×

درباره میز من طلبه هستم

مسیر «هویت‌یابی» از انسان شناسی آغاز و سپس به سرمنزل عقل شناسی، دین شناسی، اسلام شناسی و شیعه شناسی می‌رسد.
ادامه این سیر دقیق علمی، کامل‌ترین هویت، یعنی «هویت طلبگی» را رقم می‌زند.
×

آرزوی رخصت...!


یا علی! ای آقای من!
ای نور خدایی در دل تاریکی‌ها!
ای ستون دین!


تو را سپاس می‌گویم که در سایه لطفت قدمی برداشتم.


تو، تویی!
و من، کمتر از مورچه در بارگاه سلیمان!
تو را از پیش‌کش کاری چنین اندک برتر می‌دانم؛
اما آرزومندم رخصت دهی تا کار ناچیزم را به نام تو زینت بخشم.
اگر چنین گردد متواضعانه بسی شادمان و مفتخرم.
شاید خدای از تقصیراتم بگذرد و آن را خالص بپذیرد.


تو پدر یتیمان و همسر بیوه زنان و حامی بی‌کسانی!
و من یتیمی غریب!
و خوب می‌دانی غم سنگین یتیم را، آن هم یتیمی غریب.
تو بر من منت گذاری اگر به افتخار این هدیه رخصت فرمایی،
و من سر به آسمان سایم اگر قبولت افتد.


آقای من ای علی فدایت گردم.


*****


مولای ياعلی!
يا نور الله فی ظلمات الارض!
يا عمود الدين!


أشکرک علی اتمام عملی هذا فی ظلک.


أنت أنت؛
و أنا أقل من النمل الی سليمان؛
فأُجِلّک من هديتی إليک؛
لکن أرجوک أن تأذن لی فی تزيين عملی هذا الحقير القلیل،
بوضع اسمک المقدس عليه،
سرورا و فخرا مع التواضع؛
لعل الله يتجاوز عن­تقصيری ويقبله خالصا


إنک زوج الارامل و ابو اليتامی و کافل الايتام،
و أنا يتيم غريب،
و أنت أعلم بشدة هموم اليتيم خاصةً إذا کان غريبا؛
فامنن علی بهذا الفخر!


مولای ياعلی روحی فداک!

×

جستجوی پیشرفته

جستجو در میزهای
دامنه جستجو


×

ارتباط با ما

info@aashtee.org :پست الکترونیک ما
rss
بسم الله الرحمن الرحیم
شنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۴
۱۳ شوال ۱۴۴۶
ابزار
  • نمایش دو ستون
  • نمایش درختواره
  • نمایش متن مقاله
  • بستن متن‌ها
درختواره

هیئت و پوشش ملا عباس تربتی

  • نویسنده:برگ سبز
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۹/۲۹-۸:۱۸:۴۱
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۵/۰۸/۲۹-۱۸:۱۹:۲۵
    • کد مطلب:18727
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2835

لباسش در همه عمر، مانند همان لباس مردم ده خود ما بود.

با این تفاوت که آنها جبه‌ی رنگی و شلور آبی گشاد یا سفید تنگ می‌پوشیدند، اما جبه و شلوار و پیراهن و شال کمر و شال سر پدرم همه کرباس سفید بود. فقط کرباس رویه جبه را اندکی رنگ می‌کردند که خاکی رنگ می‌شد و به آن می‌گفتند «خاک نجفی». ولی پیراهن و شلوارش کرباس سفید بود.

و شلوارش را نه زیاد گشاد می‌گرفت نه مانند جوانها تنگ.

شال کمر و شال سر که آن را مانند اهالی روستاهای خراسان به سر می‌پیچید و در بالای پیشانیش زاویه‌ای ایجاد می‌شد، از همان پارچه دست بافت ده بود، ولی نازکتر که به آنها می‌گفتند: قطیفه.

و همه اینها از پنبه‌ای بود که در مزرعه خود ما یا مزرعه متعلق به عمه‌ام به عمل می‌آمد.

و تا زمانی که در ده می‌بودیم مادرم، و پس از آنکه ما به شهر آمدیم عمه‌ام پنبه را می‌رشتند و پارچه‌اش را با همان وسائل ساده‌ای که در روستاها داشتند می‌بافتند.

رویه جبه یا آرخالق، چنان که ذکر شد خاک نجفی بود و آسترش کرباس سفید و لای آن پنبه می‌گذاشتند و آجیده می‌کردند.

کفشش در تابستان گیوه‌های تخت کلفت بود، از نوعی که مردم کارگر می‌پوشیدند و در زمستان کفشهای چرمی ساده که در همان تربت می‌دوختند.

بنا بر این لباس او با لباس روستائیان هیچ تفاوت نداشت، مگر در رنگ و این که او عبایی هم به دوش می‌انداخت و عصایی به دست می‌گرفت و بقچه‌ی کتابی در زیر بغل داشت.

در تابستان و زمستان جوراب می‌پوشید، از جورابهای پنبه‌ای و پشمی که در محل می‌بافتند.

لباسها و تنش همیشه تمیز بود. هرگز بدنش بوی عرق نمی‌داد و بر پاشنه‌ی پا یا زیر ناخن اثری از سیاهی و چرک دیده نمی‌شد.

ناخنها و سبیلهای خود را همیشه می‌چید و ریش خود را نمی‌گذاشت خیلی بلند شود، فقط به اندازه قبضه بود و آن را دور گیوه‌ای نمی‌کرد و پهن هم نمی‌گذاشت. بلکه مطابق چهره و چانه‌اش کشیده بود و سر خود را می‌تراشید.

فضیلتهای فراموش شده صفحه 110

«برگ سبز» تحفه درویش

  • نظر خوانندگان
تا کنون نظر قابل انتشاری ثبت نشده است
  • نظر شما