×

درباره میز من طلبه هستم

مسیر «هویت‌یابی» از انسان شناسی آغاز و سپس به سرمنزل عقل شناسی، دین شناسی، اسلام شناسی و شیعه شناسی می‌رسد.
ادامه این سیر دقیق علمی، کامل‌ترین هویت، یعنی «هویت طلبگی» را رقم می‌زند.
×

آرزوی رخصت...!


یا علی! ای آقای من!
ای نور خدایی در دل تاریکی‌ها!
ای ستون دین!


تو را سپاس می‌گویم که در سایه لطفت قدمی برداشتم.


تو، تویی!
و من، کمتر از مورچه در بارگاه سلیمان!
تو را از پیش‌کش کاری چنین اندک برتر می‌دانم؛
اما آرزومندم رخصت دهی تا کار ناچیزم را به نام تو زینت بخشم.
اگر چنین گردد متواضعانه بسی شادمان و مفتخرم.
شاید خدای از تقصیراتم بگذرد و آن را خالص بپذیرد.


تو پدر یتیمان و همسر بیوه زنان و حامی بی‌کسانی!
و من یتیمی غریب!
و خوب می‌دانی غم سنگین یتیم را، آن هم یتیمی غریب.
تو بر من منت گذاری اگر به افتخار این هدیه رخصت فرمایی،
و من سر به آسمان سایم اگر قبولت افتد.


آقای من ای علی فدایت گردم.


*****


مولای ياعلی!
يا نور الله فی ظلمات الارض!
يا عمود الدين!


أشکرک علی اتمام عملی هذا فی ظلک.


أنت أنت؛
و أنا أقل من النمل الی سليمان؛
فأُجِلّک من هديتی إليک؛
لکن أرجوک أن تأذن لی فی تزيين عملی هذا الحقير القلیل،
بوضع اسمک المقدس عليه،
سرورا و فخرا مع التواضع؛
لعل الله يتجاوز عن­تقصيری ويقبله خالصا


إنک زوج الارامل و ابو اليتامی و کافل الايتام،
و أنا يتيم غريب،
و أنت أعلم بشدة هموم اليتيم خاصةً إذا کان غريبا؛
فامنن علی بهذا الفخر!


مولای ياعلی روحی فداک!

×

جستجوی پیشرفته

جستجو در میزهای
دامنه جستجو


×

ارتباط با ما

info@aashtee.org :پست الکترونیک ما
rss
بسم الله الرحمن الرحیم
دوشنبه ۱۸ فروردین ۱۴۰۴
۸ شوال ۱۴۴۶
ابزار
  • نمایش دو ستون
  • نمایش درختواره
  • نمایش متن مقاله
  • بستن متن‌ها
درختواره

افسانه‌های طلبگی که زمانی واقعیت داشتند

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۵/۲۳-۱۱:۴۸:۵۷
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:18627
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (1) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 9026

ساده‌ترین راه برای شناخت طلبگی و شؤون آن، مطالعه سرگذشت آنهاست. سرگذشتی که اندکی از بسیار آن درز پیدا کرده و به گوش این و آن رسیده است.

با این همه آشنایان با جوّ واقعی حوزه و فضای زندگی طلبه‌های واقعی، داستانهای بسیاری دارند.

همین داستانها، پرده‌های اندکی از اعماق ژرف زندگی طلبگی را کنار زده و انسانهای منصف را شگفت زده کرده است.

اما با فراموشی هویت طلبگی و غربت طلبه واقعی، این داستان‌های درز کرده هم، رو به افول گذاشته، تا آن جا که معیارها هم تغییر کرده و واقعیاتی که زمانی فراوان بود، تبدیل به افسانه شده و پذیرش آنها مشکل گردیده است.

از این رو، بخش پیش روش شما را «افسانه‌هایی که زمانی واقعیت داشت» نامیدیم.

این سرگذشتها چند دسته هستند:

برخی از آنها شوق به درس خواندن و عطش شناخت طلبگی را منعکس می‌کنند

برخی دیگر تحمل فقر و فلاکت، و صبوری و مقاومت در راه محبوب را به تصویر می‌کشند

برخی دیگر خدمت خالصانه‌های آنها را به خالق و خلق نشان می‌دهند

و برخی دیگر…

 

اما با تأسف «افسانه‌هایی که زمانی واقعیت داشت» رخت بربسته و جای خود را به کرامتهایی سپرده که نه بار انسانی دارد، نه بار دیانتی، نه بار فقاهتی و نه…

و با صد تأسف سیاه نمایی‌هایی دشمن، تصویر معکوسی از هویت واقعی طلبگی رقم زده.

و با هزاران تأسف گم شدن هویت طلبگی در میان حوزویان موجود، این افسانه‌ها را کاملا به فراموشی سپرده است.

افسانه‌های «عطش شناخت»

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۳/۲۸-۹:۴۲:۴
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۵/۰۵/۲۳-۱۱:۴۱:۵۸
    • کد مطلب:15795
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (1) نظر برای این موضوع

«عطش شناخت» برای اکثر مردم ناشناخته است. کسی هم حال این را ندارد که دنبالش برود و بخواهد بفهمد که چه خبر است.
بنا بر این بهترین راه این است با مرور داستانهایی در این زمینه، اندکی با «عطش شناخت» آشنا شویم.
به دلیل این که در دوران ما نه از آن معرفتها خبری است و نه از آن همتها اثری، این واقعیتهای تاریخی و مستند، افسانه می‌نماید و چه بسا ناقلین متهم به مبالغه گویی و….
اما این کوچکترین به قاطعیت تمام عرض می‌کند که این داستانها نمایی بسیار دور، و اندکی از واقعیت است و نه تمام واقعیت.

شوق به تحصیل ملاعباس تربتی با رعایت تمام ضوابط

  • نویسنده:برگ سبز
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۴/۰۶/۰۹-۱۷:۳:۱۷
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۴/۰۵/۱۳-۲۱:۱۹:۲۸
    • کد مطلب:13257
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

پس از طی دوره‌ی مقدمات، به تحصیل سطح فقه و اصول می‌پردازد. در این زمان که بالغ و رشید گشته بود،‌ چون پدرش در کار زراعت احتیاج به کمک او داشته و هم دلش می‌خواسته که به او زن بدهد، به او تکلیف می‌کند که به ده باز گردد و زن بگیرد. به طوری که از گفته‌های خود پدرم مستفاد می‌گشت، شوق تحصیل علم به حدی بر وی غلبه داشته که اگر از مخالفت امر پدر، ترس گناه و مخالفت امر الهی را نمی‌داشته نه حاضر بوده ازدواج کند و نه به ده باز گردد و در این باره از یکی از علمای آن زمان تربت که به وی اعتقاد داشته استفتاء کرده و پرسیده است که اگر جوانی میل داشته باشد به تحصیل علم ادامه بدهد و پدرش اجازه ندهد آیا اگر بدون اجازه پدر در پی تحصیل علم برود خلاف شرع کرده است و سفر او سفر حرام است؟ آن آقا گفته اگر آن جوان شما باشید خلاف شرع نیست، بلکه واجب است که این کار را بکنید. همین که از جهت شرعی مسأله مطمئن می‌گردد تصمیم می‌گیرد که برای ادامه‌ی تحصیل به مشهد برود و از پدرش هیچ گونه کمک نخواهد. و با آن که در آن زمان در مشهد علمایی بوده‌اند و مدرسه‌ها و موقوفه‌هایی برای طلاب علوم دینی بوده و اگر می‌خواسته، هر یک از علمای تربت حاضر بوده‌اند برایش به علمای مشهد توصیه بنویسند، او ابدا این فکر را نمی‌کند که نزد عالمی برود و از کسی توصیه بگیرد یا از موقوفه‌ای که برای طلاب است کمک بخواهد. بلکه تصمیم می‌گیرد که برود در مشهد،‌ روزها کار بکند، شبها درس بخواند و این کار را می‌کند. ...

تحصیل حاج آخوند همه طلبه‌ها را شرمنده می‌کند

  • نویسنده:برگ سبز
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۴/۰۵/۱۷-۱۵:۵۲:۹
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۴/۰۵/۱۳-۲۱:۲۰:۵۸
    • کد مطلب:13258
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

پدرم پس از ازدواج با مادرم و آسوده گردانیدن خیال پدرش در کار زراعت،‌ برای آن که بتواند به تحصیل خود ادامه بدهد تدبیر دیگری می‌اندیشد که اگر همه مقصود حاصل نشود اقلا به بعضی از آن نائل گردد. پنج روز از ایام هفته را به کار زراعت می‌پردازد، از همان نوع که قبلا بدان اشاره شد. هر روز پنج شنبه که می‌رسد صبحگاهان مادرم خمیر می‌کند و چند گرده‌ نان فطیر روغنی با روغن کره اعلایی که خودشان تهیه می‌کردند، می‌پزد. پدرم آنها را در سفره‌ای می‌بندد و در توبره پشتی‌اش به دوش کشیده و کتابهایش را زیر بغل گرفته اول ظهر، نماز ظهر و عصرش می‌خواند و پیاده به راه به خانه‌ی آن آقای عالمی که متن کتابهای فقه و اصول را نزد او می‌خوانده وارد می‌شود. و فطیرهای روغنی را که فرزندان آن آقا بسیار دوست می‌داشته‌اند و ایام هفته روز شماری می‌کرده‌اند تا شب جمعه فرا برسد و مردی که فطیر روغنی می‌آورد بیاید، تقدیم می‌کند و شب جمعه و روز جمعه تا ظهر،‌ از آن آقا به اندازه‌ی یک هفته از کتابهایی مانند معالم و قوانین در اصول و شرح لمعه و شرایع در فقه درس می‌گیرد و ظهر جمعه پس از ادای نماز به سوی ده باز می‌گردد و از فردا به کار زراعت خود و در ضمن آن به حاضر کردن درسها می‌پردازد تا پنجشنبه‌ی دیگر. ...

مراقبت شیخ عبدالکریم حائری از درس‌خوان‌ها

  • نویسنده:برگ سبز
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۴/۰۶/۱۱-۹:۱۸:۱۷
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۴/۰۵/۲۱-۱۰:۵۰:۵۱
    • کد مطلب:13302
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

حضرت آیة الله العظمی آقای گلپایگانی دام ظله در روز سوم ربیع الثانی سنه 1411 قمری می‌فرمودند: یک وقت در دوران طلبگی در حجره بیمار شدم و آقای حاج شیخ عبدالکریم قدس سره در منزلشان جوشیده تهیه کرده برای من آوردند.

نیز فرمودند: همین جریان را در مورد آقای شیخ حسن گلپایگانی نیز انجام دادند و سپس اضافه کردند که ایشان طلبه‌ای را که خوش فهم بود و در درس صحبت می‌کرد ـاشکال و ایراد کرده و مطلب را دنبال می‌نمودـ تشویق می‌کردند.[1]

نظم و دقت در یادگیری ملا عباس تربتی

  • نویسنده:برگ سبز
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۴/۰۶/۳۰-۱۰:۵۵:۵۱
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۴/۰۵/۱۳-۲۱:۳۰:۳۵
    • کد مطلب:13261
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

همین نظم و دقت را در همهٔ کارها داشت. مثلا هر کتابی را که خوانده بود از کتاب جامع‌المقدمات تا به کفایة الاصول در هیچ صفحه از آن کتابها یک کلمه نفهمیده نگذاشته بود. هر سطر و هر مطلب و هر کلمه را با معنای صحیح آن و مقصود از آن مطلب و اعراب صحیح آن کلمه فرا گرفته و درست کرده بود. تمام آیات قرآن کریم را که بسیار تلاوت می‌کرد هم شأن نزول هر آیه و هم معنای آن آیه و قرائت و اعراب و معنای صحیح هر کلمه و جمله را از روی تفاسیر صحیح فرا گرفته بود و می‌دانست.[1] «برگ سبز» تحفه درویش [1]- فضیلت‌های فراموش شده صفحه...

برنامه ویژه آقا نجفی قوچانی برای تحصیل

  • نویسنده:برگ سبز
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۴/۰۸/۱۵-۱۱:۵:۵
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۴/۰۸/۱۵-۱۱:۲۱:۴۲
    • کد مطلب:14386
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

آخوند را هم خیلی دوست داشتم، چون او را متدین واقعی شناخته بودم، مدلس و طالب دنیا به هیچوجه نبود، فقط می‌خواست درس بگوید و تعطیل هم کم داشت و چنانچه تعطیل می‌شد از همه تعطیل می‌شد، ولو از مقدمات خوان‌ها باشد و روزی که شروع می‌شد از همه شروع می‌شد و تدریس او به منزله‌ی قطب تدریس نجف شده بود.
و من بس که خوشم می‌آمد و می‌فهمیدم مطالب او را دلم می‌خواست در میان درس برقصم.
و در نوشتن درس فقه و اصول آخوند نیز عشق غریبی داشتم و با فکر و تأمل می‌نوشتم...

آقا نجفی قوچانی و معجزه عشق به درس

  • نویسنده:برگ سبز
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۴/۱۱/۰۷-۸:۱۲:۵۷
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:14387
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

یک شب از درس آخوند که ساعت 2 (از شب گذشته) تمام می‌شد آمدم به حجره، اجزای طبخ را به تاس کباب نمودم، از برنج و آب و نمک و روغن و به کوره‌ی آتش گذاردم و مشغول نوشتن شدم که جزوه را روی کتابی می‌گذاشتم و دو زانو می‌نشستم و بازو‌ها را به روی زمین ستون می‌کردم و خم می‌شدم و می‌نوشتم و به همین هیکل مشغول نوشتن می‌شدم و گاهی که فکر می‌کردم، جیگاره‌ای در حال فکر می‌کشیدم. در شبی از شبها همین طور نوشتم و فکر کردم تا درس را تمام کردم، سر بلند کردم که طبیخ بخورم و بخوابم. دیدم آفتاب از سوراخ پنجره به حجره افتاده، آمدم بیرون که یک ساعت زیادتر از آفتاب گذشته، طبیخ جوشیده و سرد شده. متحیر ماندم که طبیخ بخورم و یا چایی بگذارم علی‌الرسم و یا بخوابم. حالا قوای ادراکیه متوجه نوشتن بوده و خواب نیامده، زانو چرا به درد نیامده؟! ادرار چرا نیامده؟! با آن که شبی تا ساعت چهار، یک- دو مرتبه ادرار می‌کردم و سحر هم همین طور. میرزای قمی که این همه فکور بوده و یک مرتبه چنین قضیه رخ داده، داستانها می‌گویند. و این معجزه‌ها از روی عشق است که به درس و فکر در آن و نوشتن او را داشتم و عشق قوای طبیعیه را نیز از کار می‌اندازد.[1] «برگ سبز» تحفه درویش [1]- سیاحت شرق ص...

بزرگان چگونه دل به تحصیل دادند!

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۳/۳۰-۱۰:۵۶:۲۵
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:18357
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

مرحوم حاج آقا بزرگ قوچانی: وقتی برای ادامه تحصیل به مشهد آمدم، تمام درسهايی را كه در قوچان خوانده بودم، دوباره تكرار كردم. به طوری دقيق درسها را رسيدگی مي‌كردم كه از آن زمان هنوز اشعاری را كه در كتب ادبيات آمده است، حفظ دارم. هر كتابی را كه مي خواندم كتاب قبلی را تدريس مي كردم. شبی در پشت بام مدرسه دو درب مشهد مشغول مطالعه بودم، توجهی به ساعت نداشتم به اندازه‌ای غرق مطالعه شدم كه متوجه گذشت زمان نشدم. يك وقت متوجه شدم كه صدای مناجات از مأذنه حرم مطهر بلند شد.[1] [1]- خاطراتی از «فقیه زاهد و عارف به زمانه، مرحوم حاج شیخ ذبیح الله قوچانی» رحمة الله...

از كجا هدايت شده‌‌ای؟!

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۶/۲۱-۱۲:۲۶:۵
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۵/۰۶/۲۱-۱۲:۲۸:۱۵
    • کد مطلب:18676
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

صاحب مغازه عصبانی می‌‌شود و با يك سيلی او را از مغازه بيرون می‌‌اندازد. گريه‌‌كنان نزد پدرش می‌‌آيد كه من ديگر نمی‌‌خواهم كاسبی كنم، می‌‌خواهم درس بخوانم؛ پدرش می‌‌گويد من كه گفتم، از اول می‌‌خواستی درس بخوانی.
شروع می‌‌كند به درس خواندن، پيش آقايی درس می‌‌خواند كه بد اخلاق بوده، جرأت نمی‌‌كرده سؤالی بكند، تا سؤالی می‌‌كرده داد و بيداد راه می‌‌انداخته و بد و بيراه به او می‌‌گفته، مستأصل شده، می‌‌بيند نمی‌‌شود با اين وضع درس بخواند، تصميم می‌‌گيرد كه از خدا حل مشكل را بخواهد. از آن پس وقتی كه مسئله‌‌ای برايش مشكل می‌‌شده درِ اتاق را می‌‌بسته شروع می‌‌كرده به گريه و زاری تا اين كه مسئله برايش حل می‌‌شده است. كارش اين بوده، هر جا گير می‌‌كرده همه‌‌اش گريه، زاری، الحاح، تضرع، تا اين كه مطلب برايش حل شود.
گريه‌‌های زياد در مدت طولانی كه ابتدا گره گشای مشكلات صرف و نحو و... او بوده در نفْسش خيلی اثر می‌‌گذارد و اين چنين قوّت نفْس عجيبی پيدا می‌‌كند و در معارف نيز همين طريق باعث هدايت او می‌‌شود و اين چنين مراحل علمی را طی می‌‌كند...

شیخ انصاری: تعلیم و تعلم در هر شرایطی اما…

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۴/۱۱-۱۲:۳:۳۷
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۵/۰۴/۱۱-۱۱:۴۶:۳۹
    • کد مطلب:18443
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

خدمت مرحوم آیة اللّه‌ خوانساری بودم ایشان نقل كردند: مرحوم شیخ انصاری قدس‌سره وقتی اصحاب و شاگردانش می‌خواستند به محلّی بروند آنان را چنین سفارش و نصیحت می‌كرد: زیر بار قضاوت و مرافعه هیچگاه نروید؛ و نماز جماعت اگر برای خدابود بخوانید؛ ولی اشتغال به تحصیل و تعلیم و تعلّم در هر شرایطی داشته باشید. [مرحوم حاج میرزا مهدی ولایی] نقل كردند: مرحوم حاج شیخ زین العابدین مازندرانی وقتی خدمت شیخ انصاری رسید از جمله سفارشاتی كه ایشان كرد این بود كه: یك كار را حتما انجام بده و آن درس گفتن است؛ و یك كار راحتما انجام نده و آن قضاوت است؛ و یك كار را مخیری در انجامش وآن نماز جماعت است. منبع: ما سمعت صفحه 137...

مرحوم ميرزا كاظم تبريزی و اهميت در طلب علم

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۵/۳۱-۹:۳۶:۲۴
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:18657
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

مرحوم ميرزا كاظم تبريزی از افراد بسيار نادر است و برخی از ابعاد شخصيت ايشان به هيچ وجه شناخته نشد. قسمتی از حالات ايشان را البته بدون هيچ قضاوتی نقل می‌‌نماييم…
شب‌‌های جمعه طلاب از نجف به كربلا می‌‌رفتند. اما معظم له روی پشت بام، حضرت اباعبد اللّه‌‌ عليه‌‌السلام را زيارت می‌‌كرد. با اين كار، هم در مصرف سهم امام عليه‌‌السلام احتياط می‌‌كرد و هم در مصرف وقت.
ممكن است برخی از جريانات، در خِرَدهای خُرد ما نگنجد، اما اين نهايت خودپرستی است كه همه چيز و همه كس را با ترازوی خودمان بسنجيم و بر اساس آن قضاوت نماييم.

بررسی یک شبه 10 جلد کتاب توسط آقای خوئی

  • نویسنده:سید محمد رضا
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۱۱/۲۱-۶:۶:۲۷
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۶/۱۱/۲۱-۶:۶:۲۵
    • کد مطلب:21706
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (1) نظر برای این موضوع

بعض تلامذه محترم آقای خوئی حفظه الله در شب یکشنبه 9/5/1439، 7/11/1396 فرمودند: خدا رحمت کند آقای خوئی را، با این که سنشان کم نبود، وقتی شروع کردن به تحقیقات رجالی، شبانه روز خیلی زحمت می‌کشیدند. وقتی ما رفته بودیم نجف، سال 1381 هجری قمری، در آن تاریخ می‌دیدیم ایشان ورقه‌هایی به محققین می‌دادند که روی افراد سلسله سند روایات تحقیق کنند و مشخصات و آمار آنها را از روایات استخراج نمایند تا بتوانند طبقات رجالی آنها را برای معجم الرجال آماده نمایند. یک عده از طلبه‌ها زحمت می‌کشیدند اینها را استخراج کرده و نوشته مرتب شده را خدمت آقای خوئی می‌بردند. بعضی افراد این نوشتجات را بررسی کرده و به آقای خوئی عرضه می‌کردند. به این ترتیب تحقیقات رجالی تنظیم می‌شد. یکی از قصه‌هایی که شاید از چند نفر شنیده‌ام، اما آن سندی که الان یادم هست، مرحوم سید محمد تقی پسر آقای خوئی بود. خدا رحمت کند ایشان را که از فضلا بود. ایشان می‌گفت که آقای خوئی یک شبی به فضلای حاضر در جلسه گفتند دلم می‌خواهد ببینم این اسم (نام یکی از روات را بردند) در چند سند کتاب تهذیب آماده است که از راوی معین دیگر نقل کرده است. یکی از افرادی که آنجا حاضر بودند، آشیخ علی اصغر احمدی از فضلای به نام نجف بود. در فقه و در اصول و در رجال مرد حسابی بود. ولی خیلی ساده می‌پوشید. ایشان هر جا می‌شنید مجلس روضه است به سرعت حاضر می‌شد و همیشه یا مشغول دعا بود یا ذکر، آدم عجیبی بود، خیلی خوش أخلاق بود. الآن هم بعضی پسرهایش زنده هستند. خیلی مرد خوش حافظه و خوش استعداد...

دو مطالعه برای یک درس، شیوه تدریس آیة الله خوئی

  • نویسنده:سید محمد رضا
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۱۲/۲۷-۸:۵:۳۲
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۷/۰۲/۱۵-۱۹:۱۱:۵۱
    • کد مطلب:21658
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

خود آیة الله خوئی درباره روش تدریسشان فرموده بود:
من برای هر درسی دو مطالعه می‌کنم:
یک مطالعه برای اصل مطلب است که رسیدگی به ان قلت و قیل‌های آن است تا مختار خودم در مسئله روشن شود.
مطالعه دوم هم برای این که مطالب را چگونه بیان کنم که طلبه‌ها راحت‌تر و بهتر بفهمند. بیان از کجا شروع شود و به کجا ختم گردد و اشکالات چگونه طرح شود...

خواب بی‌اختیار آیة الله خوئی

  • نویسنده:سید محمد رضا
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۷/۰۲/۱۹-۹:۴۲:۳۵
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۷/۰۳/۰۷-۱۸:۵۶:۲۳
    • کد مطلب:21860
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

مکرر شاهد بودم که ایشان کتابهای متعددی دور و برش می‌چید و به شدت غرق مطالعه می‌گردید.
در طول شب در لابلای کارهایم، بارها و بارها نگاهی هم به آقای خوئی می‌انداختم، می‌دیدم که ایشان همچنان غرق در مطالعه است.تا این که اواخر شب می‌شد، از شدت خستگی، بی اختیار روی کتابها می‌افتاد و در میان آنها خوابش می‌برد.

شیخ عباس قمی و استفاده از همه لحظات عمر

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۷/۰۳/۰۳-۱۰:۵۴:۵۴
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۷/۰۲/۲۲-۲۲:۳:۲۱
    • کد مطلب:21876
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

مرحوم حاج شیخ عباس ملتزم و مقید به استفاده از همه لحظات عمر بودند. یکی از علمای قم (آقای وکیلی) می‌گفتند: وقتی ایشان در قم بودند، شخصی برای کمک به بازنویسی تألیفاتشان برای چاپ خدمتشان می‌رفت، او تعریف کرده بود: «یک روز از شدت کار خیلی خسته شدیم، حاج شیخ عباس به من گفتند: بلند شو به صحن برویم تا هم زیارتی کنیم و هم رفع خستگی شود. به اتفاق به حرم مشرف شدیم و ایشان وارد صحن شدند و سلامی عرض کردند و از آنجا آمدند کنار بقعه شیخ فضل‌الله نوری نشستند تا هم فاتحه‌ای بخوانند و هم چند دقیقه‌ای خستگی از تن به درکنند. وقتی کنار بقعه نشستند، گفتند این نخستین بار است که من کنار این بقعه آمده‌ام. این در حالی بود که آقای وکیلی می‌گفتند ما اهل علم برنامه‌مان این بود که هر شب آنجا می‌نشستیم. منبع:خبرگزاری...

هر ورق تفسیر البیان حاصل هشت ساعت مطالعه

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۷/۰۴/۲۰-۱۶:۲۶:۱۸
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۷/۰۴/۲۰-۱۶:۲۸:۵
    • کد مطلب:21888
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

بالاخره پس از اصرار زیاد آشیخ حسینعلی فیروزبخت… بعد از درس با ایشان خدمت آقای خوئی رفتیم و سلام کردیم…
بعد ادامه دادم که ما چون از شاگردان شما هستیم و آشنای به مطالب شما، هر جا حضرتعالی مطلبی نوشته‌اید کار ما آسان شده است.
من جمله همین کتاب البیان شما خیلی به درد می‌خورد.
آقای آشیخ حسینعلی میفرمایند اگر البیان را تکمیلش کنید و تفسیر را ادامه دهید، مورد استفاده است.
آقای خوئی از این حرف خوشحال شدند. بعد فرمودند اصول و فقه، چون کار دائمی ما هست، آن قدر از ما وقت نمی‌گیرد.
اما برای نوشتن هر ورقی از کتاب البیان، هشت ساعت وقت گذاشتم تا این کتاب تکمیل شد.
من الآن با این همه گرفتاری از کجا هشت ساعت وقت پیدا کنم تا تفسیر قرآن را کامل کنم؟!

هنگامی که علم بر زندگی می‌چربد

  • نویسنده:عبد الرضا
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۷/۰۹/۰۱-۶:۳۱:۸
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:22197
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

شیخ نوری روزی از بازار می‌گذشت که اصلی از اصول چهارصدگانه را دید که برای فروش عرضه شده بود. وی پولی به همراه نداشت. پس بعضی از لباسهایی را که بر تن داشت، به فروش رساند و آن کتاب را خریداری نمود. شیخ محبوبه درباره شیخ علی کاشف الغطاء نقل می‌کند که گفته است در آستانه به سر می‌بردم و عیالمند بودم. روزی از روزها اتفاق افتاد که به جز یک ربع مجیدی، هیچ پول دیگری نداشتم. در آغاز روز از خانه خارج شدم تا برای خانواده‌ام غذایی با آن مبلغ تهیه کنم. از بازاری گذشتم و کتابی را دیدم که به آن نیازمند بودم. آن را با پولی که داشتم خریدم و نزد خانواده‌ام برگشتم و آن روز را همگی بدون غذا به سر بردیم. منبع: کتاب داستان‌هایی از نجف اشرف، صفحه‌ی...

غرق مطالعه بودم که ناگهان صدای مناجات بلند شد

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۷/۱۱/۲۳-۱۱:۴۰:۱۴
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:22638
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

عبارت مشکلی از کتاب درسیم بود که در درس برایم حل نشد، با مطالعه هم حل نشد، در مباحثه هم حل نشد، به استاد مراجعه کردم باز هم حل نشد. تصمیم گرفتم خودم آن را حل کنم. از این رو شب در پشت بام مدرسه دو درب مشهد مشغول مطالعه بودم، توجهی به ساعت نداشتم به اندازه‌ای غرق مطالعه شدم که متوجه گذشت زمان نشدم. تا این که عبارت حل شد. در همین هنگام صدای مناجات از مأذنه حرم مطهر بلند شد. «روزنه‌ای به عبودیت فقیهانه» خاطراتی از عالم ربانی مرحوم حاج شیخ ذبیح الله قوچانی منبع: دانش...

هنگامی که آیة الله خوئی غرق مطالعه می‌شود

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۷/۱۲/۲۵-۹:۵۲:۲۴
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:22730
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

چند جوان بودیم که در زمان جنگ ایران و عراق شبها در کوفه برای نگهبانی و خدمت در محضر مرحوم آیت الله خویی به سر می بردیم. ایشان شبها اخبار جنگ را از رادیو مونت کارلو پی گیری می کرد، و بعد از اخبار به تا پاسی از شب به مطالعه می پرداخت. شبی صدای موسیقی و آهنگ از اطاق ایشان شنیدیم، تعجب کردیم. وقتی داخل اطاق شدیم دیدیم ایشان آن چنن غرق مطالعه است که اصلا متوجه پایان اخبار و پخش موسیقی نیست. منبع: دانش...

همت بلند آیة الله خوئی در اواخر عمر

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۷/۱۲/۲۵-۹:۵۴:۱
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:22731
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

حدود دو سه ماه آخر عمر ایشان شبی در کوفه یکی از نگهبانان را صدا زدند و فرمودند: این اشعار را من تا این وقت شب حفظ کرده‌ام (گویا اشعار راجع به امیر المومنین بود) سپس کاغذ اشعار را به نگهبان دادند و بخشی از آن را که حفظ کرده بودند خواندند. و بعد حدود ساعت پنج صبح دو مرتبه نگهبان را صدا زدند و بقیه اشعار را که حفظ کرده بودند خواندند. معلوم شد ایشان برای تکمیل حفظ شعر تا آن وقت بیدار بوده‌اند. منبع: دانش...

فرار از پذیرایی منبری خراسانی

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۰۲/۱۰-۵:۳۵:۲۵
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:22790
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

یکی از منبریهای مشهور مشهد هر ساله به نجف می‌آمده و بر یکی از طلاب مدرسه وارد می‌شده است و آن طلبه از او پذیرایی می‌کرده و کارهای او را انجام می‌داده است. در همین حالاتم بود که ایشان نامه‌ای فرستاد که بنایش بر این شده بود که امسال بر من وارد شود و در این چند ماه زمستان در حجره من باشد. پیشاپیش هم اسباب و اثاثیه‌اش را به حجره من فرستاد. من فکر کردم که آمدن آن منبری به حجره من محذورات و مزاحمتهای زیادی با درس و بحثم دارد، از جمله آن منبری اهل دید و بازدید بود، این با وضع طلبگی من سازگار نیست. لذا به یکی از طلبه‌های خراسانی که سرش برای این جور کارها درد می‌کرد، پیشنهاد میزبانی آن آقا را دادم. او هم از خدا خواسته و پذیرفت. بالاخره آن منبری آمد، بعد از چای خوردن به ایشان گفتم بالاخره من طلبه هستم، درس و بحث دارم، آن جوری که لایق شأن شماست نمی‌توانم پذیرایی کنم. او عذر آورد و من هم عذر آوردم، تا این که او را به اتاق طلبه‌ای که سرش برای این کارها درد می‌کرد، بردم. از بنده ناراحت شد، چند بار خدمتش رفتم روی خوش نشان نداد. روزی به حجره من آمده بود و می‌گفت فلانی من مراقب احوال شما در این مدت بوده‌ام، شما طلبه عادی نیستی بیا در سن پیری به من چیزی یاد بده. هر چه گفتم که من طلبه‌ای هستم مشغول درس و بحث و به کارهای خودم می‌رسم قبول نمی‌کرد، تا به زحمت از دست او خلاص شدیم. ...

آیة الله میلانی و عطش معرفت

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۱۰/۰۹-۹:۲۹:۳۵
    • تاریخ اصلاح:۱۴۰۱/۰۴/۱۰-۲۳:۲۶:۱۹
    • کد مطلب:23272
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

حجة الاسلام و المسلمین حاج آقای کنعانی از افراد متعددی از فضلای مشهد نقل فرمودند: مرحوم آیة الله العظمی حاج سید محمد هادی میلانی هم از بُعد علمی و هم از بُعد اخلاقی و معنوی، ویژگی‌های منحصر به فردی داشتند. یکی از ویژگی‌های این بزرگوار، اهتمام خاص به شناخت و معرفت امام علیه السلام است. گواه روشن این امر، جریان زیر است. ایشان فرموده‌اند: من حاجتی داشتم که برای اجابت آن دو هزار مرتبه حرم حضرت رضا علیه السلام مشرف شدم. در این تشرفات حاجتم این بود که به من شناخت و معرفت مقام امامت را عنایت کنند. همین مطلب را برخی از اخوان محترم علم الهدی از مرحوم آسید محمود مجتهدی از آیة الله آسید هادی میلانی این چنین نقل کردند که: حاجت آیة الله میلانی در این دو هزار بار تشرف این بود که حضرت رضا علیه السلام عقاید ایشان را عقاید درست و حقه قرار دهد. البته دنباله‌ این مطلب چیزی نقل نشده، اما از قرائن برمی‌آید که آیة الله میلانی به این هدف رسیده‌اند. این درس بزرگی برای همه است که هر چه بتوانیم معرفت‌مان را به اهل بیت علیهم السلام زیادتر کنیم، چرا که این امر اساس هر عبادت و هر مطلب مهم دینی ماست.

تلاش شگفت آسید احمد اشکوری در تحقیق

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۱۱/۰۷-۱۱:۳۷:۱۵
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۸/۱۱/۰۷-۱۷:۲۶:۵
    • کد مطلب:23297
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

به احترام او بلند شدم، وقتی بلند شدم، جای پایم از عرق، تر شده بود، چون آدم وقتی می‌نویسد دیگر نمی‌تواند باد بزند، برای همین زیاد عرق کرده بودم.
این آقا وقتی وضعیت مرا دید، نشست و گفت سبحان الله، این توفیقی است که شما دارید [و با این امکانات و در این هوای گرم مشغول کار هستید].
بعد گفت: یک وقت فکر کردم که خدا برایم وسائل را فراهم کرده، چرا یک کار مثبتی نکنم! لذا تصمیم گرفتم یک کاری را انجام بدهم.
[برای این منظور] در منزل یک اتاقی را به این کار اختصاص دادم، یک میز بهداشتی و صندلی بهداشتی و یک چراغ بهداشتی و بقیه تشکیلات لازم، همه را آماده کردم.
از جمله حدود هزار کتاب هم تهیه کردم، [آن هم] با قفسه‌های خیلی زیبا و مرتب، با قاعده تمام اینها را مرتب کردم.
اما [عجیب این بود که] هر وقت می‌خواهم به طرف آن اتاق بروم، گویا عزرائیل یقه مرا گرفته [و نمی‌گذارد وارد اتاق شده و مشغول به کار گردم].
...

یک عمر بی‌خوابی آیة الله خوئی برای طلب علم

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۹/۰۴/۱۷-۶:۸:۳۹
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:23474
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

آسید مهدی خلخالی درباره تألیف فقه الشیعه می‌گوید: من وقتی تقریرات اجتهاد و تقلید آقای خوئی را نوشتم غیر حضوری نوشتم. یعنی هنگامی که آقای خوئی اجتهاد و تقلید را درس می‌گفتند، در درس ایشان شرکت نمی‌کردم. لذا برای تقریر این بحث ایشان، تقریرات بعضی علماء (آسید محمد روحانی) را گرفتم و از روی آن نظریات آقای خوئی را نوشتم. طبیعتا برای نوشتن جلد اول فقه الشیعه که اجتهاد و تقلید است خیلی به زحمت افتادم. وقتی جلد اول تقریرات را تکمیل کردم، کتاب را آوردم خدمت آقای خوئی، مرحوم آقای خوئی نگاهی به چشم‌های من کرد، دید مقداری سرخ شده، فرمود: آقای آسید مهدی ظاهرا خیلی زحمت کشیده‌ای، گفتم بله چون غیر حضوری نوشته‌ام، فرمود: شما می‌دانی من چه جور درس می‌خواندم؟ گفتم نه. فرمود: من با مرحوم پدرم همخانه بودیم، اتاق من هم روی حجره مرحوم پدرم بود. به رسم قدیمی‌ها پدرم بعد از نماز عشاء می‌رفت استراحت کند، [در اثناء شب هم]مکررا برای قضای حاجت بیدار می‌شد. هر وقت از اتاقش بیرون می‌آمد می‌دید که هنوز چراغ اتاق من روشن است، صدا می‌زد که آسید ابوالقاسم هنوز بیداری بابا، می‌گفتم بله. بعد هم به احترام ایشان شعله چراغ را [کم می‌کردم که تصور کند رفتم بخوابم تا خیالش راحت شود] وقتی به اتاقش برمی‌گشت شعله چراغ را برای ادامه مطالعه زیاد می‌کردم. ...

