×

درباره میز من طلبه هستم

مسیر «هویت‌یابی» از انسان شناسی آغاز و سپس به سرمنزل عقل شناسی، دین شناسی، اسلام شناسی و شیعه شناسی می‌رسد.
ادامه این سیر دقیق علمی، کامل‌ترین هویت، یعنی «هویت طلبگی» را رقم می‌زند.
×

آرزوی رخصت...!


یا علی! ای آقای من!
ای نور خدایی در دل تاریکی‌ها!
ای ستون دین!


تو را سپاس می‌گویم که در سایه لطفت قدمی برداشتم.


تو، تویی!
و من، کمتر از مورچه در بارگاه سلیمان!
تو را از پیش‌کش کاری چنین اندک برتر می‌دانم؛
اما آرزومندم رخصت دهی تا کار ناچیزم را به نام تو زینت بخشم.
اگر چنین گردد متواضعانه بسی شادمان و مفتخرم.
شاید خدای از تقصیراتم بگذرد و آن را خالص بپذیرد.


تو پدر یتیمان و همسر بیوه زنان و حامی بی‌کسانی!
و من یتیمی غریب!
و خوب می‌دانی غم سنگین یتیم را، آن هم یتیمی غریب.
تو بر من منت گذاری اگر به افتخار این هدیه رخصت فرمایی،
و من سر به آسمان سایم اگر قبولت افتد.


آقای من ای علی فدایت گردم.


*****


مولای ياعلی!
يا نور الله فی ظلمات الارض!
يا عمود الدين!


أشکرک علی اتمام عملی هذا فی ظلک.


أنت أنت؛
و أنا أقل من النمل الی سليمان؛
فأُجِلّک من هديتی إليک؛
لکن أرجوک أن تأذن لی فی تزيين عملی هذا الحقير القلیل،
بوضع اسمک المقدس عليه،
سرورا و فخرا مع التواضع؛
لعل الله يتجاوز عن­تقصيری ويقبله خالصا


إنک زوج الارامل و ابو اليتامی و کافل الايتام،
و أنا يتيم غريب،
و أنت أعلم بشدة هموم اليتيم خاصةً إذا کان غريبا؛
فامنن علی بهذا الفخر!


مولای ياعلی روحی فداک!

×

جستجوی پیشرفته

جستجو در میزهای
دامنه جستجو


×

ارتباط با ما

info@aashtee.org :پست الکترونیک ما
rss
بسم الله الرحمن الرحیم
سه شنبه ۱۹ فروردین ۱۴۰۴
۹ شوال ۱۴۴۶
ابزار
  • نمایش دو ستون
  • نمایش درختواره
  • نمایش متن مقاله
  • بستن متن‌ها
درختواره

طلبه کیست؟

  • نویسنده:طلبه
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۴/۰۳/۰۱-۱۲:۴۷:۲۷
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:9705
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 22803

از ديرباز با اين پرسش‌ها روبرو مي‌شدم که شما در حوزه چه مي‌کنيد؟ درس شما چند سال طول مي‌کشد؟ تا کي مي‌خواهيد درس بخوانيد؟ چه درسي است که پس از سي سال تمام نشده است؟
يک بار هم يکي از آشنايان با وجود اين که حسن ظني هم به اين کوچکترين داشت، سفارشي ارسال کرده بود و آن اين که فلاني (يعني بنده) به مقدار کافي در رشته دين کار کرده است، خوب است از اين به بعد در پزشکي کار نمايد، بيشتر به درد مردم مي‌خورد!
گاهي اتفاق مي‌افتاد که از دشواري کار براي برخي سخن مي‌گفتم، اما تنها با نگاه‌هاي ناباورانه روبرو مي‌شدم و بس؛ ولي از درک دشواري هيچ اثري و خبري نبود که نبود.
بارها و بارها پرسيده‌اند پس از تمام شدن درستان مي‌خواهيد چه بکنيد؟ امام جماعت مسجدي را به عهده بگيريد؟ يا خطيب شويد؟ و يا تدريس نماييد؟ و… وقتي پاسخ مي‌شنيدند که مي‌خواهم ادامه دهم با شگفتي تمام مي‌پرسيدند: تا کي؟! و آخرش چي؟!
زماني يکي از دوستان روحاني‌ام به منزلم آمد و حيرت زده گفت در مسير خانه شما به کسي که عازم عمره بود برخوردم، خانمي درخواست کرد حاج آقا بياييد براي حاجي آينده چاوشي بخوانيد!
البته اگر بي ادبي‌هايي را هم مانند: خوش به حال شما، کارتان راحت است، يا شما که غصه نداريد، سر ماه شهريه‌تان را مي‌گيريد و… ببينيد، کلافه مي‌شويد.
تازه لقب افتخار آميز! مفت خور! هم هست که از ديرباز بدان مفتخر بوده‌ايم! و بر عکس خيلي‌ها که بدان عادت کرده‌اند من هر وقت مي‌شنوم از آن چندشم مي‌شود!
و…
امثال اين گونه ذهنيتها و برخوردها و انتظارها، دل مشغوليِ هميشگيم بود، در تحير بودم که چرا اين اندازه مردم از کار ما بيگانه هستند؟!
مايي که در اعماق زندگي‌شان حضور داريم، از حلال زادگي شان گرفته تا حلال خوري آنها، از نماز روزانه گرفته تا حج واجبشان و… همه و همه بي ارتباط با ما نيست…
البته روشن است که در اين مرحله سخن از نقش صنف طلبه در حيات عقلاني و انسانيت انساني ديگر براي هيچ کس باور کردني نيست.
اصلا بياييم هر چي هست جمع و جور کنيم تا ببينيم چه خاکي براي اين بدبختي بايد به سر کرد!
•    اول از همه کمّ و کيف شغل طلبه؛
1.    يکي اين که اصلا طلبگي چه شغلي است مردم دنبال نجاري، مهندسي، کشاورزي و… مي‌روند خوب کارشان معلوم است ديگر همه مي‌دانند آنها چه مي‌کنند. طلبه‌ها در اين ميان چه مي‌کنند؟ بي‌کار و عاطل و باطل هستند يا نه يک کاري مي‌کنند؟!
2.    دوم اين که حالا اگر کاري هم دارند که فقط اجنه از آن با خبرند، اين کار اينها به چه درد مي‌خورد؟! اصلا اگر هيچ کس طلبه نشود زمين به آسمان مي‌رود يا آسمان به زمين مي‌آيد؟! چه نيازي به کار طلبگي است؟
3.    اگر هم حلال و حرام دانستن را کار مي‌دانيد، مگر بقيه مردم که طلبه نيستند و حلال و حرام را بلد نيستند؟! طلبه‌ها هم، هم حلال و حرام را ياد بگيرند و هم شغل ديگري داشته باشند.
4.    تازه بگذريم از اين که همين حلال و حرام که اين قدر هم آن را به رخ اين و آن مي‌کشند چي هست؟! شد شد، نشد هم نشد، چيز مهمي که نيست. مگر بهشت خدا اين قدر کوچک است يا خدا بخيل است که اين همه مردم را به جنهم ببرد؟!
5.    گذشته از اين که مقدار محدودي که درس خوانديد، ياد مي‌گيريد؛ اين همه طول تفصيل ديگر براي چه؟!
•    برخي از سفارشات ويژه!
6.    اصلا اگر يک طلبه برود فوتباليست بشود يا فضانور بشود خيلي بيشتر مردم را مسلمان مي‌کند! باور کنيد! مثلا اگر يک طلبه قهرمان بوکس در جهان شود چقدر مردم هدايت مي‌شوند تا چه رسد به اين که فضانورد شود! اصلا با اولين طلبه فضانورد مردم کرات ديگر همه صف مي‌کشند که تا براي مسلمان شدن نوبت بگيرند! شما کجاي کاريد؟! باور نداريد به شرافتم قسم مي‌خورم!!!
•    برخورد يک بام و دو هوا:
7.    اين پرسش وجود دارد که آيا برخورد ما با فرد خاطي از يک صنف با تمام صنف يکسان است؟! هرگز! آيا اين شيوه را در مورد خطاي يک شخص عمامه به سر با صنف طلبه داريم؟!!!…
•    توقعات متضاد و يا خارج از توان بشري؛
8.    يکي مي‌گويد طلبه بايد سنگين و رنگين باشد و يکي مي‌گويد بايد جوان پسند باشد. البته منظور از جوان پسند هم روشن است با همان ادبيات و حرکات و…
9.    طلبه بايد همزمان خودش را براي تمامي پرسشها آماده کند از احکام شرعي گرفته تا پرسشهاي اعتقادي، از آداب و سنن اسلامي گرفته تا تاريخ فلان قبيله آفريقا و…
اين در حالي است که مثلا در احکام شرعي براي خود اين کوچکترين نيازي پيش آمد که تنها در بخشي از آن بيش از صد ساعت کار کردم که شايد بشود گفت تا اندازه‌اي مطلب دستم آمد. اما در مسائل اعتقادي احيانا دچار پرسشهايي شده‌ام که سالياني دراز جسته و گريخته گرفتار آن هستم.
•    وصله ناجور؛
10.    همين عيال خود ما هم سر ناسازگاري دارد ( ناگفته پيداست که سخن از وضعيت نوعي است نه از فرد خاص) تا مهمان مي‌آيد مي‌گويد برو بشين کنارش، مبادا ناراحت شود؛ مي‌گويم من کار دارم؛ مي‌گويد حالا بعدا مطالعه مي‌کني؛ اين آدم سال دوازده ماه که اين جا نيست!
11.    اين ضعيفه توقعاتش هم بالاست، هر وقتي احساس کمبود کرد، فورا دستور خريد صادر مي‌کند؛ مي‌گويم بگذار براي بعد؛ غر و لند مي‌زند که تو الان بيکاري يک قدم تا سر خيابان چقدر کار دارد؟! البته سر خيابانش يکي و دو ساعت پرسه زدن در اين پاساژ و آن تيمچه است!
•    يک کمي هم از جاهاي باريک بگويم.
12.    يک وقتي بنده‌ي خدايي که آدم بدي هم نبود خصوصي طلبه‌اي را که با او خودماني بود گير آورده بود و با خيلي مقدمه چيني که مبادا ناراحت شوي و چه و چه، مثلا به خيال خودش يک راز مگوي طلبگي را پرسيده بود؛ وقتي با خبر شدم سرم داغ شد و به شدت متأثر شدم. هنوز که ساليان زيادي از آن قصه مي‌گذرد هر وقت يادم مي‌آيد چندشم مي‌شود.
البته روشن است که اينها همه سخن از ندانم‌ها و ندانم کاري‌ها است و نه از شيطنتها و پدر سوختگي‌ها. آنها بماند!
در هر صورت دل پر درد است و اگر هر آن چه هست نوشته شود مثنوي هفتاد من مي‌شود و…
اما پيش از گلايه از اين و آن، براي يک بار هم که شده خود را محاکمه کنيم.
تا کنون براي معرفي گفتاري و نوشتاري حوزه و طلبگي چه کرده‌ايم؟! معرفي عملي ديگر طلبتان باشد.
اصلا اين کار شدني است؟! معرفي جامع و کامل را مي‌گويم؛ اگر محال نباشد خيلي خيلي مشکل است! نشان دادن دريا با کاسه…!
با اين حال مي‌توان دست روي دست گذاشت؟!
روشن است تا کسي خودش وارد گود نشود، قطعا خبري از کار و بار ما ندارد، و هر کسي هم اين توفيق را ندارد که به اين شرافت بزرگ نايل گردد؛ پس چه خوب است که ما خود دست به کار شويم و يک معرفي اجمالي از سر تا ساقه حوزه را تنظيم کرده و در اختيار خواستاران آن قرار دهيم.
اين فکر هم چند سالي تنها فکر بود و بس؛ چرا که بي توفيقي از يک طرف، اشتغالات متعدده‌ي منِ بيکار!!! و مفت خور!!! هم از طرف ديگر، دست به دست هم داده بودند و اصلا فرصتي ساز نمي‌شد که نمي‌شد.
با برخوردهاي گاه به گاه و زنده شدنِ چندين و چند هزار باره‌ي مشکل، دست به دعا برداشتم که خدايا تو کمکي کن شايد به لطف تو از پس اين کار بر آيم. البته لياقتي در خود نمي‌ديدم و نمي‌بينم، اما حتي به اندازه يک گام آبروداري باز هم غنيمت است.
تعريفهاي متعدد و متنوعي از طلبه و طلبگي شده است.
به باور اين کوچکترين بيشتر اين تعاريف، نشان دهنده ذهنيت خود تعريف کننده نسبت به طلبگي است تا تعريف واقعي طلبگي.
بر اساس ذهنيتهاست که حرف و حديثهاي فراواني گفته شده و مي‌شود. برخي از اين حرف و حديثها مثبت و برخي ديگر منفي هستند. هر کدام از اين ذهنيتها نيز ريشه يا ريشه‌هايي دارد که قضاوت درباره ذهنيتها بدون در نظر گرفتن این ريشه‌ها چندان محققانه نيست.
در بدترين وضعيت، شيوع ساده‌پنداري دين، تا آن جا پيش رفته است که به تخيل زايد بودن اين صنف انجاميده است.
انشاءالله پس از شناخت اصل طلبگي، چند بحث ديگر هم ارايه مي‌شود تا پايه علمي اين گونه تخيلات بهتر شناخته شود.
اما فعلا اصل طلبگي چيست؟

