حجةالاسلام و المسلمین آقای شیخ عباس طواری یزدی نقل کردند که مرحوم آقای شیخ عبدالکریم حایری یزدی (ره) شبی بچهای در منزل میآید که پدرم مریض است اگر بفریادمان نرسید پدرمان میمیرد.
ایشان با نوکرشان با آن بچه حرکت میکنند و آقای دکتر مدرسی را برداشته به خانهی مریض میروند.
آقای دکتر او را معاینه نموده در ضمن دستور میدهند که فلان روغن باید به بدن او مالیده شود.
بعد از پیچیدن نسخه و تهیه دارو، نوکر آقا چون میخواهد روغن به بدن او بمالد متوجه میشود آن قدر بدن او کثیف و متعفن است که میگوید حالت استفراغ مرا دست داد و کنار میرود.
مرحوم آقای حاج شیخ خودشان آستین را بالا زده تمام بدنش را روغن میمالند.
بعد به خانه که مراجعت مینمایند نوکرش میگوید در اتاق خلوت خودشان که رفتند و در را بستند. میگفتند اگر امشب چنین کاری نمیکردم خواب نمیرفتم (با اینکه ممکن بود ایشان دستور بدهند برایش دکتر ببرند).[1]
«برگ سبز» تحفه درویش
[1]- شرح زندگانی حضرت آیة الله مؤسس و فرزند برومندشان آیة الله شیخ مرتضی حائری ص 41
حجةالاسلام و المسلمین آقای شیخ عباس طواری یزدی نقل کردند که مرحوم آقای شیخ عبدالکریم حایری یزدی (ره) شبی بچهای در منزل میآید که پدرم مریض است اگر بفریادمان نرسید پدرمان میمیرد.
ایشان با نوکرشان با آن بچه حرکت میکنند و آقای دکتر مدرسی را برداشته به خانهی مریض میروند.
آقای دکتر او را معاینه نموده در ضمن دستور میدهند که فلان روغن باید به بدن او مالیده شود.
بعد از پیچیدن نسخه و تهیه دارو، نوکر آقا چون میخواهد روغن به بدن او بمالد متوجه میشود آن قدر بدن او کثیف و متعفن است که میگوید حالت استفراغ مرا دست داد و کنار میرود.
مرحوم آقای حاج شیخ خودشان آستین را بالا زده تمام بدنش را روغن میمالند.
بعد به خانه که مراجعت مینمایند نوکرش میگوید در اتاق خلوت خودشان که رفتند و در را بستند. میگفتند اگر امشب چنین کاری نمیکردم خواب نمیرفتم (با اینکه ممکن بود ایشان دستور بدهند برایش دکتر ببرند).[1]
«برگ سبز» تحفه درویش
[1]- شرح زندگانی حضرت آیة الله مؤسس و فرزند برومندشان آیة الله شیخ مرتضی حائری ص...