طلبه همچون ديگران، موجود خيالي که نيست؛
1ـ پس طلبه موجودي است واقعي که…، که چي؟
که متحرک هم هست.
البته اين موجود متحرک ماشين هم نيست؛ بلکه تصميم ميگيرد و از روي اراده کار ميکند.
2ـ اما اين موجود ارادي با ديگر موجودات يک فرقي هم دارد و آن اين که مفتخر است به انسانيت؛
مفتخر است به انسانيت ديگر يعني چه؟ يعني يک چيزي خدا به او داده که به بقيه موجوداتش نداده است و آن چراغ خرد و نور عقل است؛
3ـ روشن است که اين انسان از کرات ديگر هم که نيامده است، از همين مردم و از همين جامعه است و همچنان تعلق به همين مردم هم دارد، و حتي ادعا ميکند براي همين مردم هم کار ميکند، البته شما نشنويد، هر چند مردم مزدش را با فحشهاي آبدار بدهند!
پس طلبه، اول يک موجود واقعي است، نه خيالي، انساني است از جنس همين مردم روي زمين، نه از کرات ديگر، در دنيا و با واقعيات دنيا هم زندگي ميکند، نه در آخرت، پس او هم بشري است مثل ديگران.
پس طلبه شد موجود، اين يک، متحرک، اين هم دو، البته حرکت او ارادي است، اين هم سه، و انسان، اين هم چهار، انساني مثل بقيه انسانها…
4ـ تمام شد؟ نه، هنوز هم باقي مانده، انساني است مثل بقيه انسانها اما بندهاي است از بندگان خدا و تاج بندگي خدا را بر سر گذاشته…
بندهي خدا ديگر چه صيغهاي است؟ بنده خدا يعني کسي که پذيرفته خداوند مبدأ آفرينش و مالک اوست و او هم مثل همه دستگاه آفرينش مديون خداست و بايد از عهده اين دين برآيد.
5ـ بنده خدا و متدين…
متدين از کجا سبز شد؟ ديانت هم اين است که برنامه الهي خدايش را پذيرفته، همان خداي يکتايي که همه را آفريده و مهربانتر از او کسي نيست…
خوب، شد متدين، متدين به کدام دين؟
متدين تمام است ديگر؛ مگر چند تا دين داريم؟
از اديان خيالي و موهوم که بگذريم، حد اقل سه تا دين داريم: يهوديت و مسيحيت و اسلام.
6ـ طلبه، بنده خداي متدين به دين اسلام است.
ديگر مسلمان يعني چه؟ مسلمان يعني معتقد به اين که آخرين برنامه الهي همان برنامهاي است که آخرين پيامبر او يعني حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله آورده است، اين هم از مسلماني.
7ـ اما مسلماني آخر خط نيست، يک چيز ديگر هم بايد به مسلماني افزود تا مسلماني معني پيدا کند و آن شيعه بودن است!
اي بابا تمام کنيد، مسلمان بس است، شيعه از کجا آمد؟ خداي همه مسلمانها يکي، کتاب همه يکي، قبله همه يکي، چه فرقي ميماند که ما يک نغمه ديگر در طنبور بيفزاييم؟
مشکل در يک فرق کوچولو است که بدبختي بزرگي را آفريده، و آن مشکل است که اين همه اختلاف ميان امت انداخته است، چند جور نماز خواندن، چند جور حج رفتن، چند جور ازدواج کردن و چند جور…
اگر به اينها ختم ميشد باز يک جوري سر خودمان کلاه ميگذاشتيم که آقا دين يکي است و مقدس و آن هم اسلام است، اما برداشتها بينهايت، و هر کس هم برداشتش به درد عمهاش، ببخشيد به درد خودش ميخورد. پس شد کشک!
يعني چه؟! خدا، مبدأ دين، يکي؛ قرآن، کتاب دين، يکي؛ پيامبر، ابلاغ کننده دين، يکي؛ پس اين چند جوري از کجا در آمده است؟!
