×

درباره میز من طلبه هستم

مسیر «هویت‌یابی» از انسان شناسی آغاز و سپس به سرمنزل عقل شناسی، دین شناسی، اسلام شناسی و شیعه شناسی می‌رسد.
ادامه این سیر دقیق علمی، کامل‌ترین هویت، یعنی «هویت طلبگی» را رقم می‌زند.
×

آرزوی رخصت...!


یا علی! ای آقای من!
ای نور خدایی در دل تاریکی‌ها!
ای ستون دین!


تو را سپاس می‌گویم که در سایه لطفت قدمی برداشتم.


تو، تویی!
و من، کمتر از مورچه در بارگاه سلیمان!
تو را از پیش‌کش کاری چنین اندک برتر می‌دانم؛
اما آرزومندم رخصت دهی تا کار ناچیزم را به نام تو زینت بخشم.
اگر چنین گردد متواضعانه بسی شادمان و مفتخرم.
شاید خدای از تقصیراتم بگذرد و آن را خالص بپذیرد.


تو پدر یتیمان و همسر بیوه زنان و حامی بی‌کسانی!
و من یتیمی غریب!
و خوب می‌دانی غم سنگین یتیم را، آن هم یتیمی غریب.
تو بر من منت گذاری اگر به افتخار این هدیه رخصت فرمایی،
و من سر به آسمان سایم اگر قبولت افتد.


آقای من ای علی فدایت گردم.


*****


مولای ياعلی!
يا نور الله فی ظلمات الارض!
يا عمود الدين!


أشکرک علی اتمام عملی هذا فی ظلک.


أنت أنت؛
و أنا أقل من النمل الی سليمان؛
فأُجِلّک من هديتی إليک؛
لکن أرجوک أن تأذن لی فی تزيين عملی هذا الحقير القلیل،
بوضع اسمک المقدس عليه،
سرورا و فخرا مع التواضع؛
لعل الله يتجاوز عن­تقصيری ويقبله خالصا


إنک زوج الارامل و ابو اليتامی و کافل الايتام،
و أنا يتيم غريب،
و أنت أعلم بشدة هموم اليتيم خاصةً إذا کان غريبا؛
فامنن علی بهذا الفخر!


مولای ياعلی روحی فداک!

×

جستجوی پیشرفته

جستجو در میزهای
دامنه جستجو


×

ارتباط با ما

info@aashtee.org :پست الکترونیک ما
rss
بسم الله الرحمن الرحیم
یکشنبه ۱۷ فروردین ۱۴۰۴
۷ شوال ۱۴۴۶
ابزار
  • نمایش دو ستون
  • نمایش درختواره
  • نمایش متن مقاله
  • بستن متن‌ها
درختواره

افسانه‌های «رهایی» از دنیا

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۸/۲۹-۱۸:۴۴:۲۵
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۵/۰۹/۲۱-۱۵:۱۱:۵۱
    • کد مطلب:18628
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 69273

حقیقت زهد، ترک دنیا نیست، بلکه رهایی واقعی از اسارت دنیاست.

دنیا با تمامی فریبندگی‌هایش، از چشم کمال یافتگان می‌افتد و نه تنها تلاشی برای به دست آوردن آن نمی‌کنند، بلکه به مولایشان امیرالمؤمنین علیه السلام اقتدا کرده و آن را سه طلاقه کرده و از آن فرار می‌کنند.

اما شیاطین جنی و انسی دست از سر اهل کمال برنداشته، راه دنیاپرستی را با پوشش خدمت رسانی می‌گشایند.

تردیدی در خوبی خدمت به دیگران نیست، همچنان که در «افسانه‌های خدمت» خواهد آمد اما…

اما خدمت رسانی که به نابودی تقوا و دیانت منجر گردد، و ریاستی که به هلاکت آخرت منتهی شود، دیگر خدمت نیست، دامی است شیطانی برای هلاکت اهل کمال.

رهایی از اسارت دنیا و فرار از ریاستهای آن چنانی هم، خودش عالمی دارد، با جهانی از افسانه‌هایی که زمانی واقعیت داشتند.

در ادامه با افسانه‌ٔهایی از رهایی از دنیا، ریاست، شهرت و… با ما همراه باشید.

ملا عباس تربتی اسیر محراب نبود

  • نویسنده:برگ سبز
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۸/۲۹-۱۸:۴۴:۲۷
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۵/۰۸/۲۹-۱۸:۲۴:۲۰
    • کد مطلب:18730
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

پدرم در تربت که بود در هر مسجد که او نماز می‌خواند اغلب مردم موجه شهر در آن جا جمع می‌شدند و به وی اقتدا می‌کردند.
بدین سبب آن مسجد با رونق‌تر از مساجد دیگر می‌گشت.
و چون به سفر می‌رفت کسی دیگر به خیال این که آن مسجد با رونق‌تر است می‌رفت جای او را می‌گرفت.
پدرم وقتی باز می‌گشت و می‌دید دیگری در آن محل نماز می‌خواند به هر مسجد دیگر که خالی بود و امامی نداشت هر چند مخروبه و دور افتاده بود می‌رفت و باز آن مسجد معمور می‌گشت و رونق می‌یافت به این جهت او غالبا سیار بود و مسجد ثابتی کمتر داشت.

نماز ملا عباس تربتی در مسجد گوهرشاد و مسجد مخروبه و سرمای طاقت فرسا

  • نویسنده:برگ سبز
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۸/۲۹-۱۸:۴۴:۲۸
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۵/۰۸/۲۹-۱۸:۲۴:۱
    • کد مطلب:18729
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

پدرم در زیر همان قسمت که نیمی از آن فرو ریخته بود، مقداری از آوارها را کنار زده و حصیر را پاکیزه کرده بود و سه نوبت نمازش را می‌رفت و در همانجا می‌خواند.
روزی من به ده آمده بودم، نهار خوردیم و خواستم استراحت بکنم، پدرم برخواست و وضو گرفت و به مسجد رفت.
من نیز غنیمت دانستم که نمازی پس از چند سال با آن مرد بخوانم. وضو گرفتم و به مسجد رفتم. از جانبی وارد شدم که او مرا ندید و آهسته جلو رفتم. در رکعت دوم نماز بود.
و خدا می‌داند که میان این نمازش در حال تنهایی، در میان آوارهای فرو ریخته مسجد این ده، با نمازی که آن روز در مسجد گوهرشاد به او اقتدا کردم و نیمی از صحن مسجد گوهرشاد و تمامی یک شبستان از جمعیتی که به او اقتدا کرده، پر بود، از لحاظ طمأنینه و قرائت و همه ذکرهای واجب و مستحب ذره‌ای تفاوت وجود نداشت...

فرار آشیخ عبدالکریم حائری از شؤونات دنیا

  • نویسنده:برگ سبز
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۳/۲۸-۹:۵۵:۴
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۴/۰۵/۲۱-۱۰:۵۷:۱۱
    • کد مطلب:13305
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

مکبر مرحوم حاج شیخ که مدتی در مسجد اعظم مکبر آقازاده حایری (ره) هم بود و اکنون به رحمت خدا رفته است نقل کرد که عادت حاج شیخ این بود که شبها در صحن کوچک برای نماز جماعت که می‌آمدند، الاغشان را، کنار حرم که کوچه‌ای بود، نگه می‌داشتند. چون نماز دوم تمام می‌شد و سلام می‌دادند سوار الاغ خود می‌شدند و می‌رفتند. در آن وقت مکبر می‌گفت: السلام علیکم و رحمة الله و برکاته؛ زیرا ایشان میل نداشتند مردم دست ایشان را ببوسند.[1] «برگ سبز» تحفه درویش [1]- شرح زندگانی حضرت آیة الله مؤسس و فرزند برومندشان آیة الله شیخ مرتضی حائری ص...

