پس از طی دورهی مقدمات، به تحصیل سطح فقه و اصول میپردازد. در این زمان که بالغ و رشید گشته بود، چون پدرش در کار زراعت احتیاج به کمک او داشته و هم دلش میخواسته که به او زن بدهد، به او تکلیف میکند که به ده باز گردد و زن بگیرد.
به طوری که از گفتههای خود پدرم مستفاد میگشت، شوق تحصیل علم به حدی بر وی غلبه داشته که اگر از مخالفت امر پدر، ترس گناه و مخالفت امر الهی را نمیداشته نه حاضر بوده ازدواج کند و نه به ده باز گردد و در این باره از یکی از علمای آن زمان تربت که به وی اعتقاد داشته استفتاء کرده و پرسیده است که اگر جوانی میل داشته باشد به تحصیل علم ادامه بدهد و پدرش اجازه ندهد آیا اگر بدون اجازه پدر در پی تحصیل علم برود خلاف شرع کرده است و سفر او سفر حرام است؟ آن آقا گفته اگر آن جوان شما باشید خلاف شرع نیست، بلکه واجب است که این کار را بکنید.
همین که از جهت شرعی مسأله مطمئن میگردد تصمیم میگیرد که برای ادامهی تحصیل به مشهد برود و از پدرش هیچ گونه کمک نخواهد.
و با آن که در آن زمان در مشهد علمایی بودهاند و مدرسهها و موقوفههایی برای طلاب علوم دینی بوده و اگر میخواسته، هر یک از علمای تربت حاضر بودهاند برایش به علمای مشهد توصیه بنویسند، او ابدا این فکر را نمیکند که نزد عالمی برود و از کسی توصیه بگیرد یا از موقوفهای که برای طلاب است کمک بخواهد.
بلکه تصمیم میگیرد که برود در مشهد، روزها کار بکند، شبها درس بخواند و این کار را میکند.
تا آنکه میگفت: روزی در حرم مشغول زیارت بودم که دستی از پشت به شانهام خورد و برگشتم دیدم پدرم میباشد که برای بردن من آمده است. خیلی رقت کردم چون پیرمرد تنها بود و دستیاری نداشت و فرزند پسر فقط من یکی را داشت. این بود که با همه شوق تحصیل که همراه داشتم همراهش باز گشتم.
اتفاقا به هنگام بازگشتن در بین راه به همان آقای عالم که از او استفتاء کرده بودم برخوردیم که عازم مشهد بود. چون مرا و پدرم را دید فهمید که مطلب چیست و خیلی اظهار تأسف کرد و به پدرم گفت: حیف است که این جوان را میبرید زیرا او یکپارچه عشق و شوق و تحصیل است.[1]
«برگ سبز» تحفه درویش
[1]- فضیلتهای فراموش شده صفحه 161
پس از طی دورهی مقدمات، به تحصیل سطح فقه و اصول میپردازد. در این زمان که بالغ و رشید گشته بود، چون پدرش در کار زراعت احتیاج به کمک او داشته و هم دلش میخواسته که به او زن بدهد، به او تکلیف میکند که به ده باز گردد و زن بگیرد.
به طوری که از گفتههای خود پدرم مستفاد میگشت، شوق تحصیل علم به حدی بر وی غلبه داشته که اگر از مخالفت امر پدر، ترس گناه و مخالفت امر الهی را نمیداشته نه حاضر بوده ازدواج کند و نه به ده باز گردد و در این باره از یکی از علمای آن زمان تربت که به وی اعتقاد داشته استفتاء کرده و پرسیده است که اگر جوانی میل داشته باشد به تحصیل علم ادامه بدهد و پدرش اجازه ندهد آیا اگر بدون اجازه پدر در پی تحصیل علم برود خلاف شرع کرده است و سفر او سفر حرام است؟ آن آقا گفته اگر آن جوان شما باشید خلاف شرع نیست، بلکه واجب است که این کار را بکنید.
همین که از جهت شرعی مسأله مطمئن میگردد تصمیم میگیرد که برای ادامهی تحصیل به مشهد برود و از پدرش هیچ گونه کمک نخواهد.
و با آن که در آن زمان در مشهد علمایی بودهاند و مدرسهها و موقوفههایی برای طلاب علوم دینی بوده و اگر میخواسته، هر یک از علمای تربت حاضر بودهاند برایش به علمای مشهد توصیه بنویسند، او ابدا این فکر را نمیکند که نزد عالمی برود و از کسی توصیه بگیرد یا از موقوفهای که برای طلاب است کمک بخواهد.
بلکه تصمیم میگیرد که برود در مشهد، روزها کار بکند، شبها درس بخواند و این کار را میکند.
...