اما شما تنها بشنويد، کس ديگر خبردار نشود، بعضي ميگويند اين خداي يکي، خيلي خيلي هم يکي نيست، يک کمي فرق دارد، ناراحت نشويد، فرقها خيلي هم گنده نيست، مثلا يک فرق کوچک کوچک اين که خدا جوان است يا پير؟ بعضي ميگويند جوان است، در زمين است يا در آسمان؟ نقلي است که روي تختش نشسته است؛ شير سوخته است يا لاغر مردني؟ روايتي هست که آن چنان شير سوخته است که گوشت و دنبهاش از صندلي، ببخشيد، تخت سلطنتي بيرون زده است؛ خيلي هم فقيرانه نيست، يک نعلين طلايي کم قيمت به پاي مبارک انداخته؛ البته مواهب طبيعت را هم فراموش نکرده پاي در سبزه و…
مثل اين که شلوغ شد، سر شاخهاي شما هم دارد به جمجمه شما فشار ميآورد که بيرون بزند؛ پس از پيامبر هم که او هم خيلي يکي يکدانه است بگذريم…
اما نه، يکيش لازم است، اين يکي را بايد بگويم، بقيه را درز ميگيرم، اين پيامبر يکي يکدانه، ببخشيد اين پيامبر يکي، يک کارش، کار را خراب کرده است، و آن اين که وقتي مُرد، خيال کرد مردم خيلي خيلي متمدن شدهاند، و عقل جمعي آنها گُل انداخته، رفت و مُرد، و مردم را به حال خود رها کرد، مردم هم نامردي نکردند، و امت مسلمان يکي يکدانه، شدند هفتاد و سه فرقه؛ اين به سر او ميکوبد، او گلوي اين را ميفشارد، گوش فلک از فريادهاي زنده باد مرده باد کر شده است و چماق تکفير است که بر سر اين و آن پايين ميآيد! همين يک مشکل يکي يکدانه اگر نبود، اين همه بدبختيهاي بزرگ هم نبود…
اينجا يک فرقه کوچک! و گمنام!!! هست که خيال ميکند اين پيامبر يکي يکدانه، خيلي خل و چل بايد تشريف داشته باشد که مردم را به حال خودشان رها کرده رفته پي کارش!!!
اين فرقه گفته و همچنان اصرار ميکند که خدا اگر ميخواهد راستي راستي پيامبر بفرستد، بايد خل و چل نفرستد، عقل کل باشد، نه، اصلا بايد معصوم باشد، هيچ خطا و لغزشي در کارش نباشد، تا بشود به او اعتماد کرد، و اگر غير اين باشد، آبمان با اين خدا به يک جوب نميرود، و اصلا دستگاه خدايي اين خداي يکي يکدانه را تخته ميکنيم، ما خدايي را قبول داريم که پيامبرش خل و چل نباشد، و با خيالات واهي مردم به حال خود رها نکند تا اين بدبختي ها به سر امت يکي يکدانه بيايد.
اينها ميگويند خداي حکيم و عادل، پيامبرش هم درست و حسابي است، اصلا خطا نميکند تا چه رسد به اين که مردم را به حال خودشان رها کند، اينها خيال ميکنند اين نماينده درست و حسابي خداوند، وقتي از دنيا رفته، به امر خداوند رهبري مردم را به عهده يکي گذاشته که مثل خودش از عهده کار مسلمانها برآيد؛ يعني او هم خل و چل نيست، و آن رهبر الهي که پيامبر نصب کرده همان مولا علي ـروحي فداهـ است که از قضا نه تنها خانه زاد خود خدا هم هست بلکه دست پرورده و تربيت شده رسول اوست و اصلا از اول تولد در دامان او بزرگ شده و با آداب او مؤدب گرديده!