«نه» به فرزند سالاری، «آری» به حقوق دیگران

  • نویسنده:برگ سبز
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۳/۲۸-۹:۴۸:۳۴
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۴/۰۵/۲۸-۲۰:۴۹:۲
    • کد مطلب:13248
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

هیچگاه خود ستایی نداشت و در حضور دیگران از خود یا فرزندانش بر سبیل ستایش چیزی نمی‌گفت و وقت دیگران را با با سخن گفتن درباره‌ی فرزندانش یا خودش نمی‌گرفت. گاهی اگر کسی چیزی می‌پرسید مثلا راجع به من می‌پرسید چطور است، به همین اندازه می‌گفت: ماده‌ی ( استعداد ) خوبی دارد اگر کار بکند. اولین بار که همراهش به محضر مرحوم حاج آقا حسین قمی رفتم، مرحوم حاج آقا حسین پرسید: فرزند خود را عادل می‌دانید؟ گفت: نه.
روزی که برای دیدن من به تهران آمد چون خودم به دلیلی نمی‌توانستم از خانه بیرون بروم دو نفر از دانشجویان محل ما که در مدرسه‌ی سپه سالار که آن زمان مقر دانشکده‌ی علوم معقول و منقول بود اقامت داشتند، برای همراهی با ایشان تا منزل به گاراژ رفتند و همراه ایشان آمدند تا به خانه‌ای که من در آن سکونت داشتم. با آنکه پنج سال بود مرا ندیده بود و بر من حوادثی گذشته بود، همین که رسید و دستش را بوسیدم، رویم را بوسید و گفت: خوب هستید؟ گفتم: الحمدالله و نشست،‌ تا مدت یک ساعت که آن دو دانشجوی محترم نشسته بودند فقط با آنها صحبت کرد و از احوال آنها جویا شد و تفقد و پرسش کرد و در حضور آنها با من صحبت نکرد و با آنکه از راه رسیده و خسته بود در همه‌ی این مدت دو زانو نشست. همین که آنها رفتند به پرسش از احوال من پرداخت. او چنان نبود که ملاحظه‌ی حال دیگران را نکند و فقط به فرزند خویش بپردازد.

اوج ساده زیستی ملاعباس تربتی، در اوج دست بازی

  • نویسنده:برگ سبز
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۳/۲۸-۹:۵۵:۳۹
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۴/۰۵/۱۳-۲۱:۲۴:۳۸
    • کد مطلب:13260
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

در اتاق نشیمن ما هم فقط گلیمی با دو سه قطعه فرش نمد بزرگ و کوچک گسترده بود که آنها نیز فرسوده گشته و بعضی جاهای آنها پاره و سوراخ شده بود و در حدود یک سوم یا کمتر از کف اتاق که یک جفت در باریک تخته‌ای بی شیشه بود با کفش وارد زمین برهنه و از کاهگل پوشیده کف اتاق می‌شدیم و در کنار فرش ها کفش خود را بیرون می‌آوردیم.
آن گاه در همین فرش‌ها هر سال هزارها تومان پول نقره [البته به ارزش آن زمان!] بابت سهم امام داده و سادات و رد مظالم و زکوة‌ و صوم و صلوة به این و آن داده می‌شد.

خدمت به بیمار توسط شیخ عبدالکریم حایری

  • نویسنده:برگ سبز
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۴/۱۱/۱۳-۲۰:۳۰:۵۶
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:13309
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

حجة‌الاسلام و المسلمین آقای شیخ عباس طواری یزدی نقل کردند که مرحوم آقای شیخ عبدالکریم حایری یزدی (ره) شبی بچه‌ای در منزل می‌آید که پدرم مریض است اگر بفریادمان نرسید پدرمان می‌میرد. ایشان با نوکرشان با آن بچه حرکت می‌کنند و آقای دکتر مدرسی را برداشته به خانه‌ی مریض می‌روند. آقای دکتر او را معاینه نموده در ضمن دستور می‌دهند که فلان روغن باید به بدن او مالیده شود. بعد از پیچیدن نسخه و تهیه دارو، نوکر آقا چون می‌خواهد روغن به بدن او بمالد متوجه می‌شود آن قدر بدن او کثیف و متعفن است که می‌گوید حالت استفراغ مرا دست داد و کنار می‌رود. مرحوم آقای حاج شیخ خودشان آستین را بالا زده تمام بدنش را روغن می‌مالند. بعد به خانه که مراجعت می‌نمایند نوکرش می‌گوید در اتاق خلوت خودشان که رفتند و در را بستند. می‌گفتند اگر امشب چنین کاری نمی‌کردم خواب نمی‌رفتم (با اینکه ممکن بود ایشان دستور بدهند برایش دکتر ببرند).[1] «برگ سبز» تحفه درویش [1]- شرح زندگانی حضرت آیة الله مؤسس و فرزند برومندشان آیة الله شیخ مرتضی حائری ص...

احتیاط و توکل فوق العاده شیخ عبدالکریم حائری

  • نویسنده:برگ سبز
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۱/۱۷-۶:۲۲:۳۹
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:14388
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

آقای مرتضی حایری (ره) نقل نمودند: زمانی که وضع مریضی بابایم وخیم شد فرمودند فلان مبلغ که در فلان مکان است از سهم امام (ع) می‌باشد آن را به آقای حجت برسان. من هم رسانیدم. (در صورتی که بعد از وفاتشان هیچ وجهی جهت تهیه‌ی نهار در خانه وجود نداشت). «برگ سبز» تحفه...

سور و سات عروسی دختر شیخ انصاری این گونه فراهم آمد

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۶/۰۴-۱۰:۹:۵۲
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:18446
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

وقتی دختر مرحوم شیخ را برای مرحوم سبط عقد كردند، مدتی گذشت و هیچ چیز در بساط نبود تا دختر را به خانه شوهر بفرستند، هر چه همسر شیخ می‌گفت، میسّر نمی‌شد. تا آنكه روزی مرحوم شیخ آمد و به همسرش گفت: برای اصلاح كار دخترمان فكری به نظرم رسیده و آن این كه پانزده تومان برای صوم و صلاة [استیجاری] آورده‌اند، روزه‌اش را تو بگیر نمازش را من می‌خوانم، تا مقدمات كار دخترمان درست شود و او را به خانه شوهرش بفرستیم. منبع: ما سمعت صفحه...

درجه اخلاص فاضل اردکانی

  • نویسنده:محمدرضا
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۹/۰۴-۱۶:۱۶:۳۱
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۵/۰۹/۲۱-۱۶:۱۰:۹
    • کد مطلب:18734
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

مرحوم حاج شیخ مرتضی اردکانی (صاحب حاشیه بر مکاسب) از مرحوم حاج میرزا علی آقا شیرازی نقل کرد:
من خردسال بودم که با پدرم به کربلا رفتیم. در کربلا فاضل اردکانی نماز می‌خواند.
گویا ایام زیارتی بود و میرزای شیرازی هم در کربلا بود و در صف نماز فاضل شرکت کرد.
فاضل آمد و وقتی دید که جمعیت فوق العاده زیاد است، برگشت. وقت نماز شد و فاضل نیامد.
میرزای شیرازی به پدر میرزا علی آقا می‌گوید: یکی دنبال فاضل برود و بگوید که بیاید تا وقت نماز نگذرد.
وقتی می‌روند و به فاضل می‌گویند، فاضل می‌گوید: میرزا که هست، نماز را بخواند. می‌گویند: میرزا منتظر شماست.
خلاصه فاضل نمی‌آید و می‌گوید: ممکن است در نفسم خلجانی شده باشد.

هنگامی که ریای شیخ حسنعلی تهرانی ضروری می‌شود

  • نویسنده:محمدرضا
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۲/۱۵-۱۰:۴۸:۳۸
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:18841
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

یکی از شاگردان فاضل اردکانی، آسید علی حائری یزدی (پدر حائری زاده) است. آسید علی انسان فوق العاده ای بود. آقای حاج آقا مرتضی حائری نقل کرد: مرحوم آشیخ علی اکبر نوغانی گفت:

یک وقت به مرحوم حاج شیخ حسنعلی تهرانی (جد مادری ‌آقای مروارید) برخورد کردم.

ایشان می‌گفت: می‌خواهم بروم قربة الی الشیطان کاری انجام بدهم.

آقای حاج شیخ حسنعلی هم که شخصیت وارسته و صاحب کرامت بود، از اصحاب آمیر سید علی بود، ولی مراتب علمی خودش را به آمیر سید علی نشان نداده بود. البته آمیر سید علی همین اندازه می‌دانست که حاج شیخ حسنعلی از شاگردان میرزای شیرازی است.

دیدار آسید عبد الهادی شیرازی با آقای بروجردی در قم

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۷/۱۹-۱۰:۰:۲۳
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۶/۰۹/۰۱-۱۴:۴۲:۳۰
    • کد مطلب:21487
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

وقتی مرحوم آیت اللّه سید عبد الهادی شیرازی قم مشرّف شدند در جلسه‌ای كه منزل مرحوم آیت اللّه بروجردی دعوت بودند صحبت از ترتّب میشود.
ایشان میگویند: من از وقتی اصفهان بودم شبهه‌ای نسبت به ترتّب داشتم كه هنوز هم باقی است.
مرحوم آسید عبد الهادی توضیح میدهند ومیگویند: بر طرف شد؟ آقا میگویند: بله، استفاده كردیم.
و موقع رفتن كفشهای ایشان را جفت میكنند.
و وقتی مرحوم آسید عبدالهادیمتوجّه میشوند دست مرحوم آقا را میبوسند.