 

يک تعريف پر از ادعا!

  • نویسنده:طلبه
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۳/۱۲/۲۲-۱۱:۴۷:۳۶
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۵/۰۹/۳۰-۱۷:۴۸:۱۸
    • کد مطلب:1335
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (1) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1304

طلبه همچون ديگران، موجود خيالي که نيست؛

1ـ پس طلبه موجودي است واقعي که…، که چي؟

که متحرک هم هست.

البته اين موجود متحرک ماشين هم نيست؛ بلکه تصميم مي‌گيرد و از روي اراده کار مي‌کند.

2ـ اما اين موجود ارادي با ديگر موجودات يک فرقي هم دارد و آن اين که مفتخر است به انسانيت؛

مفتخر است به انسانيت ديگر يعني چه؟ يعني يک چيزي خدا به او داده که به بقيه موجوداتش نداده است و آن چراغ خرد و نور عقل است؛

3ـ روشن است که اين انسان از کرات ديگر هم که نيامده است، از همين مردم و از همين جامعه است و همچنان تعلق به همين مردم هم دارد، و حتي ادعا مي‌کند براي همين مردم هم کار مي‌کند، البته شما نشنويد، هر چند مردم مزدش را با فحشهاي آبدار بدهند!

پس طلبه، اول يک موجود واقعي است، نه خيالي، انساني است از جنس همين مردم روي زمين، نه از کرات ديگر، در دنيا و با واقعيات دنيا هم زندگي مي‌کند، نه در آخرت، پس او هم بشري است مثل ديگران.

پس طلبه شد موجود، اين يک، متحرک، اين هم دو، البته حرکت او ارادي است، اين هم سه، و انسان، اين هم چهار، انساني مثل بقيه انسانها…

4ـ تمام شد؟ نه، هنوز هم باقي مانده، انساني است مثل بقيه انسانها اما بنده‌اي است از بندگان خدا و تاج بندگي خدا را بر سر گذاشته…

بنده­ي خدا ديگر چه صيغه­اي است؟ بنده خدا يعني کسي که پذيرفته خداوند مبدأ آفرينش و مالک اوست و او هم مثل همه دستگاه آفرينش مديون خداست و بايد از عهده اين دين برآيد.

5ـ بنده خدا و متدين…

متدين از کجا سبز شد؟ ديانت هم اين است که برنامه الهي خدايش را پذيرفته، همان خداي يکتايي که همه را آفريده و مهربان­تر از او کسي نيست…

خوب، شد متدين، متدين به کدام دين؟

متدين تمام است ديگر؛ مگر چند تا دين داريم؟

از اديان خيالي و موهوم که بگذريم، حد اقل سه تا دين داريم: يهوديت و مسيحيت و اسلام.

6ـ طلبه، بنده خداي متدين به دين اسلام است.

ديگر مسلمان يعني چه؟ مسلمان يعني معتقد به اين که آخرين برنامه الهي همان برنامه­اي است که آخرين پيامبر او يعني حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله آورده است، اين هم از مسلماني.

7ـ اما مسلماني آخر خط نيست، يک چيز ديگر هم بايد به مسلماني افزود تا مسلماني معني پيدا کند و آن شيعه بودن است!

اي بابا تمام کنيد، مسلمان بس است، شيعه از کجا آمد؟ خداي همه مسلمانها يکي، کتاب همه يکي، قبله همه يکي، چه فرقي مي‌ماند که ما يک نغمه ديگر در طنبور بيفزاييم؟

مشکل در يک فرق کوچولو است که بدبختي بزرگي را آفريده، و آن مشکل است که اين همه اختلاف ميان امت انداخته است، چند جور نماز خواندن، چند جور حج رفتن، چند جور ازدواج کردن و چند جور…

اگر به اينها ختم مي‌شد باز يک جوري سر خودمان کلاه مي‌گذاشتيم که آقا دين يکي است و مقدس و آن هم اسلام است، اما برداشتها بي­نهايت، و هر کس هم برداشتش به درد عمه­اش، ببخشيد به درد خودش مي‌خورد. پس شد کشک!

يعني چه؟! خدا، مبدأ دين، يکي؛ قرآن، کتاب دين، يکي؛ پيامبر، ابلاغ کننده دين، يکي؛ پس اين چند جوري از کجا در آمده است؟!

اما شما تنها بشنويد، کس ديگر خبردار نشود، بعضي مي‌گويند اين خداي يکي، خيلي خيلي هم يکي نيست، يک کمي فرق دارد، ناراحت نشويد، فرقها خيلي هم گنده نيست، مثلا يک فرق کوچک کوچک اين که خدا جوان است يا پير؟ بعضي مي‌گويند جوان است، در زمين است يا در آسمان؟ نقلي است که روي تختش نشسته است؛ شير سوخته است يا لاغر مردني؟ روايتي هست که آن چنان شير سوخته است که گوشت و دنبه­اش از صندلي، ببخشيد، تخت سلطنتي بيرون زده است؛ خيلي هم فقيرانه نيست، يک نعلين طلايي کم قيمت به پاي مبارک انداخته؛ البته مواهب طبيعت را هم فراموش نکرده پاي در سبزه و…

مثل اين که شلوغ شد، سر شاخهاي شما هم دارد به جمجمه شما فشار مي‌آورد که بيرون بزند؛ پس از پيامبر هم که او هم خيلي يکي يکدانه است بگذريم…

اما نه، يکيش لازم است، اين يکي را بايد بگويم، بقيه را درز مي‌گيرم، اين پيامبر يکي يکدانه، ببخشيد اين پيامبر يکي، يک کارش، کار را خراب کرده است، و آن اين که وقتي مُرد، خيال کرد مردم خيلي خيلي متمدن شده­اند، و عقل جمعي آنها گُل انداخته، رفت و مُرد، و مردم را به حال خود رها کرد، مردم هم نامردي نکردند، و امت مسلمان يکي يکدانه، شدند هفتاد و سه فرقه؛ اين به سر او مي‌کوبد، او گلوي اين را مي‌فشارد، گوش فلک از فريادهاي زنده باد مرده باد کر شده است و چماق تکفير است که بر سر اين و آن پايين مي‌آيد! همين يک مشکل يکي يکدانه اگر نبود، اين همه بدبختيهاي بزرگ هم نبود…

اينجا يک فرقه کوچک! و گمنام!!! هست که خيال مي‌کند اين پيامبر يکي يکدانه، خيلي خل و چل بايد تشريف داشته باشد که مردم را به حال خودشان رها کرده رفته پي کارش!!!