به چنين ديني ميگويند اسلام، اما اسلام کامل، اسلام بي نقص، اسلام بي عيب و…
و به این گروه و جعميت هم ميگويند شيعه، يعني شيعه علي، يعني پيرو علي…
البته اين فرقه هم آن چنان که بعضي خيالاتي شدهاند خيلي هم گمنام نيستند، هم در زبان پيامبر از آنها ياد شده و هم در زمان پيامبر بوده، و هم در کتاب خدا توصيف شده، اما خدا پدر رياست چند روزه دنياي فاني لعنت کند که…
پس تا اينجا طلبه شد: موجود واقعي از انسانهاي کره خاک، اما بنده خدا و متدين به اسلام کامل و شيعه علي مرتضي…
خواستم مشکلي را حل کنم، چند مشکل ديگر هم اضافه شد!
مگر بقيه مردم موجودي غير از انسان هستند، اصلا مگر ديگران بنده خدا نيستند؟
حد اقل به همين دور و بر خودمان خاک پاک ايران که نگاه کنيم، مردم انسان نيستند که هستند؛ بنده خدا نيستند که هستند؛ مسلمان نيستند که هستند؛ شيعه نيستند که هستند؛ پس همه مردم طلبه هستند؟! العياذ بالله!!!…
مردم دور از جناب مبارک، گل به رويتان، مثل بني اسرائيل هستند که به موسي گفتند «ای موسی ما تا وقتی که آنان در آن سرزمین هستند، هرگز داخل آن نمیشویم. پس تو و خدایت بروید و بجنگید ما همین جا نشستهایم»[1] تو با خدايت برو جنگ کن شهر را تسخير کن ما همين جا ايستادهايم تا ببينيم کار به کجا ميکشد!
مردم دنبال آباد کردن دنياي خودشان هستند، دنبال عيش و نوش خودشان هستند و… در کنار اينها اگر لقمه آمادهاي هم بود که خيلي صدمه به دنيايشان نداشت، خوب ديندار هم هستند و اگر نبود…
البته و هزار البته به استثناي بلند همتاني که يا راهنما نداشته و يا فاقد امکانات لازم هستند.
8ـ يک عده غيرتي شدند و گفتند خوب نيست ما دينمان را از دهان و اين و آن بگيريم، معلوم نيست چقدر درست است چقدر ناردست، عاقبت کار هم که تاريک تاريک است، کار به بهشت ميکشد يا به دوزخ؟ نميدانيم! اين که نميشود بايد خود برويم و خود بفهميم و خود بيابيم!
تازه اگر اين اندازه غيرت را هم نداشته باشيم، اين همه تمسخرها و ريشخندها از دشمنان دين را چه کنيم؟! بي حالي و بي خيالي در مقابل زخم زبانها ديگر ننگ و عار است، چرا ما به اسلحه دانش و بينش مسلح نشويم تا در مقابل هر ريشخندي گوشتمان آب شود؟! بايد بينا شويم و توانا، تا از شخصيت عقلاني خودمان جانانه دفاع کنيم، گذشته از اين بقيه مردم و اهل ولايت علي هم همگي ناموس ما هستند توهين به آنها هم توهين به ماست. چرا ما بايد جاهل باشيم تا دشمن به ما و ناموس ما توهين کند؟!
تازه با کدام غيرتي ميتوان تحمل کرد منافقان از جهالت ناموس ما سوء استفاده کرده و به مرد و زن، پير و جوان، حمله کرده و با شبهه افکني و وسوسه آنان را به تزلزل روحي و اعتقادي دچار و در پنجه خون آشام گرگان کثيف و خبيث رها کنند؟!
