قاعدین فرقی نمی‌کند که نفس این گونه احادیث به قاعدین انتقال داده شود یا محتوای آن بدون انتساب به امام.

آموزش برهان به قاعدین، برترین اقدامی است که نافرین می‌توانند انجام دهند.

این اقدام نافرین، ممکن است یکی از مصادیق انذار باشد.

البته توجه به چند نکته لازم است:

نکته نخست این که اگر نفس روایات به قاعدین انتقال شود در این صورت نافرین همزمان دو اقدام انجام داده‌اند: یکی آموزش برهان و دیگری انتقال روایت معصوم علیه السلام.

توضیح بیشتر اقدام دوم در شاخه خودش خواهد آمد.

نکته دوم هم این که در چنین صورتی اگر محتوای برهان بدون انتساب به معصوم، به قاعدین انتقال داده شود، در این صورت مسلما از انتقال برهان، تفقه تحقق می‌یابد، اما عدم انتساب آن به معصومین، ممکن است در بعضی از شرایط مصداق امانتداری و رعایت حقوق نباشد.

انذار بر اساس تفقه در حوزه هدایت تشریعی

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۶/۲۹-۶:۶:۶
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:21460
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2028

گفتیم ضابطه هدایت تشریعی ترکیب دو امر است: ۱- هدایت تکوینی به عصمت امام و ۲- باور محتوای کلام امام بدون شناخت آن.

فقاهت در هدایت تشریعی نیز در گرو باور و ایمان تفصیلی است و ایمان تفصیلی نیز در گرو درایت کامل روایت است.

بنا بر این، ویژگی مهم هدایت تشریعی، واسطه هدایت است.

در هدایت تکوینی پس از اقامه برهان، واسطه هدایت هیچ موضوعیتی ندارد. اما در هدایت تشریعی اگر واسطه برداشته شود، هرگز نمی‌توان با واقع ارتباطی برقرار کرد.

بر همین اساس هدایت تشریعی دو دسته می‌شود: هدایت تشریعی با واسطه یقینی و هدایت تشریعی با واسطه غیر یقینی.

بالاترین واسطه یقینی، شنیدن مستقیم از معصوم است. در رتبه بعد، طریق متواتر به معصوم و طریق محفوف به قرائن قطعیه است.

واسطه غیر یقینی نیز به واسطه مورد اعتماد (خبر ثقه) و واسطه غیر مورد اعتماد تقسیم می‌شود.

تفقه نافرین در هدایت تشریعی در درجه نخست با شنیدن مستقیم کلام معصوم است.

بر همین اساس مهمترین و عمده‌ترین منبع تفقه، منابع وحیانی یعنی قرآن و روایات است.

البته همان گونه که توضیح داده شد، روایاتی که از معصومین علیهم السلام صادر شده دو گونه است:

دسته نخست روایاتی است که متضمن برهان علمی است. از این رو به محض درک آن، خواه ناخواه به برهان می‌ٔرسیم. ویژگی این دسته از روایات این است که حتی اگر از غیر معصوم شنیده شود، یا با واسطه غیر معتبر به ما برسد باز هم علم‌اور است، البته به شرط تعقل و درایت آن.

روایات متضمن برهان در حوزه عقاید، مصادیق فراوانی دارد. اما حوزه احکام نیز خالی از این گونه روایات نیست.[1]

همان گونه که پیش از این اشاره کردیم روایت با این ویژگی، یعنی حاوی برهان علمی بودن، مصداق هدایت تکوینی است. نقل این گونه روایت علاوه بر این که نقل روایت است، مصداق آموزش برهان (هدایت تکوینی) به قاعدین نیز می‌باشد.

دسته دوم روایاتی است که محتوای آن تعبدی است. این دسته از روایات مصداق هدایت تشریعی است.

پیداست که این گونه روایات اگر به شکل مستقیم از معصوم شنیده شود، برای نافرین علم‌آور است. یعنی به انطباق کلام معصوم با واقع علم پیدا می‌کنیم (و نه علم به مقام ثبوت).

مناسب‌ترین اقدامی که ممکن است نافرین بر اساس هدایت تشریعی برای قاعدین انجام دهند، نقل روایات است.

نقل روایات، ممکن است انذار شمرده شود.

انذار با نقل روایات خود چند مصداق دارد.

مصداق نخست انذار با نقل روایات، انتقال روایات حاوی تعبد به شکل متواتر یا با قرائن قطعی به قاعدین است. این شاخه مباحث پیچیده‌ای ندارد.

مصداق دوم انذار با نقل روایات، انتقال روایات حاوی امری تعبدی است که طریق آن قطعی نیست. این شاخه مسایل پیچیده‌ای دارد. خود این شاخه به نقل روایات در حوزه احکام و نقل روایات در حوزه عقاید به شکل عام تقسیم می‌شود.

دو مصداق یاد شده در انذار با روایات، منحصر به روایات تعبدی نیست. بلکه علاوه بر آن، در برهان عملی هم یعنی معجزه هم جاری و ساری است.

توضیح این که برهان شاخه‌هایی دارد که در چگونگی انتقال تأثیرگذار است.

به طور کلی برهان دو گونه است: برهان عملی و برهان علمی.

در فصل پیش، از انتقال برهان علمی توسط نافرین سخن گفتیم.

یکی از اقداماتی که از نافرین متصور است انتقال برهان عملی به قاعدین است.

برهان عملی، همان معجزه است.

پیداست که مشاهده مستقیم برهان عملی توسط نافرین، علم‌آور است. یعنی علم به صدق پیدا می‌کنیم.

توجه کنید:

ابوبصیر گفت به امام صادق علیه السلام گفتم: به چه علتی خداوند عز و جل به پیامبران و فرستادگانش و به شما معجزه عطا کرده است؟ حضرت فرمود برای این که بر راستی آن چه آورده، دلیل باشد و معجزه علامتی است از آن خداوند، که جز به پیامبران و فرستادگان و حجتهایش عطا نمی‌کند برای این که راستی راستگو از دروغ دروغگو شناخته شود.[2]

برخلاف برهان علمی، انتقال برهان عملی بدون کم و کاست ممکن نیست.

زیرا پس از انتقال برهان علمی، واسطه در تفقه هیچ نقشی ندارد.

اما انتقال برهان عملی پیوسته قائم به واسطه است.

نقل برهان عملی برای دیگران در صورتی علم‌آور است که با واسطه متواتر نقل شود و یا این که قرائن قطعی همراه آن باشد.

در غیر این دو صورت پای «خبر ثقه» به میان می‌آید که احکام و آثار خاص خود را داراست.

 

[1]- برای دیدن مصادیق این شاخه به مباحث استنباطات ائمه علیهم السلام و نیز آموزش و پرورش مستنبط مراجعه کنید.

[2]- علل الشرائع عَلِيُّ بْنُ أَحْمَدَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَنْ مُوسَى بْنِ عِمْرَانَ عَنْ عَمِّهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع لِأَيِّ عِلَّةٍ أَعْطَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْبِيَاءَهُ وَ رُسُلَهُ وَ أَعْطَاكُمُ الْمُعْجِزَةَ فَقَالَ لِيَكُونَ دَلِيلًا عَلَى صِدْقِ مَنْ أَتَى بِهِ وَ الْمُعْجِزَةُ عَلَامَةٌ لِلَّهِ لَا يُعْطِيهَا إِلَّا أَنْبِيَاءَهُ وَ رُسُلَهُ وَ حُجَجَهُ لِيُعْرَفَ بِهِ صِدْقُ الصَّادِقِ مِنْ كَذِبِ الْكَاذِب‏

انذار بر اساس افتاء

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۶/۲۹-۶:۷:۱۰
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:21461
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2141

یکی از آثار تفقه، جواز إخبار به آن که چه مورد تفقه قرار گرفته، می‌باشد. زیرا تنها شرط جواز إخبار، این است که إخبار به علم باشد. با فرض تفقه، إخبار به مورد تفقه، مصداق إخبار به علم است.

از إخبار نسبت به آن چه که مورد تفقه قرار گرفته، با تعبیر فتوا یاد می‌شود.

البته فتوای مصطلح، إخبار به حکم شرعی است، اما دائره کاربرد فتوا اعم از إخبار به حکم شرعی و غیر آن است.

بنا بر این فتوای به علم، همان فتوای مستند به تفقه است.

مسلما مستند فتوا و تفقه، غیر از خود فتواست. چرا که تفقه حاصل درایت مستند است و فتوا نیز حاصل تفقه است.

در مباحث پیشین روشن شد که ممکن است انذار بر اساس خود هدایت تکوینی و هدایت تشریعی صورت پذیرد.

آن چه در این شاخه مورد بحث است انذار بر اساس «حاصل» هدایت تکوینی و هدایت تشریعی است (و نه خود هدایت تکوینی و هدایت تشریعی) که با فتوا عملی می‌گردد.

بنا بر این فتوا یکی از اقدامات نافرین است که می‌تواند مصداق انذار قرار گیرد.

همان گونه که اشاره رفت افتاء دو شاخه دارد: افتای اخص که منحصر به إخبار از حکم شرعی است و افتای اعم که اعم از أخبار به حکم شرعی و غیر آن است. بنا بر این انذار به شکل افتاء نیز دو شاخه دارد.

شناخت قاعدین از طریق حذر

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۷/۱۲-۱۲:۸:۱۳
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:21476
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2192

یکی از راه‌های آشنایی با قاعدین تجزیه و تحلیل «حذر» است.

حذر، کار قاعدین است.

در آغاز با کاربردهای حذر در قرآن آشنا می‌شویم.

کاربردهای حذر در قرآن

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۷/۱۲-۱۲:۹:۲۵
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۶/۰۷/۱۲-۱۲:۱۰:۳۵
    • کد مطلب:21477
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2573

گفتیم انذار، شکلی از بیان وحی الهی و دین مقدس است. در آیه نفر نیز بیان دستاورد سفر فقاهتی نافرین برای قاعدین، مصداق انذار است.

حذر واکنش متناسبی است که مخاطبین وحی نسبت به انذار وحیانی انجام می‌دهند. برخی از آیات به این معنا اشاره دارد.

أَوْ كَصَيِّبٍ مِنَ السَّماءِ فيهِ ظُلُماتٌ وَ رَعْدٌ وَ بَرْقٌ يَجْعَلُونَ أَصابِعَهُمْ في‏ آذانِهِمْ مِنَ الصَّواعِقِ حَذَرَ الْمَوْتِ وَ اللَّهُ مُحيطٌ بِالْكافِرينَ (بقره19)

يا چون [كسانى كه در معرض‏] رگبارى از آسمان -كه در آن تاريكيها و رعد و برقى است- [قرار گرفته‏اند]؛ از [نهيب‏] آذرخش [و] بيم مرگ، سر انگشتان خود را در گوشهايشان نهند، ولى خدا بر كافران احاطه دارد.

وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ ما في‏ أَنْفُسِكُمْ فَاحْذَرُوهُ‏ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ غَفُورٌ حَليمٌ (بقره235)

و بدانيد كه خداوند آنچه را در دل داريد مى‏داند. پس، از [مخالفت‏] او بترسيد، و بدانيد كه خداوند آمرزنده و بردبار است.

أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذينَ خَرَجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَ هُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ فَقالَ لَهُمُ اللَّهُ مُوتُوا ثُمَّ أَحْياهُمْ إِنَّ اللَّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَشْكُرُونَ (بقره243)

آيا از [حال‏] كسانى كه از بيم مرگ از خانه‏هاى خود خارج شدند، و هزاران تن بودند، خبر نيافتى؟ پس خداوند به آنان گفت: «تن به مرگ بسپاريد» آنگاه آنان را زنده ساخت. آرى، خداوند نسبت به مردم، صاحب بخشش است، ولى بيشتر مردم سپاسگزارى نمى‏كنند.

لا يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكافِرينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنينَ وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ فَلَيْسَ مِنَ اللَّهِ في‏ شَيْ‏ءٍ إِلاَّ أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاةً وَ يُحَذِّرُكُمُ‏ اللَّهُ نَفْسَهُ وَ إِلَى اللَّهِ الْمَصيرُ (آل عمران28)

آيا از [حال‏] كسانى كه از بيم مرگ از خانه‏هاى خود خارج شدند، و هزاران تن بودند، خبر نيافتى؟ پس خداوند به آنان گفت: «تن به مرگ بسپاريد» آنگاه آنان را زنده ساخت. آرى، خداوند نسبت به مردم، صاحب بخشش است، ولى بيشتر مردم سپاسگزارى نمى‏كنند.

يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَراً وَ ما عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَيْنَها وَ بَيْنَهُ أَمَداً بَعيداً وَ يُحَذِّرُكُمُ‏ اللَّهُ نَفْسَهُ وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ (آل عمران30)

روزى كه هر كسى آنچه كار نيك به جاى آورده و آنچه بدى مرتكب شده، حاضر شده مى‏يابد؛ و آرزو مى‏كند: كاش ميان او و آن [كارهاى بد] فاصله‏اى دور بود. و خداوند، شما را از [كيفر] خود مى‏ترساند، و [در عين حال‏] خدا به بندگان [خود] مهربان است.

وَ أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ احْذَرُوا فَإِنْ تَوَلَّيْتُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّما عَلى‏ رَسُولِنَا الْبَلاغُ الْمُبينُ (مائده92)

و اطاعت خدا و اطاعت پيامبر كنيد و [از گناهان‏] برحذر باشيد، پس اگر روى گردانديد، بدانيد كه بر عهده پيامبر ما، فقط رساندن [پيامِ‏] آشكار است.

لا تَجْعَلُوا دُعاءَ الرَّسُولِ بَيْنَكُمْ كَدُعاءِ بَعْضِكُمْ بَعْضاً قَدْ يَعْلَمُ اللَّهُ الَّذينَ يَتَسَلَّلُونَ مِنْكُمْ لِواذاً فَلْيَحْذَرِ الَّذينَ يُخالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ أَنْ تُصيبَهُمْ فِتْنَةٌ أَوْ يُصيبَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ (نور63)

خطاب كردن پيامبر را در ميان خود، مانند خطاب كردن بعضى از خودتان به بعضى [ديگر] قرار مدهيد. خدا مى‏داند [چه‏] كسانى از شما دزدانه [از نزد او] مى‏گريزند. پس كسانى كه از فرمان او تمرّد مى‏كنند بترسند كه مبادا بلايى بديشان رسد يا به عذابى دردناك گرفتار شوند.

با توجه به آیات یاد شده می‌توان گفت که حذر در آیه نفر نیز پاسخ عملی متناسب قاعدین به انذار نافرین است.

انواع حذر (احتمالات ثبوتی حذر قاعدین)

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۷/۱۲-۱۲:۱۱:۱۹
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:21478
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2053

به تصریح آیه نفر حذر نتیجه انذار است.

روشن شد که چند قالب برای انذار متصور است:

انذار بر اساس هدایت تکوینی در قالب آموزش برهان.

انذار بر اساس هدایت تشریعی در قالب نقل روایت با طریق قطعی

انذار بر اساس هدایت تشریعی در قالب نقل روایت غیر قطعی

انذار بر اساس حاصل هدایت تکوینی و هدایت تشریعی در قالب افتاء

پس از این که اشکال متصور در انذار را شناختیم نوبت به اشکال مختلف حذر می‌رسد.

حذر قاعدین از هدایت تکوینی نافرین

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۷/۱۲-۱۲:۱۳:۲۰
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:21479
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2028

هدایت تکوینی نافرین، دست یافتن آنها به برهانی است که حاصل آن علم به مقام ثبوت است.

انذار نافرین بر اساس هدایت تکوینی نیز، آموزش قاعدین است.

با توجه به ماهیت هدایت تکوینی، آموزش هدایت تکوینی به قاعدین، حاصل آن خواه ناخواه تفقه قاعدین است.

چرا که آموختن برهان توسط قاعدین به معنای استقلال قاعدین در تفقه و درک دین است. همانند راه حلی است که دانش آموز از معلم به خوبی آموخته است. روشن است که پس از آموزش، خود دانش آموز مستقلا می‌تواند مسائل را حل کند و در حل این گونه مسایل دیگر نیازی به آموزگار ندارد.

پیداست که با هدایت تکوینی قاعدین، منشأ حذر قاعدین تفقه خود قاعدین است.

نتیجه این شد که در این قالب از حذر، حاصل نافرین و قاعدین یکسان است.

این شاخه نخست از حذر متصور برای قاعدین است.

حذر قاعدین از هدایت تشریعی نافرین با طریق قطعی

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۷/۲۲-۲۰:۵:۲۴
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:21480
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2012

هدایت تشریعی نافرین، شنیدن مستقیم کلام معصوم است که حاصل آن ۱- علم به صدق معصوم و ۲- تطابق کلام معصوم (مقام اثبات) با واقع (مقام ثبوت) و ۳- باور تفصیلی کلام معصوم و تقلید از معصوم توسط نافرین است.

انذار نافرین بر اساس هدایت تشریعی با طریق قطعی نیز، نقل متواتر یا با قرائن قطعیه سخن معصوم برای قاعدین است.

با توجه به ماهیت هدایت تشریعی و طریق قطعی آن برای قاعدین، حاصل آن خواه ناخواه تفقه قاعدین همانند نافرین است.

در نتیجه حاصل قاعدین عبارت است از: ۱- علم به صدق طریق و احراز صدور روایت از معصوم[1] ۲- علم به صدق معصوم و 3- تطابق کلام معصوم (مقام اثبات) با واقع (مقام ثبوت) و 4- باور تفصیلی کلام معصوم و تقلید از معصوم توسط قاعدین است.

بنا بر این پس از انذار نافرین در قالب نقل روایات معصومین با طریق قطعی، حذر قاعدین همانند حذر خود نافرین تقلید از معصوم است.

با این توضیح که دقیقا آن چه در تفقه نافرین اتفاق افتاده، برای قاعدین هم اتفاق می‌افتد و تنها چیزی که افزوده شده طریق قطعی است. زیرا نافرین از خود معصوم مستقیما روایت کرده‌اند، اما قاعدین با واسطه، اما واسطه و طریق قطعی، روایت را از معصوم گرفته‌اند.

در این قالب از حذر نیز ، حاصل نافرین و قاعدین یکسان است.

مشکل جایی است که انتقال روایات تعبدی به شکل متواتر یا با قرائن قطعی نباشد.

 

[1]- تعبیری که آوردیم مسامحه مهمی دارد. توضیحی ضروری آن در مباحث آینده روشن خواهد شد.

حذر قاعدین از هدایت تشریعی نافرین با طریق غیر قطعی

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۷/۲۲-۲۰:۵:۲۶
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:21481
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1988

هدایت تشریعی نافرین، شنیدن مستقیم کلام معصوم است که حاصل آن ۱- علم به صدق معصوم و ۲- تطابق کلام معصوم (مقام اثبات) با واقع (مقام ثبوت) و ۳- باور تفصیلی کلام معصوم و تقلید از معصوم توسط نافرین است.

گفتیم اگر انذار نافرین بر اساس هدایت تشریعی با طریق قطعی باشد، حاصل نافرین و قاعدین یکسان است.