آقا علی جان بفرمایید

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۱۱/۱۲-۶:۱۶:۲۴
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:21622
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

[مرحوم آقای حجت] در روز فوتشان از كسی كه حاضر بوده میپرسند: امروز چند شنبه است؟
میگوید: سه شنبه.
می‌گویند: نه، باید دوشنبه باشد.
از دیگری سؤال میكنند میگوید: دوشنبه است.
میگویند: درست است امروز روز وعده من بوده، و یك مرتبه تعظیمی مینمایند و میگویند: آقا علی جان بفرمایید و از دنیا میروند.

دیشب مطالعه كردیم دیدیم حق با شماست

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۰۳/۲۵-۱۰:۲۱:۵۹
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:21756
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

روزی آیة اللّه میلانی با یكی از علمای مشهد دیدن ایشان آمدند...
مجلس با سردی تمام شد.
موقع رفتن به آقای بهشتی گفتتند: شما مطالعه كنید چه بسا از نظرتان برگردید. گذشت.
صبح فردا بین الطلوعین آقای بهشتی در حیاط قدم میزد و قرآن میخواند. چون ایشان حافظ قرآن بود و به مرحوم پدرم میگفت: اگر مداومت نداشته باشم فراموش میكنم و حدیثی هم در نهی و مذمّت آن میخواندند.
ناگهان صدای در منزل بلند شد، خود آقای بهشتی در را باز كرد و دید آیة اللّه میلانی و آن شخص دیگر هستند.
گفتند: ما دیشب مطالعه كردیم دیدیم حق با شماست و از همان جا برگشتند.

رحمت خدا بر این قاضی و بر این حاکم و بر این مردم

  • نویسنده:احمد
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۱۲/۲۹-۹:۰:۳۰
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۶/۱۲/۲۹-۹:۴:۴۴
    • کد مطلب:21716
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

مرحوم آقای حاج ملا محمد کزازی که در قم قضاوت می‌کرده در یکی از قضاوت‌هایش حتی از برادرش اغماض نکرده حکم قصاص درباره او داده بود. قصه‌اش را آقای حاج میرزا ابوالفضل زاهدی این طور نقل کرد که: برادر او [حاج ملا محمد قاضی] کسی را کشته بود. اولیاء مقتول در خدمت او طرح مرافعه نمودند. ولی شهودی که اقامه کردند کافی در اثبات دعوی آن‌ها نشد. این بود که ادعای آن‌ها به درجه ثبوت شرعی نرسید. 6 ماه از این ماجرا گذشت. برادر او به گمان این که اولیاء مقتول رفع ید از مرافعه کرده‌اند و دیگر از اقرار وی ضرری به حال او نمی‌شود، خصوصا که قاضی برادرش است و پرده از روی کار برنمی‌دارد، این بود که محرمانه قصه قتل را پیش او اقرار کرده بود. [قاضی که برادر قاتل هم بود] همان دم به ورثه مقتول آگاهی داده حکم قصاص درباره او صادر نمود. اولیاء مقتول حکم آن مرحوم را نزد حاکم برده در خواست اجراء نموده بودند. حاکم گفته بود از انصاف دور است که خاطر چنین شخص بی‌آلایش را مبتلا به اندوه قتل برادر نمایید. چنان که او دیانتش اقتضاء کرده چنین حکم داده، شما هم فتوت کرده عفو کنید. آن ها نیز فتوت کرده هم از قصاص هم از خون بها صرف نظر کرده بودند. منبع: الکلام یجر الکلام با اندکی تصرف ج2 ص...

شیخ عباس برای مفاتیح هیچ پولی نگرفت

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۰۴/۱۸-۸:۵۹:۲۹
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۷/۰۲/۲۲-۲۱:۵۹:۴۴
    • کد مطلب:21873
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

شیخ عباس در جواب پرداخت حق‌التالیف برای مفاتیح نوشت «من این کتاب را برای پول ننوشتم و از ایشان حق‌التألیف نمی‌گیرم، فقط به ایشان بگویید این کتاب را صحیح چاپ کنند و هیچ گونه دخل و تصرفی در آن نکنند».

شیخ عباس قمی منبر را به ملا عباس تربتی واگذار کرد

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۰۴/۲۸-۱۲:۵:۲۸
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۷/۰۲/۲۲-۲۲:۰:۵۰
    • کد مطلب:21874
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

یک سال ماه رمضان در مشهد وقتی بالای منبر رفتند، از آنجا پایین را نگاه کردند و متوجه شدند آخوند ملاعباس تربتی از تربت حیدریه به مشهد آمده و پای منبر نشسته. تا ایشان را می‌بینند می‌گویند: خب! ما تا امروز ۱۷،۱۶ روز صحبت کردیم، حالا که حاج آقا تربتی تشریف آورده‌اند، منبر را به ایشان واگذار می‌کنیم. هرچه آقای تربتی می‌گویند من آمده‌ام از منبر شما استفاده کنم، ایشان قبول نمی‌کنند و از منبر پایین می‌آیند و روی زمین می‌نشینند و حاج آقای تربتی را بالای منبر می‌فرستند و تا روز آخر هم ایشان منبر رفته بودند. منبع:خبرگزاری...

زهد آشیخ محمد علی واعظ

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۷/۰۴/۲۷-۱۹:۳۷:۲۷
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۷/۰۴/۲۷-۱۹:۴۰:۲۸
    • کد مطلب:22014
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

آشیخ محمدعلی واعظ (پدر آشیخ عبدالحسین واعظ‌زاده) از منبری‌های زاهد و مورد قبول علماء نجف بود. ایشان تا آخر صاحب خانه نشد. هر چه پول از منبر به دست می‌آورد بین فقرا تقسیم می‌کرد. آشیخ عبدالحسین می‌گفت پدرم به طلبه‌ها می‌گفت اگر آمده‌اید نجف مسلمان شوید، بمانید و الا بروید دنبال همان گاوچرانی برای‌تان بهتر است.

زهد شگفت آیة الله شیخ محمد حسن مامقانی

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۷/۰۸/۰۳-۱۵:۵۸:۳۷
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:22243
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

آخوند یک تشک و یک لحاف و یک بالشت در آن گذاشتند و گفتند چادرشب را ببندید.
بعد به من (میرزا احمد) فرمود با مشهدی حسن برو منزل حاج شیخ و بگو والله و بالله این رختخواب از حقوق شرعی تهیه نشده است. ملک شخصی من است که به شما هدیه می‌دهم، ممنون می‌شوم اگر آن را بپذیرید.
رفتم و به شیخ محمد حسن گفتم آقا (آخوند) سلام رساندند و گفتند این رختخواب از حقوق شرعی نیست، محبت کنید آن را قبول کنید.
شیخ محمد حسن گفت چادرشب را باز کنید، باز کردم، گفت آن بالشت را به من بدهید، آن را برداشت.
دیدم بالشتی که زیر سر دارد دو تا کتاب است که رویش پارچه‌ای کشیده شده است. معلوم شد ایشان بالشت نداشته و دو تا کتاب را بالشت خود کرده بود.
بعد هم گفت با این کتابها که می‌خوابیدم گردنم خیلی درد می‌کرد، تحمل این درد فعلا برایم مشکل است، لذا مستحق بالشت شدم.
بعد هم فرمود بقیه را برگردان.
من (میرزا احمد) هر چه اصرار کردم که بقیه را هم قبول کنند نپذیرفتند و گفتند این بالشت را هم چون آقا فرستادند، من برداشتم و الا نمی‌گرفتم...

اعتراض علامه امینی به حاج آقا بزرگ

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۰۳/۲۵-۱۰:۲۳:۵۳
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:22994
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

حاج آقا بزرگ می‌فرمود: روزی در ایام تشرف علامه امینی رحمة الله علیه به مشهد مقدس، بنده هم از قوچان برای زیارت مشرف شده بودم (ظاهرا سال 1338 شمسی) در مدرسه نواب ایشان را دیدم. با سابقه‌ای که از نجف اشرف با یکدیگر داشتیم مذاکراتی انجام شد. ضمن صحبت ایشان به صراحت اعتراض کرد و گفت شما با آن سوابق، چرا قوچان رفته و عزلت اختیار کردید؟! ابتدا سکوت کردم و بعد از دقایقی گفتم الغدیر شما را مطالعه كردم به این شعر برخوردم و به آن عمل كردم: «و رأیت ان الاعتزال سلامة فجعلت نفسی واو عمرو زائده» (دیدم گوشه‌گیری سلامت دین من است پس نفس خودم را همچون «و» آخر کلمه «عمرو» که هیچ نقشی ندارد قرار دادم). علامه امینی سکوت کرد و چیزی نفرمود. «روزنه‌ای به عبودیت فقیهانه» خاطراتی از عالم ربانی مرحوم حاج شیخ ذبیح الله قوچانی منبع: دانش...

