×

درباره میز من طلبه هستم

مسیر «هویت‌یابی» از انسان شناسی آغاز و سپس به سرمنزل عقل شناسی، دین شناسی، اسلام شناسی و شیعه شناسی می‌رسد.
ادامه این سیر دقیق علمی، کامل‌ترین هویت، یعنی «هویت طلبگی» را رقم می‌زند.
×

آرزوی رخصت...!


یا علی! ای آقای من!
ای نور خدایی در دل تاریکی‌ها!
ای ستون دین!


تو را سپاس می‌گویم که در سایه لطفت قدمی برداشتم.


تو، تویی!
و من، کمتر از مورچه در بارگاه سلیمان!
تو را از پیش‌کش کاری چنین اندک برتر می‌دانم؛
اما آرزومندم رخصت دهی تا کار ناچیزم را به نام تو زینت بخشم.
اگر چنین گردد متواضعانه بسی شادمان و مفتخرم.
شاید خدای از تقصیراتم بگذرد و آن را خالص بپذیرد.


تو پدر یتیمان و همسر بیوه زنان و حامی بی‌کسانی!
و من یتیمی غریب!
و خوب می‌دانی غم سنگین یتیم را، آن هم یتیمی غریب.
تو بر من منت گذاری اگر به افتخار این هدیه رخصت فرمایی،
و من سر به آسمان سایم اگر قبولت افتد.


آقای من ای علی فدایت گردم.


*****


مولای ياعلی!
يا نور الله فی ظلمات الارض!
يا عمود الدين!


أشکرک علی اتمام عملی هذا فی ظلک.


أنت أنت؛
و أنا أقل من النمل الی سليمان؛
فأُجِلّک من هديتی إليک؛
لکن أرجوک أن تأذن لی فی تزيين عملی هذا الحقير القلیل،
بوضع اسمک المقدس عليه،
سرورا و فخرا مع التواضع؛
لعل الله يتجاوز عن­تقصيری ويقبله خالصا


إنک زوج الارامل و ابو اليتامی و کافل الايتام،
و أنا يتيم غريب،
و أنت أعلم بشدة هموم اليتيم خاصةً إذا کان غريبا؛
فامنن علی بهذا الفخر!


مولای ياعلی روحی فداک!

×

جستجوی پیشرفته

جستجو در میزهای
دامنه جستجو


×

ارتباط با ما

info@aashtee.org :پست الکترونیک ما
rss
بسم الله الرحمن الرحیم
یکشنبه ۱۷ فروردین ۱۴۰۴
۷ شوال ۱۴۴۶
ابزار
  • نمایش دو ستون
  • نمایش درختواره
  • نمایش متن مقاله
  • بستن متن‌ها
درختواره

افسانه‌های «خدمت»

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۸/۲۹-۱۸:۳۸:۱۰
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:18629
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 26049

پایان راه کمال به یک نقطه کلی می‌رسد و آن:

وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ (ذاریات 56)

و جنّ و انس را نيافريدم جز براى آنكه مرا بپرستند.

آری هدف آفرینش عبادت است البته عبادتی گسترده به تمامی آن چه خدا آن را دوست دارد…

از گریه‌های سحرگاهی گرفته تا نان بیچارگان بر دوش کشیدن

از شجاعت در میدان جنگ گرفته تا در برابر یتیمی زانو زدن

از جهاد نفسانی گرفته تا جهاد علمی  و آموختن و آموزش دادن

از ساختن با کمترین امکانات گرفته تا ذره ذره سوختن و خاکستر شدن

از مدیریتهای موفق گرفته تا پنهان شدن در گوشه انزوا

هر آن چه او خواهد، در هر زمانی و در مکانی تسلیم خواسته یار شدن و بس

عبودیت با این گستره پهناور، افسانه‌های فراوانی را در خدمت به خلق و خالق رقم زده است، افسانه‌هایی که زمانی واقعیت داشتند.

در ادامه با ما همراه باشید.

مدیریت ملا عباس تربتی در سال قحطی

  • نویسنده:برگ سبز
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۸/۲۹-۱۸:۳۸:۱۲
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۵/۰۸/۲۹-۱۸:۲۶:۴۷
    • کد مطلب:18732
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

گویا سال 1296 شمسی هجری و سومین سال جنگ بین المللی اول بود که چون سال پیشش باران نیامد، در آن سال قحطی سختی شد و همان سال است که در تهران به نام سال «دمپختک» معروف است.
در آن سال با سعی و اهتمام پدرم و دیگر خیرخواهان تربت، محلی درست شد که در آن جا از انواع حبوب، آن چه میسر می‌شد از گندم و جو و ماش و ارزن و عدس و مانند اینها، در دیگهای بزرگی آش می‌پختند.
و همه روزه پدرم شخصا از اول صبح بعد از آن که از زمان صبحش فارغ می‌شد به آن محل می‌رفت و تا یک ساعت بعد از ظهر که موقع نماز ظهر و عصرش فرا می‌رسید، مراقب بود تا آشها پخته می‌شد و مردم ظرف می‌آوردند و می‌گرفتند و می‌رفتند...

