بسیار واقع میشد که مردی که شب نخفته و اول طلوع فجر به مسجد رفته و نماز صبح و نافله و نمازهای دیگری را که همیشه در فواصل کارها میخواند، خوانده و یک ساعت منبر رفته و پس از منبر سه یا چهار درس گفته و نزدیک ظهر با دهان روزه به خانه آمده، میخواست اندکی بخوابد که در خانه را میزدند.
و گاه میشد که این، نیمه روز تابستان بود و ما میخواستیم جواب ندهیم تا این مرد اندکی استراحت بکند که ناگهان خودش عبایش را روی صورتش کشیده بود که بخوابد، عبا را پس میزد و میگفت: ببینید کیست؟
و او [کوبنده در] کسی بود که یا برای ادای نماز بر جنازه میتی به دنبال مرحوم حاج آخوند آمده بود و یا دعوت به مجلس دیگری.
و حاج آخوند بیتأمل برمیخاست و میگفت: شما بروید من خودم میآیم و تجدید وضو میکرد و میرفت.
و این دعوتها منحصر به شهر تربت نبود. بلکه از روستاهای دور و نزدیک هر جا و هر وقت و هر فصل از سال که او را میخواندند، میرفت.
در حدود پنجاه یا شصت روستای دور و نزدیک در حوزهی شهر تربت بود و به بسیاری از آنجاها پیاده میرفت.
اگر نزدیک بود شب باز میگشت و اگر دور بود گاه میشد که یک شب یا دو شب همانجا میماند.
فضیلتهای فراموش شده صفحه 107
«برگ سبز» تحفه درویش
بسیار واقع میشد که مردی که شب نخفته و اول طلوع فجر به مسجد رفته و نماز صبح و نافله و نمازهای دیگری را که همیشه در فواصل کارها میخواند، خوانده و یک ساعت منبر رفته و پس از منبر سه یا چهار درس گفته و نزدیک ظهر با دهان روزه به خانه آمده، میخواست اندکی بخوابد که در خانه را میزدند.
و گاه میشد که این، نیمه روز تابستان بود و ما میخواستیم جواب ندهیم تا این مرد اندکی استراحت بکند که ناگهان خودش عبایش را روی صورتش کشیده بود که بخوابد، عبا را پس میزد و میگفت: ببینید کیست؟...