مذاکره علمی ایستاده آیة الله خوئی و آیة الله میلانی تا سپیده‌دم

  • نویسنده:عبد الرضا
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۹/۰۶/۱۸-۸:۳۷:۳
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۹/۰۶/۱۸-۸:۵۲:۵۴
    • کد مطلب:23531
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

یکی از اهل علم به من گفت که [آیة الله]سید خوئی و [آیة الله]سید میلانی هنگامی که شاگرد شیخ نائینی بودند، گاهی هنگام بازگشت از بحث، در حال مذاکره‌ی پیرامون یک مسئله برمی‌گشتند و به در خانه‌ی آقای میلانی می‌رسیدند و می‌ایستادند و [به بحث ادامه می‌دادند.] گاهی ایستادن آن‌ها تا دم سپیده‌دم ادامه می‌یافت و نگهبان بر آن‌ها می‌گذشتند و از علت ایستادنشان می‌پرسید، زیرا که احتمال می‌داد آنان نیازی به کمک دارند و یا بیماری داشته باشند. و من از یکی از نوه‌های سید میلانی شنیده‌ام که از مادر بزرگش نقل می‌نمود که می‌گفت: گاهی صدای سید را کنار در می‌شنیدم در حالی که شام را آماده کرده بودم، اما به خواب می‌رفتم و بیدار می‌شدم و او همچنان بر در خانه بود. منبع: کتاب داستان‌هایی از نجف اشرف، صفحه‌ی...

تاجر تشنه علم

  • نویسنده:عبد الرضا
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۹/۰۶/۱۸-۸:۴۸:۲۸
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:23533
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

از شیخ امینی شنیدم که می‌گفت: فردی ایرانی به دیدار من آمد و گفت: من در حج بودم و از بعضی حجاج شنیدم که درباره‌ی تو سخن می‌گفت و علاقه‌مند شدم که به دیدار شما بیایم. شیخ می‌گفت: پس هر وقت از حدیثی با وی سخن می‌گفتم، او را مطلع بر آن می‌یافتم. از او درباره شغلش پرسیدم. گفت: در بازار دکانی دارم که فلان کالا را می‌فروشم. پس، از وی درباره تحصیلاتش پرسیدم. گفت: هنگامی که دکانم را باز می‌کنم، نذر می‌نمایم که اگر این فصل [از فلان کتاب] را حفظ نکنم یا این کتاب را نخوانم، 200 تومان (که در زمان خودش مبلغ قابل توجهی بود) صدقه بدهم. پس ناچار به مطالعه می‌شدم تا اینکه آنچه را می‌بینی به دست آورده‌ام. منبع: داستان‌هایی از نجل اشرف، صفحه63 با اندکی...

نسخه شیخ مرتضی انصاری برای طلبه مبتدی

  • نویسنده:عبد الرضا
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۹/۰۹/۰۳-۷:۴۸:۲۹
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:23593
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

طلبه‌ای تازه کار، در شب قدر شیخ انصاری را در حرم مطهر دیده و از او پرسیده بود: در این شب مبارک، برترین عبادت‌ها چیست؟ شیخ گفت: چه کتابی را می‌خوانی؟ طلبه گفت: الفیّه ابن مالک. شیخ گفت: برترین اعمال این است که به حجره‌ات برگردی و الفیّه را مطالعه کنی تا تو را خواب ببرد. شما را به خدا، ببینید که این عالم ربانی چقدر به گسترش علم، اهتمام می‌ورزد و یادگیری را تشویق می‌کند و اینکه وی هیچ عملی را، هرچند مهم و عظیم باشد، برتر از طلب علم نمی‌بیند. و این همان چیزی است که در حدیث صادقین صلوات الله و سلامه علیه، آمده است. بنا بر این بر جوانان ما دانشجویان علوم اسلامی لازم است که جد و جهد نمایند و تنها به علم بپردازند و در راه تحصیل آن کوشا باشند. منبع: کتاب داستان‌هایی از نجف اشرف، صفحه‌ی...

خیالات شیطانی در طلب علم

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۴۰۰/۰۲/۰۷-۱۴:۲۸:۱۳
    • تاریخ اصلاح:۱۴۰۰/۰۲/۱۱-۰:۴۵:۱
    • کد مطلب:23746
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

مرحوم شیخ محمد جواد خراسانی رحمه الله: از اولِ ورودم كه به نجف وارد شدم، به امیرالمؤمنین علیه السلام عرض كردم كه: من اينجا نيامدم تنها براى آموختن مطالب پیچیده كتاب‌ها و مستنبطات علماء، زیرا حصول اين علم در همه جا ممكن است. من اينجا براى مطالب ديگر آمده‏‌ام، علمى را می‌خواهم كه در متون كتب نيست. نه اينكه مانند صوفيه تقاضاى علم لدنّى كنم و يا خود را به تنبلى بزنم و بگويم "علم حجاب است و بايد در پىِ علمِ حقيقت رفت" كه اين خود بى‏ حقيقت است و جز وهم و خيال نيست. يا اينكه خودم را براى شما لوس كنم و به دروس و مطالعه اهميت ندهم و علمش را از شما بخواهم! يا از درس و مطالعه اكتفا به رياضات يا مقدسی‌ها كنم و باقيش را بعهده شما بگذارم! كه همه اينها خيالات شيطانى است كه انسان را مغرور می‌كند و به تنبلى وادار می‌كند و از علم بى‏‌بهره می‌ماند؛ بلكه همانطوری كه مرسوم است از درس و بحث و مطالعه و مداقّه انجام خواهم داد و آنچه از درس و مطالعه حاصل نمی‌شود از شما می‌خواهم‏. جهاد اكبر، ص...

محدّث نوری، از شیفتگان و عشّاق کتاب

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۴۰۱/۰۲/۱۳-۶:۳۹:۵۵
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:24287
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

«خبر داد ما را جناب آقای سیّد ابوالحسن قزوینی از سیّد عالم ربّانی، آسیّد اسدالل‍ه اصفهانی – که از اصحاب ناحیه‌ی مقدّسه است – ؛ گفت: با مرحوم شیخ بزرگوار، خاتمة المحدّثین و بدر النّورین، الحاج میرزا حسین النّوری – نوّر الله مرقده – مشرّف به کربلا شدیم، در بین راه همی می‌فرمود: فلان کتاب و فلان کتاب را خیلی طالب هستم، هرچه جستجو می‌کنم گیر نمی‌آورم، امّا در این سفر از حضرت سیّدالشّهداء – علیه السّلام – خواهم گرفت، و مرتّب این گفتگو را تکرار می‌فرمود. تا وارد کربلا شدیم. از کفشداری مرحوم سیّد هاشم – گوشه‌ي غربی ایوان – به حرم مطهّر مشرّف، و چون از زیارت فارغ شدیم بیرون آمده، نزدیک کفشداری، مخدّره‌ای را دیدیم دو کتاب به روی دست گرفته. مرحوم میرزای نوری پرسید: این کتاب‌ها چیست؟ زن گفت: مالِ فروش است. کتاب‌ها را نگاه کردیم، همان دو کتابی بود که می‌خواستیم! میرزا فرمود: چند می‌فروشی؟ گفت: بیست و دو قِران. میرزا به من فرمود: هرچه پول داری بده. آنچه من و ایشان داشتیم شش قِران بیشتر نبود. به زن دادیم، و با خود گفتم: ما اکنون وارد شدیم، خوراک نخورده‌ایم، همه‌ی پول‌مان همین بود، آن هم برای خرید کتاب صرف کرد، باقی پول کتاب را از کجا می‌آورد؟! پس به زن گفت: با ما بیا. رفتیم به بازار حراج. عبای خود را فروخت، باز کم بود. عمامه را فروخت، باز کم بود. قبا را فروخت، و بالأخره کفش خود را نیز فروخت. پول‌ها را داد به زنِ صاحب کتاب‌ها تا رفت. بر تن آن جناب نماند مگر...

مطالعه و تحقیق پیوسته آمیرزا کاظم تبریزی

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۴۰۱/۰۶/۳۱-۶:۱۱:۹
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:24428
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

آقای آسید حسن منافی: آمیرزا کاظم تبریزی پیوسته در حال مطالعه و تحقیق بود. در شبانه روز تنها دو ساعت می‌خوابید. اگر روزی خواب ایشان از دو ساعت تجاوز می‌کرد در روز دیگر کمتر می‌خوابید تا این که در هفته بیش از چهارده ساعت نخوابیده باشد. نقل به...

عطش علمی که هیچ گاه فروکش نمی‌کرد

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۴۰۱/۱۰/۱۳-۵:۲۰:۶
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:24490
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

مرحوم آقا شیخ ابوالقاسم از اجله علمای قم بود. علماً مورد قبول عامه بود. خواص و عوام همه تصدیقش می‌کردند. همواره مشغول بود؛ یا درس می‌گفت، یا مطالعه می‌کرد، یا در مطلب علمی فکر می‌نمود، یا با طرفی که پیدا می‌کرد، به بحث و مذاکره علمی مشغول می‌شد. و غالبا کتابی زیر بغلش بود. به هر جا که می‌رسید، اگر مجلس مقتضی مذاکره علمی بود، فورا مسأله‌ای طرح کرده، مشغول تبادل افکار می‌شد و الا کتاب از زیر بغل بیرون آورده، به مطالعه مشغول می‌گردید. حتی در روزهای چهارشنبه عصر در منزل خود مجلس ذکر مصیبت منعقد می‌کرد، در عین حال که حاضرین مشغول صرف چایی قلیان بودند، او در یک گوشه‌ای مانند هر روز به تدریس و افاده علم اشتغال داشت. فکر روشن و نظر دقیقی دارا بود. مطالبی را که بین فضلا القا می‌کرد، مادامی که اطراف و جوانب آن را با نظر عمیق، تحت مطالعه نیاورده بود و وزن آن را کاملا به دست نیاورده، القا نمی‌کرد. در ورغ و تقوا نمونه گذشتگان بود و در عرفیات نیز بی‌نهایت دقیق بود. به هر کاری که وارد می‌شد، با کمال سنگینی و متانت قدم می‌گذاشت. خیلی هم بی‌هوا بود. ذره‌ای در وی آثار منیت نبود. جرعه‌ای از دریا ج۴ پاورقی...

پشتکار شیخ محمدحسن نجفی صاحب جواهر الکلام

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۴۰۱/۱۱/۰۷-۴:۳۵:۵۰
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:24529
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

شبی بسیار گرم با حشرات بسیار بر نجف گذشت که بیشتر مردم آن شب را به خواب نرفتند. هنگام صبح شیخ به محل درس آمد ولی تعداد طلاب را اندک یافت، علت را پرسید. به او گفته شد: به خاطر حشرات شب گذشته را نخوابیده بودند. امروز خوابیده‌اند. گفت: برای شما بگویم که من چه کرده‌ام، دیدم که به سبب بدی هوا، نمی‌توانم موضوع بحث را آماده کنم، پس جامه‌هایم را درآورد و لنگی به خود بستم و وسط حوض نشستم تا خود را به وسیله آب از حشرات نگاه دارم و آنگاه موضوع بحث را آماده نمودند. منبع: کتاب داستان‌هایی از نجف اشرف، صفحه‌ی 185 با اندکی...

علت اشتهار جواهر الکلام

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۴۰۱/۱۱/۰۷-۴:۳۵:۵۲
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:24530
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

نویسنده [کتاب] تکمله گفت شیخ محمد حسن آل‌یاسین کاظمی برایم تعریف کرد: استادم صاحب جواهر کلام به من دستور داد تا در شهر کاظمین سکونت اختیار کنم و برای ترویج دین در آنجا، اقامت نمایم. به او گفتم: از شما خواهش می‌کنم که به حاج علی فرزند حاج محسن پوست فروش- تاجر معروف کاظمینی- بنویس که آنچه را از مجلدات جواهر دارد، به من عاریه دهد [تا دستم از کتاب خالی نباشد]. شیخ گفت: سبحان الله! کتاب الجواهر چنان شده است که تاجران از آن نسخه برداری می‌کنند! به خدا ای فرزندم، آن را ننوشته‌ام که مردم به‌آن مراجعه نمایند، بلکه آن را برای خودم نوشتم. زیرا که به سوی [منطقه] العذرات می‌رفتم و در آن جا مسائلی را از من می‌پرسیدند. چون من فقیر بودم، کتابهای مورد نیاز را نداشتم تا با خود ببرم. تصمیم گرفتم تا کتابی بنویسم که هنگام نیاز مرجعی برای من باشد. و اگر می‌خواستم کتابی بنویسم که در فقه تألیف شده باشد، دوست داشتم که بر شیوه ریاض سید میرعلی بوده باشد. سید گفت: هنگامی که این مطلب را از استادم شنیدم، گفتم: سبحان الله من از دو امر در جواهر تعجب می‌کردم: یکی موفق شدن شیخ محمدحسن به اتمام شرح و دومی رواج گسترده آن. اینک تعجب من برطرف شد. گفت: چگونه؟ گفتم: این سخن شما دلالت دارد بر اینکه صاحب جواهر هنگام نوشتن آن، چیزی از مستلزمات حب جاه و شهرت و تعریف در خاطرش نبوده، بلکه آن را برای خود و رفع نیاز خویش نوشته، و این [اخلاص] سبب توفیق او برای اتمام آن و نیز رواج گسترده آن است. ...

صاحبان المعالم و المدارک اعجوبه‌های روزگار

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۴۰۱/۱۱/۰۷-۴:۳۵:۵۵
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:24531
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

در قرن دهم، شیخ احمد اردبیلی مقدس، بزرگِ علمای نجف در آن هنگام بود. وی کتاب الرحلة لطلب العلم، را نوشته است. از جمله کسانی که به سوی شیخ هجرت نموده‌اند، شیخ حسین فرزند شهید ثانی و خواهر زاده‌اش، سید محمد، بودند. این دو به شیخ گفتند: ما نمی‌توانیم مدتی طولانی اقامت در اینجا نماییم. لذا می‌خواهیم نزد شما به شیوه‌ای که بیان می‌کنیم، تحصیل نماییم اگر صلاح بدانید؟ گفت: ‌آن شیوه کدام است؟ گفتند: ما مطالعه می‌کنیم و هر چه را که فهمیدیم و نیازی به توضیح نداشته باشیم، فقط عبارت را می‌خوانیم و توقف نمی‌نماییم و آنچه نیاز به بحث و توضیح باشد، شما درباره آن صحبت کنید. شیخ این شیوه را پسندید. آنان نزد وی کتابهایی در اصول و منطق و کلام و غیره، همچون شرح مختصر عضدی و شرح شمسیه و حاشیه‌ آن و شرح مطالع و غیره را، خواندند. شیخ قدس الله روحه، در حال نوشتن شرحی بر ارشاد بود که قسمتهایی از آن را به آنها می‌داد و می‌گفت: به عبارت‌های آن دقت کنید و آنچه را می‌خواهید از آن را اصلاح نمایید زیرا می‌دانم که بعضی از عبارت‌های من، فصیح نیستند. نیکی و خوش نفسی مقدس اردبیلی را ببینید که چگونه در مقابل شاگردانش تواضع می‌کند! جمعی از شاگردان شیخ، شرح مختصر عضدی را نزد وی می‌خواندند که مدتی طولانی به آن مشغول بودند و هنوز مقداری مانده بود و نیاز به زمان زیادی بود تا به پایان برسد. این در حالی بود که آن شیخ حسین و سید...

خاطره‌ای شگفت و فراموش نشدنی از علامه امینی

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۴۰۲/۰۱/۱۳-۰:۸:۳۳
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:24615
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

یکی از خاطره‌های ماندگار، در ارتباط با استاد جلیل القدر، آیت الله میلانی، داستانی است که در مدرسه نواب ـ بالا خیابان مشهد ـ اتفاق افتاد. آن داستان که با شخصیت و کارنامه درخشان علامه آقا شیخ عبدالحسین امینی تبریزی گره خورده است برای طالبان علم و معرفت و حقیقت، بس آموزنده است. شاید تعبیر خاطره‌ای فراموش نشدنی، برای آن رویداد مقصودم را به مخاطب برساند. علامه امینی که به مشهد مشرف شدند، از ایشان برای منبر رفتن در مدرسه نواب دعوت کردند. قرار شد که آن پژوهشگر بزرگ اهل بیت ـ سلام الله علیهم ـ ده روز برای خواص و عوام سخنرانی کند. پیدا بود که چنین مجلسی در نوع خود، مجلسی بی‌نظیر خواهد بود. جمعیت آن قدر زیاد بود که بالا خیابان تا چهارراه نادری بسته شده بود. در آن ساعت‌ها، از دو طرف خیابان نادری، هیچ اتومبیلی تردد نداشت. مردم نه تنها محوطه مدرسه نواب را پر کرده بودند، بلکه در پیاده‌روها و خیابان نشسته و یا ایستاده بودند. علما و فضلا و حتی مراجع تقلید آن وقت خراسان پای منبر علامه امینی آمده بودند. تا آن جا که به یادم مانده است، غیر از آیت الله میلانی، آیت الله میرزا احمد کفایی ـ آقازاده آخوند خراسانی ـ و آیت الله فقیه سبزواری و آیت الله آقا شیخ کاظم دامغانی در آن مجلس حضور داشتند. علامه که منبر رفتند، خطاب به حضار مجلسِ شکوهمند آن روز خراسان چنین فرمودند: من برای کار تألیف و تحقیق پیرامون مسأله غدیر، به هندوستان سفر کردم و چهار سال در آن...

آمدم مسجد که از کار عقب نمانم

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۴۰۳/۰۲/۱۲-۱۳:۵۲:۴۹
    • تاریخ اصلاح:۱۴۰۳/۰۲/۱۲-۱۳:۵۳:۱۹
    • کد مطلب:24908
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

مرحوم استاد زاهدی نقل می‌کردند: سالی در نجف زائر بودم و برای این‌که از وقتم استفاده کنم، در ساعات خلوت برای دیدن زیارتگاه‌ها و اماکن عبادی می‌رفتم و بهره می‌بردم. بعدازظهرِ گرمی بود، از کوچه‌گردی خسته شدم. مسجدی دیدم، گفتم: بروم هم نمازی بخوانم و هم استراحتی بکنم. مسجد خالی به نظر می‌رسید. در همان اوّلِ شبستان دو رکعت نماز تحیّت خواندم، ولی حس کردم عقب‌تر در پشت ستونی کسی دیگر هم هست. سر برگرداندم و دقّت کردم، مرحوم آقای خوئی بود! بعد از خوش‌وبش، قبل از این‌که سؤال کنم که این‌جا چه می‌کنید، خودش جواب داد: منزل مهمان داشتیم و شلوغ بود و امکان مطالعه نبود، آمدم این‌جا که از کار عقب نمانم. کانال چراغ...

همت بلند سید محمد اعرجی در تحصیل

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۴۰۳/۰۳/۲۸-۷:۴:۲۹
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:24927
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

سید محمد اعرجی هنگام شروع تحصیل، بزرگسال و محاسنش در حال سفید شدن بود. ولی در کمترین زمان بر همدرسانش پیشی گرفت. منبع: کتاب داستان‌هایی از نجف اشرف، صفحه‌ی...

دستنوشت آیت اللّه مرعشی نجفی از دوران طلبگی در حوزه علمیه

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۴۰۳/۱۱/۱۹-۱۶:۵۹:۴
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:25108
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

«‏فوائد سیّد مهدی نجفی را خریدم به پول ۳ ماه نماز استیجاری. و منِ محزون، شهاب‌الدّین حسینی #مرعشی نجفی هستم. و این حروف را در حال گرسنگی می‌نویسم! یک روز و شب به دلیل نداری، چیزی نخورده‌ام! امیدوارم بتوانم به برکت اجدادم بر این سختی‌ها صبر نمایم. ۱۳۴۱ مدرسه قوام - نجف أشرف» کانال "مباحثه فقاهت" [تصویر اصل دستنوشت در منبع موجود...

افسانه‌های «استقامت در راه محبوب»

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۵/۲۳-۱۱:۴۹:۸
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۵/۰۵/۲۳-۱۱:۴۳:۵۳
    • کد مطلب:17169
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

برای حل شدن افسانه‌ی «عطش شناخت»، شایسته است سراغ روی دوم این سکه برویم که تحمل کاستی‌ها و جنگ با مشکلات در زندگی طلبگی است.
اگر کسی محبوبش را بشناسد، خودش را به آب و آتش می‌زند تا راهی به سویش پیدا کند.
و اگر کسی راهی به محبوبش یافت، مردانه پای بر جاده استقامت و ایثار می‌کوبد تا به او برسد.
مقاومتی با رنگ و بوی عزت نفس و مناعت طبع
مقاومتی با سرمایه توکل
مقاومتی با توشه توسل
طلبگی پر است از این مقاومتها، پایمردی‌ها، مردانگی‌ها و…
مقاومتی که زمانی واقعیت داشت و اما اکنون...

زندگی دشوار طلبگی را چگونه تحمل می‌کنید؟!

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۳/۲۰-۹:۱۹:۱۳
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۸/۰۱/۱۸-۱۸:۱۶:۴۱
    • کد مطلب:17170
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

مرحوم حاج آقا بزرگ قوچانی فرمودند: روزی در نجف اشرف در حجره‌ام در مدرسه قوام بودم. شخص غریبه‌ای وارد مدرسه شد. مقداری در مدرسه قدم زد و اوضاع طلبه‌ها در مدرسه را مطالعه می‌کرد.
وقتی وضع ساده و در عين حال سخت طلبه‌ها را ديد، با تعجب از طلبه‌ها پرسيد: شما چطور در چنين جايی زندگی مي‌كنيد؟ خودتان غذا مي‌پزيد، لباسهايتان را مي‌شوييد و…؟!…
باز هم تعجب او بیشتر شد. [ناچار شدم برایش مثلی بزنم.]
گفتم: مورچه‌ای از سنگی صافی بالا می‌رفت. چند قدمی که بالا می‌رفت، به خاطر صافی سنگ سُر می‌خورد و به زمین می‌افتاد. دوباره شروع می‌کرد و…، سه باره و…، همین طور بدون اینکه از خستگی ناامید شود به کارش ادامه می‌‌داد.
کسی که شاهد ماجرا بود خسته شد و به زبان حال به او اعتراض کرد.
مورچه در پاسخ گفت: من بالای آن سنگ محبوبی دارم كه بايد تمام تلاش خود را صرف رسيدن به او كنم. اگر موفق شدم، چه خوب و گرنه جانم را در اين راه فدا مي‌كنم؛ چون زندگی بدون آن محبوب برای من ارزشی ندارد…

تحصیل حاج آخوند همه طلبه‌ها را شرمنده می‌کند

  • نویسنده:برگ سبز
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۴/۰۵/۱۷-۱۵:۵۲:۹
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۴/۰۵/۱۳-۲۱:۲۰:۵۸
    • کد مطلب:13258
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

پدرم پس از ازدواج با مادرم و آسوده گردانیدن خیال پدرش در کار زراعت،‌ برای آن که بتواند به تحصیل خود ادامه بدهد تدبیر دیگری می‌اندیشد که اگر همه مقصود حاصل نشود اقلا به بعضی از آن نائل گردد. پنج روز از ایام هفته را به کار زراعت می‌پردازد، از همان نوع که قبلا بدان اشاره شد. هر روز پنج شنبه که می‌رسد صبحگاهان مادرم خمیر می‌کند و چند گرده‌ نان فطیر روغنی با روغن کره اعلایی که خودشان تهیه می‌کردند، می‌پزد. پدرم آنها را در سفره‌ای می‌بندد و در توبره پشتی‌اش به دوش کشیده و کتابهایش را زیر بغل گرفته اول ظهر، نماز ظهر و عصرش می‌خواند و پیاده به راه به خانه‌ی آن آقای عالمی که متن کتابهای فقه و اصول را نزد او می‌خوانده وارد می‌شود. و فطیرهای روغنی را که فرزندان آن آقا بسیار دوست می‌داشته‌اند و ایام هفته روز شماری می‌کرده‌اند تا شب جمعه فرا برسد و مردی که فطیر روغنی می‌آورد بیاید، تقدیم می‌کند و شب جمعه و روز جمعه تا ظهر،‌ از آن آقا به اندازه‌ی یک هفته از کتابهایی مانند معالم و قوانین در اصول و شرح لمعه و شرایع در فقه درس می‌گیرد و ظهر جمعه پس از ادای نماز به سوی ده باز می‌گردد و از فردا به کار زراعت خود و در ضمن آن به حاضر کردن درسها می‌پردازد تا پنجشنبه‌ی دیگر. ...

نماز شب شیخ عباس قمی که تا اذان صبح طول کشید

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۰۲/۱۰-۵:۳۵:۴۳
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۷/۰۲/۲۲-۲۲:۲:۲۶
    • کد مطلب:21875
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

یکی از خاطراتی که مرحوم آقاجانم را از این خلوت‌ها با پدر برایم تعریف کرده بودند، درباره تهجد و شب زنده داری شیخ عباس قمی بود. می‌گفتند یک شب پیش ایشان بودم که دیدم نیمه شب برای نماز شب برخاستند، من از زیر پتو ایشان را می‌دیدم و تکان نمی‌خوردم. دیدم در نماز مشغول خواندن سوره «یس» شدند و وقتی به آیه «هذه جهنم التی کنتم توعدون» رسیدند، حالتی پیدا کردند که انگار آتش جهنم را می‌بینند و مدام می‌گفتند: «اعوذ بالله من النار». من تکان نمی خوردم تا حالت ایشان به هم نخورد، اینقدر در این حالت ماندند که نتوانستند ادامه آیه را بخوانند. هنگام اذان صبح شد و ایشان مشغول نماز صبح خود شدند. منبع:خبرگزاری...

امام رضا ع نگذاشت خجالت بکشم

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۷/۱۱/۰۱-۱۸:۵۸:۴۳
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:22609
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

حجره من در مدرسه دو درب مشهد، مرطوب و بزرگ بود. قسمتی از حجره دو طبقه بود و چیزی شبیه بالکن داشت. زمستانها در اثر شدت سرما، این اتاق بزرگ قابل گرم شدن نبود. لذا تنها در همان بالا کرسی می‌گذاشتم و خودم را تنها با کرسی گرم می‌کردم. روزی آقای عبدالحسین خیرآبادی پدر حاجی اسدی از اهالی روستای خیرآباد، مهمان من شد. من با او رو دربایستی داشتم. حاجی یکی از همانهایی بود که گفته بود اگر درس را ادامه دهی برای خرجی می‌مانی. اتفاقا هیچ چیز، حتی قند و چایی در بساط نداشتم که از میهمان خود پذیرایی کنم. وقت نماز بود و طلبه‌های مدرسه برای اقامه نماز به مسجد گوهرشاد رفته بودند و من به خاطر نداشتن لباس گرم، نتوانستم به مسجد بروم. برای همین کسی نبود از او قرض بگیرم. مهمان را در بالا نشاندم پایین حجره که از بالا دیده نمی‌شد، سماور حلبی را ذغال انداختم و روشن کردم. سماور بلا خورده هم زود جوش آمد، اما من با پف کردن ذغالها، تظاهر می‌کردم که سماور هنوز جوش نیامده. در واقع خودم را به آن مشغول کردم که میهمان نفهمد من چیزی در بساط ندارم. هر چه منتظر ماندم فرجی نشد. از همه جا قطع امید کردم. حالا نه چایی دارم، نه قند دارم، نه نان دارم. از همه جا قطع امید کردم و دلم شکست. از همان زیر بالکن که مهمان نمی‌دید رو به حضرت رضا علیه السلام سلامی عرض کردم و گفتم آقا راضی نباشید آبروی من برود و این میهمان از تهیدستی من آگاه شود و اشکم جاری شد و ادامه دادم آقاجان حالا که ما آمدیم قطره‌ای از علوم آل محمد کسب کنیم، پیش این...

بچه‌ها چند روز است چیزی نخورده‌اند!

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۹/۰۳/۲۴-۱۷:۵۹:۲۰
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:23453
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

آشیخ علیرضا ایمانی: حدود سال ۴۱ از نجف به مشهد آمدم. ظهر بود. رفتم منزل حاج شیخ ذبیح الله. خانه ایشان یک منزل فرسوده قدیمی بود. هنوز برق نداشت و ملک ایشان هم نبود. در خانه را زدم. دختر بچه‌ای در را باز کرد. رنگ و رویش پریده بود. خودم را معرفی کردم، رفت و خبر داد بعد هم آمد گفت بفرمایید. وارد شدم تا حاج آقا بزرگ چشمش به من افتاد هنوز سلام علیک درستی نکرده بودیم فرمود: پولی داری؟ عرض کردم: بله! فرمود برو از این کبابی فلان مقدار کباب بخر و بیاور. بچه‌ها چند روز است چیز درستی نخورده‌اند. کباب خریدم و آوردم. ایشان دو تا سینی آماده کرده بود. مقداری کباب را داخل آن گذاشتند و برای خانواده به اندرونی بردند. بقیه آن را هم با هم خوردیم. (آن زمان به جز حاج باقر آقا و حاج صادق آقا که نجف بودند، حاج آقابزرگ پنج فرزند دیگر داشتند که همگی در منزل بودند.) «روزنه‌ای به عبودیت فقیهانه» خاطراتی از عالم ربانی، مرحوم حاج شیخ ذبیح الله قوچانی منبع:

شیخ حسن مامقانی پیش از ریاست و پس از ریاست

  • نویسنده:عبد الرضا
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۹/۱۱/۰۵-۱۲:۰:۳۹
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:23640
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

شیخ حسن مامقانی پیشوای شیعه و مجموعه‌ای از فضائل بود تا آنجا که گفته‌اند وی بعضی از شبها، به بعضی خانه‌ها سر می‌زد و کیسه‌هایی از پول به آن‌ها تحویل می‌داد و آنها، او را نمی‌شناختند. شیخ تهرانی گفته‌است: ریاست تامه و مرجعیت عظمایش، وضع او را دگرگون نساخت و او همچنان به خورد و خوراک و پوشاک و منزل خود اهمیتی نمی‌داد. کرایه نشین بود و قبایش از قدک، نسبت به حطام دنیا بسیار با ورع بود، از هدایای ظالمان و رجال کشور، چیزی را هرگز نمی‌پذیرفت و در طول زندگیش، از خط و شیوه معین برای کسی که نیابت امام را دارد، پای بیرون ننهاد. من با چشم خود مشاهده نموده و هر چه را از صلاح و تقوا، بیان کردم در او دیده‌ام و درباره‌ وی چیزی را که مشاهده ننموده‌ام، نگفته‌ام. منبع: کتاب داستان‌هایی از نجف اشرف، صفحه‌ی112 با اندکی...

گذران زندگی سید جمال الدین گلپایگانی

  • نویسنده:عبد الرضا
    • تاریخ انتشار:۱۴۰۱/۰۳/۰۱-۱۱:۲۸:۵
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:24317
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

درباره‌اش [سید جمال الدین گلپایگانی] گفته‌اند که روزگاری بر او گذشت که [هیچ چیزی برای خوردن نداشت لذا] وی، آخر شب، برگ‌های پراکنده کرفس و ریحان را از بازارها جمع می‌کرد آنها را می‌شست و در سرداب می‌گذاشت تا پژمرده نشوند. سپس آنها را با نانی که زائران از ایران برایش آورده بودند، برای غذای خود مصرف می‌کرد. منبع: کتاب داستان‌هایی از نجف اشرف، صفحه‌ی...

فقر شیخ محمدحسین اصفهانی

  • نویسنده:عبد الرضا
    • تاریخ انتشار:۱۴۰۱/۰۳/۰۱-۱۱:۲۹:۲۹
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:24319
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

[شیخ ممدحسین اصفهانی] از بزرگترین علمای نجف اشرف و بلکه در مقدمه علما و فلاسفه روزگار بود. از شیخ محمد تقی جواهری به نقل از آقای خویی شنیدم که گفته است: یکی از همدرسانم ساعت دو بعد از ظهر نزد من آمد و گفت: دانستم که شیخ، امروز غذایی در اختیار ندارد و کودکانش از گرسنگی رنج می‌برند. [آقای خویی] گفت: لباسهایم را پوشیدم و به سوی خانه‌اش رفتم درحالی که در آن وقت، چیزی جز یکصد فلس نداشتم. در خانه را زدم و او بیرون آمد. به وی گفتم: آیا شما میان حق اندک یا فراوان، فرق می‌گذارید؟ گفت: نه. پس، آن مبلغ را به او دادم و رفتم. هنگام بازگشتن به خانه، یکی از پسرانش را دیدم که برای خرید نان و غیره، زودتر از من به بازار رسیده است. منبع: کتاب داستان‌هایی از نجف اشرف، صفحه‌ی...

مرگ شیخ محمد جواد بلاغی بر اثر گرسنگی!

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۴۰۱/۰۳/۱۹-۶:۱۰:۱۶
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:24328
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

از جناب حاج آقای فرج پور (از فضلای حوزه علمیه قم) شنیدم که ایشان از مرحوم حاج سید عبد العزیز طباطبایی یزدی نقل کرد، که ایشان فرمود: آیت حق مرحوم شیخ محمد جواد بلاغی از شدت گرسنگی از دنیا رفت! منبع: دانش...

شدت فقر شیخ هاشم قزوینی

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۴۰۱/۱۲/۲۵-۴:۴۰:۵۳
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:24594
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

شدت فقر شیخ هاشم قزوینی حکایتی از دشواری‌های مرحوم شیخ هاشم قزوینی در دوران تحصیل، به نقل از هم‌مباحثه‌ی ایشان: آقای جلال‌الدین همایی گفتم: آقا من نمی‌دانم بمانم یا بروم. مقصود این بود که چون شما کسالت دارید و درس نمی‌گویید، مشهد بمانم یا به نجف بروم. اما استاد گمان کرد که من می‌گویم در طلبگی بمانم و یا از آن بیرون بروم. رو به من کرد و گفت: بمانید، از دوران غوره (و ناپخته) بودنتان گذشته است و ادامه داد: شما خدا را شکر کنید، الان وضع شما طلاب خیلی خوب شده است. سپس این قضیه را نقل کرد: من در اصفهان که درس می‌خواندم، چهل روز شلواز نداشتم. پولی هم نداشتم تا پارچه‌ای بخرم و شلوار بدوزم. عبایم را به خودم می‌پیچیدم و به درس می‌رفتم. چهل روزی گذشت، از طلبه‌های امتحانی گرفتند و گفتند هر کس امتیاز داشته باشد موقوفه‌ی مدرسه را که چهل قران است به او می‌دهیم. من امتیاز لازم را به دست آوردم و چهل قران را گرفته و برای خود شلواری تهیه کردم. مکتب تفکیک، ص٤٤٠ -...

افسانه‌های مرجعیت و «فرار از ریاست»

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۹/۲۱-۱۵:۵۴:۱۲
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۵/۰۹/۲۱-۱۷:۳۲:۳۰
    • کد مطلب:18754
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (1) نظر برای این موضوع

هر نفسی هوای ریاست و شهرت را در سر می‌پروراند و چه بسا پشت پرده‌ی عمده‌ی تلاشها نیز چیزی جز دستیابی به این دو امر نیست.
ریاست طلبی و شهرت جویی رابطه تنگاتنگی با یکدیگر دارند، هر چند شهرت تنها در ریاست خلاصه نمی‌گردد.
البته همیشه ریاست یافتن با مسئولیتهای ویژه‌ای هم همراه می‌شود و از همین رو مفاسد ریاست طلبی خطرناکتر و گسترده‌تر است.
از یک سو ریاست و مسئولیت یافتن نااهلان، فاجعه‌بارتر از آن است که بشود توصیف نمود.
از سوی دیگر سپردن ریاست و مسئولیت به شایستگان نیز، ضرورتی است عقلانی و شرعی.
کنار هم قرار گرفتن این دو نگاه، موجب شده است که علماء بیدار و هشیار تا جایی که ممکن باشد خود از ریاست و مرجعیت فرار کرده و میدان را برای دیگر شایستگانی خالی نموده و مسئولیت را به دیگران واگذار نمایند…

فرار فاضل اردکانی از مرجعیت

  • نویسنده:محمدرضا
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۹/۱۳-۱۴:۵۹:۲۴
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:18740
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

وقتی که حاج آقا روح الله خاتمی‌به قم آمده بود، به دیدن او رفتیم. مرحوم حاج آقا مرتضی حائری و حاج شیخ محمد علی صدوقی هم حضور داشتند. ایشان در دیدار دو قضیه نقل کرد که یکی از آنها مربوط به فاضل اردکانی است.
مرحوم آقای خاتمی‌از آقا شیخ محمد یزدی از پدرش حاج محمد جعفر که وکیل میرزای شیرازی در کربلا بود، نقل کرد:
میرزا شیرازی نامه‌ای به حاج محمد جعفر می‌نویسد که نزد فاضل اردکانی برو و به ایشان بگو که امور کربلا را خودت قبول کن. دیگر لازم نیست وجوهات و استفتائات شهر کربلا را برای من بفرستند.
حاج محمد جعفر می‌گوید: نزد فاضل اردکانی رفتم و سلام میرزا را رساندم و گفتم: از ناحیۀ میرزا این پیغام را آورده‌ام.
فاضل اردکانی در پاسخ گفت: دیناری از وجوهات را قبول نمی‌کنم، پاسخ استفتائات را هم نمی‌دهم، رساله هم نمی‌نویسم.
مگر فلانی که رساله نوشت، کار خوبی کرد؟!
مرجعیت میرزا بس است. میرزا زحمت مرجعیت را از دوش ما برداشته است .