اين فرقه گفته و همچنان اصرار مي‌کند که خدا اگر مي‌خواهد راستي راستي پيامبر بفرستد، بايد خل و چل نفرستد، عقل کل باشد، نه، اصلا بايد معصوم باشد، هيچ خطا و لغزشي در کارش نباشد، تا بشود به او اعتماد کرد، و اگر غير اين باشد، آبمان با اين خدا به يک جوب نمي‌رود، و اصلا دستگاه خدايي اين خداي يکي يکدانه را تخته مي‌کنيم، ما خدايي را قبول داريم که پيامبرش خل و چل نباشد، و با خيالات واهي مردم به حال خود رها نکند تا اين بدبختي ها به سر امت يکي يکدانه بيايد.

اينها مي‌گويند خداي حکيم و عادل، پيامبرش هم درست و حسابي است، اصلا خطا نمي‌کند تا چه رسد به اين که مردم را به حال خودشان رها کند، اينها خيال مي‌کنند اين نماينده درست و حسابي خداوند، وقتي از دنيا رفته، به امر خداوند رهبري مردم را به عهده يکي گذاشته که مثل خودش از عهده کار مسلمانها برآيد؛ يعني او هم خل و چل نيست، و آن رهبر الهي که پيامبر نصب کرده همان مولا علي ـ‌روحي فداه‌ـ است که از قضا نه تنها خانه زاد خود خدا هم هست بلکه دست پرورده و تربيت شده رسول اوست و اصلا از اول تولد در دامان او بزرگ شده و با آداب او مؤدب گرديده!

به چنين ديني مي‌گويند اسلام، اما اسلام کامل، اسلام بي نقص، اسلام بي عيب و…

و به این گروه و جعميت هم مي‌گويند شيعه، يعني شيعه علي، يعني پيرو علي…

البته اين فرقه هم آن چنان که بعضي خيالاتي شده­اند خيلي هم گمنام نيستند، هم در زبان پيامبر از آنها ياد شده و هم در زمان پيامبر بوده، و هم در کتاب خدا توصيف شده، اما خدا پدر رياست چند روزه دنياي فاني لعنت کند که…

پس تا اينجا طلبه شد: موجود واقعي از انسانهاي کره خاک، اما بنده خدا و متدين به اسلام کامل و شيعه علي مرتضي…

خواستم مشکلي را حل کنم، چند مشکل ديگر هم اضافه شد!

مگر بقيه مردم موجودي غير از انسان هستند، اصلا مگر ديگران بنده خدا نيستند؟

حد اقل به همين دور و بر خودمان خاک پاک ايران که نگاه کنيم، مردم انسان نيستند که هستند؛ بنده خدا نيستند که هستند؛ مسلمان نيستند که هستند؛ شيعه نيستند که هستند؛ پس همه مردم طلبه هستند؟! العياذ بالله!!!…

مردم دور از جناب مبارک، گل به رويتان، مثل بني اسرائيل هستند که به موسي گفتند «ای موسی ما تا وقتی که آنان در آن سرزمین هستند، هرگز داخل آن نمی­شویم. پس تو و خدایت بروید و بجنگید ما همین جا نشسته­ایم»[1] تو با خدايت برو جنگ کن شهر را تسخير کن ما همين جا ايستاده­ايم تا ببينيم کار به کجا مي‌کشد!

مردم دنبال آباد کردن دنياي خودشان هستند، دنبال عيش و نوش خودشان هستند و… در کنار اينها اگر لقمه آماده­اي هم بود که خيلي صدمه به دنيايشان نداشت، خوب ديندار هم هستند و اگر نبود…

البته و هزار البته به استثناي بلند همتاني که يا راهنما نداشته و يا فاقد امکانات لازم هستند.

8ـ يک عده غيرتي شدند و گفتند خوب نيست ما دينمان را از دهان و اين و آن بگيريم، معلوم نيست چقدر درست است چقدر ناردست، عاقبت کار هم که تاريک تاريک است، کار به بهشت مي‌کشد يا به دوزخ؟ نمي‌دانيم! اين که نمي‌شود بايد خود برويم و خود بفهميم و خود بيابيم!

تازه اگر اين اندازه غيرت را هم نداشته باشيم، اين همه تمسخرها و ريشخندها از دشمنان دين را چه کنيم؟! بي حالي و بي خيالي در مقابل زخم زبانها ديگر ننگ و عار است، چرا ما به اسلحه دانش و بينش مسلح نشويم تا در مقابل هر ريشخندي گوشتمان آب شود؟! بايد بينا شويم و توانا، تا از شخصيت عقلاني خودمان جانانه دفاع کنيم، گذشته از اين بقيه مردم و اهل ولايت علي هم همگي ناموس ما هستند توهين به آنها هم توهين به ماست. چرا ما بايد جاهل باشيم تا دشمن به ما و ناموس ما توهين کند؟!

تازه با کدام غيرتي مي‌توان تحمل کرد منافقان از جهالت ناموس ما سوء استفاده کرده و به مرد و زن، پير و جوان، حمله کرده و با شبهه افکني و وسوسه آنان را به تزلزل روحي و اعتقادي دچار و در پنجه خون آشام گرگان کثيف و خبيث رها کنند؟!

پس بايد بفهميم و بفهميم تا…

بايد از خود مايه بگذاريم، از جواني بگذريم، لذتهاي جواني را فدا کنيم، بچسبيم به خواندن و فهميدن و تمرين و ممارست، شايد چند کلمه نصيبمان بشود: «تمام وجودت را برای به دست آوردن دانش صرف کن، تا این که دانش بخشی از خود را به تو بدهد»[2] لقمه ناني هم بخور و نمير گير مي‌آيد و خدا واگذار نمي‌کند، اصلا، خودش وعده داده است، اما ديگر از عيش و نوش خبري نيست، از تفريح و تفرج اثري نيست، از گنج قاورن هم ابدا…

اينها از تقليد، چه خوبش و چه بدش، دست کشيدند و رو آوردند به فهميدن و فهميدن…

اينها در عالم معرفت يک سر و گردن از ديگران بلندتر شدند، به اينها گفتند طلبه، يعني طالب علم دين، جستجوگر سعادت و خوشبختي، يعني آگاه به راه بهشت و دوزخ، يعني…

البته طلبگي بدون انسانيت، بندگي خدا، مسلماني و شيعه علي بودن که شعر است، آن هم شعري بي قافيه؛ پس طلبه بايد از همه اين مراحل بگذرد، تا بتواند گام نخست را طلبگي را بردارد، تا چه رسد به گامهاي بعدي و اوج گرفتن در آسمان معرفت…

آن چه براي طلبه فرق نمي‌کند سياهي و سفيدي است، عرب بودن و عجم بودن است، فقير و غني است، اصلا مرز جغرافيايي طلبه، مرز ولايت علي است، حتي اگر اين ولايت در کره ديگري غير از کره خاکي باشد؛ چگونه ممکن است انديشه طلبگي را در مرزهاي ساختگي خاکي محدود ساخت و زندان کرد؟!

9ـ در اين ميان برخي که شرايط مساعدتري داشتند بيشتر به هدف نزديکتر شدند، تا آنجا که در شناخت دين استقلال پيدا کردند، از ديگران بي نياز گرديده و خبره­ي کار شدند، و متخصص در شناخت دين…

10ـ ديگران هم صدقه خور سفره دانش و بيش اينان، اصلا بخل در علم که روا نيست، زکات دانش، آموزش آن است؛ پس بايد علاوه بر کفالت ايتام آل محمد علیهم السلام، دست به کار شد، دست به کارِ تربيت و پرورش نيروهاي بيشتر تا مبادا اين رشته قطع شود…

 

[1]ـ  يا مُوسى‏ إِنَّا لَنْ نَدْخُلَها أَبَداً ما دامُوا فيها فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّكَ فَقاتِلا إِنَّا هاهُنا قاعِدُونَ (24)

[2]ـ  أعط العلم كلك يعطك بعضه منيةالمريد  169

طلبه را در آسمان بايد جست يا در زمين؟!

  • نویسنده:طلبه
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۳/۱۲/۲۲-۱۱:۴۷:۳۶
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:1336
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1279

يک کمي با ادعاهاي طلبه­ها آشنا شديم، هر چند همه اين حرفها قابل فهم همه نيست، اما تا اندازه­اي از تاريکي در آمديم، راست يا دروغ، اينها ادعايشان اين است؛ حالا تو مي‌خواهي اينها را مبالغه‌گويي بداني، بدان؛ اختيار خودت را داري، و در محکمه عدل الهي هم از قضاوتت دفاع خواهي کرد، و در مقابل مسئوليتهايت پاسخگو خواهي بود، ديگر من به آنها کاري ندارم…

البته شايد هم حق با بعضي­ها باشد، چه بسا ديده مي‌شود برخي از عمامه به سرها اين چنين نيستند، و حتي از اين حرفها هم خبري ندارند، خوب مردم هم عقلشان به چشمشان است، چند تايي را اين جوري ديدند، مي‌گويند همه اين جوري هستند…

کو آدم تيز بين؟! که بنشيند و حلاجي کند که بله، همه جور آدم در همه جا پيدا مي‌شود.

گذشته از اين، افرادي با چنين همتي (طلبه­هاي واقعي را مي‌گويم) که نمي‌آيند خودشان را به مردم معرفي کنند که بله ما چنينيم ما چنانيم، مشغول کار خودشان هستند، خواه مردم بشناسندشان خواه نشناسند.