زحمت کشیدیم تا خودمان را از زبانها بیندازیم

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۰۴/۱۸-۸:۵۹:۳۹
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:22996
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

یک وقتی آقایی از عراق به ایران آمده بود خیلی زحمت می‌کشید که خودش را مطرح کند. برای تبلیغ از خودش در مشهد اعلامیه و عکس به در و دیوار زده بود. وقتی این جریان به گوش مرحوم حاج شیخ ذبیح الله رسیده بود فرموده بود: اینها تلاش می‌کنند برای شهرت. اما ما بر عکس اینها، بیشتر از اینها زحمت کشیدیم تا خودمان را از زبانها بیندازیم. «روزنه‌ای به عبودیت فقیهانه» خاطراتی از عالم ربانی مرحوم حاج شیخ ذبیح الله قوچانی منبع: دانش...

نفس کشتگی حاج آقا حسین قمی

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۰۴/۲۸-۱۲:۵:۴۱
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:23053
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (1) نظر برای این موضوع

زمانی که حاج آقا حسین قمی در مشهد بودند، در مجلس مهمی با شیرینی از ایشان پذیرایی می‌شود. یکی از همراهان بی‌اختیار لبخندی معناداری می‌زند. حاج آقا حسین متوجه می‌شود که چیزی به خاطرش آمده که موجب تبسمش شده است. به او می‌گوید گویا مطلبی مربوط به من است که خندیدی، اگر غیبتی نیست بگو برای چه خندیدی. او می‌گوید که در یکی از مجالس رسمی، دیس شیرینی جلو شما گذاشتند و شما بر خلاف آداب، بیشتر از متعارف شیرینی خوردید. یکی از حضار که شاهد این جریان بود، پشت سر شما گفت عالمی مانند فلانی نباید این گونه اهل شکم چرانی باشد. حاج آقا حسین قمی خندید و گفت قصه از این قرار است: در یکی از مجالس که شیرینی آوردند، دیدم میل نفسانی من این است که کم بخورم و حالت زهد را در جمع حفظ کنم. از طرف دیگر دیدم خوردن شیرینی‌ بیشتر از حد متعارف صدمه‌ی جسمی برای من ندارد و حق کسی هم ضایع نمی‌شود. برای مخالفت با نفس، مقدار زیادتر از متعارف شیرینی‌ خوردم و گوشه دیس را خالی کردم که شبهه ریاکاری و تظاهر به زهد از بین رود.

بی اعتنایی به مال دنیا

  • نویسنده:احمد
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۰۸/۱۱-۶:۳۷:۱۸
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:22485
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

آقای حاج میرزا سید علی ساوجی فرمود که من در محضر مرحوم میرزا محمد تقی شیرازی بودم. عربی خدمت او مشرف شد با یک جوال لیره که در دوش نوکرش بود. به او امر کرد که آن را در کفشکن زیر کفش آن مرحوم گذاشت. آن مرحوم هم آن قدر بلند نظر بود که در نظر او اصلا فرق نکرد که این جوال پر از لیره بوده یا ریگ، به همان دست که گرفت به همان دست به فقرا و ارباب احتیاج بخش نمود بی آن که از آن مال بیشمار دیناری برای خود ذخیره بنماید. منبع: الکلام یجر الکلام با اندکی تصرف ج ۱ ص...

می‌ترسم بچه بمیرد

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۱۱/۰۸-۱۷:۱۱:۲۸
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:23301
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

آشیخ محمد حسن کاهانی فرمود: آشیخ مهدی در زمان طفولیتش مریض شده بود، شیخ عبدالله ابراهیمی‌نژاد [معروف به شیخ عبدالله ریزگی پدر آشیخ مهدی] به من گفت به حاج شیخ ذبیح الله بگو که برای مداوای او چیزی ندارم. بعد به من فرمود می‌ترسم که بچه بمیرد و الا همین مقدار هم به حاج شیخ اظهار نیاز نمی‌کردم. من هم مطلب را به حاج شیخ گفتم و ایشان مبلغی برای معالجه مرحمت کرد. منبع: آشیخ محمود...

خلوص میرزا عبد الهادی شیرازی

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۱۱/۰۸-۱۷:۱۴:۵۲
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:23300
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

وقتی حاج آقا حسین قمی به رحمت خدا رفت، قرار شد که جنازه ایشان برای دفن از کربلا به نجف آورده شود. مردم بیشماری از اهل علم نجف و افراد عادی برای استقبال از جنازه از نجف تا خان نصف [حیدریه] بیرون آمدند، وقتی به خان نصف رسیدند هنگام اذان ظهر شد و جنازه هنوز نرسیده بود. به میرزا عبدالهادی شیرازی پیشنهاد شد که نماز جماعت به امامت ایشان برقرار شود. ایشان آمدند برای اقامه نماز، اما هنگامی که چشمشان به کثرت جمعیت افتاد عقب نشینی کرده و حاضر نشدند امام جماعت شوند. آشیخ حسن کاهانی از مرحوم آسید محمد رضا...

فقر شدید حاج آقا حسین قمی در اوج ریاست

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۱۱/۲۶-۶:۱۱:۳۷
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:23302
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

احمد آقای محلاتی نوه حاج آقا تقی قمی گفت: خودم بلا واسطه از مرحوم حاج آقا تقی [پدر بزرگمان] شنیدم که فرمود: روزی که پدرمان حاج آقا حسین از دنیا رفت، ما شب آن روز، چیزی نداشتیم که برای شام بخوریم. [اهمیت این مطلب وقتی روشن می‌شود که فقر حاج آقا حسین قمی در اوج ریاستشان بود] منبع: آشیخ محمود...

فروش کتاب برای مداوای شیخ حسین حلی

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۱۱/۲۶-۶:۱۱:۴۶
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:23303
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

صاحب کتابفروشی کتبی در قم از پدرش نقل کرد که در بازار حویش نجف کتاب فروشی داشتم. روزی دیدم زنی مقداری کتاب قدیمی در پهن کرده و می‌خواهد بفروشد. از او سؤال کردم این کتابها را از کجا آوردی؟ گفت من همسر شیخ حسین حلی [از علماء به نام نجف] هستم. شوهرم شیخ حسین حلی مریض است، اما پولی برای مداوای او نداریم، لذا این کتابها را آورده‌ام که بفروشم تا ایشان را مداوا کنیم. منبع: آشیخ محمود...

وقتی هیچ منیّتی در کار نباشد!

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۹/۰۳/۱۷-۶:۴:۴۹
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:23445
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

حاج آقابزرگ را در میدان شهدای مشهد دیدم که قصد سوار شدن اتوبوس واحد برای رفتن به ابرده یا جاغرق (از ییلاقات اطراف مشهد) را داشتند. ایشان شال پشمی تیره رنگی بر سر بسته بود و با قبایی کوتاه و بدون عبا بود. لباس ایشان تقریبا شبیه لباس محلی بعضی از مناطق خراسان یا حداکثر لباس آخوند روستای بود. آن چنان بی تکلف بود که کسی در این هیئت گمان نمی‌کرد ایشان یک شخصیت برجسته روحانی است. بعدا عکس‌هایی از ایشان با همین هیئت دیدم. معلوم شد که این تواضع ایشان بارها تکرار شده است. «روزنه‌ای به عبودیت فقیهانه» خاطراتی از عالم ربانی، مرحوم حاج شیخ ذبیح الله قوچانی منبع: دانش...

چشم پوشی از مال دنیا به خاطر هدف تبلیغ

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۹/۰۳/۲۴-۱۷:۵۰:۲۶
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:23451
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

حاج شیخ ذبیح الله قوچانی: وقتی که از نجف اشرف به قوچان آمدم پس از چند روز یکی از ملاکین قوچان به نام آقا رضا کفاش به من گفت: باغی دارم می‌خواهم به شما تقدیم کنم. سهم مبارک امام علیه السلام هم نیست که شما احتیاط کنید. به اندازه کافی به بچه‌ها هم داده‌ام، از حق آنها هم نیست. از هیچ جهت جای نگرانی و احتیاط نیست. فکری کردم و با خود گفتم من به این جا آمده‌ام تا این که چند نفری را هدایت کنم، حال اگر دنبال مادیات بروم با هدف من منافات دارد. لذا به او گفتم: به یک معنا تمام قوچان متعلق به ماست، شما لازم نیست آن زمین‌ها را به اسم ما بکنید، دست خودتان باشد مثل این که دست من است. به این بیان گفتم که ایشان از رد درخواستش ناراحت نشود. «روزنه‌ای به عبودیت فقیهانه» خاطراتی از عالم ربانی، مرحوم حاج شیخ ذبیح الله قوچانی منبع: دانش...

اگر نصف ثروتم را بخواهد می‌دهم!

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۹/۰۳/۲۴-۱۷:۵۲:۵
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:23452
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

حاج شیخ ذبیح الله قوچانی: یکی از اهالی قوچان گفته بود اگر آشیخ ذبیح الله نیمی (ظاهرا) از ثروت مرا بخواهد به او می‌دهم. ولی یقین دارم که او چنین در خواستی نمی‌کند. ایشان این جریان را با لبخند نقل می‌کرد! «روزنه‌ای به عبودیت فقیهانه» خاطراتی از عالم ربانی، مرحوم حاج شیخ ذبیح الله قوچانی منبع: دانش...