میرزای شیرازی و واگذاری زعامت

  • نویسنده:محمدرضا
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۹/۰۴-۱۶:۱۵:۵۶
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۵/۱۱/۰۸-۱۷:۱۲:۱۴
    • کد مطلب:18733
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

زین العابدین گلپایگانی معاصر میرزای شیرازی بود. او حجة الاسلام گلپایگان و خیلی معتبر و عالم درجه اول بود.
می‌گویند میرزای شیرازی به او تلگراف زده بود که به نجف بیاید و زعامت را به عهده بگیرد. ایشان در طبقه بر میرزا تقدم داشت. او در سال 1289 وفات کرد.

وقتی پذیرش ریاست برای خدا باشد

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۳/۲۸-۹:۳۷:۴۲
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۵/۰۲/۰۹-۱۳:۵۴:۳۲
    • کد مطلب:16029
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

و از شیخ محسن خنفر روایت شده که گفته است شیخ حسین نجف در روز غدیر در نجف مجلسی عام ترتیب می‌داد و مردم از زائرین و اهالی نجف بر او وارد می‌شدند و اموالی را تقدیم می‌نمودند تا این که مال فراوانی نزد وی جمع شد.
و من در آن روز به دیدارشان رفته بودم.
و از جمله کسانی که به دیدار وی رفته بودند شیخ بزرگ شیخ جعفر صاحب کشف الغطا بود که منتظر ماند تا این که آمد و رفت مردم قطع شد. سپس به آن پول‌ها نزدیک شد و آنها را در ردای خود جمع نمود، بدون این که از شیخ حسین اجازه‌ای بگیرد و یا توقفی کند و پس از آن از آن جا رفت.
و نیز گفته است گاهی شیخ جعفر به خانه شیخ حسین وارد می‌شد و کلید صندوقی را که پول در آن بود برمی‌داشت و پول را می‌برد و شیخ حسین در این مورد هیچ سوالی را مطرح نمی‌نمود...

درجه اخلاص فاضل اردکانی

  • نویسنده:محمدرضا
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۹/۰۴-۱۶:۱۶:۳۱
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۵/۰۹/۲۱-۱۶:۱۰:۹
    • کد مطلب:18734
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

مرحوم حاج شیخ مرتضی اردکانی (صاحب حاشیه بر مکاسب) از مرحوم حاج میرزا علی آقا شیرازی نقل کرد:
من خردسال بودم که با پدرم به کربلا رفتیم. در کربلا فاضل اردکانی نماز می‌خواند.
گویا ایام زیارتی بود و میرزای شیرازی هم در کربلا بود و در صف نماز فاضل شرکت کرد.
فاضل آمد و وقتی دید که جمعیت فوق العاده زیاد است، برگشت. وقت نماز شد و فاضل نیامد.
میرزای شیرازی به پدر میرزا علی آقا می‌گوید: یکی دنبال فاضل برود و بگوید که بیاید تا وقت نماز نگذرد.
وقتی می‌روند و به فاضل می‌گویند، فاضل می‌گوید: میرزا که هست، نماز را بخواند. می‌گویند: میرزا منتظر شماست.
خلاصه فاضل نمی‌آید و می‌گوید: ممکن است در نفسم خلجانی شده باشد.

شیخ مرتضی حائری زیر بار سنگین رساله نرفت

  • نویسنده:برگ سبز
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۳/۲۱-۲:۵۸:۳۶
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:14393
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

بعد از فوت آقای خوانساری تجار تهران خدمت آقای حایری (ره) آمده تقاضا نمودند رساله‌ای بدهید می‌خواهیم مقلد شما باشیم. ما هم تعهد می‌کنیم که به اندازه‌ی مکفی شهریه خدمت شما برسانیم. در جواب فرموده بودند من بیش از این تحمل بار سنگین ندارم و قبول نکردند.[1] «برگ سبز» تحفه درویش [1]- شرح زندگانی حضرت آیة الله مؤسس و... ص...

هنگامی میرزای شیرازی نیاز به موعظه دارد

  • نویسنده:محمدرضا
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۱۲/۲۰-۶:۵۵:۲۵
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:18836
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

از یکی آقایان اخوان مرعشی شنیدم:
موقعی که مرجعیت میرزای شیرازی عظمت پیدا کرد و تقریبا منحصر به فرد شد، در جلسه‌ای که سلام و صلوات زیاد بود، بعد از رفتن افراد، آخوند ملا فتحعلی می‌آمد و میرزا را موعظه می‌کرد تا سم دنیوی این سلام و صلوات ها گرفته شود.

هنگامی هواپرستی در کار نباشد

  • نویسنده:محمدرضا
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۱/۱۸-۱۲:۳۴:۵۶
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:18837
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

بین اصحاب حاج شیخ حسن مامقانی و فاضل شربیانی خیلی تضاد بود.شخصی مسأله‌گوی مرحوم مامقانی بود...
در همان اوقات به علتی شاید به جهت بی تقوایی، مرحوم مامقانی او را جواب می‌کند...

حاج آقا رضا همدانی رساله‌اش را جمع کرد

  • نویسنده:محمدرضا
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۱/۲۷-۱۹:۵:۱۸
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:18838
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

این قضیه معروف است و گمان می‌کنم آشیخ آقا بزرگ هم نوشته است:
آقای احمدی میانجی از آقای آمیرزا لطفعلی زنوزی (اخوی زادۀ آمیرزا رضی تبریزی و از علمای موجه، من ایشان را دیده بودم)، نقل کرد که او گفت:
حاج آقا رضا همدانی اواخر عمر دچار نسیان شده بود، لذا دستور داد رساله‌اش را جمع کنند و گفته بود: تقلید از من جایز نیست و باید از دیگران تقلید کنید.
آقای احمدی میانجی از آمیرزا لطفعلی نقل می‌کرد: منزل حاج آقا رضا، دریچه‌ای به بیرون داشت. وقتی در می‌زدند و رساله می‌خواستند، ایشان از آن دریچه سر بیرون می‌کرد و می‌فرمود: آن حاج آقا رضا، دیگر نیست.

تعریف فاضل شربیانی از رقیبش آشیخ حسن مامقانی

  • نویسنده:محمدرضا
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۲/۰۴-۲۱:۷:۲۷
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۶/۰۲/۰۴-۲۱:۵:۵۱
    • کد مطلب:18839
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

آشیخ حسن مامقانی و فاضل شربیانی هر دو مرجع ترکها و معاصر بودند.

اعیان و اشراف و شاه از فاضل تقلید می‌کردند؛ مثلا مظفر الدین شاه مقلد وی بود، ولی تودۀ مردم مقلد مامقانی بودند...

تامین مخفیانه شهریه آیة الله رفیعی توسط آیة الله خوانساری

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۴/۰۱-۱۱:۵۱:۵۹
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:19307
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

وقتی مرحوم آیت اللّه‌ سید ابوالحسن رفیعی قزوینی تهران آمدند، درس و شهریه شروع كردند ولی بعد از چند ماه نتوانستند شهریه‌شان را ادامه دهند. خود مرحوم آیة اللّه‌ حاج سید احمد خوانساری پیش مقسّم ایشان رفته بودند و گفته بودند هر ماه برود و مقدار شهریه‌ای كه ایشان پرداخت می‌كند را از جایی بگیرد به طوری كه خود آقای رفیعی با خبر نشود. بعد از فوت ایشان مقسّم جریان را نقل كرده بود. منبع: ما سمعت صفحه...

زحمت کشیدیم تا خودمان را از زبانها بیندازیم

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۰۴/۰۴-۹:۲۵:۱
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:23008
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

یک وقتی آقایی از عراق به ایران آمده بود خیلی زحمت می‌کشید که خودش را مطرح کند. برای تبلیغ از خودش در مشهد اعلامیه و عکس به در و دیوار زده بود. وقتی این جریان به گوش مرحوم حاج شیخ ذبیح الله قوچانی رسیده بود فرموده بود: اینها تلاش می‌کنند برای شهرت، اما ما بر عکس اینها، بیشتر از اینها زحمت کشیدیم تا خودمان را از زبانها بیندازیم. «روزنه‌ای به عبودیت فقیهانه» خاطراتی از عالم ربانی مرحوم حاج شیخ ذبیح الله قوچانی منبع: دانش...

از زیرکی انزوا اختیار کرد

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۰۴/۰۴-۹:۲۷:۱۱
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:23009
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

حاج شیخ محمد تقی عندلیبی سبزواری:(از همدوره های حاج شیخ ذبیح الله قوچانی در دوران تحصیل در مشهد مقدس و نجف اشرف و کربلای معلی) مرحوم حاج شیخ ذبیح الله از نظر علمی خیلی خوب بود بعد انزوا اختیار کرد. بسیار وارسته عاقل و فهمیده بود. یک تنبهات خیلی خوب داشت. [بسیار زیرک بود.] «روزنه‌ای به عبودیت فقیهانه» خاطراتی از عالم ربانی مرحوم حاج شیخ ذبیح الله قوچانی منبع: دانش...

زهد شیخ انصاری

  • نویسنده:احمد
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۰۵/۱۵-۱۷:۵۲:۱۱
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۸/۰۵/۱۵-۱۷:۵۱:۰
    • کد مطلب:22481
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

مرحوم شیخ محمد حسن صاحب جواهر الکلام متوفی در سنه ۱۲۶۶ وقتی که از دنیا رحلت کرد. علماء ‌آن عصر مرحوم شیخ مرتضی انصاری را برای تقلید معین کردند. شیخ فرمود: سعید العلماء مازندرانی اعلم از من بود باید به او مراجعه شود. چون شیخ در حوزه درس شریف العلماء مازندرانی متوی در ۲۴ ذی القعده سال ۱۲۴۶ با سعید العلماء‌ شریک درس بوده و چون سعید العلماء بعد از درس تقریر ثانی می‏نموده و گاهی شیخ هم پای تقریر او می‏نشسته، لذا کاملا مقامات علمیه او را می‏دانست. به دین وجه او را به اعلمیت معرفی کرد. لذا از نجف قاصدی خدمت سعید العلما فرستاده، خواستار تکلیف شدند. سعید العلما فرمود: من اگر چه در آن عصر بر شیخ مقدم بودم لکن اشتغال شیخ در نجف و ابتلاء من در مازندران رتبه ما را عکس سابق نموده؛ حالا شیخ حائز مقام اعلمیت است. پس از تصریح وی به اعلمیت شیخ او به نجاة العباد حاشیه زده اظهار فتوی نمود. از این معلوم می‏شود که تصدی او بر افتاء از باب انجام وظیفه بوده نه به داعی طلب جاه و حب ریاست لذا مقام زهد و پرهیز او مقبول و مسلم عموم بوده؛ حتی از والی بغداد یا یکی دیگر از مامورین مهم دولت عثمانی که از اهل تسنن بوده نقل کردند که در باب شیخ گفته بود «ان زهده کزهد سیدنا عمر» یعنی زهدش مانند زهد آقای ما عمر است. غرض زهدش مسلم بین الفریقین بوده منتهی آن ها زهد او را تشبیه به زهد عمر کرده‏اند و این ها به زهد علی علیه السلام. ...

حواله دادن مرجعیت به دیگری

  • نویسنده:عبد الرضا
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۹/۰۷/۰۴-۱۷:۳۰:۵۶
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:23551
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

شخصی که از حاج مرتضی بهبانی شنیده بود برای من تعریف کرد و گفت: پس از درگذشت حضرت آیت الله العظمی سید حسین بروجردی، از آیة الله آسید عبد الهادی پرسیدم: امر می‌فرمایید از چه کسی تقلید کنم؟ گفت: از سید محمود شاهرودی تقلید کن. حاج مرتضی بهبهانی گفت سپس سراغ آیة الله آسید محمود شاهرودی رفتم و از او پرسیدم که از چه کسی تقلید نمایم؟ گفت: از سید عبد الهادی شیرازی. منبع: کتاب داستان‌هایی از نجف اشرف، صفحه‌ی 75 با اندکی...

آیة الله سید یوسف حکیم مرجعیت را نپذیرفت

  • نویسنده:عبد الرضا
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۹/۰۸/۱۱-۶:۱۴:۱۰
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:23581
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

آیة الله سید یوسف حکیم فرزند بزرگ آیة الله حکیم و از علمای بزرگ بود. وی، بسیار با ورع و با زهد و تقوا بود. پس از فوت پدرش آیة الله سید محسن حکیم، عشایر عرب برای تسلیت به شکل دسته‌های عزاداری به نجف آمدند و شعار می‌دادند: سید یوسف تو را تقلید نمودیم. علیرغم اینکه وی شایستگی داشت که مورد تقلید قرار گیرد. اما به جهت ورع و احتیاط این امر را نپذیرفت. خداوند او را به رحمت واسعه اش، رحمت کند و بهشت گسترده‌اش را نصیب وی فرماید. منبع: کتاب داستان‌هایی از نجف اشرف، صفحه‌ی 97 با اندکی...

من اعلم بودم اما اینک شیخ انصاری اعلم است

  • نویسنده:عبد الرضا
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۹/۰۸/۱۱-۶:۱۹:۵۳
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:23582
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

هنگامی که مردم از شیخ مرتضی انصاری تقلید نمودند، از آنان پوزش خواسته گفت: همدرس من (محمد سعید مازندرانی) اعلم از من است و او اینک در ایران به سر می‌برد و واجب است که به وی رجوع شود زیرا که تقلید از آن اعلم است. شیخ مازندرانی از این مطلب با خبر شد و به وی نوشت: هر چند که هنگام خارج شدن از عراق از تو اعلمتر بودم، ولی تو بحث و تدریس را ادامه دادی و من ترک نموده‌ام، پس تو اینک از من اعلمتر هستی. در آن هنگام شیخ انصاری تقلید را پذیرفت. شیخ آقا بزرگ در شرح حال مازندرانی می‌گوید: علامه انصاری با وجود وی، در فتوا تأمل می‌نمود. شخصی به وی نامه نوشت و او را از رأی انصاری آگاه ساخت. وی پاسخ داد: من هنگام تحصیل از شیخ اعلمتر بودم ولی این امر را در ایران ادامه ندادم، در حالی که شیخ تاکنون در تحصیل کوشش می‌کند، پس او از من اعلم تر می‌باشد و تقلید از او متعین است. منبع: کتاب داستان‌هایی از نجف اشرف، صفحه‌ی 97 با اندکی...

آیة الله خوانساری مخفیانه شهریه رقیب را تأمین کرد!

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۹/۱۰/۰۸-۶:۵۳:۱۱
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:23609
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

استاد بزرگوار موسوی تهرانی که سال‌ها پیش بهانه ماندنم در حوزه شد و حالا هم مفتخرم که «هرکه ببیند مرا آورد تو را به خیال» تعریف می‌فرمود که: زمانی که آیت الله خوانساری تهران تشریف داشتند آقایی که تمایل داشت مرجع درست کند خدمت یکی از بزرگان رسید و برای علم کردن او در مقابل آسید احمد مدام در گوشش خواند که تهران طلبه زیاد دارد و شما هم که علمیتتان محرز است و… بیایید تهران درس خارج شروع کنید و…. ایشان هم فرموده بود: این کار مقدماتی نیاز دارد و من‌جمله وقتی شاگردان جمع می‌شوند باید شهریه داد و…. طرف هم گفته بود: این‌که مشکلی نیست. من با تعدادی از بازاریان صحبت کرده‌ام و آنها این کار را تقبل کرده‌اند. آقا هم آمد و درس و بحث را شروع کرد. بعد از 2 ـ 3 ماه طرف‌های بازاری از ادامه کار اظهار عجز کرده و گفتند: ما بیش از این دیگر وجوهات بدهکار نبوده‌ایم و پرداخت این پول در توانمان نیست. استاد موسوی می‌فرمودند: طرف تعریف می‌کرد: آیت الله خوانساری من را خواستند و معلوم شد از اول در جریان تمام ماجرا بوده‌اند. فرمودند: شنیده‌ام پرداخت شهریه آقای… به مشکل خورده؟ عرض کردم: بله. فرمودند: از این ماه شهریه ایشان را من بر عهده می‌گیرم و تا زنده‌ام به کسی ـ و مخصوصاً خود ایشان ـ ابراز نفرمایید. خیلی مرد بوده! ...

هنگامی که فرار از مرجعیت لازم می‌شود

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۴۰۰/۰۱/۰۵-۶:۵۵:۲۰
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:23685
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

بعد از میرزای شیرازی مرجعیت با اصحاب سامرا بود. مرحوم آخوند و آسید محمد کاظم بعدا مرجعیت پیدا کردند، حتی از آقای حاج آقا رضا صدر شنیدم که آقای آسید محمد کاظم و آقای آخوند به سامرا آمده بودند که آسید اسماعیل صدر برای آنها شهریه‌ای مقرر کند. چون پیشتر مرحوم میرزای شیرازی آنها را اداره می‌کرد. با این که آسید اسماعیل و آمیرزا محمد تقی دو عالم وارسته و بی‌اعتنا به شؤون دنیا بودند، بین اصحاب آسید اسماعیل و آمیرزا محمد تقی خیلی نزاع بود. آن دو بزرگوار وقتی می‌بینند که میان اصحاب اختلاف شده است، خودشان کنار می‌روند و آسید اسماعیل به کربلا می‌رود تا در این حوادث نباشد. وقتی آن دو کنار می‌روند مرجعیت به نجف منتقل می‌شود. آمیرزا محمد تقی هم بعدا به کربلا می‌رود. جرعه‌ای از دریا ج۲ صفحه...

از سامرا فرار کرد تا مرجع نشود

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۴۰۰/۰۴/۱۲-۱۱:۲۵:۳
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:23843
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

[مرحوم سید مرتضی کشمیری] وقتی در سامرا خدمت مرحوم میرزای شیرازی بودند. مرحوم آسید اسماعیل صدر كه هم‌بحث ورفیق ایشان بوده به ایشان می‌گوید: خبر خوشی برای شما دارم؟می‌گویند چه خبری؟ می‌گوید: میرزا می‌خواهد دخترش را به شما بدهد. مرحوم جدمان [سید مرتضی کشمیری] فوراً كتاب‌هایشان را جمع می‌كنند و به نجف می‌آیند. وقتی از ایشان جهتش را سؤال می‌كنند، می‌گویند: خوفا لشهرة، ترس از این كه بعد از میرزا [به عنوام مرجع] مطرح شوم.[1] [1]- ما سمعت صفحه...

راضی نیستم یک نفر را به تقلید من برگردانی

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۴۰۱/۰۵/۲۹-۵:۲۲:۳۰
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:24028
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

مرحوم حاج محمد حسین احسن نقل می‌کردند: در بروجرد بعد از نمازِ آیت الله بروجردی، از رساله آیت الله آقا سید ابوالحسن اصفهانی برای مردم مسأله می‌گفتم، ایشان هم در محراب، بین دو نماز نشسته بودند. یک روز وقتی یک مسأله را گفتم، در ضمنِ سخنانم، فتوای آیت الله بروجردی را نیز نقل کردم. آقا از محراب برگشتند و حرف مرا قیچی کردند و فرمودند: آقای حاج محمد حسین! امروز علمدارِ شیعه، آیت الله اصفهانی است، حسین بروجردی را رها کن، تفرقه در امت نیانداز! وقتی حاشیه بر عروة الوققی آیت الله سید محمد کاظم یزدی پخش شد، یکی از علمای تبریز به آقای بروجردی نوشت: برای من ثابت شده، شما اعلم هستید، می‌خواهم آذربایجان را از تقلید دیگران به شما برگردانم! ایشان نوشتند: راضی نیستم یک نفر را به تقلید من برگردانی، امروز مرجع شیعه آیت الله اصفهانی است، راضی نیستم! حقیقتی پنهان ج1...

مرجعیت شیعه خواستنی نیست

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۴۰۱/۱۰/۱۳-۵:۲۰:۴۵
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:24486
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

مرحوم پدرم [آقا محیی مامقانی] از مرحوم آیت الله حکیم نقل می‌کردند که مرجعیت شیعه خواستنی نیست، خیلی سخت و مسئولیت دارد و من خیلی سختی کشیدم و ناگهان دو قطره اشک از چشمان ایشان پشت شیشه عینک‌شان پرید. ما سمعت ج۲...

وقتی تنها خدا در کار باشد!

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۴۰۱/۱۰/۱۳-۵:۲۰:۳۷
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:24489
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

مرحوم حاج آقای والد از آشیخ محمدعلی کرمانی و او هم از آسید عباس آیة الله‌زاده فشارکی (متولد1300ق) (پسر آسید محمد فشارکی نقل می‌کرد: وقتی میرزای شیرازی وفات کرد، پدرم مرا نزد آمیرزا محمدتقی شیرازی فرستاد که بپرسم شما خودتان را اعلم می‌دانید یا من را؟ اگر خودتان را اعلم می‌دانید، من به خانواده بگویم به شما رجوع کنند و اگر من را اعلم می‌دانید، شما ارجاع بدهید. گفت: نزد میرزا محمدتقی رفتم و از وی پرسیدم. گفت: من نمی‌دانم. هر چه نظر آقا باشد، شما طبق آن عمل کنید. نزد پدرم آمدم و مطلب میرزا را منتقل کردم. پدرم گفت: از ایشان بپرس که دقت نظر را ملاک اعلمیت می‌دانید یا فهم عرفی را؟ اگر دقت نظر معیار باشد، او اعلم است. اگر فهم عرفی باشد، من. گفت: رفتم پرسیدم. میرزا محمدتقی گفت: این هم مورد تردید است. هر کدام نظر ایشان باشد. باز این را منتقل کردم. پدرم گفت: من قبلا میرزا را بر خود مقدم می‌دانستم و الان دلیلی بر تقدم من بر او نیست. بنا بر این شما از او تقلید کنید. جرعه‌ای از دریا ج۴...

وقتی که آشیخ ابولقاسم کبیر رساله‌اش را جمع کرد

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۴۰۱/۱۰/۱۳-۵:۲۰:۳۱
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:24491
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

آشیخ ابوالقاسم کبیر از نوادر و از موجهین درجه اول علمای قم و مورد ارادت عوام و خواص بود. ظاهرا حاج آقا حسین قمی که در تعریف اشخاص سخت‌گیر بود، گفته‌اند: بی‌هواترین شخصی که دیدم ایشان بود. مرحوم حاج شیخ ابوالقاسم قمی واقعا تربیت شده دینی و عالمی بی‌هوا بود و فقط جنبه‌های الهی را در نظر داشت. وی از شاگران مرحوم آخوند و در قم رئیس بود. شنیدم رساله‌اش در حال چاپ بود که وقتی آقای حاج شیخ [عبدالکریم حائری] وارد قم شد و دیده بود که ایشان بر خودش مقدم است، رساله‌اش را جمع و در درس حاج شیخ شرکت کرد. بعدا آقای حاج شیخ از ایشان و سایر آقایان قم خواهش می‌کند که در درسش شرکت نکنند. جرعه‌ای از دریا ج۴...

بنویسید از تقلید من عدول کنند

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۴۰۳/۰۴/۱۶-۹:۱۷:۲۶
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:24936
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

سید حسین ترک از مراجع تقلید بود. بیشتر مقلدان وی در آذربایجان و قفقاز بودند. عمرش طولانی شد و در اواخر عمر بیمار شد و بیماریش به درازا کشید. متوجه شد که دیگر ادله احکام شرعی را بیاد نمی‌آورد، شاگردان برجسته‌اش را خواست تا او را بیازمایند و آنان چنین کردند. شاگردان شیخ حسن مامقانی به وی گفتند: حدستان درست است، اینک شما دیگر مجتهد نیستید. گفت: به مناطق مختلف بنویسید تا از تقلید من عدول کنند. منبع: کتاب داستان‌هایی از نجف اشرف، صفحه 226 با...

میرزا حبیب الله رشتی اعجوبه زهد و علم

  • نویسنده:عبد الرضا
    • تاریخ انتشار:۱۴۰۳/۰۹/۱۲-۱۹:۱۰:۷
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:25046
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

شیخ میرزا حبیب الله رشتی از بزرگان فقها و مدرسان شیعه بوده است. شیخ آقا بزرگ طهرانی می‌گوید: در نهایت ورع و تقوا و زهد نسبت به حطام دنیا بود. نفسی سلیم و نیتی پاک داشت و بسیار بی‌تکلف بود. بطور کامل از ریاست دوری گزید و نپذیرفت کسی از وی تقلید کند زیرا که در فتوا و شدت احتیاط در آن بسیار تورع می نمود. وجوه مالی بر عهده نگرفت و آنها را از کسی نپذیرفت. هزینه زندگیش، هنگام حیات پدرش، از سوی او می‌رسید و پس از وفاتش برادرانش او را برای تقسیم اموال و املاک فراوان، دعوت نمودند و هنگامی که جدال و دعای آنان را برای ان اموال مشاهده کرد ، از آنان روی گردانید و به سوی نجف مراجعت نمود و از استحقاق خود، صرفنظر کرد و وسیله معاش وی به مدت هفت سال قطع شد و در این مدت آنچه را که خود و خوانواده‌اش داشت، به فروش رسانید و هرچه را که قادر بود، قرض گرفت تا آنجا که بعضی روزها از خرید آب، عاجز می‌ماند... و اما عبادتش، گفته‌اند که از زمان رسیدنش به سن تکلیف، هیچگاه هنگام طلوع فجر، در خواب نبوده و فرایض پدرش را سه بار قضا نموده بود. و سید حسن صدر گفته است: بسیار با احتیاط بود و دائم العباده، بر سنتهای شرع مواظبت داشت و بسیار نماز می‌خواند و خاموشی می‌گزید، دائماً و حتی در سفر، در حال عبادت بود. در همه عمر و حتی در اوقات خارج شدن به سوی درس، به عبادت اشتغال داشت، درجه والایی از زهد داشته پیوسته به حال طهارت بود. صدها تن از علما، از محضر وی فارغ التحصیل شدند و در زمان او تدریس کسی از وی شاملتر نبوده، تدریسی عام داشت که اصناف علما را در بر می‌گرفت. در سال 1312 در نجف اشرف وفات یافت، خدایش بیامرزد. ...

افسانه‌های «رهایی» از دنیا

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۸/۲۹-۱۸:۴۴:۲۵
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۵/۰۹/۲۱-۱۵:۱۱:۵۱
    • کد مطلب:18628
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

حقیقت زهد، ترک دنیا نیست، بلکه رهایی واقعی از اسارت دنیاست.
دنیا با تمامی فریبندگی‌هایش، از چشم کمال یافتگان می‌افتد و نه تنها تلاشی برای به دست آوردن آن نمی‌کنند، بلکه به مولایشان امیرالمؤمنین علیه السلام اقتدا کرده و آن را سه طلاقه کرده و از آن فرار می‌کنند.
اما شیاطین جنی و انسی دست از سر اهل کمال برنداشته، راه دنیاپرستی را با پوشش خدمت رسانی می‌گشایند.
تردیدی در خوبی خدمت به دیگران نیست، همچنان که در «افسانه‌های خدمت» خواهد آمد اما…
اما خدمت رسانی که به نابودی تقوا و دیانت منجر گردد، و ریاستی که به هلاکت آخرت منتهی شود، دیگر خدمت نیست، دامی است شیطانی برای هلاکت اهل کمال.
رهایی از اسارت دنیا و فرار از ریاستهای آن چنانی هم، خودش عالمی دارد، با جهانی از افسانه‌هایی که زمانی واقعیت داشتند.

ملا عباس تربتی اسیر محراب نبود

  • نویسنده:برگ سبز
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۸/۲۹-۱۸:۴۴:۲۷
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۵/۰۸/۲۹-۱۸:۲۴:۲۰
    • کد مطلب:18730
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

پدرم در تربت که بود در هر مسجد که او نماز می‌خواند اغلب مردم موجه شهر در آن جا جمع می‌شدند و به وی اقتدا می‌کردند.
بدین سبب آن مسجد با رونق‌تر از مساجد دیگر می‌گشت.
و چون به سفر می‌رفت کسی دیگر به خیال این که آن مسجد با رونق‌تر است می‌رفت جای او را می‌گرفت.
پدرم وقتی باز می‌گشت و می‌دید دیگری در آن محل نماز می‌خواند به هر مسجد دیگر که خالی بود و امامی نداشت هر چند مخروبه و دور افتاده بود می‌رفت و باز آن مسجد معمور می‌گشت و رونق می‌یافت به این جهت او غالبا سیار بود و مسجد ثابتی کمتر داشت.

نماز ملا عباس تربتی در مسجد گوهرشاد و مسجد مخروبه و سرمای طاقت فرسا

  • نویسنده:برگ سبز
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۸/۲۹-۱۸:۴۴:۲۸
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۵/۰۸/۲۹-۱۸:۲۴:۱
    • کد مطلب:18729
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

پدرم در زیر همان قسمت که نیمی از آن فرو ریخته بود، مقداری از آوارها را کنار زده و حصیر را پاکیزه کرده بود و سه نوبت نمازش را می‌رفت و در همانجا می‌خواند.
روزی من به ده آمده بودم، نهار خوردیم و خواستم استراحت بکنم، پدرم برخواست و وضو گرفت و به مسجد رفت.
من نیز غنیمت دانستم که نمازی پس از چند سال با آن مرد بخوانم. وضو گرفتم و به مسجد رفتم. از جانبی وارد شدم که او مرا ندید و آهسته جلو رفتم. در رکعت دوم نماز بود.
و خدا می‌داند که میان این نمازش در حال تنهایی، در میان آوارهای فرو ریخته مسجد این ده، با نمازی که آن روز در مسجد گوهرشاد به او اقتدا کردم و نیمی از صحن مسجد گوهرشاد و تمامی یک شبستان از جمعیتی که به او اقتدا کرده، پر بود، از لحاظ طمأنینه و قرائت و همه ذکرهای واجب و مستحب ذره‌ای تفاوت وجود نداشت...

فرار آشیخ عبدالکریم حائری از شؤونات دنیا

  • نویسنده:برگ سبز
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۳/۲۸-۹:۵۵:۴
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۴/۰۵/۲۱-۱۰:۵۷:۱۱
    • کد مطلب:13305
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

مکبر مرحوم حاج شیخ که مدتی در مسجد اعظم مکبر آقازاده حایری (ره) هم بود و اکنون به رحمت خدا رفته است نقل کرد که عادت حاج شیخ این بود که شبها در صحن کوچک برای نماز جماعت که می‌آمدند، الاغشان را، کنار حرم که کوچه‌ای بود، نگه می‌داشتند. چون نماز دوم تمام می‌شد و سلام می‌دادند سوار الاغ خود می‌شدند و می‌رفتند. در آن وقت مکبر می‌گفت: السلام علیکم و رحمة الله و برکاته؛ زیرا ایشان میل نداشتند مردم دست ایشان را ببوسند.[1] «برگ سبز» تحفه درویش [1]- شرح زندگانی حضرت آیة الله مؤسس و فرزند برومندشان آیة الله شیخ مرتضی حائری ص...

«نه» به فرزند سالاری، «آری» به حقوق دیگران

  • نویسنده:برگ سبز
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۳/۲۸-۹:۴۸:۳۴
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۴/۰۵/۲۸-۲۰:۴۹:۲
    • کد مطلب:13248
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

هیچگاه خود ستایی نداشت و در حضور دیگران از خود یا فرزندانش بر سبیل ستایش چیزی نمی‌گفت و وقت دیگران را با با سخن گفتن درباره‌ی فرزندانش یا خودش نمی‌گرفت. گاهی اگر کسی چیزی می‌پرسید مثلا راجع به من می‌پرسید چطور است، به همین اندازه می‌گفت: ماده‌ی ( استعداد ) خوبی دارد اگر کار بکند. اولین بار که همراهش به محضر مرحوم حاج آقا حسین قمی رفتم، مرحوم حاج آقا حسین پرسید: فرزند خود را عادل می‌دانید؟ گفت: نه.
روزی که برای دیدن من به تهران آمد چون خودم به دلیلی نمی‌توانستم از خانه بیرون بروم دو نفر از دانشجویان محل ما که در مدرسه‌ی سپه سالار که آن زمان مقر دانشکده‌ی علوم معقول و منقول بود اقامت داشتند، برای همراهی با ایشان تا منزل به گاراژ رفتند و همراه ایشان آمدند تا به خانه‌ای که من در آن سکونت داشتم. با آنکه پنج سال بود مرا ندیده بود و بر من حوادثی گذشته بود، همین که رسید و دستش را بوسیدم، رویم را بوسید و گفت: خوب هستید؟ گفتم: الحمدالله و نشست،‌ تا مدت یک ساعت که آن دو دانشجوی محترم نشسته بودند فقط با آنها صحبت کرد و از احوال آنها جویا شد و تفقد و پرسش کرد و در حضور آنها با من صحبت نکرد و با آنکه از راه رسیده و خسته بود در همه‌ی این مدت دو زانو نشست. همین که آنها رفتند به پرسش از احوال من پرداخت. او چنان نبود که ملاحظه‌ی حال دیگران را نکند و فقط به فرزند خویش بپردازد.

اوج ساده زیستی ملاعباس تربتی، در اوج دست بازی

  • نویسنده:برگ سبز
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۳/۲۸-۹:۵۵:۳۹
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۴/۰۵/۱۳-۲۱:۲۴:۳۸
    • کد مطلب:13260
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

در اتاق نشیمن ما هم فقط گلیمی با دو سه قطعه فرش نمد بزرگ و کوچک گسترده بود که آنها نیز فرسوده گشته و بعضی جاهای آنها پاره و سوراخ شده بود و در حدود یک سوم یا کمتر از کف اتاق که یک جفت در باریک تخته‌ای بی شیشه بود با کفش وارد زمین برهنه و از کاهگل پوشیده کف اتاق می‌شدیم و در کنار فرش ها کفش خود را بیرون می‌آوردیم.
آن گاه در همین فرش‌ها هر سال هزارها تومان پول نقره [البته به ارزش آن زمان!] بابت سهم امام داده و سادات و رد مظالم و زکوة‌ و صوم و صلوة به این و آن داده می‌شد.

خدمت به بیمار توسط شیخ عبدالکریم حایری

  • نویسنده:برگ سبز
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۴/۱۱/۱۳-۲۰:۳۰:۵۶
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:13309
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

حجة‌الاسلام و المسلمین آقای شیخ عباس طواری یزدی نقل کردند که مرحوم آقای شیخ عبدالکریم حایری یزدی (ره) شبی بچه‌ای در منزل می‌آید که پدرم مریض است اگر بفریادمان نرسید پدرمان می‌میرد. ایشان با نوکرشان با آن بچه حرکت می‌کنند و آقای دکتر مدرسی را برداشته به خانه‌ی مریض می‌روند. آقای دکتر او را معاینه نموده در ضمن دستور می‌دهند که فلان روغن باید به بدن او مالیده شود. بعد از پیچیدن نسخه و تهیه دارو، نوکر آقا چون می‌خواهد روغن به بدن او بمالد متوجه می‌شود آن قدر بدن او کثیف و متعفن است که می‌گوید حالت استفراغ مرا دست داد و کنار می‌رود. مرحوم آقای حاج شیخ خودشان آستین را بالا زده تمام بدنش را روغن می‌مالند. بعد به خانه که مراجعت می‌نمایند نوکرش می‌گوید در اتاق خلوت خودشان که رفتند و در را بستند. می‌گفتند اگر امشب چنین کاری نمی‌کردم خواب نمی‌رفتم (با اینکه ممکن بود ایشان دستور بدهند برایش دکتر ببرند).[1] «برگ سبز» تحفه درویش [1]- شرح زندگانی حضرت آیة الله مؤسس و فرزند برومندشان آیة الله شیخ مرتضی حائری ص...