اينها که نمي‌آيند سر قبر مرده به تملق اين و آن بپردازند و مرده فاسقي را ابوذر و سلمان کنند شايد چند سنّار بيشتر به جيب بزنند، يا حلال و حرام را مطابق دلخواه رئيس و مرئوس تفسير کنند شايد فلان آقا و يا بهمان بازاري بيشتر هواي آنها را داشته باشد.

البته حقيقت را هم نبايد کتمان کرد، کم نيستند افرادي که با نيت پاک پا به حوزه مي‌گذارند، ولي بر اثر پيدا نکردن مربي و راهنماي درست، گرفتار بازار آهنگرها[1] مي‌شوند، و احيانا افرادي هم هستند که با صداقت گام برمي‌دارند، اما از استعداد و توانايي­هاي لازم برخوردار نيستند، و چندان موفق نمي‌شوند، هر چند خدمت صادقانه از يک آخوند مکتبي روستا هم نقش خودش را دارد که ما از آن بي خبريم و ارزش آن تنها در ميزان عدل الهي آشکار مي‌شود.

حالا که با پر حرفي سر شما را به درد آوردم بگذار اين جريان را هم بگويم در زمان آية الله بروجردي عمامه به سري دزدي کرد، آوردنش خدمت آية الله، ايشان اول عمامه را از سرش برداشت، بعد رو کرد به مال باختگان و فرمود اين آدم اين عمامه را از ما دزديده بود (يعني به ناحق به سر گذاشته بود)، ما مال خودمان را پس گرفتيم، شما هم مال خودتان را پس بگيريد.

حالا خودمانيم درست که برخي از طلبه‌ها قاصر و برخي مقصر هستند، اما اصلا طلبه‌اي با اين ويژگي‌هايي که گفته شد سراغ داريد؟! اين طلبه‌اي که تعريفش گذشت در زمين پيدا مي‌شود يا در آسمان؟!

البته پذيرفتن جايگاه ادعايي طلبه آسان نيست، آن هم در اين جوّ و در اين زمانه. حتي اگر اين ادعاها هم با مستندات کاملا متقن اثبات شود، باز هم پذيرفتن آن براي برخي دشوار است، علت آن هم يک مرض است، همان مرضي که در اين آيه قرآن آمده است:

و اشراف قومش كه كافر بودند گفتند: «اين [مرد] جز بشرى چون شما نيست، مى‏خواهد بر شما برترى جويد…[2]

اما فعلا که با اين افراد کاري نداريم، با آدمهايي حرف مي‌زنيم که سلامت انديشه دارند.

ولي خداييش آدمهاي سالم هم به راحتي نمي‌توانند اين حرفها را بپذيرند. چرا؟

اين حرف شد حرف حسابي. چرا اين ادعاها در تعريف طلبه پذرفتني نيست؟

پرسش که دشمني نيست، جواب مي‌خواهد. نمي‌شود که همه گناه را سر اين و آن خالي کرد و ديگران را متهم کرد. کسي که چنين چيزي را نمي‌فهمد چه تقصيري دارد؟!

اينجا ديگر ما مقصريم يعني ما طلبه‌ها. هم کارهايمان با طلبگي سازگار نيست و هم…

و هم چه؟! باز هم مغلق گويي و شيطنت؟! خوب اگر طلبه‌ها مقصرند که مرد و مردانه تقصير را به گردن بگيرند و اگر نيستند در لفافه صحبت کردن ندارد ديگر! آشکارا و بي‌پرده مقصر را معرفي کنند.

حالا که چاره‌اي نيست بايد صادقانه مطلب را بيرون ريخت. در اين نقطه هم مردم مقصرند و هم طلبه‌ها؛ چرا و چگونه؟

اما راجع به تقصير مردم پيش از اين گذشت که:

بعضي‌ها که خيلي راحت هستند، سرگرداني­هايشان را به حال خود مي‌گذارند و اصلا آن را به حساب نمي‌آورند تا شايد راه چاره­اي بيابند، اين آدمها يا آدم­نماها با منطق هر چه بادا باد به خيال خودشان زندگي مي‌کنند، اما در واقع….

اما اگر بخواهيم به انسانيتمان بها دهيم، بايد عقل و خرد را به عنوان اصلي‌ترين عنصر انسانيت بشناسيم، و عقل و خرد است که هم ناداني‌هاي ما را نشان مي‌دهد، و هم ما را بر مرتفع ساختن آنها از جمله سرگرداني­ها توانا مي‌سازد.

اما تقصير طلبه‌ها:

راستي راستي چند نفر پيدا شده‌اند و حوزه را به زبان مناسب براي ديگران معرفي کرده‌اند؟! و راستي راستي…

اين جا ديگر تقصير را گردن مي‌گيرم و بايد بگيريم.

حالا که گذشته‌ها گذشته بايد تقصيرها را جبران کرد و به فکر راه چاره‌اي افتاد.

راه چاره روشن است، تعلل ندارد و آن بيان مطالبي است که ندانم کاري‌هاي گذشته را تا اندازه‌اي جبران کند.

برگرديم به معماي طلبه‌شناسي. کليد حل اين معما دو مطلب است يکيش خيلي هم مشکل نيست، اما دوميش شايد…

گره اول فکر مردم، تفکيک شخصيت صنفي از شخصيت شخصي است.

اما گره دوم:

يادتان هست که گفتم مشکل در تحير است و ريشه حيرت هم ناداني و نيز گذشت که:

در هر صورت حلقه گم‌شده در فهم و درک، هر کجا که باشد، درد سر ساز است، اما اگر اين حلقه مفقوده در الفبا باشد واقعا بيچاره کننده و فجيع است.

و گره دوم نفهميدن چند تا الفبا است.

اين دو گام را در بخشهاي آينده مي‌بينيم.

 

[1]ـ قصه بازار آهنگرها…

[2]ـ  فَقَالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ مَا هَذَا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُرِيدُ أَنْ يَتَفَضَّلَ عَلَيْكُمْ… (المؤمنون:24)

هويت شناسی صنفی

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۳/۱۲/۲۲-۱۱:۴۷:۳۷
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:18785
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1295

شناخت هویت صنفی غیر از شناخت هویث فردی است.

از این رو نباید میان هویت فردی طلبه‌ها با هویت صنفی طلبه خلط کرد.

برای این مهم مباحث پیش رو تقدیم می‌گردد.

هويت صنفی يکي از ابعاد هويت

  • نویسنده:طلبه
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۳/۱۲/۲۲-۱۱:۴۷:۵۲
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:1337
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1286

يکي از طبقه‌بندي‌هاي هويت تقسيم هويت به هويت فردي و هويت اجتماعي است. در بحث هويت گفتيم:

هويت فردي خود ابعاد و لايه‌هاي متفاوتي دارد مانند:

1ـ هويت فيزيکي جسماني، 2ـ هويت اعتقادي، 3ـ هويت اخلاقي، 4ـ هويت عاطفي و احساسي، 5ـ هويت رفتاري، 6ـ هويت شغلي و…

هويت اجتماعي نيز با توجه به انواع علايق فرد به مجموعه‌هاي متفاوت بسيار متنوع است؛ مانند:

1ـ هويت صنفي و حرفه‌اي، 2ـ هويت گروهي و جمعي، 3ـ هويت قومي، 4ـ هويت نژادي، 5ـ هويت تباري، 6ـ هويت زباني، 7ـ هويت طبقاتي، 8ـ هويت جنسي، 9ـ هويت سياسي، 10ـ هويت فرهنگي، 11ـ هويت ملي، 12ـ هويت منطقه‌اي، 13ـ هويت جهاني، 14ـ هويت ديني و 15ـ هويت انساني

روشن است که ترکيب لايه‌هاي هويت فردي با جوامع، هويتهاي اجتماعي ديگري را مي‌آفريند؛ مانند هويت اسلامي ايراني.

البته هويت کلي و مطلق برآيند و محصول تعامل مجموعه اين ابعاد، لايه‌ها، دايره‌ها و اقسام است.

روشن است که معماي طلبه‌شناسي ريشه در عدم شناخت هويت صنفي طلبه دارد و نه هويت فردي؛ از اين رو بايد حساب افراد را چه مثبت و چه منفي از هويت صنفي جدا کرد تا امکان شناخت دقيق‌تر طلبه فراهم آيد.

البته هويت صنفي طلبه به معني اين نيست که ساير هويتهاي فردي و اجتماعي دست نخورده باقي خواهد ماند. ترديدي نيست که هويت صنفي طلبه به ساير لايه‌هاي هويت فردي مانند هويت رفتاري، هويت اعتقادي، هويت اخلاقي و…  نيز شکل مي‌دهد.

اما نخست بايد هويت صنفي شناخته شود تا بر اساس آن ساير ويژگي‌هاي هويتي را تعريف نماييم و بشناسيم.