اما مشکل آنجاست که انذار نافرین نسبت به قاعدین در قالب إخبار یک نفره یا مانند آن باشد. در این صورت خود صدور کلام معصوم برای قاعدین قطعی نیست.

در نتیجه حاصل قاعدین در «علم به صدق طریق و احراز قطعی صدور روایت از معصوم» می‌لنگد.

با لنگش در گام نخست، سایر گامها (یعنی علم به صدق معصوم و تطابق کلام معصوم (مقام اثبات) با واقع (مقام ثبوت) و باور تفصیلی کلام معصوم و تقلید از معصوم توسط قاعدین) نیز متزلزل می‌گردد.

بنا بر این پس از انذار نافرین در قالب نقل روایات معصومین با طریق غیر قطعی، حذر قاعدین از حذر نافرین متفاوت می‌گردد.

توضیح این که روشن شد که انتقال برهان به هر شکلی، حتی از طریق خبر واحد و یا غیر معتبر، ثمر بخش است.

همچنین روایاتی که محتوای آن تعبدی است، اگر از خود معصوم شنیده شود، نسبت به صدق آن علم‌آور است.

همچنین انتقال روایات تعبدی اگر به شکل متواتر یا همراه با قرائن قطعی انتقال یابد، نسبت به صدق آن علم‌آور است.

مشکل جایی است که روایات حاوی تعبد، به شکل خبر واحد به دیگران انتقال یابد.

ویژگی این دسته از روایات عبارت است از این که ۱- حاوی برهان نیست و ۲- از خود معصوم هم شنیده نشده و ۳- از طریق قطعی انتقال نیافته است.

ناگفته پیداست که در این مورد نقل روایت، به عنوان یک اقدام نافرین کاملا پذیرفته شده است و هیچ مشکلی وجود ندارد.

اما ثمر بخشی نقل این گونه روایات برای قاعدین، در گرو حجیت خبر واحد است.

و اگر حوزه روایت نقل شده اعتقادات باشد، ثمر بخشی آن برای قاعدین در گرو حل دو بحث است: یکی اصل حجیت خبر واحد است و دیگری حجیت خبر واحد در حوزه اعتقادات.

حذر قاعدین از افتاء نافرین

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۷/۲۲-۲۰:۵:۲۹
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:21482
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1535

گفتیم ممکن است انذار بر اساس «حاصل» هدایت تکوینی و هدایت تشریعی (و نه خود هدایت تکوینی و هدایت تشریعی) باشد که با فتوا عملی می‌گردد.

بنا بر این، فتوا یکی از اقدامات نافرین است که می‌تواند مصداق انذار قرار گیرد.

اگر انذار در قالب افتاء باشد، راه جدیدی پیش پای حذر قاعدین گشوده می‌شود و آن حذر بر اثر افتاء است نه حذر بر اساس هدایت تکوینی یا هدایت تشریعی.

حذر بر اثر افتاء دو ویژگی دارد:

ویژگی نخست آن این است که محتوای کلام مفتی برای مستفتی تعبدی است، یعنی مستفتی خود، نسبت ثبوتی میان موضوع و محمول را تصدیق نکرده است.

در این نکته کلام مفتی، همانند کلام معصوم است و همچنان که پیش از این توضیح داده شد. از این جهت تبعیت مستفتی از مفتی همانند تبعیت متفقه از امام معصوم، مصداق تقلید است. این وجه مشترک میان فتوا و سخن معصوم است.

اما ویژگی دوم فتوا در این گونه موارد فقدان عصمت مفتی است.

عصمت امام معصوم به توضیحی که گذشت مستلزم مطابقت کلام معصوم (مقام اثبات) با واقع (مقام ثبوت) است. از این جهت باور و ایمان به سخن معصوم عقلانی و ضروری است.

اما فتوای نافرین با توجه به عدم عصمت آنها، مستلزم تطابق مقام اثبات با مقام ثبوت نیست. بنا بر این باور و پذیرش فتوای نافرین توسط قاعدین، در گرو وجود دلیل بر جواز تقلید از غیر معصوم است.

تا کنون با محتملات انذار و حذر آشنا شدیم.

البته در آن چه بیان شد تمرکز بر صور بسیط بود و الا صور دیگری هم قابل تصور است که مرکب از صور پیشین است. هر چند در این صورت نتیجه گیری پیچیدگی بیشتری پیدا می‌کند و اما با درک صور بسیط، درک و حل صور مرکب نیز ممکن است.

آن چه باقی مانده و مهم است ظهور خود آیه است که در ادامه می‌آید.

قاعدین را بشناسیم (ظهور و مقام اثبات در آیه نفر)

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۸/۱۷-۵:۳۶:۳۰
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:21536
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1393

صور ممکن در انذار نافرین و حذر قاعدین را بیان کردیم.

مسئله اصلی ظهور خود آیه نفر است. باید دید آیا آیه نفر در مقام بیان جزئیات انذار و حذر هست تا ما از ظهور آن استفاده کنیم، یا اصلا آیه نفر در مقام بیان جزئیات حکم نیست؟

اگر آیه در مقام بیان جزئیات انذار و حذر نباشد، باید سراغ سایر ادله مربوطه رفت.

برای احراز بیان آیه نفر درباره ویژگی‌های انذار و حذر چند راه وجود دارد که در ادامه خواهید دید.

حلقه‌های مفقوده حذر

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۸/۱۷-۶:۱:۱۰
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۶/۰۸/۰۵-۸:۵۷:۴۳
    • کد مطلب:21539
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1534

در مباحث گذشته قالبهای متصور در انذار نافرین و حذر قاعدین را جداگانه شناختیم. اینک زمان آن فرا رسیده است که صور و قالبهای انذار و حذر را ترکیب نماییم تا حلقه‌های مفقوده و شکافهای علمی آن آشکار گردد.

صور ترکیبی انذار و حذر که پیش از این توضیح داده شد عبارتند از:

۱- انذار بر اساس تفقه در حوزه هدایت تکوینی و حذر قاعدین از هدایت تکوینی نافرین

در این صورت تفاوتی میان حوزه احکام و اعتقادات نیست.

همچنین تفاوتی میان تفقه نافرین و قاعدین وجود ندارد.

۲- انذار بر اساس تفقه در حوزه هدایت تشریعی و حذر قاعدین از هدایت تشریعی نافرین با طریق قطعی

در این صورت تفاوتی میان حوزه احکام و اعتقادات نیست.

همچنین تفاوتی میان تفقه نافرین و قاعدین وجود ندارد.

۳- انذار بر اساس تفقه در حوزه هدایت تشریعی و حذر قاعدین از هدایت تشریعی نافرین با طریق غیر قطعی

روشن است که طریق غیر قطعی به حسب حکم اولیه، فاقد اعتبار است. اما اگر دلیلی وجود داشته باشد که اعتبار طریق غیر قطعی را نزد شارع یا عقلاء اثبات کند، در آن صورت راه جدیدی گشوده می‌شود که آثار ویژه خود را داراست.

مسلما به مقتضای ادله مناسب، اعتبار طریق غیر قطعی، دارای شرایط ویژه‌ای است که با فقدان آنها طریق غیر قطعی قطعا نامعتبر خواهد بود.

بحث اعتبار طریق غیر قطعی، از مباحث پردامنه و مهمی است که با عنوان «حجیت خبر ثقه» شناخته می‌شود.

یکی از مباحث داخلی حجیت خبر ثقه، بحث انحصار اعتبار آن به حوزه احکام یا اعمیت آن است.

در این صورت ثمر بخشی انذار نافرین برای قاعدین در گرو حل دو بحث حجیت خبر واحد است و حجیت خبر واحد در حوزه اعتقادات است.

۴- انذار بر اساس افتاء و حذر قاعدین از افتاء نافرین

همچنان که گذشت افتاء نافرین بر اساس تفقه، مصداق إخبار به علم است و هیچ اشکالی در آن وجود ندارد.

اما مسئله‌ای که باید حل شود دلیل اعتبار فتوای نافرین برای قاعدین است.

از این بحث با عنوان «حجیت فتوا» یاد می‌شود. حجیت فتوا روی دوم سکه بحث جواز تقلید است.

حاصل آن چه گذشت این شد که صور حذر قاعدین از انذار نافرین دارای سه حلقه مفقوده است:

۱- حجیت خبر واحد در حوزه احکام

۲- حجیت خبر واحد در حوزه عقاید

۳- حجیت فتوا و جواز تقلید

پیش از پرداختن به حلقه‌های مفقوده یاد شده، باید ببینیم آیا آیه نفر تمامی صور انذار و حذر را پوشش می‌دهد یا خیر؟

برای تجزیه و تحلیل حذر دوباره به آیه برمی‌گردیم.

وَ ما کانَ الْمُؤْمِنُونَ لِینْفِرُوا کافَّةً فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ کلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِیتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَ لِینْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَیهِمْ لَعَلَّهُمْ یحْذَرُونَ (التوبه 122)

و شدنی نیست که مؤمنان همگی (با هم) کوچ کنند. پس چرا از هر جمعیت (و طبقه‌ای) از مؤمنان، دسته‌ای (نمی‌ٔشتابند و) کوچ نمی‌کنند تا (اولا با دریافت دین) در دین آگاهی یابند و (ثانیا) قوم خود را –وقتی به سوی آنان بازگشتند- بیم دهند. باشد که آنان پرهیز کنند.

در این آیه، «نفر» موضوع تفقه قرار گرفته و «تفقه» نیز موضوع «انذار».

موضوعیت نفر برای تفقه و موضوعیت تفقه برای انذار روشن است.

امر سوم «حذر» است. موضوع حذر چیست؟

در مورد آیه، دو حذر قابل تصور است: یکی حذر خود نافرین و دیگری حذر قاعدین.

پیداست که حذر نافرین، لازمه ضروری تفقه خود آنهاست. از این رو نیازی به تصریح به آن نیست و در آیه هم به وضوح آن واگذار شده است.

اما «حذر قاعدین»، به حسب ظاهر آیه، موضوع آن، همان انذار نافرین است. یعنی تمام آن چه که در حذر قاعدین دخالت دارد، انذار نافرین است و بس. چیز دیگری در کار نیست.

اگر بتوانیم ترتب مستقیم حذر قاعدین از خود انذار نافرین را تصویر نماییم، خالی از حلقه مفقوده و مطابق سیاق آیه است.

اما اگر ترتب حذر قاعدین بر تفقه خود آنها باشد (مانند حذر نافرین از تفقه خود نافرین)، دیگر حذر قاعدین ناشی از انذار نافرین نیست، بلکه ناشی از تفقه خود قاعدین است. از این رو پای حلقه مفقوده به میان می‌آید.

در نتیجه با این حلقه‌های روبرو می‌شویم:

حلقه ۱، فقاهت نافرین است.

حلقه ۲، تفقه قاعدین توسط نافرین است.

حلقه ۳، حذر قاعدین بر اساس تفقه خود آنهاست.

حلقه نخست در آیه ذکر شده است.

از حلقه دوم اثری در آیه نیست.

حلقه سوم هم خالی از مشکل نیست و آن ترتب حذر قاعدین بر انذار نافرین است و نه ترتب حذر بر تفقه خود قاعدین. اطلاق انذار نافرین بر تعلیم قاعدین توسط نافرین هم محل نظر است.

در هر صورت ابهام در جایگاه انذار نافرین باید بر طرف شود.

لغویت ذکر انذار نافرین، شایسته کلام خداوند نیست و محال است.

بنا بر این باید پای حلقه مفقوده دیگری به میان آید که در آن جایگاهی برای انذار تعریف شده باشد.

اگر بخواهیم انذار را دخالت دهیم حلقه‌های مفقوده این چنین می‌شود:

حلقه ۱، فقاهت نافرین است.

حلقه ۲، انذار قاعدین توسط نافرین است برای این که قاعدین به سوی تفقه بشتابند. (تشویق قاعدین به تفقه)

حلقه ۳، تفقه قاعدین توسط نافرین است.

حلقه 4، حذر قاعدین بر اساس تفقه خود آنهاست.

اشکالات این ترتیب هم روشن است.

اولا از حلقه دوم و سوم اثری در آیه نفر دیده نمی‌شود و گنجاندن همه این حلقه‌ها در آیه بسیار دشوار است.

ثانیا همچنان که در ناحیه نافرین، تفقه به عنوان هدف اصلی نخست، مطرح شده و حذر خود نافرین بر اساس تفقه حاصله، به وضوح آن رها شده است، باید در ناحیه قاعدین هم تفقه به عنوان هدف اصلی، بیان می‌شد و حذر قاعدین بر اساس تفقه خودشان به وضوح گذاشته می‌شد.از این رو باید به جای «لعلهم یحذرون» مثلا می‌فرمود «لعلهم یفقهون». همچنان که در آیات دیگری این چنین فرموده:

انْظُرْ كَيْفَ نُصَرِّفُ الْآياتِ لَعَلَّهُمْ يَفْقَهُونَ (65)

بَلْ هُوَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ لِتُنْذِرَ قَوْماً ما أَتاهُمْ مِنْ نَذيرٍ مِنْ قَبْلِكَ لَعَلَّهُمْ يَهْتَدُونَ (3)

كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ آياتِهِ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ (103)

در حالی که در آیه، موضوع حذر قاعدین، خود انذار نافرین است و نه تفقه خود قاعدین.

بنا بر این، در ترتیب دوم هم حلقه «حذر قاعدین بر اساس تفقه خود آنها» خالی از مشکل نیست.

نتیجه این اشکالات این است که باید راهی برای اثبات احتمال نخست پیدا کنیم. پیش از این گفتیم:

«حذر قاعدین»، به حسب ظاهر آیه، موضوع آن، همان انذار نافرین است. یعنی تمام آن چه که در حذر قاعدین دخالت دارد، انذار نافرین است و بس. چیز دیگری در کار نیست.

اگر بتوانیم ترتب مستقیم حذر قاعدین از خود انذار نافرین را تصویر نماییم، خالی از حلقه مفقوده و مطابق سیاق آیه است.

توضیح این مطلب به این گونه است که در زمینه انتقال دستاورد نافرین به قاعدین با احتمالات زیر روبرو هستیم:

۱- نافرین، خود تفقهی را که پس از نفر و هجرت به آن دست یافته‌اند (حاصل مرحله ششم از مراحل نافرین)، از طریق خبر قطعی (یعنی خبر متواتر یا محفوف به قرائن قطعیه) یا از طریق خبر ثقه و معتمد مردم، در اختیار مردم دیار قرار دهند.

۲- نافرین نتیجه نهایی تفقهی را که پس از نفر و هجرت به آن دست یافته‌اند (حاصل مرحله هفتم از مراحل نافرین)، از طریق خبر قطعی (یعنی خبر متواتر یا محفوف به قرائن قطعیه) یا از طریق خبر ثقه و معتمد مردم، در اختیار مردم دیار قرار دهند. مثلا گفته شود فلانی امام است یا نماز این چنین است، بدون این که برهان آن ذکر شود.

ببینیم آیه شامل کدامیک از حالات یاد شده می‌گردد.

اگر نافرین خود برهان به دست آمده (حاصل مرحله ششم از مراحل نافرین) را در اختیار قاعدین قرار دهند، قاعدین نیز فقیه شده و خود به حجت تفصیلی دست پیدا می‌کنند. در نتیجه حذر قاعدین بر تفقه خودشان مترتب می‌گردد و نه بر انذار نافرین.

اما اگر نافرین نتیجه نهایی برهانی را که پس از نفر و هجرت به آن دست یافته‌اند (حاصل مرحله هفتم از مراحل نافرین) را در اختیار قاعدین قرار دهند، قاعدین تفقه پیدا نمی‌کنند. در نتیجه حذر قاعدین بر خود انذار نافرین مترتب می‌شود.

در این صورت در واقع انذار نافرین با بیان این که مثلا «فلانی امام زمان است» صورت می‌پذیرد.

نتیجه مباحث یاد شده این است اگر کاری که نافرین برای قاعدین می‌کنند، همان بیان نتیجه نهایی تفقه باشد، این مطلب هم مطابق با ظهور و سیاق آیه است و هم با روایات وارده در مصداق دوم آیه نفر بسیار سازگار است.

پیش از این، صور انذار و حذر را این گونه برشمردیم:

انذار بر اساس تفقه در حوزه هدایت تکوینی و حذر قاعدین از هدایت تکوینی نافرین

انذار بر اساس تفقه در حوزه هدایت تشریعی و حذر قاعدین از هدایت تشریعی نافرین با طریق قطعی

انذار بر اساس تفقه در حوزه هدایت تشریعی و حذر قاعدین از هدایت تشریعی نافرین با طریق غیر قطعی

انذار بر اساس افتاء و حذر قاعدین از افتاء نافرین

با درنگ شایسته در رابطه میان انذار و حذر، روشن شد که ظهور آیه در «انذار بر اساس افتاء و حذر قاعدین از افتاء نافرین» است.

حذر قاعدین از افتاء نافرین، مصداق تقلید اخص است.[1]

چرا که از یک سو ضابطه تقلید در این مورد تطبیق می‌کند و از سوی دیگر ظهور آیه در لزوم حذر قاعدین از افتاء نافرین است.

بر فرض این که تنزل کنیم و ظهور آیه نفر را منحصر در حذر قاعدین از افتاء نافرین ندانیم، و اطلاق آیه نسبت به انواع چهارگانه حذر قاعدین را بذیریم، اما باز هم ظهور آیه در ناحیه افتاء می‌چربد. زیرا:

اولا ظهور آیه نفر در حذر قاعدین از افتاء نافرین قوی‌تر از سایر حذرهای قاعدین است.

ثانیا در اکثر موارد، حذر قاعدین از افتاء نافرین است.

بنا بر این بر فرض تنزل آیه نفر به اطلاقش، وجوب حذر قاعدین از افتاء نافرین را می‌گیرد و وظیفه قاعدین را بیان می‌کند.

 

[1]- مصداق تقلید اعم روایاتی است که مستقیما یا با واسطه از معصوم شنیده شده اما محتوای آن تعبدی است.

ظهور انذار (لازمه عدم لغویت انذار)

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۸/۱۷-۶:۱:۲۵
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۶/۰۸/۰۵-۸:۵۹:۴۹
    • کد مطلب:21540
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1476

گفتیم آن چه در آیه نفر درباره قاعدین آمده است دو امر است: ۱- انذار نافرین به قاعدین ۲- حذر قاعدین از انذار نافرین.

از معنی انذار آغاز می‌کنیم.

لغت شناسان درباره انذار به تفصیل سخن گفته‌اند. اما عصاره سخن کارشناسان لغت درباره انذار عبارت است از:

در میان واژگان فارسی اخطار و توجه و هشدار، به معنای انذار نزدیک است. اما نزدیکترین آنها، هشدار است. هر چند واژه هشدار، منعکس کننده تمام معنای انذار نیست.