مدیریت یک تنه ملا عباس تربتی در زلزله ویرانگر تربت

  • نویسنده:برگ سبز
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۸/۲۹-۱۸:۳۸:۱۳
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۵/۰۸/۲۹-۱۸:۲۶:۱۶
    • کد مطلب:18731
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

در مدت سه شبانه روز یک هزار و بیست جنازه را از مرد و زن و کودک با آداب شرعی و رعایت همه احتیاطها به خاک می‌سپارند و به احوال بازماندگان آنها رسیدگی می‌کنند.
مردم که این وضع را می‌بینند در آنها حالت معنویت و توجه به خدا و درست کاری به وجود می‌آید، به طوری که پس از این واقعه بر سر تقسیم میراثها حتی یک مورد گفتگو در آن چند ده پیش نیامد.
مرحوم «سید حسین مسگر» که در آن مدت همراه پدرم بوده می‌گفت: حاج آخوند در آن سه شبانه روز نه غذا خورد و نه خوابید.
و همه آن فضا از عفونت چنان بود که کسی تاب نمی‌آورد. به همین جهت مردم دسته دسته عوض می‌شدند…
در آن زمان درست به یاد ندارم که رئیس الوزراء «حاج مخبر السلطنه» بود یا «مستوفی الممالک». هر کدام بودند، این خبر به تهران رسید و رئیس الوزراء در برابر زحمتی که ایشان کشیده بودند، تلگراف تشکری کرده بود.
مرحوم پدرم متعجب گشته بود که چرا تشکر می‌کنند. زیرا می‌گفت: این وظیفه دینی ما و واجب کفائی بود و اگر نمی‌کردیم همه گناهکار بودیم...

ملا عباس تربتی فانی در خدمتگزاری

  • نویسنده:برگ سبز
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۸/۲۹-۱۸:۳۸:۱۵
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۵/۰۸/۲۹-۱۸:۲۳:۸
    • کد مطلب:18728
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

و مرحوم حاج آخوند به منبر رفت، یکی از همان منبرهای یک شب برای یک سال از موعظه و مسئله و روضه تا یا الله کشیدند و مدتها او را هم چنان سر پا نگهداشتند. هر کدام چیزی می‌گفتند و می‌پرسیدند و جواب می‌شنیدند و در او ابدا آثار خستگی و ملالت نمایان نبود.
کم کم مردم از مسجد بیرون رفتند به سوی خانه‌هایشان و از آن مردی هم که به دنبال ما آمده بود نشانی نبود. پدرم و من همچنان در مسجد ماندیم.
هنگامی که آخرین کس می‌خواست از در بیرون برود پدرم گفت یک نفر ما را به خانه‌اش ببرد و او برگشت و گفت بیایید به ما خانه ما…
اکنون شب از نیمه گذشته، پدرم از دیشب تا کنون چیزی نخورده و من نیز از ظهر که نهار خورده‌ام غذا نخورده‌ام، اما خستگی و بی‌خوابی، گرسنگی را از یادم برده است.
آن مرد دو گرده نان تافتون و یک بادیه ماست تازه که در خانه داشت برای ما آورد. نان تافتون را با ماست خوردیم و صاحبخانه برای ما رختخواب افکند که بخوابیم.
من از بس که ککها می‌گزیدند نتوانستم بخوابم. پدرم نیز نیم ساعتی یا بیشتر استراحت کرد.
و چون سحر نزدیک شد، برخواست، بیرون رفت و تجدید وضو کرد و آمد در تاریکی ایستاد نماز شبش را خواند…

ملا عباس تربتی خدمتگزاری شیفته و جفاکاری مردم

  • نویسنده:برگ سبز
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۹/۲۱-۱۷:۳۸:۵۳
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۵/۰۸/۲۹-۱۸:۱۸:۱۷
    • کد مطلب:18725
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