عناصر شاخص در انواع هويت صنفی

  • نویسنده:طلبه
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۳/۱۲/۲۲-۱۱:۴۷:۵۳
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:1338
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1273

پيداست که در هر هويتي عنصر ويژه‌اي نقش نخست را ايفاء مي‌کند؛ از اين رو عنصر مؤثر در هويت صنفي با عناصر مؤثر در ساير هويتها يکسان نمي‌باشد.
با توجه به تنوع صنوف، در درون هويت صنفي نيز تنوع و تفاوت عناصر شاخص، کاملا روشن است.
در يک نگاه کلي مي‌بينيم که با تأمل در هويت صنفي در اصناف مختلف، برخي از عناصر برجسته‌تر و شاخص‌تر از بقيه هستند.
از اين منظر هم مي‌توان طبقه‌بندي ديگري براي هويت و به تبع آن شخصيت داشت.
1.    هويت کاملا غير علمي
برخي از اصناف تنها نيازمند مهارتهاي عملي خاصي هستند و با داشتن اين مهارتها هويت صنفي آنان تعريف مي‌شود؛ مانند خطاطي، نجاري و…
2.    هويت غير علمي با سرمايه علمي (شخصيت رسانه¬اي و فرهنگي)
عناصر شاخص در آموزگاران، اساتيد، خطباء و…، مهارت در انتقال دانش به ديگران است.
همچنين است هويت صنفي محققاني که خود انگيزه تحقيق ندارند و تنها با انگيزه کار براي ديگران پا به ميدان تحقيق گذاشته‌اند.
3.    هويت علمي محض
محققاني که تنها با انگيزه درک و دريافت حقيقت به ميدان تحقيق وارد مي‌شوند، عنصر شاخص در آنها تنها جنبه علمي صرف دارد؛ يعني عطش دانستن و يافتن ويژگي اصلي آنان است.
اين ويژگي است که هويت صنفي آنان را تبديل به شخصيت انديشه‌اي مي‌کند.
روشن است که معرّف دقيق هويت و شخصيت علمي و جايگاه و ارزش آن، حوزه تحقيق فرد يا گروه است؛ از اين رو تفاوت آشکاري است ميان 1ـ محقق در امور جزئي، 2ـ محقق در  امور کلي، 3ـ محقق در امور زيربنايي و 4ـ محقق در  زيربنايي‌ترين زيربناها.
پس از آشنايي با دو طبقه‌بندي مربوط به شخصيت و هويت، به موضوع نوشتار يعني طلبه‌شناسي مي‌پردازيم.

 

تاوان جرائم شخصی از جيب شخصيت صنفی؟!

  • نویسنده:طلبه
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۳/۱۲/۲۲-۱۱:۴۷:۵۴
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:1339
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1218

با اشاره‌ي بسيار کلي که به هويت و شخصيت داشتيم، روشن شد که هنگامي از هويت و شخصيت فردي از انسانها سخن مي‌گوييم بايد موضوع را معين نماييم که هويت و شخصيت فردي مورد بحث است يا هويت شخصيت صنفي و يا….

بر اين اساس است که بسياري از تناقضات حل مي‌شود؛ مثلا پزشکي که تمامي عناصر دخيل در شخصيت صنفي را داراست، ممکن است ويژگي‌هاي فردي مثبت يا منفي ديگري هم داشته باشد که در شخصيت صنفي او دخيل نباشد. مسلما ويژگي‌هاي فردي منفي پزشک، نمي‌تواند با ويژگي‌هاي مثبت هويت پزشکي او تناقض داشته باشد.

به عنوان نمونه شايد پيرمردان مشهد هنوز پزشکي را به خاطر داشته باشند که بسيار متواضعانه با دوچرخه به مطبهاي متعددي که در مناطق متفاوت شهر (عمدتا هم فقير نشين) داشت رفت و آمد مي‌کرد. هر مراجعه کننده‌اي هر چه مي‌توانست حق معاينه مي‌پرداخت و در موارد زيادي نيز خود دکتر داروي مورد نياز بيمار مستمند را مجانا در اختيار او مي‌گذاشت و حتي کمک مالي هم مي‌کرد.[1]

ناگفته پيداست که اين ويژگي‌هاي هويتي و شخصيت فردي، از عناصر شاخص صنف پزشکي نيست و اگر پزشکي پاسخ بيمار درمانده‌اش را با اين جمله معروف بدهد که «اين مشکل شماست نه ما» بر خلاف شخصيت صنفي‌اش سخني نگفته است.[2]

در موضوع بحث ما نيز يعني طلبه‌شناسي بايد ميان شخصيت فردي و شخصيت صنفي تفکيک نماييم.

مثلا عالمي چون مرحوم حاج آخوند ملا عباس تربتي رحمة الله عليه به گونه‌اي از خود مايه مي‌گذاشت که مردم او را مي‌پرستيدند؛[3] آيا ويژگي‌هاي اين بزرگ مرد اسطوره‌اي جزو شخصيت فردي او بود يا شخصيت صنفي طلبگي؟!

اگر اين ويژگي‌ها جزو شخصيت صنفي باشد، بايد هدف تمامي صنف طلبه تبديل شدن به چنين الگويي باشد و اگر چنين نباشد ديگر بسياري از انتظارات مردم از صنف طلبه نابجا خواهد بود.

همچنين اگر فلان عمامه به سر که از حلال و حرام باکي ندارد و يا خون مردم را به راحتي پايمال مي‌کند، آيا بر اساس هويت شخصي خود چنين مي‌کند يا هويت صنفي؟!

اگر رفتار او به شخصيت فردي او مربوط باشد، چرا بايد تمامي صنف طلبه تاوان آن را بپردازد؟!

شنيده‌ايم که يک باند قاچاق نوزاد (آن هم بيشتر از جنس دختر) شامل چند ماما و… کشف و متلاشي شد، فلان فاجعه چندش‌آور در برخي از اتاق عملها اتفاق مي‌افتد، بيماران بر اثر نداشتن و يا دير پرداختن حق چاقو در بيمارستانها يا مطب‌ها مي‌ميرند، برخي از دندان پزشکان چقدر مؤدب و امين با مراجعين مؤنث برخورد مي‌کنند! در مطب‌هاي خصوصي هم که کمتر خبر درز مي‌کند چه و چه مي‌گذرد و…؛ با اين همه فرهنگ جامعه ما در چنين مواردي پنهان کاري است که مبادا وجهه صنف پزشکان مخدوش شود و يا امنيت رواني جامعه متزلزل گردد. و نهايت اتفاقي که مي‌افتد درصد اندکي از آن از دست در مي‌رود و يا از روي ناچاري پخش مي‌شود. گذشته از اين که خود ما هم در برخورد با يک پزشک خطاکار به هيچ وجه اصل مراجعه به پزشکان را تخطئه نمي‌کنيم و تنها به تعويض آن مي‌انديشيم. آيا تا کنون کسي را ديده‌ايد که بگويد همه پزشکان قاتل يا بي‌ناموس هستند؟! هرگز! و صد البته روا هم نيست. اين مسئله در ساير مشاغل از دانشگاهي تا بازاري وجود دارد، از مسافرکش خياباني با مهندس برج ساز. حال اين پرسش وجود دارد که آيا همين برخورد را در مورد خطاي يک شخص عمامه به سر با صنف طلبه داريم؟!!!…

تفکيک شخصيت صنفي از شخصيت فردي بخشي از قضيه است و نه تمام آن.

البته اين مطلب دو رويکرد دارد:

رويکرد نخست برخورد جامعه با اين مسئله است. گله‌اي که گذشت از اين منظر بود.

و صد البته رويکرد خود صنف طلبه با اين تفکيک، هرگز به معني توجيه يا تن دادن به تخلفات شخصي طلبه نيست و نمي‌تواند باشد.

 

[1]ـ وي معروف به دکتر شيخ بود که اکنون در نزديکي ميدان توحيد واقع در خيابان شيرازي بيمارستاني به نام اوست. خدايش رحمت کند.

[2]ـ اين مطلب خالي از مسامحه نيست و تنها براي برجسته کردن تفکيک ميان هويت فردي و صنفي بيان شده است.

[3]ـ به کتاب فضيلتهاي فراموش شده مراجعه کنيد.

انواع شخصيت صنفی طلبگی

  • نویسنده:طلبه
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۳/۱۲/۲۲-۱۱:۴۷:۵۵
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:1340
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1246

حاصل سخن تا کنون، لزوم تفکيک شخصيت صنفي از شخصيت فردي بود.

اما شخصيت صنفي خود داستانها دارد که اينک به بخشي از آن اشاره مي‌کنيم.

باز هم با مثال آغاز مي‌کنيم؛ جامعه تقسيم مي‌شود به بي‌سواد و باسواد؛ باسوادها هم سطوح مختلفي دارند: ابتدايي، راهنمايي، دبيرستاني و دانشگاهي. دانشگاهي هم مراتبي چون فوق ديپلم، ليسانس، فوق ليسانس، دکترا و فوق دکترا.

اين جا يک مشکلي هست و آن اين که دستيابي بهتر به رشته‌هاي تخصصي سياستهاي آموزشي ويژه‌اي را مي‌طلبد.

و از ديگر سو مسلما عمده ورودي‌هاي ابتدايي طي چند مرحله ريزش مي‌کنند و تنها در صد کمي از آنها مي‌توانند به مدارج علمي بالا نيل پيدا کنند.

إعمال سياستهاي آموزشي ويژه فوق تخصصها از مقطع ابتدايي علاوه بر اين که بار سنگيني با هزينه‌هاي خاص خود بر دوش نظام مديريت آموزشي مي‌گذارد، و علاوه بر اين که زحمت بيهوده‌اي است که بر گرده نيروهاي ريزشي تحميل مي‌شود، آنها را با دست خالي از مهارتهاي لازم در عرصه‌هاي زندگي، روانه فضاي کار مي‌کند.

در اين راستا تدابير متفاوتي انديشيده شده است از جمله: اجراي سياستهاي آموزشي ميانه، شناسايي استعدادهاي برتر و تفکيک آموزش آنها و…

شايد اين مشکل به شکل بسيار پيچيده‌تري در نظام آموزشي صنف طلبه وجود داشته باشد.

زيرا شناخت و معرفت، نياز ضروري دين است؛[1] چرا که هم ارتقاء کمي و کيفي خود شناخت از دغدغه‌هاي مسلم دين است (نگاه موضوعي به معرفت) و هم اگر نگوييم تمام دين مسلما انجام بخش عمده‌اي از دين بدون شناخت لازم امکان پذير نيست. (نگاه طريقي به معرفت)

ريشه تقسيم حکم تفقه به وجوب نفسي و استحباب نفسي و وجوب تخييري نيز در اين جاست.

ضرورت تفقه، عنصر اصلي در شخصيت اصلي صنف طلبه است.