از مجموع کاربردهای انذار استفاده می‌شود که انذار دارای ارکان زیر است:

۱- وجود خطر (زیانبار بودن متعلق انذار)

۲- امکان پیشگیری از خطر (تحقق خطر در آینده)

۳- آگاهی منذِر به خطر

۴- بیان خطر

5- کلامی بودن بیان

۶- ابلاغ خطر به دیگران (نادرستی انذار خود)

۷- محرکیت ابلاغ برای امکان حذر (انشائی بودن ابلاغ)

بنا بر این هر منذری، اعلام کننده هست، ولی هر اعلام کننده‌ای منذر نیست. (رابطه عموم و خصوص مطلق)

حاصل انذار، آماده‌باش برای بر خورد با خطر است که از آن با تعابیری همچون حذر و استعداد و تحرز یاد می‌شود.

البته پیش نیاز این نتیجه، آگاهی دادن خطر به دیگران است و پیش نیاز آگاهی دادن، آگاه بودن خود هشدار دهند است.

یکی از کاربردهایی که معنای انذار را به خوبی آشکار می‌کند، واژه نذیرة الجیش است که به معنای پیش قراولان سپاه برای شناسایی و آگاه ساختن سپاه از وضعیت دشمن است.[1]

روایت زیر شاهد بر معنای نذیرة الجیش است:

عَنِ الصَّادِقِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ ع قَالَ‏ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِذَا خَطَبَ حَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَیهِ ثُمَّ قَالَ أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ أَصْدَقَ الْحَدِیثِ كِتَابُ اللَّهِ وَ أَفْضَلَ الْهَدْی هَدْی مُحَمَّدٍ ص وَ شَرَّ الْأُمُورِ مُحْدَثَاتُهَا وَ كُلَّ بِدْعَةٍ ضَلَالَةٌ وَ یرْفَعُ صَوْتَهُ وَ تَحْمَارُّ وَجْنَتَاهُ وَ یذْكُرُ السَّاعَةَ وَ قِیامَهَا حَتَّى كَأَنَّهُ مُنْذِرُ جَیشٍ‏ یقُولُ صَبَّحَتْكُمُ السَّاعَةُ مَسَّتْكُمُ السَّاعَةُ ثُمَّ یقُولُ بُعِثْتُ أَنَا وَ السَّاعَةُ كَهَاتَینِ وَ یجْمَعُ بَینَ سَبَّابَتَیهِ مَنْ تَرَكَ مَالًا فَلِأَهْلِهِ وَ مَنْ تَرَكَ دَیناً فَعَلَی وَ إِلَی.

اینک ویژگی‌های انذار را در آیه نفر تطبیق می‌دهیم.

نکته نخست ماده نذر، آگاهی منذر از خطری است که نسبت به آن هشدار می‌ٔدهد. این ویژگی کاملا عقلی است. معنی ندارد کسی که خطری را به هیچ شکلی نشناخته، نسبت به آن هشدار دهد.

این ویژگی مورد تصریح اهل لغت نیز قرار گرفته است و در بیان فعل مجرد آن چنین گفته‌اند:

نَذِرَ القَوْمُ بالعَدُوِّ: عَلِمُوا بمَسِیرِه

علاوه بر دلالت خود ماده «نذر»، اخذ تفقه پیش از انذار در آیه نفر، به این ویژگی اشاره دارد.

ویژگی دوم ماده «نذر» این است که آن چه مورد علم قرار گرفته (در فعل مجرد آن) و مورد اعلام قرار می‌گیرد (در فعل مزید آن)، امر عادی و خنثی نیست. بلکه ضرر و زیانی است که بایسته است دفع گردد.

ویژگی سوم محرکیت انذار است. انذار، تنها خبر و اعلام و ابلاغ نیست، بلکه شکلی از ابلاغ است که موجب ترغیب و تشویق به حذر از خطر می‌شود. از این رو انذار، کلامی است انشائی و نه إخباری.

کلام انشائی انواع فراوانی دارد که دسته‌ای از آنها محرک هستند. انذار و تبشیر از قسم انشائی تحریکی شمرده می‌شود.

البته محرکیت دو گونه است.

ریشه محرکیت اگر خبر خوب باشد، بشارت نامیده می‌شود و ا گر ریشه آن خبر بد باشد، انذار نامیده می‌شود. از این رو انذار با تبشیر در همه ارکان مشترک است، جز این که متعلق آن دو متضاد هستند. متعلق تبشیر، امر سرورآور است، اما متعلق انذار امری است ناخوشایند.

ویژگی چهارم انذار (و تبشیر) این است که همیشه مخاطبی می‌طلبد و بدون خطاب به دیگران معنی ندارد. از این رو «انذار به نفس» غلط است در حالی که «موعظه نفس» درست می‌باشد.

به سخن دیگر انذار امری اجتماعی است و بیانگر جایگاهی ویژه برای نافرین متفقه، نسبت به سایر آحاد جامعه است.

با توجه به توضیحات یاد شده، کار نافرین متفقه، انذار جامعه است. انذار جامعه همان هشدار نسبت به خطراتی است که انسان را به تباهی می‌کشاند.

هشدار نافرین آن گاه سودمند است که آماده‌باش مردم از آن متولد گردد.

آماده باش مردم در گرو دو امر است.

عامل نخست در تحقق آماده‌باشی، وجود گوش شنوا و پذیرش هشدار از سوی قاعدین است.

ناگفته پیداست مردمی که آگاهانه و عامدانه پشت به هشدار دهندگان کرده و گوش خود را بر هشدار آنها بسته باشند، هرگز به حالت آماده‌باش نسبت به خطر نمی‌رسند.

فقدان آماده‌باشی در این صورت، ناشی از قصور قابل است و قصور قابل نیز بر اثر سوء اختیار خود قاعدین است.

بر همین اساس نیز در قرآن آمده است:

إِنَّما أَنْتَ‏ مُنْذِرُ مَنْ یخْشاها [79/ 45]

لِّيُنذِرَ مَن كَانَ حَيًّا وَيَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَى الْكَافِرِينَ (یس 70)

وَأَنْ أَتْلُوَ الْقُرْآنَ فَمَنِ اهْتَدَىٰ فَإِنَّمَا يَهْتَدِي لِنَفْسِهِ وَمَن ضَلَّ فَقُلْ إِنَّمَا أَنَا مِنَ الْمُنذِرِينَ (النمل 92)

روشن است که کسی از خدا و قیامت نترسد، گوش به انذار پیامبر صلی الله علیه و آله نمی‌سپارد. از این رو درست است که گفته شود همانا و تنها و منحصرا تو هشدار دهنده کسانی هستی که از قیامت بترسند.

عامل دوم در تحقق آماده‌باشی، اعتبار و ارزش هشدارِ هشدار دهنده است.

پیداست اگر دیوانه‌ای یا جاهلی انذاری کند، به دلیل فقدان عقل و علم، کسی هشدار او را جدی نمی‌گیرد.

اگر هشدار دهنده معصوم باشد، تردیدی نیست که هشدارش در نهایت اعتبار و ارزشمندی است.

اما مسلما منذر در آیه نفر معصوم نیست. زیرا مخاطبِ تکلیف نفر و تفقه و انذار، مردم عادی هستند که پس از تفقه به دیار خود بازگشته‌اند.

اگر هشدار غیر معصوم، به شکل مطلق فاقد اعتبار و ارزش باشد، مسلما هیچ گاه آماده‌باشی مردم را به دنبال نخواهد داشت.

در این صورت، فقدان آماده‌باشی مردم منتسب به خود مردم نیست، بلکه منتسب به عدم اعتبار آن نزد شرع است. بنا بر این نقص در قابلیت قابل نیست.

عامل فقدان آماده‌باشی مردم، عدم اعتبار هشدار نافرین از سوی شارع است. به تعبیر فنی عامل فقدان آماده باشی، نقص در قابلیت قابل (حرف شنوی مردم) نیست، بلکه عامل آن نقص در فاعلیت فاعل که همان انذار است، می‌باشد.

اگر هشدار نافرین به طور مطلق بی اعتبار باشد، لازمه آن لغویت انذار در آیه نفر می‌گردد. چرا که از یک سو مسلما این انذار با هدف حذر قاعدین است، از سوی دیگر انذار نافرین به خودی خودش فاقد اعتبار است. بنا بر این انذار در آیه نفر هیچ گاه به ثمر نمی‌نشیند.

اخذ انذاری که هیچ گاه به ثمر ننشیند در آیه نفر، کلام خداوند را لغو و بی اثر می‌گرداند. در حالی که لغو از خداوند محال است.

برای خروج از لغویت اخذ انذار در کلام خداوند، باید ملتزم شویم که انذار نافرین در نزد شارع معتبر است.

البته خداوند می‌تواند برای هشدار نافرین شرایطی بیان کند که صد البته این شرایط باید با دلیل و برهان اثبات گردد.

برهان لغویت شاهد بر این است که آیه نفر وظیفه قاعدین را بیان کرده است.

بخش نخست وظیفه قاعدین یعنی حذر، با اعتبار بخشیدن به هشدار نافرین از سوی خداوند بیان شده است.

 

[1]- به گزیده‌ای از سخن لغت شناسان توجه کنید:

كتاب العین:

و نَذَرَ القوم بالعدو أی علموا بمسیرهم.

المحیط فی اللغة:

و نَذِرَ القَوْمُ بالعَدُوِّ: عَلِمُوا بمَسِیرِه. و نَذِیرَةُ الجَیشِ: طَلِیعَتُهم الذی ینْذِرُهم.

معجم المقاییس اللغة:

كلمةٌ تدل على تخویف أو تخوُّف. منه‏ الإنذار: الإبلاغ؛ و لا یكاد یكون إلَّا فی التَّخویف. و تناذَرُوا: خَوَّفَ بعضُهم بعضاً. و منه‏ النَّذْر، و هو أنّه یخافُ إذا أخَلَفَ. قال ثعلب: نَذِرْتُ‏ بهم فاستعدَدت لهم و حَذِرتُ منهم. و النّذِیر: المُنْذِر، و الجمع‏ النُّذُر.

مفردات ألفاظ القرآن:

الْإِنْذَارُ: إخبارٌ فیه تخویف، كما أنّ التّبشیر إخبار فیه سرور.

و النَّذِیرُ: المنذر، و یقع على كلّ شی‏ء فیه إنذار، إنسانا كان أو غیره. إِنِّی لَكُمْ‏ نَذِیرٌ مُبِینٌ* [نوح/ 2]، إِنِّی أَنَا النَّذِیرُ الْمُبِینُ‏ [الحجر/ 89]، وَ ما أَنَا إِلَّا نَذِیرٌ مُبِینٌ‏ [الأحقاف/ 9]، وَ جاءَكُمُ‏ النَّذِیرُ [فاطر/ 37]، نَذِیراً لِلْبَشَرِ [المدثر/ 36].

و النُّذُرُ: جمعه. قال تعالى: هذا نَذِیرٌ مِنَ‏ النُّذُرِ الْأُولى‏ [النجم/ 56] أی: من جنس ما أُنْذِرَ به الذین تقدَّموا. قال تعالى: كَذَّبَتْ ثَمُودُ بِالنُّذُرِ [القمر/ 23]، وَ لَقَدْ جاءَ آلَ فِرْعَوْنَ‏ النُّذُرُ [القمر/ 41]، فَكَیفَ كانَ عَذابِی وَ نُذُرِ* [القمر/ 18]، و قد نَذِرْتُ‏. أی: عَلِمْتُ ذلك و حَذِرْتُ.

أساس البلاغة:

نَذِرَ القومُ بالعَدوّ: علموا به فحَذروه و استعدُّوا له، و أنذرتُهم‏ به، و أنذرتُهم‏ إیاه، و هو نذیر القوم و مُنذِرهم، و هم‏ نُذُر القوم.

و هو نَذیرةُ القوم: لطلیعتهم الذی‏ ینذُرهم‏ العدوَّ. و تناذَرُوه: خَوّفَ منه بعضهم بعضا

لسان العرب:

نَذِرَ بالشی‏ء و بالعدوّ، بكسر الذال، نذْراً: عَلِمَهُ فحَذِرَه. و أَنذَرَه‏ بالأَمر إِنْذاراً و نُذْراً؛ عن كراع و اللحیانی: أَعلَمَه‏

و الإِنذارُ: الإِبلاغ، و لا یكون إِلا فی التخویف، و الاسم‏ النُّذُر. و منه قوله تعالى: فَكَیفَ كانَ عَذابِی وَ نُذُرِ* أَی إِنذاری. و النَّذِیر: المُحذِّر، فعیل بمعنى مُفْعِل، و الجمع‏ نُذُر

أَنذَرْتُ‏ القومَ سَیرَ العدُوّ إِلیهم‏ فنَذِروا أَی أَعلمتُهم ذلك فعَلِموا و تحرّزوا

المُنْذِر: المعلِم الذی یعْرّف القومَ بما یكون قد دهَمَهم من عَدُوّ أَو غیره، و هو المخوِّف أَیضاً، و أَصل‏ الإِنذار الإِعلام. یقال: أَنذَرْته‏ أُنْذِرُه‏ إِنْذاراً إِذا أَعلمته، فأَنا مُنْذِر و نَذیر أَی مُعْلِم و مُخوِّف و مُحذِّر. و نَذِرْت‏ به إِذا عَلِمْت؛ و منه‏ الحدیث‏: انذَرِ القوم. أَی احْذَرْ منهم و استعِدّ لهم و كُنْ منهم على عِلم و حَذَرٍ.

المصباح المنیر فی غریب الشرح الكبیر:

(أَنْذَرْتُ‏) الرَّجُلَ كَذَا (إِنْذَاراً) أَبْلَغْتُهُ یتَعَدَّى إِلَى مَفْعُولَینِ وَ أَكْثَرُ مَا یسْتَعْمَلُ فِى التَّخْوِیفِ كَقَوْلِهِ تَعَالَى‏ «وَ أَنْذِرْهُمْ‏ یوْمَ الْآزِفَةِ» أَىْ خَوِّفْهُمْ عَذَابَهُ وَ الْفَاعِلُ (مُنذِرٌ) و (نَذِیرٌ) وَ الْجَمْعُ (نُذُرٌ) بِضَمَّتَینِ وَ (أَنْذَرْتُهُ‏) بِكَذَا فَنَذِرَ بِهِ مِثْلُ أَعْلَمْتُهُ بِهِ فَعَلِمَ وَزْناً وَ مَعْنًى فَالصِّلَة فَارِقَةٌ بَینَ الْفِعْلَینِ.

إِنَّما أَنْتَ‏ مُنْذِرُ مَنْ یخْشاها [79/ 45] قال الشیخ أبو علی: قرأ أبو جعفر و العباس عن أبی عمرو إِنَّما أَنْتَ‏ مُنْذِرٌ بالتنوین، و الباقون بغیر تنوین، یعنی إنما أنت مخوف من یخاف مقامها، أی إنما ینفع‏ إِنْذَارُكَ‏ من یخافها، و أما من لا یخشى فكأنك لم‏ تُنْذِرْهُمْ‏. قوله: وَ جاءَكُمُ النَّذِیرُ [35/ 37]

مجمع البحرین:

النَّذِیرُ فعیل بمعنى‏ الْمُنْذِرِ، أی المخوف، و یقال‏ جاءَكُمُ‏ النَّذِیرُ یعنی الشیب، قیل و لیس بشی‏ء لأن الحجة تلحق كل بالغ و إن لم یشب. و الْإِنْذَارُ الإبلاغ و لا یكون إلا فی التخویف‏

قوله: أَ أَنْذَرْتَهُمْ‏ [2/ 6] أی أعلمتهم بما تحذرهم منه، و لا یكون المعلم‏ مُنْذِراً حتى یحذر بإعلامه، فكل‏ مُنْذِرٍ معلم و لا عكس، یقال‏ أَنْذَرَهُ‏ بالأمر أعلمه و حذره و خوفه فی إبلاغه‏

تاج العروس من جواهر القاموس:

نَذِرَ بالشَّی‏ءِ و كذلك بالعَدُوّ كفَرِح‏، نَذْراً عَلِمَهُ فحَذِرَهُ‏، و منه الحدیثُ «انْذَرِ القَوْمَ» أَی احْذَرْ منهم [و اسْتَعِدّ لهم‏] و كن منهم على عِلْمٍ و حَذَر

النَّذِیرة: الإِنْذَار

و الإِنْذَار: الإِبْلاغ، و لا یكون إِلّا فی التَّخْویف

التحقیق فی كلمات القرآن الكریم:

أنّ الأصل الواحد فی المادّة: هو تخویف بالقول، و لیس كلّ تخویف إنذارا. و یقابله التبشیر

و أمّا الفرق بین الآیة و النذیر: فالآیة ما فیها توجّه و سیر الى المقصود و هی الوسیلة للوصول الیه. ففیها جهة السوق و الهدایة الى المطلوب.

و النذیر: ما فیه صفة التخویف و التحذیر عن الخلاف، ففیه جهة رفع الموانع و دفع الانحراف و الضلال.

فرهنگ ابجدى:

الإنْذَار- [نذر]: اخطار، توجه؛ «إِنذَار بوُقُوعِ غَارَةٍ جَوِّیة»: اعلان حمله‏ى هوائى، بر حذر كردن از دست زدن به كارى؛ «الإنْذَار النّهائی»: اخطار نهائى. آخرین اخطار.

الفروق فی اللغة:

(الفرق) بین‏ التخویف‏ و الإنذار

أن الانذار تخویف مع إعلام موضع المخافة من قولك نذرت بالشی‏ء اذا علمته فاستعددت له فاذا خوف الانسان غیره و أعلمه حال ما یخوفه به فقد أنذره، و إن لم یعلمه ذلك لم یقل أنذره، و النذر ما یجعله الانسان على نفسه اذا سلم مما یخافه، و الانذار احسان من المنذر و كلما كانت المخافة أشد كانت النعمة بالانذار أعظم و لهذا كان النبی (ص) أعظم الناس منة بانذاره لهم عقاب الله تعالی.

(الفرق) بین‏ الإنذار و الوصیة

أن الانذار لا یكون الا منك لغیرك و تكون الوصیة منك لنفسك و لغیرك تقول أوصیت نفسی كما تقول أوصیت غیری و لا تقول أنذرت نفسی، و الانذار لا یكون الا بالزجر عن القبیح و ما یعتقد المنذر قبحه. و الوصیة تكون بالحسن و القبیح لأنه یجوز أن یوصی الرجل الرجل بفعل القبیح كما یوصی بفعل الحسن و لا یجوز أن ینذره الا فیما هو قبیح، و قیل النذارة نقیضة البشارة و لیست الوصیة نقیضة البشارة.

ظهور حذر (توقف حذر بر حجیت انذار)

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۸/۱۷-۶:۱:۴۶
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۶/۰۸/۰۵-۹:۱:۳۹
    • کد مطلب:21541
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1484

گفتیم آن چه در آیه نفر درباره قاعدین آمده است دو امر است: ۱- انذار نافرین به قاعدین ۲- حذر قاعدین از انذار نافرین.

معنی انذار روشن شد. اینک به معنی حذر می‌پردازیم.

لغت شناسان درباره حذر به تفصیل سخن گفته‌اند. اما عصاره سخن کارشناسان لغت درباره حذر عبارت است از:

با توجه به رابطه انذار و حذر، می‌توان گفت حذر حالت آماده‌باشی، در مقابل خطر است که در غالب موارد از انذار متولد می‌شود.