احتیاط و توکل فوق العاده شیخ عبدالکریم حائری

  • نویسنده:برگ سبز
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۱/۱۷-۶:۲۲:۳۹
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:14388
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

آقای مرتضی حایری (ره) نقل نمودند: زمانی که وضع مریضی بابایم وخیم شد فرمودند فلان مبلغ که در فلان مکان است از سهم امام (ع) می‌باشد آن را به آقای حجت برسان. من هم رسانیدم. (در صورتی که بعد از وفاتشان هیچ وجهی جهت تهیه‌ی نهار در خانه وجود نداشت). «برگ سبز» تحفه...

سور و سات عروسی دختر شیخ انصاری این گونه فراهم آمد

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۶/۰۴-۱۰:۹:۵۲
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:18446
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

وقتی دختر مرحوم شیخ را برای مرحوم سبط عقد كردند، مدتی گذشت و هیچ چیز در بساط نبود تا دختر را به خانه شوهر بفرستند، هر چه همسر شیخ می‌گفت، میسّر نمی‌شد. تا آنكه روزی مرحوم شیخ آمد و به همسرش گفت: برای اصلاح كار دخترمان فكری به نظرم رسیده و آن این كه پانزده تومان برای صوم و صلاة [استیجاری] آورده‌اند، روزه‌اش را تو بگیر نمازش را من می‌خوانم، تا مقدمات كار دخترمان درست شود و او را به خانه شوهرش بفرستیم. منبع: ما سمعت صفحه...

درجه اخلاص فاضل اردکانی

  • نویسنده:محمدرضا
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۹/۰۴-۱۶:۱۶:۳۱
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۵/۰۹/۲۱-۱۶:۱۰:۹
    • کد مطلب:18734
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

مرحوم حاج شیخ مرتضی اردکانی (صاحب حاشیه بر مکاسب) از مرحوم حاج میرزا علی آقا شیرازی نقل کرد:
من خردسال بودم که با پدرم به کربلا رفتیم. در کربلا فاضل اردکانی نماز می‌خواند.
گویا ایام زیارتی بود و میرزای شیرازی هم در کربلا بود و در صف نماز فاضل شرکت کرد.
فاضل آمد و وقتی دید که جمعیت فوق العاده زیاد است، برگشت. وقت نماز شد و فاضل نیامد.
میرزای شیرازی به پدر میرزا علی آقا می‌گوید: یکی دنبال فاضل برود و بگوید که بیاید تا وقت نماز نگذرد.
وقتی می‌روند و به فاضل می‌گویند، فاضل می‌گوید: میرزا که هست، نماز را بخواند. می‌گویند: میرزا منتظر شماست.
خلاصه فاضل نمی‌آید و می‌گوید: ممکن است در نفسم خلجانی شده باشد.

هنگامی که ریای شیخ حسنعلی تهرانی ضروری می‌شود

  • نویسنده:محمدرضا
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۲/۱۵-۱۰:۴۸:۳۸
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:18841
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

یکی از شاگردان فاضل اردکانی، آسید علی حائری یزدی (پدر حائری زاده) است. آسید علی انسان فوق العاده ای بود. آقای حاج آقا مرتضی حائری نقل کرد: مرحوم آشیخ علی اکبر نوغانی گفت:

یک وقت به مرحوم حاج شیخ حسنعلی تهرانی (جد مادری ‌آقای مروارید) برخورد کردم.

ایشان می‌گفت: می‌خواهم بروم قربة الی الشیطان کاری انجام بدهم.

آقای حاج شیخ حسنعلی هم که شخصیت وارسته و صاحب کرامت بود، از اصحاب آمیر سید علی بود، ولی مراتب علمی خودش را به آمیر سید علی نشان نداده بود. البته آمیر سید علی همین اندازه می‌دانست که حاج شیخ حسنعلی از شاگردان میرزای شیرازی است.

دیدار آسید عبد الهادی شیرازی با آقای بروجردی در قم

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۷/۱۹-۱۰:۰:۲۳
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۶/۰۹/۰۱-۱۴:۴۲:۳۰
    • کد مطلب:21487
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

وقتی مرحوم آیت اللّه سید عبد الهادی شیرازی قم مشرّف شدند در جلسه‌ای كه منزل مرحوم آیت اللّه بروجردی دعوت بودند صحبت از ترتّب میشود.
ایشان میگویند: من از وقتی اصفهان بودم شبهه‌ای نسبت به ترتّب داشتم كه هنوز هم باقی است.
مرحوم آسید عبد الهادی توضیح میدهند ومیگویند: بر طرف شد؟ آقا میگویند: بله، استفاده كردیم.
و موقع رفتن كفشهای ایشان را جفت میكنند.
و وقتی مرحوم آسید عبدالهادیمتوجّه میشوند دست مرحوم آقا را میبوسند.

آقا علی جان بفرمایید

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۱۱/۱۲-۶:۱۶:۲۴
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:21622
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

[مرحوم آقای حجت] در روز فوتشان از كسی كه حاضر بوده میپرسند: امروز چند شنبه است؟
میگوید: سه شنبه.
می‌گویند: نه، باید دوشنبه باشد.
از دیگری سؤال میكنند میگوید: دوشنبه است.
میگویند: درست است امروز روز وعده من بوده، و یك مرتبه تعظیمی مینمایند و میگویند: آقا علی جان بفرمایید و از دنیا میروند.

دیشب مطالعه كردیم دیدیم حق با شماست

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۰۳/۲۵-۱۰:۲۱:۵۹
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:21756
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

روزی آیة اللّه میلانی با یكی از علمای مشهد دیدن ایشان آمدند...
مجلس با سردی تمام شد.
موقع رفتن به آقای بهشتی گفتتند: شما مطالعه كنید چه بسا از نظرتان برگردید. گذشت.
صبح فردا بین الطلوعین آقای بهشتی در حیاط قدم میزد و قرآن میخواند. چون ایشان حافظ قرآن بود و به مرحوم پدرم میگفت: اگر مداومت نداشته باشم فراموش میكنم و حدیثی هم در نهی و مذمّت آن میخواندند.
ناگهان صدای در منزل بلند شد، خود آقای بهشتی در را باز كرد و دید آیة اللّه میلانی و آن شخص دیگر هستند.
گفتند: ما دیشب مطالعه كردیم دیدیم حق با شماست و از همان جا برگشتند.

رحمت خدا بر این قاضی و بر این حاکم و بر این مردم

  • نویسنده:احمد
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۱۲/۲۹-۹:۰:۳۰
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۶/۱۲/۲۹-۹:۴:۴۴
    • کد مطلب:21716
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

مرحوم آقای حاج ملا محمد کزازی که در قم قضاوت می‌کرده در یکی از قضاوت‌هایش حتی از برادرش اغماض نکرده حکم قصاص درباره او داده بود. قصه‌اش را آقای حاج میرزا ابوالفضل زاهدی این طور نقل کرد که: برادر او [حاج ملا محمد قاضی] کسی را کشته بود. اولیاء مقتول در خدمت او طرح مرافعه نمودند. ولی شهودی که اقامه کردند کافی در اثبات دعوی آن‌ها نشد. این بود که ادعای آن‌ها به درجه ثبوت شرعی نرسید. 6 ماه از این ماجرا گذشت. برادر او به گمان این که اولیاء مقتول رفع ید از مرافعه کرده‌اند و دیگر از اقرار وی ضرری به حال او نمی‌شود، خصوصا که قاضی برادرش است و پرده از روی کار برنمی‌دارد، این بود که محرمانه قصه قتل را پیش او اقرار کرده بود. [قاضی که برادر قاتل هم بود] همان دم به ورثه مقتول آگاهی داده حکم قصاص درباره او صادر نمود. اولیاء مقتول حکم آن مرحوم را نزد حاکم برده در خواست اجراء نموده بودند. حاکم گفته بود از انصاف دور است که خاطر چنین شخص بی‌آلایش را مبتلا به اندوه قتل برادر نمایید. چنان که او دیانتش اقتضاء کرده چنین حکم داده، شما هم فتوت کرده عفو کنید. آن ها نیز فتوت کرده هم از قصاص هم از خون بها صرف نظر کرده بودند. منبع: الکلام یجر الکلام با اندکی تصرف ج2 ص...

شیخ عباس برای مفاتیح هیچ پولی نگرفت

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۰۴/۱۸-۸:۵۹:۲۹
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۷/۰۲/۲۲-۲۱:۵۹:۴۴
    • کد مطلب:21873
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

شیخ عباس در جواب پرداخت حق‌التالیف برای مفاتیح نوشت «من این کتاب را برای پول ننوشتم و از ایشان حق‌التألیف نمی‌گیرم، فقط به ایشان بگویید این کتاب را صحیح چاپ کنند و هیچ گونه دخل و تصرفی در آن نکنند».

شیخ عباس قمی منبر را به ملا عباس تربتی واگذار کرد

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۰۴/۲۸-۱۲:۵:۲۸
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۷/۰۲/۲۲-۲۲:۰:۵۰
    • کد مطلب:21874
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

یک سال ماه رمضان در مشهد وقتی بالای منبر رفتند، از آنجا پایین را نگاه کردند و متوجه شدند آخوند ملاعباس تربتی از تربت حیدریه به مشهد آمده و پای منبر نشسته. تا ایشان را می‌بینند می‌گویند: خب! ما تا امروز ۱۷،۱۶ روز صحبت کردیم، حالا که حاج آقا تربتی تشریف آورده‌اند، منبر را به ایشان واگذار می‌کنیم. هرچه آقای تربتی می‌گویند من آمده‌ام از منبر شما استفاده کنم، ایشان قبول نمی‌کنند و از منبر پایین می‌آیند و روی زمین می‌نشینند و حاج آقای تربتی را بالای منبر می‌فرستند و تا روز آخر هم ایشان منبر رفته بودند. منبع:خبرگزاری...

زهد آشیخ محمد علی واعظ

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۷/۰۴/۲۷-۱۹:۳۷:۲۷
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۷/۰۴/۲۷-۱۹:۴۰:۲۸
    • کد مطلب:22014
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

آشیخ محمدعلی واعظ (پدر آشیخ عبدالحسین واعظ‌زاده) از منبری‌های زاهد و مورد قبول علماء نجف بود. ایشان تا آخر صاحب خانه نشد. هر چه پول از منبر به دست می‌آورد بین فقرا تقسیم می‌کرد. آشیخ عبدالحسین می‌گفت پدرم به طلبه‌ها می‌گفت اگر آمده‌اید نجف مسلمان شوید، بمانید و الا بروید دنبال همان گاوچرانی برای‌تان بهتر است.

زهد شگفت آیة الله شیخ محمد حسن مامقانی

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۷/۰۸/۰۳-۱۵:۵۸:۳۷
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:22243
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

آخوند یک تشک و یک لحاف و یک بالشت در آن گذاشتند و گفتند چادرشب را ببندید.
بعد به من (میرزا احمد) فرمود با مشهدی حسن برو منزل حاج شیخ و بگو والله و بالله این رختخواب از حقوق شرعی تهیه نشده است. ملک شخصی من است که به شما هدیه می‌دهم، ممنون می‌شوم اگر آن را بپذیرید.
رفتم و به شیخ محمد حسن گفتم آقا (آخوند) سلام رساندند و گفتند این رختخواب از حقوق شرعی نیست، محبت کنید آن را قبول کنید.
شیخ محمد حسن گفت چادرشب را باز کنید، باز کردم، گفت آن بالشت را به من بدهید، آن را برداشت.
دیدم بالشتی که زیر سر دارد دو تا کتاب است که رویش پارچه‌ای کشیده شده است. معلوم شد ایشان بالشت نداشته و دو تا کتاب را بالشت خود کرده بود.
بعد هم گفت با این کتابها که می‌خوابیدم گردنم خیلی درد می‌کرد، تحمل این درد فعلا برایم مشکل است، لذا مستحق بالشت شدم.
بعد هم فرمود بقیه را برگردان.
من (میرزا احمد) هر چه اصرار کردم که بقیه را هم قبول کنند نپذیرفتند و گفتند این بالشت را هم چون آقا فرستادند، من برداشتم و الا نمی‌گرفتم...

اعتراض علامه امینی به حاج آقا بزرگ

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۰۳/۲۵-۱۰:۲۳:۵۳
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:22994
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

حاج آقا بزرگ می‌فرمود: روزی در ایام تشرف علامه امینی رحمة الله علیه به مشهد مقدس، بنده هم از قوچان برای زیارت مشرف شده بودم (ظاهرا سال 1338 شمسی) در مدرسه نواب ایشان را دیدم. با سابقه‌ای که از نجف اشرف با یکدیگر داشتیم مذاکراتی انجام شد. ضمن صحبت ایشان به صراحت اعتراض کرد و گفت شما با آن سوابق، چرا قوچان رفته و عزلت اختیار کردید؟! ابتدا سکوت کردم و بعد از دقایقی گفتم الغدیر شما را مطالعه كردم به این شعر برخوردم و به آن عمل كردم: «و رأیت ان الاعتزال سلامة فجعلت نفسی واو عمرو زائده» (دیدم گوشه‌گیری سلامت دین من است پس نفس خودم را همچون «و» آخر کلمه «عمرو» که هیچ نقشی ندارد قرار دادم). علامه امینی سکوت کرد و چیزی نفرمود. «روزنه‌ای به عبودیت فقیهانه» خاطراتی از عالم ربانی مرحوم حاج شیخ ذبیح الله قوچانی منبع: دانش...

زحمت کشیدیم تا خودمان را از زبانها بیندازیم

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۰۴/۱۸-۸:۵۹:۳۹
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:22996
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

یک وقتی آقایی از عراق به ایران آمده بود خیلی زحمت می‌کشید که خودش را مطرح کند. برای تبلیغ از خودش در مشهد اعلامیه و عکس به در و دیوار زده بود. وقتی این جریان به گوش مرحوم حاج شیخ ذبیح الله رسیده بود فرموده بود: اینها تلاش می‌کنند برای شهرت. اما ما بر عکس اینها، بیشتر از اینها زحمت کشیدیم تا خودمان را از زبانها بیندازیم. «روزنه‌ای به عبودیت فقیهانه» خاطراتی از عالم ربانی مرحوم حاج شیخ ذبیح الله قوچانی منبع: دانش...

نفس کشتگی حاج آقا حسین قمی

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۰۴/۲۸-۱۲:۵:۴۱
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:23053
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (1) نظر برای این موضوع

زمانی که حاج آقا حسین قمی در مشهد بودند، در مجلس مهمی با شیرینی از ایشان پذیرایی می‌شود. یکی از همراهان بی‌اختیار لبخندی معناداری می‌زند. حاج آقا حسین متوجه می‌شود که چیزی به خاطرش آمده که موجب تبسمش شده است. به او می‌گوید گویا مطلبی مربوط به من است که خندیدی، اگر غیبتی نیست بگو برای چه خندیدی. او می‌گوید که در یکی از مجالس رسمی، دیس شیرینی جلو شما گذاشتند و شما بر خلاف آداب، بیشتر از متعارف شیرینی خوردید. یکی از حضار که شاهد این جریان بود، پشت سر شما گفت عالمی مانند فلانی نباید این گونه اهل شکم چرانی باشد. حاج آقا حسین قمی خندید و گفت قصه از این قرار است: در یکی از مجالس که شیرینی آوردند، دیدم میل نفسانی من این است که کم بخورم و حالت زهد را در جمع حفظ کنم. از طرف دیگر دیدم خوردن شیرینی‌ بیشتر از حد متعارف صدمه‌ی جسمی برای من ندارد و حق کسی هم ضایع نمی‌شود. برای مخالفت با نفس، مقدار زیادتر از متعارف شیرینی‌ خوردم و گوشه دیس را خالی کردم که شبهه ریاکاری و تظاهر به زهد از بین رود.

بی اعتنایی به مال دنیا

  • نویسنده:احمد
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۰۸/۱۱-۶:۳۷:۱۸
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:22485
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

آقای حاج میرزا سید علی ساوجی فرمود که من در محضر مرحوم میرزا محمد تقی شیرازی بودم. عربی خدمت او مشرف شد با یک جوال لیره که در دوش نوکرش بود. به او امر کرد که آن را در کفشکن زیر کفش آن مرحوم گذاشت. آن مرحوم هم آن قدر بلند نظر بود که در نظر او اصلا فرق نکرد که این جوال پر از لیره بوده یا ریگ، به همان دست که گرفت به همان دست به فقرا و ارباب احتیاج بخش نمود بی آن که از آن مال بیشمار دیناری برای خود ذخیره بنماید. منبع: الکلام یجر الکلام با اندکی تصرف ج ۱ ص...

می‌ترسم بچه بمیرد

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۱۱/۰۸-۱۷:۱۱:۲۸
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:23301
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

آشیخ محمد حسن کاهانی فرمود: آشیخ مهدی در زمان طفولیتش مریض شده بود، شیخ عبدالله ابراهیمی‌نژاد [معروف به شیخ عبدالله ریزگی پدر آشیخ مهدی] به من گفت به حاج شیخ ذبیح الله بگو که برای مداوای او چیزی ندارم. بعد به من فرمود می‌ترسم که بچه بمیرد و الا همین مقدار هم به حاج شیخ اظهار نیاز نمی‌کردم. من هم مطلب را به حاج شیخ گفتم و ایشان مبلغی برای معالجه مرحمت کرد. منبع: آشیخ محمود...

خلوص میرزا عبد الهادی شیرازی

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۱۱/۰۸-۱۷:۱۴:۵۲
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:23300
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

وقتی حاج آقا حسین قمی به رحمت خدا رفت، قرار شد که جنازه ایشان برای دفن از کربلا به نجف آورده شود. مردم بیشماری از اهل علم نجف و افراد عادی برای استقبال از جنازه از نجف تا خان نصف [حیدریه] بیرون آمدند، وقتی به خان نصف رسیدند هنگام اذان ظهر شد و جنازه هنوز نرسیده بود. به میرزا عبدالهادی شیرازی پیشنهاد شد که نماز جماعت به امامت ایشان برقرار شود. ایشان آمدند برای اقامه نماز، اما هنگامی که چشمشان به کثرت جمعیت افتاد عقب نشینی کرده و حاضر نشدند امام جماعت شوند. آشیخ حسن کاهانی از مرحوم آسید محمد رضا...

فقر شدید حاج آقا حسین قمی در اوج ریاست

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۱۱/۲۶-۶:۱۱:۳۷
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:23302
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

احمد آقای محلاتی نوه حاج آقا تقی قمی گفت: خودم بلا واسطه از مرحوم حاج آقا تقی [پدر بزرگمان] شنیدم که فرمود: روزی که پدرمان حاج آقا حسین از دنیا رفت، ما شب آن روز، چیزی نداشتیم که برای شام بخوریم. [اهمیت این مطلب وقتی روشن می‌شود که فقر حاج آقا حسین قمی در اوج ریاستشان بود] منبع: آشیخ محمود...

فروش کتاب برای مداوای شیخ حسین حلی

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۱۱/۲۶-۶:۱۱:۴۶
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:23303
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

صاحب کتابفروشی کتبی در قم از پدرش نقل کرد که در بازار حویش نجف کتاب فروشی داشتم. روزی دیدم زنی مقداری کتاب قدیمی در پهن کرده و می‌خواهد بفروشد. از او سؤال کردم این کتابها را از کجا آوردی؟ گفت من همسر شیخ حسین حلی [از علماء به نام نجف] هستم. شوهرم شیخ حسین حلی مریض است، اما پولی برای مداوای او نداریم، لذا این کتابها را آورده‌ام که بفروشم تا ایشان را مداوا کنیم. منبع: آشیخ محمود...

وقتی هیچ منیّتی در کار نباشد!

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۹/۰۳/۱۷-۶:۴:۴۹
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:23445
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

حاج آقابزرگ را در میدان شهدای مشهد دیدم که قصد سوار شدن اتوبوس واحد برای رفتن به ابرده یا جاغرق (از ییلاقات اطراف مشهد) را داشتند. ایشان شال پشمی تیره رنگی بر سر بسته بود و با قبایی کوتاه و بدون عبا بود. لباس ایشان تقریبا شبیه لباس محلی بعضی از مناطق خراسان یا حداکثر لباس آخوند روستای بود. آن چنان بی تکلف بود که کسی در این هیئت گمان نمی‌کرد ایشان یک شخصیت برجسته روحانی است. بعدا عکس‌هایی از ایشان با همین هیئت دیدم. معلوم شد که این تواضع ایشان بارها تکرار شده است. «روزنه‌ای به عبودیت فقیهانه» خاطراتی از عالم ربانی، مرحوم حاج شیخ ذبیح الله قوچانی منبع: دانش...

چشم پوشی از مال دنیا به خاطر هدف تبلیغ

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۹/۰۳/۲۴-۱۷:۵۰:۲۶
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:23451
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

حاج شیخ ذبیح الله قوچانی: وقتی که از نجف اشرف به قوچان آمدم پس از چند روز یکی از ملاکین قوچان به نام آقا رضا کفاش به من گفت: باغی دارم می‌خواهم به شما تقدیم کنم. سهم مبارک امام علیه السلام هم نیست که شما احتیاط کنید. به اندازه کافی به بچه‌ها هم داده‌ام، از حق آنها هم نیست. از هیچ جهت جای نگرانی و احتیاط نیست. فکری کردم و با خود گفتم من به این جا آمده‌ام تا این که چند نفری را هدایت کنم، حال اگر دنبال مادیات بروم با هدف من منافات دارد. لذا به او گفتم: به یک معنا تمام قوچان متعلق به ماست، شما لازم نیست آن زمین‌ها را به اسم ما بکنید، دست خودتان باشد مثل این که دست من است. به این بیان گفتم که ایشان از رد درخواستش ناراحت نشود. «روزنه‌ای به عبودیت فقیهانه» خاطراتی از عالم ربانی، مرحوم حاج شیخ ذبیح الله قوچانی منبع: دانش...

اگر نصف ثروتم را بخواهد می‌دهم!

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۹/۰۳/۲۴-۱۷:۵۲:۵
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:23452
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

حاج شیخ ذبیح الله قوچانی: یکی از اهالی قوچان گفته بود اگر آشیخ ذبیح الله نیمی (ظاهرا) از ثروت مرا بخواهد به او می‌دهم. ولی یقین دارم که او چنین در خواستی نمی‌کند. ایشان این جریان را با لبخند نقل می‌کرد! «روزنه‌ای به عبودیت فقیهانه» خاطراتی از عالم ربانی، مرحوم حاج شیخ ذبیح الله قوچانی منبع: دانش...

قضاوت میرزا حبیب الله خویی بر علیه پدر!

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۹/۰۵/۲۵-۷:۵۵:۱۹
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:23509
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

میرزا حبیب الله خویی -رحمة الله علیه- صاحب کتاب منهاج البراعه از شروح معروف نهج البلاغه– در شهرستان خوی عالمی ممتاز و مورد توجه بود و امور آنجا، از جمله حل و فصل نزاع و قضاوت در اختلافات، به دست ایشان بود. روزی بین پدر ایشان و شخص دیگری روی ملكی اختلاف شد، قضاوت را نزد ایشان آوردند. میرزا چون اخلاق پدر را می‌دانست از استماع موضوع و قضاوت امتناع كرد و گفت این مسئله را نزد دیگری ببرید! ولی پدر قول داد و اصرار كرد كه حق با هر كه باشد قبول می‌كنیم، ایشان هم به ناچار قبول كرد. پس از عنوان، موضوع معلوم شد حق با طرف مقابل است و پدر زور می‌گوید. ایشان هم حق را گفت و طبق پیش بینی، پدر سخت عصبانی و شروع كرد به تبلیغ سوء کردن بر علیه آن عالم متدین، به طوری كه آن بزرگوار نتوانست در شهر بماند و به یكی از روستاهای دور دست هجرت و مخفیانه زندگی می‌كرد. در این دوران به برکت تقوا و قضاوت به حق، موفق می‌شود كتاب مهم منهاج البراعه را كه شرح جالبی بر نهج البلاغه است تألیف کند. حدود یك سوم آن مانده بود كه ایشان فوت می‌كند. “روزنه‌ای به عبودیت فقیهانه” خاطراتی از عالم ربانی، مرحوم حاج شیخ ذبیح الله قوچانی منبع:

نفْس پاک و پشتکار شیخ راضی

  • نویسنده:عبد الرضا
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۹/۰۶/۱۸-۸:۴۵:۱
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:23532
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

شیخ محبوبه در کتابش (ماضی النجف و حاضرها) گفته است: شیخ احمد [مشهدی] پس از گفتگویی که نزد وی صورت گرفت، بر روی ورقه‌ای، حکمی صادر کرد. آن ورقه به فقیه، شیخ راضی، نشان داده شده و از وی درباره‌ی حکم شیخ احمد پرسیده شد که آیا او مجتهدی است که حکمش نافذ است؟ شیخ از پاسخ خودداری نمود چون از اجتهاد وی آگاه نبود، پس جواب را به وقت دیگری موکول ساخت. [سپس] خود شخصاً به در خانه‌ی شیخ احمد رفت، آنهم در وقتی غیر از اوقات دید و بازدید. پس در خانه را زد و شیخ احمد در حالی که قلمش را در دست داشت، خارج شد و از آمدن شیخ در آن وقت، تعجب کرد و از شیخ خواست که وارد خانه شود و او وارد شد. از او پرسید: چه چیزی تو را در این وقت آورده است؟ شیخ مطلب را به وی گفت و افزود: من علم و اطلاعی بر مقدار فهم و قدرت استنباط تو ندارم و دوست دارم که تو را بیازمایم و بر حقیقت حال تو مطلع گردم. شیخ احمد نوشته‌ای را که روبرویش قرار داشت و مشغول نوشتن آن بود، بر وی عرضه نمود. [شیخ راضی] آن را مطالعه کرد و مقدار علم آگاهی اطلاع او را دانست. از همان وقت، به اجتهادش حکم کرد و حکمش را...

دوستم ورعش بیشتر، اما دیگری اعلم است

  • نویسنده:عبد الرضا
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۹/۰۷/۰۴-۱۷:۴:۱۱
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:23548
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

یکی از مراجع تقلید درگذشت و امر مرجعیت بین دو نفر منحصر گشت. مردم از اهل علمی که با یکی از آن دو ارتباطی داشت درباره امر مرجعیت پرسیدند. گفت: دوستم ورعش بیشتر است، اما آن دیگری اعلم است و تقلید باید از علم باشد. پس مردم، آن اعلم را تقلید نمودند. هنگامی که دوستش آن مطلب را شنید، [نه تنها ناراحت نشد بلکه] اعتمادش به او بیشتر شد و مقامش نزد او، بالا تر گردید. منبع: کتاب داستان‌هایی از نجف اشرف، صفحه‌ی 64 با اندکی...

طلب مرگ بعد از نماز جماعت با شکوه

  • نویسنده:عبد الرضا
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۹/۰۷/۰۴-۱۷:۱۷:۵۵
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:23549
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

شنیدم از شیخ محمد تقی جواهری که به نقل از سید حسین حمامی می‌گفت: عادت شیخ علی فرزند شیخ باقر جواهری این بود که در شب عید فطر حضرت امام حسین علیه السلام را زیارت می‌کرد و نماز عید را در صحن امام حسین اقامه می‌کرد. در سال 1345 [قمری ظ] بر حسب عادتش [به صحن امام حسین علیه السلام] آمد [که نماز عید بخواند]. اما پیش از او در نزدیگی محل اقامه نماز شیخ، یکی از بزرگان کربلا نیز آماده نماز عید شده بود و صد ها نفر پشت سر وی به صف ایستاده بودند. آن عالم کربلایی، جماعت شیخ علی را که دید از امام جماعت پرسید، [وقتی امام جماعت را شناخت نماز خودش را رها کرد و به شیخ علی اقتدا کرد. تبعا تمامی ] افراد وی نیز همگی به شیخ ائتمام کردند. [این امر بر اعتبار و شهرت شیخ افزود.] پس از اقامه‌ نماز، شیخ علی از صحن خارج شد و بر در صحن، روی به امام نموده و سلام کرد و از خداوند درخواست نمود تا نزد خداوند واسطه شود تا جان او را بگیرد. سید حسین گوید: من در کنار وی بودم و با شگفتی به وی گفتم: چرا [این گونه دعا می‌کنی؟!] این آغاز پیروزی شماست؟ گفت: ای سید، دنیا و آخرت با هم جمع نمی‌شوند. dir="RTL"...

ظرفیت فوق العاده مرحوم آسید ابوالحسن اصفهانی!

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۹/۰۷/۱۹-۱۶:۶:۳۷
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۹/۰۸/۱۱-۶:۳۳:۵۷
    • کد مطلب:23563
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

در زمان ما در نجف به آیة اللهآقا سید ابوالحسن رحمة الله علیه فحش می‌نوشتند، پسر آقا را سر نماز جماعت سربریدند. جریان از این قرار بود که شخصی از سید تقاضای پولی کرده بود و مکررا به منزل سید می‌رفته و گویا امور سید در دست پسرشان بوده و این شخص از پسر سید ناراحتی دیده بود. سر نماز جماعت پشت سر پدرش، چاقو به گلویش فرو کرد. لحظه‌ای نگذشت که جان سپرد. سید رضوان الله علیه هیچ ترتیب اثری ندادند، بلکه برای عربها که به طلبه‌ها فحش می‌دادند پیغام فرستادند که طلبه‌ها فرزند خودم هستند، حق ندارید به آنها بد بگویید. خلاصه سید صبر و شکیبایی عجیبی از خود نشان داده بودند! “روزنه‌ای به عبودیت فقیهانه” خاطراتی از عالم ربانی، مرحوم حاج شیخ ذبیح الله قوچانی منبع: دانش...

مجتهد و تاجر افسانه‌ای

  • نویسنده:عبد الرضا
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۹/۰۷/۲۲-۱۲:۲۲:۸
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۹/۰۸/۱۱-۶:۳۳:۳۴
    • کد مطلب:23569
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

نوری می‌گوید: شخص پاک، عادل مورد اعتماد من، شیخ مرتضی نجفی، که آیة اللهشیخ جعفر کاشف الغطاء را در اوایل عمرش دیده بود، برای من گفته است: روزی شیخ، دیرتر به نماز ظهر رفت، در حالی که مردم در مسجد منتظرش بودند. هنگامی که از آمدنش نا امید شدند، فرادا به نماز ایستادند. ناگهان شیخ وارد مسجد شد و آنها را دید که به نماز مشغول هستند. به سرزنش آنان پرداخت و بر نماز خواندن فرادا اعتراض نمود که: آیا در میان شما کسی نیست که به وی اعتماد کنید و پشت سر وی نماز بخوانید؟ پس، در میان آنان، چشمش به تاجری افتاد که نزد وی به اطمینان و دیانت معروف بود. وی در گوشه‌ای از مسجد به نماز ایستاده بود. شیخ پشت سر او به نماز ایستاد و به وی اقتدا نمود. وقتی که مردم این وضع را دیدند پشت سرش به نماز ایستادند و صفها تشکیل شد. هنگامی که آن بازرگان، موضوع را متوجه شد، مضطرب و شرمنده شد، اما نه می‌توانست نماز را بشکند و نه قادر بود که آن را به پایان برساند، زیرا که پشت سر وی صف‌هایی تشکیل شده بود که علمای بزرگ بر آن غبطه می‌خورند چه رسد به عامه‌ی مردم، در حالی که وی سابقه‌ی امام جماعت خصوصاً مأمومینی اینچنین نداشته است و او ناگریز بود که نماز را به پایان برساند. نماز را در حالی به پایان رساند که از شدت شرم، عرق از هر سویش روان بود . سلام نماز را...

واکنش نرم در برابر ناسزای درشت

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۹/۰۷/۲۹-۷:۳۱:۱۷
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:23576
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

آسید محسن موسوی: در روستای ما شخص بد زبانی بود. بعدها هم که زنش را در تصادف از دست داده بود و سنش هم بالا رفته بود، بیشتر حواسش پرت شده بود. روزی قبل از اذان ظهر بود، حاج آقا بزرگ داشت سر چشمه وضو می‌گرفت، همین آقا به ترکی گفت… (جسارت بسیار بدی کرد که از ذکر آن معذورم.) حاج آقا هیچی نگفت، ولی بعد که وضویش تمام شد، به ترکی با آن آقا سلام و علیک کرد و احوالش را پرسید. این بنده خدا خجالت کشید و گفت این که ترکی هم بلد هست من خبر نداشتم. “روزنه‌ای به عبودیت فقیهانه” خاطراتی از عالم ربانی، مرحوم حاج شیخ ذبیح الله قوچانی منبع: دانش...

زهد شیخ مرتضی انصاری

  • نویسنده:عبد الرضا
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۹/۰۹/۰۳-۷:۴۵:۲۳
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:23592
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

نامق پاشا، والی بغدا، به نجف اشرف آمد و مایل بود که با شیخ ملاقات نماید، پس، از متولی حرم خواست تا او را به خانه‌اش ببرد. [همراه متولی] به آنجا رفت و شیخ را در خانه‌ای محقر در دهلیز تاریکی یافت که تازه وضو گرفته بود. می‌گوید: در خانه به جز حصیری پوسیده و گلیم کهنه‌ای که بر آن می‌نشست، چیزی را مشاهده ننمودم. متولی حرم مرا به وی معرفی نمود و او به من خوش‌آمد گفت و اظهار داشت: می‌خواهم به سوی درس [از خانه] خارج شوم و تأخیر ممکن نیست. اگر مایل به ملاقات باشید در وقت دیگری باشد. سپس بیرون رفت و ما نیز همراه وی خارج شدیم. پس از آن، والی [بغداد یعنی نامق پاشا که سنی بود] می‌گفت: این مرد از عمر ابن خطاب، زاهدتر است. منبع: کتاب داستان‌هایی از نجف اشرف، صفحه‌ی...

خانه شایسته شیخ مرتضی انصاری

  • نویسنده:عبد الرضا
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۹/۰۹/۰۳-۷:۵۱:۳۱
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:23594
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

یکی از بازرگانان ایرانی به دیدار شیخ انصاری رفت و او را در منزلی بسیار ساده یافت که شایسته کمترین فرد از اهل علم نبود، چه رسد به مرجع مسلمین و پیشوای شیعه. پس، مبلغ قابل توجهی را آماده ساخت و آن را به شیخ تقدیم نمود و گفت: با این مبلغ خانه‌ای شایسته‌ی خود، بنا کن. من عازم حج هستم، هنگام بازگشت، شما را از ساختمان آن فراغت یافته می‌بینم. آیا می‌دانید که شیخ با آن پول چه کاری را انجام داد؟ با آن پول، مسجدی بنا کرد که از روزگار وی تا کنون با اقامه نماز جماعت در آن و در همه اوقات، آباد است و مراجع، درس‌هایشان را به شاگردانشان تقدیم می‌کنند. همچنین مراسم عزاداری حسینی و نیز مجالس ترحیم در گذشتگان، در این مسجد برپا می‌گردند. [این مسجد همان مسجد شیخ انصاری در بازار حویش و نزدیک شارع الرسول است.] منبع: کتاب داستان‌هایی از نجف اشرف، صفحه‌ی...

تنها میراث یک عالم بزرگ

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۹/۰۹/۰۷-۱۰:۱:۴۲
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:23595
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

بعد از فوت آقاجان، آقای عباسپور از اساتید حوزه علمیه مشهد از بنده(محمود) سؤال كرد: حاج شیخ برای شما از اموال دنیا چه چیز به ارث گذاشت؟ گفتم: تنها یك ماشین! ایشان خیال کرد مقصود من ماشین سواری است. بلا فاصله ادامه دادم البته ماشین اصلاح سر! چون در اواخر عمر ایشان بنده عهده دار اصلاح سر و صورت و استحمام ایشان بودم لذا آن ماشین به من رسید! “روزنه‌ای به عبودیت فقیهانه” خاطراتی از عالم ربانی، مرحوم حاج شیخ ذبیح الله قوچانی منبع: دانش...