از ديگر سو همگان به دلیل عدم شرايط و يا عدم همت لازم، نيل به معرفت را هدف نمي‌گيرند. همه کساني هم که به اين هدف مقدس رو مي‌آورند شرايط کاملا مساعدي براي موفقيت ندارند.

واقعيت تلخ ديگري هم هست که تنها با اشاره سربسته از آن مي‌گذرم و آن بي صاحبي دين و حوزه‌هاي علميه است که خود به اشکال گوناگوني تجسم پيدا کرده و مي‌کند.

به هر حال در حوزه نيز شاهد ريزش نيروها هستيم که به تناسب درجه آنها متکفل برخي امور ضروري درجه دوم و سوم مي‌شوند.

نوع تکفل نيروهاي ريزشي، عنصر اساسي تعريف هويت و شخصيتهاي فرعي صنف طلبه است.

اما تفاوت درجات و ارزش صنف اصلي و صنوف فرعي طلبه، تفاوت خورشيد و زمين است.

اينک با اين مقدمه به طبقه‌بندي صنوف طلبگي اشاره مي‌کنيم.

  • طلبه با تمرکز يا انحصار در نماز جماعت، دفن ميت و… که مساوي با هويت شخصيت غير انديشه‌اي است و فرعي‌ترين صنف طلبه شمرده مي‌شود.
  • طلبه با تمرکز يا انحصار در بيان حلال و حرام، منبر، تأليف، تدريس، مديريت مدرسه و…  که مساوي با شخصيت رسانه‌اي و فرهنگي است و از اصناف فرعي طلبه اما رايج آن است.
  • طلبه با تمرکز و انحصار در تحقيق که مساوي با شخصيت علمي و صنف اصلي طلبه است.

البته در رابطه با صنف اصلي طلبه که شاخص آن تمرکز بر تحقيق و شناخت است يک نکته نبايد فراموش شود و آن اين که:

با توجه به نگاه جامع دين به خردورزي و معرفت و تفقه واقعي، امکان تفکيک آثار شناخت از خود شناخت به منزله جهل و  جنون است؛[2] از اين رو حاصل چنين تفقهي آفرينش شخصيتهاي مشعل گونهاست که با سوختن خود زندگي عقلاني و ايماني را به ديگران ارمغان مي‌دهند.

اين ويژگي است که خواه و ناخواه جامعيتي شگفت به صنف طلبه مي‌بخشد. مرحوم حاج آخوند ملا عباس تربتي نمونه‌اي شاخص در اين حوزه به شمار مي‌رود.[3]

اين ويژگي است که نقطه اصلي تفاوت شخصيت اصلي طلبه از ساير شخصيتهاي رسانه‌اي و فرهنگي و حتي اجرايي را رقم مي‌زند.

جان کلام اين است که شخصيت صنفي اصلي و اولي طلبگي يک شخصيت کاملا علمي و انديشه‌اي است، اما انديشه‌اي که هيچ گاه آثار معرفت از معرفت جدا نمي‌گردد.

 

[1]ـ به بحث الفباي فقه مراجعه شود

[2]ـ به بحث عقلانيت فراگير مراجعه کنيد.

[3]ـ به کتاب فضيلتهاي فراموش شده مراجعه شود.

پيش‌نيازها و حلقه‌های مفقوده

  • نویسنده:طلبه
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۳/۱۲/۲۲-۱۱:۴۷:۳۸
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:1342
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1311

تا اين جا برخي از ادعاها بيان شد که خلاصه آن عبارت است از اين که شخصيت صنفي طلبه (و نه شخصيت فردي او) در درجه نخست شخصيتي است عقلاني و علمي. اما در فرایند ريزش، شخصيتهاي فرعي ديگري نيز شکل مي‌گيرند که صد البته اختلاف جايگاه و ارزش آنها با صنف اصلي بسيار متفاوت است.

ناگفته پيداست که حاصل فضاي موجود، ترديد و تحير فراوان در اين حرف و حديثها است و اگر پذيرش اين مطالب براي همگان محال نباشد، بسيار دشوار است.

مگر دين چيست که شما اين قدر پيچيده‌اش مي‌کنيد؟! اصلا يکي از شگردهاي اين موجودات عجيب و غريب (يعني طلبه‌ها) پيچيده کردن ساده‌ها است تا نانخوري براي خود دست و پا کنند!!!

اتفاقا يکي از اهداف همين نوشتار و معرفي صنف طلبگي همين است که آيا نيل به مدارج دين ساده است يا دشوار، تخصصي است يا عمومي، پيش‌نيازي دارد يا هر کس از راه برسد همه چیز دان و همه کاره است؟!

براي درمان اين جهالت بايد چاره‌اي جست.

تحقیق در ساده‌پنداري دين يکي از راه‌کارهاي درمان اين درد است.

يک راه هم گشوده شدن اين مباحث و باز کردن آنهاست.

حالا اگر کسي مي‌پندارد اينها مغلق‌سازي و مبالغه‌گويي است، توطئه‌اي در کار است و شيطنتي، بايد اندکي صبر کند با همين الفبا جلو بيايد، اگر ديد خبري نيست، در بسته و سر بسته تمام حرفهايمان را پس مي‌گيريم و اگر ديد نه اين جوري هم که تا به حال خيال مي‌کرده نيست، پس اندکي براي آخرتش احتياط کند و دست به عصا حرف بزند و اگر براي دنيايش هم اندکي ادب سفارش دهد شايد بد نباشد.

سرگرداني مردم در نقش حوزه، در بي خبري آنان از حوزه ريشه دارد و اين بي خبري باعث درد سر در انديشه افراد مي‌شود.

مهم شناخت حلقه يا حلقه­هاي مفقوده انديشه نسبت به طلبگي و حوزه است.

البته روشن است که اگر حلقه مفقوده در الفباي شناخت حوزه باشد ديگر کار خيلي خيلي زار است.

ادعا اين است که معرفي صنف طلبه، آن هم با شخصيت علمي، پيچيده است؛ از اين رو چاره‌اي نيست مگر اين که در چند مرحله بيان شود:

1ـ الفباي شخصيت علمي طلبه

2ـ مشروح شخصيت علمي طلبه

3ـ نگرش تخصصي پيشرفته به شخصيت علمي طلبه

روشن است که پيش از درک الفباي شخصيت علمي، امکان شناخت مراحل دوم و سوم وجود ندارد.

از اين رو بايد از الفبا آغاز کنيم.

شناخت الفباي طلبگي هم بدون شناخت الفباي انسانيت و ديانت ميسر نيست؛ پس نخست بايد سراغ پيش‌نيازها را گرفت.

مثل اين که پر حرفي من باعث شد سر رشته کلام را گم کنيد، برگرديم به اصل مطلب.

گفتيم تا اينجا طلبه در يک نگاه کلي شد يک موجودي از طبقه انسانهاي خاکي و بنده­اي از بندگان خداوند که متدين به اسلام است و شيعه علي…

و بعد هم اين را اضافه کرديم طلبه يعني… شيعه غيرتمندي که از مال و منال مي‌گذرد و با فداکاري به سوي هدف تخصص ديني حرکت مي‌کند و…

ريز اين عناوين عبارت بود از:

1ـ موجود واقعي، 2ـ متحرک اراده‌مند، 3ـ انسان زميني و دنيايي؛

اين چند عنوان را مي‌شود در يک کلمه گنجاند و آن «انسانيت» است.

4ـ بنده خدا، 5ـ متدين به اسلام کامل؛

براي اين دو قيد هم که عنواني بهتر از «تشيع» نداريم.

6ـ در صدد درک درست اسلام کامل يعني کسب «تخصص ديني»؛

7ـ ادامه دهنده حيات تخصص ديني يعني «پرورش نيروهاي متخصص»؛

و 8ـ کفالت از ايتام آل محمد عليهم السلام يا همان «مرزباني عقايد امت».

اينجا يک پرسش پيش مي‌آيد، يک پرسش کله گنده، و آن اين که کجاي اين عناويني که رديف کرديم مخصوص حوزه و طلبه­ها است؟!

مگر مي‌شود انسانيت را مخصوص طلبه دانست؟ مگر مي‌شود بندگي خداوند را محدود به حوزه کنيم؟ مگر ديگران از درک و شناخت انسانيت و مسلماني و شيعه علي بودن بي نياز هستند؟ يا اين که براي ديگران دانستن و ندانستن يکسان است؟! پس انحصار و اختصاص اين عناوين و مطالب به حوزه و طلبه­ها چرا و چرا…

اصلا از اين هشت نه تا عنواني که در تعريف طلبگي شماره کرديم، فقط دو سه تاي آخري مخصوص طلبه­هاست، آن هم نه اين که تقسيم و سهميه­اي در کار باشد، بلکه اين طبقه‌بندي از همت بعضي و بي حالي ديگران سرچشمه گرفته است.

پس معماي طلبه‌شناسي ريشه در جاي ديگر دارد.

توضيح اين که وقتي در تعريفي مثل تعريف صنف طلبه، پاي انسانيت به ميان آمد، به معني اين است که شناخت آن چه در صدد تعريف آن هستيم، بدون شناخت انسانيت ممکن نيست؛ يعني اول بايد انسانيت را بشناسيم تا پله‌هاي طي شده بعدي را بتوانيم درک کنيم.

اينجا هم اول بايد پاي صنف انسان را از اشخاص موجود آن جدا کرد؛ يعني در تعريف انسانيت کاري نداريم که افراد انسانها چگونه هستند؛ ممکن است يک انسان بر خلاف انسانيت هم حرکت کند؛ هرگز حرکت نامناسب افراد را که نمي‌توان به حساب انسانيت واريز کرد!

مثلا بايد بررسي شود که:

آيا انسانيت (و نه انسان) با منطق دلم مي‌خواهد سازگار است يا خير؟ انسانيت با محوريت هوا و هوس جور مي‌شود يا خير؟

جان کلام اين که ناموس انسانيت چيست؟ آن ناموسي که اگر نباشد حقيقت انسانيت نابود مي‌شود.