روز آخر ماه اسفند بود، پدرم را به روستای «بوری آباد» که در شش کیلومتری جنوب تربت است و امامزاده‌ای دارد دعوت کرده بودند.
و رفته بود که برای عصر باز گردد.
نمی‌دانم در موقع رفتن برایش مال سواری آورده بودند یا نه، لکن شب فرا رسید و مادر من پای اجاق نشسته بود و برای شب عید برنج می‌پخت.
هوا برفی و توفانی شده بود، یعنی برف تند می‌بارید همراه با باد که در محل ما آن را «بیدم» می‌گویند، گویا همان بوران است و در چنین هوا، کسی که در بیابان باشد، غالبا تلف می‌شود. چون باد برفها را می‌پیچاند و آدمی راه خود را نمی‌بیند و از طرفی سرما او را خشک ساخته، از حرکت باز می‌دارد و تلف می‌شود.
من اضطراب مادرم را در آن ساعتها فراموش نمی‌کنم، تا آنکه هوا تاریک شد و قدری از شب گذشت. پدرم رسید، در حالی که نزدیک بود دندانهایش از سرما قفل شود...

ملا عباس تربتی در خدمتگزاری وقت نمی‌شناخت

  • نویسنده:برگ سبز
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۹/۲۱-۱۷:۳۸:۲
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۵/۰۸/۲۹-۱۸:۱۶:۱۹
    • کد مطلب:18722
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

بسیار واقع می‌شد که مردی که شب نخفته و اول طلوع فجر به مسجد رفته و نماز صبح و نافله و نمازهای دیگری را که همیشه در فواصل کارها می‌خواند، خوانده و یک ساعت منبر رفته و پس از منبر سه یا چهار درس گفته و نزدیک ظهر با دهان روزه به خانه آمده، می‌خواست اندکی بخوابد که در خانه را می‌زدند.
و گاه می‌شد که این، نیمه روز تابستان بود و ما می‌خواستیم جواب ندهیم تا این مرد اندکی استراحت بکند که ناگهان خودش عبایش را روی صورتش کشیده بود که بخوابد، عبا را پس می‌زد و می‌گفت: ببینید کیست؟...

ملا عباس تربتی نفس کشته‌ای خدمتگزار

  • نویسنده:برگ سبز
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۹/۲۱-۱۷:۳۷:۴۹
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۵/۰۸/۲۹-۱۸:۱۴:۱۲
    • کد مطلب:18720
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

پیش می‌آمد که گاهی بعد از نیمه شب در خانه‌ی ما را می‌زدند و ما با وحشت از خواب بیدار می‌شدیم، می‌دیدیم کسی است از خانه‌ای آمده و می‌گوید فلانی در حال احتضار است، آقای حاج آخوند به بالینش بیایند. [حاج آخوند] فورا، بی ‌تامل و بی کمترین اکراه مانند پرنده‌ی سبکبالی برمی‌خاست وضو می‌گرفت و می‌رفت.
بسا می‌شد که ما او را تا شب دیگر نمی‌دیدیم. زیرا همان جا یا در مسجد نماز شبش را می‌خواند و برای نماز صبح به مسجد می‌رفت و از آنجا برای مراسم دفن به گورستان می‌رفت و دوباره برای نماز ظهر و عصر به مسجد می‌رفت و بسا که هنگام عصر نیز مجلس روضه‌ای یا کار دیگر داشت، تا به هنگام مغرب که برای ادای نماز مغرب و عشا به مسجد می‌رفت و پس از دو ساعت که معمولا نمازها و منبری که می‌رفت طول می‌کشید، به مجلس روضه بازماندگان همان متوفی و پس از آن به مجلس دیگر می‌رفت و در حدود ساعت چهار از شب گذشته به خانه باز می‌گشت.
در حالی که بی سحری روزه گرفته و تا آن ساعت هنوز افطار نکرده بود...

شیخ عبدالکریم: جواب خدا را چه خواهی داد؟

  • نویسنده:برگ سبز
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۴/۱۱/۰۶-۷:۱۴:۴۶
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۴/۰۵/۲۱-۱۱:۳:۳۴
    • کد مطلب:13308
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

حجة ‌الاسلام و المسلمین جناب آقای بیگدلی نقل کردند که حضرت آیة‌الله حاج شیخ مرتضی حایری (ره) فرمودند که یکی از شبها زنی به در منزل مرحوم ابوی ایشان آمده اظهار داشته که گرفتار فقر و بیچارگی [هستم] و از سرما هم در امان نیستم. نوکر آقا می‌گوید برو فردا بیا تا به کارت رسیدگی شود. در این بین صدای اینها به گوش حضرت آقای حاج شیخ (ره) می‌رسد. خادم را صدا می‌زند و می‌فرماید چه خبر است؟ می‌گوید: چیزی نیست شما استراحت کنید. ایشان دست برنداشته می‌فرمایند کیست؟ می‌گوید: زنی است چنین و چنان. می‌گوید آن مرد الهی از رختخواب برمی‌خیزد و مقداری غذا و ذغال برداشته با خادم همراه زن به خانه‌اش می‌روند و رسیدگی به کارش می‌نمایند. قبل از این هم به خادم فرموده بودند که اگر این زن واقعا چنین باشد و امشب از سرما و گرسنگی در امان نباشد، چه جواب خدا را خواهی داد.[1] «برگ سبز» تحفه درویش [1]- شرح زندگانی حضرت آیة الله مؤسس و فرزند برومندشان آیة الله شیخ مرتضی حائری ص...