قضاوت میرزا حبیب الله خویی بر علیه پدر!

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۹/۰۵/۲۵-۷:۵۵:۱۹
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:23509
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

میرزا حبیب الله خویی -رحمة الله علیه- صاحب کتاب منهاج البراعه از شروح معروف نهج البلاغه– در شهرستان خوی عالمی ممتاز و مورد توجه بود و امور آنجا، از جمله حل و فصل نزاع و قضاوت در اختلافات، به دست ایشان بود. روزی بین پدر ایشان و شخص دیگری روی ملكی اختلاف شد، قضاوت را نزد ایشان آوردند. میرزا چون اخلاق پدر را می‌دانست از استماع موضوع و قضاوت امتناع كرد و گفت این مسئله را نزد دیگری ببرید! ولی پدر قول داد و اصرار كرد كه حق با هر كه باشد قبول می‌كنیم، ایشان هم به ناچار قبول كرد. پس از عنوان، موضوع معلوم شد حق با طرف مقابل است و پدر زور می‌گوید. ایشان هم حق را گفت و طبق پیش بینی، پدر سخت عصبانی و شروع كرد به تبلیغ سوء کردن بر علیه آن عالم متدین، به طوری كه آن بزرگوار نتوانست در شهر بماند و به یكی از روستاهای دور دست هجرت و مخفیانه زندگی می‌كرد. در این دوران به برکت تقوا و قضاوت به حق، موفق می‌شود كتاب مهم منهاج البراعه را كه شرح جالبی بر نهج البلاغه است تألیف کند. حدود یك سوم آن مانده بود كه ایشان فوت می‌كند. “روزنه‌ای به عبودیت فقیهانه” خاطراتی از عالم ربانی، مرحوم حاج شیخ ذبیح الله قوچانی منبع:

نفْس پاک و پشتکار شیخ راضی

  • نویسنده:عبد الرضا
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۹/۰۶/۱۸-۸:۴۵:۱
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:23532
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

شیخ محبوبه در کتابش (ماضی النجف و حاضرها) گفته است: شیخ احمد [مشهدی] پس از گفتگویی که نزد وی صورت گرفت، بر روی ورقه‌ای، حکمی صادر کرد. آن ورقه به فقیه، شیخ راضی، نشان داده شده و از وی درباره‌ی حکم شیخ احمد پرسیده شد که آیا او مجتهدی است که حکمش نافذ است؟ شیخ از پاسخ خودداری نمود چون از اجتهاد وی آگاه نبود، پس جواب را به وقت دیگری موکول ساخت. [سپس] خود شخصاً به در خانه‌ی شیخ احمد رفت، آنهم در وقتی غیر از اوقات دید و بازدید. پس در خانه را زد و شیخ احمد در حالی که قلمش را در دست داشت، خارج شد و از آمدن شیخ در آن وقت، تعجب کرد و از شیخ خواست که وارد خانه شود و او وارد شد. از او پرسید: چه چیزی تو را در این وقت آورده است؟ شیخ مطلب را به وی گفت و افزود: من علم و اطلاعی بر مقدار فهم و قدرت استنباط تو ندارم و دوست دارم که تو را بیازمایم و بر حقیقت حال تو مطلع گردم. شیخ احمد نوشته‌ای را که روبرویش قرار داشت و مشغول نوشتن آن بود، بر وی عرضه نمود. [شیخ راضی] آن را مطالعه کرد و مقدار علم آگاهی اطلاع او را دانست. از همان وقت، به اجتهادش حکم کرد و حکمش را...

دوستم ورعش بیشتر، اما دیگری اعلم است

  • نویسنده:عبد الرضا
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۹/۰۷/۰۴-۱۷:۴:۱۱
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:23548
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

یکی از مراجع تقلید درگذشت و امر مرجعیت بین دو نفر منحصر گشت. مردم از اهل علمی که با یکی از آن دو ارتباطی داشت درباره امر مرجعیت پرسیدند. گفت: دوستم ورعش بیشتر است، اما آن دیگری اعلم است و تقلید باید از علم باشد. پس مردم، آن اعلم را تقلید نمودند. هنگامی که دوستش آن مطلب را شنید، [نه تنها ناراحت نشد بلکه] اعتمادش به او بیشتر شد و مقامش نزد او، بالا تر گردید. منبع: کتاب داستان‌هایی از نجف اشرف، صفحه‌ی 64 با اندکی...

طلب مرگ بعد از نماز جماعت با شکوه

  • نویسنده:عبد الرضا
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۹/۰۷/۰۴-۱۷:۱۷:۵۵
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:23549
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

شنیدم از شیخ محمد تقی جواهری که به نقل از سید حسین حمامی می‌گفت: عادت شیخ علی فرزند شیخ باقر جواهری این بود که در شب عید فطر حضرت امام حسین علیه السلام را زیارت می‌کرد و نماز عید را در صحن امام حسین اقامه می‌کرد. در سال 1345 [قمری ظ] بر حسب عادتش [به صحن امام حسین علیه السلام] آمد [که نماز عید بخواند]. اما پیش از او در نزدیگی محل اقامه نماز شیخ، یکی از بزرگان کربلا نیز آماده نماز عید شده بود و صد ها نفر پشت سر وی به صف ایستاده بودند. آن عالم کربلایی، جماعت شیخ علی را که دید از امام جماعت پرسید، [وقتی امام جماعت را شناخت نماز خودش را رها کرد و به شیخ علی اقتدا کرد. تبعا تمامی ] افراد وی نیز همگی به شیخ ائتمام کردند. [این امر بر اعتبار و شهرت شیخ افزود.] پس از اقامه‌ نماز، شیخ علی از صحن خارج شد و بر در صحن، روی به امام نموده و سلام کرد و از خداوند درخواست نمود تا نزد خداوند واسطه شود تا جان او را بگیرد. سید حسین گوید: من در کنار وی بودم و با شگفتی به وی گفتم: چرا [این گونه دعا می‌کنی؟!] این آغاز پیروزی شماست؟ گفت: ای سید، دنیا و آخرت با هم جمع نمی‌شوند. dir="RTL"...

ظرفیت فوق العاده مرحوم آسید ابوالحسن اصفهانی!

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۹/۰۷/۱۹-۱۶:۶:۳۷
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۹/۰۸/۱۱-۶:۳۳:۵۷
    • کد مطلب:23563
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

در زمان ما در نجف به آیة اللهآقا سید ابوالحسن رحمة الله علیه فحش می‌نوشتند، پسر آقا را سر نماز جماعت سربریدند. جریان از این قرار بود که شخصی از سید تقاضای پولی کرده بود و مکررا به منزل سید می‌رفته و گویا امور سید در دست پسرشان بوده و این شخص از پسر سید ناراحتی دیده بود. سر نماز جماعت پشت سر پدرش، چاقو به گلویش فرو کرد. لحظه‌ای نگذشت که جان سپرد. سید رضوان الله علیه هیچ ترتیب اثری ندادند، بلکه برای عربها که به طلبه‌ها فحش می‌دادند پیغام فرستادند که طلبه‌ها فرزند خودم هستند، حق ندارید به آنها بد بگویید. خلاصه سید صبر و شکیبایی عجیبی از خود نشان داده بودند! “روزنه‌ای به عبودیت فقیهانه” خاطراتی از عالم ربانی، مرحوم حاج شیخ ذبیح الله قوچانی منبع: دانش...

مجتهد و تاجر افسانه‌ای

  • نویسنده:عبد الرضا
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۹/۰۷/۲۲-۱۲:۲۲:۸
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۹/۰۸/۱۱-۶:۳۳:۳۴
    • کد مطلب:23569
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

نوری می‌گوید: شخص پاک، عادل مورد اعتماد من، شیخ مرتضی نجفی، که آیة اللهشیخ جعفر کاشف الغطاء را در اوایل عمرش دیده بود، برای من گفته است: روزی شیخ، دیرتر به نماز ظهر رفت، در حالی که مردم در مسجد منتظرش بودند. هنگامی که از آمدنش نا امید شدند، فرادا به نماز ایستادند. ناگهان شیخ وارد مسجد شد و آنها را دید که به نماز مشغول هستند. به سرزنش آنان پرداخت و بر نماز خواندن فرادا اعتراض نمود که: آیا در میان شما کسی نیست که به وی اعتماد کنید و پشت سر وی نماز بخوانید؟ پس، در میان آنان، چشمش به تاجری افتاد که نزد وی به اطمینان و دیانت معروف بود. وی در گوشه‌ای از مسجد به نماز ایستاده بود. شیخ پشت سر او به نماز ایستاد و به وی اقتدا نمود. وقتی که مردم این وضع را دیدند پشت سرش به نماز ایستادند و صفها تشکیل شد. هنگامی که آن بازرگان، موضوع را متوجه شد، مضطرب و شرمنده شد، اما نه می‌توانست نماز را بشکند و نه قادر بود که آن را به پایان برساند، زیرا که پشت سر وی صف‌هایی تشکیل شده بود که علمای بزرگ بر آن غبطه می‌خورند چه رسد به عامه‌ی مردم، در حالی که وی سابقه‌ی امام جماعت خصوصاً مأمومینی اینچنین نداشته است و او ناگریز بود که نماز را به پایان برساند. نماز را در حالی به پایان رساند که از شدت شرم، عرق از هر سویش روان بود . سلام نماز را...