اگر ما انسانيت را نشناسيم چگونه مي‌توانيم وارد حوزه ديانت شويم؟![1] به تعبير ديگر اسلام بدون انسانيت محال است همچنين تشيع يعني اسلام كامل بدون شناخت اسلام محال است.

در هر صورت ادعا اين است كه طلبگي يك تخصص صرف نيست كه بتوان آن را در عرض تخصص مسيحيت يا يهوديت قرار دارد؛ بلكه طلبگي متولد از اسلام كاملي است كه خود فرزند منحصر به فرد ديانت حق در فضاي موجود است.

البته چنين ديانتي هم تنها از بستر انسانيت سر برآورده است.

پس شناخت طلبگي به شناخت تشيع گره خورده است و درک تشيع به معرفت ما از اسلام بستگي دارد. اسلام هم که همان ديانت حق است، بدون انسانيت، معني و مفهوم درستي ندارد.

اين مدعا در شكلي در پايان اين فصل به تصوير کشيده است.

البته روشن است که در آغاز کار اين ادعاها نه تنها مشکلي را حل نمي‌کند بلکه سرگرداني يا بهتر بگويم ندانم کاري و شگفتي ما را نسبت به طلبه بيشتر مي‌کند.

و صد البته با حوصله و تأمل بيشتر خواهيد ديد که اين حرفها خيلي هم بي‌راهه نيست.

جان سخن اين شد که در شناخت هويت صنفي طلبه نخست بايد سراغ حلقه‌هاي مفقوده و پيش‌نيازها برويم.

از آن جايي که اين پيش‌نيازها هم بنيادين است و هم همگاني، و غالبا هم همگان از آن غافلند، نيازمند بحثي مستقل مي‌باشد.

در بخش نخست به پنج بحث مستقل اشاره کرديم که هر کدام در يک حوزه الفبا شمرده مي‌شوند. اما در اين جا بد نيست به ساختار اصلي آن اشاره شود.

1.    الفباي انسانيت (دانش عام)
1.1.    گام يکم الفباي انسانيت: از انسان شهواني تا انسان عقلاني (يا از شهوت تا خرد)
1.2.    گام دوم الفباي انسانيت: از انسان عقلاني تا انسان ايماني (يا از خرد تا ايمان)
2.    از کرامت درويشانه تا کرامت انساني (يا از رياضت تا عبوديت)
3.    از عبوديت تا فقاهت
3.1.    الفباي فقه اکبر (دانش پايه يا اصول عقايد)
3.2.    الفباي فقه اصغر (دانش ويژه حوزه رايج)

البته ممکن است تصور شود که اين دو الفبا بيشتر حوزوي است اما انشاءالله خواهيم ديد که هرگز چنين نيست بلکه اين دو الفبا هم از ضرورتهاي انساني است.

اين مجموعه علاوه بر محتواي جالب آن، و نيازهاي عمومي افراد، يک ارايه اختصاري از سر تا ساقه کار طلبگي را هم در بر دارد.

پيش از اين گفتيم:

اين همان نيازي است که خلأ آن پيش از اين حس مي‌شد و آن چينش تمامي حلقه‌ها كنار يك ديگر بدون هيچ حلقه‌ي مفقوده‌اي.

هر کس هر حلقه مفقوده­اي داشته باشد با شناخت اين چند الفبا مشکلش قابل حل است.

 

[1]ـ همچنان در سرتاسر اين پروژه تأكيد مكرر داريم مقصود ما از دين، اسلام و تشيع معني خاص آنهاست و نه مطلق كيشي كه با اين عناوين شناخته شود. به «دفاع از كدامين دين؟!» مراجعه شود.

بيدار شويم!

  • نویسنده:طلبه
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۳/۱۲/۲۲-۱۱:۴۷:۳۹
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:1343
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1284

خيال مي‌شد که با طرح اين مسايل، سرگراني‌ها و تحيرها دامن برچيند؛ آيا چنين شد؟!

پس باز هم با ما بياييد.

الفبای اختصاصی يا همگانی؟!

  • نویسنده:طلبه
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۳/۱۲/۲۲-۱۱:۴۸:۰
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:1344
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1173

اينک بد نيست يک بار ديگر سير بحث را مرور نماييد.

پرسش اساسي اينجاست موجود عيني و انسان خاکي که همه جمعيت زمين را شامل مي‌شود، آیا همه انسانهاي زمين نيازي به الفباي انسانيت ندارند؟!

بنده خدا بودن هم که همه خداجويان را در برمي‌گيرد، متدين هم که به ظاهر همه اديان ابراهيمي را شامل مي‌شود، مسلماني نيز ادعاي بيش از يک مليارد مردم جهان است؛ شيعه علي بودن را هم که اضافه کنيد چند صد ميليون آدم، شيعه علي هستند، لا اقل توي همين ايران خودمان که نگاه کنيم قريب به اتفاق شيعه هستند؛

پس انحصار «الفباي شخصيت گم‌شده» به «حوزه» چرا؟!!!

آن حيرتهايي هم که گفتم احيانا نسبت به نقش حوزه ديده مي‌شود، صد چندان آن که نه، هزار هزار چندان آن در همه خلق الله نسبت به انسانيت انسان، و حقيقت داشتن يا پوچي جهان وجود دارد؛ پس بهتر است اين مجموعه عمومی عرضه شود تا مخاطب واقعي خودش را پيدا کند.

پيش از اين گفتيم:

الفباي انسانيت يك دانش عام براي تمامي انسانهاست و هيچ اختصاصي به مسلمان و کافر ندارد.

تا اين مرحله تمامي مباحث اختصاصي به صنف طلبه ندارد بلكه در مراحل نخست همه انسانها و سپس انسانهاي متدين به اسلام كامل، اشتراك دارند.

حتي در اختصاص الفباي فقه اصغر به صنف طلبه، ترديد جدي وجود دارد كه اين اختصاص به صنف طلبه از كجا آمده است؟ اصلا اين مرزبندي و محدوديتها حاصل قوانين، الزامات اجباري، وراثت و… است يا حاصل همت داشتن عده‌اي و بي‌همتي ديگران؟!

الفباي فقه اكبر نيز با پرسش مهمي روبروست و آن اين كه با توجه به اين كه گفته مي‌شود اصول دين تقليدي نيست چگونه الفباي فقه اكبر (و نه مراحل پيشرفته آن) اختصاص به صنف طلبه دارد؟!

در هر صورت هيچ ترديدي نيست که نياز به عمده مباحث همگاني است و نه اختصاصي حوزه؛ پس «طلبه» و «حوزه» تنها يک مصداق از «شخصيت گم‌شده» است و شايد همه ما به نوعي مصداق اين عنوان باشيم.

اين جا بود كه متوجه شدم اين مجموعه، مصداق هم فال است و هم تماشا. از يك سو معرفي صنف طلبه است كه شخصيت صنفي او در هاله‌اي از ابهام قرار گرفته است و از سوي ديگر علاوه بر تعريف شخصيت صنفي طلبه، معرف شخصيت صنفي انساني، شخصيت صنفي اسلامي و شخصيت صنفي شيعي نيز هست از اين رو مقدمه مجموعه الفباها را «شخصيت گم‌شده» ناميدم.

بحران صنفی يا بحران انسانی؟!

  • نویسنده:طلبه
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۳/۱۲/۲۲-۱۱:۴۸:۱
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:1345
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1246

همان گونه که اشاره رفت ذهنيتهاي منفي، ريشه در «ندانم کاري» دارد. اگر حاصل اين «ندانم کاري» تنها ذهنيتهاي منفي باشد و اثر عملي نداشت باشد، دايره مشکل بسته به همين محدوده مي‌گرديد؛ ولي اگر اين تحيرها و سرگرداني‌ها بحران‌ساز شوند، ديگر بايد نگاه جدي‌تري بدان داشته باشيم.

مسلما عدم شناخت حوزه از برون، بحرانهايي را در برون حوزه شکل مي‌دهد؛ برخي از اين بحرانها را در جريانهاي دين‌ستيز و دين‌گريز مي‌توان يافت.

در اين راستا در نوشتاري با عنوان «دفاعيه‌‌اي از غريب» اشاره‌اي داشتيم. توجه کنيد:

و گفتيم آن چه شگفت است عدم شناخت حوزه حتي از درون است که از آن با عنوان «غربت حوزه از درون و برون» ياد کرديم.

در هر صورت پرداختن به بحرانهاي صنفي و گروهي بر آن داشت که برخي از مباحث ارايه شود؛ اين مباحث عبارتند از:

1ـ مرجعيت ديني جامع عقلانيت و شرعيت

2ـ تلاش و تلاش‌گران در حوزه دين

3ـ رد پاي تخصص ديني در منابع وحياني

و…

اما با توجه به اين که خلأ شناخت صنف طلبه، ريشه در خلأ شناخت انسانيت دارد، بحران حاصل از آن يک بحران انساني است و نه يک بحران صنفي. اين ديگر يک بحران کلان است.

وقتي با يک بحران کلان روبرو شديم بايد تدبير مناسب آن انديشه شود.

در اين راستا مجموعه الفباها ارايه شد که با نگاهي بنيادين به مسئله بپردازد.

اين نکته از بخشي از اهميت اين مباحث زنجيره‌اي پرده برداري مي‌کند.

ويژگی‌های مجموعه الفبا

  • نویسنده:طلبه
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۳/۱۲/۲۲-۱۱:۴۸:۲
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:1346
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1276

کار الفبا اين است که آموزش مطالب را با توجه ترتيب واقعي و نياز عقلاني، آن هم نياز اوليه و پايه، بيان مي‌کند.