ملا عباس تربتی دعوت همه را می‌پذیرفت

  • نویسنده:برگ سبز
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۹/۲۹-۸:۱۹:۱۷
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۵/۰۸/۲۹-۱۸:۱۵:۴۴
    • کد مطلب:18721
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

برای حاج آخوند هیچ تفاوت نداشت که آنکه وی را دعوت می‌کند خان یا شاهزاده یا تاجر ولایت باشد، یا فقیر پینه دوزی که در گوشه‌ای از کوچه‌های پایین شهر در کلبه فقیرانه زندگی می‌کند.
دعوت همه را یکسان می‌پذیرفت و واجب می‌دانست که برود و احکام خدا را به گوش آنها برساند.
اگر دردمند و غمزده‌اند آنها را دلداری بدهد و اگر سرکش‌اند، آنها را موعظه کند و از عقوبت خدا بترساند و اغنیا را وا دارد که وجوه شرعیه خود را بدهند و از آن محل به فقرا کمک برساند و خود او واسطه‌ای باشد که مأمور است این وظایف را انجام بدهد و پاداش خود را فقط این بداند که خدا از او راضی باشد.

منبرهای ملا عباس تربتی

  • نویسنده:برگ سبز
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۱۰/۲۱-۶:۳۰:۳۲
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۵/۰۸/۲۹-۱۸:۱۶:۵۲
    • کد مطلب:18723
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

کارهای ثابتش خواه در شهر یا در هر روستا که می‌رفت این بود که نماز صبح و نماز ظهر و عصر و نماز مغرب و عشا را در مسجد به جماعت که او امام بود، با تأنی خضوع و خشوع و قرائت صحیح واضح و آشکار، بی آنکه در قرائت ادای عربها را در آورد، می‌خواند و پس از هر سه نوبت نماز، مدت یک ساعت تمام به منبر می‌رفت.
قسمت اول منبر، بیان چند مسئله از مسائل دینی بود.
قسمت دوم موعظه.
قسمت سوم روضه و غالبا به سبب شدت احتیاط از روی کتاب می‌خواند...

برنامه ثابت ملا عباس تربتی

  • نویسنده:برگ سبز
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۰۷/۰۹-۵:۵۱:۵۸
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۵/۰۸/۲۹-۱۸:۱۷:۲۳
    • کد مطلب:18724
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

زمانی که در شهر بود بعد از نماز و منبر صبح معمولا سه یا چهار درس می‌گفت، گاهی در همان مسجد و گاهی در حجره‌ی مدرسه.
و در آن اثنا ارباب رجوع را نیز می‌پذیرفت و جواب آنها را می‌داد و اگر پولی می‌خواستند و استحقاق شرعی داشتند به آنها کمک می‌کرد.
این سه وعده نماز در مسجد با سه منبر، برنامه‌های همیشگی در شهر و ده و حضر و سفر، و حتی اگر نمی‌شد به مسجد برود، در خانه بود...

خدایا قبول نكن كه زوره!

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۹/۰۵/۲۵-۸:۳:۵۳
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:23510
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

آقا محمد علی كرمانشاهی از علمای بزرگ نجف اشرف، در سفری كه به ایران می‌رفت در كرمانشاه چند روزی ماند. عده‌ای اصرار داشتند كه مردم شهر از مسائل دینی بسیار عقب هستند و احتیاج به روحانی دارند، شما بمانید و ایشان قبول نمی‌كردند. آخر الامر بنا شد چند وقتی بمانند و بررسی كنند، اگر وظیفه شرعی تشخیص دادند برای همیشه اقامت كنند. بالاخره به این نتیجه رسیدند که وظیفه است در کرمانشاه بمانند. برای موفقیت در تبلیغ شرایطی را معین کردند. از جمله این كه چون مردم شهر عادت به نماز نداشتند، بنا شد ایشان نماز جماعت بخوانند، اما به شرطی این که از هر خانواده یك نفر شركت كند. شبی بین دو نماز پیرمردی دستش را به طرف آسمان بلند کرد و با سوز و گدازی گفت: خدایا قبول نكن كه زوره! کسی که بغل دست او نشسته بود از او پرسید قضیه چیست؟ جواب داد قرار بود از هر خانه یکی به مسجد بیاید اما امشب از خانه ما دو نفر را برای نماز آورده‌اند! “روزنه‌ای به عبودیت فقیهانه” خاطراتی از عالم ربانی، مرحوم حاج شیخ ذبیح الله قوچانی منبع:

از نابینائی ناراحت نیستم بلکه…

  • نویسنده:عبد الرضا
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۹/۰۷/۰۴-۱۷:۲۴:۳۴
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:23550
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

آیة الله سید عبد الهادی شیرازی از بزرگان نجف اشرف و از مراجع تقلید شهر بود. در اواخر عمر خویش بینائیش را از دست داد، و از این امر متاثر شد. شخصی او را دلداری داد، ولی وی در پاسخ او گفت: من برای از دست دادن بینائی‌ام، غمگین نشده‌ام، [بلکه سبب ناراحتی من این است که] بعضی افراد می‌خواهند نیاز خود را مستقیماً به مرجع بگویند و [الان نمی‌توانند مستقیما به من مراجعه کنند.] من از رسیدن به این افراد محروم شده‌ام. وی- که خدایش رحمت کند- در سال 1382ه.ق در نجف اشرف درگذشت و در همه مناطق شیعه، برای وی مجلس ترحیمی برپا گردید. منبع: کتاب داستان‌هایی از نجف اشرف، صفحه‌ی 75 با اندکی...

نماز استیجاری شیخ مرتضی انصاری برای حل مشکل دیگران

  • نویسنده:عبد الرضا
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۹/۱۰/۰۵-۶:۵۱:۵۰
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:23613
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

یکی از علمای بزرگ گفته است: نزد شیخ [مرتضی انصاری] رفتم و به او گفتم: سید فلانی ( که از فضلای روزگار بود) بسیار تنگدست است و همسرش بیمار می باشد، عنایتی به مساعدت وی بفرمایید. شیخ گفت: چیزی ندارم بجز مبلغی برای نماز و روزه استیجاری، پول دو سال عبادت به او می‌دهم. به او گفتم: وی فرزند یکی از خوانواده‌های محترم و بزرگ است و عادت به چنین کاری ندارد. علاوه بر این، تدریس می‌کند و این کارها با کار تدریس منافات دارد. شیخ اندکی به فکر فرو رفت و گفت: خودم دو سال عبادت را انجام می‌دهم، تو پول را بردار و آن را به او برسان… و چنین هم شد. داستان دیگری شبیه به این یک درباره‌ شیخ بیان کرد. منبع: کتاب داستان‌هایی از نجف اشرف، صفحه‌ی...

فاش شدن راز شیخ علی خاقانی پس از دستگیری

  • نویسنده:عبد الرضا
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۹/۱۰/۲۵-۱۱:۳۶:۵۹
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:23633
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

شیخ علی خاقانی مخفیانه و هنگام شب به اهل علم و بعضی از خوانواده‌های سادات و مردم با عزت نفس، شخصاٌ و بدون واسطه رسیدگی و کمک می‌نمود و حقوق شرعی در تصرف وی باقی نمی ماند، بلکه در رساندن آنها به اهل و مستحقانش شتاب می‌کرد. گاهی خوراکیها را بر پشت خود به خانه بعضی افراد می‌برد و در این کار اشکالی نمی‌دید. اتفاق افتاد که شبی نگهبانان او را دستگیر کردند در حالی که بر پشت خود در عبایش گندم و برنج گذاشته بود تا آنها را به بعضی افراد از اهل علم برساند، که خبر این مطلب پراکنده شد. منبع: کتاب داستان‌هایی از نجف اشرف، صفحه‌ی 107 با اندکی...

پوشاندن 30 نفر با یک عبا

  • نویسنده:عبد الرضا
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۹/۱۰/۲۵-۱۱:۳۶:۴۰
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:23632
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