واکنش نرم در برابر ناسزای درشت

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۹/۰۷/۲۹-۷:۳۱:۱۷
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:23576
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

آسید محسن موسوی: در روستای ما شخص بد زبانی بود. بعدها هم که زنش را در تصادف از دست داده بود و سنش هم بالا رفته بود، بیشتر حواسش پرت شده بود. روزی قبل از اذان ظهر بود، حاج آقا بزرگ داشت سر چشمه وضو می‌گرفت، همین آقا به ترکی گفت… (جسارت بسیار بدی کرد که از ذکر آن معذورم.) حاج آقا هیچی نگفت، ولی بعد که وضویش تمام شد، به ترکی با آن آقا سلام و علیک کرد و احوالش را پرسید. این بنده خدا خجالت کشید و گفت این که ترکی هم بلد هست من خبر نداشتم. “روزنه‌ای به عبودیت فقیهانه” خاطراتی از عالم ربانی، مرحوم حاج شیخ ذبیح الله قوچانی منبع: دانش...

زهد شیخ مرتضی انصاری

  • نویسنده:عبد الرضا
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۹/۰۹/۰۳-۷:۴۵:۲۳
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:23592
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

نامق پاشا، والی بغدا، به نجف اشرف آمد و مایل بود که با شیخ ملاقات نماید، پس، از متولی حرم خواست تا او را به خانه‌اش ببرد. [همراه متولی] به آنجا رفت و شیخ را در خانه‌ای محقر در دهلیز تاریکی یافت که تازه وضو گرفته بود. می‌گوید: در خانه به جز حصیری پوسیده و گلیم کهنه‌ای که بر آن می‌نشست، چیزی را مشاهده ننمودم. متولی حرم مرا به وی معرفی نمود و او به من خوش‌آمد گفت و اظهار داشت: می‌خواهم به سوی درس [از خانه] خارج شوم و تأخیر ممکن نیست. اگر مایل به ملاقات باشید در وقت دیگری باشد. سپس بیرون رفت و ما نیز همراه وی خارج شدیم. پس از آن، والی [بغداد یعنی نامق پاشا که سنی بود] می‌گفت: این مرد از عمر ابن خطاب، زاهدتر است. منبع: کتاب داستان‌هایی از نجف اشرف، صفحه‌ی...

خانه شایسته شیخ مرتضی انصاری

  • نویسنده:عبد الرضا
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۹/۰۹/۰۳-۷:۵۱:۳۱
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:23594
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

یکی از بازرگانان ایرانی به دیدار شیخ انصاری رفت و او را در منزلی بسیار ساده یافت که شایسته کمترین فرد از اهل علم نبود، چه رسد به مرجع مسلمین و پیشوای شیعه. پس، مبلغ قابل توجهی را آماده ساخت و آن را به شیخ تقدیم نمود و گفت: با این مبلغ خانه‌ای شایسته‌ی خود، بنا کن. من عازم حج هستم، هنگام بازگشت، شما را از ساختمان آن فراغت یافته می‌بینم. آیا می‌دانید که شیخ با آن پول چه کاری را انجام داد؟ با آن پول، مسجدی بنا کرد که از روزگار وی تا کنون با اقامه نماز جماعت در آن و در همه اوقات، آباد است و مراجع، درس‌هایشان را به شاگردانشان تقدیم می‌کنند. همچنین مراسم عزاداری حسینی و نیز مجالس ترحیم در گذشتگان، در این مسجد برپا می‌گردند. [این مسجد همان مسجد شیخ انصاری در بازار حویش و نزدیک شارع الرسول است.] منبع: کتاب داستان‌هایی از نجف اشرف، صفحه‌ی...

تنها میراث یک عالم بزرگ

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۹/۰۹/۰۷-۱۰:۱:۴۲
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:23595
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

بعد از فوت آقاجان، آقای عباسپور از اساتید حوزه علمیه مشهد از بنده(محمود) سؤال كرد: حاج شیخ برای شما از اموال دنیا چه چیز به ارث گذاشت؟ گفتم: تنها یك ماشین! ایشان خیال کرد مقصود من ماشین سواری است. بلا فاصله ادامه دادم البته ماشین اصلاح سر! چون در اواخر عمر ایشان بنده عهده دار اصلاح سر و صورت و استحمام ایشان بودم لذا آن ماشین به من رسید! “روزنه‌ای به عبودیت فقیهانه” خاطراتی از عالم ربانی، مرحوم حاج شیخ ذبیح الله قوچانی منبع: دانش...

آخرین علاقه حاج آقابزرگ قوچانی به دنیا

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۹/۰۹/۱۴-۱۰:۴:۴۸
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:23600
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

حاجی افشار: در ایامی که تابستانهاحاج آقا به روستای سیج (از روستاهای کلات که راه سختی داشت) می‌رفتند معمولا بنده با ماشین جیپ ایشان را به آن روستا می‌بردم. روزی به ایشان گفتم: اینجا برای رفت و آمد بچه‌های شما سخت است. فرمود: من به دلم مراجعه کردم، چیزی از امور دنیا که به آن علاقه داشته باشم پیدا نکردم، مگر محبت اولاد. لذا می‌خواهم از آنها فاصله بگیرم تا وقت مرگ راحت باشم. این اولین سفر ایشان به سیچ بود که در سال ۶۳ اتفاق افتاد. این سفرها حداقل شش سال پشت سر هم ادامه داشت. می‌فرمود اگر کسی از جای من پرسید بگویید رفت و آمد سخت است، تا کسی به اینجا نیاید. وقتی بعضی از بزرگان می‌خواستند به دیدن حاج شیخ بیایند، می‌فرمود اینجا را انتخاب کردم که کسی نیاید. به فرزندانشان می‌فرمود: فقط جمعه‌ها بیایید، نهار هم درست کنید و با خود بیاورید، شب هم نمانید. وقتی ایشان مریض شدند دیگر نتوانستند بیایند. بعد از آن یکی دو سالی تابستان را به جاغرق رفتند. “روزنه‌ای به عبودیت...

درس زهد شیخ مرتضی انصاری به همسرش

  • نویسنده:عبد الرضا
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۹/۰۹/۱۹-۵:۵۱:۲۹
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:23603
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

شیخ انصاری با صرفه جویی شگفت انگیزی زندگی می‌کرد و متوجه شد همسرش از آن وضع به تنگ آمده است. پس از وی خواست لباسهایش را بشوید و آب شستشو را برایش بیاورد. آنگاه از او خواست تا آن را بنوشد. همسرش از این امر تعجب کرد. شیخ به وی گفت: اگر: از اموالی که به ما می‌رسد بیش از یک فقیر برداریم، از نوشیدن این آب عظیم‌تر و زیان آورتر است. منبع: کتاب داستان‌هایی از نجف اشرف، صفحه‌ی...

احتیاط در اموال شیخ مرتضی انصاری

  • نویسنده:عبد الرضا
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۹/۱۰/۰۵-۷:۷:۱۱
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:23615
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

شیعه اثنی عشری از اهالی ایران و هند و روسیه و بعضی ایلات عثمانی و برخی شهرهای افغانستان و ترکیه و مناطق دیگر، همه ساله حدود دویست هزار تومان [با ارزش آن زمان] از اوقاف و خمس و امثال آن برای شیخ انصاری می‌فرستادند. اما وی از همه آن حتی به مقدار خرج یک مستحق صرفه جو هم، [استفاده نمی‌کرد.] و همه را در طول سال‌های زعامتش، به مستحقان می‌رساند. منبع: کتاب داستان‌هایی از نجف اشرف، صفحه‌ی...