البته وارد شدن در ريز استدلالها و بيان مستندات با آموزش الفبا سازگاري ندارد بر همين اساس است که در کنار کتب آموزشي يک کتاب راهنماي معلم هم ارايه مي‌شود.

هدف نخست ما نيز بيان مدعاها است و نه استدلال کامل بر آنها؛ هر چند در بسياري موارد صرف بيان درست مدعا، خالي از استدلال نيست و حتي در برخي از موارد بيان درست يک ادعا، مساوي با تصديق آن است.

در هر صورت در اين الفبا هدف اين بوده که تا آن جا که ممکن است هيچ حلقه مفقوده­اي مربوط به اصول موضوعه و مدعاهاي هيچ مرحله جا نيفتد؛ مسلما رسيدن به اين هدف توفیق ویژه‌ای می‌طلبد.

البته پرداختن به تمامي حلقه­ها از منظر استدلال و اثبات، مربوط به پروژه «شهر آرماني» به ويژه بخش «حرکت از صفر» است.

پس رابطه مجموعه الفباها (يا همان «شخصيت گم‌شده») با شهر آرماني در اين است که در هر دو تلاش مي‌شود حلقه مفقوده­اي جا نماند، ولي تفاوت ميان مجموعه شخصيت گم‌شده و  الفبا، با حرکت از صفر در اين است که سلسله زنجير ارايه شده در مجموعه الفبا، زنجيره­اي از عمده‌ترين ادعاها در کنار هم است و سلسله زنجير در حرکت از صفر مثلا، زنجيره­اي تفصيلي و تفکيکي از سير خرد و انديشه است.

با اين کار تلاش شده است يک معضله دور زده شود و آن اين که:

به گمان اين کوچکترين يکي از اشکالات تبادل انديشه­اي ما، و يا بهتر بگويم يکي از علل شکست در تفاهم همين اختلاط مدعا و استدلالها است.

نتيجه اين امر نفي و اثبات مدعايي است که هنوز انتقال و تفهيم آن احراز نشده است؛ يعني پيش از يقين به تفهيم و تفهم، طرفين وارد نقض و ابرام مي‌شوند و اين نقص مهمي است که خسارات مادي و معنوي فراواني را موجب مي‌شود.

با ترکيب اين چند الفبا مجموعه ادعاها در کنار هم قرار مي‌گيرند و پايان راه پروژه «شهر آرماني» از ابهام خارج مي‌شود.

مبالغه گويی چرا؟

  • نویسنده:طلبه
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۳/۱۲/۲۲-۱۱:۴۸:۳
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:1347
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1304

الان که دارم مي‌نويسم و گمان مي‌کنم به نصف کار الفباها رسيده­ام، حدود چند صد صفحه­اي شده است، ممکن است کسي نگاهي به مجموعه الفبا بيندازد با خود بگويد: کجاي اين الفباي انسانيت يا الفباي ديانت و… است؟! مگر انسانيت و دين چه دارد که الفباي آن اين اندازه مفصل باشد؟!

اگر يک کمي هم ورق بزنيد و چند تا کلمه قلمبه سلمبه هم به چشمتان بخورد که ديگر هيچ، فرياد شما هم بلند مي‌شود که اي بابا الفبا بايد به درد مبتديان بخورد، اين که همه­اش قلمبه سلمبه است چگونه متناسب با آغاز راه است!

اما راستش را بخواهيد حتي خود اين کوچکترين هم از اول تصور نمي‌کرد که کار اين اندازه بيخ پيدا کند و تا اين حد بزرگ شود.

اما بي هيچ مبالغه الان که مي‌نويسم مي‌دانم که اين الفبا اگر بخواهد در حد همان الفبا بماند، اما هيچ حلقه­ي مفقوده­اي نداشته باشد، هنوز هم بسيار ناقص است. بر عکس ذهنيت شما بايد به يک نقص بزرگ کار اعتراف کنم و آن مجمل گويي و اختصار است، علت آن را هم در مقدمه طرح جامع توضيح داده­ام و اينجا تکرار نمي‌کنم.

اگر با صبر و حوصله و با همان ترتيب کار و شيوه­ي لازم مطالب را دنبال کنيد، خواهيد ديد نه تنها مفصل نيست، بلکه هنوز نواقص فراواني دارد که نگو و نپرس.

اگر بخواهم الفبا بودن اين مطالب را برايتان به تصوير بکشم لازم است مثلي بياورم.

کودک را تصور کنيد که به راحتي آسمان و زمين و خورشيد و ماه و ستارگان را مي‌شناسد، معيار او در مبالغه گويي براي فاصله­ها همين آسمان و خورشيد و ستاره­هاست؛ اما واقعا او فاصله حقيقي اين اشياء را شناخته است؟ هرگز! آن چنان شناخت او نسبت به فواصل سطحي است که حتي در مورد سيارات هم بر اثر شدت نوري که براي او قابل رؤيت است قضاوت مي‌کند. حالا شما بياييد دورترين فاصله­اي که واقعا کودک درک کرده است با فاصله ميلياردها سال نوري مقايسه کنيد آيا قابل مقايسه است؟!

اصلا خود من و شما يک مليارد سال نوري را واقعا درک کرده­ايم؟! اين بنده باورم نمي‌شود که خودم اين کميت را آن چنان که هست تعقل کرده باشم. حالا فاصله­هاي بالاتري که هنوز نجوم رد پايي از آنجاها پيدا نکرده است چگونه است؟!

اگر ما در درک ابعاد آسمان بدن خاکي انسان، اين اندازه محدود و ناتوان هستيم، آيا عاقلانه است که نسبت به آسمان روح انسان خود را کاملا توانا بپنداريم؟!

آسمان معرفت سلمان آن چنان بلند است که ابوذر با آن عظمتش، در آنجا لنگ مي‌اندازد و حتي اگر ابوذر بويي از آسمان معرفت ويژه سلمان ببرد، نمي‌تواند آن را تحمل کند و او را تکفير مي‌کند.

ديگر روشن است که سخن گفتن امثال اين بنده از ابعاد آسمان معصومين علیهم السلام نسبت به سلمان و ازدياد لحظه به لحظه علوم آنان تنها جسارت است!

در هر صورت اگر احساس کرديد برخي از حرفها در تعقل شما نمي‌گنجد، احتياط کرده و به جاي متهم کردن ديگران به غلو و مبالغه گويي، اندکي ظرفيت خود را متهم کنيد تا شايد در آينده راهي گشوده شود. چرا که حد اقل حاصل متهم کردن ديگران، توقف و رکون و سکون در آسمان معرفت خواهد بود و بس. پس خيلي خيلي دست نگه داريد.

عذر تقصير و خواهش متواضعانه

  • نویسنده:طلبه
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۳/۱۲/۲۲-۱۱:۴۸:۴
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:1348
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1369

بضاعت ناچيز اين کوچکترين، ران ملخي به بارگاه سليمان است.

همه نواقص بيشمار آن را هم به صراحت مي‌پذيرم و به آن اعتراف مي‌کنم، اما اگر محاسن اندکي هم داشته باشد، از آن خداست و به يمن خليفة اعظم او که منتش را هزار بار به جان خريدارم.

تمنايي که از سروران آشنا با اين مسائل دارم اين است که با سعه صدر و بزرگ منشي علمي، اين کار کوچک را مورد تأمل قرار دهند و اين کوچکترين را در کاستن معايب بيشمار کار ياري دهند. باشد که قدمي نو به انجام رسد و روشي شايسته شرايط زمانه سامان يابد که چه بسا با همت صاحب همتان به حيات خود ادامه دهد.

از ساير عزيزان نيز تمنا مي‌کنم نامأنوسي مطالب و دشواري آنها، از همت نکاهد. فهميدن حقايق گوهري است که تنها گوهر شناسان از بهاي آن باخبرند و بس.

اگر با توجه به چند نکته به کار بنگريد شايد در راه شناخت استقامت بيشتري به خرج دهيد:

نخست اين که کار نيکو کردن از پر کردن است، اگر استعدادهاي کسي در شاخه­اي شکوفاست و در شاخه ديگري خير، اين به معني استعداد نداشتن نيست، بلکه انسان استعدادهاي بي نهايتي دارد که بر اثر کار نکشيدن مجال شکفته شدن نيافته است؛ اگر تا به حال به عطر فروشي رفته باشيد اين تجربه را پيدا کرده­ايد که به محض ورود به مغازه شامه شما از بوي عطر پر شده و ديگر نتوانسته­ايد تفاوت ميان عطرهاي مختلف را تشخيص بدهيد، اما عطر فروش بر اثر کار کشيدن از شامه­اش به راحتي مي‌تواند تفاوتهاي جزئي ميان رايحه عطرهاي مختلف را به تشخيص دهد. شما هم اگر در برخورد نخست با اين گونه مطالب احساس دشواري و واماندگي مي‌کنيد هرگز مپنداريد که توانايي درک چنين مطالبي را نداريد که اين پذيرفتن ناداني و تسليم شدن به ناتواني است. انشاءالله با تکرار و ممارست و کمک گرفتن از افراد ديگر هر اندازه به شکوفايي تعقلتان دست‌يابيد غنيمتي است بس بزرگ.

نکته دوم اين که مسلما روش تنزل سطح مطالب بلند، نخستين ضرورت در هر تفهيم و تفاهمي است؛ اما تنزل سطح مطالب علاوه بر نياز به زمان فراوان و امکانات بيشتر، هميشه امکان پذير نيست؛ اندک نيستند مطالب بلندي که براي در آغوش کشيدن عروس معرفت آنها، نيازمند هزينه کردن و ارتقا سطح درک و شناخت خويش هستيد.

پس همت بلند باد! 

  • نظر خوانندگان
۱۳۹۵/۱۰/۰۶-۱۷:۲:۲۵
مربوط به موضوع: يک تعريف پر از ادعا!
بسیار عالی
پاسخ‌ها
  • نظر شما