یکی از ثروتمندان ایران برای زیارت به نجف اشرف آمد. و یک روز که باران به شدت می بارید، از میزبانش خواست تا وی را به نزدیک‌ترین مسجد ببرد تا در آنجا نمار بخواند زیرا که نمی توانست به حرم شریف برود. میزبانش او را به مسجدی برد که شیخ علی خاقانی در آن نماز می خواند. آن شخص توانگر شیخ علی را دید که عبای بسیار کم بهایی پوشیده که شایسته وی نبوده است. عبای گران قیمت خود را درآورد و آن را بر تن شیخ پوشاند. شیخ از وی به خاطر هدیه‌اش تشکر کرد و پس از پایان نماز، شیخ از یک بازرگان عبافروش که پشت سر وی نماز می‌خواند، درباره قیمت آن عبا پرسید. وی را از قیمتش آگاه کرد. سپس از او درباره قیمت عبای خودش (که بریم بود) سؤال کرد و آن را نیز به شیخ گفت. معلوم شد که آن عبای گران قیمت مثلاٌ برابر با سی عبا می‌باشد. آن را به وی داد و به او دستور داد که فردا سی عبا با خود بیاورد. هنگامی که عبا هارا آورد، آنها را میان فقرا تقسیم نمود و یکی از عباها را به پسرش شیخ حسن داد و خود شیخ با همان عبای قبلیش باقی ماند. روز دوم، آن شخص توانگر آمد و از شیخ درباره عبا پرسید. گفت: پوشاندن سی نفر از پوشاندن یک نفر، بهتر است. منبع: کتاب داستان‌هایی از نجف اشرف، صفحه‌ی 108 با اندکی...

شیخ حسن مامقانی و ادای قرض دشمن

  • نویسنده:عبد الرضا
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۹/۱۱/۰۵-۱۲:۵:۴
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:23639
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

یکی از سادات در نجف اشرف او را بدگویی می‌نمود و پیوسته وی را می‌آزرد و با این وجود، شیخ، اموال و مساعداتی را برایش می‌فرستاد. روزی به شیخ خبر دادند که شخص بدگو بدهکار شده و طلبکاران با مطالبه آن بر او سخت گرفته‌اند. شیخ آنها را بجای وی پرداخت نمود و گفت: پروردگارا، تو می‌دانی که این سید بدون سبب به من بدی می‌کند و من برای رضای تو بر خلاف هوای نفسم، به او کمک رسانده‌ام. شیخ، به امامش حضرت موسی ابن جعفر اقتدا کرده است، زیرا که خطیب بغدادی روایت نموده که در مدینه مردی بود که ابوالحسن موسی را اذیت می‌کرد و هر گاه او را می‌دید، به آن حضرت ناسزا می‌گفت و علی را دشنام می‌داد. یاران امام به آن حضرت می‌گفتند: بگذار تا این فاجر را بکشیم. حضرت آنان را از این کار نهی کرد و بشدت آنان را مانع شد. روزی درباره آن مرد پرسید، به آن حضرت گفتند که وی به کشتزار خود خارج شده است. حضرت به سوی او رفت و با الاغش وارد مزرعه‌اش گردید. آن مرد فریاد کشید با الاغت زراعت مرا پایمال مکن. امام کاظم همچنان با الاغ خود رفت تا به وی رسید و پیاده شد و نزد او نشست و با وی به گفتگو و خنده پرداخت و فرمود: برای زراعت خود چه مقدار هزینه کرده‌ای؟ dir="RTL"...

دوراندیشی شیخ محمدعلی اردوبادی

  • نویسنده:عبد الرضا
    • تاریخ انتشار:۱۴۰۱/۰۱/۰۸-۷:۱۷:۴۸
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:24254
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

[شیخ محمدعلی اردوبادی] سراسر وجودش کار و تلاش برای اعلای کلمة الله بود. از جمله کار‌هایش این بود، که بعضی از نسخه‌های خطی کتاب‌ها را به خاطر تکثیر، نسخه برداری می‌نمود. مبادا که مانند بعضی از کتاب‌ها، با فقدان نسخه اصلی، نابود شوند. منبع: کتاب داستان‌هایی از نجف اشرف، صفحه‌ی...

فداکاری شیخ محمدعلی اردوبادی

  • نویسنده:عبد الرضا
    • تاریخ انتشار:۱۴۰۱/۰۱/۰۸-۷:۱۷:۵۰
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:24255
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

در شهر ما [نجف] کتابفروشی است به نام محمد کاظم که خدمت بزرگی به شیعیان نموده [است]. زیرا که با وجود امکانات اندکش، بسیاری از کتابهای ارزنده ما را به چاپ رسانده است. وی صفت دیگری دارد و آن اینکه در داد و ستد درستکار بوده و به حقوق دیگران، تجاوز نمی‌نماید. یکبار درباره این راز موفقیت از او پرسیدم، وی به تفصیل برای من توضیح داد و من دریافتم که اردوبادی نقش بزرگی در این توفیق ارزنده داشته است. زیرا که کتابهای خطی را برای وی می‌آورده تا آنها را به چاپ برساند. علاوه بر این، نزد مرجع شیعه، مرحوم آقا سید ابوالحسن موسوی می رفته تا رساله های عملی ایشان را تحویل گرفته تا آنها را برای چاپ به کتبی بدهد تا آنها را چاپ کند و از این راه درآمدی برای تأمین هزینه کتابهای دیگر به دست آورد. [مقصود این است که سود چاپ کتابها را به مصرف خودش نمی‌رساند بلکه در راه تکثیر نسخ کتابها بوده که پیش از این جریانش گذشت.] محمد کاظم می گوید: بالاترین استفاده‌ای که اردوبادی از من می‌برد، این بود که گاهی بیست فلس به او قرض می‌دادم تا به حمام برود. منبع: کتاب داستان هایی از نجف اشرف، صفحه‌ی...