در پیری نام خود را از طومار فقراء پاک نمی‌کنم

  • نویسنده:عبد الرضا
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۹/۱۰/۲۵-۱۱:۳۴:۴۰
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:23630
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

تجار بغداد مبلغ قابل توجهی از اموال خود را جمع آوری نموده و آن را به شیخ انصاری اختصاص دادند. مبلغ را به فردی از میان خود تحویل داده به نجف فرستادند و از او خواستند تا به شیخ بگوید: این مبلغ از حقوق شرعی (خمس ـ زکات) نیست تا از نگهداشتن آن برای خود، احتیاط نمایی، این پول از اصل اموال ماست و ما آن را هبه می‌نماییم تا برای خود هزینه کنی. زیرا تو در سن و سال پیری هستی و وضعیت اقتصادیت آن گونه هست که ما می‌دانیم. علیرغم اصرارشان، شیخ، مبلغ را نپذیرفت و گفت: آیا این، زیان بزرگی برای من نیست که پس از گذراندن عمرم به فقیری، اینک خود را ثروتمند سازم و نام خود را از طومار و دفتر فقرا پاک کنم و خود را پاداش آنان در روز جزا، محروم نمایم. منبع: کتاب داستان‌هایی از نجف اشرف، صفحه‌ی...

عید شیخ حسن مامقانی

  • نویسنده:عبد الرضا
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۹/۱۰/۲۵-۱۱:۳۴:۱۹
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:23629
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

یکی از مراجع عظام بود که اموالی از آذربایجان و قفقاز پیش از تسلط کمونیستیها بر آن‌ها، برایش می‌آوردند، اما وی همچون فقرا زندگی می‌کرد. سید امین می‌گوید: به من گفت: هرگاه نان و پنیر به دست می‌آوردم، آن روز را روز عید می‌دانستم. هنگامی که با علویه ازدواج نمودم، آش ماش و غیره می‌خوردیم. منبع: کتاب داستان‌هایی از نجف اشرف، صفحه‌ی...

خانواده من پس از من خدا را دارند

  • نویسنده:عبد الرضا
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۹/۱۱/۰۵-۱۱:۵۷:۴
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:23638
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

شیخ محمد جواد نغمیه می گوید: زندگی شیخ حسن مامقانی پس از ریاست، همانند قبل از آن بوده و چیزی از خوراک و پوشاک مسکن و دیگر برخورد‌هایش تغییری ننمود. وی در خانه کرایه‌ای کم ارزشی اقامت داشت. یکی از نیکوکاران مبلغی را به وی هدیه نمود تا با آن خانه‌ای خریداری نماید. وی آن پول را میان فقرا تقسیم نمود و هنگامی که صاحب آن مال از او گله‌مند شد، گفت: خانه‌ای در آخرت خریدم که نابود نمی‌گردد. به او گفته شده بود: خانواده‌ات را بعد از خود بدون مسکن رها می‌کنی؟ گفت: برای اداره خانواده‌ام بعد از من خداوند هست. خود من اینک مالک چیزی نیستم و غیر از من نیز دیگرانی فراوان هستند. منبع:‌ کتاب داستان‌هایی از نجف اشرف، صفحه‌ی 110 با اندکی...

شیخ حسن مامقانی و رعایت حرمت طلبه

  • نویسنده:عبد الرضا
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۹/۱۱/۰۵-۱۲:۴:۳۲
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:23641
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

گروهی از زائران ایرانی به نجف اشرف آمدند‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍ در حالی که حقوق شرعی برای مرجع دینی، شیخ حسن مامقانی، به همراه خود داشتند. یکی از طلاب علوم دینی در نجف اشرف، همشهری آنان بود که از او خواستند تا نیم ساعت بعد حاضر شود شاید شیخ از آن حقوق چیزی به او بدهد. آنان نزد شیخ رفتند و آن طلبه نیز حاضر شد. شیخ برخاست و بخوبی از او استقبال نمود و بگرمی به وی خوش‌آمد گفت. هنگامی که این طلبه نشسته بود، زائران آن مبلغ را به شیخ مامقانی تقدیم نمودند. گفت: آن را به شیخ بدهید. منبع: کتاب داستان‌هایی از نجف اشرف،...

هنگامی آمیرزا محمد تقی شیرازی مصرف وجوه را یاد گرفت!

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۴۰۰/۰۱/۰۵-۶:۵۵:۱۰
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:23683
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

آسید اسماعیل صدر و آمیرزا محمد تقی شیرازی هر دو عالم وارسته‌ی الهی و از نظر تقوا در درجه اول بودند. ولی میان مریدهایشان منازعه شدیدی بود که کدام یک مقدم‌اند، با این که هر دو عالم به این مسائل بی‌اعتنا و در مبارزه با هوای نفس، از نوادر بودند. آقای آقا سید علی لواسانی نقل می‌کرد: شخصی به آمیرزا محمد تقی شیرازی مراجعه می‌کند، وضع مادی آن شخص خوب نبود و ایشان می‌خواست مبلغی به آن شخص کمک کند. دیگران نیز شهادت می‌دهند که وضع او خوب نیست. در این هنگام یکی از اصحاب آمیرزا محمد تقی می‌گوید: آقا، ایشان از مروجین آقای صدر است! و منظورش این بود که آمیرزا محمد تقی به این جهت به او کمک نکند. آمیرزا محمد تقی می‌گوید: خب، یک مطلبی را نمی‌دانستیم و الان یاد گرفتیم که یکی از شرایط مصرف وجوه این است که مصرف کنندگان مقلد آقای صدر نباشند! سپس دستور می‌دهد به آن شخص دو برابر مبلغ مورد نظر کمک کنند؛ چون ممکن است همین تخیل منشأ شده باشد که به ایشان به اندازه لازم کمک نکنند و ایشان به مشکل بیفتد. جرعه‌ای از دریا ج۲ صفحه...

کمک مخفیانه آسید اسماعیل صدر به طلبه‌های فاضل

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۴۰۰/۰۱/۰۵-۶:۵۵:۱۱
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:23686
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

از آقای حاج آقا مرتضی حائری شنیدم که از پدرش مرحوم آقای حاج شیخ نقل می‌کرد: گاهی ما می‌دیدیم آسید اسماعیل صدر در حالی که عبا بر سر کشیده است، مخفیانه در درس مرحوم آخوند نشسته است. پولهایی هم به صورت غیر منضبط به اشخاص داده می‌شد. بعد از مدتها معلوم شد که آسید اسماعیل در درس مرحوم آخوند می‌آمد تا طلبه‌های فاضل را شناسایی کند و مخفیانه از طریق چند نفر واسطه به طلبه‌های فاضلی که شناسایی کرده بود، پول می‌رساند و از واسطه‌ها هم تعهد گرفته بود که نگویند از ناحیه آقای صدر است. جرعه‌ای از دریا ج۲ صفحه...

نصیحت شیخ محمد علی خراسانی به آسید ابوالحسن

  • نویسنده:عبد الرضا
    • تاریخ انتشار:۱۴۰۱/۰۳/۰۱-۱۱:۳۰:۳۰
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:24316
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

[شیخ محمدعلی خراسانی واعظ] در حرم شریف علوی با سید پیشوا، ابوالحسن موسوی اصفهانی روبرو گردید. شیخ به ایشان گفت: بیدار شو و نگو که من سید ابوالحسن هستم، زیرا که شیطان به دنبال فرصتی است و تلاش می‌کند که تو را بلغزاند و بیفکند. سید، لبخندی زد و از نصیحت و هشدار وی تشکر کرد. در این زمینه است که در بعضی اخبار آمده است که شیطان متعرض حضرت موسی شد. جبرئیل به شیطان گفت: وای برتو، این کلیم خداست. شیطان، علیه العنة الله، گفت: من کلیم الله را نمی‌شناسم، من پدرش را از بهشت خارج ساختم. منبع: کتاب داستان‌هایی از نجف اشرف، صفحه‌ی...

نیاز شیخ محسن خنفر

  • نویسنده:عبد الرضا
    • تاریخ انتشار:۱۴۰۱/۰۳/۰۱-۱۱:۳۰:۲۰
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:24318
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

نویسنده کتاب ماضی النجف و حاضرها، روایت کرده که مال فراوانی را نزد شیخ الطائفه انصاری آورده‌اند که حقوق شرعی بود. وی آن پول را شخصاً نزد فقیه علامه، شیخ محسن خنفر نجفی فرستاد زیرا که به آن نیازمند بود. شیخ محسن تنها پانزده قران از آن برداشت و گفت: نیاز من همین است. آنگاه بقیه را به شیخ انصاری بازگرداند. شیخ محسن، فردای آن روز و یا روز بعد از آن درگذشت و آن پانزده قران، خرج تجهیز وی شد. منبع: کتاب داستان‌هایی از نجف اشرف، صفحه‌ی...