حاصل این آمادگی عملی، پیشگیری از دچار شدن به خطر و ضرر است.[1]

بر همین اساس در تفاوت خوف و حذر گفته‌اند: لازمه حذر ترتب اثر است، اما در خوف چنین نیست. از این رو گفته می‌شود خذ حذرك، اما گفته نمی‌شود خذ خوفك.[2]

همچنین هدف حذر، پیشگیری است. از این رو متعلق حذر، خطر نیامده است، بر خلاف احتراز که مورد آن خطر موجود است.[3]

همچنین در تفاوت آیه و انذار گفته شده است که آیه و نشانه ما را به هدایت سوق می‌دهد، اما انذار از ضلالت باز می‌دارد.[4]

نزدیکترین واژه فارسی به حذر، آماده‌باشی است.

با مراجعه به کاربردهای ماده حذر، تردیدی باقی نمی‌ماند که حذر، واکنش عملی در مقابل انذار است، خواه این عمل در حوزه جوارح باشد، مانند کارهایی که در خارج از ما سر می‌زند و خواه در حوزه جوانح، مانند باور و ایمان.

شاهد دیگر بر عملی بودن حذر، نوع کاربردهای «لعل» در قرآن است.

برخی از کاربرهای لعل در قرآن همراه با افعالی است که جنبه علمی دارد. مانند:

لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ (9مورد)

لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ (8مورد)

لَعَلَّكُمْ تَتَفَكَّرُونَ (5 مورد)

‏ لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُونَ

لَعَلَّهُمْ يَفْقَهُونَ

لَعَلَّكُمْ بِلِقاءِ رَبِّكُمْ تُوقِنُونَ

اما برخی از کاربردهای لعل همراه با افعالی است که جنبه عملی دارد. مانند:

لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ (12مورد)

لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (15مورد)

لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ (7مورد)

لَعَلَّهُمْ يَتَضَرَّعُونَ (2مورد)

لَعَلَّهُمْ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ يُؤْمِنُونَ

لَعَلَّهُمْ يَنْتَهُونَ

لَعَلَّكُمْ تُسْلِمُونَ

حذر در آیه نفر از این قبیل است:

لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ

همان گونه که در بحث انذار گذشت حذر، واکنش قاعدین در مقابل انذار نافرین است.

حذر در آیه نفر ذکر شده است.

گام نخست نقش حذر است.

اگر حذر نقشی در غرض خداوند نداشته باشد، ذکر آن در آیه نفر لغو است و لغو هم از حکیم محال است.

بنا بر این غرض اصلی خداوند از آیه نفر حذر قاعدین است. پس در نقش مسلم حذر در غرض خداوند تردیدی نیست.

حذری که در غرض خداوند دخیل است، فعل اختیاری و ناشی از اراده مکلف است.

از این رو می‌توان گفت تحقق حذر یعنی آماده‌باشی از مکلفین، مطلوب شارع است.

در گام دوم باید توجه داشت که هر چند تولد حذر، از آگاهی درونی ممکن است، اما در بسیاری از موارد آماده‌باشی از آگاهی برونی متولد می‌گردد.

انذار، شاه مصداق آگاهی برونی است.

البته از منظر عقلی، در شایستگی حذرِ متولد از آگاهی درونی، تردیدی نیست.

اما سخن از منظر شرعی و ظهور آیه نفر است که در گام سوم به آن می‌پردازیم.

ظهور این بخش از آیه نفر «وَ لِینْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَیهِمْ لَعَلَّهُمْ یحْذَرُونَ (و ثانیا قوم خود را –وقتی به سوی آنان بازگشتند- بیم دهند. باشد که آنان پرهیز کنند)» در این است که منشأ آماده‌باشی انذار برونی است.

این ظهور هیچ تنافی با حکم عقلی حذر نفسانی ندارد. زیرا علاوه بر شایستگی حذر نفسانی، حذر از آگاهی برونی (همانند انذار) شایسته‌تر، بلکه بایسته است.

بر این اساس اگر در این گونه موارد، جعل شرعی را ممکن بدانیم، حکم در آیه نفر تأسیسی است و الا حکم در آیه نفر ارشادی است.

در گام چهارم توجه به این نکته است که چه حکم وجوب حذر را ارشادی بدانیم و چه تأسیسی، حذر تعبدی نیست. بلکه همان حکم عقلانی است که مورد امضاء یا انشاء شارع قرار گرفته است. مسلما حذر، منشأی جز انذار ندارد.

گام پنجم نتیجه گامهای پیشین است.

۱- هنگامی که حذر مطلوب شد و ۲- منشأ عقلانی (به حسب حکم ارشادی) و منشأ شرعی آن (به حسب حکم تأسیسی) انذار گردید، ۳- نتیجه می‌دهد که انذار نافرین حجت عقلی و شرعی برای حذر قاعدین است.

نتیجه این شد که خود وجوب حذر در آیه، وظیفه قاعدین را بیان کرده است.

 

[1]- كتاب العین:

الحَذَر مصدر قولك: حَذِرْتُ‏ أَحْذَرُ حَذَرا فأنا حاذِر و حَذِر. و تقرأ الآیة وَ إِنَّا لَجَمِیعٌ‏ حاذِرُونَ أی مستعدّون، و من قرأ: حَذِرُون‏ فمعناه: إنا نخاف شرهم. و أنا حَذِیرُك‏ منه أی‏ أُحَذِّرُكَه. و حَذَارِ یا فلان أی: احْذَر

معجم المقاییس اللغة:

حذر أصلٌ واحد، و هو من التحرُّز و التیقُّظ.

یقال‏ حَذِر یحْذَر حَذَراً. و رَجُلٌ‏ حَذِرٌ و حَذُورٌ و حِذْرِیانٌ‏: متیقِّظٌ متحرّز.

و حَذَارِ، بمعنى‏ احذَرْ.

مفردات ألفاظ القرآن:

الْحَذَرُ: احتراز من مخیف‏

أساس البلاغة:

من الكنایة: رجلٌ‏ حَذِرٌ و حَذُرٌ: متیقّظ محترز. و حاذِرٌ: مستعدّ؛

لأن الفزِعَ متیقّظٌ و متأهّبٌ.

لسان العرب:

و رجلُ‏ حَذِرٌ و حَذُرٌ و حاذُورَةٌ و حِذْرِیانٌ‏: متیقظ شدید الحَذَرِ و الفَزَعِ، متحرّز؛ و حاذِرٌ: متأَهب مُعِدٌّ كأَنه‏ یحْذَرُ أَن یفاجَأَ؛ و الجمع‏ حَذِرُونَ‏ و حَذارَى‏. الجوهری: الحَذَرُ و الحِذْرُ التحرّز

قال الفرّاء فی قوله: حاذِرُونَ‏،

و قال الزجاج: الحاذِرُ المستعدُّ، و الحَذِرُ المتیقظ؛ و قال شمر: الحاذِرُ المُؤْدِی الشَّاكُّ فی السلاح‏

المصباح المنیر فی غریب الشرح الكبیر:

حَذِرَ: (حذَراً) مِنْ بَابِ تَعِبَ و (احْتَذَرَ) و (احْتَرَزَ) كُلُّهَا بِمَعْنَى اسْتَعَدَّ و تَأَهَّبَ فهو (حَاذِرٌ) و (حَذُرٌ حَذِرٌ) و الاسْم منْهُ (الحِذْرُ) مِثْلُ حِمْلٍ و (حَذِرَ الشَّى‏ءَ) إذَا خَافَهُ فَالشَّى‏ءُ (مَحْذُورٌ) أى مَخُوفٌ و (حَذَّرْتُهُ‏) الشَّى‏ءَ بالتَّثْقِیلِ (فَحَذِرَهُ‏) و (الْمَحْذُورَةُ) الْفَزَع‏

مجمع البحرین:

قوله تعالى: خُذُوا حِذْرَكُمْ‏* [4/ 71] أی خذوا طریق الاحتیاط و اسلكوه و اجعلوا الحذر ملكة فی دفع ضرر الأعداء عنكم. و الحَذَرُ و الحِذْرُ بمعنى واحد كالأثر و الإثر.

فإن‏ الحَذَرَ هو الاحتراز عن مخوف. و المَحْذُورَة: هی الفزع بعینه‏

الطراز الأول و الكناز لما علیه من لغة العرب المعول:

حَذِرَ حَذَراً، كتَعِبَ: خافَ، و احترزَ من مخوفٍ، و طلبَ السّلامةَ منه.

و الاسمُ: الحِذْرُ، كعِهْنٍ. و قد حَذَّرْتُهُ‏ الشَّی‏ءَ و منهُ‏ تَحْذِیراً فَحَذِرَهُ‏- كعَلِمَهُ- و حَاذَرَهُ‏ حِذَاراً، و مُحَاذَرَةً، و احْتَذَرَ منه. و هُوَ حَاذِرٌ، و حَذُرٌ- ككَتِفٍ و رَجُلٍ- أَو الْحَاذِرُ الّذی یجَدِّدُ حَذَرَهُ‏، و الحَذِرُ المتیقِّظُ الحازِمُ المحتَرِزُ؛ فالأوّل یفیدُ الحدوثَ و الثّانی الثّبوتَ.

و من المجاز

أَخذَ فُلانٌ‏ حِذْرَهُ‏- كعِلْمه- إذا تیقّظَ و احتَرَز من المَخُوفِ؛ كأَنَّه جَعَلَ‏ الحَذَرَ آلتَهُ الّتی یقِی [بها] نفسَهُ.

و نزلَ بهِ‏ حَذَرُهُ‏: ما كانَ‏ یحْذَرُهُ‏ و یخافهُ.

و رَجُلٌ‏ حَاذِرٌ: تامُّ السِّلاحِ شَاكٌّ فیهِ؛ لأَنَّه قد أَخَذَ حِذْرَهُ‏ و احتاطَ لنَفْسِهِ.

و یقالُ للرَّجُلِ الشَّدیدِ الحَذَرِ الحازِمِ:

خُذُوا حِذْرَكُمْ‏ احْذَرُوا و احترِزُوا من العدوّ و لا تمكِّنُوه مِن أنفُسكم، أَو خُذُوا سلاحَكُم و عُدّةَ حربِكُم؛ سمِّی ذلك‏ حِذْراً لأَنَّه ممّا یتَّقى به‏ الْمَحْذُورُ فی الحربِ.

تاج العروس من جواهر القاموس:

الحِذْرُ، بالكسر، و یحَرَّكُ‏: الخِیفة، و قیل: هو الاحْتِرازُ و فَسَّرَه قَومٌ بالتَّحَرُّزِ، و قومٌ بالاستعداد و التَّأَهُّبِ؛ و قومٌ بالفَزَعِ. قال شیخُنا: و لعلَّها متقاربةٌ فی المعنى، و رَجَّح بعضٌ التحریكَ، كالاحْتِذار

و حَذُرٌ كنَدُسٍ، ج‏ حَذِرُون‏ و حَذَارَى‏، أَی مُتَیقِّظٌ شدیدُ الحَذَرِ، و الفَزَع.

و حاذِرٌ: متأَهِّبٌ مُعِدٌّ؛ كأَنَّه‏ یحْذَرُ أَن یفاجَأَ.

التحقیق فی كلمات القرآن الكریم:

أنّ الأصل الواحد فی هذه المادّة: هو التحرّز الناشی عن الخوف، لا مطلق التحرّز و لا مطلق الخوف. و أمّا الاستعداد و التیقّظ و التأهّب و غیرها: فمن آثار ذلك الأصل و لوازمه.

و الفرق بین الحذر و التحرّز و الورع: أنّ الخوف ملحوظ فی الأوّل، و الثانی و الثالث بینهما عموم و خصوص من وجه، فانّ الورع هو التحرّز عمّا ینافیه العقل و الشرع سواء كان فی العرف كذلك أم لا.

و نتیجة الحذر هی التأهّب و الاستعداد و الاحتیاط و التوجّه و عدم الغفلة.

الفروق فی اللغة:

(الفرق) بین‏ الخوف‏ و الحذر و الخشیة و الفزع‏

أن الخوف توقع الضرر المشكوك فی وقوعه و من یتیقن الضرر لم یكن خائفا له و كذلك الرجاء لا یكون الا مع الشك و من تیقن النفع لم یكن راجیا له، و الحذر توقی الضرر، و سواء كان مظنونا أو متیقنا، و الحذر یدفع الضرر، و الخوف‏ لا یدفعه و لهذا یقال خذ حذرك و لا یقال خذ خوفك.

(الفرق) بین‏ الحذر و الاحتراز

أن الاحتراز هو التحفظ من الشی‏ء الموجود، و الحذر هو التحفظ مما لم یكن اذا علم أنه یكون أو ظن ذلك.

[2]- الخوف توقع الضرر المشكوك فی وقوعه و الحذر توقی الضرر، و سواء كان مظنونا أو متیقنا، و الحذر یدفع الضرر، و الخوف‏ لا یدفعه و لهذا یقال خذ حذرك و لا یقال خذ خوفك. فروق اللغه

[3]- أن الاحتراز هو التحفظ من الشی‏ء الموجود، و الحذر هو التحفظ مما لم یكن اذا علم أنه یكون أو ظن ذلك. فروق اللغه

[4]- و أمّا الفرق بین الآیة و النذیر: فالآیة ما فیها توجّه و سیر الى المقصود و هی الوسیلة للوصول الیه. ففیها جهة السوق و الهدایة الى المطلوب. التحقیق

تقلید، نخستین برداشت قاعدین از خرمن تفقه نافرین

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۸/۱۸-۱۲:۵۳:۷
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:21542
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1469

با مباحث مهم هدایت تکوینی و هدایت تشریعی آشنا شدیم. رابطه فقاهت با این دو را نیز شناختیم.

پس از آن شناختیم که زیربنای تقلید، هدایت تشریعی است و دانستیم ممکن است تقلید از منظر عقل، خردوزرانه و از منظر شرع، واجب باشد و ممکن است که تقلید غیر عقلایی و باطل و حرام باشد.

تقلید حق و خردورزانه، دو شاخه اصلی دارد که تفکیک آنها بسیار مهم است: تقلید از معصوم و تقلید از غیر معصوم.

با آشنایی با این دو شاخه، خواه ناخواه تقلید باطل نیز شناخته می‌شود.

در ادامه با این مباحث آشنا می‌شویم.

دامنه و مصادیق متنوع تقلید

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۸/۱۸-۱۲:۵۳:۳۶
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۶/۰۹/۲۳-۶:۲۲:۶
    • کد مطلب:21543
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2147

در بحث «رابطه هدایت تشریعی با تقلید»، اساس تقلید برهانی گردید. در این بحث گذشت:

هدایت تشریعی ترکیب شده است از: ۱- هدایت تکوینی به عصمت امام و ۲- باور محتوای کلام امام بدون شناخت تعقلی آن، اما با ضمیمه شدن ۳- حفظ معنا و مدلول کلام امام است که فرد، شایسته‌ی عنوان فقیه نسبت به مدلول کلام امام و مقام اثبات می‌گردد.

اما در همین حال در هدایت تشریعی، دست راوی نسبت به مقام ثبوتِ حکم، خالی از معرفت است. از این منظر، اطلاق تقلید می‌گردد. لکن این تقلید بر اساس اعتماد ناشی از عصمت امام است و از قوت بالایی برخوردار است.

ریشه جواز عمل به روایت و تقلید از امام هم چیزی جز درایت روایت امام نیست.

روشن است که در صورت فقدان درایت لازم، تنها حمل روایت از امام معصوم جایز است، آن هم به شرط حفظ کامل مقام لفظ. اما در عین حال، حمل روایت حتی به شکل مستقیم از امام معصوم، هرگز مجوز عمل به آن روایت نیست. زیرا موضوع عمل و تقلید از امام، مدلول روایت است نه الفاظ آن. اگر مدلول روایت به خوبی درایت نگردد، عمل به این روایت (حتی با حفظ کامل لفظ روایت) مصداق عمل به غیر علم است.

همچنان که پیش از این هم اشاره کردیم، این مرز مهمی است که میان راوی و فقیه وجود دارد که متأسفانه مورد غفلت کامل قرار گرفته است.

پس از آشنایی با اصل تقلید، در ادامه با مصادیق متنوع آن، بیشتر آشنا می‌شویم.

تقلید بسیط از معصوم

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۸/۱۸-۱۲:۵۴:۵۲
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۶/۰۹/۲۳-۶:۲۲:۳۰
    • کد مطلب:21544
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2116

نخستین مصداق تقلید، تقلید از معصوم است.

تقلید از معصوم خود دو شاخه دارد: تقلید مستقیم از معصوم و تقلید با واسطه.

مصداق تقلید مستقیم از معصوم این است که خود شخص مطلبی را مستقیما از معصوم بشنود.

مصداق تقلید غیر مستقیم از معصوم این است که شخص با واسطه قطعی مانند خبر متواتر یا محفوف به قراین روایت معصوم را بشنود.

احیانا مقام ثبوت مستقیما و بدون دخالت مقام اثبات برای فرد کشف می‌شود. این در مواردی است که فرد مستقلا و بدون آموزشی به شناخت امری برسد. این امر مصداق هدایت تکوینی توسط خود شخص است.

گاهی خود مقام اثبات، مقام ثبوت را روشن می‌کند. این امر نیز مصداق هدایت تکوینی است اما توسط معلم و آموزگار.

در این صورت ما، مقام ثبوت را به مدد آموزش از دیگران تعقل کرده و شناخته‌ایم. در واقع مقام اثبات ما، همان بیان برهان و دلیلی است که آموخته‌ایم تا واقع امر را برهانی و روشن سازد.

گاهی مقام اثبات روشنگر واقع و ثبوت امر نیست، اما کسی که از واقع خبر می‌دهد واقعا و حقیقتا صادق است و ما نیز علم به صدق او داریم. در این صورت:

۱- مسلما علم به واقع مجهول، منتفی است.

۲- ولی واقع مجهول را به دلیل صدق گوینده باور می‌کنیم و به آن اعتقاد پیدا می‌کنیم.

در حوزه احکام الهی در چنین مواردی از واقع مجهول با تعبیر تعبدی یاد می‌شود.

این شاخه همان تقلید از معصوم است که ضروت عقلانی آن روشن است.

اما اگر مقام اثبات روشنگر واقع و ثبوت امر نباشد و خبر دهند صادق نباشد یا صدق او احراز نشود، در این صورت:

۱- به دلیل عدم هدایت تکوینی و تفقه واقع، واقع مجهول همچنان قابل شناخت نیست.

۲- به دلیل عدم احراز صدق، کلام گوینده قابل باور هم نیست.

این شاخه همان تقلید از غیر معصوم است که مورد بحث است.

با صرف نظر از ضرورت عقلی تقلید از معصوم، روایات متعددی در تقلید مستقیم از معصوم صادر شده است که در مباحث پیشین به برخی از آنها اشاره کردیم.

با مباحث پیشین تردیدی در ضرورت تقلید از معصوم به شکل مستقیم باقی نمی‌ماند.

البته در اینجا نکته مهمی است که در سرفصلی بعدی به آن اشاره می‌کنیم.