اعجوبه‌ای به نام شیخ محمدجواد بلاغی

  • نویسنده:عبد الرضا
    • تاریخ انتشار:۱۴۰۱/۰۱/۰۸-۷:۱۷:۵۱
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:24256
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

آیا می‌دانید که امام [شیخ محمدجواد] بلاغی به بغداد رفت و منزلی را در محله یهودیان کرایه کرد و درباره زبانشان [یعنی زبان عبری] از فرزندان آنان می‌پرسید. تا آنجا که آن را به خوبی فرا گرفت و پس از آن به سوی کتابهای آنان و نیز کتاب مسیحیان روی آورد و آنها را حرف به حرف مورد [مطالعه و] نقد قرار داد و آشکار نمود که آن کتابها تحریف شده [ایست]. و آنچه به نام تورات در دست یهودیان است غیر از توراتی است که خداوند بر پیامبرش حضرت موسی نازل فرموده. و کتابهایی که به نام انجیلها در نزد مسیحیان دیده می‌شوند، آن انجیلی نیست که خداوند، بر پیامبرش حضرت عیسی فرستاده است. کتابهایی که شیخ محمدجواد بلاغی پس از این نوشت، حجتی هستند که پیروان این دو کیش را ملزم به پذیرش اسلام می‌‌نماید. [از جمله کتاب] رحلة مدرسیه (سفری آموزشگاهی)، الهدی الی دین الله (هدایت به سوی دین خدا) و دیگر کتابهایش را مطالعه نمایید. حرزالدین گفته است: [شیخ محمدجواد بلاغی] به شریعت و دین پاک اسلام، بلکه به همه انسانیت، با قلم و زبان و با همه توانش خدمت کرد. و موضعگیری افتخار آفرینش در برابر مادیگرایان و طبیعیّون، موضعگیری [و] مبارزه‌ای شکوهمند بود، تا آنجا که شبهات فاسد آنان را نابود ساخت و خرافات گمراه کننده آنان را تار و مار نمود و حجت را بر آنان تمام ساخت. وی به جز زبان عربی، به بعضی زبان‌های دیگر، که فهم انجیلها و تورات آنان بر آنها متوقف بود، نیز آشنایی داشت تا بدعتهای آنان را در تألیفاتشان...

تواضع شگفت مقدس اردبیلی

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۴۰۱/۰۸/۰۳-۱۰:۱۳:۵۲
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:24480
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

یکی از زائران امیر المؤمنین، مقدس اردبیلی را در راه خود دید اما او را نمی‌شناخت. آن زائر دنبال کسی می‌گشت تا لباسهایش را برایش بشوید. پس به مقدس اردبیلی گفت: لباسهایم را ببر، آنها را بشوی و بیاور. مقدس اردبیلی لباسها را برد، شست و آنها را باز آود. یکی از حاضران مطلب را متوجه شد و آنان به سرزنش آن زائر و انتقاد از وی پرداختند. مقدس اردبیلی گفت: چرا... مگر چه اتفاقی افتاده است که او ر سرزنش می‌کنید؟ حقوق مؤمن بر من خیلی بیشتر از این است. منبع: کتاب داستان‌هایی از نجف اشرف، صفحه‌ی...

نگرانی حکیمانه آیة الله حکیم

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۴۰۱/۰۸/۱۲-۶:۳۳:۷
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:24484
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

وقتی به آیت الله حکیم خبر دادند جمعی از زائران ایرانی را که قاچاق آمده‌اند دستگیر نموده و برای هر کدام پنج سال زندانی بریده‌اند و برای رئیس آنها‌ها پانزده سال. ایشان پسرشان سید مهدی را از بغداد احضار می‌کنند و می‌گویند: این زائران باید آزاد شوند. با مشکلات بسیاری کار انجام می‌شود و زائران خدمت ایشان می‌رسند. ایشان گریه می‌کند و پیشانی پسرشان را می‌بوسند و می‌گویند دو شب است نخوابیده‌ام، اگر زن‌ها و بچه‌های این‌ها فاسد شوند من چه کنم؟! رحمت خدا بر این فقیهان که به راستی در عصر غیبت غمخوار دوستان اهل بیت علیهم السلام و کافل ایتام آل محمد صلوات الله علیهم اجمعین هستند. ما سمعت ج۲...