شیخ عباس قمی، عالمی بزرگ در هیئت عوام

  • نویسنده:عبد الرضا
    • تاریخ انتشار:۱۴۰۱/۰۴/۲۸-۸:۱۵:۳۲
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:24348
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

[شیخ عباس قمی هیئتی بسیار متواضعانه داشت. آن چنان که برخی از مردم او را از عوام می‌پنداشتند. از جمله وی در سفری] به خراسان می رفت در حالی که بعضی از روستاییان عراقی که به زیارت امام رضا می‌رفتند، در ماشین [همسفر] بودند [تصور نمی‌کردند که او یکی از علماء است. لذا] و در طول راه از شیخ می‌خواستند که برای آنان نان و میوه و چیزهای دیگر خریداری کند زیرا گمان می کردند که شیخ از عامه مردم است. [زوار عراقی] در مشهد، به دیدار مرجع بزرگ دینی حضرت سید حسین قمی رفتند. آنان بر سید سلام کرده در گوشه‌ای نشستند در حالی که مجلس پر از اهل علم و دیگران بود. پس از آن که در جای خود قرار گرفتند سید و همه اهل مجلس را دیدند که برای استقبال از شخصی که وارد می‌شد، بر پای ایستادند، نگاه کردند و دیدند که وی همان همسفرشان، شیخ عباس قمی، می‌باشد. آنان از شرمندگی به سرعت خارج شدند بطوری که با سید نیز خداحافظی ننمودند. منبع: کتاب داستان‌هایی از نجف اشرف، صفحه‌ی 164 با...

زندگی شیخ حسین حلی به دور از عالم ریاست

  • نویسنده:عبد الرضا
    • تاریخ انتشار:۱۴۰۱/۰۴/۲۸-۸:۲۰:۵۰
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:24350
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

[شیخ حسین حلی] نجفی فقیه بزرگواری بود که شاید فقیه‌ترین فرد دنیا بوده. اما همانند یک طلبه دینی دور از عالم زعامت و ریاست زندگی می‌کرد و به تدریس بعضی از فضلاء در مسجد شیخ طوسی اکتفاء می‌کرد،‌ که بیشتر آنها به مراتب عالی دست یافتند. منبع: کتاب داستان‌هایی از نجف اشرف، صفحه‌ی...

عیادت مأموران حکومت از آسید ابوالحسن اصفهانی

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۴۰۲/۰۸/۰۷-۸:۳۸:۱۸
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:24791
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

[پس از جراحی چشم آسید ابوالحسن اصفهانی] ملک فیصل اول، محمد مهدی جواهری شاعر و خالد الزهاوی را برای عیادت از آیت الله العظمی سید ابوالحسن موسوی فرستاده بود. جواهری درباره ‌این دیدار می‌گوید: من و خالد، به آنچه به کوچه‌ای شبیه بود، رسیدیم، آنجا که خانه‌ای کهنه وجود داشت که به هیچ صورت با خانه‌های اطراف آن فرقی نداشت. خانه‌ای معمولی که به فکر بیننده آن نمی‌رسید که این خانه، منزل این شخصیت بزرگ، سید ابوالحسن باشد. خالد، بشدت تعجب کرد، گویی منتظر بود که کاخ بلندی را از نوع خانه‌های دینی در بغداد، مشاهده نماید، اما با تعجب خانه کوچکی را دید که نه نگهبانی بر در آن بود و نه خدمتکاری که در خدمت این عالم جلیل القدر باشد. در را به آهستگی زدیم، مردی سالخورده با چهره‌ای بزرگوارانه خارج شد و بر ما سلام کرد. به وی خبر دادیم که از سوی عالیجناب ملک فیصل نزد سید آمده‌ایم تا حالش را بپرسیم و از سلامت چشمان گرامیش جویا شویم. ما را به نشستن فرا خواند و ما فقط حصیر تمیزی در حیاط خانه دیدیم که بالش سبکی از پنبه و متکای نازکی بر روی آن بود. پلکان با پله‌های کوتاهی به طبقه دوم وجود داشت، جایی که محل استقرار سید بود و در واقع طبقه‌ای بوده که تنها اندکی بالاتر از زمین قرار داشت. چند لحظه بعد، سید به آهستگی پایین آمد، درحالی که یکی از چشمانش، پانسمان شده بود... گفتم: ما از سوی عالیجناب ملک فیصل به خدمت شما آمده‌ایم، وی برای شما سلامت آرزو می‌کند...

صاحب جواهر بیش از نیاز روزمره مصرف نمی‌کرد

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۴۰۲/۰۸/۳۰-۶:۲۲:۵۲
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:24797
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

زمانی که شیخ [محمد حسن نجفی معروف به صاحب جواهر] در نجف اشرف تحصیل می‌کرد، یکی از علمای ایران به نجف آمد و به هر طلبه‌ای یک تومان داد. شیخ از گرفتن پول خودداری نمود و گفت: من امروز بیش از دو ریال احتیاج ندارم و آماده نیستم که از حقوق شرعی برای روزهای آینده چیزی بردارم. سرانجام آن [عالم] یک تومان را خرد کرد و دو ریال به [شیخ محمد حسن] داد. منبع: کتاب داستان‌ّهایی از نجف اشرف، صفحه‌ی 185 با اندکی...

پشت پرده زهد شیخ رضا همدانی

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۴۰۳/۰۳/۲۸-۷:۴:۳۱
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:24928
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

شیخ رضا همدانی از مراجع تقلید در نجف اشرف و از فقهای بزرگ بوده و کتابهایش همچنان در طلیعه کتب فقهی، مورد توجه علما و متعلمان می‌باشند. وفاتش در سال 1322 بوده است. یکی از مقلدینش در مجلس درس نزد وی آمد در حالی که پنجاه لیره عثمانی،حقوق شرعی به همراه داشت. به او دستور داد آنها را به علمای متصدی پرداخت حقوق ماهانه طلاب علوم دینی بدهد. یکی از طلاب از او پرسید چرا آنها را نمی‌گیری در حالی که بسیار نیازمند هستی؟ گفت: خرج خانه ما در هر روز دو پول است. و پسرم نزد ساعت سازی کار می‌کند و روزی یک پول به او می‌دهد و آن را برای لباسهایش پس‌انداز می‌کند. و من هر وقت برای چراغ نفت نداشته باشم به مسجدی نزدیک منزلمان می‌روم و در آنجا مطالعه می‌کنم. و اگر من پول را بگیرم سبب تغیر شیوه زندگی و توسعه بر خانواده‌ام می‌شوم و هر گاه به آن عادت کنند و مدتی از آنها قطع شود، نعمتهای خدای سبحان در نظرشان کوچک می‌گردد. منبع: کتاب داستان‌هایی از نجف اشرف، صفحه‌ی...

میرزا حبیب الله رشتی اعجوبه زهد و علم

  • نویسنده:عبد الرضا
    • تاریخ انتشار:۱۴۰۳/۰۹/۱۲-۱۹:۱۰:۷
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:25046
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

شیخ میرزا حبیب الله رشتی از بزرگان فقها و مدرسان شیعه بوده است. شیخ آقا بزرگ طهرانی می‌گوید: در نهایت ورع و تقوا و زهد نسبت به حطام دنیا بود. نفسی سلیم و نیتی پاک داشت و بسیار بی‌تکلف بود. بطور کامل از ریاست دوری گزید و نپذیرفت کسی از وی تقلید کند زیرا که در فتوا و شدت احتیاط در آن بسیار تورع می نمود. وجوه مالی بر عهده نگرفت و آنها را از کسی نپذیرفت. هزینه زندگیش، هنگام حیات پدرش، از سوی او می‌رسید و پس از وفاتش برادرانش او را برای تقسیم اموال و املاک فراوان، دعوت نمودند و هنگامی که جدال و دعای آنان را برای ان اموال مشاهده کرد ، از آنان روی گردانید و به سوی نجف مراجعت نمود و از استحقاق خود، صرفنظر کرد و وسیله معاش وی به مدت هفت سال قطع شد و در این مدت آنچه را که خود و خوانواده‌اش داشت، به فروش رسانید و هرچه را که قادر بود، قرض گرفت تا آنجا که بعضی روزها از خرید آب، عاجز می‌ماند... و اما عبادتش، گفته‌اند که از زمان رسیدنش به سن تکلیف، هیچگاه هنگام طلوع فجر، در خواب نبوده و فرایض پدرش را سه بار قضا نموده بود. و سید حسن صدر گفته است: بسیار با احتیاط بود و دائم العباده، بر سنتهای شرع مواظبت داشت و بسیار نماز می‌خواند و خاموشی می‌گزید، دائماً و حتی در سفر، در حال عبادت بود. در همه عمر و حتی در اوقات خارج شدن به سوی درس، به عبادت اشتغال داشت، درجه والایی از زهد داشته پیوسته به حال طهارت بود. صدها تن از علما، از محضر وی فارغ التحصیل شدند و در زمان او تدریس کسی از وی شاملتر نبوده، تدریسی عام داشت که اصناف علما را در بر می‌گرفت. در سال 1312 در نجف اشرف وفات یافت، خدایش بیامرزد. ...
  • نظر خوانندگان
تا کنون نظر قابل انتشاری ثبت نشده است
  • نظر شما