تقلید مرکب از معصوم با واسطه قطعی

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۸/۱۸-۱۲:۵۵:۲۸
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۶/۰۹/۲۳-۶:۲۲:۵۵
    • کد مطلب:21545
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2058

پس از روشن شدن ضرورت عقلی و شرعی تقلید مستقیم از معصوم، نوبت به شاخه دیگر تقلید از معصوم می‌رسد که تقلید از معصوم با واسطه قطعی است.

اگر گوینده معصوم باشد، اما روایت معصوم صادق مستقیما به ما نرسیده باشد، بلکه با واسطه قطعی به ما برسد، مطلب کمی پیچیده می‌شود.

هر چند تقلید با واسطه قطعی نیز به منزله تقلید مستقیم است، اما نکته مهمی در آن نهفته است که غالبا به آن توجه نمی‌شود.

توضیح این که در این مورد سه حلقه وجود دارد:

حلقه نخست طریقی است که سخن معصوم را به قطعیت به ما رسانده است.

حلقه دوم صدق کلام امام و مطابقت آن با واقع است.

حلقه سوم واقع و مقام ثبوت است که همچنان بر ما پوشیده است.

با توجه به تعبدی بودن مطلب، یعنی پوشیده بودن واقع، کاری به حلقه سوم نداریم.

حلقه دوم، پشتوانه آن عصمت امام است. همین امر نیز خردورزانه بودن تقلید از معصوم را اثبات می‌کرد. توضیح این حلقه نیز در تقلید مستقیم از معصوم گذشت.

اما سخن در حلقه نخست است. این حلقه دو مشکله دارد که باید حل گردد:

یکی این که چه طریقی قطعی و علم آور است. این مشکله مربوط به اثبات صغری و مصداق طریق قطعی است و مربوط به بحث ما نیست.

مشکله دوم این است که طرق قطعی نسبت به چیزی علم‌آور است؟ و متعلق علم آن کدام است؟

با فرض تعبدی بودن مطلب، جایی برای علم آوری نسبت به واقع و ثبوت امر باقی نمی‌ماند.

علم به مدلول روایت امام نیز ناشی از درایت خود سخن امام است.

پس طرق قطعی، موجب علم به چه چیزی می‌شود؟

این حلقه مفقوده باید کشف شود. با کشف این حلقه، فلسفه و چرایی علم آوری طرق قطعی نیز کشف می‌شود.

برای درک این مطلب باید توجه داشت در اینجا دو ثبوت و دو اثبات داریم که باید از یکدیگر تفکیک نماییم.

ثبوت نخست مربوط است مثلا به وجوب نماز. در واقع امر، ثبوت وجوب نماز، خودش و ملاکش از ما پوشیده است و ما نسبت به آن علمی نداریم.

این امر واقعی در کلام امام معصوم بیان شده است. کلام امام مقام اثبات وجوب نمازی است که علت و دلیل واقعی آن بر ما همچنان پوشیده است. از این رو نیز عنوان تعبدی در مقابل تعقلی بر آن اطلاق می‌شود.

این یک مقام ثبوت و مقام اثبات است.

مقام ثبوت دوم، اصل سخن گفتن امام با صرف نظر از محتوای آن است که اصلا امام سخنی فرموده یا نفرموده. اصل سخن گفتن امام امری واقعی است که در خارج اتفاق افتاده است چه ما نسبت به آن آگاه شده باشیم و چه آگاه نشده باشیم.

طریق اثبات این امر واقعی، مثلا خبر متواتر است. خبر متواتر مقام اثباتِ اصل سخن گفتن امام است.

سخن بر سر مقام ثبوت و مقام اثبات دوم، یعنی اصل صدور روایت از امام است.

نخست باید دید علم آوری طریق قطعی، مصداق هدایت تکوینی است یا مصداق هدایت تشریعی.

اگر طریق قطعی مانند تواتر، مصداق هدایت تکوینی باشد، به معنی این است که خودِ سخن گفتن امام در عالم واقع، مورد علم و تعقل ما قرار گرفته است.

اما اگر طریق قطعی، مصداق هدایت تشریعی باشد، به معنی این است سخن گفتن امام در عالم واقع، مورد علم ما واقع نشده است. بلکه به خاطر قطعیت طریق اثبات آن، مورد باور ما قرار گرفته است.

هر چند این امر برهانی است، اما به دلیل دشواری آن بیان دیگری را ضمیمه می‌کنیم.

یکی از نشانه‌های تفکیک هدایت تشریعی از هدایت تکوینی، مقومیت طریق، نسبت به محتوای خبری است که به آن هدایت یافته‌ایم.

مثلا در برهان عقلی که از امام آموخته شده، اگر فرض کنیم که گوینده، امام معصوم نبوده است، اثر خبر، همچنان باقی است و شناخت ما نسبت به آن چه از امام آموخته‌ایم تغییری نمی‌کند.

اما در مورد هدایت تشریعی اگر فرضِ عدم واسطه شود، اثر خبر کاملا از بین می‌رود.

این ضابطه را در واسطه قطعی تطبیق می‌دهیم.

در مورد طریق متواتر هم اگر پس از احراز تواتر، کشف کنیم طریق متواتر نبوده، بلافاصله خبر بی اعتبار می‌گردد و اثر خبر از بین می‌رود.

این امر نشانه این است که خبر متواتر، مصداق هدایت تشریعی است نه هدایت تکوینی.

هنگامی طریق قطعی، مصداق هدایت تشریعی گردید، نتیجه غیر قابل انفکاک هدایت تشریعی این است که ما نسبت به مفاد آن باور داریم و نه این که مورد شناخت خود ما قرار گرفته باشد.

به سخن دیگر خبر متواتر نسبت به روایت امام، یک مصداق تقلید است که متعلق آن، صدور این سخن از امام است.

پس از باور این که امام چنین روایتی فرموده، باید آثار عملی آن را بار کنیم.

اثر عملی باور صدور روایت، این است که محتوای روایت را باور کنیم. باور کردن محتوای کلام امام، مصداق دوم تقلید است که متعلق آن مثلا وجوب نماز است.

در نتیجه اگر سخن امام با طریق معتبر به ما برسد، ما عملا دو تقلید کرده‌ایم: باور این که امام روایتی فرموده است و دیگری باور مدلول روایت که مثلا نماز واجب است.

بنا بر این تقلیدِ حاصل از طریق قطعی، یکی از انواع تقلید است.

نگاهی عمیق‌تر به تقلید مستقیم و با واسطه از معصوم

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۹/۲۳-۶:۱۱:۴۶
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۶/۰۹/۲۳-۶:۲۰:۴۷
    • کد مطلب:21604
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1984

علم‌آوری تواتر و قول معصوم، امری مشهور میان محققین است.

از این رو درنگی شایسته در این مورد بایسته است.

نخست باید کانون اصلی تحقیق در این مسئله را پیدا نماییم. کانون اصلی در تواتر، عبارت است از رابطه ثبوتی میان تواتر و واقعیتی که خبر آن، مورد تواتر قرار گرفته است.

همچنین کانون اصلی در قول معصوم، عبارت است است از رابطه‌ای ثبوتی که خبر معصوم با واقعیت دارد.

اگر رابطه ثبوتی میان تواتر و قول معصوم با واقعیت خارجی اثبات شود، علم‌آوری این دو ثابت می‌شود و الا خیر.

از تواتر آغاز می‌کنیم. تواتر صفت خبری است که به ما رسیده است.

نگاه به تواتر دو گونه صورت می‌پذیرد:

گونه نخست نگاه طریقی و ابزاری به خبر متواتر است. به این شکل که ما از طریق خبر متواتر، با یک واقعیت ارتباط برقرار کنیم. از همین منظر است که ضابطه هدایت تشریعی تطبیق پیدا می‌کند.

زیرا خبر، همان طریقی است که ما را با واقعیت مرتبط ساخته است. از این رو با سقوط تواتر، شناخت و معرفتی برای ما باقی نخواهد ماند. همین جهت نیز موجب می‌شود که ضابطه هدایت تشریعی بر خبر متواتر بار شود و به تبع آن پای تقلید به میان آید.

اما نگاه دوم به خبر متواتر به عنوان یک حادثه، با صرف نظر از طریقیت آن است. خبر متواتر هم یکی از اتفاقاتی است که در جهان اتفاق می‌افتد. در این نگاه از منظر استقلالی به تواتر می‌نگریم.

در منظر استقلالی، این پرسش پیش می‌آید که آیا میان تواتر به عنوان یک حادثه با واقعیت رابطه‌ای وجود دارد یا خیر؟

اگر رابطه‌ای ثبوتی میان تواترِ با نگاه استقلالی، با واقعیت وجود داشته باشد، خواه ناخواه پای کشف واقعیت توسط تواتر به میان می‌آید.

توضیح این که روابط ثبوتی انواعی دارد. از جمله رابطه علّی، رابطه معلولی، رابطه تلازم دو طرفه در دو معلول یک علیت، رابطه لزوم یک طرفه و….

تمامی روابط ثبوتی، شکلی از کشف را نسبت به طرف مقابلشان دارند. مثلا معلول به نوعی علت را به ما می‌شناساند. از این رو با شناخت معلول، هدایت تکوینی به علت پیدا می‌شود.

مسلما یک واقعیت، با این که مورد خبر متواتر واقع شود، تلازمی ندارد. زیرا بسیاری از واقعیتها هستند که اصلا مورد خبر واقع نشده‌اند تا چه رسد به این که مورد خبر متواتر قرار گیرند.

آن چه محتمل است، تلازم یک سویه خبر متواتر با یک واقعیت است.

اگر شکلی از تلازم ثبوتی با هر تعداد واسطه، میان خبر متواتر و واقعیت وجود داشته باشد، به همان اندازه خبر متواتر کاشف واقعیت است. در این صورت قهرا پای هدایت تکوینی به میان می‌آید.

از این رو کانون اصلی اندیشه در علم‌آوری تواتر، رابطه ثبوتی تواتر با واقعیت است. پس باید بر رابطه تواتر با واقعیت متمرکز شویم.

تعریف خبر متواتر عبارت است از خبری که اتفاق تمامی مخبرین بر دروغگویی در مورد آن محال باشد.

البته باید توجه داشت که استحاله اتفاق بر دروغگویی در تواتر، اگر عرفی باشد، مثبت رابطه ثبوتی میان خبر متواتر با واقعیت نیست. از این رو جایی برای طرح هدایت تکوینی باقی نمی‌ماند.

اما اگر استحاله اتفاق بر دروغگویی عقلی باشد، طرح هدایت تکوینی جا دارد.

در خبر متواتر با یک قضیه روبرو هستیم که ادعا می‌شود علم‌آور است. به سخن دیگر قضیه مورد تواتر، صادق است.

بنا بر این ریشه علم‌آوری خبر متواتر، صدق قضیه است و علم‌آوری تواتر هیچ منشأی جز همین صدق ندارد.

صدق یک قضیه یعنی مدلول قضیه بر واقع منطبق است و از تطابق قضیه با واقع خارجی با تعبیر صدق یاد می‌شود.

بنا بر این کانون دوم تحقیق بررسی صدق قضیه متواتر است.

البته تمامی قضایا، چه در هدایت تکوینی و چه در هدایت تشریعی، در صدق اشتراک دارند.

از این رو باید به دنبال نقطه افتراق میان این دو گشت. به سخن دیگر باید دید چه تفاوتی صدق در هدایت تکوینی با صدق در هدایت تشریعی دارد.

گفتیم صدق یعنی تطابق مدلول قضیه با واقع خارجی.

نخستین پرسش این است که این تطابق چگونه و توسط چه کسی احراز می‌شود؟

قضیه‌ی «مجموع زوایای مثلث 180 درجه است» یک مدلول دارد که برای همگان روشن است. صدق این قضیه در گرو تطابق مدلول قضیه با مثلثهای خارجی است.

مسلما پیش از آموزش مستدل این قضیه، علم به صدق این قضیه برای دانش آموز حاصل نشده است. اما پس از آموزشِ مستدل، خود دانش آموز می‌یابد که واقعا هم چنین است.

در نتیجه خود دانش آموز از یک سو مدلول قضیه را درک می‌کند و از سوی دیگر واقع را می‌بیند. سپس با مقایسه مدلول و واقع می‌یابد که میان این دو همخوانی کامل وجود دارد.

انطباق دهنده کیست؟ دانش آموز یا آموزگار؟

بدیهی است که یاری آموزگار در مطابقت، نقش فراوانی داشته، اما نقش آموزگار تنها نقش تسهیل و تسریع در انطباق است. ولی انطباق دهنده واقعی خود دانش آموز است.

نه تنها دانش آموز در انطباق نقش دارد، بلکه مستقل در انطباق هم هست.

با این توضیح که آموزگار، حدوثا دانش آموز را در انطباق یاری می‌دهد، اما بقاءً دیگر خود دانش آموز است که انطباق دهنده است. حتی اگر آموزگار به دروغ ادعا کند که تو را فریفته‌ام و مجموع زوایای مثلث دویست درجه است، اما باز هم دانش آموز دست از صدق قضیه برنخواهد داشت.

این ویژگی، یعنی انطباق مدلول با واقع توسط خود فرد، ویژگی صدق در هدایت تکوینی است.

اینک به صدق در هدایت تشریعی می‌پردازیم.

متخصص امینی، برداشت آگاهانه و قطعی خود را از یک بیماری برای ما بیان می‌کند. با توجه به احراز سه قید «امین» و «برداشت» و «آگاهانه»، سخن این شخص را راست می‌دانیم.

همان گونه که گذشت راستی و صدق هر قضیه‌ای از جمله این قضیه، در گرو مطابقت مدلول قضیه با واقع است.

در این مورد انطباق دهنده کیست؟ بیمار یا پزشک؟

روشن است که با توجه به آگاهی پزشک، خود پزشک مدلول سخنش را با واقعیت انطباق می‌دهد. در واقع سخنی که پزشک گفته است از اول منطبق با واقع بوده است.

با توجه به این که بیمار هیچ آگاهی از پزشکی ندارد، مسلما بیمار به تنهایی و مستقلا قدرت تطابق مدلول سخن پزشک با واقع را ندارد.

اما بیمار به مدد سه ویژگی «امین» و «برداشت» و «آگاهانه»، به صدق سخن پزشک اعتقاد پیدا می‌کند.

در نتیجه بیمار در اعتقاد به صدق سخن پزشک هرگز مستقل نیست و پیوسته باید ویژگی‌های سه‌گانه همراه و ضمیمه گردد تا اعتقاد به صدق برای بیمار پیدا شود.

پس تفاوت صدق در هدایت تکوینی و هدایت تشریعی در این است که در هدایت تکوینی انطباق دهنده خود فرد به شکل مستقل است. اما در هدایت تشریعی فرد از انطباق مستقل ناتوان است. ریشه این ناتوانی نیز عدم احاطه فرد به واقعیت خارجی است.

البته این ناتوانی در هدایت تکوینی هم قابل تصور است. اما پس از آموزش لازم، فرد توانا می‌شود و خود استقلال در انطباق مدلول قضیه با واقع را پیدا می‌کند.

اما در هدایت تشریعی این ناتوانی همچنان باقی است. از این رو پیوسته نیازمند ضمیمه شدن سه ویژگی «امین» و «برداشت» و «آگاهانه» است.

ریشه مقومیت طریق، در هدایت تشریعی نیز همین امر مهم است.

پس از این مقدمه به بحث علم‌آوری تواتر برمی‌گردیم.

ریشه اعتبار و ارزش تواتر در این است که در چنین مواردی توافق مخبرین بر کذب محال است.

حاصل قرار گرفتن استحاله کذب مخبرین در کنار خبر متواتر، صدق خبر است. زیرا خبر از دو حال خارج نیست، یا صادق است و یا کاذب. با نفی کذب به دلیل استحاله آن، خواه ناخواه ثابت می‌شود که خبر صادق است.

پس نقطه اصلی کنکاش در مسئله، بررسی چگونگی صدق و انطباق آن با واقع است.

اگر خود فرد مستقلا مدلول قضیه را با واقع انطباق دهد، مصداق هدایت تکوینی است. ولی اگر احراز صدق و انطباق، نیاز به ضمیمه‌ی امری داشته باشد، مصداق هدایت تشریعی است.

آن چه باید روشن شود این است که آیا بدون در نظر گرفتن «استحاله کذب مخبرین» در تواتر، امکان احراز صدق قضیه وجود دارد یا خیر؟

مسلما احراز صدق قضیه بدون ضمیمه کردن «استحاله کذب مخبرین» امکان ندارد. بنا بر این فرد استقلال در انطباق ندارد.

شاهد آن هم این است که اگر کسی «استحاله کذب مخبرین» را عرفی بداند، احراز صدق و انطباق قضیه با واقع، ممکن نخواهد بود. حتی اگر در عقلی بودن استحاله کذب، شک و تردید پیدا شود، باز هم انطباق قضیه با خارج، امکان ندارد.

این مطلب همانی است که پیش از در تفاوت دوم هدایت تکوینی با هدایت تشریعی بیان کردیم که عبارت بود از مقومیت طریق و واسطه در احراز صدق قضیه مربوطه.

برهانی شد که تنها چیزی که در تواتر وجود دارد، علم به صدق خبر متواتر است که البته و صد البته مشروط به اثبات استحاله عقلی کذب مخبرین در این گونه موارد است. اما فرد هرگز در احراز صدق و انطباق قضیه با واقع مستقل نیست، بلکه پیوسته نیازمند ضمیمه کردن استحاله کذب مخبرین است.

نتیجه این گردید که صدق قضیه متواتر همیشه وابسته به تواتر خبر است و تواتر، در صدق و انطباق مقومیت دارد. از این رو حاصل خبر متواتر هدایت تشریعی است.

نکته مهمی که شایسته است برای نکته سنجان یادآور شویم این است که در حقیقت آن چه برای بیمار پیدا می‌شود اعتقاد به صدق پزشک است و نه احراز خود صدق.

اعتقاد به صدق از مقوله باور است و احراز خود صدق از مقوله شناخت. میان این دو فرق آشکاری است.

آن چه موجب توهم علم‌آوری خبر متواتر شده است خلط میان اعتقاد به صدق و علم به صدق است.

با توضیحی که در مورد علم‌آوری تواتر گذشت، علم‌آوری سخن معصوم نیز روشن گردید. چرا که احراز صدق کلام معصوم و انطباق آن با واقع، توسط شنونده به شکل مستقل ممکن نیست. بلکه به توضیح مفصلی که گذشت عصمت نیز باید به آن ضمیمه گردد تا اعتقاد به صدق پیدا شود.

در مورد خبر معصوم، علاوه بر آن چه گذشت شاهد دیگری هم وجود دارد و آن این که پس از إخبار معصوم از غیب و بیان احکام تعبدی، باز هم عنوان غیب و تعبدی بر مورد، محفوظ است.

بدیهی است که هدایت تکوینی با غیب بودن متناقض هستند. بقاء عنوان غیب و تعبدی، مثبت این است که در این گونه موارد خبری از هدایت تکوینی نیست.