آخرین علاقه حاج آقابزرگ قوچانی به دنیا

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۹/۰۹/۱۴-۱۰:۴:۴۸
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:23600
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

حاجی افشار: در ایامی که تابستانهاحاج آقا به روستای سیج (از روستاهای کلات که راه سختی داشت) می‌رفتند معمولا بنده با ماشین جیپ ایشان را به آن روستا می‌بردم. روزی به ایشان گفتم: اینجا برای رفت و آمد بچه‌های شما سخت است. فرمود: من به دلم مراجعه کردم، چیزی از امور دنیا که به آن علاقه داشته باشم پیدا نکردم، مگر محبت اولاد. لذا می‌خواهم از آنها فاصله بگیرم تا وقت مرگ راحت باشم. این اولین سفر ایشان به سیچ بود که در سال ۶۳ اتفاق افتاد. این سفرها حداقل شش سال پشت سر هم ادامه داشت. می‌فرمود اگر کسی از جای من پرسید بگویید رفت و آمد سخت است، تا کسی به اینجا نیاید. وقتی بعضی از بزرگان می‌خواستند به دیدن حاج شیخ بیایند، می‌فرمود اینجا را انتخاب کردم که کسی نیاید. به فرزندانشان می‌فرمود: فقط جمعه‌ها بیایید، نهار هم درست کنید و با خود بیاورید، شب هم نمانید. وقتی ایشان مریض شدند دیگر نتوانستند بیایند. بعد از آن یکی دو سالی تابستان را به جاغرق رفتند. “روزنه‌ای به عبودیت...

درس زهد شیخ مرتضی انصاری به همسرش

  • نویسنده:عبد الرضا
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۹/۰۹/۱۹-۵:۵۱:۲۹
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:23603
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

شیخ انصاری با صرفه جویی شگفت انگیزی زندگی می‌کرد و متوجه شد همسرش از آن وضع به تنگ آمده است. پس از وی خواست لباسهایش را بشوید و آب شستشو را برایش بیاورد. آنگاه از او خواست تا آن را بنوشد. همسرش از این امر تعجب کرد. شیخ به وی گفت: اگر: از اموالی که به ما می‌رسد بیش از یک فقیر برداریم، از نوشیدن این آب عظیم‌تر و زیان آورتر است. منبع: کتاب داستان‌هایی از نجف اشرف، صفحه‌ی...

احتیاط در اموال شیخ مرتضی انصاری

  • نویسنده:عبد الرضا
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۹/۱۰/۰۵-۷:۷:۱۱
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:23615
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

شیعه اثنی عشری از اهالی ایران و هند و روسیه و بعضی ایلات عثمانی و برخی شهرهای افغانستان و ترکیه و مناطق دیگر، همه ساله حدود دویست هزار تومان [با ارزش آن زمان] از اوقاف و خمس و امثال آن برای شیخ انصاری می‌فرستادند. اما وی از همه آن حتی به مقدار خرج یک مستحق صرفه جو هم، [استفاده نمی‌کرد.] و همه را در طول سال‌های زعامتش، به مستحقان می‌رساند. منبع: کتاب داستان‌هایی از نجف اشرف، صفحه‌ی...

در پیری نام خود را از طومار فقراء پاک نمی‌کنم

  • نویسنده:عبد الرضا
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۹/۱۰/۲۵-۱۱:۳۴:۴۰
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:23630
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

تجار بغداد مبلغ قابل توجهی از اموال خود را جمع آوری نموده و آن را به شیخ انصاری اختصاص دادند. مبلغ را به فردی از میان خود تحویل داده به نجف فرستادند و از او خواستند تا به شیخ بگوید: این مبلغ از حقوق شرعی (خمس ـ زکات) نیست تا از نگهداشتن آن برای خود، احتیاط نمایی، این پول از اصل اموال ماست و ما آن را هبه می‌نماییم تا برای خود هزینه کنی. زیرا تو در سن و سال پیری هستی و وضعیت اقتصادیت آن گونه هست که ما می‌دانیم. علیرغم اصرارشان، شیخ، مبلغ را نپذیرفت و گفت: آیا این، زیان بزرگی برای من نیست که پس از گذراندن عمرم به فقیری، اینک خود را ثروتمند سازم و نام خود را از طومار و دفتر فقرا پاک کنم و خود را پاداش آنان در روز جزا، محروم نمایم. منبع: کتاب داستان‌هایی از نجف اشرف، صفحه‌ی...

عید شیخ حسن مامقانی

  • نویسنده:عبد الرضا
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۹/۱۰/۲۵-۱۱:۳۴:۱۹
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:23629
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

یکی از مراجع عظام بود که اموالی از آذربایجان و قفقاز پیش از تسلط کمونیستیها بر آن‌ها، برایش می‌آوردند، اما وی همچون فقرا زندگی می‌کرد. سید امین می‌گوید: به من گفت: هرگاه نان و پنیر به دست می‌آوردم، آن روز را روز عید می‌دانستم. هنگامی که با علویه ازدواج نمودم، آش ماش و غیره می‌خوردیم. منبع: کتاب داستان‌هایی از نجف اشرف، صفحه‌ی...

خانواده من پس از من خدا را دارند

  • نویسنده:عبد الرضا
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۹/۱۱/۰۵-۱۱:۵۷:۴
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:23638
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

شیخ محمد جواد نغمیه می گوید: زندگی شیخ حسن مامقانی پس از ریاست، همانند قبل از آن بوده و چیزی از خوراک و پوشاک مسکن و دیگر برخورد‌هایش تغییری ننمود. وی در خانه کرایه‌ای کم ارزشی اقامت داشت. یکی از نیکوکاران مبلغی را به وی هدیه نمود تا با آن خانه‌ای خریداری نماید. وی آن پول را میان فقرا تقسیم نمود و هنگامی که صاحب آن مال از او گله‌مند شد، گفت: خانه‌ای در آخرت خریدم که نابود نمی‌گردد. به او گفته شده بود: خانواده‌ات را بعد از خود بدون مسکن رها می‌کنی؟ گفت: برای اداره خانواده‌ام بعد از من خداوند هست. خود من اینک مالک چیزی نیستم و غیر از من نیز دیگرانی فراوان هستند. منبع:‌ کتاب داستان‌هایی از نجف اشرف، صفحه‌ی 110 با اندکی...

شیخ حسن مامقانی و رعایت حرمت طلبه

  • نویسنده:عبد الرضا
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۹/۱۱/۰۵-۱۲:۴:۳۲
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:23641
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

گروهی از زائران ایرانی به نجف اشرف آمدند‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍ در حالی که حقوق شرعی برای مرجع دینی، شیخ حسن مامقانی، به همراه خود داشتند. یکی از طلاب علوم دینی در نجف اشرف، همشهری آنان بود که از او خواستند تا نیم ساعت بعد حاضر شود شاید شیخ از آن حقوق چیزی به او بدهد. آنان نزد شیخ رفتند و آن طلبه نیز حاضر شد. شیخ برخاست و بخوبی از او استقبال نمود و بگرمی به وی خوش‌آمد گفت. هنگامی که این طلبه نشسته بود، زائران آن مبلغ را به شیخ مامقانی تقدیم نمودند. گفت: آن را به شیخ بدهید. منبع: کتاب داستان‌هایی از نجف اشرف،...

هنگامی آمیرزا محمد تقی شیرازی مصرف وجوه را یاد گرفت!

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۴۰۰/۰۱/۰۵-۶:۵۵:۱۰
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:23683
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

آسید اسماعیل صدر و آمیرزا محمد تقی شیرازی هر دو عالم وارسته‌ی الهی و از نظر تقوا در درجه اول بودند. ولی میان مریدهایشان منازعه شدیدی بود که کدام یک مقدم‌اند، با این که هر دو عالم به این مسائل بی‌اعتنا و در مبارزه با هوای نفس، از نوادر بودند. آقای آقا سید علی لواسانی نقل می‌کرد: شخصی به آمیرزا محمد تقی شیرازی مراجعه می‌کند، وضع مادی آن شخص خوب نبود و ایشان می‌خواست مبلغی به آن شخص کمک کند. دیگران نیز شهادت می‌دهند که وضع او خوب نیست. در این هنگام یکی از اصحاب آمیرزا محمد تقی می‌گوید: آقا، ایشان از مروجین آقای صدر است! و منظورش این بود که آمیرزا محمد تقی به این جهت به او کمک نکند. آمیرزا محمد تقی می‌گوید: خب، یک مطلبی را نمی‌دانستیم و الان یاد گرفتیم که یکی از شرایط مصرف وجوه این است که مصرف کنندگان مقلد آقای صدر نباشند! سپس دستور می‌دهد به آن شخص دو برابر مبلغ مورد نظر کمک کنند؛ چون ممکن است همین تخیل منشأ شده باشد که به ایشان به اندازه لازم کمک نکنند و ایشان به مشکل بیفتد. جرعه‌ای از دریا ج۲ صفحه...

کمک مخفیانه آسید اسماعیل صدر به طلبه‌های فاضل

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۴۰۰/۰۱/۰۵-۶:۵۵:۱۱
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:23686
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

از آقای حاج آقا مرتضی حائری شنیدم که از پدرش مرحوم آقای حاج شیخ نقل می‌کرد: گاهی ما می‌دیدیم آسید اسماعیل صدر در حالی که عبا بر سر کشیده است، مخفیانه در درس مرحوم آخوند نشسته است. پولهایی هم به صورت غیر منضبط به اشخاص داده می‌شد. بعد از مدتها معلوم شد که آسید اسماعیل در درس مرحوم آخوند می‌آمد تا طلبه‌های فاضل را شناسایی کند و مخفیانه از طریق چند نفر واسطه به طلبه‌های فاضلی که شناسایی کرده بود، پول می‌رساند و از واسطه‌ها هم تعهد گرفته بود که نگویند از ناحیه آقای صدر است. جرعه‌ای از دریا ج۲ صفحه...

نصیحت شیخ محمد علی خراسانی به آسید ابوالحسن

  • نویسنده:عبد الرضا
    • تاریخ انتشار:۱۴۰۱/۰۳/۰۱-۱۱:۳۰:۳۰
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:24316
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

[شیخ محمدعلی خراسانی واعظ] در حرم شریف علوی با سید پیشوا، ابوالحسن موسوی اصفهانی روبرو گردید. شیخ به ایشان گفت: بیدار شو و نگو که من سید ابوالحسن هستم، زیرا که شیطان به دنبال فرصتی است و تلاش می‌کند که تو را بلغزاند و بیفکند. سید، لبخندی زد و از نصیحت و هشدار وی تشکر کرد. در این زمینه است که در بعضی اخبار آمده است که شیطان متعرض حضرت موسی شد. جبرئیل به شیطان گفت: وای برتو، این کلیم خداست. شیطان، علیه العنة الله، گفت: من کلیم الله را نمی‌شناسم، من پدرش را از بهشت خارج ساختم. منبع: کتاب داستان‌هایی از نجف اشرف، صفحه‌ی...

نیاز شیخ محسن خنفر

  • نویسنده:عبد الرضا
    • تاریخ انتشار:۱۴۰۱/۰۳/۰۱-۱۱:۳۰:۲۰
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:24318
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

نویسنده کتاب ماضی النجف و حاضرها، روایت کرده که مال فراوانی را نزد شیخ الطائفه انصاری آورده‌اند که حقوق شرعی بود. وی آن پول را شخصاً نزد فقیه علامه، شیخ محسن خنفر نجفی فرستاد زیرا که به آن نیازمند بود. شیخ محسن تنها پانزده قران از آن برداشت و گفت: نیاز من همین است. آنگاه بقیه را به شیخ انصاری بازگرداند. شیخ محسن، فردای آن روز و یا روز بعد از آن درگذشت و آن پانزده قران، خرج تجهیز وی شد. منبع: کتاب داستان‌هایی از نجف اشرف، صفحه‌ی...

شیخ عباس قمی، عالمی بزرگ در هیئت عوام

  • نویسنده:عبد الرضا
    • تاریخ انتشار:۱۴۰۱/۰۴/۲۸-۸:۱۵:۳۲
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:24348
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

[شیخ عباس قمی هیئتی بسیار متواضعانه داشت. آن چنان که برخی از مردم او را از عوام می‌پنداشتند. از جمله وی در سفری] به خراسان می رفت در حالی که بعضی از روستاییان عراقی که به زیارت امام رضا می‌رفتند، در ماشین [همسفر] بودند [تصور نمی‌کردند که او یکی از علماء است. لذا] و در طول راه از شیخ می‌خواستند که برای آنان نان و میوه و چیزهای دیگر خریداری کند زیرا گمان می کردند که شیخ از عامه مردم است. [زوار عراقی] در مشهد، به دیدار مرجع بزرگ دینی حضرت سید حسین قمی رفتند. آنان بر سید سلام کرده در گوشه‌ای نشستند در حالی که مجلس پر از اهل علم و دیگران بود. پس از آن که در جای خود قرار گرفتند سید و همه اهل مجلس را دیدند که برای استقبال از شخصی که وارد می‌شد، بر پای ایستادند، نگاه کردند و دیدند که وی همان همسفرشان، شیخ عباس قمی، می‌باشد. آنان از شرمندگی به سرعت خارج شدند بطوری که با سید نیز خداحافظی ننمودند. منبع: کتاب داستان‌هایی از نجف اشرف، صفحه‌ی 164 با...

زندگی شیخ حسین حلی به دور از عالم ریاست

  • نویسنده:عبد الرضا
    • تاریخ انتشار:۱۴۰۱/۰۴/۲۸-۸:۲۰:۵۰
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:24350
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

[شیخ حسین حلی] نجفی فقیه بزرگواری بود که شاید فقیه‌ترین فرد دنیا بوده. اما همانند یک طلبه دینی دور از عالم زعامت و ریاست زندگی می‌کرد و به تدریس بعضی از فضلاء در مسجد شیخ طوسی اکتفاء می‌کرد،‌ که بیشتر آنها به مراتب عالی دست یافتند. منبع: کتاب داستان‌هایی از نجف اشرف، صفحه‌ی...

عیادت مأموران حکومت از آسید ابوالحسن اصفهانی

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۴۰۲/۰۸/۰۷-۸:۳۸:۱۸
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:24791
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

[پس از جراحی چشم آسید ابوالحسن اصفهانی] ملک فیصل اول، محمد مهدی جواهری شاعر و خالد الزهاوی را برای عیادت از آیت الله العظمی سید ابوالحسن موسوی فرستاده بود. جواهری درباره ‌این دیدار می‌گوید: من و خالد، به آنچه به کوچه‌ای شبیه بود، رسیدیم، آنجا که خانه‌ای کهنه وجود داشت که به هیچ صورت با خانه‌های اطراف آن فرقی نداشت. خانه‌ای معمولی که به فکر بیننده آن نمی‌رسید که این خانه، منزل این شخصیت بزرگ، سید ابوالحسن باشد. خالد، بشدت تعجب کرد، گویی منتظر بود که کاخ بلندی را از نوع خانه‌های دینی در بغداد، مشاهده نماید، اما با تعجب خانه کوچکی را دید که نه نگهبانی بر در آن بود و نه خدمتکاری که در خدمت این عالم جلیل القدر باشد. در را به آهستگی زدیم، مردی سالخورده با چهره‌ای بزرگوارانه خارج شد و بر ما سلام کرد. به وی خبر دادیم که از سوی عالیجناب ملک فیصل نزد سید آمده‌ایم تا حالش را بپرسیم و از سلامت چشمان گرامیش جویا شویم. ما را به نشستن فرا خواند و ما فقط حصیر تمیزی در حیاط خانه دیدیم که بالش سبکی از پنبه و متکای نازکی بر روی آن بود. پلکان با پله‌های کوتاهی به طبقه دوم وجود داشت، جایی که محل استقرار سید بود و در واقع طبقه‌ای بوده که تنها اندکی بالاتر از زمین قرار داشت. چند لحظه بعد، سید به آهستگی پایین آمد، درحالی که یکی از چشمانش، پانسمان شده بود... گفتم: ما از سوی عالیجناب ملک فیصل به خدمت شما آمده‌ایم، وی برای شما سلامت آرزو می‌کند...

صاحب جواهر بیش از نیاز روزمره مصرف نمی‌کرد

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۴۰۲/۰۸/۳۰-۶:۲۲:۵۲
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:24797
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

زمانی که شیخ [محمد حسن نجفی معروف به صاحب جواهر] در نجف اشرف تحصیل می‌کرد، یکی از علمای ایران به نجف آمد و به هر طلبه‌ای یک تومان داد. شیخ از گرفتن پول خودداری نمود و گفت: من امروز بیش از دو ریال احتیاج ندارم و آماده نیستم که از حقوق شرعی برای روزهای آینده چیزی بردارم. سرانجام آن [عالم] یک تومان را خرد کرد و دو ریال به [شیخ محمد حسن] داد. منبع: کتاب داستان‌ّهایی از نجف اشرف، صفحه‌ی 185 با اندکی...

پشت پرده زهد شیخ رضا همدانی

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۴۰۳/۰۳/۲۸-۷:۴:۳۱
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:24928
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

شیخ رضا همدانی از مراجع تقلید در نجف اشرف و از فقهای بزرگ بوده و کتابهایش همچنان در طلیعه کتب فقهی، مورد توجه علما و متعلمان می‌باشند. وفاتش در سال 1322 بوده است. یکی از مقلدینش در مجلس درس نزد وی آمد در حالی که پنجاه لیره عثمانی،حقوق شرعی به همراه داشت. به او دستور داد آنها را به علمای متصدی پرداخت حقوق ماهانه طلاب علوم دینی بدهد. یکی از طلاب از او پرسید چرا آنها را نمی‌گیری در حالی که بسیار نیازمند هستی؟ گفت: خرج خانه ما در هر روز دو پول است. و پسرم نزد ساعت سازی کار می‌کند و روزی یک پول به او می‌دهد و آن را برای لباسهایش پس‌انداز می‌کند. و من هر وقت برای چراغ نفت نداشته باشم به مسجدی نزدیک منزلمان می‌روم و در آنجا مطالعه می‌کنم. و اگر من پول را بگیرم سبب تغیر شیوه زندگی و توسعه بر خانواده‌ام می‌شوم و هر گاه به آن عادت کنند و مدتی از آنها قطع شود، نعمتهای خدای سبحان در نظرشان کوچک می‌گردد. منبع: کتاب داستان‌هایی از نجف اشرف، صفحه‌ی...

میرزا حبیب الله رشتی اعجوبه زهد و علم

  • نویسنده:عبد الرضا
    • تاریخ انتشار:۱۴۰۳/۰۹/۱۲-۱۹:۱۰:۷
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:25046
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

شیخ میرزا حبیب الله رشتی از بزرگان فقها و مدرسان شیعه بوده است. شیخ آقا بزرگ طهرانی می‌گوید: در نهایت ورع و تقوا و زهد نسبت به حطام دنیا بود. نفسی سلیم و نیتی پاک داشت و بسیار بی‌تکلف بود. بطور کامل از ریاست دوری گزید و نپذیرفت کسی از وی تقلید کند زیرا که در فتوا و شدت احتیاط در آن بسیار تورع می نمود. وجوه مالی بر عهده نگرفت و آنها را از کسی نپذیرفت. هزینه زندگیش، هنگام حیات پدرش، از سوی او می‌رسید و پس از وفاتش برادرانش او را برای تقسیم اموال و املاک فراوان، دعوت نمودند و هنگامی که جدال و دعای آنان را برای ان اموال مشاهده کرد ، از آنان روی گردانید و به سوی نجف مراجعت نمود و از استحقاق خود، صرفنظر کرد و وسیله معاش وی به مدت هفت سال قطع شد و در این مدت آنچه را که خود و خوانواده‌اش داشت، به فروش رسانید و هرچه را که قادر بود، قرض گرفت تا آنجا که بعضی روزها از خرید آب، عاجز می‌ماند... و اما عبادتش، گفته‌اند که از زمان رسیدنش به سن تکلیف، هیچگاه هنگام طلوع فجر، در خواب نبوده و فرایض پدرش را سه بار قضا نموده بود. و سید حسن صدر گفته است: بسیار با احتیاط بود و دائم العباده، بر سنتهای شرع مواظبت داشت و بسیار نماز می‌خواند و خاموشی می‌گزید، دائماً و حتی در سفر، در حال عبادت بود. در همه عمر و حتی در اوقات خارج شدن به سوی درس، به عبادت اشتغال داشت، درجه والایی از زهد داشته پیوسته به حال طهارت بود. صدها تن از علما، از محضر وی فارغ التحصیل شدند و در زمان او تدریس کسی از وی شاملتر نبوده، تدریسی عام داشت که اصناف علما را در بر می‌گرفت. در سال 1312 در نجف اشرف وفات یافت، خدایش بیامرزد. ...

افسانه‌های «خدمت»

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۸/۲۹-۱۸:۳۸:۱۰
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:18629
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

پایان راه کمال به یک نقطه کلی می‌رسد و آن:
وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ (ذاریات 56)
و جنّ و انس را نيافريدم جز براى آنكه مرا بپرستند.
آری هدف آفرینش عبادت است البته عبادتی گسترده به تمامی آن چه خدا آن را دوست دارد…
از گریه‌های سحرگاهی گرفته تا نان بیچارگان بر دوش کشیدن
از شجاعت در میدان جنگ گرفته تا در برابر یتیمی زانو زدن
از جهاد نفسانی گرفته تا جهاد علمی و آموختن و آموزش دادن
از ساختن با کمترین امکانات گرفته تا ذره ذره سوختن و خاکستر شدن
از مدیریتهای موفق گرفته تا پنهان شدن در گوشه انزوا
هر آن چه او خواهد، در هر زمانی و در مکانی تسلیم خواسته یار شدن و بس
عبودیت با این گستره پهناور، افسانه‌های فراوانی را در خدمت به خلق و خالق رقم زده است، افسانه‌هایی که زمانی واقعیت داشتند.

مدیریت ملا عباس تربتی در سال قحطی

  • نویسنده:برگ سبز
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۸/۲۹-۱۸:۳۸:۱۲
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۵/۰۸/۲۹-۱۸:۲۶:۴۷
    • کد مطلب:18732
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

گویا سال 1296 شمسی هجری و سومین سال جنگ بین المللی اول بود که چون سال پیشش باران نیامد، در آن سال قحطی سختی شد و همان سال است که در تهران به نام سال «دمپختک» معروف است.
در آن سال با سعی و اهتمام پدرم و دیگر خیرخواهان تربت، محلی درست شد که در آن جا از انواع حبوب، آن چه میسر می‌شد از گندم و جو و ماش و ارزن و عدس و مانند اینها، در دیگهای بزرگی آش می‌پختند.
و همه روزه پدرم شخصا از اول صبح بعد از آن که از زمان صبحش فارغ می‌شد به آن محل می‌رفت و تا یک ساعت بعد از ظهر که موقع نماز ظهر و عصرش فرا می‌رسید، مراقب بود تا آشها پخته می‌شد و مردم ظرف می‌آوردند و می‌گرفتند و می‌رفتند...

مدیریت یک تنه ملا عباس تربتی در زلزله ویرانگر تربت

  • نویسنده:برگ سبز
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۸/۲۹-۱۸:۳۸:۱۳
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۵/۰۸/۲۹-۱۸:۲۶:۱۶
    • کد مطلب:18731
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

در مدت سه شبانه روز یک هزار و بیست جنازه را از مرد و زن و کودک با آداب شرعی و رعایت همه احتیاطها به خاک می‌سپارند و به احوال بازماندگان آنها رسیدگی می‌کنند.
مردم که این وضع را می‌بینند در آنها حالت معنویت و توجه به خدا و درست کاری به وجود می‌آید، به طوری که پس از این واقعه بر سر تقسیم میراثها حتی یک مورد گفتگو در آن چند ده پیش نیامد.
مرحوم «سید حسین مسگر» که در آن مدت همراه پدرم بوده می‌گفت: حاج آخوند در آن سه شبانه روز نه غذا خورد و نه خوابید.
و همه آن فضا از عفونت چنان بود که کسی تاب نمی‌آورد. به همین جهت مردم دسته دسته عوض می‌شدند…
در آن زمان درست به یاد ندارم که رئیس الوزراء «حاج مخبر السلطنه» بود یا «مستوفی الممالک». هر کدام بودند، این خبر به تهران رسید و رئیس الوزراء در برابر زحمتی که ایشان کشیده بودند، تلگراف تشکری کرده بود.
مرحوم پدرم متعجب گشته بود که چرا تشکر می‌کنند. زیرا می‌گفت: این وظیفه دینی ما و واجب کفائی بود و اگر نمی‌کردیم همه گناهکار بودیم...

ملا عباس تربتی فانی در خدمتگزاری

  • نویسنده:برگ سبز
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۸/۲۹-۱۸:۳۸:۱۵
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۵/۰۸/۲۹-۱۸:۲۳:۸
    • کد مطلب:18728
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

و مرحوم حاج آخوند به منبر رفت، یکی از همان منبرهای یک شب برای یک سال از موعظه و مسئله و روضه تا یا الله کشیدند و مدتها او را هم چنان سر پا نگهداشتند. هر کدام چیزی می‌گفتند و می‌پرسیدند و جواب می‌شنیدند و در او ابدا آثار خستگی و ملالت نمایان نبود.
کم کم مردم از مسجد بیرون رفتند به سوی خانه‌هایشان و از آن مردی هم که به دنبال ما آمده بود نشانی نبود. پدرم و من همچنان در مسجد ماندیم.
هنگامی که آخرین کس می‌خواست از در بیرون برود پدرم گفت یک نفر ما را به خانه‌اش ببرد و او برگشت و گفت بیایید به ما خانه ما…
اکنون شب از نیمه گذشته، پدرم از دیشب تا کنون چیزی نخورده و من نیز از ظهر که نهار خورده‌ام غذا نخورده‌ام، اما خستگی و بی‌خوابی، گرسنگی را از یادم برده است.
آن مرد دو گرده نان تافتون و یک بادیه ماست تازه که در خانه داشت برای ما آورد. نان تافتون را با ماست خوردیم و صاحبخانه برای ما رختخواب افکند که بخوابیم.
من از بس که ککها می‌گزیدند نتوانستم بخوابم. پدرم نیز نیم ساعتی یا بیشتر استراحت کرد.
و چون سحر نزدیک شد، برخواست، بیرون رفت و تجدید وضو کرد و آمد در تاریکی ایستاد نماز شبش را خواند…

ملا عباس تربتی خدمتگزاری شیفته و جفاکاری مردم

  • نویسنده:برگ سبز
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۹/۲۱-۱۷:۳۸:۵۳
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۵/۰۸/۲۹-۱۸:۱۸:۱۷
    • کد مطلب:18725
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

روز آخر ماه اسفند بود، پدرم را به روستای «بوری آباد» که در شش کیلومتری جنوب تربت است و امامزاده‌ای دارد دعوت کرده بودند.
و رفته بود که برای عصر باز گردد.
نمی‌دانم در موقع رفتن برایش مال سواری آورده بودند یا نه، لکن شب فرا رسید و مادر من پای اجاق نشسته بود و برای شب عید برنج می‌پخت.
هوا برفی و توفانی شده بود، یعنی برف تند می‌بارید همراه با باد که در محل ما آن را «بیدم» می‌گویند، گویا همان بوران است و در چنین هوا، کسی که در بیابان باشد، غالبا تلف می‌شود. چون باد برفها را می‌پیچاند و آدمی راه خود را نمی‌بیند و از طرفی سرما او را خشک ساخته، از حرکت باز می‌دارد و تلف می‌شود.
من اضطراب مادرم را در آن ساعتها فراموش نمی‌کنم، تا آنکه هوا تاریک شد و قدری از شب گذشت. پدرم رسید، در حالی که نزدیک بود دندانهایش از سرما قفل شود...

ملا عباس تربتی در خدمتگزاری وقت نمی‌شناخت

  • نویسنده:برگ سبز
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۹/۲۱-۱۷:۳۸:۲
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۵/۰۸/۲۹-۱۸:۱۶:۱۹
    • کد مطلب:18722
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

بسیار واقع می‌شد که مردی که شب نخفته و اول طلوع فجر به مسجد رفته و نماز صبح و نافله و نمازهای دیگری را که همیشه در فواصل کارها می‌خواند، خوانده و یک ساعت منبر رفته و پس از منبر سه یا چهار درس گفته و نزدیک ظهر با دهان روزه به خانه آمده، می‌خواست اندکی بخوابد که در خانه را می‌زدند.
و گاه می‌شد که این، نیمه روز تابستان بود و ما می‌خواستیم جواب ندهیم تا این مرد اندکی استراحت بکند که ناگهان خودش عبایش را روی صورتش کشیده بود که بخوابد، عبا را پس می‌زد و می‌گفت: ببینید کیست؟...

ملا عباس تربتی نفس کشته‌ای خدمتگزار

  • نویسنده:برگ سبز
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۹/۲۱-۱۷:۳۷:۴۹
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۵/۰۸/۲۹-۱۸:۱۴:۱۲
    • کد مطلب:18720
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

پیش می‌آمد که گاهی بعد از نیمه شب در خانه‌ی ما را می‌زدند و ما با وحشت از خواب بیدار می‌شدیم، می‌دیدیم کسی است از خانه‌ای آمده و می‌گوید فلانی در حال احتضار است، آقای حاج آخوند به بالینش بیایند. [حاج آخوند] فورا، بی ‌تامل و بی کمترین اکراه مانند پرنده‌ی سبکبالی برمی‌خاست وضو می‌گرفت و می‌رفت.
بسا می‌شد که ما او را تا شب دیگر نمی‌دیدیم. زیرا همان جا یا در مسجد نماز شبش را می‌خواند و برای نماز صبح به مسجد می‌رفت و از آنجا برای مراسم دفن به گورستان می‌رفت و دوباره برای نماز ظهر و عصر به مسجد می‌رفت و بسا که هنگام عصر نیز مجلس روضه‌ای یا کار دیگر داشت، تا به هنگام مغرب که برای ادای نماز مغرب و عشا به مسجد می‌رفت و پس از دو ساعت که معمولا نمازها و منبری که می‌رفت طول می‌کشید، به مجلس روضه بازماندگان همان متوفی و پس از آن به مجلس دیگر می‌رفت و در حدود ساعت چهار از شب گذشته به خانه باز می‌گشت.
در حالی که بی سحری روزه گرفته و تا آن ساعت هنوز افطار نکرده بود...

شیخ عبدالکریم: جواب خدا را چه خواهی داد؟

  • نویسنده:برگ سبز
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۴/۱۱/۰۶-۷:۱۴:۴۶
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۴/۰۵/۲۱-۱۱:۳:۳۴
    • کد مطلب:13308
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

حجة ‌الاسلام و المسلمین جناب آقای بیگدلی نقل کردند که حضرت آیة‌الله حاج شیخ مرتضی حایری (ره) فرمودند که یکی از شبها زنی به در منزل مرحوم ابوی ایشان آمده اظهار داشته که گرفتار فقر و بیچارگی [هستم] و از سرما هم در امان نیستم. نوکر آقا می‌گوید برو فردا بیا تا به کارت رسیدگی شود. در این بین صدای اینها به گوش حضرت آقای حاج شیخ (ره) می‌رسد. خادم را صدا می‌زند و می‌فرماید چه خبر است؟ می‌گوید: چیزی نیست شما استراحت کنید. ایشان دست برنداشته می‌فرمایند کیست؟ می‌گوید: زنی است چنین و چنان. می‌گوید آن مرد الهی از رختخواب برمی‌خیزد و مقداری غذا و ذغال برداشته با خادم همراه زن به خانه‌اش می‌روند و رسیدگی به کارش می‌نمایند. قبل از این هم به خادم فرموده بودند که اگر این زن واقعا چنین باشد و امشب از سرما و گرسنگی در امان نباشد، چه جواب خدا را خواهی داد.[1] «برگ سبز» تحفه درویش [1]- شرح زندگانی حضرت آیة الله مؤسس و فرزند برومندشان آیة الله شیخ مرتضی حائری ص...

ملا عباس تربتی دعوت همه را می‌پذیرفت

  • نویسنده:برگ سبز
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۹/۲۹-۸:۱۹:۱۷
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۵/۰۸/۲۹-۱۸:۱۵:۴۴
    • کد مطلب:18721
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

برای حاج آخوند هیچ تفاوت نداشت که آنکه وی را دعوت می‌کند خان یا شاهزاده یا تاجر ولایت باشد، یا فقیر پینه دوزی که در گوشه‌ای از کوچه‌های پایین شهر در کلبه فقیرانه زندگی می‌کند.
دعوت همه را یکسان می‌پذیرفت و واجب می‌دانست که برود و احکام خدا را به گوش آنها برساند.
اگر دردمند و غمزده‌اند آنها را دلداری بدهد و اگر سرکش‌اند، آنها را موعظه کند و از عقوبت خدا بترساند و اغنیا را وا دارد که وجوه شرعیه خود را بدهند و از آن محل به فقرا کمک برساند و خود او واسطه‌ای باشد که مأمور است این وظایف را انجام بدهد و پاداش خود را فقط این بداند که خدا از او راضی باشد.

منبرهای ملا عباس تربتی

  • نویسنده:برگ سبز
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۱۰/۲۱-۶:۳۰:۳۲
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۵/۰۸/۲۹-۱۸:۱۶:۵۲
    • کد مطلب:18723
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

کارهای ثابتش خواه در شهر یا در هر روستا که می‌رفت این بود که نماز صبح و نماز ظهر و عصر و نماز مغرب و عشا را در مسجد به جماعت که او امام بود، با تأنی خضوع و خشوع و قرائت صحیح واضح و آشکار، بی آنکه در قرائت ادای عربها را در آورد، می‌خواند و پس از هر سه نوبت نماز، مدت یک ساعت تمام به منبر می‌رفت.
قسمت اول منبر، بیان چند مسئله از مسائل دینی بود.
قسمت دوم موعظه.
قسمت سوم روضه و غالبا به سبب شدت احتیاط از روی کتاب می‌خواند...

برنامه ثابت ملا عباس تربتی

  • نویسنده:برگ سبز
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۰۷/۰۹-۵:۵۱:۵۸
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۵/۰۸/۲۹-۱۸:۱۷:۲۳
    • کد مطلب:18724
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

زمانی که در شهر بود بعد از نماز و منبر صبح معمولا سه یا چهار درس می‌گفت، گاهی در همان مسجد و گاهی در حجره‌ی مدرسه.
و در آن اثنا ارباب رجوع را نیز می‌پذیرفت و جواب آنها را می‌داد و اگر پولی می‌خواستند و استحقاق شرعی داشتند به آنها کمک می‌کرد.
این سه وعده نماز در مسجد با سه منبر، برنامه‌های همیشگی در شهر و ده و حضر و سفر، و حتی اگر نمی‌شد به مسجد برود، در خانه بود...

خدایا قبول نكن كه زوره!

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۹/۰۵/۲۵-۸:۳:۵۳
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:23510
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

آقا محمد علی كرمانشاهی از علمای بزرگ نجف اشرف، در سفری كه به ایران می‌رفت در كرمانشاه چند روزی ماند. عده‌ای اصرار داشتند كه مردم شهر از مسائل دینی بسیار عقب هستند و احتیاج به روحانی دارند، شما بمانید و ایشان قبول نمی‌كردند. آخر الامر بنا شد چند وقتی بمانند و بررسی كنند، اگر وظیفه شرعی تشخیص دادند برای همیشه اقامت كنند. بالاخره به این نتیجه رسیدند که وظیفه است در کرمانشاه بمانند. برای موفقیت در تبلیغ شرایطی را معین کردند. از جمله این كه چون مردم شهر عادت به نماز نداشتند، بنا شد ایشان نماز جماعت بخوانند، اما به شرطی این که از هر خانواده یك نفر شركت كند. شبی بین دو نماز پیرمردی دستش را به طرف آسمان بلند کرد و با سوز و گدازی گفت: خدایا قبول نكن كه زوره! کسی که بغل دست او نشسته بود از او پرسید قضیه چیست؟ جواب داد قرار بود از هر خانه یکی به مسجد بیاید اما امشب از خانه ما دو نفر را برای نماز آورده‌اند! “روزنه‌ای به عبودیت فقیهانه” خاطراتی از عالم ربانی، مرحوم حاج شیخ ذبیح الله قوچانی منبع:

از نابینائی ناراحت نیستم بلکه…

  • نویسنده:عبد الرضا
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۹/۰۷/۰۴-۱۷:۲۴:۳۴
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:23550
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

آیة الله سید عبد الهادی شیرازی از بزرگان نجف اشرف و از مراجع تقلید شهر بود. در اواخر عمر خویش بینائیش را از دست داد، و از این امر متاثر شد. شخصی او را دلداری داد، ولی وی در پاسخ او گفت: من برای از دست دادن بینائی‌ام، غمگین نشده‌ام، [بلکه سبب ناراحتی من این است که] بعضی افراد می‌خواهند نیاز خود را مستقیماً به مرجع بگویند و [الان نمی‌توانند مستقیما به من مراجعه کنند.] من از رسیدن به این افراد محروم شده‌ام. وی- که خدایش رحمت کند- در سال 1382ه.ق در نجف اشرف درگذشت و در همه مناطق شیعه، برای وی مجلس ترحیمی برپا گردید. منبع: کتاب داستان‌هایی از نجف اشرف، صفحه‌ی 75 با اندکی...