پس بايد بفهميم و بفهميم تا…
بايد از خود مايه بگذاريم، از جواني بگذريم، لذتهاي جواني را فدا کنيم، بچسبيم به خواندن و فهميدن و تمرين و ممارست، شايد چند کلمه نصيبمان بشود: «تمام وجودت را برای به دست آوردن دانش صرف کن، تا این که دانش بخشی از خود را به تو بدهد»[2] لقمه ناني هم بخور و نمير گير ميآيد و خدا واگذار نميکند، اصلا، خودش وعده داده است، اما ديگر از عيش و نوش خبري نيست، از تفريح و تفرج اثري نيست، از گنج قاورن هم ابدا…
اينها از تقليد، چه خوبش و چه بدش، دست کشيدند و رو آوردند به فهميدن و فهميدن…
اينها در عالم معرفت يک سر و گردن از ديگران بلندتر شدند، به اينها گفتند طلبه، يعني طالب علم دين، جستجوگر سعادت و خوشبختي، يعني آگاه به راه بهشت و دوزخ، يعني…
البته طلبگي بدون انسانيت، بندگي خدا، مسلماني و شيعه علي بودن که شعر است، آن هم شعري بي قافيه؛ پس طلبه بايد از همه اين مراحل بگذرد، تا بتواند گام نخست را طلبگي را بردارد، تا چه رسد به گامهاي بعدي و اوج گرفتن در آسمان معرفت…
آن چه براي طلبه فرق نميکند سياهي و سفيدي است، عرب بودن و عجم بودن است، فقير و غني است، اصلا مرز جغرافيايي طلبه، مرز ولايت علي است، حتي اگر اين ولايت در کره ديگري غير از کره خاکي باشد؛ چگونه ممکن است انديشه طلبگي را در مرزهاي ساختگي خاکي محدود ساخت و زندان کرد؟!
9ـ در اين ميان برخي که شرايط مساعدتري داشتند بيشتر به هدف نزديکتر شدند، تا آنجا که در شناخت دين استقلال پيدا کردند، از ديگران بي نياز گرديده و خبرهي کار شدند، و متخصص در شناخت دين…
10ـ ديگران هم صدقه خور سفره دانش و بيش اينان، اصلا بخل در علم که روا نيست، زکات دانش، آموزش آن است؛ پس بايد علاوه بر کفالت ايتام آل محمد علیهم السلام، دست به کار شد، دست به کارِ تربيت و پرورش نيروهاي بيشتر تا مبادا اين رشته قطع شود…
[1]ـ يا مُوسى إِنَّا لَنْ نَدْخُلَها أَبَداً ما دامُوا فيها فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّكَ فَقاتِلا إِنَّا هاهُنا قاعِدُونَ (24)
[2]ـ أعط العلم كلك يعطك بعضه منيةالمريد 169
طلبه همچون ديگران، موجود خيالي که نيست؛
1ـ پس طلبه موجودي است واقعي که…، که چي؟
که متحرک هم هست.
البته اين موجود متحرک ماشين هم نيست؛ بلکه تصميم ميگيرد و از روي اراده کار ميکند.
2ـ اما اين موجود ارادي با ديگر موجودات يک فرقي هم دارد و آن اين که مفتخر است به انسانيت؛
مفتخر است به انسانيت ديگر يعني چه؟ يعني يک چيزي خدا به او داده که به بقيه موجوداتش نداده است و آن چراغ خرد و نور عقل است؛
3ـ روشن است که اين انسان از کرات ديگر هم که نيامده است، از همين مردم و از همين جامعه است و همچنان تعلق به همين مردم هم دارد، و حتي ادعا ميکند براي همين مردم هم کار ميکند، البته شما نشنويد، هر چند مردم مزدش را با فحشهاي آبدار بدهند!
پس طلبه، اول يک موجود واقعي است، نه خيالي، انساني است از جنس همين مردم روي زمين، نه از کرات ديگر، در دنيا و با واقعيات دنيا هم زندگي ميکند، نه در آخرت، پس او هم بشري است مثل ديگران.
پس طلبه شد موجود، اين يک، متحرک، اين هم دو، البته حرکت او ارادي است، اين هم سه، و انسان، اين هم چهار، انساني مثل بقيه انسانها…
4ـ تمام شد؟ نه، هنوز هم باقي مانده، انساني است مثل بقيه انسانها اما بندهاي است از بندگان خدا و تاج بندگي خدا را بر سر گذاشته…
بندهي خدا ديگر چه صيغهاي است؟ بنده خدا يعني کسي که پذيرفته خداوند مبدأ آفرينش و مالک اوست و او هم مثل همه دستگاه آفرينش مديون خداست و بايد از عهده اين دين...