بر فرض تنزل از آن چه گذشت و اصرار بر این که میان تواتر به عنوان یک واقعه و نیز عصمت امام، با واقع رابطه‌ای ثبوتی وجود دارد، روشن است که حاصل این رابطه ثبوتی درجه‌ای از کشف واقع است و نه تمام واقع.

با درنگ شایسته می‌بینیم که حاصل این درجه از کشف، چیزی جز شناخت حداقلی نیست.

از این رو بر فرض تنزل، در مورد تواتر و خبر معصوم تنها درجه حداقلی از هدایت تکوینی ثابت می‌شود، اما سایر درجات شناخت، همچنان در هاله‌ی غیب باقی می‌ماند. پس نهایت امر این است که در مورد تواتر و قول معصوم، هدایت تکوینی حداقلی با هدایت تشریعی نسبت به بقیه درجات شناخت، همراه است. نه این که تنها هدایت تکوینی را حاصل آن بدانیم.

تقلید مرکب از معصوم با واسطه ثقه

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۸/۱۸-۱۲:۵۶:۴
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۶/۰۹/۲۳-۶:۲۳:۳۶
    • کد مطلب:21546
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2094

تقلید از معصوم با واسطه قطعی روشن شد. در تقلید از معصوم با واسطه قطعی سه حلقه وجود دارد:

حلقه نخست طریقی است که سخن معصوم را به قطعیت به ما رسانده است.

حلقه دوم صدق کلام امام و مطابقت آن با واقع است.

حلقه سوم واقع و مقام ثبوت است که همچنان بر ما پوشیده است.

اگر حلقه نخست، طریقی باشد که قطعیت نداشته باشد، چه باید کرد؟

گفتیم پذیرفتن واسطه قطعی، خردورزانه و شرعی است. همچنین این پذیرفتن، مصداق باور و تقلید است.

آن چه مهم است این است که آیا راهی برای باور و تقلید از واسطه غیر معصوم وجود دارد یا خیر؟

فرض این است که صدقِ طریق، احراز نشده است.

ناگفته پیداست که اگر واسطه غیر قطعی، قابل اعتماد نباشد، باور و تقلید از آن واسطه خردورزانه نیست و شرع نیز از آن باز داشته است. یک نمونه آن آیه زیر است:

اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، اگر فاسقى برايتان خبرى آورد، نيك وارسى كنيد، مبادا به نادانى گروهى را آسيب برسانيد و [بعد،] از آنچه كرده‏ايد پشيمان شويد.[1]

آن چه قابل بررسی است، باور و تقلید واسطه غیر معصوم، اما قابل اعتماد است. از واسطه قابل اعتماد با تعبیر ثقه یاد می‌شود.

آن چه در این شاخه مورد بحث است عبارت است از رسیدن روایت معصوم با وساطت افراد ثقه. بنا بر این حلقه‌های ما این چنین است:

حلقه نخست طریق غیر قطعی است که سخن معصوم را به ما رسانده است.

حلقه دوم صدق کلام امام و مطابقت آن با واقع است.

حلقه سوم واقع و مقام ثبوت است که همچنان بر ما پوشیده است.

پیش از این راجع به حلقه دوم و سوم سخن گفتیم از این رو تکرار نمی‌کنیم.

همچنین گفتیم در این گونه موارد، دو ثبوت و دو اثبات داریم که باید از یکدیگر تفکیک نماییم.

ثبوت نخست مربوط است مثلا به وجوب نماز. در واقع امر، که کلام امام مقام اثبات آن است.

مقام ثبوت دوم، اصل سخن گفتن امام با صرف نظر از محتوای آن است که اصلا امام سخنی فرموده یا نفرموده. اصل سخن گفتن امام امری واقعی است که در خارج اتفاق می‌افتد چه بدانیم و چه ندانیم.

طریق اثبات این امر واقعی در شاخه پیشین، خبر متواتر بود.

در این شاخه طریق رسیدن این امر واقعی به ما (مقام اثبات)، خبر ثقه است.

خبر ثقه مسلما مصداق هدایت تکوینی نیست. بنا بر این آن چه که باید مورد تحقیق و بررسی قرار گیرد این است که آیا خبر ثقه می‌تواند مصداق هدایت تشریعی و به تبع آن باور و تقلید باشد یا خیر؟

پذیرش و باور خبر ثقه امری است که در میان عقلاء کاملا فراگیر است.

از منظر شرع نیز ادله متعددی برای اعتبار خبر ثقه ارایه شده که مجال خودش مطرح شده است.

از این رو در پذیرش خبر ثقه تردیدی نیست و در نتیجه به بیانی که گذشت پذیرش خبر ثقه یکی از مصادیق تقلید است.

آن چه به نوشتار پیش روی شما مربوط است این است که آیا آیه نَفْر می‌تواند بیانگر اعتبار خبر ثقه باشد یا خیر؟

در ادامه این نوشتار به مطلب می‌نگریم.

 

[1]- يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا أَنْ تُصيبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلى‏ ما فَعَلْتُمْ نادِمين‏ (الحجرات 6)

تقلید از غیر معصوم

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۸/۲۵-۱۴:۳۰:۲۳
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۶/۰۹/۲۳-۶:۲۴:۱۰
    • کد مطلب:21547
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2143

تا کنون با سه شاخه از تقلید آشنا شدیم: ۱- تقلید مستقیم از معصوم ۲- تقلید با واسطه قطعی از معصوم ۳- تقلید با واسطه ثقه از معصوم.

شاخه چهارمی باقی مانده است که از قضا مهم‌ترین شاخه است و آن ۴- تقلید مستقیم از غیر معصوم است.

ماهیت تقلید با واسطه از معصوم، اعم از این که واسطه قطعی باشد یا ثقه، نقل خبر از دیگری یعنی شخص معصوم است.

تقلید مستقیم از معصوم اگر چه اعم است از إخبارات معصوم از خداوند و از قول خود معصوم، اما به دلیل عقلی عصمت و به دلیل شرعی «ان هو الا وحی یوحی» و…، همگی به منزله نقل خبر از خداوند است.

اما تقلید مستقیم از غیر معصوم، تفاوت ماهوی با سه شاخه پیشین دارد و آن این که در ظاهرِ کلام غیر معصوم، اصلا اثری از خبر مستقیم از دیگری نیست، بلکه رأی و نظر خود شخص، مورد إخبار و اعلام قرار می‌گیرد.

ناگفته پیداست که رأی و نظری مقصود است که از روی علم و آگاهی باشد، نه هوا و هوس. در روایات از این گونه رأی و نظر با تعبیر «فتوا» یاد شده است. پیش از این هم اشاره کردیم که فتوای اعم، به تمامی إخبارات گفته می‌شود و فتوای اخص در مورد إخبار از حکم الهی به کار برده می‌شود.

بنا بر این شاخه چهارم، به تقلید از فتوای غیر معصوم اختصاص دارد.

هر چند روشن ساختیم که ملاک و روح تقلید در تمامی شاخه‌های چهارگانه وجود دارد، از همین رو از این شاخه‌ها با تعبیر تقلید اعم یاد می‌کنیم.

اما کاربرد رایج تقلید، به شاخه چهارم اختصاص دارد. از همین رو نیز از این شاخه با تعبیر تقلید اخص یاد می‌کنیم.

در این شاخه باید بررسی نمود در این گونه موارد آیا پذیرش و باور و ایمان به قول غیر معصوم، خردورزانه و شرعی است یا خیر؟ البته روشن هم هست که اگر گفته غیر معصوم مورد پذیرش و باور قرار گرفت، بایسته است که عمل فرد نیز با آن مطابقت پیدا کند.

تقلید از غیر معصوم، تفاوت جوهری با تقلید از معصوم دارد.

نقطه اصلی تفاوت، وجود عصمت در معصوم است.

توضیح این که تقلید به معنای عام آن عبارت است باور و ایمان به کلام دیگری که مقام ثبوت آن بر شنونده پنهان مانده است.

در تقلید معصوم، این باور ریشه در علم به مطابقت کلام معصوم با واقع دارد. مطابقت نیز ریشه در صدق امام دارد. صدق امام نیز از عصمت امام کشف شده است.

اما با توجه به عدم عصمت در غیر امام، اگر باوری هم باشد، فاقد ریشه‌های یاد شده است. بنا بر این اصل اولی بطلان هر تقلیدی به جز از تقلید از معصوم است.

اگر برای غیر معصوم، ویژگی‌ای ثابت شود که بتواند باور کلام غیر معصوم را توجیهی خردورزانه یا شرعی نماید، تقلید از چنین موردی خردورزانه و شرعی است و الا تقلید باطل و حرام است.

بنا بر این در این شاخه از تقلید باید مباحث عقلی و شرعی تقلید را تفکیک نماییم.

تقلید غیر معصوم از منظر عقل

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۸/۲۵-۱۴:۳۰:۲۹
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۶/۰۹/۲۳-۶:۲۴:۲۸
    • کد مطلب:21548
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2119

زندگی تمامی عقلاء بر باور کردن سخن خبره‌ی امین نهاده شده است. اگر این سیره و اصل عقلایی را از مردم بگیریم، ابعاد متعددی از زندگی مردم دچار اختلال می‌شود.

از مراجعه به پزشک گرفته تا تعمیر لوزام منزل، همه و همه شاهد برای این سیره همگانی و همیشگی است.

گذشته از این که اگر همگان بخواهند خبره را از زندگی خود حذف کرده و خود متخصص و فقیه در تمامی شؤون زندگی گردند، نه تنها چرخ جامعه از حرکت باز می‌ایستند، بلکه ماشین اجتماع واژگون می‌گردد.

عصاره سخن این که تقلید از منظر عقل و عقلاء از بدیهیات و ضروریات است.

آن چه مهم است بررسی تقلید از منظر شرع است.

تقلید غیر معصوم از منظر شرع (تقلید اخص)

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۸/۲۵-۱۴:۳۰:۳۰
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۶/۰۹/۲۳-۶:۲۴:۵۳
    • کد مطلب:21549
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2074

نقطه اصلی بحث تقلید، عبارت است از اعتبار سخن غیر معصوم از منظر شرع برای اعتقاد و باور، و به تبع آن عمل بر طبق آن باور.

مسلما باور و عملِ بر اساس سخن هر کسی موضوع بحث نیست. موضوع بحث باور سخن کسی است که شایستگی پذیرش را دارد.

انشاء الله در بحث شرایط تقلید خواهیم دید از منظر شرع تنها سخن ثقه معتبر و قابل قبول است.

آن چه مهم است مستندات شرعی جواز یا وجوب تقلید است.

آیه نَفْر یکی از بهترین مستندات تقلید است.

هر چند در لابلای مطالب گذشته تا حدی این مطلب روشن گردید، اما برای توضیح بیشتر آن با ما همراه باشید.

مقلد، برزخ میان فقیه و اعرابی

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۹/۰۴-۷:۶:۳۶
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۶/۰۹/۲۳-۶:۲۵:۴۸
    • کد مطلب:21550
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1931

پیش از این گفتیم در آیه نَفْر با سه مجموعه‌ی «جماعت مؤمنین»، «فرقه‌ها و شاخه‌های مؤمنین» و «دسته‌های جدا شده از هر فرقه» سر و کار داریم.

در آغاز باید رابطه طبقه سوم با این سه مجموعه روشن شود.

در سرفصل «فراگیری و استثنا ناپذیری حکم نَفْر» در توضیح این مطلب این چنین گذشت:

الفِرْق‏ و الفِرْقة و الفَرِيق و الطَّائِفَةُ در لغت به یک معنا آمده است. سخن در تفاوت این واژه‌هاست.

کاربرد این واژه‌ها به جای یکدیگر مشکلی ندارد. اما اگر در کنار یکدیگر به کار روند، شناخت تفاوتهای آنها ضروری می‌گردد. (مانند تفاوت فقیر و مسکین)

مجموعه اصلی و بزرگترین مجموعه هر چیزی، «جماعت» شمرده می‌شود.

«فرقه» همیشه بخش جدا شده از جماعت (مجموعه بزرگتر است) می‌باشد. به سخن دیگر فرقه نخستین تقسیم هر مجموعه‌ای است.

البته گفته شده سعه زیرمجموعه الفَرِيقُ بیشتر از سعه زیرمجموعه الفِرْق است.

اما «طائفه» به هر قطعه‌ای از مجموعه اطلاق می‌شود که مجموعا زیرمجموعه‌های فرعی را تشکیل می‌دهند.

آن چه میان کارشناسان لغت مورد بحث است، مرز حداقلی طائفه است که آیا بر یک نفر هم طائفه صادق است یا خیر.

بنا بر این، با صرف نظر از تفاوت فرقه با فریق واژه‌های یاد شده به این ترتیب است:

جماعت یا مجموعه مادر

فرقه، نخستین انشعابها در مجموعه مادر و اولین طبقه از زیر مجموعه‌های آن

طائفه، سایر طبقات و زیر مجموعه‌ها که شامل کوچکترین آنها نیز می‌شود.

اینک به آیه نَفْر برمی‌گردیم.

۱- مجموعه اصلی مطرح شده در آیه نَفْر تمامی مؤمنین هستند. (وَ ما کانَ الْمُؤْمِنُونَ لِینْفِرُوا کافَّةً…)

۲- فرقه‌های مؤمنین همان جمعیتها و طبقات گوناگونی هستند که با کنار هم گذاشتن همه آنها، مجموعه مؤمنین تشکیل شده است. (فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ کلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ…)

۳- هر فرقه و طبقه‌ای از مؤمنین خود شامل دسته‌ها و زیرمجموعه‌های فرعی است. (فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ کلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ…)

روشن شد که از میان طبقات مردم، طبقه نخست فقهاء هستند که با نَفْر به سوی تفقه رفته‌اند. طبقه دوم هم اعرابی و بی‌خبر از دین است که اصلا کاری با دین ندارند.

طبقه سوم همان قاعدین هستند که نه خود نَفْر کرده تا مستقیما فقیه شوند و نه توسط نافرین آموزش دیده‌اند تا با واسطه آنها تفقه یابند.

تنها سرمایه قاعدین، انذار نافرین است. این طایفه در کدام طبقه قرار می‌گیرند؟

قطعا این دسته در طبقه اعرابی جای نمی‌گیرد. پس اعرابیت آنها منتفی است.

آیا می‌توان به صرف انذار، او را در طبقه فقهاء جای دهیم، یا این که باید طبقه جدیدی را برای این گروه بگشاییم؟!

توضیح این که نافرین پس از براهین علمی و براهین عملی، مثلا نسبت به شناخت امام زمان فقیه شده‌اند.

نقطه مقابل آن، اعرابی است که اصلا از امام زمانش خبری ندارد.

اما کسی که در دیارش منتظر نشسته تا نافرین بازگردند، نه خودش برهان علمی و یا برهان عملی دیده است و نه برهان علمی و عملی را از نافرین آموخته، و تنها سرمایه‌اش هشدار ثقه و معتمد است، آیا می‌توان بر چنین شخصی نام فقیه گذاشت؟!

تفاوت چنین کسی که تنها به سخن معتمد و خبر ثقه بسنده کرده، با کسی که برهان علمی و عقلی برای او اقامه شده، چیست؟!

این تفاوت هر چه که باشد، مستلزم ایجاد طبقه سوم است.

این طبقه در واقع برزخی است میان طبقه اعرابی و طبقه فقیه که طبقه مقلدین اخص را تشکیل می‌دهند.

در ادامه می‌بینیم که چگونه آیه نَفْر بر مقلدین یعنی طبقه برزخ دلالت دارد.

تطبیق آیه نَفْر بر مقلدین

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۹/۰۴-۷:۷:۷
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۶/۰۹/۲۳-۶:۲۶:۱۷
    • کد مطلب:21551
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 3090

عصاره تعریف تقلید عبارت گردید از باور محتوای سخن (مقام اثبات) از کسی که شایسته است. این باور در صورتی است که مقام ثبوت کلام یاد شده، خارج از هدایت تکوینی باشد. غالبا از این موارد با تعبیر تعبدی یاد می‌شود.

نخستین مصداق تقلید اعم، شنیدن مستقیم از معصوم است. در اعتبار عقلی و شرعی این تقلید هیچ تردیدی نیست. اما مسلما این مصداق تقلید، داخل در مجموعه قاعدین آیه نَفْر نیست. زیرا نافرین کسانی هستند که برای تفقه به محضر امام می‌رسند و همین نافرین، منذر هستند و مردم به وسیله آنها حذر می‌نمایند، نه به وسیله شخص امام.

مصداق دوم تقلید اعم، تقلید از معصوم است، اما با واسطه قطعی. ممکن است کسی این مصداق را داخل در آیه نَفْر بداند. ببینیم این احتمال درست است یا خیر؟

موضوع آیه نَفْر، کوچ و هجرت یک طائفه از هر فرقه‌ای است.

هر چند عنوان طائفه، بر عده‌ای که به حد تواتر برسد، قابل تطبیق است، اما اخذ عنوان طائفه در کنار عنوان فرقه، ظهور طائفه در عدد غیر متواتر را قوت می‌بخشد. تا آن جا که اگر نگوییم ظهور طائفه منحصر به عدد غیر متواتر است، مسلما عدد غیر متواتر، جزو قدر متیقن طائفه در آیه نَفْر هست.

با فرض کفایت نَفْر یک طائفه برای تفقه، می‌توان نتیجه گرفته می‌شود که به تبع نَفْر، تحقق انذار و حذر با عدد غیر متواتر، قطعا قابل تحقق و امتثال است.

از سوی دیگر طائفه‌ی هر فرقه‌ای متناسب با همان فرقه است. مثلا طائفه از یک شهر چند ملیونی، قطعا با طائفه از یک روستای دور افتاده ده خانواری مساوی نیست.

بنا بر این، انحصار نافرین آیه نَفْر در نافرین متواتر قطعا نادرست است.

شمول آیه نَفْر نسبت به نافرین متواتر نیز خالی از اشکال نیست. با این توضیح که حتی در فرض نَفْر با تعداد فراوان از یک شهر چند ملیونی، باز هم انذار توسط نافرین متواتر عملی نیست.

زیرا انذار متواتر در صورتی تحقق می‌یابد که وظیفه انذار، مشروط به انذار دسته جمعی نافرین باشد، در حالی که سیاق آیه و آن چه عملا در خارج اتفاق می‌افتد بر خلاف این است. به این معنا که هر نافری پس از تفقه می‌تواند به تنهایی انذار کند و حذر قاعدین باید بر انذار او مترتب گردد.

اگر از این اشکال صرف نظر کنیم، نهایت امر این است که تنها برخی از مصادیق نادر آیه نَفْر، تقلید از امام با واسطه قطعی یعنی خبر متواتر است. اما اکثر مصادیق آیه نَفْر تقلید از امام با واسطه نافر ثقه است.

از این رو به مقتضای آیه نَفْر، حاصل کفایت طائفه برای تفقه، و به تبع آن انذار و حذر، اثبات حجیت انذار نافرین است.

زیرا حکم وجوب نَفْر طائفه، به غرض تحقق سه امر طولی و مترتب بر هم است: ۱- کوچ با هدف تفقه، ۲- تفقه با هدف انذار و ۳- انذار با هدف حذر.