نماز استیجاری شیخ مرتضی انصاری برای حل مشکل دیگران

  • نویسنده:عبد الرضا
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۹/۱۰/۰۵-۶:۵۱:۵۰
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:23613
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

یکی از علمای بزرگ گفته است: نزد شیخ [مرتضی انصاری] رفتم و به او گفتم: سید فلانی ( که از فضلای روزگار بود) بسیار تنگدست است و همسرش بیمار می باشد، عنایتی به مساعدت وی بفرمایید. شیخ گفت: چیزی ندارم بجز مبلغی برای نماز و روزه استیجاری، پول دو سال عبادت به او می‌دهم. به او گفتم: وی فرزند یکی از خوانواده‌های محترم و بزرگ است و عادت به چنین کاری ندارد. علاوه بر این، تدریس می‌کند و این کارها با کار تدریس منافات دارد. شیخ اندکی به فکر فرو رفت و گفت: خودم دو سال عبادت را انجام می‌دهم، تو پول را بردار و آن را به او برسان… و چنین هم شد. داستان دیگری شبیه به این یک درباره‌ شیخ بیان کرد. منبع: کتاب داستان‌هایی از نجف اشرف، صفحه‌ی...

فاش شدن راز شیخ علی خاقانی پس از دستگیری

  • نویسنده:عبد الرضا
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۹/۱۰/۲۵-۱۱:۳۶:۵۹
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:23633
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

شیخ علی خاقانی مخفیانه و هنگام شب به اهل علم و بعضی از خوانواده‌های سادات و مردم با عزت نفس، شخصاٌ و بدون واسطه رسیدگی و کمک می‌نمود و حقوق شرعی در تصرف وی باقی نمی ماند، بلکه در رساندن آنها به اهل و مستحقانش شتاب می‌کرد. گاهی خوراکیها را بر پشت خود به خانه بعضی افراد می‌برد و در این کار اشکالی نمی‌دید. اتفاق افتاد که شبی نگهبانان او را دستگیر کردند در حالی که بر پشت خود در عبایش گندم و برنج گذاشته بود تا آنها را به بعضی افراد از اهل علم برساند، که خبر این مطلب پراکنده شد. منبع: کتاب داستان‌هایی از نجف اشرف، صفحه‌ی 107 با اندکی...

پوشاندن 30 نفر با یک عبا

  • نویسنده:عبد الرضا
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۹/۱۰/۲۵-۱۱:۳۶:۴۰
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:23632
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

یکی از ثروتمندان ایران برای زیارت به نجف اشرف آمد. و یک روز که باران به شدت می بارید، از میزبانش خواست تا وی را به نزدیک‌ترین مسجد ببرد تا در آنجا نمار بخواند زیرا که نمی توانست به حرم شریف برود. میزبانش او را به مسجدی برد که شیخ علی خاقانی در آن نماز می خواند. آن شخص توانگر شیخ علی را دید که عبای بسیار کم بهایی پوشیده که شایسته وی نبوده است. عبای گران قیمت خود را درآورد و آن را بر تن شیخ پوشاند. شیخ از وی به خاطر هدیه‌اش تشکر کرد و پس از پایان نماز، شیخ از یک بازرگان عبافروش که پشت سر وی نماز می‌خواند، درباره قیمت آن عبا پرسید. وی را از قیمتش آگاه کرد. سپس از او درباره قیمت عبای خودش (که بریم بود) سؤال کرد و آن را نیز به شیخ گفت. معلوم شد که آن عبای گران قیمت مثلاٌ برابر با سی عبا می‌باشد. آن را به وی داد و به او دستور داد که فردا سی عبا با خود بیاورد. هنگامی که عبا هارا آورد، آنها را میان فقرا تقسیم نمود و یکی از عباها را به پسرش شیخ حسن داد و خود شیخ با همان عبای قبلیش باقی ماند. روز دوم، آن شخص توانگر آمد و از شیخ درباره عبا پرسید. گفت: پوشاندن سی نفر از پوشاندن یک نفر، بهتر است. منبع: کتاب داستان‌هایی از نجف اشرف، صفحه‌ی 108 با اندکی...

شیخ حسن مامقانی و ادای قرض دشمن

  • نویسنده:عبد الرضا
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۹/۱۱/۰۵-۱۲:۵:۴
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:23639
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

یکی از سادات در نجف اشرف او را بدگویی می‌نمود و پیوسته وی را می‌آزرد و با این وجود، شیخ، اموال و مساعداتی را برایش می‌فرستاد. روزی به شیخ خبر دادند که شخص بدگو بدهکار شده و طلبکاران با مطالبه آن بر او سخت گرفته‌اند. شیخ آنها را بجای وی پرداخت نمود و گفت: پروردگارا، تو می‌دانی که این سید بدون سبب به من بدی می‌کند و من برای رضای تو بر خلاف هوای نفسم، به او کمک رسانده‌ام. شیخ، به امامش حضرت موسی ابن جعفر اقتدا کرده است، زیرا که خطیب بغدادی روایت نموده که در مدینه مردی بود که ابوالحسن موسی را اذیت می‌کرد و هر گاه او را می‌دید، به آن حضرت ناسزا می‌گفت و علی را دشنام می‌داد. یاران امام به آن حضرت می‌گفتند: بگذار تا این فاجر را بکشیم. حضرت آنان را از این کار نهی کرد و بشدت آنان را مانع شد. روزی درباره آن مرد پرسید، به آن حضرت گفتند که وی به کشتزار خود خارج شده است. حضرت به سوی او رفت و با الاغش وارد مزرعه‌اش گردید. آن مرد فریاد کشید با الاغت زراعت مرا پایمال مکن. امام کاظم همچنان با الاغ خود رفت تا به وی رسید و پیاده شد و نزد او نشست و با وی به گفتگو و خنده پرداخت و فرمود: برای زراعت خود چه مقدار هزینه کرده‌ای؟ dir="RTL"...

دوراندیشی شیخ محمدعلی اردوبادی

  • نویسنده:عبد الرضا
    • تاریخ انتشار:۱۴۰۱/۰۱/۰۸-۷:۱۷:۴۸
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:24254
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

[شیخ محمدعلی اردوبادی] سراسر وجودش کار و تلاش برای اعلای کلمة الله بود. از جمله کار‌هایش این بود، که بعضی از نسخه‌های خطی کتاب‌ها را به خاطر تکثیر، نسخه برداری می‌نمود. مبادا که مانند بعضی از کتاب‌ها، با فقدان نسخه اصلی، نابود شوند. منبع: کتاب داستان‌هایی از نجف اشرف، صفحه‌ی...

فداکاری شیخ محمدعلی اردوبادی

  • نویسنده:عبد الرضا
    • تاریخ انتشار:۱۴۰۱/۰۱/۰۸-۷:۱۷:۵۰
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:24255
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

در شهر ما [نجف] کتابفروشی است به نام محمد کاظم که خدمت بزرگی به شیعیان نموده [است]. زیرا که با وجود امکانات اندکش، بسیاری از کتابهای ارزنده ما را به چاپ رسانده است. وی صفت دیگری دارد و آن اینکه در داد و ستد درستکار بوده و به حقوق دیگران، تجاوز نمی‌نماید. یکبار درباره این راز موفقیت از او پرسیدم، وی به تفصیل برای من توضیح داد و من دریافتم که اردوبادی نقش بزرگی در این توفیق ارزنده داشته است. زیرا که کتابهای خطی را برای وی می‌آورده تا آنها را به چاپ برساند. علاوه بر این، نزد مرجع شیعه، مرحوم آقا سید ابوالحسن موسوی می رفته تا رساله های عملی ایشان را تحویل گرفته تا آنها را برای چاپ به کتبی بدهد تا آنها را چاپ کند و از این راه درآمدی برای تأمین هزینه کتابهای دیگر به دست آورد. [مقصود این است که سود چاپ کتابها را به مصرف خودش نمی‌رساند بلکه در راه تکثیر نسخ کتابها بوده که پیش از این جریانش گذشت.] محمد کاظم می گوید: بالاترین استفاده‌ای که اردوبادی از من می‌برد، این بود که گاهی بیست فلس به او قرض می‌دادم تا به حمام برود. منبع: کتاب داستان هایی از نجف اشرف، صفحه‌ی...

اعجوبه‌ای به نام شیخ محمدجواد بلاغی

  • نویسنده:عبد الرضا
    • تاریخ انتشار:۱۴۰۱/۰۱/۰۸-۷:۱۷:۵۱
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:24256
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

آیا می‌دانید که امام [شیخ محمدجواد] بلاغی به بغداد رفت و منزلی را در محله یهودیان کرایه کرد و درباره زبانشان [یعنی زبان عبری] از فرزندان آنان می‌پرسید. تا آنجا که آن را به خوبی فرا گرفت و پس از آن به سوی کتابهای آنان و نیز کتاب مسیحیان روی آورد و آنها را حرف به حرف مورد [مطالعه و] نقد قرار داد و آشکار نمود که آن کتابها تحریف شده [ایست]. و آنچه به نام تورات در دست یهودیان است غیر از توراتی است که خداوند بر پیامبرش حضرت موسی نازل فرموده. و کتابهایی که به نام انجیلها در نزد مسیحیان دیده می‌شوند، آن انجیلی نیست که خداوند، بر پیامبرش حضرت عیسی فرستاده است. کتابهایی که شیخ محمدجواد بلاغی پس از این نوشت، حجتی هستند که پیروان این دو کیش را ملزم به پذیرش اسلام می‌‌نماید. [از جمله کتاب] رحلة مدرسیه (سفری آموزشگاهی)، الهدی الی دین الله (هدایت به سوی دین خدا) و دیگر کتابهایش را مطالعه نمایید. حرزالدین گفته است: [شیخ محمدجواد بلاغی] به شریعت و دین پاک اسلام، بلکه به همه انسانیت، با قلم و زبان و با همه توانش خدمت کرد. و موضعگیری افتخار آفرینش در برابر مادیگرایان و طبیعیّون، موضعگیری [و] مبارزه‌ای شکوهمند بود، تا آنجا که شبهات فاسد آنان را نابود ساخت و خرافات گمراه کننده آنان را تار و مار نمود و حجت را بر آنان تمام ساخت. وی به جز زبان عربی، به بعضی زبان‌های دیگر، که فهم انجیلها و تورات آنان بر آنها متوقف بود، نیز آشنایی داشت تا بدعتهای آنان را در تألیفاتشان...

تواضع شگفت مقدس اردبیلی

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۴۰۱/۰۸/۰۳-۱۰:۱۳:۵۲
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:24480
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

یکی از زائران امیر المؤمنین، مقدس اردبیلی را در راه خود دید اما او را نمی‌شناخت. آن زائر دنبال کسی می‌گشت تا لباسهایش را برایش بشوید. پس به مقدس اردبیلی گفت: لباسهایم را ببر، آنها را بشوی و بیاور. مقدس اردبیلی لباسها را برد، شست و آنها را باز آود. یکی از حاضران مطلب را متوجه شد و آنان به سرزنش آن زائر و انتقاد از وی پرداختند. مقدس اردبیلی گفت: چرا... مگر چه اتفاقی افتاده است که او ر سرزنش می‌کنید؟ حقوق مؤمن بر من خیلی بیشتر از این است. منبع: کتاب داستان‌هایی از نجف اشرف، صفحه‌ی...

نگرانی حکیمانه آیة الله حکیم

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۴۰۱/۰۸/۱۲-۶:۳۳:۷
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:24484
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

وقتی به آیت الله حکیم خبر دادند جمعی از زائران ایرانی را که قاچاق آمده‌اند دستگیر نموده و برای هر کدام پنج سال زندانی بریده‌اند و برای رئیس آنها‌ها پانزده سال. ایشان پسرشان سید مهدی را از بغداد احضار می‌کنند و می‌گویند: این زائران باید آزاد شوند. با مشکلات بسیاری کار انجام می‌شود و زائران خدمت ایشان می‌رسند. ایشان گریه می‌کند و پیشانی پسرشان را می‌بوسند و می‌گویند دو شب است نخوابیده‌ام، اگر زن‌ها و بچه‌های این‌ها فاسد شوند من چه کنم؟! رحمت خدا بر این فقیهان که به راستی در عصر غیبت غمخوار دوستان اهل بیت علیهم السلام و کافل ایتام آل محمد صلوات الله علیهم اجمعین هستند. ما سمعت ج۲...

استفتائات را بیاورید

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۴۰۲/۰۳/۱۶-۳:۵۵:۵
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:24580
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

[آیة الله وحید خراسانی نقل کردند] وقتی پسر آیة الله خوئی در میان راه کربلا و نجف کشته شد. فکر می‌کردیم چطور به ایشان خبر دهیم. قرار بر این شد وقتی برای جلسه استفتاء می‌رویم، [اول] مرحوم حاج شیخ عبدالحسین واعظ‌زاده روضه بخواند و [ضمن روضه به کشته شدن پسر ایشان] اشاره کند. همین کار انجام شد بالاخره [آیة الله خوئی] فهمیدند. [ابتدا] چند دقیقه‌ای سر به زیر افکندند، بعد سر بلند کرده گفتند بقیه استفتائات را بیاورید. منبع: ما سمعت ص95 با اندکی...

هدایا رو بفروشید و مسجد بسازید

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۴۰۲/۰۶/۰۲-۱۲:۳۳:۵۶
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:24741
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

شیخ حبیب آل ابراهیم در یکی از سفرهایش به سوریه سوار قطار شد و شخص دیگری همسفر وی بود. میان همراه وی و یکی از رؤسای عشایر لبنان جدالی درگرفت که شیخ را داور قرار دادند. [شیخ هم به خوبی به اختلاف آنان فیصله داد]. آن رئیس از شیخ حبیب خوشش آمد و با اصرار از او خواست که میهمان وی گردد و از رفتن به مقصدی که داشت خودداری نماید، او نیز این درخواست را پذیرفت. رئیس عشیره، افراد عشیره را جمع کرد و از آنان خواست تا شیخ را مورد احترام قرار دهند. هر کدام از آنان گوسفندی به عنوان هدیه برای شیخ می‌آوردند. ساعتی نگذشت که مجموع هدایای جمع آوری شده برای شیخ حبیب، گله‌ی گوسفند شد. صبح روز بعد، شیخ، آن گوسفندان را به یکی از آنان داد و از او خواست تا آنها را بفروشد و با پول آن مسجدی در همان آبادی بنا کنند. منبع: کتاب داستان‌ّایی از نجف اشرف، صفحه‌ی 211 با...

توفیق الهی سید محمد باقر قزوینی در طاعون نجف

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۴۰۳/۰۴/۱۶-۹:۱۹:۲۲
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:24938
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

عظمت سید محمدباقر قزوینی هنگامی متجلی شد که در سال 1246 طاعون در عراق شیوع پیدا کرد. گفته‌اند که این طاعون تنها در نجف اشرف حدود چهل هزار قربانی داشته است و گاه در یک هفته هزار نفر می‌مردند. در این فاجعه، اقدامات بزرگوارانه فراوانی از سید نقل کرده‌اند. شیخ نوری می‌گوید: در آن ایام، از قوت قلب، همت بلند و کوشش و اقدام در انجام کارهای مسلمین و تجهیز امواتی که از حد شمارش خارج شده کارهای حیرت آوری از سید بروز کرد که دیگر علما توفیق آن را نداشتند. وی، خود به تجهیز همگان که بیش از چهل هزار نفر شدند، اقدام می‌نمود. اول صبح به حرم علوی می‌آمد و زیارتی مختصر بجای می‌آورد و در ایوان حجره متصل به در شرقی، سمت راست کسی که به صحن شریف وارد می‌گشت، می‌نشست و هر گروهی از آنان را برای امری از امور تجهیز تعیین کرده بود، نزد وی جمع می‌شدند. بعضی برای برداشتن جنازه‌ها، و برخی برای غسل دادن و عده‌ای برای دفن و گروهی برای طواف دادن آنها و غیره. آنگاه آنان را به دنبال کارهایشان می‌فرستاد و شخص شریف خود بر همه آنها نماز می‌خواند. در ابتدا هنگام صبح، ‌مردگان حدود بیست تا سی نفر بودند اما در یک روز تعدادشان به هزار نفر رسید و همه را به ترتیبی که در شرع مقرر شده بود تجهیز کرد بدون اینکه در مستحبات و آداب آن خللی وارد شود. همین که از نماز بر گروهی فراغت می‌یافت و جنازه‌ها برداشته می‌شدند، تعدادی دیگری را به جای آنها می‌گذاشتند و همچنان تا ظهر بر سر پا ایستاده بود. هر...

افسانه‌های «غیرت شیعی و عزت طلبگی»

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۳/۲۸-۹:۴۲:۶
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۵/۰۳/۲۸-۹:۳۵:۲۴
    • کد مطلب:18304
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (1) نظر برای این موضوع

در این شاخه داستانهای ویژه‌ای نقل می‌شود که به برخی از شاخصه‌ها اشاره دارد.

آسیدابوالحسن پرچم اسلام را بر فراز کاخ‌ بریتانیا کوبید

  • نویسنده:برگ سبز
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۳/۲۸-۹:۳۷:۳۶
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۴/۱۰/۱۹-۹:۲۲:۵۸
    • کد مطلب:13249
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

حجة الاسلام والمسلمین آقای حاج سید عباس حسینی کاشانی به نقل از گروهی از چهره‌های مورد اعتماد نجف اشرف، داستانی شنیدنی ملاقات سفیر کبیر انگلستان با آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی را بدین صورت نقل کرد که بسیار آموزنده است. گفتند: «پس از پایان جنگ دوم جهانی یکی از تجار سرشناس و درستکار و نیکو کردار بنام آقای حاج مهدی بهبهانی که در بازار عراق و سوریه مورد احترام و اعتماد بود و در نجف و شام آثار خیریه بسیاری دارد، از سوی دولت وقت عراق و نخست وزیر آن نوری سعید، به محضر آیت الله اصفهانی شرفیاب شد و ضمن صحبت گفت: «حضرت آیت الله ! سفیر کبیر انگلستان قصد شرفیاب و تقدیم پیام دولت متبوع خودرا به حضرتعالی دارد.» آیت الله فرمود: «مرا با سفیر انگلستان چکار؟» و حاضر به دیدار نشد. آقای بهبهانی اصرار کرد که نپذیرفتن او صورت خوشی ندارد. آیت الله فرمودند: «به یک شرط او را می‌پذیرم.» پرسیدند: «آن شرط چیست؟» فرمود: «دیدار و گفتگو علنی و در حضور مردم باشد.» این مطلب مورد توافق قرار گرفت. پس از روشن شدن ساعت دیدار، آقای بهبهانی به بغداد اطلاع داد که می‌توانند شرفیاب گردند و آیت الله نیز از علمای بزرگ حوزه‌ی نجف، تجار و شیوخ و شخصیتهای برجسته‌ی عرب دعوت به عمل آورد که در ساعت مقرر حضور یابند. ...

نمونه‌ای از غیرت علامه امینی

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۳/۲۸-۹:۳۷:۴۶
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۵/۰۳/۲۲-۱۱:۱۳:۴۲
    • کد مطلب:17240
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

مطلبی بود سراغش بودم تا فهميدم در كتابی است و آن كتاب در كتابخانه‌ای در سوريه است. رفتم به سوريه و به آن كتاب‌خانه مراجعه كردم و كتاب را جويا شدم و پيدا نمودم، ولی آن را برای مطالعه بيرون كتابخانه ندادند، لذاحدود 20 تا 25 روز پيوسته به كتابخانه می‌رفتم و مجموعه آن دوره كتاب را كه حدود بيست هزار صفحه بود مطالعه كردم، تا مطلب راپيدا كردم. روز آخر كه كتاب را تحويل دادم، مسئول كتابخانه گفت:آشيخ اين قدر خودت را در اين چند روز خسته كردی چی گيرت آمد؟ گفتم: آنچه را می‌خواستم در اين دوره كتاب پيدا كردم و به مقصود رسيدم. علاوه بر اين همه كتاب را هم حفظ هستم. گفت: چطور؟ كتاب را به دستش دادم و شروع كردم از حفظ به خواندن، چند صفحه‌ای كه خواندم مردك غرق در شگفت و تعجب شده گفت: آشيخ اگر بگويم معجزه كردی كه نمی‌شود پس بايد بگويم سحر كرده‌ای. گفتم: هر چه می‌خواهی بگو. منبع: ما سمعت صفحه...

بی اعتنایی فاضل اردکانی به امر شاه

  • نویسنده:محمدرضا
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۹/۱۳-۱۴:۵۵:۵
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:18739
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

در سال 1287 ناصرالدین شاه به عنوان سلطنت به عتبات عالیات می‌رود. او بارها می‌خواست به عتبات برود، ولی عثمانیها نمی‌خواستند که با عنوان سلطنت بیاید، بلکه می‌گفتند به صورت عادی بیاید.
تا اینکه میرزا حسین سپهسالار، سفیر ایران در عراق، مدتی در آنجا می‌ماند و محبت حاکم عثمانی را جلب می‌کند و سرانجام آنها با سفر ناصرالدین شاه موافقت می‌کنند.
یکی از اموری که در این سفر اتفاق افتاد، تغییر اذان کربلا و نجف به صورت اذان شیعی بود.
وقتی ناصرالدین شاه صدای اذان مطابق اهل سنت می‌شنود، دستور می‌دهد که اذان شیعه را بگویند و از آن به بعد در این دو شهر مطابق مذهب شیعه اذان گفته می‌شود.
در آن سفر یک بار ناصرالدین شاه (در هنگام اذان ظهر) در حرم امام حسین بود. اتفاقا فاضل اردکانی هم در حرم حضور داشت.
شاه خطاب می‌کند که اقامه جماعت کنند تا ما هم با ایشان نماز بخوانیم.
فاضل که بی اعتنا به دنیا و مافیها بود، می‌گوید: وضو ندارم.
ایشان به این مسائل اهمیت نمی‌داد که شاه است، یا بگوید که صبر کن تا بروم وضو بگیرم .

نه از آن علماء خبری است و نه از آن پادشاهان اثری

  • نویسنده:محمدرضا
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۱۰/۱۵-۷:۲۰:۳
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۵/۰۹/۲۹-۱۵:۲۵:۳۵
    • کد مطلب:18761
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

نقل کرده‌اند: وقتی میرزای شیرازی در سال 1287 به مکه مشرف می‌شود، شریف مکه مایل می‌شود که وقتی برای میرزا مشخص شود تا با وی ملاقات کند.
واسطه‌ای را پیش میرزا می‌فرستد که الآن وقت مناسبی است، هر وقت آقا حاضرند، ملاقات کنند.
میرزا می‌فرماید: به شریف بگو: «إذا رأیتم العلماء علی أبواب الملوک فقولوا بئس العلماء و بئس الملوک، و إذا رأیتم الملوک علی أبواب العلماء فقولوا نعم العلماء و نعم الملوک».
واسطه نزد شریف مکه بر می‌گردد و سخن میرزا را بازگو می‌کند. شریف مکه خوشش می‌آید و به دیدن میرزا می‌رود .

تعصب میرحامد حسین

  • نویسنده:محمدرضا
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۱۰/۱۵-۷:۱۹:۴
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۵/۰۹/۲۹-۱۵:۲۱:۱
    • کد مطلب:18759
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

از مرحوم حاج آقا رضا صدر شنیدم که می‌گفت: در جلسه مجلس ختمی، شیعه و سنی حاضر بودند و میر حامد حسین هم در آن جلسه، آقا بود.
یکی از قاریان، قرآن را غلط می‌خواند. سنی ها تحقیر و تعییر می‌کنند که قاریان آنها، قرآن بلد نیستند.
به میر حامد حسین بر می‌خورد. نوکرش را صدا می‌زد که یک ورق کاغذ بیاور. نوکر یک ورق کاغذ می‌آورد و ایشان مطالبی می‌نویسد و به نوکر می‌دهد.
مضمون مطالب این بود که قاری عوام است و غلط خواندن او چندان اهمیت ندارد و سپس مواردی که عمر و یا یکی از خلفای دیگر که قرآن را غلط خوانده‌اند و در کتب سنی ها ذکر شده است، فهرست می‌کند.
و چون در آنجا جلسات ختم قرآن هم حدود دو ساعت طول می‌کشید، در این فاصله کاغذ را تکثیر می‌کند.
و وقتی آنها از جلسه بیرون می‌آمدند، به هر نفری یکی از این ورقه ها می‌دهد!

نوکری میرحامد حسین برای عالم سنی به خاطر دسترسی به کتاب منحصر به فرد

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۱۱/۰۸-۱۸:۳۰:۲۶
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۵/۱۱/۰۸-۱۷:۳۳:۵۱
    • کد مطلب:18826
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (3) نظر برای این موضوع

نقل کرده‌اند که یک وقت میر حامد حسین مطّلع می‌شود که در مدینه در کتابخانۀ یکی از علما اهل سنت نسخۀ منحصر به فرد کتابی که مورد احتیاج ایشان بود، موجود است.
ایشان با اصحاب و مریدهایش به مکه می‌رود و پس از انجام مناسک به آنها می‌گوید که شما مراجعت کنید؛ من باید مدتی در اینجا بمانم.
ایشان نزد آن عالم سنی می‌رود و نوکر او می‌شود و به او می‌گوید که چون من ناراحتی دارم، برای محفوظ ماندن از شرور لازم است که در جایی که قرآن و کتاب قرار دارد، بخوابم. لذا توافق می‌کند که ایشان در کتابخانه بخوابد.
در تمام آن مدت میر حامد حسین در نهایت تقیه رفتار و در حد اعلی برای آن عالم سنی نوکری می‌کرد؛ به گونه‌ای که حتی به بچۀ آن عالم رسیدگی و بغل می‌کرد و از این قبیل کارها که افراد محترم حاضر به آن نمی‌شوند،
منتها وقتی ایشان شبها برای استراحت به کتابخانه می‌رفت، آن کتاب را که مفصل هم بوده، جزء جزء استنساخ می‌کرد...

غیرت افسانه‌ای علامه امینی

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۰۳/۰۴-۱۵:۲۷:۳۱
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:22951
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

نماز گذاشتند، مسئله مبنایی است، مجتهدند… نماز گذاشتند، در نماز ۶۱ سال به مسلمانها… این روایت را، این داستان را، من در الغدیر تفصیلا نوشتم، مصادر عجیب و غریبی دارد این داستان. مشهور علماء این داستان را بیان کردند، معجم الادباء در کلمه سجستان این کلمه نقل کرده، می‌گوید: جمیع منابر مسلمین، جمیع حواضر مسلمین، یک جایی نمانده، مگر در ایران، سیستان، مگر در آنجا، در تمامی منابر، بعد از خطبه‌ها، بعد از جمعه‌ها، بعد از نمازها، در قنوتها علی بن ابی طالب را لعن می‌کردند، حتی در منبر مدینه و مکه علی بن ابی طالب را لعن می‌کردند. ۶۱ سال این مسئله ادامه پیدا کرده. زمخشری می‌گوید: ۷۵ هزار منبر معاویه تأسیس کرد برای لعن علی بن ابی طالب [به ما می‌گویند:] «شما دعوا را مصالحه کنید، یک طرفی بکنید». شما را به امیرالمؤمنین، یک نفر در کوچه برای شما هتک کند، تا روز مرگتان از او می‌گذرید؟! علی را مصالحه می‌کنید؟! می‌خواهید از حقوق علی بگذریم؟! ۶۱ سال قنوت مسلمانها، در کتابها موجود است، ۶۱ سال مسلمانها این نماز را خوانند، در قنوت این قنوت را خواندند: اللهم انی اشهد ان علی بن ابی طالب قد الحد فی دینک فالعنه. dir="RTL" style="margin-right:36.

شیخ جعفر کاشف الغطاء و غذای حلال

  • نویسنده:عبد الرضا
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۹/۰۷/۲۲-۱۲:۲۲:۵۶
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۹/۰۸/۱۱-۶:۳۲:۲۳
    • کد مطلب:23570
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

آیة اللهشیخ جعفر کاشف الغطاء در شرایطی به ایران رفت که سفرش مورد نیاز بود، زیرا که بعضی از مرام‌ها فعال شده بودند به گونه‌ای که می‌رفت تا بر اجتماع چیره شوند، خصوصاً که بعضی از اولیای امور آنها را پذیرفته بودند. شیخ رفت و با هیئت حاکمه تماس گرفت و کتاب ارزشمند خود کشف الغطاء را در آنجا نوشت. وی در مجلس یکی از امراء به ایراد سخن پرداخت و گفت: هر گاه مؤمن چهل روز از خوردن حرام، پرهیز نماید، خداوند او را از خوردن غذای حرام، عصمت می‌بخشد. هنگام صبح، آن امیر به بعضی از مأمورانش دستور داد تا گوسفندی را به زور بگیرند. گوسفند را آورد و همه غذا را از آن تهیه کردند و شیخ از آن غذا خورد. پس از پایان شام، آن امیر به شیخ گفت: دیروز گفتید اگر مؤمن از حرام پرهیز کند خداوند او را از خوردن غذای حرام، حفظ می‌نماید. در حالی که همه آنچه خوردی، غذای حرامی بوده است. شیخ گفت: چگونه؟ امیر گفت: من به این مأمور دستور دادم گوسفندی را به زور بگیرد و او آن را آورد و هه‌ی غذا از همان گوسفند بوده است. شیخ اندکی تأمل نمود و سپس آن مأمور را احضار کرد و گفت: داستان چه بوده است؟ گفت: من به خارج از شهر...

نرفتن آیة الله محمد حسن شیرازی به ملاقات شریف مکه

  • نویسنده:عبد الرضا
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۹/۰۸/۱۱-۶:۸:۱۱
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:23580
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

آیة الله سید محمد حسن شیرازی مجدد در سال1287، در روزگار شریف عبدالله حسنی، در نهایت احترام و تعظیم موفق به حج خانه‌ی خدا شد و در منزل موسی بغدادی اقامت نمود. شریف از حضور وی با خبر شد و وقتی را برای ملاقات با وی تعیین نمود. فرستاده‌ای نزد وی آمد و این خبر را به اطلاع او رساند. آیة الله سید محمد حسن شیرازی در پاسخ گفت: هر گاه علما را بر در خانه پادشاهان دیدید بگویید: چه بد علمایی و چه بد پادشاهانی هستند و اگر پادشاهان را بر در خانه علما دیدید بگویید: چه نیکو پادشاهانی و چه نیکو علمایی هستند. هنگامی که آن فرستاده پاسخ وی را به شریف رسانید، خود برای دیدار با او شتافت. منبع: کتاب داستان‌هایی از نجف اشرف، صفحه‌ی 94 با اندکی...

نماز باران شیخ خضر شلال

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۴۰۱/۰۸/۰۳-۱۰:۱۵:۱۹
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:24481
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (1) نظر برای این موضوع

شیخ نوری گفته است: ثقه صالح با تقوا، سید مرتضی نجفی برای من گفته است: در یکی از سالها، باران نیامد و زندگی بر مردم سخت شد و چهار پایان نیز وضع بدی پیدا نمودند. شیخ به همراه جمع فراوانی از زنان و کودکان، برای استسقاء خارج شد و من نیز همراه وی بودم. پس، همراه او به قبرستان معروف وادی السلام در خارج نجف رفتیم، وی نماز خواند و دعا کرد و ما آمین گفتیم و به در گاه خداوند نالیدیم. هنگامی که زمان بازگشت ما فرارسید، ناگهان عده‌ای از اهل تسنن از اهل بغداد، از کربلا آمدند که بعضی از قضات بزرگ و مفتیان و قاضی القضات که از سوی پادشاه روم در بغداد مقیم بوده و معزول شده، برای زیارت و وداع قبل از بازگشت، به نجف آمده بودند، همراهشان بودند. هنگامی که به نجف نزدیک شدند و آن اجتماع و سر و صدا و فریاد گریه کنندگان و نالندگان را شنیدند، موضوع را جویا شدند. علت را به آنان گفتند. آنها، به مسخره و انتقاد پرداخته از احتمال اجابت دعای رافضیان (شیعیان) که نزد آنان از اشرار هستند، تعجب کردند. کسانی که در مورد آتش از آنان می‌پرسند و می‌گویند (چرا کسانی که ما آنان را از اشرار می‌شمردیم، نمی‌بینیم، ما آنان را به مسخره گرفته بودیم، آیا چشمان ما آنان را نمی‌بیند.) به آنان گفته شد که اینها شیخی دارند که در طلب کردن و دعا نمودن پیشاپیش آنان است و امیدوارند که به دعای وی، سختی و گرفتاریشان برطرف شود. آنان به خنده و مسخره پرداختند و قاضی پیاده شد و دستور داد تا برایش فرشی گستردند و بر آن نشست و به کشیدن قلیان و ناسزا گویی به...

غیرت شیعی آیت الله آسید ابوالحسن اصفهانی

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۴۰۳/۰۲/۰۲-۲۱:۱:۳۸
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:24900
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

آقای آسید ابوالحسن اصفهانی اصلا به حج مشرف نشد. می‌فرمود علتش این است که: اگر مشرّف شوم، باید بتوانم قبور ائمه بقیع علیهم‌السلام را احیاء کنم. و اگر به حج بروم و نتوانم این کار را انجام دهم، ضربه بزرگی به تشیّع است. چون می‌گویند: مرجع عام شیعه آمد نتوانست کاری بکند. جرعه‌ای از دریا جلد ۳ صفحه ۴۴۴ با اندکی...

افسانه‌های «فراست» و کیاست

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۱۰/۱۵-۸:۶:۱۱
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:18768
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (2) نظر برای این موضوع

شناخت مؤمن چندان آسان نیست تا چه رسد به اداء حق مؤمن.
یکی از شؤون ناشناخته مؤمن فراست اوست. در این باره آمده است:
فَاتَّقُوا فِرَاسَةَ الْمُؤْمِنِ فَإِنَّهُ يَنْظُرُ بِنُورِ اللَّهِ.
هر اندازه بر درجه ایمان و معرفت افزوده شود فراست مؤمن نیز فزونی می‌یابد.
ازاین رو معصومین دارای بالاترین درجه فراست هستند، درجه‌ای که احدی به گرد آن نمی‌رسد.
در میان مؤمنان، شاگردان حقیقی آنان که علماء و فقهاء هستند، نیز به تناسب درجه ایمانی و معرفتی‌شان، بر پله‌های فراست صعود یافته‌اند.
در این بخش افسانه‌هایی از این دست را مرور می‌کنیم.

تیز بینی آخوندملا عباس تربتی در سیاست

  • نویسنده:برگ سبز
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۳/۲۸-۹:۳۷:۳۷
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۴/۰۵/۱۳-۲۱:۲۳:۳
    • کد مطلب:13259
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

هنگامی که مشروطه به پا شد، مرحوم ملا محمد کاظم خراسانی که در کار مشروطه وارد شده بود، در جمله احکامی که برای همهٔ شاگردانش که علمای ولایات ایران بودند صادر کرده بود، حکمی هم به مرحوم حاج شیخ علی اکبر در تربت نوشته بود و به موجب آن دستور، مرحوم حاج شیخ علی اکبر رئیس انجمن شهر تربت گردیده بود. و چون می‌خواستند برای هر یک از هفت بلوک تربت که دارای نایب‌الحکومه بود انجمن محلی تأسیس کنند، برای ریاست انجمن محلی بلوک زاوه یا جلگه زاوه،‌ پدر مرا در نظر گرفته بودند. مرحوم پدرم می‌گفت: که از طرف انجمن شهر نامه‌ای برای من آوردند که ریاست آن انجمن را قبول کنم. من از آورنده یا آورندگان نامه پرسیدم که انجمن چیست و مشروطه یعنی چه و می‌خواهند چکار بکنند؟ او یا آنها به من جواب دادند که آقایان علما در نجف چون دیده‌اند که دولتی باید باشد و مالیات و سرباز باید گرفته شود تا نظم مملکت برقرار باشد و حکامی و اداراتی و قوانینی باید در کار باشد. برای اینکه این کارها موافق با احکام شرع انجام بگیرد و برای مردم متدین اشکالی نباشد، در مراجعه به ادارات یا دادن مالیات یا رفتن به سربازی و امثال اینها، تصمیم گرفته‌اند که در همهٔ ایالات و ولایات انجمنهایی از مردم صالح آن محل تشکیل شود و آنها نمایندگانی به تهران بفرستند که عادل و محل وثوق باشند و مجتهدان جامع الشرایطی نیز در میان آنها باشند تا هر قانونی که آن نمایندگان تصویب بکنند و آن مجتهدان تصدیق بکنند که موافق با احکام شرع است امور دولتی موافق با آن قوانین مجری گردد. ...

