مرحوم حاج آخوند به مادرم و به همهی ما احترام میگذاشت. ما را با کلمهی شما خطاب میکرد و در بیشتر وقتها اگر میخواست تذکری بدهد و چیزی بفهماند به طور غیر مستقیم آن را تذکر میداد و مستقیما تذکر نمیداد. مثلا نمیگفت: چنین کاری که کردی خوب نبود. بلکه میگفت: به نظر میرسد که آدم اگر اینطور بکند خوبست، چنین نیست؟ شما چه میگویید؟
در این کلمه اغراق نمیگویم که حاج آخوند یکپارچه ادب و معرفت بود و این ادب و معرفتش او را در نظر ما که افراد خانوادهاش بودیم بزرگ کرده بود، نه نماز و روزهاش.
مرحوم حاج آخوند در هنگام بیداری کم اتفاق میافتاد که پایش را در حضور ما دراز بکند تا به چیزی تکیه بدهد.
هرگز نشد بر غذایی ایراد بگیرد که شور است یا بی نمک، تلخ است یا شیرین، خام است یا پخته. اگر خربزهای را مثلا پاره میکرد و بیمزه بود، میخورد و هیچ نمیگفت و آن را کنار نمیگذاشت و خربزهی دیگر پاره نمیکرد. هیچگاه نخواست برای او چیز مخصوصی بپزند.
هر شب که به خانه میآمد اگر هنوز شام نخورده بودیم با ما، در خوردن شام شریک میشد و اگر شام خورده بودیم چون خودش تأکید کرده بود که منتظرش نشوند هر چه که بود میخورد. بسیاری از اوقات در کار خانه کمک میکرد و همیشه به مادرم میگفت: من شرعا حق ندارم از تو بخواهم که زحمت خانه را بکشی و از او رضایت میطلبید.
خویشاوندان مادرم اگر به خانهی ما میآمدند و هر قدر میماندند اصلا از حالت او اکراهی محسوس نمیشد تا چه رسد که به روی مادرم بیاورد.
اگر گاهی مادرم زبان به شکوه از دامادش یا کس دیگر میگشود هرگاه درآن باره از حد اعتدال خارج میشد همین اندازه میگفت: از خدا بترس.
هر یک از ما اگر کار خوبی میکردیم تشویق و تحسین میکرد و اگر کار ما ناقص بود میگفت: کم کم درست میشود، حالا اول کار است، کم کم سعی میکنید درست میشود.
هرگاه از مادر نزد او شکایت میکردیم ما را آرام میکرد و میگفت: مادر شما زن قانع خوبی است، این زندگی را او نگهداری میکند. خیلی زحمت میکشد، هیچگاه توقعی ندارد، گاهی اگر خلقش تنگ میشود حق دارد، شما تحمل بکنید.
نماز و روزههای مرحوم حاج آخوند، او را مغرور نکرده بود و از پارسیانی نبود که روی از گنهکاران برتابد، بلکه به بخشایندگی در آنها نظر میکرد.
با این همه زهد و عبادتی که داشت هرگز زهد و عبادت خود را به رخ کسی نکشید و به آنها که آن زهد و عبادت را نداشتند به نظر کمتر نگاه نکرد و هیچگاه ما را که فرزندانش بودیم به بیش از واجبات دینی و ترک از محرمات امر و نهی نکرد و نگفت که مثلا چون من نماز شب میخوانم باید شما هم نماز شب بخوانید یا چون من روزه مستحبی میگیرم شما هم بگیرید و از این سبب خود را برتر نمیشمرد.
در این باره حکایتی هم نقل میکرد از مرحوم حاج شیخ جعفر عرب معروف به شیخ جعفر کبیر که فرزند خود را بیدار میکرد که نماز شب بخواند. شبی شنید که او به صدای بلند در هنگام نیت نماز میگوید اصلی صلوة الیل للشیخ جعفر، الله اکبر! (یعنی به جای نماز شب میخوانم قربةً الی الله میگفت: نماز شب میخوانم برای شیخ جعفر الله اکبر.)[1]
«برگ سبز» تحفه درویش
[1]- فضیلتهای فراموش شده صفحه 153
مرحوم حاج آخوند به مادرم و به همهی ما احترام میگذاشت. ما را با کلمهی شما خطاب میکرد و در بیشتر وقتها اگر میخواست تذکری بدهد و چیزی بفهماند به طور غیر مستقیم آن را تذکر میداد و مستقیما تذکر نمیداد. مثلا نمیگفت: چنین کاری که کردی خوب نبود. بلکه میگفت: به نظر میرسد که آدم اگر اینطور بکند خوبست، چنین نیست؟ شما چه میگویید؟
در این کلمه اغراق نمیگویم که حاج آخوند یکپارچه ادب و معرفت بود و این ادب و معرفتش او را در نظر ما که افراد خانوادهاش بودیم بزرگ کرده بود، نه نماز و روزهاش.
مرحوم حاج آخوند در هنگام بیداری کم اتفاق میافتاد که پایش را در حضور ما دراز بکند تا به چیزی تکیه بدهد.
هرگز نشد بر غذایی ایراد بگیرد که شور است یا بی نمک، تلخ است یا شیرین، خام است یا پخته. اگر خربزهای را مثلا پاره میکرد و بیمزه بود، میخورد و هیچ نمیگفت و آن را کنار نمیگذاشت و خربزهی دیگر پاره نمیکرد. هیچگاه نخواست برای او چیز مخصوصی بپزند.
هر شب که به خانه میآمد اگر هنوز شام نخورده بودیم با ما، در خوردن شام شریک میشد و اگر شام خورده بودیم چون خودش تأکید کرده بود که منتظرش نشوند هر چه که بود میخورد. بسیاری از اوقات در کار خانه کمک میکرد و همیشه به مادرم میگفت: من شرعا حق ندارم از تو بخواهم که زحمت خانه را بکشی و از او رضایت میطلبید.
...