با فرض این که قطعا «طائفه»، بر عدد غیر متواتر صادق است، و با فرض تناسب طائفه با فرقه‌ای که از آن منشعب شده، اگر از روستای ده خانواری، دو سه نفر برای تفقه کوچ کنند، قطعا آیه نَفْر امتثال شده است.

وظیفه این افراد پس از تفقه و بازگشت به روستای خود، انذار طبقه سوم است.

مسلما این دو سه نفر، مصداق متواتر نیستند. در غالب موارد هم از قرائن خارجیه‌ی علم آور، خبری نیست.

حداکثر امری که هست این است که این افراد مورد اعتماد و وثوق بقیه جامعه هستند.

اگر انذار نافرین اعتبار نداشته باشد، انذار و به تبع آن حذر، در این گونه موارد محقق شدنی نیست و در نتیجه امتثال آیه محال می‌گردد.

از این تالی فاسد می‌توان نتیجه گرفت که انذار نافرین علاوه بر اعتبار عقلایی، به حسب آیه نَفْر نزد شارع نیز معتبر است.

به سخن دیگر با استحاله امتثال، حکم آیه نَفْر لغو می‌گردد. به برهان استحاله لغو در افعال حکیم، نتیجه می‌گیریم که انذار نافر ثقه نزد شارع معتبر است.

بحث را تطبیق حجیت انذار بر تقلید ادامه می‌دهیم.

گام نخست در تطبیق آیه نفر، روابط محتمل میان نافر و قاعد

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۹/۱۳-۶:۳۰:۱۲
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۶/۰۹/۲۳-۶:۲۶:۳۶
    • کد مطلب:21552
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1885

نافرین پس از بازگشت از سفر فقاهت، اقدامات متفاوتی ممکن است انجام دهند.

پیش از این، این اقدامات را برشمردیم که عبارت بود از: تعلیم و تعلم، حمل حدیث و فتوا.

به امور یاد شده می‌توان از دو منظر متفاوت نگریست: ممکن است هدف از تعلم و حمل حدیث و اطلاع از فتوا، آگاهی صرف باشد. این کاری است که پیش نیاز غالب محققین است.

در منظر دوم هدف از تعلم و حمل حدیث و فتوا، صرف آگاهی نیست، بلکه آگاهی برای عمل بر طبق آن است.

مسلما منظر نخست اعم از منظر دوم است.

مثلا آگاهی یافتن از فتوا، همیشه برای عمل به آن نیست. بلکه احیانا برای شناخت میزان علمی افراد و نیز تحقیقات محققین مورد نیاز واقع می‌شود.

حمل حدیث نیز به انگیزه‌های متفاوتی انجام می‌شود، از جمله حمل حدیث از مخالفین برای نقد آنها.

تعلم نیز همین حکم را دارد.

گام دوم مرجعیت نافر به اقتضای حذر

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۹/۱۳-۶:۳۰:۱۶
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۶/۰۹/۲۳-۶:۲۶:۵۲
    • کد مطلب:21553
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1970

مسلما هدف از انذار نافرین، حذر قاعدین است و مسلما حذر، واکنش عملی قاعدین در مقابل انذار نافرین است.

با توجه به دو نکته یاد شده، آیه نَفْر شامل تعلم و حمل حدیث و گردآوری فتوا با هدف آگاهی صرف نمی‌شود. بلکه ظهور آیه نَفْر، در اخذ امور یاد شده برای عمل است.

به عبارت دیگر آیه نَفْر از مرجعیت نافر، برای عمل قاعد سخن می‌گوید و نه صرف آگاهی قاعد از نافر.

گام سوم اقتضای انشائیت انذار

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۹/۱۳-۶:۳۰:۱۷
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۶/۰۹/۲۳-۶:۲۷:۲۱
    • کد مطلب:21554
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1941

روشن شد که بر اساس ظهور واژه حذر، و ترتب حذرِ قاعد بر انذار نافر، نافر مرجع قاعد است.

همچنین روشن شد که مرجعیت سه شاخه دارد: مرجعیت در تعلم و مرجعیت در حمل حدیث و مرجعیت در فتوا.

اینجا یک مشکل اساسی پیدا می‌شود و آن این که تعلیم و تعلم، همچنین حمل حدیث و گرفتن فتوا، همگی در قالب إخبار است. اما انذار انشائی است.

با توجه به تقابل إنشاء و إخبار و قسیم بودن این دو، تعلیم و حمل حدیث و افتاء إخباری، حتی با هدف عمل قاعدین به آن، مساوی با انذار انشائی نیست.

بنا بر این شمول مستقیم آیه نَفْر نسبت به تعلیم و حمل حدیث و افتاء مشکل می‌شود.

باید این مشکل حل گردد.

در حل این اشکال می‌توان گفت که درست است انذار، انشاء است و ایجاد انگیزه و محرکیت برای حرکت قاعد به سوی عمل می‌باشد. اما همین حرکت انشائی در قالبهای متفاوت و با ابزارهای گوناگون صورت می‌پذیرد.

از این رو ممکن است انذار در قالب تعلیم یا در قالب نقل حدیث و یا در قالب افتاء باشد.

آن چه مهم است انذار است و البته و صد البته انذار از روی تفقه، اما این انذار در چه قالبی باشد و با چه ابزاری عملی گردد، تأثیری در هدف آیه نَفْر ندارد.

مهم قید تفقه در انذار است که شرط اساسی آن است.

این شرط اساسی منحصر به انذار هم نیست، بلکه شرط عقلی کاملا فراگیری که در سرتاسر دین به چشم می‌خورد مانند: عمل به علم، إخبار به علم، فتوای به علم، قضاوت به علم و….

گام چهارم حذر قاعدین مصداق تقلید از نافرین

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۹/۱۳-۶:۳۰:۱۹
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۶/۰۹/۲۳-۶:۲۷:۵۲
    • کد مطلب:21555
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1910

پس از این که نافرین با هر ابزاری انشاء انذار کردند، نوبت به واکنش قاعدین می‌رسد.

واکنش قاعدین، همان حذر است.

گذشت که حذر، غایت انذار است. وقتی انذار واجب باشد، قهرا غایت آن نیز که حذر باشد واجب خواهد بود.

وجوب حذر، بدون حجت الزام‌آوری ممکن نیست.

حجت الزام‌آور حذر چیست؟

روشن است که برای وجوب حذر، الزام‌آوری جز انذار وجود ندارد. بنا بر این منشأ وجوب حذر منحصرا حجیت انذار برای حذر است.

پس وجوب حذر، از سوی انذار نافرین است.

پیش از این گفتیم اگر هشدار نافرین به طور مطلق بی اعتبار باشد، لازمه آن لغویت انذار در آیه نَفْر می‌گردد. چرا که از یک سو مسلما این انذار با هدف حذر قاعدین است، از سوی دیگر انذار نافرین فاقد اعتبار است. بنا بر این هیچ گاه انذار در آیه نَفْر به ثمر نمی‌نشیند.

اخذ انذاری که هیچ گاه به ثمر ننشیند در آیه نَفْر، کلام خداوند را لغو و بی اثر می‌گرداند. در حالی که لغو از خداوند محال است.

برای خروج از لغویت اخذ انذار در کلام خداوند، باید ملتزم شویم که انذار نافرین در نزد شارع معتبر است.

نتیجه این شد که حجت در وجوب حذر قاعدین، وجوب انذار است.

از سوی دیگر روشن شد که انذار غیر از تعلیم و حمل حدیث و افتاء است. اما این امور می‌توانند قالب انذار واقع شوند.

یک بار دیگر اقدامات نافرین و شاخه‌های تقلید را مرور می‌کنیم.

اقدامات نافرین در سه حوزه اصلی قرار دارد که عبارتند از:

تعلیم قاعدین توسط نافرین (هدایت تکوینی)

حمل حدیث به قاعدین با طریق قطعی یا طریق ثقه (هدایت تشریعی)

افتاء نافرین برای قاعدین

شاخه‌های تقلید عبارتند از:

تقلید بسیط از معصوم

تقلید مرکب از معصوم با واسطه قطعی

تقلید مرکب از معصوم با واسطه ثقه

تقلید از غیر معصوم

بر اساس ترکیب طبقه بندی اقدامات نافرین با شاخه‌های تقلید، این گونه نتیجه گیری کرد:

نتیجه یکم: تعلیم قاعدین توسط نافرین، مصداق هدایت تکوینی است و نقطه مقابل تقلید است.

نتیجه دوم: افتاء نافرین برای قاعدین دقیقا مصداق تقلید از غیر معصوم است که از آن با تعبیر تقلید اخص یاد کردیم.

نتیجه سوم: هدایت تشریعی به شکل کلی بر سه شاخه تقلید، یعنی تقلید بسیط از معصوم، تقلید مرکب از معصوم با واسطه قطعی و تقلید مرکب از معصوم با واسطه ثقه منطبق است.

اما روشن است که اخذ حدیث از معصوم هر چند مصداق تقلید بسیط از معصوم است، اما خارج از اقدامات نافرین است. بنا بر این با این شاخه کاری نداریم.

انتقال حدیث با طریق قطعی نیز هر چند مصداق تقلید مرکب از معصوم توسط قاعدین است، اما یا از مصادیق نادر آیه نَفْر است و یا خارج از ظهور آیه نَفْر است که توضیح آن گذشت.

انتقال حدیث با طریق ثقه هم مصداق تقلید مرکب از معصوم توسط قاعدین است و هم از مصادیق آشکار آیه نَفْر است.

گفتیم که هدایت تکوینی و هدایت تشریعی و افتاء هر سه خارج از مفهوم انذار است. اما می‌توانند قالب و ابزار انذار قرار گیرند.

باید دید آن چه به شکل غالب مصداق انذار قرار می‌گیرد چیست؟

با مراجعه میدانی به انذار منذرین روشن می‌شود که بیشترین قالب انذار، افتاء به معنای اعم آن است و در رتبه بعد نقل حدیث و در رتبه آخر هدایت تکوینی.

انذار بر اساس هدایت تکوینی، بحث پیچیده‌ای ندارد. از این رو از آن می‌گذریم.

انذار بر اساس نقل حدیث مشروط به دو شرط است: ۱- با توجه به ویژگی انذار (آگاهی منذر از خطر) حدیثی که نقل می‌شود متشابه و مجمل نباشد، بلکه توسط نافرین کاملا درایت شده باشد. ۲- با توجه به ویژگی حذر (آماده باش عملی) تأثیر عملی (اعم از عمل جوارحی و جوانحی) داشته باشد.

بنا بر این احادیثی که در مقام پرورش فقهاء صادر شده خارج از انذار است.

همچنین احادیث توصیف عالَم که اثر عملی نداشته باشد، مانند تعداد آسمانها یا انواع فرشتگان و تعداد بالهای آنان و… خارج از انذار است.

اما انذار بر اساس فتوا، به جز شرط عمومی تمامی افعال مکلفین که باید از روی علم و آگاهی باشد شرط دیگری ندارد.

به اقتضای موضوعیت تفقه برای انذار در آیه نَفْر و نیز شرط عمومیِ عقلی و شرعی که انجام هر فعلی منوط به آگاهی و علم است، انذار نافر حجت قطعی است.

به اقتضای وجوب حذر، با تکیه بر حجیت انذار، پذیرفتن فتوا و حدیث نافرین توسط قاعدین نیز ضروری است.

پذیرفتن فتوای نافرین توسط قاعدین مصداق تقلید اخص است.

پذیرفتن حدیث نقل شده توسط نافرین نیز مصداق تقلید اعم است.[1]

تنها موردی که خارج از تقلید است، انذار نافرین بر اساس هدایت تکوینی است. البته مصادیق انذار نافرین بر اساس هدایت تکوینی، نسبت به مصادیق دو شاخه دیگر انذار یعنی انذار با نقل حدیث و یا انذار با نقل فتوا، کمتر است.

نتیجه این گردید که اگر آیه نَفْر به خوبی درایت شود، قوی‌ترین برهان بر وجوب تقلید است.

مکمل این بحث، بحث مهم شرایط تقلید است که در ادامه می‌آید.

 

[1]- بیان مذکور در صورت اعمیت آیه نفر از تقلید اخص و اعم است. اما در صورت اختصاص آیه به تقلید اخص (همچنان که تقویت کردیم) در این صورت استدلال شکل دیگری دارد و آن این که هنگامی که خبر واحد حدسی حجت باشد خبر واحد حسی به طریق اولی حجت خواهد بود.

شرایط تقلید

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۹/۲۳-۶:۵۶:۴۲
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:21556
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1560

ناگفته پیداست که تقلید به دو گروه طبقه بندی می‌شود: تقلید حق و تقلید باطل. با شناختن شرایط تقلید حق، خواه ناخواه تقلید باطل شناخته می‌شود.

باور کلام معصوم، مصداق تقلید معصوم است و باور کلام غیر معصوم نیز مصداق تقلید غیر معصوم است.

حقانیت تقلید از معصوم مورد بحث نیست. از این رو شرایط تقلید در این شاخه در واقع بیان ریشه آن است.

آن چه در این بحث از اهمیت برخوردار است، شرایط تقلید درست از غیر معصوم است.

خطاناپذیری ریشه تقلید از معصوم

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۹/۲۳-۶:۵۶:۴۴
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۶/۰۹/۲۳-۶:۵۰:۲۰
    • کد مطلب:21557
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1512

روشن شد که تقلید، متولد از هدایت تشریعی است.

گفتیم ویژگی اساس هدایت تشریعی عبارت است از:

۱- علم قطعی به عصمت امام علیه السلام (هدایت تکوینی نسبت به عصمت امام)

2.1- لازمه عصمت، تطابق قطعی کلام معصوم با واقع است.

2.2- لازمه حکیمانه‌ی تطابق قطعی کلام معصوم با واقع، باور عقلانی محتوای کلام معصوم است.

2.3- لازمه حکیمانه باور عقلانی نیز مترتب ساختن تمام آثار قلبی و عملی محتوای کلام معصوم است.

۲- بقاء جهل و استمرار عدم علم و شناخت و تعقل نسبت به مقام ثبوت کلام امام (تعبدیت کلام معصوم)

باور کلام معصوم، مصداق تقلید مستقیم از معصوم است.

این بیان دقیقا در کلام خداوند نیز جاری و ساری است. جز این که از نظر فنی، کاربرد عصمت در مورد خداوند متعال نادرست است.

برای تعمیم هدایت تشریعی نسبت به کلام خداوند و تقلید مستقیم از خداوند، بایسته است تعبیر خطاناپذیری را به جای عصمت به کار برد.

بنا بر این شرط تقلید مستقیم و در واقع ریشه درستی تقلید در این گونه موارد عبارت است از خطاناپذری و عصمت.

تحقق خطاناپذیری دو رکن اساسی دارد: ۱- داشتن آگاهی لازم ۲- عدم انحراف از حق.

ریشه شرط خطاناپذیری و عصمت در هدایت تشریعی و تقلید، علم به صدق است که متولد از دو رکن یاد شده است. دو رکن یاد شده یعنی علم و عدل در خداوند تبارک و تعالی ذاتی و در معصومین بالغیر اما مطلق است.

علم به صدق ریشه تقلید از غیر معصوم

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۹/۲۳-۶:۵۶:۴۷
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۶/۰۹/۲۳-۶:۵۱:۱۰
    • کد مطلب:21558
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1474

روشن است که با خلل در یکی از دو رکن خطاناپذیری، یعنی داشتن آگاهی لازم و عدم انحراف از حق، احتمال خطا منتفی نیست و به تبع آن تقلید با مناط خطاناپذیری در آن مورد موضوع ندارد.

از این رو خبر غیر معصوم که مصداق خبر خطاپذیر است، به مناط یاد شده قابل تقلید نیست.

اما اگر به هر دلیلی در خبر غیر معصوم، علم به صدق پیدا نماییم، احکام آن جاری می‌شود. از جمله اگر موضوعی بالاتر از حد و اندازه‌ی خرد افراد باشد و مورد إخبار صادق حقیقی قرار گیرد باید باور نمود.

همچنین در خبر با واسطه از خداوند و معصومین در امور تعبدی اگر واسطه‌ی خبر قطعی باشد، این چنین خبری، موضوع باور و تقلید است.

مصادیق طریق قطعی عبارت است از خبر متواتر و خبر محفوف به قرائن قطعیه.

این گونه موارد، مصداق تقلید است. البته تقلید دوم (باور این که معصوم چنین فرمایشی داشته) در طول تقلید از خود معصوم (باور وجوب نماز مثلا) است که توضیح آن در مباحث پیشین گذشت.

مناط تقلید در این شاخه و شاخه پیشین همان علم به صدق واقعی است.

اما میان خبر معصوم و خبر غیر معصوم که علم به صدق آن پیدا شده، یک تفاوت اساسی وجود دارد و آن این که:

همچنان که گفتیم یکی از ارکان خبر خطاناپذیر داشتن آگاهی است.

در مانند خبر متواتر، آگاهی داشتن ضرورتی ندارد، بلکه اگر تنها الفاظ معصوم با حفظ دقیق نقل شود کافی است.

نکته آخر هم این که کاربرد تعبیر علم به صدق در خبر متواتر ممکن است درست نباشد، اما مسلما مناط آن یعنی مطابقت مدلول سخن با واقع دقیقا منطبق است.

شرایط تقلید غیر معصوم در آیه نَفْر

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۹/۳۰-۶:۱۰:۵۰
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۶/۰۹/۲۳-۶:۵۱:۵۰
    • کد مطلب:21559
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1528

گفتیم تحقق خطاناپذیری دو رکن اساسی دارد: آگاهی و عدل. آگاهی مطلق و عدالت مطلق به شکل ذاتی منحصر به خداوند است. اما همین آگاهی و عدالت به شکل مطلق، موهبت الهی به معصومین است.

بر همین اساس اصل اولی در غیر معصومین، خطاپذیری و به تبع آن بطلان تقلید است.

روشن است که تقلید به شکل مطلق، در غیر معصومین باطل است.

آن چه مهم است این است که آیا راهی برای تقلید محدود، البته با حفظ مراتب، وجود دارد یا خیر؟

درستی تقلید محدود به دو شایستگی بستگی دارد: شایستگی علمی و شایستگی عملی.

برای آشنایی با این دو با ما همراه باشید.

شرط یکم تقلید غیر معصوم، تفقه یا تخصص علمیِ شایسته

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۹/۳۰-۶:۱۰:۵۸
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۶/۰۹/۲۳-۶:۵۲:۵۲
    • کد مطلب:21560
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1512

شایستگی علمی، شرط آشکار پیروی و تقلید است.

در آیه نَفْر نیز حذر بر انذارِ متفقه مترتب شده است. یعنی رتبه حذر پس از انذار و رتبه انذار پس از تفقه است.

خود این که موضوع انذار در آیه نَفْر، تفقه است، می‌تواند دلیل شرطیت تفقه برای تقلید باشد.

علاوه بر این همچنان که در انذار توضیح دادیم، یکی از ارکان ماده «نذر»، علم و آگاهی نسبت به خطری است که هشدار داده می‌شود.

این ویژگی انذار نیز اقتضا می‌کند که آگاهی لازم، شرط تقلید باشد.