مدیریت، خدمت و کیاست حاج شیخ عبدالکریم

  • نویسنده:برگ سبز
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۳/۲۸-۹:۳۷:۴۰
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۴/۰۵/۲۱-۱۱:۷:۳
    • کد مطلب:13310
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

شنیدم که چون مرحوم آقای حاج شیخ عبدالکریم حایری اعلی الله مقامه بیمارستان فاطمی را تأسیس فرمود از نظر وسائل بیمارستانی از قبیل تخت، لباس بیماران، ادوات پزشکی چندان مجهز و مرتب و مدرن نبود. پس از چند سال که از تأسیس آن گذشت یکی از پزشکان که از اروپا برگشته و در تهران مشغول کار بود، روی ارادتی که به معظم له داشت و بنا به دعوت ایشان به قم آمد و از بیمارستان دیدن نمود. در بدو امر به علت نبودن وسایل و لوازم کافی در بیمارستان، آن را پیش پا افتاده و بی‌اهمیت تلقی کرد. چون می‌دید که بیماران در لحاف‌های بدون تخت در روی زمین ناهموار خوابیده‌اند و طبیعی است که دکتری که بیمارستان‌های اروپا را با آن همه تشریفات و تجهیزات دیده و یا بیمارستان‌های تهران را در نظر دارد، چنین بیمارستانی به نظر او جلوه نکند. خلاصه با نگرانی و نارضایتی دیدن کرد و به احترام آیة الله حائری (ره) چیزی نگفت. هنگام خروج، دفتر آمار بیمارستان را مشاهده کرد. آمار بهبود یافتگان را که دید قیافه‌اش عوض شد و چندین بار عمیقا آن آمار را زیر و رو کرد و با کمال تعجب پرسید آیا در آمار بیمارستان اشتباهی رخ نداده؟ گفتند: نه. باز پرسید که کاملا مطمئن هستید؟ گفتند: آری. گفت: من از وضع این بیمارستان در شگفتم و تضادی در آن می‌بینم. از یک سو نبودن ابزار کار و وسائل مرتب و از طرف دیگر نتایج بسیار عالی و مطلوب آن. زیرا میزان تلفات در مدرن‌ترین بیمارستان‌های موجود با همه‌ی امکاناتی که دارند 3٪، ولی در اینجا با عدم امکانات، تلفات 2٪ می‌باشد و این امری بسیار شگفت انگیز...

شیخ انصاری: کسی شرایط مرجعیت دارد که…

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۷/۱۴-۸:۲۲:۴۴
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:18447
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

مرحوم كلانتر ـ پدر مرحوم حاج میرزا ابوالفضل تهرانی صاحب «شفاء الصدور فی شرح زیارت العاشور» ـ را شیخ انصاری به تهران فرستاد، زیرا به ایشان گفته بود: اگر طلبه‌ای محتاج و متدین و درس‌خوان بود به من خبر بده. مرحوم شیخ چند روزی دید طلبه‌ای می‌آید و مسائل نماز استیجاری را سؤال می‌كند، پرسید: شما كه هستید؟ پیش چه كسی درس می‌خوانید؟ گفت: پیش آقای كلانتر قوانین می‌خوانم. مرحوم شیخ از مرحوم كلانتر پرسید: شما چنین طلبه‌ای را می‌شناسید؟ گفت: آری، طلبه‌ای متدین و درس خوان است. مرحوم شیخ گفت: مگر نگفتم: اگر چنین اشخاصی پیدا شدند به من خبر بده؟! طلبه متدین و درس‌خوان برای امرار معاش و گذران زندگی به خاطر فقر و احتیاج، وقتش را صرف نماز استیجاری كند؟! چون احتمال دارد بعد از من مرجع شوی تو به درد مرجعیت نمی‌خوری، بیا برو تهران كه از ما عالم خواسته‌اند. لذا ایشان به تهران آمدند. منبه: ما سمعت صفحه...

ناراحتی میرزای شیرازی از تضعیف پادشاه شیعه

  • نویسنده:محمدرضا
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۱۰/۲۷-۱۶:۲۶:۸
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:18762
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

از آقای آقا رضی شیرازی شنیدم که میرزا پس از حکم تحریم تنباکو ناراحت بود و می‌گفت:
«ما یک پادشاه شیعی داشتیم در مقابل عثمانی، ولی مجبور به اقدام شدیم او را تضعیف کردیم».
ایشان دلش نمی‌خواست که شاه شیعه تضعیف شود و معتقد بود که ممکن است اگر تضعیف شود، عثمانی کشور شیعی ایران را ببلعد .

کیاست میرزای شیرازی در تألیف قلوب اهل سنت

  • نویسنده:محمدرضا
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۱۰/۲۷-۱۶:۲۶:۳۴
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:18763
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

یکی از آقایان اخوان مرعشی نقل می‌کرد که مرحوم میرزای بزرگ برای حکم به اول ماه از شیعیان استفسار کرد که آیا ماه را کسی دیده. از شیعیان کسی ماه را ندیده بود.
مرحوم میرزا از اهل سنت استفسار کرد، یک نفر از آنان آمد و شهادت داد. مرحوم میرزا حکم به اول ماه کرد.
به او گفتند: چگونه مستند حکم را به شهادت یک فرد از عامه قرار دادید؟
فرمود: وقتی از پله‌ها بالا می‌رفتم، خودم ماه را دیدم و خواستم از آنان دلجویی کرده باشم.

دقت میرزای شیرازی در مصرف سهم امام

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۱۱/۰۸-۱۸:۳۰:۲۵
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۵/۱۱/۰۸-۱۷:۱۷:۱۳
    • کد مطلب:18825
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

در زمان میرزای بزرگ برای تحصیل به نجف رفته بودم. مقروض شدم.
علمای نجف برای حل مشکل من به میرزای شیرازی که در سامرا بود، نامه نوشتند و از ایشان خواستند که به من کمک کند.
من خدمت میرزا رفتم…
میرزا چون در جلسه قبل از من اقرار گرفته بود، فرمود: نمی‌دانم شما چطور مقروض شدید؟ شما که عیال ندارید که خرج عیال داشته باشید. ساکن منزل هم که نیستید که اجاره منزل بدهید. یک تومان در ماه هم پول کمی نیست (در دوره میرزا که معاصر ناصرالدین شاه بود، یک تومان پول معتنابهی بود)، شما چطور مقروش شدید؟
میرزا زرنگ بود و من هم ساده و قبلا هم از من اقرار گرفته بود و چاره نداشتم، جز اینکه علت قرضها را برای میرزا برشمرم.
عرض کردم: من تنباکوی حکان استفاده می‌کنم که فلان مقدار پولش می‌شود. انفیه استعمال می‌کنم که فلان مقدار هزینه‌اش می‌شود. فلان قطره را باید در چشمم بریزم که فلان مبلغ پولش است. برای گوشم فلان دارو را تهیه می‌کنم و فلان قدر هزینه اش می‌شود...
میرزا که خوب به حرفهای من گوش می‌کرد، فرمود:
جناب عالی هر سوراخی از بدنتان را به چیزی معتاد کرده‌اید، تقصیر بنده چیست؟!

نظر میرزای شیرازی درباره سید جمال اسدآبادی و ریاست طلبی او

  • نویسنده:محمدرضا
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۱۱/۱۸-۱۶:۵۹:۳۷
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:18830
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

آقای آقا رضی شیرازی که از علمای طراز اول تهران است، از آشیخ بهاء الدین نوری و ایشان هم از پدرش آشیخ عبدالنبی نوری نقل کرد که ایشان می‌گفت:
در موقعی که سید جمال به اسلامبول تبعید شده بود، من در اسلامبول بودم.
سید جمال به من برخورد کرد و با اصرار گفت: شما واسطه شوید و میرزای شیرازی را وادار کنید که ناصرالدین شاه را تکفیر و از سلطنت عزل کند.
علت اینکه سید جمال این درخواست را از آشیخ عبد النبی مطرح کرد، این بود که آشیخ عبد النبی از شاگردان فاضل میرزا و نزد وی مقرب بود.
آشیخ عبد النبی به سید جمال گفت: خب، اگر شاه ساقط شود، چه کسی به جای او به سلطنت برسد؟
سید جمال گفت: من.
آشیخ عبد النبی گفت: این کار به پشتیبان نیاز دارد، پشتیبان تو کیست؟
سید جمال گفت: سلطان عبد الحمید!
آشیخ عبد النبی می‌گفت: من قبول نکردم و با سید جمال بحث کردم.
بعدا که آشیخ عبد النبی خدمت میرزا رسید و ماجرا را برای میرزا بازگو کرد، میرزا فرمود: اگر به سید جمال جواب مثبت داده بودی، اجازه نمی‌دادم پیش من بیایی.

شیادی در پوشش اصلاح‌گری حوزه نجف

  • نویسنده:محمدرضا
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۳/۰۲-۵:۳۲:۳۴
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:18840
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

در زمان مامقانی شخصی به نام شیخ ابراهیم بود که ابتدا قاری قرآن بود و کم کم خودش را به زی طلبه‌ها در آورد.
او در حوزۀ نجف این پیشنهاد را مطرح کرد که باید وجوه شرعی یک جا جمع شود. او پی گیری کرد و پیشنهاد خود را در بین علما جا انداخت.
وی پیشنهاد کرد برای محقق شدن این امر دروس تعطیل شود تا علما تسلیم شوند.
قبل از درس شیخ حسن مامقانی، مرحوم حاج میرزا حسین خلیلی (عالم بزرگ نجف) درس می‌گفت. حاج میرزا حسین بالای منبر تدریس بود که آن شخص آمد و گفت که آقا چرا درس می‌گویید؟ و از ایشان خواست که درس را تعطیل کند. حاج میرزا حسین که آدم آرامی‌بود، درس را ادامه نداد و از منبر پایین آمد.
خبر تعطیلی درس حاج میرزا حسین خلیلی، به شیخ حسن مامقانی رسید.
وقتی آن شخص نزد شیخ حسن آمد و پیشنهاد را مطرح کرد، شیخ حسن یک سیلی در گوش آن شخص زد و گفت: برو گم شو!
چون شیخ حسن این کار را کرده بود، کسی نمی‌توانست چیزی بگوید. البته بزرگان و صلحا به این سیلی زدن معترض بودند و می‌گفتند که به آن شخص ظلم شده است، ولی چون شیخ حسن این کار را انجام داده بود، کسی نمی‌توانست چیزی بگوید.
به علت مخالفت شیخ حسن مامقانی پیشنهاد آن شخص عملی نشد. آن شخص هم نتوانست در نجف بماند.
بعدا معلوم شد که آن شخص از شیاطین و حقه باز بود و در زی طلبگی قصد داشت در حوزه نجف نفوذ کند و به حوزه ضربه بزند و این اقدام مامقانی خطری را از حوزه نجف دفع کرد.

زیرکی آسید ابوالحسن اصفهانی در دفع ظلم رئیس شهربانی ناصبی حله

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۳/۲۳-۱۰:۵۶:۲۳
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۶/۰۳/۲۳-۱۱:۵۴:۱۵
    • کد مطلب:19273
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

حكومت عراق یك رئیس شهربانی سنّی ناصبی به حلّه فرستاده بود كه شیعهها را اذیت میكرد و آسایش و راحتی را از آنها سلب نموده بود.
هر چه بزرگان حلّه به مرحوم سید مراجعه میكردند كه از مقامات حكومتی بخواهد این رئیس نظمیه را عوض كند، اعتنایی نمیكردند…
سید خیلی با او گرم گرفت و با خوش رویی برخورد كرد و گفت: شما خیلی زحمت میكشید من خیلی چیزها راجع به شما شنیده‌ام، با این همه خدمت و زحمت دولت ماهی چقدر حقوق به شما می‌دهد؟ گفت: فلان مقدار. مرحوم سید گفت: خیلی كم است.
رو كرد به وكیلش در حلّه و گفت: تا وقتی ایشان در حلّه هستند ماهی فلان مبلغ - بیش از حقوقی كه دولت به او میداد - به ایشان بدهید…

حمله بن باز به آیةالله حکیم و رسوایی او توسط آیةالله

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۴/۱۷-۷:۴۵:۵۵
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۶/۰۴/۱۷-۷:۴۶:۴۰
    • کد مطلب:19343
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

در سفر حجّی كه مرحوم آیةاللّه حكیم مشرف شده بودند، ملاقاتی با بن‌باز عالم معروف عربستان داشتند.
او شروع میكند به ایشان و شیعه اعتراض كردن كه چرا شما ظاهر قرآن را نمیگیرید؟ و به آن عمل نمیكنید و پیوسته در مقام تأویل و توجیه برمیآیید كه امام باقر یا امام صادق ـ علیهماالسلام ـ چنین گفته‌اند؟ باید به ظاهر قرآن عمل كرد و تأویل و توجیه را كنار گذاشت.
خوب كه میدان داری میكند و تاخت و تاز مینماید، ایشان میگویند: مانعی ندارد از همین حالا شروع میكنیم و ظواهر قرآن را میگیریم، بدون هیچ تأویل و توجیهی، قرآن میفرماید: «وَمَنْ كَانَ فِی هَذِهِ أَعْمی فَهُوَ فِی الآخِرَةِ أَعْمی»...

پاسخ میرزای شیرازی به نامه ناصرالدین شاه

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۷/۰۴/۱۱-۵:۷:۵۲
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۷/۰۴/۱۱-۵:۸:۳۸
    • کد مطلب:21945
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (1) نظر برای این موضوع

پس از جریان تنباکو شاه به میرزا نوشته بود:
جناب مستطاب ملاذ الانام و حجت الاسلام… حالا که ما حرف شما را در جریان تنباکو قبول کردیم، مملکت را هم بیایید خودتان اداره کنید…
و میرزا در جواب نوشته بود:
اعلی حضرت… نه خیر! کما کان شما شاه و ما رعیت، لیکن اگر باز هم مطلب خلافی بروز کند ما هستیم، ما ناظر هستیم…

میرزای شیرازی کارهایش را بین علماء تقسیم می‌کند

  • نویسنده:محمدرضا
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۱۲/۰۸-۸:۲۵:۳۵
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:18835
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

آخوند ملا فتحعلی سلطان آبادی یکی از چهار اهل کرامت در دورۀ میرزا و بعد از میرزا بود.
شنیدم وقتی مرجعیت میرزا فراگیر شد و کارهای وی سنگین گردید، میرزا کارها را تقسیم کرد؛
مثلا تدریس را به آسید محمد فشارکی واگذار کرد. شاگردهای آخر میرزا مثل آقای نایینی و حاج شیخ عبد الکریم، غالب استفاده علمی خود را از آسید محمد فشارکی کردند.
یکی از اموری که میرزا به عهده دیگران گذاشت، امامت جماعت بود که به آخوند ملا فتحعلی واگذار کرد.
آخوند ملا فتحعلی از اصحاب میرزا به شمار می‌رفت.

کیاست میرازی شیرازی برای حفظ مراتب علماء

  • نویسنده:محمدرضا
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۱۲/۲۰-۶:۵۴:۴۸
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:18829
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

تهرانیها از میرزای شیرازی می‌پرسند که آیا اجازه می‌دهید در احتیاطات شما، به حاج شیخ فضل الله نوری مراجعه کنیم.
مرحوم حاج شیخ فضل الله نوری از شاگردان موجه میرزا بود و میرزا هم به وی عنایت داشت، ولی با وجود میرزای رشتی و آشیخ محمد حسین کاظمینی و آشیخ زین العابدین مازندرانی که هم طبقۀ میرزا بودند، میرزا نمی‌خواست به شیخ فضل الله ارجاع بدهد و خلاف شرع مرتکب شود و از طرفی هم می‌خواست حیثیت و احترام شیخ فضل الله حفظ شود.
لذا ایشان در جواب نوشته بود: «ما گفته‌ایم احتیاطات ما را به غیر مراجعه کنید، ایشان از خود ما هستند».

رد ملاقات پادشاه عربستان توسط آقای بروجردی

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۷/۰۶/۲۷-۶:۴۹:۲۶
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۷/۰۴/۲۴-۱۴:۵۰:۲
    • کد مطلب:21993
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

یك وقتی پادشاه عربستان به ایران آمده بود و مایل بود با آیة اللّه‌ بروجردی ملاقات كند. به ایشان گفتند، قبول نكردند. وقتی جهتش را پرسیدند. گفتند: این آقا بر اساس مبنای مذهب خودش وقتی به قم بیاید به زیارت حضرت معصومه علیهاالسلام مشرّف نمی‌شود و به دیدار من می‌آید. نباید بیاید، آمدنی كه موجب شود انتزاع هتكی نسبت به دختر موسی بن جعفر علیهاالسلام بشود. و وقتی هدایایی از طرف ملك سعودی برای ایشان فرستادند، ایشان در میان هدایا فقط قرآن را برداشتند و بقیه را بر گرداندند. منبع: ما سمعت صفحه 191 شبیه این جریان نیز نقل شده است: از جمله وقتی سعود بن عبدالعزیز برادر فیصل به ایران آمده بود و مایل بود با ایشان ملاقات كند. آقا اجازه ندادند، هر چه اطرافی‌ها اصرار كردند آقا نپذیرفتند، وقتی مأیوس شدند، جهتش را پرسیدند. آقا گفتند: این مرد شیعه نیست وقتی برای دیدن من به قم می‌آید به حرم حضرت معصومه علیهاالسلام نمی‌رود و بر فرض برود فاتحه‌ای می‌خواند نه زیارت. من از حضرت زهرا علیهاالسلامخجالت می‌كشم. او هم هدایایی را با جمعی از سفراء و وزراء خدمت ایشان فرستاد، و آقا هم از میان هدایای او فقط قرآن و پارچه‌ای كه از پرده كعبه بود برداشتند و بقیه را میان آن

سیاست تقریبی آیة الله بروجردی

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۷/۰۶/۰۹-۶:۲۱:۲۲
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:21994
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

در عین این كه مرحوم آیة اللّه‌ بروجردی خیلی به تقریب میان شیعه و اهل سنت علاقه‌مند بودند و اهتمام داشتند، ولی مع ذلك بر حفظ مواضع مذهب بسیار جدی و كوشا بودند. همیشه سعی ایشان بر این دو امر بود: از آن‌ها چیزی بگیرید. نه این كه چیزی از دست بدهید. منبع: ما سمعت صفحه...

با قلمدان منحوس تو نمی‌‏نویسم

  • نویسنده:احمد
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۱۲/۱۲-۷:۵۵:۵۹
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:22498
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

یکی از آقایان لواسان از یکی از وجوه طهران حکایتی در باب ابطال سند نقل نمود خیلی غریب. او گفت من عمارتی از یکی از مستوفیان ناصر الدین شاه اجاره کرده بودم. مدت‏ها وجه اجاره می‏دادم تا این که من هزار تومان پول تهیه کرده آن را خریدم. قباله‏اش را خود آن مستوفی نوشت و آورد و به مهر سه نفر از علماء مهم تهران که یکی مرحوم حاج ملا علی کنی بود رسانید داد به من. چند ماه از این معامله گذشت مستوفی به من گفت که چند ماه است وجه اجاره مرا تاخیر انداخته‏ای. من با خود گفتم شوخی می‏کند خندیده رد شدم. بعد از چند ماه باز مرا دید از من مطالبه وجه اجاره نمود. من گفتم شوخی می‏کنید. گفت چه شوخی؛ شروع کرد به پرخاش کردن تا بالاخره مرا پیش حاکم برد. آن جا اظهار نمود که فلانی چند ماه است وجه اجاره مرا نمی‏دهد. من عرض کردم به من فروخته و قباله به خط خود و خط و مهر فلان و فلان داده (اسم آن سه آقا را بردم) گفتند پس برو قباله را بیاور. من فوری آمدم همان سند را توی یک لوله گذاشته بودم از جعبه بیرون آورده آوردم خدمت حاکم گذاشتم. حاکم ورقه را از توی لوله بیرون آورده باز کرد. من دیدم ورقه سفید است خطش پریده فقط در گوشه آن خط و مهر مرحوم حاج ملا علی مانده بود آن هم مجمل بود به اسم مقر تصریح نکرده بود. من که آن را دیدم رنگم پرید و دلم طپید و ضعف مستولیم شد (هزار تومان آن زمان معادل سی هزا تومان این زمان ( زمان مولف) بوده) بی حال افتادم بعد که یک خورده به حال آمدم عرض کردم چشم وجه اجاره او را می‏دهم. ...

وصیت زیرکانه شخ جعفر کاشف الغطاء

  • نویسنده:عبد الرضا
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۹/۰۷/۲۲-۱۲:۵۰:۳۷
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۹/۰۸/۱۱-۶:۳۰:۵
    • کد مطلب:23571
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

از جمله وصیت آیة الله شیخ جعفر کاشف الغطاء این بوده است که هر شب مقداری غذا پخته شود تا فرزندان و نوه‌هایش جمع شوند وبه مدت دو ساعت مشغول مباحثه در فقه و مقدمات آن، گردند. این شیوه تا کنون در جریان است و مباحثه ادامه دارد. این وصیتی بسیار نیکو است و موجب می‌شود که همه، فقیه گردند همانگونه که دودمان شیخ جعفر از مردان و زنان، همگی از فقها هستند. منبع: کتاب داستان‌هایی از نجف اشرف، صفحه‌ی...

نکاتی از فتوای تنباکو که گفته نمی‌شود

  • نویسنده:عبد الرضا
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۹/۰۸/۰۴-۶:۴۰:۲۳
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۹/۰۸/۱۱-۶:۲۹:۰
    • کد مطلب:23577
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

در روزگار آیة اللهسید محمد حسن شیرازی مجدد اتفاق افتاد که ناصر الدین شاه، پادشاه ایران، با انگلیسیها قرار دادی برای بهره برداری از تنباکو در ایران منعقد ساخت. سید مجدد دریافت که در ورای این معاهده، منافع استعماری وجود دارد. پس، خواستار لغو آن از شاه گردید. شاه عذر آورد که بریتانیا 150 هزار لیره به ما می‌دهد و ما از آنها بی نیاز نیستیم. سید مجدد به وی پیغام داد: معاهده را لغو کن و من مبلغ را به تو می‌پردازم. شاه پشت هم اندازی می‌کرد و عذر می‌آورد. با گذشت زمان، پیشبینی سید به حقیقت پیوست و بریتانیا کار ایجاد چندین مرکز برای شرکت ( تنباکو) در شهر‌های ایران را آغاز نمود. سرانجام فتوای معروف خود را صادر کرد: استعمال کننده‌ی دخانیات، محارب صاحب الزمان است. مردم در کشور ایران از شمال تا جنوب این فتوا را تکرار می‌کردند و قلیان‌ها را شکستند و هزاران تن تنباکو را در برابر ساختمان‌های شرکت سوزاندند. کار به آنجا رسید که شاه از خدمتکار خود خواست تا برایش قلیانی آماده کند. آن را آماده نمود و نزد شاه آورد و گفت: امام تحریم می‌کند ولی تو استعمال...

دلسوزی سفیر روس برای میرزای شیرازی!

  • نویسنده:عبد الرضا
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۹/۰۸/۰۴-۶:۴۸:۱۶
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۹/۰۸/۱۱-۶:۲۹:۲۰
    • کد مطلب:23578
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

هنگام اقامت آیة اللهسید محمد حسن شیرازی مجدد در سامراء، فتنه‌ای میان شیعه و سنی در کشور پیش آمد و بعضی از اهل سنت، بدرفتاری و اسائه ادب نمودند. این مطلب به اطلاع سفیر روسیه در بغداد رسید و او با کشتی مخصوصی برای دیدار با سید به سامراء رفت تا عدم رضایت روسیه را از آنچه پیش آمده بود بر سید، عرضه نماید. و آمادگی کشورش را برای ارسال لشگری برای حمایت از ایشان و انجام همه خواسته‌هایشان به اطلاع برساند. سید را از رسیدنش با خبر ساختند. گفت: روسیه چه ارتباطی با ما دارد؟ ما برادریم، امروز با هم اختلاف پیدا کرده‌ایم و فردا صلح می‌کنیم، بیگانه چه دخالتی میان ما دارد؟ پس، از دیدار با سفیر خود داری نمود و او با کشتی خود ناکام مراجعت کرد. منبع: کتاب داستان‌هایی از نجف اشرف، صفحه‌ی...

تجربه مهم شیخ مرتضی انصاری

  • نویسنده:عبد الرضا
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۹/۰۹/۱۹-۵:۵۲:۱۴
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:23604
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

شیخ انصاری علیرغم سطح علمی بالایش، به هرکسی که در مجلس درس سخن می‌گفت، کاملاً گوش فرا می‌داد حتی اگر از کوچکترین طلبه‌ها باشد. روزی شیخ از بالای منبر تدریس، گفت: هنگام تحصیلم در خدمت شریف العلماء و مولای نراقی و شیخ علی کاشف الغطاء، به ذهن و ادراک و حافظه خود، مغرور بودم به گونه‌ای که هر گاه در مطلبی دقیق می‌شدم و به نظریه‌ای می‌رسدم، به آنچه استادانم درباره‌ی آن می‌گفتند، اهمیتی نمی‌دادم و حتی به همه آن که در باره آن موضوع اظهار می‌داشتند، گوش نمی‌دادم. ولی اینک به این نتیجه رسیده‌ام که گوش دادن حتی به کمترین طلبه‌ها تا پایان سخنانشان لازم است، زیرا تجربه نموده‌ام که گاهی از نظریه‌ای که خود پرداخته‌ام به سبب سخن یک طلبه مبتدی، بازگشته‌ام. منبع: کتاب داستان‌هایی از نجف اشرف، صفحه‌ی...

موعظه شیخ جعفر شوشتری درباره خمس

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۹/۱۲/۲۷-۶:۴:۴۴
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:23679
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

شیخ جعفر شوشتری در اواخر عمرش به ایران رفت و در هر شهری که وارد می شد به خطابه و وعظ می پرداخت. موعظه‌هایش آثاری بزرگ در صفای دل‌ها و تأثیر نفوس داشت و مجلس وعظ وی پر از جمعیت می‌شد و حتی امراء و اولیای امور نیز در مجلس وی حاضر می‌شدند. شیخ، این داستان را در یکی از مجالس خود نقل نمود: یکی از ایرانیان، از درد فقر، رنج می‌برد. پس به هند رفت و در آنجا به کارگری پرداخت و توانست که یکصد روپیه تهیه کند. اتفاقاٌ یکی از همسایگانش را دید و از وی درباره خانواده‌اش پرسید و از او خواست تا آن مبلغ را به خانواده‌اش برساند زیرا آنها را در حالت نیاز رها کرده بود. آن همسایه پذیرفت و او پول را به وی داد و گفت: ده روپیه برای خودت بردار و نود روپیه را به خانواده‌ام تحویل ده. همسایه‌اش بشدت خود داری نمود که چیزی از آن پول بردارد اما سرانجام با خواسته دوستش موافقت نمود ولی صاحب مال به او گفت: بیست تا را بردار و هشتاد تا را به خانواده‌ام بده. وی خود داری کرد و نپذیرفت. صاحب مال گفت: سی تا را بردار و هفتاد تا را به خانواده‌ام برسان. و همچنان افزایش می داد تا اینکه بر سر این امر توافق حاصل شد که هشتاد بردارد و بیست روئیه را به خانواده اش تحویل دهدو با او شرط نمود هنگام رسیدنش، آنها را تحویل دهد زیرا که خانواده‌اش بسیار نیازمند بودند. شیخ سپس گفت: آیا می‌دانید چکار کرد؟ وی بیست روپیه را تحویل نداد و همه صد روپیه را برداشت. ...

می‌شکند اما پولش به جیب مسلمان می‌رود

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۴۰۰/۰۴/۱۲-۱۱:۲۶:۱۱
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:23844
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

یك وقتی ایشان [مرحوم سید مرتضی کشمیری] با مرحوم حاج شیخ علی قمی و حاج شیخ محمد تقی بافقی و حاج سید هاشم نجف آبادی، چهار نفری قرار گذاشتند كه مصنوعات خارجی مصرف نكنند. چند سالی مرحوم جدمان در هند بودند. وقتی به نجف برگشتند و به منزل رفقای‌شان رفتند، دیدند دو نفر وفا كرده‌اند ولی سومی وضع زندگی‌اش تغییر كرده بود. [مرحوم سید مرتضی کشمیری] گفتند: قرار چنین نبود. گفت: آقا یك سال متحمل شدم ولی بیشترنتوانستم. و وقتی لامپ‌های ساخت عراق می‌شكست، [به مرحوم سید مرتضی کشمیری] می‌گفتند: آقاخارجی بخریم؟ گفتند: نه همان عراقی بخرید بشكند ولی پولش درجیب مسلمان می‌رود.[1] [1]- ما سمعت صفحه...

مدیریت پر برکت شرّ

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۴۰۰/۰۶/۲۹-۶:۵۰:۱۹
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:24015
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

آیت الله سید رضی شیرازی، از مرحوم میر سید حسین فشارکی برادر زاده سید محمد فشارکی در ایام جوانی در مشهد شنیدم که فرمود: در سامراء بین طلبه‌ای و بقالی که از اهل سنت بود، نزاعی در گرفت. این نزاع کم کم گسترش پیدا کرد به طوری که عده‌ای از اهل سنت تحریک شدند و خانه میرزای شیرازی - صاحب فتوای تحریم تنباکو - را سنگسار کردند. عشایر اطراف که شیعه بودند از قضیه با خبر می‌شوند. خدمت میرزا می‌آیند و از محضر میرزا اجازه می‌خواهند تا اهل سنت را که نسبت به شیعیان و ایشان بی ادبی کرده اند سرکوب کنند. میرزا درخواست را نمی پذیرد. مسأله رنگ سیاسی می‌گیرد. روس و انگلیس می‌خواهند از جو به وجود آمده استفاده کنند. سفیر روس و انگلیس از بغداد به سامرا می‌آیند و از مرحوم میرزا درخواست ملاقات می‌کنند. مرحوم میرزا آنان را نمی‌پذیرد. عثمانی و نماینده سلطان عبدالحمید در بغداد وقتی از این قضیه مطلع می‌شود خوشحال شده و به سامراء می‌آید. اجازه ملاقات می‌گیرد. مرحوم میرزا به او اجازه ملاقات می‌دهد. به آقا عرض می‌کند: اجازه بدهید این متجاسرین را تنبیه کنیم. آقا می‌فرماید: اینان فرزندان ما هستند که با هم نزاع کرده‌اند. خودمان آن را حل خواهیم کرد. عثمانی از مرحوم میرزا تشکر می‌کند و پس از آن ملاقات ماوقع را به سلطان عبدالحمید گزارش می‌دهد. ...

کیاست شیخ محمد تقی شیرازی در ملاقات با ملک حسین

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۴۰۰/۱۰/۲۹-۲۰:۲۲:۲۹
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:24151
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

هنگامی که شیخ محمد تقی شیرازی به حج رفت، ملک حسین [پادشاه حجاز] به وی پیغام داد که برای شما وقتی تعیین کرده‌ام تا به دیدنم بیایی. وی پاسخ داد: این حدیث نبوی مرا از این کار باز می‌دارد که: هر گاه پادشاهان را بر در خانه علماء دیدید، پس آنها بهترین علما و پادشاهان هستند و اگر علماء را بر در خانه پادشاهان دیدید، پس بدترین علما و پادشاهان هستند. هنگامی که این پیام به پادشاه رسید، خود به دیدن وی آمد و وقتی که خارج شد، دستور داد سی‌هزار لیره طلا به شیخ بدهند. این خبر را به شیخ دادند و او دستور داد تا آنها را به کفشدار حرم شریف بدهند. منبع: کتاب داستان‌ّهایی از نجف اشرف، صفحه‌ی...

کیاست واعظ و پندی عالمانه و زیرکانه به روحانیون

  • نویسنده:عبد الرضا
    • تاریخ انتشار:۱۴۰۱/۰۴/۲۸-۸:۳۵:۲۰
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:24351
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

از حجت، شیخ محمد تقی جواهری شنیدم که می‌گفت: حجت بزرگ، سید نصرالله مستنبط، از زیارت امام رضا مراجعت نمود و به همین مناسبت مجلس عزاداری برای حضرت سیدالشهداء برگزار کرد که من یکی از حاضران بودم. خطیبی منبر رفت و گفت: آرزویم در زندگی این بود که در مجلسی سخن بگویم که جز اهل علم کسی در آن نباشد و اینک به آرزویم رسیده‌ام. سپس گفت: هر کدام از ما در هر ماه مبلغی از سهم امام مصرف می‌کند و اگر مقدر گردد که امام ظهور کند و از هر یک از ما بپرسد که آیا به مقداری که دریافت نموده ، ادا کرده است، جواب چه خواهد بود؟ و اگر آن حضرت بفرماید که من از شما به نصف می‌پذیرم، آیا شما نصف آنچه را که دریافت نموده‌اید، ادا کرده‌اید؟ و چنانچه حضرتش، تخفیف بدهد و بگوید که من از شما به یک چهارم قبول می‌کنم، آیا شما برابر با ربع آنچه را که گرفته‌اید، ادا نموده‌اید؟ شیخ جواهری می‌گوید: وی با شیوه‌ای بسیار نیکو و بیانی بسیار عالی و توضیحی زیبا سخن می‌گفت [سخن او آن چنان بر من اثر گذاشت که از شدت ناراحتی نتوانستم شام بخورم و بخوابم. در تمام این مدت] در این مورد نسبت به خودم فکر کنم که آیا پاسخ قابل قبولی برای چنین پرسشهایی دارم هر گاه امام آنها را از من بپرسد؟ روز دوم فرا رسید و من همچنان از غذا خوردن و خوابیدن خود داری می‌کردم و بر این حال بودم تا [این که] به پاسخی دست یافتم و آن این بود که من عده زیادی از طلاب لبنانی را درس داده بودم که بسیاری از آنان، اکنون قاضیان و عالمان هستند [و به دین خدمت...

دشمن هم باید آزاد شود

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۴۰۱/۱۰/۱۳-۵:۲۰:۵۰
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:24485
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

یکی از پسران آیت الله حکیم را حکومت دستگیر کرد با یکی از مفتی‌های سنی بغداد به نام بدری که مردک خبیثی بود و خیلی هم با ایشان بد بود. بازار بغداد به خاطر دستگیری آیت الله زاده حکیم تعطیل شد و دولت مجبور به آزادی ایشان گردید. وقتی پسر خدمت پدر رسید، پدر به پسر گفت: کو بدری؟ گفت هنوز در زندان است، گفتند تو هم برگرد به زندان. او هم برگشت گفت: آقا گفته‌اند: تا بدری را آزاد نکنید من هم در زندان می‌مانم، لذا دولت مجبور شد او را هم آزاد کرد. او هم خدمت ایشان رسید دست بوسید و گریه کرد و در مقام عذرخواهی برآمد و در مراسم تشییع جنازه ایشان هم شرکت کرد. ما سمعت ج۲...

لات هم لات‌های قدیم

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۴۰۲/۰۳/۱۰-۵:۹:۸
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:24563
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

نسبت به مرحوم آیة الله سید علی سیستانی جد آیة الله سیستانی و متوفای 1340 ق نقل کردند که: به ایشان خبر می‌رسد که در تپه سلام نزدیک مشهد، چند نفر دزد و قطّاع الطریق به قافله‌ای حمله کرده و بعضی از آنها را کشته‌اند. وقتی خبر به مرحوم آیة الله سید علی سیستانی می‌رسد خیلی ناراحت می‌شود و به پسرشان که گویا آقای سید محمدباقر سیستانی پدر آیة الله سیستانی بودند می‌گویند برو فلان جا، محله لات و الواتها، بگو فلانی بیاید من کارش دارم. می‌گوید آقاجان چرا؟ می‌گویند هر چه به تو می‌گویم انجام بده. ایشان هم می‌رود و پیغام آقا را می‌رساند، می‌بیند یک شخصی که از همه‌ی لاتها لات‌تر است جلو آمد و خود را معرفی کرد. ایشان هم پیغام آقا را به او می‌رساند، او هم می‌گوید شما بروید من خودم می‌آیم. ایشان هم برمی‌گردد، یک وقت می‌بیند یک کسی از دیوار خانه داخل حیاط پرید، می‌بینند همان لاتی است که آقا او را احضار کردند، به او می‌گویند چرا در نزدی و از در وارد نشدی؟ می‌گوید جز از دیوار بلد نیستیم وارد شویم. [بعد که خدمت آقا می‌رسد] آقا شروع می‌کنند بد و بیراه گفتن به او. از جمله این...