استفتائات را بیاورید

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۴۰۲/۰۳/۱۶-۳:۵۵:۵
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:24580
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

[آیة الله وحید خراسانی نقل کردند] وقتی پسر آیة الله خوئی در میان راه کربلا و نجف کشته شد. فکر می‌کردیم چطور به ایشان خبر دهیم. قرار بر این شد وقتی برای جلسه استفتاء می‌رویم، [اول] مرحوم حاج شیخ عبدالحسین واعظ‌زاده روضه بخواند و [ضمن روضه به کشته شدن پسر ایشان] اشاره کند. همین کار انجام شد بالاخره [آیة الله خوئی] فهمیدند. [ابتدا] چند دقیقه‌ای سر به زیر افکندند، بعد سر بلند کرده گفتند بقیه استفتائات را بیاورید. منبع: ما سمعت ص95 با اندکی...

هدایا رو بفروشید و مسجد بسازید

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۴۰۲/۰۶/۰۲-۱۲:۳۳:۵۶
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:24741
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

شیخ حبیب آل ابراهیم در یکی از سفرهایش به سوریه سوار قطار شد و شخص دیگری همسفر وی بود. میان همراه وی و یکی از رؤسای عشایر لبنان جدالی درگرفت که شیخ را داور قرار دادند. [شیخ هم به خوبی به اختلاف آنان فیصله داد]. آن رئیس از شیخ حبیب خوشش آمد و با اصرار از او خواست که میهمان وی گردد و از رفتن به مقصدی که داشت خودداری نماید، او نیز این درخواست را پذیرفت. رئیس عشیره، افراد عشیره را جمع کرد و از آنان خواست تا شیخ را مورد احترام قرار دهند. هر کدام از آنان گوسفندی به عنوان هدیه برای شیخ می‌آوردند. ساعتی نگذشت که مجموع هدایای جمع آوری شده برای شیخ حبیب، گله‌ی گوسفند شد. صبح روز بعد، شیخ، آن گوسفندان را به یکی از آنان داد و از او خواست تا آنها را بفروشد و با پول آن مسجدی در همان آبادی بنا کنند. منبع: کتاب داستان‌ّایی از نجف اشرف، صفحه‌ی 211 با...

توفیق الهی سید محمد باقر قزوینی در طاعون نجف

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۴۰۳/۰۴/۱۶-۹:۱۹:۲۲
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:24938
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

عظمت سید محمدباقر قزوینی هنگامی متجلی شد که در سال 1246 طاعون در عراق شیوع پیدا کرد. گفته‌اند که این طاعون تنها در نجف اشرف حدود چهل هزار قربانی داشته است و گاه در یک هفته هزار نفر می‌مردند. در این فاجعه، اقدامات بزرگوارانه فراوانی از سید نقل کرده‌اند. شیخ نوری می‌گوید: در آن ایام، از قوت قلب، همت بلند و کوشش و اقدام در انجام کارهای مسلمین و تجهیز امواتی که از حد شمارش خارج شده کارهای حیرت آوری از سید بروز کرد که دیگر علما توفیق آن را نداشتند. وی، خود به تجهیز همگان که بیش از چهل هزار نفر شدند، اقدام می‌نمود. اول صبح به حرم علوی می‌آمد و زیارتی مختصر بجای می‌آورد و در ایوان حجره متصل به در شرقی، سمت راست کسی که به صحن شریف وارد می‌گشت، می‌نشست و هر گروهی از آنان را برای امری از امور تجهیز تعیین کرده بود، نزد وی جمع می‌شدند. بعضی برای برداشتن جنازه‌ها، و برخی برای غسل دادن و عده‌ای برای دفن و گروهی برای طواف دادن آنها و غیره. آنگاه آنان را به دنبال کارهایشان می‌فرستاد و شخص شریف خود بر همه آنها نماز می‌خواند. در ابتدا هنگام صبح، ‌مردگان حدود بیست تا سی نفر بودند اما در یک روز تعدادشان به هزار نفر رسید و همه را به ترتیبی که در شرع مقرر شده بود تجهیز کرد بدون اینکه در مستحبات و آداب آن خللی وارد شود. همین که از نماز بر گروهی فراغت می‌یافت و جنازه‌ها برداشته می‌شدند، تعدادی دیگری را به جای آنها می‌گذاشتند و همچنان تا ظهر بر سر پا ایستاده بود. هر...
  • نظر خوانندگان
تا کنون نظر قابل انتشاری ثبت نشده است
  • نظر شما