در هر صورت شرطیت تفقه در ابواب متعدد روایات به چشم می‌خورد. یکی از آنها روایات افتاء به علم است.

با توجه به مطالب گذشته تفقه چند مقام دارد.

مقام برتر تفقه همان شناخت واقع و مقام ثبوت است که حاصل هدایت تکوینی است.

رتبه بعدی تفقه نیز درایت روایات معصومین یا مقام اثبات است که حاصل نهایی آن، هدایت تشریعی و تقلید از معصوم است.

فقیه، با درایت روایات به فتوا می‌رسد و برای دیگران نیز افتاء می‌کند.

رتبه سوم تفقه، شناخت تکلیف و وظیفه بدون درایت روایات است. این رتبه حاصل شناخت فتوای فقیه است.

البته مراتب یاد شده برای تفقه به معنای اختلاف معنای تفقه نیست. بلکه مراتب یاد شده ناشی از اختلاف متعلق فقه است.

متعلق فقه در مقام نخست مقام ثبوت و درک واقع امر است. متعلق فقه در مقام دوم، مقام اثبات یعنی درایت روایات است. متعلق فقه در مقام سوم یعنی مقام فتوا که حاصل مقام اثبات است، فتوای فقیه می‌باشد.

بر همین اساس می‌توان گفت مسئله‌دان نسبت به فتوا و وظیفه عملی تفقه دارد و فقیه نسبت به درایت روایت تفقه دارد و معصومین نسبت به کل واقعیات از جمله احکام واقعیه تفقه دارند.

پس شرط نخست تقلید با حفظ مراتب، شایستگی علمی است که از آن با تعبیر تفقه یاد می‌شود و این شرط از آیه نَفْر نیز استفاده می‌شود.

شرط دوم تقلید غیر معصوم، وثوق یا امانتداری عملی بایسته

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۹/۳۰-۶:۱۱:۰
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۶/۰۹/۲۳-۶:۵۳:۵۴
    • کد مطلب:21561
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1490

گفتیم تحقق خطاناپذیری، دو رکن اساسی دارد: آگاهی و عدل. همچنین گذشت که درستی تقلیدِ محدود، به دو شایستگی بستگی دارد: شایستگی علمی و شایستگی عملی.

شایستگی علمی همان تفقه است. اینک سخن بر سر شایستگی عملی است.

عقلاء به برخی از افراد اعتماد کرده و اخبار آنها را باور می‌کنند. از این موارد با تعبیر خبر ثقه یاد می‌شود. در اعتبار عقلاییِ خبر ثقه، تردیدی نیست.

آن چه مهم است اعتبار شرعی خبر ثقه است. اعتبار شرعی خبر ثقه مستندات متعددی دارد.

ممکن است از آیه نَفْر نیز اعتبار خبر ثقه از جهت شایستگی عملی کشف شود.

در ظاهر آیه نَفْر از منظر شایستگی عملی، قید و شرطی برای نافرین بیان نشده است. از این رو با جمود بر لفظ آیه، انذار نافرین مشروط به وثوق به نافرین نیست.

اما طائفه‌ای که نَفْر می‌کنند از دو حال خارج نیستند:

فرض نخست این است که تمامی افراد یک فرقه پس از مشورت، یک طائفه را از میان خود برگزیده و روانه تفقه کنند.

روشن است که با توجه به مشکلات نَفْر و دشواری تفقه و جایگاه بزرگ انذار، هر شخص بی سر و پایی برای این مسئولیت مهم برگزیده نمی‌شود. به سخن دیگر جایگاه نافرین اقتضا می‌کند که طائفه برگزیده شده از افراد شایسته و مورد اعتماد هر فرقه‌ای باشند.

فرض دوم هم این است که نافرین، حاصل انتخاب عمومی فرقه نباشند، بلکه خود، احساس مسئولیت کرده و پیشگام شده‌اند.

با توجه به انتفاء انگیزه‌های مادی در نَفْر، در کنار دشواری‌های آن، می‌توان گفت پیشگامان با انگیزه شخصی، به شکل نوعی بر نافرین برگزیده برتری دارند.

با این قرائن می‌توان گفت وثوق نافرین در خود آیه گنجانده شده که اهلش به خوبی آن را درک می‌کنند. به تعبیر فنی، مناسبت حکم و موضوع اقتضا می‌کند که نافرین کاملا مورد اعتماد باشند.

همان گونه که گذشت اعتبار خبر ثقه، مستندات متعددی دارد. بیانی که گذشت استفاده این مطلب از آیه نَفْر است.

به بیان دوم نیز می‌توان شایستگی عملی را در آیه نَفْر دید. با این توضیح که تنها منذری انذارش مؤثر است که انذارش مورد پذیرش عموم قاعدین باشد. اگر این پذیرش عمومی وجود نداشته باشد، انذار در آیه نَفْر به ثمر نمی‌نشیند و لغو می‌گردد.

برای اجتناب از لغویت اخذ انذار در آیه نَفْر، باید پذیرش عمومی در آن گنجانده شود. پذیرش عمومی چیزی جز اعتماد و وثوق نیست.

حکم تقلید

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۱۰/۱۲-۱۱:۲۶:۴۳
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۶/۰۹/۲۳-۶:۵۴:۲۴
    • کد مطلب:21562
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2130

روشن شد که تقلید دامنه گسترده‌ای دارد. از روایت مستقیم معصوم گرفته تا فتوای فقیه همگی مصداق تقلید هستند.

حکم برخی از موارد تقلید کاملا بدیهی است.

تقلید در مورد روایت مستقیم از معصوم، یا با واسطه قطعی، کاملا به براهین عقلی و شرعی مستند است.

حکم تقلید با واسطه ثقه نیز هر چند به وضوح دو مصداق گذشته نیست، اما باز هم کمتر جای تردید در آن وجود دارد. مستندات این حکم در مسئله حجیت خبر ثقه به تفصیل بیان شده است.

البته اصطلاح تقلید در مصادیق یاد شده به کار برده نشده است. اما به دلیل وجود مناط تقلید در همه این موارد، ما از آنها با تعبیر تقلید اعم یاد می‌کنیم.

پرچالش‌ترین مصداق تقلید، تقلید مستقیم از غیر معصوم است. این مسئله مصداق روشن و رایج تقلید است. ما از این مسئله با تعبیر تقلید اخص یاد می‌کنیم.

از مباحث پیشین روشن شد که ظهور آیه نَفْر در این شاخه از تقلید است.

زیرا تقلید مستقیم از معصوم خارج از موضوع آیه نَفْر است.

تقلید با واسطه از معصوم نیز مصداق حمل و نقل حدیث است و نه انذارِ مطرح شده در آیه نَفْر. بنا بر این خارج از انذار است و به تبع آن خارج از ظهور آیه نَفْر است.

البته فتوای نافرین نیز خارج از ظهور انذار است. اما در میان قالبهای متفاوت انذار، رایج‌ترین قالب و آشکارترین ابزار انذار، بیان نافرین است که ناشی از تفقه آنهاست. این قالب و ابزار همان افتاء است.

با توجه به این که انذار خارج از قالبهای یاد شده نیست و رایج‌ترین قالب آن نیز افتاء است، امکان ندارد حذر ناشی از انذار واجب باشد، اما انذار با قالب فتوا حجت نباشد.

از این رو به نظر می‌رسد آیه نَفْر قوی‌ترین مستند برای وجوب تقلید باشد.

اگر ظهور آیه نَفْر، در حجیت انذار با تمامی قالبها باشد، مستفاد از ظهور آیه نَفْر، حجیت فتوا و حجیت خبر ثقه است.

اما اگر ظهور انذار منحصر در انذار با قالب فتوا، یعنی همان رأی آگاهانه فقیه باشد، به اولویت قطعیه خبر حسی فقیه نیز حجت می‌گردد. زیرا هنگامی که إخبار آگاهانه فقیه از رأی خودش حجت باشد، به اولویت قطعی إخبار حسی فقیه از سخن دیگران حجت خواهد بود.

البته این طریق برای اثباب حجیت خبر ثقه با سایر طرق یک تفاوت اساسی دارد و آن این که شرط تفقه در آیه نَفْر مستلزم این است که مخبر ثقه، فقیه نیز باشد، یعنی درایت کافی از حدیث داشته باشد.

از این رو مصداق حجیت خبر ثقه، عبارت می‌شود از «رُبَ حَامِلِ‏ فِقْهٍ إِلَى غَيْرِ فَقِيهٍ». اما شامل «فَرُبَّ حَامِلِ فِقْهٍ لَيْسَ بِفَقِيهٍ» نمی‌شود.

مگر این که به تناسب حکم و موضوع، البته به شرط حفظ کامل مقام لفظ (که توضیح آن گذشت) حکم را از راوی فقیه به راوی غیر فقیه توسعه دهیم.

اما سایر طرق اثبات حجیت خبر ثقه، تنها شرط حجیت آن را وثوق می‌داند. از این رو شامل تمامی موارد نقل ثقه اعم از فقیه و غیر فقیه می‌گردد.

مباحث یاد شده وجوب تقلید بر قاعدین را روشن ساخت. این امر به معنی این است که افراد خارج از سرزمین امام، گروهی باید برای رسیدن به تفقه نَفْر نمایند و گروه دیگری که از نَفْر و تفقه صرف نظر کرده و به تقلید بسنده نمایند.

روشن است که در صورت ناتوانی از نَفْر و تفقه و یا اختلال نظام، تنها وظیفه باقی مانده برای قاعدین تقلید است.

مطلب مهمی که باقی مانده این است که آیا این تخییر شامل ساکنین سرزمین امام می‌گردد یا خیر؟

به سخن دیگر جواز تقلید، حکم اولی برای همه مؤمنان است، یا جواز تقلید منحصر به مؤمنانی است که به مناط اختلال نظام قادر بر تفقه نیستند؟

این مسئله روی دوم بحث «طلبگی عینی است یا کفایی؟ (کیفیت حکم تفقه)» است. در این بحث این چنین گذشت:

تمامی ساکنان مدینه به حکم نافرین هستند و باید درباره موضوع امامت متفقه گردند. در نتیجه وجوب تفقه بر آنان عینی است نه کفایی.

در نتیجه می‌توان گفت وجوب تفقه به مناط اولی آن، وجوب عینی است نه کفایی. اما هر جا اختلال نظامی پیش آید، این حکم عینی اولی، تبدیل به حکم کفایی اما ثانوی می‌گردد.

در ادامه وجوب عینی تفقه، یک پرسش بسیار مهم و کاربردی مطرح می‌گردد و آن این که حکم مقصرین و قاصرین در تفقه چیست؟

روشن است که اگر تقلید مطلقا جایز باشد و مکلف میان تقلید و تفقه مخیر باشد، هیچ مشکلی پیش نمی‌آید.

اما اگر تقلید تنها در صورتی جایز باشد که تفقه، مانعی مانند اختلال نظام داشته باشد، نتیجه نسبت به کسانی که بر تفقه توانا هستند، عدم جواز تقلید است.

با این بیان حکم قاصرین در تفقه روشن است.

مشکل جایی است که مکلفِ قادرِ بر تفقه، تقصیر کند و فرصت تفقه را از دست دهد، حکم مقصر در تفقه، پس از ناتوانی در تفقه چیست؟

در این گونه موارد تا زمانی که فرصت برای تفقه وجود داشته باشد، تقلید جایز نیست. اما با سوختن فرصت تفقه، در درجه نخست به خاطر عدم تفقه گنه‌کار است و در درجه دوم تقلید بر او واجب می‌گردد.

این همان بحث مهم ترتب است که در اصول مفصلا مطرح شده است. بر اساس ترتب حتی با وجود فرصت تفقه اگر عصیان کند و از تفقه سرباز زند، با حفظ عصیان در رتبه نخست، تقلید او در رتبه دوم مجزی است.

نتیجه این گردید که تنها با توجه به آیه نَفْر، جواز تقلید اخص بر ساکنین شهر امام (به عبارت دیگر بر کسانی که توانایی تفقه دارند) ابتدایی نیست. بلکه ترتبی است.

با توجه به انطباق نَفْر برای تفقه، بر طلبگی معاصر، می‌توان نتیجه گرفت طلبگی به حکم اولی بر همه کسانی که توانایی تفقه دارند واجب است و آنان در تقلید اخص مجاز نیستند. اما در صورت تقصیر در تفقه، حکم رتبه بعد آنها، جواز تقلید اخص از باب ترتب است.

همان گونه که پیش از این اشاره کردیم مطالب پیشین بر اساس استفاده از آیه نَفْر است و ناظر به سایر ادله نیست.

تذکر ضروری: تشکیکی بودن تفقه و به تبع آن انذار

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۱۰/۱۲-۱۱:۲۶:۵۰
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۶/۱۰/۰۸-۶:۲۲:۱۹
    • کد مطلب:21564
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2115

تفقه از امور تشکیکی است یعنی حقیقتی است که دارای درجات متفاوتی است. از تفقه در یک امر کوچک آغاز شده تا قله‌های بلند محیر العقول ادامه می‌یابد.

هر چند منزلت رفیع تفقه، از آنِ فقیهانی است که بر قله‌های مرتفع آن صعود کرده‌اند، اما آثار امور تشکیکی به حسب درجه آن، بر تمامی مصادیق آن بار می‌شود.

از این رو احکام و آثار تفقه در آیه نَفْر (و همچنین سایر ادله) به حسب درجه تفقه موجود، مرتب می‌گردد.

با توجه به این که انذار نیز تابع تفقه حاصله از نَفْر است، جایگاه انذار نیز بر حسب درجه تفقه موجود، تعریف می‌گردد.

در نتیجه جایگاه مرتفع انذار، در انحصار درجات بلند تفقه است.

تفاوت لبیک طلبگی و لبیک قاعدین (مقلدین) به آیه نَفْر

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۱۰/۱۲-۱۱:۲۶:۵۷
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۶/۱۰/۰۸-۶:۲۶:۵۳
    • کد مطلب:21563
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1985

در آیه نَفْر چندحکم بیان شده است: ۱- نَفْر و هجرت به سوی تفقه ۲- تفقه نافرین (و به تبع آن حذر خود نافرین) ۳- بازگشت نافرین ۴- انذار قاعدین توسط نافرین 5- حذر قاعدین توسط انذار نافرین.

از میان این احکام، چهار حکم نخست به نافرین اختصاص دارد و تنها حذر است که متوجه قاعدین شده است.

البته همان گونه که اشاره رفت اصل حذر، میان نافرین و قاعدین مشترک است، اما حکم حذر نسبت به خود نافرین به وضوح آن گذاشته شده است. از این رو در حکم حذر بر قاعدین تمرکز کردیم.

بر این اساس، آیه نَفْر دو لبیک می‌طلبد:

لبیک نافرین (به احکام سه‌گانه‌ی نَفْر و تفقه و بازگشت و انذار)

لبیک قاعدین (به حکم حذر)

با اندک درنگی در آیه نَفْر، تفاوت آشکاری میان لبیک نافرین و لبیک قاعدین می‌یابیم. چرا که:

۱- رتبه لبیک قاعدین (حذر) پس از انذار نافرین است. (تأخر رتبی حذر)

۲- لبیک قاعدین (حذر) از نظر زمانی پس از انذار نافرین است. (تأخر زمانی حذر)

۳- جایگاه تفقه نسبت به حذر که اعم از تفقه و عدم تفقه است، بسیار رفیع است. (تأخر جایگاه حذر)[1]

۴- تفقه، به ویژه همراه با نَفْر، نسبت به حذر بسیار دشوارتر است.[2]

با توجه به آن چه گذشت، هرگز نمی‌توان جایگاه لبیک نافرین را با لبیک قاعدین مقایسه نماییم.

چرا که نافرین با چشم پوشی از زندگی راحت، و برگزیدن نَفْر و هجرت، نشانه گرفتن کمال تفقه، فرمان آیه نَفْر را لبیک می‌گویند.

اما قاعدین همچنان که از اسمشان پیداست، به زندگی روز مره خود مشغول بوده و تنها از سفره آماده نافرین خوشه چینی می‌کنند.

روشن شد که مصداق نافر، طلبه است و مصداق قاعد، مقلد.

در نتیجه جایگاه طلبه با جایگاه مقلد تفاوتی بس عمیق دارد.

اما با این همه مهم شناخت سمت و پست انذار است.

پیش از این گذشت که از مجموع کاربردهای انذار استفاده می‌شود انذار دارای ارکان زیر است:

۱- وجود خطر (زیانبار بودن متعلق انذار)

۲- امکان پیشگیری از خطر (تحقق خطر در آینده)

۳- آگاهی منذر به خطر

۴- بیان خطر

5- کلامی بودن بیان

۶- ابلاغ خطر به دیگران (نادرستی انذار خود)

۷- محرکیت ابلاغ برای امکان حذر (انشائی بودن ابلاغ)

با درایت در خود واژه انذار، جایگاه بزرگ انذار آشکار می‌گردد.

علاوه بر این گفتیم که هر چند هدایت تکوینی و هدایت تشریعی و افتاء هر سه خارج از مفهوم انذار است. اما می‌توانند قالب و ابزار انذار قرار گیرند.

و روشن شد که چند قالب برای انذار متصور است:

انذار بر اساس هدایت تکوینی که در قالب آموزش برهان.

انذار بر اساس هدایت تشریعی در قالب نقل روایت با طریق قطعی.

انذار بر اساس هدایت تشریعی در قالب نقل روایت غیر قطعی.

انذار بر اساس حاصل هدایت تکوینی و هدایت تشریعی در قالب افتاء.

با توجه به مطالب یاد شده روشن می‌شود که منذر علاوه بر شرایط تعلیم و نقل حدیث و افتاء، باید دارای شایستگی لازم برای هشدار دهندگی به آحاد جامعه را داشته باشد.

در دل امور یاد شده، مذاکره حدیث و احیاء امر اهل بیت و موعظه و… جای دارد.

به عنوان نمونه اگر هشدار دهنده‌ای خود حذر نداشته باشد، هرگز هشدار او تأثیر گذار نخواهد بود. همچنین…

بر این اساس می‌توان گفت جایگاه طلبگی، جایگاه رهبری در پرورش مردم در تمامی حوزه‌های دین، همچون حوزه علمی و حوزه معارف و حوزه معنوی و اخلاقی و حوزه احکام و حوزه… است.

چگونه می‌توان چنین جایگاه بلندی را با مرتبه مقلدین مقایسه نمود؟!

اگر گفته شود طلبگی برترین لبیک به آیه نَفْر است قطعا مبالغه و گزافی در میان نیست.

و اگر گفته شود تقلید فروترین لبیک به آیه نَفْر است، مسلما جز حق چیزی نگفته‌ایم.

 

آخِرُ دَعْوَانَا أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِين‏

وَ الصَّلَاةُ وَ السَّلَامُ عَلَى سَيِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِين‏

 

[1]- توضیح اعمیت حذر از تفقه در ادامه مباحث آیه نفر خواهد آمد.

[2]- به مصداق روایت أَفْضَلُ الْأَعْمَالِ أَحْمَزُهَا.

  • نظر خوانندگان
تا کنون نظر قابل انتشاری ثبت نشده است
  • نظر شما