این منبری باید بماند!

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۴۰۲/۰۳/۱۰-۵:۹:۲۱
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:24564
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

در زمان مرحوم آیة الله بروجردی هیئت مدیره مسجد سید عزیزالله بازار تهران با صلاح‌دید ایشان کار می‌کردند. ماه مبارکی مرحوم آقای حاج میرزا علی حصّه‌ای را از اصفهان برای منبر دعوت کردند، ولی ایشان پایش شکست و نتوانست بیاید. به آیة الله بروجردی گفتند چنین شده، چه کنیم؟ ایشان می‌گویند آقای فلسفی را دعوت کنید. همه تعجب کرده بودند، چون بعد از قضایای سیاسی آن زمان آقای فلسفی موقعیت و اعتبار خود را از دست داده بود. لذا هیئت مدیره مایل نبودند، به هر صورتی بود آقای حصّه‌ای را آوردند و به آقا خبر دادند. ایشان گفتند فکری می‌کنم، بعد گفته بودند ایشان مسجد شاه منبر بروند و آقای فلسفی مسجد حاج سید عزیزالله. آقای سجادی گفتند روز اول مجلس من بودم، نماز که تمام شد نود درصد جمعیت رفت و جسارت و اهانت هم [به آقای فلسفی] می‌کردند. ولی روز به روز جمعیت زیادتر می‌شد و ایشان هم رسما در منبر از گذشته اظهار پشیمانی می‌نمودند و اقرار به اشتباه کردند. بعد به مرحوم آیة الله بروجردی گفته بودند چرا چنین کردید؟ گفته بودند امثال آقای فلسفی ما کم داریم، اگر آنها را رها کنیم دشمن در کمین است آنان را ببرد.

عجب سید و آقای زرنگی است!

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۴۰۲/۰۳/۱۰-۵:۹:۲۸
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:24565
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

از آقای حاج سید حسین سجادی نقل کردند ایشان می‌گفتند: یک وقتی خدمت مرحوم آیة الله حاج سید محمدهادی میلانی بودم آقا پیام داده بودند سید جلال الدین تهرانی که استاندار و نیابت تولیت آستان قدس رضوی بود بیاید. وقتی او وارد شد من برخواستم بروم آقا گفتند شما هم باشید من هم نشستم و این وقتی بود که حکومت بعث عراق ایرانیان را اخراج کرده بود شاه هم تصمیم گرفته بود متقابلا عراقی‌های مقیم ایران را اخراج نماید. مرحوم آیة الله میلانی به سید جلال الدین تهرانی گفتند به شاه بگویید شما تنها، پادشاه کشور ایران نیستید، پادشاه همه شیعیان هستید، هر جا شیعه‌ای هست باید در پناه شما باشد و شما به او نظر لطف و مرحمت داشته باشید. حکومت بعث کاری کرده، نباید موجب شود شما شیعیان عراقِ ساکن ایران را اخراج نمایید. سید جلال الدین پیام ایشان را به شاه رساند. شاه گفته بود عجب سید و آقای زرنگی است! همین پیام موجب شد از اخراج عراقیان صرف نظر نماید. منبع: ما سمعت ص191 با اندکی...

برخورد بزرگان با انتقاد

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۴۰۲/۰۲/۳۰-۱۸:۴۱:۴۹
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:24690
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

مرحوم آشیخ عبدالحسین واعظزاده فرمود: انتقادی به مرحوم آیة الله خوئی داشتم، رفتم و پیش ایشان مطرح کردم. ایشان هم جوری گوش داد که خیال کردم انتقادم وارد بوده و ایشان هم آن را پذیرفته است. بعد از چند روزی متوجه شدم انتقادم درست نبوده است. لذا خدمت ایشان رسیدم و عرض کردم که فلان انتقادم به جا نبوده است. ایشان فرمود بله من هم می‌دانستم انتقاد وارد نیست. تعجب کردم و پرسیدم پس چرا چیزی نگفتید؟ فرمود: ترسیدم اگر توضیح می‌دادم، این باعث شود که در آینده کمتر انتقاد...

منت بر سادات ممنوع

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۴۰۳/۰۲/۱۰-۱۵:۷:۲۰
    • تاریخ اصلاح:۱۴۰۳/۰۴/۰۸-۹:۳۸:۲۷
    • کد مطلب:24903
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

فاضل ارجمند، ثقه مورد اعتماد شیخ زهیر تمیمی از سید محمدتقی خرمشهری موسوی که امام مسجد جامع ومؤسس حوزه حیدریه خرمشهر بود... قضیه‌ای نقل کرد که کیاست و زیرکی سید ابوالحسن اصفهانی را می‌رساند و این که چگونه آبروی اهل علم مخصوصا سادات را رعایت می‌کرده است. مرحوم موسوی گفت: در جوانی من تاجری از تجار آشنا تصمیم داشت برای پرداخت وجوهات نزد سید ابوالحسن اصفهانی برود. ایشان به من پیشنهاد داد که تو منزل نداری بیا با هم نزد سید ابوالحسن اصفهانی برویم، من از سید تقاضا می‌کنم که اجازه بدهد از سهم سادات این مبلغ برای تو خانه‌ای بخریم. من هم موافقت کردم و با ایشان برای اولین بار خدمت سید آمدم و ایشان مطلب را به عرض سید رساند. اما سید در جواب فرمودند شما وظیفه خودتان را در پرداخت وجوهات انجام دادید، بقیه را به ما واگذار کنید. هر دو از جواب سید سخت ناراحت شدیم و حیران از منزل سید خارج شدیم. بعد از چند روز سید مرا در حرم امیرالمؤمنین علیه السلام دید و شناخت، اشاره کرد که نزد او بروم. وقتی خدمت ایشان رسیدم فرمودند ها سید چرا نیامدی؟ عرض کردم شما جواب مثبتی ندادید و ما مأیوس شدیم چرا دوباره باید به نزد شما می‌آمدم؟ فرمودند اگر آنجا به ایشان اجازه می‌دادم تا آخر عمر زیر منت این آقا می‌ماندی. اما سهم سادات حق شما است، نباید کسی منت آن را سر شما بگذارد به همین جهت پیش ایشان اجازه ندادم. حالا بیا تا مبلغی برای تهیه منزل به شما بدهم.

افسانه‌های «عبودیت و تقرب»

  • نویسنده:
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۷/۰۷/۰۶-۹:۶:۳۳
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

عالمی که شش ماه حرم نرفت

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۹/۰۲/۰۱-۶:۴۸:۵۹
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:23378
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

حاج شیخ ذبیح الله قوچانی رحمة الله علیه: طلبه‌ای بود که مقید بود هر روز به حرم مشرف شود، آمار همه طلبه‌ها را هم داشت که چه کسی هر روز روز به حرم مشرف می‌شود. این طلبه که آمار همه از جمله آمار یکی از علماء را داشت، پیگیری کرده و گله کرده بود که فلانی در نجف است شش ماه است که حرم مشرف نشده است. یکی از شاگردان این عالم به ایشان می‌گوید دیگران به خاطر این كار غیبت شما را می‌كنند. می‌پرسد چه کسی؟ همین طلبه اشاره شده را معرفی می‌کند. عالم می‌گوید یک روز او را به خانه من بیاور. شاگرد به همراه آن طلبه به خانه استاد می‌آید. اتفاقا شب هم بوده و هوا گرم، همگی پشت بام منزل نشسته بودند. عالم رو به آن طلبه می‌کند که شما هر روز مشرف می‌شوید؟ می‌گوید بله. می‌پرسد آیا شده است که وقتی به امیرالمؤمنین سلام می‌دهید حضرت جواب شما را داده باشد؟ می‌گوید نه. بعد خود عالم از همان پشت بام توجه به گنبد مطهر می‌کند و به حضرت سلام می‌دهد. حضرت امیر علیه السلام جواب سلام او را می‌دهند و همه نیز متوجه...

راننده‌ای یا صاحب ماشین؟

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۹/۰۳/۱۱-۱۴:۶:۱۷
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:23440
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

حاج باقر آقا (آقازاده حاج شیخ ذبیح الله): با ماشین از قوچان به مشهد می‌آمدیم. ایشان دو صندلی کرایه می‌کرد، یکی برای خودشان و یکی هم برای من و اخوی. ما هم دو تا بچه عرب شلوغ بودیم، می‌رفتیم روی صندلی‌های خالی ماشین می‌نشستیم. ایشان نهی می‌کرد. راننده می‌گفت اشکالی ندارد و اجازه می‌داد. حاج آقا می‌پرسیدند شما راننده ای یا صاحب ماشین؟ اگر راننده صاحب ماشین هم بود، حاج آقا اجازه می‌داد روی صندلی‌های دیگر بنشینیم و الا نه. «روزنه‌ای به عبودیت فقیهانه» خاطراتی از عالم ربانی مرحوم حاج شیخ ذبیح الله قوچانی منبع: دانش...

پول ما با پول شما فرق دارد!

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۹/۰۳/۱۱-۱۴:۹:۸
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:23441
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

حاج حسین روحبخش: روزی مرحوم حاج آقا از من خواست كه برایشان تمبر و پاكت بخرم. قیمت تمبر مورد نظر در آن زمان ظاهرا دو ریال بود، ولی من از مغازه‌ای خریدم كه آن را دو و نیم ریال حساب كرد، یعنی نیم ریال بیشتر از قیمت پستخانه. وقتی خدمت حاج آقا آوردم فرمود: پولی كه در دست ماست از سهم مبارک امام است و قهرا با پولهایی كه نزد شماست فرق می‌كند، پولهای شما مال خودتان است ولی آنچه نزد ماست این گونه نیست. به دستور ایشان به پستخانه رفتم و تمبر را به قیمت دو ریال برای ایشان گرفتم. «روزنه‌ای به عبودیت فقیهانه» خاطراتی از عالم ربانی مرحوم حاج شیخ ذبیح الله قوچانی منبع: دانش...

این آقا به ریاست نخواهد رسید!

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۹/۰۳/۱۷-۶:۱:۲۷
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:23444
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

آشیخ عبدالحسین واعظ‌زاده: مرحوم حاج شیخ ذبیج الله بسیار مقید بود که مبادا باعث بزرگ کردن شخصی یا به ریاست رسیدن کسی شود. بعد از فوت محقق اصفهانی در نجف اشرف، ایشان به درس یکی از اساتید بزرگ (مرحوم آیت الله کاظمینی صاحب فوائد الاصول) حاضر می‌شد که به علم و بیان معروف بود و صدای بسیار بلندی داشت. من به ایشان گفتم: آسید ابو الحسن در بستر بیماری است. استاد شما در صراط مرجعیت است و رفتن شما به درس ایشان، تأیید ایشان است. با شرکت در درس این استاد شبهه ترویج او را ندارید؟ فرمود: نه، چون یقین دارم این آقا به ریاست نخواهد رسید. اتفاقا همین طور هم شد و استاد پس از مدتی فوت کرد. «روزنه‌ای به عبودیت فقیهانه» خاطراتی از عالم ربانی، مرحوم حاج شیخ ذبیح الله قوچانی منبع: دانش...

احتیاط فوق العاده میرزا کاظم تبریزی در مصرف سهم امام

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۴۰۱/۰۷/۲۹-۶:۲۵:۲۱
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:24429
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

آقای آسید حسن منافی: آمیرزا کاظم تبریزی یک ریال از سهم مبارک امام برای سفر زیارت خرج نکرد. لذا به مشهد هم مشرف نشد. مگر مواردی که وجه دیگری فراهم می‌شد. آن هم وجهی که با مناعت طبع بالای ایشان سازگار باشد. نقل به...

ترک زیارت امام رضا ع توسط صاحب المعالم و صاحب المدارک زیرا…

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۴۰۱/۱۱/۰۷-۴:۳۶:۳۲
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:24532
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

شیخ حسین صاحب کتاب معالم و سید محمد صاحب کتاب مدارک به زیارت امام رضا رفتند. در میان راه متوجه شدند که شاه عباس به دیدار آنها خواهد آمد و آنها ناچار باید به بازدید وی روند. پس مسأله را از نظر فقهی مورد بحث قرار دادند که آیا چنین سفری جایز است یا خیر؟ نتیجه تحقیق‌شان این شد که زیارت امام مستحب است و دیدار با ظالم، حرام، لذا از نیمه راه مراجعت کردند. منبع: کتاب داستان‌هایی از نجف اشرف، صفحه‌ی 198 با...

احتیاط فوق العاده شیخ مجتبی قزوینی

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۴۰۲/۰۶/۰۷-۲۱:۸:۴۱
    • تاریخ اصلاح:۱۴۰۲/۰۵/۱۴-۶:۳۹:۵۰
    • کد مطلب:24730
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

حاج آقا سیدان: آشیخ مجتبی می‌گفتند: مدرسه «ابدال خان» مشهد موقوفه‌ای برای اساتید مدرسه داشت که سالانه حاصل گندم آنها را به اساتید می‌دادند. من در این مدرسه دو تا درس برای طلبه‌ها داشتم. اما شک داشتم که با دو تا درس، عنوان مدرس این مدرسه بر من صدق می‌کند یانه؟ لذا با این که در مضیقه هم بودم احتیاط می‌کردم و نمی‌گرفتم.

افسانه‌های «صلابت» و تأثیرناپذیری

  • نویسنده:
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۹/۰۷/۱۱-۱۰:۵:۵۶
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

حرف همه مردم تأثیری در او نکرد!

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۹/۰۸/۲۶-۲۰:۴۹:۸
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۹/۰۷/۱۱-۱۰:۸:۴۷
    • کد مطلب:23565
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

یک وقتی مرحوم شیخ علی زاهد در نماز جماعت (نماز عشا) سلام نماز را که می دهد، همه مأمومین بالاتفاق می‌گویند شما نمازتان را سه رکعتی سلام دادید! ایشان بر خلاف همه می گوید نه من چهار رکعت خواندم! “روزنه‌ای به عبودیت فقیهانه” خاطراتی از عالم ربانی، مرحوم حاج شیخ ذبیح الله قوچانی منبع: دانش...

من مقلد شما نیستم!

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۹/۰۹/۲۹-۲۰:۳۳:۲۱
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:23566
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

روزی مرحوم شیخ علی زاهد قمی در حمام دستش را به در و دیوار حمام می گذارد. شخصی به ایشان اعتراض می‌کند (که شاید در و دیوار حمام پاک نباشد). ایشان در جواب می گوید: من مقلد شما نیستم. “روزنه‌ای به عبودیت فقیهانه” خاطراتی از عالم ربانی، مرحوم حاج شیخ ذبیح الله قوچانی منبع: دانش...

حکم خدا را تغییر نمی‌دهم حتی اگر خنجرت را فرو کنی

  • نویسنده:عبد الرضا
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۹/۱۰/۲۵-۱۱:۳۵:۳۲
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:23631
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

نزاعی میان مسؤول نگهبانی طرف العماره (یکی از محلات نجف) و بافنده فقیری درباره خانه‌ای اتفاق افتاد و آن دو، نزد شیخ علی خاقانی به داد خواهی رفتند. شیخ به دعوی رسیدگی کرد و حکم نمود که خانه، متعلق به آن بافنده است. آن مسؤول، با تلخکامی حکم را اجرا نمود، زیرا نمی توانست با شیخ، مخالفت کند. چند روز بعد، در شبی بارانی که باد شدیدی می‌وزید، در حالی که شیخ پیش از طلوع فجر به سوی حرم شریف می‌رفت، متوجه شد که خنجری لباسهایش را پاره کرده و به بدنش رسیده است. ایستاد و گفت: گمان می‌کنم که تو فلان مسؤول نگهبان هستی. بدان که نزد من ثابت گردید که حق برای خصم توست و آماده نیستم که حکم خدا را تغیر دهم، حتی اگر مرا به قتل برسانی. آن مسؤول، خنجرش را خارج ساخت و شیخ به سوی حرم رفت. منبع: کتاب داستان‌هایی از نجف اشرف، صفحه‌ی 107 با اندکی...

نماز آسید ابوالحسن پس از کشته شدن فرزندش

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۴۰۲/۰۸/۳۰-۷:۹:۴۶
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:24798
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

[آسید ابوالحسن اصفهانی] نماز جماعت را در صحن حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام اقامه می‌کرد و فرزندش، علامه سید حسن، یکی از نمازگزاران پشت سر وی بود. در یکی از شبهای سال 1348، پس از پایان نماز مغرب در حالی که نماز گزاران در انتظار برخاستن سید برای نماز عشا، مشغول تعقیبات نماز بودند. ناگهان شخصی پلید برخاست و با چاقویی که آمامده کرده بود به سید حسن ضربه‌ای زد و او را به قتل رساند. نماز گزاران از این حادثه جنایتکارانه بی‌سابقه، دچار اضطراب شدند و بیشتر آنان نتوانستند که نماز عشا را به جای آورند. ولی خود سید، به همراه باقیمانده نمازگزاران، نماز عشا را برگزار نمود. منبع: کتاب داستان‌هایی از نجف اشرف، صفحه‌ی...

وفا به وعده آسید ابوالحسن اصفهانی در تشییع جنازه فرزندش

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۴۰۲/۰۸/۳۰-۷:۱۲:۲۱
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:24799
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

هنگام صبح، آسید ابوالحسن اصفهانی برای شرکت در تشیع جنازه فرزند شهیدش، خارج شد در حالی که گروههای فراوانی از تشیع کنندگان، پشت سر وی بودند، در همین حال، سید، از دور شخصی را مشاهده کرد، پس، تشیع را رها کرد و به سوی او رفت و مقداری پول به آن شخص داد. پس از آن معلوم شد که سید پیش از آن حادثه وعده پرداخت مبلغ معینی را داده بود و هنگامی که او را مشاهده نمود، داغ آن مصیبت او را از شتافتن به سوی آن شخص، باز نداشت. منبع: کتاب داستان‌هایی از نجف اشرف، صفحه‌ی...

افسانه‌های «تربیت»

  • نویسنده:
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۷/۰۹/۲۱-۱۰:۱۵:۵۳
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

شیخ مرتضی انصاری، نمی‌دانم بلند و می‌دانم آهسته

  • نویسنده:عبد الرضا
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۹/۱۰/۰۵-۷:۳:۲۰
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:23614
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

مرحوم شیخ انصاری رضوان الله علیه، مردی که در علم و تقوا نابغه روزگار بود و علما و فقها همچنان به فهم ظرافتهای کلامش افتخار می‌نمایند…، هرگاه درباره چیزی از او می‌پرسیدند و او نمی‌دانست، عمداٌ با صدای بلند می‌گفت: نمی دانم، نمی دانم، نمی دانم. این را با این شیوه می‌گفت، تا شاگردانش یاد بگیرند از گفتن (نمی‌دانم) خجالت نکشند، هرگاه درباره‌ی چیزی که نمی‌دانند، از آنان سؤال شود، [به راحتی بگویند نمی‌دانم]. ولی هرگاه چیزی را که می‌دانست از او می‌پرسیدند، عمداً با صدای آهسته، پاسخ می‌داد. منبع: کتاب داستان‌هایی از نجف اشرف، صفحه‌ی...

درس زهد شیخ مرتضی انصاری به همسرش

  • نویسنده:عبد الرضا
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۹/۰۹/۱۹-۵:۵۱:۲۹
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:23603
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

شیخ انصاری با صرفه جویی شگفت انگیزی زندگی می‌کرد و متوجه شد همسرش از آن وضع به تنگ آمده است. پس از وی خواست لباسهایش را بشوید و آب شستشو را برایش بیاورد. آنگاه از او خواست تا آن را بنوشد. همسرش از این امر تعجب کرد. شیخ به وی گفت: اگر: از اموالی که به ما می‌رسد بیش از یک فقیر برداریم، از نوشیدن این آب عظیم‌تر و زیان آورتر است. منبع: کتاب داستان‌هایی از نجف اشرف، صفحه‌ی...

جنگ شیخ جعفر شوشتری با نَفْس

  • نویسنده:عبد الرضا
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۹/۱۲/۱۳-۶:۳۴:۴۹
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:23666
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

شیخ جعفر شوشتری، در مجلسی حضور داشت که بسیاری از اهل علم در آنجا بودند. میان وی و یکی از علما گفتگویی به میان آمد و بحث طولانی شد و از آن عالم، کلمه‌ای صادر شد که شایسته مقام شیخ نبود زیرا که وی رو به شیخ جعفر نمود و گفت: تو یک واعظ هستی، یعنی تو در سطح علمی بالایی نیستی. حاضران از این گونه سخن متأثر شدند خصوصاٌ که طرف شیخ شوشتری بوده که آیتی در علم و تقوا است. همه ساکت شدند. اما پس از چند لحظه، شیخ جعفر برخاست و دست آن عالم را، که نابینا بود، بوسید و از او معذرت خواست. در این هنگام حاضرین، خصوصاٌ شاگردان شیخ شوشتری، از شیخ متأثر شدند و پس از پایان جلسه از او گله نموده گفتند: برای شما کافی نبود که واعظی به حساب آیی در حالی که عالم ربانی هستی تا اینکه دستش را ببوسی؟! شیخ گفت: وقتی که به من گفت: تو یک واعظ هستی. این موضوع بر من بسیار گران آمد. پس خواستم تا نفس خود را ادب نمایم، که به آن گفتم: تو را خوار خواهم کرد. من برخواهم خواست و دست او را در برا بر حاضران ببوسم. آنگاه، میان من و نفسم، به نزاع پرداختم زیرا که نفس، این را از من نمی‌پذیرفت. اما سرانجام بر آن، چیره شدم و آنچه را دیدید، انجام دادم. و این گونه است که انسان باید به نفس خود توجه کند و آن را در میان امیال و زیاده رویش، خوار و افتاده...

شیخ جعفر شوشتری، تأخیر یک ساله حاجت برده

  • نویسنده:عبد الرضا
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۹/۱۲/۱۳-۶:۴۰:۸
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:23667
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

شیخ جعفر شوشتری با همه عظمتش، به موعظه می‌پرداخت و موعظه‌اش را با یاد سیدالشهداء پایان می‌داد. روزی برده‌ای نزد وی آمد و گفت: من در سختی بسر می‌برم و اربابم در مجلس وعظ تو حاضر می‌شود. درباره ثواب آزاد کردن برده‌ها سخن بگو. شاید خداوند برای من فرج و گشایشی قرار دهد. شیخ گفت: انشاءالله، انجام می‌دهم. آن غلام به همراه اربابش در آن مجلس حاضر شد، ولی شیخ در این باره سخنی به میان نیاورد. روز دوم نیز حاضر شد، اما باز هم شیخ چیزی نگفت. غلام، احتمال داد که شیخ مطلب را فراموش کرده است. اما پس از یک سال، شیخ در این مورد سخن گفت و احادیث صادقین را در این خصوص بیان کرد. همین که مجلس به پایان رسید، آن ارباب، بنده‌اش را آزاد کرد. آن برده شادمان نزد شیخ آمد و تا به او بشارت دهد و سبب تغییر را از او جویا شود. گفت: مدت یک سال، پس انداز کردم تا مبلغی را جمع کردم و امروز برده‌ای را خریدم و آزاد نمودم. لذا امروز در این باره موعظه کردم. چون امام معصوم می‌فرماید: به شما دستوری نداده‌ام مگر اینکه من پیش از شما آن را انجام داده باشم و شما را از کاری نهی نکرده‌ام، مگر اینکه پیش از شما خود از آن دست برداشته‌ام.

چرا موعظه شیخ جعفر شوشتری تأثیر می‌گذارد؟

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۹/۱۲/۲۷-۶:۱۳:۱۳
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:23680
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

خاقانی گفته است: داستانی را به یاد می‌آورم که پدرم آن را شاهد بوده است، وی می‌گوید: عالم و واعظ زاهد، شیخ جعفر شوشتری در قسمت شمالی صحن حیدری، نزدیک تکیه، منبر وعظ برای مردم داشت و من مجلس وعظ او را حاضر می‌شدم. وی بسیار اثر گذار بود و گفتارش نافذ. در اطراف منبرش،‌ هزاران نفر از فقها و علما و بازرگانان و اهالی شهر جمع می‌شدند و هر روز یک ساعت و یا بیشتر صحبت می‌کرد و بعد خطبه‌اش را پایان می‌داد و به نماز مغرب می‌پرداخت. روزی، شخصی از اهل زهد آمد و از او خواست تا فردا، مردم را موعظه کند و عواقب زشت رفاه طلبی را به آنان بفهماند، زیرا که پارچه‌ای خارجی با نام «کرسود» به عراق وارد شده که قیمتش ده‌ها برابر پارچه‌های معمولی یعنی «قدک» یا پارچه رنگ شده با رنگ آبی بود، که اغلب طبقات بیشتر لباسهای آشکار خود را از آن می‌ساختند (و گفته بود) با این موعظه، شما در برابر بیگانه مقاومت می‌کنید که از سرزمین ما سود نبرد و ثروت ما را غارت نکند و نیز مساوات بین ثروتمند و فقیر را پایدار می‌سازید. شیخ، این مطلب را از وی پسندید. همین که روز دوم شد و شخص درخواست کننده منتظر بود که به آن مطلب بپردازد، شیخ چنان بود که گویی این درخواست از او نشده بود. آن شخص علل تأخیر را موجه...

آسید اسماعیل صدر دعاگوی سید محمد یزدی

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۴۰۰/۰۱/۰۵-۶:۵۴:۲۸
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:23684
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

مرحوم حاج آقای والد از مرحوم حاج سید محمد زنجانی نقل کردند: من با مرحوم آسید اسماعیل صدر با جمعی از اصحاب عبور می‌کردیم، شخصی رسید و از همراهان وی پرسید این آقا سید محمد کاظم یزدی است؟ آقای صدر خودشان به آن شخص جواب دادند: من یکی از دعاگویان آقای یزدی هستم. در صورتی که مرحوم نائینی و آقا شیخ حسن کربلایی که هر دو از اعلام طراز اول بودند، مرحوم آقای صدر را به عنوان مرجع اعلم پس از میرزای شیرازی معرفی می‌کردند. جرعه‌ای از دریا ج۲ صفحه...

حکمت «نه گفتن» ملا عباس تربتی به پسرش

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۴۰۳/۱۲/۲۲-۲:۳۸:۲۸
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:25127
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

[مرحوم راشد می‌نویسد] سال اولی که مرا به مکتب گذاشتند جامه‌ی من جامه‌ی روستایی بود یعنی کلاهی نمدی و پیراهن و شلواری کرباسی و جبه‌ای و کفشی از آن جبه و کفشی که روستائیان در آن زمان می‌پوشیدند. اما بچه‌های شهری که در آن مکتب بودند قبا و لباده فاستونی داشتند و شب کلاه از ترمه کشمیری یراق دوزی شده که بر دور لبه آن آیه‌ی «وان یکاد» بافته شده بود با کفش ارسی سگک دار به پا. طبیعی است که پسر بچه‌ای که هنوز سنش به هفت سال نرسیده در میان چنین همشاگردان احساس خجلت می‌کند و بچه‌ها غالبا لباس او را مسخره کرده می‌خندند. در نزدیک عید آن سال مادرم می‌خواست برای من قبایی تهیه کند از یک نوع پارچه نخی که در یزد می‌بافتند و به آن می گفتند: فاستونی نخی. [اما] پدرم [حاج آخوند ملا عباس تربتی] نگذاشت و چون متأثر گشته بودم به من گفت: باباجان، من بدم نمی‌آید از این که تو لباس بهتر بپوشی، اما از آن می‌ترسم که عادت بکنی و هر روز بهترش را بخواهی و خدای نخواسته یک روز فراهم نشود و غصه بخوری یا به گناه بیفتی. فضیلت های فراموش شده...

افسانه‌های «خلوص»

  • نویسنده:
    • تاریخ انتشار:۱۴۰۱/۰۸/۲۸-۴:۴۳:۵۲
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

اسمی از من در کار نباشد

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۴۰۲/۰۱/۰۲-۴:۵۴:۵۳
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:24551
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

مرحوم میرزا محمد علی اردوبادی (متوفای 1380ق) آدم عجیبی بود. تقریباً در این پنجاه سال اخیر در نجف هر کتاب قابل توجهی منتشر می‌شد، ایشان در آن دخالت داشت. چون ادیب درجه اول بود، کتب را به او می‌دادند [تا او عبارتها را اصلاح کند] و او شرط می‌کرد که ابداً اسم من در کار نباشد. از این رو، همه با تمام میل می‌پذیرفتند. آسید عبدالعزیز طباطبایی می‌گفت: در «اصل‌الشیعه» که کتاب کوچکی از کاشف‌الغطاء است، هفت تا غلط ادبی پیدا کردند، با این‌که کاشف‌الغطاء ادیب عرب است. ولی در یازده جلد کتاب «الغدیر» یک غلط ادبی وجود ندارد؛ چون صاحب الغدیر اینها را برای مرحوم اردوبادی خوانده و او اصلاح کرده است، حتی آن موقع که آقای امینی در مرض وفاتش مستلقی بود، برای مرحوم اردوبادی می‌خواند و او هم اصلاح می‌کرد. خلاصه این‌جور آدم مخلصی بود. جرعه‌ای از دریا ج1...

اخلاص سید عبدالصاحب حکیم

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۴۰۲/۰۶/۰۲-۱۲:۳۶:۵۳
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:24742
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

از حاج... شنیدم که می‌گفت: نزد علامه شهید سید عبدالصاحب حکیم بودم در حالی که بیش از بیست هزار دینار برایش آورده بودند و وی آنها را در پاکتهایی می‌گذاشت و بر هر پاکتی، نام کسی را که می‌خواست به وی تحویل بدهد، یاداشت می‌نمود. در بعضی از پاکتها پانصد دینار و در بعضی چهارصد و در برخی دیگر یکصد دینار و... می‌گذاشت. سپس از من خواست تا همراه وی بروم. به در خانه‌ها می‌رفت و به من می‌فرمود که در بزنم و خود او دورتر می‌ایستاد. هرگاه در را باز می‌کردند، پاکت را می‌انداختم و می‌رفتم. تا اینکه در همان شب همه آن مبلغ را تقسیم کرد. منبع: کتاب داستان‌هایی از نجف اشرف، صفحه‌ی 212 با اندکی...

افسانه‌های متفرقه

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۴۰۱/۰۸/۲۸-۴:۴۴:۵۲
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:24838
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

در این بخش از افسانه‌هایی که زمانی واقعیت داشتند، سراغ جریاناتی می‌رویم که در سرفصل‌های پیشین نمی‌گنجد.

چرایی تفاوت اساسی سیره مراجع با ائمه علیهم السلام

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۴۰۲/۱۲/۰۹-۲۰:۶:۴۱
    • تاریخ اصلاح:۱۴۰۲/۱۲/۰۹-۲۰:۱۱:۸
    • کد مطلب:24839
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

عالم مجاهد، مرحوم آیةالل‍ه حاج شیخ محمّدرضا مهدوی دامغانی، زمانی که جزوهٔ دستنویسِ خاطراتِ آیةالل‍ه حاج آقا مرتضی حائری را برای مطالعه در اختیار داشته، خود نیز حکایت جالبی را به‌مناسبت متذکّر گشته و با خطّ مبارکش مرقوم فرموده و کاغذ آن را مابین جزوه به یادگار گذاشته است. [این خاطره فوق العاده در حل برخی از شبهات کارا است. لذا سایت آشتی با خرد بازنویسی آن را تقدیم می‌کند.] حاج شیخ محمدرضا دامغانی: به مناسب جریانی را از مرحوم والد، آیةالل‍ه آقای حاج شیخ محمّدکاظم دامغانی در ارتباط با مرحوم میرزای شیرازی ـ رحمة الل‍ه علیه ـ، نقل می‌کنم. یکی از خوبان دامغان به نام «ملّا ابراهیم خدا» با الاغش به زیارت عتبات عراق مشرف می‌شود. در سامرا الاغ او می‌میرد. پول همراه او هم به مقداری نبوده است که برای ادامه سفر الاغ دیگری بخرد. با خود فکر می‌کند از مرحوم میرزای شیرازی ـ قدّس سرّه ـ کمک بگیرد. به همین منظور چند روز به درِ منزلِ میرزا می‌رود، اما موفق نمی‌شود که ایشان را زیارت کند. اوقاتش تلخ می‌شود و در دلش اعتراض می‌کند که: آیا ائمّهٔ اطهار (سلام الل‍ه علیهم) هم مانند میرزا در را بر روی گرفتاران می‌بسته‌اند؟! بلافاصله پس از خطور این امر در ذهنش،...

تحریم منبر انحرافی

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۴۰۳/۰۳/۱۹-۸:۱۷:۵۶
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:24924
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

یکی ازمنبریهای معروف عراق که در منبر نبوغ داشت و در این جهت فوق العادە بود و بیان رسایی داشت به طوری کە اگر عربها به منبریهای دیگرمثلا یك تومان می‌دادند، به او صد تومان می‌دادند، معاصرسید بود. ازبعضی‌ها شنیدم: منبریهای عرب همگی منبرشان از حافظه بود، به استثنای او که در منبر خلاق و ناطق بود. او ملا بود و نزد مرحوم آخوند درس خوانده بود. مَثَل او در میان منبریهای عرب مَثَل مرحوم آقای فلسفی در میان منبریهای عجم بود. این منبری، مخالف مرحوم آقای آسید ابوالحسن اصفهانی شده بود و شاید به خاطر این مخالفت، با عجمها نیزمخالف بود. چون وی منبری ناطقی بود، درگیر شدن با او کار مشکلی بود. به خاطر مشکلاتی که او داشت مرحوم آسید ابوالحسن می‌خواست منبرش را تحریم کند ولی چون ممکن بود دیگران تلقّی کنند جهات شخصی سبب چنین کاری شده است،به دنبال مستمسک معتبری نزد مردم بود تا چنین برداشت نشود. با برخی از بزرگان نیز مشورت کرد تا آنها مطلع باشند تا اگرتحریم کرد، آنها نادانسته تحریم را نشکنند. ازآقای قدسی محلاتی - که ازاصحاب آقای آسید ابوالحسن بود و بعداً به قم آمد - شنیدم: آقای آسید ابوالحسن نمی‌خواست تحریم منبرش جنبۀ شخصی پیدا کند، لذا مترصّد بود خطای آشکاری از او سر زند. تا این كه یك وقت آن واعظ بالای منبر مطالبی گفت که تحریم منبر او را لازم ساخت. از جمله این که وى هميشه بالاى منبر عربها را علیه عجمها تحریك می‌کرد و می‌گفت: شما تعصّب را از عجمها یاد بگیرید: با اینکه ائمۀ معصومین علیهم السلام دوازده نفرند،...

سید محمد باقر قزوینی: اول اخلاق بعد فقه

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۴۰۳/۰۴/۱۶-۹:۱۸:۳۲
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:24937
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع

روزی سید محمد باقر قزوینی بر کرسی تدریس نشست در حالی که شاگردان در اطرافش مشغول به بحث و مناظرات علمی بودند. آنان را در مناظرات علمی و بحث میان خود همچون شیران درنده دید که به یکدیگر حمله می‌کنند. بحث فقه را رها کرد و آنان را ملزم به استماع درس اخلاق ساخت تا ابتدا در سخن نرمش پیدا کنند و سپس به تفقه بپردازند. پس از مدتی طولانی که اشتغال به درس اخلاق داشت، به محلی که در درس فقه، رها نموده بود، برگشت و بحث را ادامه داد. منبع: کتاب داستان‌‌هایی از نجف اشرف، صفحه‌ی 227 با...
  • نظر خوانندگان
علی۱۳۹۹/۰۸/۲۸-۱۰:۱۷:۹
با سلام
در جواب به پاسخ ادمین محترم ؛ رد کردن نظر مردم که بالاتفاق یک نظر داشتند درست به نظر نمی رسد ...
پاسخ‌ها
محسن۱۳۹۹/۱۰/۰۸-۶:۲۰:۶
: علیکم السلام و رحمة الله
مسلما ایشان نزد همه بزرگان عادل و متقی بوده است و لذا تردیدی نیست که خلاف شرعی عامدانه صورت نپذیرفته است.
البته روشن است که که کسی ایشان را معصوم نمی‌داند
مقصود از این جریان بیان قوت روحی است که هیچ عاملی در تشخیص ایشان اثر نگذاشته است.
این حادثه از قبیل این است که انسان حقی را بیابد اما تمام مردم مرده باد بگویند یا باطلی را بشناسد اما تمام مردم زنده باد بگویند. شکی نیست که زنده باد و مرده باد معیار حق و باطل نیست.
  • نظر شما