در آن زمان یکی از فرزندان مرحوم آخوند ملا محمد کاظم خراسانی به نام حاج میرزا محمد، معروف به آقازاده، مقیم مشهد بود و عالمی بسیار متعین و متنفذ بود. مرحوم آقازاده که در رتق و فتق امور وارد بود، نوکران متعددی داشت، هر کدام برای انجام کاری.
یکی از نوکرانش مردی بود به نام حاجی علی اکبر که از همه مشتیتر بود و غالبا سلاح کمری در زیر لباس داشت و محافظ آقا بود.
این حاجی علی اکبر برای من که حسینعلی راشد هستم نقل کرد که در ایام زمستان برای سرکشی به املاک آقا به نیشابور رفته بودم. در مراجعه به مشهد در راه، بین شریف آباد و مشهد، برفگیر شدیم و در قهوه خانهی حوض حاج مهدی ماندیم.
نویسنده توضیح میدهد که در آن زمان راه مشهد به نیشابور یا تربت حیدریه از شریف آباد میگذشت و به شاه تقی میرسید و از راهی که در این زمان هست چند فرسنگ کوتاه تر بود لکن از کال طرق به آن طرف کوهستانی بود به همین جهت در زمستان و برف گاه ممکن بود که مسافران نتوانند به آسانی بگذرند.
باری حاج علی اکبر میگفت: غیر از ما جمعی دیگر به همان قهوه خانه پناه آورده بودند. شب فرا رسیده بود که اتومبیلی از طرف مشهد رسید و چهار نفر از جوانان پولدار و خوشگذران مشهد که چهار خانم را با خود داشتند و نمیدانم به کجا میخواستند برای خوشگذرانی بروند به سبب برف و تاریکی ناچار به همین قهوه خانه پناه آوردند.
آمدن آنها در شب تاریک برفی در میان کوهستان، بزم عشرتی مجانی برای مسافران به وجود آورد. جوانان بطریهای مشروب و خوراکیها را چیدند و زنها بعضی به خوانندگی و بعضی به رقص پرداختند. در گرماگرم این بساط، در قهوه خانه باز شد و مرحوم آخوند با سه چهار نفر که از تربت به مشهد میرفتند و مرکبشان الاغ بود از ناچاری برف و تاریکی شب، رو به همین قهوه خانه آورده بودند و از صاحب قهوه خانه اجازه خواستند که به آنها جایی بدهد و او گفت سکوی آن طرف خالی است.
حاج علی اکبر میگفت: من با مشاهده این وضع هراسان شدم و گفتم که نکند یا از جانب آخوند نسبت به اینها تعرضی بشود یا از جانب اینها به آن مرد اهانت شود و آماده شدم که اگر خواستند به حاج آخوند اهانت کنند در مقام دفاع برآیم هر چه بادا باد.
لکن حاج آخوند وارد قهوه خانه شد به طوری که گویا نه کسی را میبیند و نه چیزی میشنود و به سوی آن سکو رفت و چون نماز مغرب و عشا را نخوانده بود از قهوهچی پرسیدند قبله کدام طرف است؟ و او سمت قبله را نشان داد. حاج آخوند به نماز ایستاد و آن چهار نفر به وی اقتدا کردند.
یکی اذان گفت و حاج آخوند اقامه گفت و وارد نماز شدند. من هم غنمیت دانستم و وضو گرفتم و اقتدا کردم. چند نفر دیگر نیز از مسافران از بزم عشرت رو برگردانده و به صف جماعت پیوستند. قهوهچی نیز گفت: غنیمت است یک شب اقلا نمازی پشت سر حاج آخوند بخوانیم. خلاصه وقتی که از نماز فارغ گشتیم از جوانها و خانمها اثری نبود. بساط خود را جمع کرده بودند و نفهمیدم در آن شب برفی به کجا رفتند.[1]
«برگ سبز» تحفه درویش
[1]- فضیلتهای فراموش شده صفحه 127
در آن زمان یکی از فرزندان مرحوم آخوند ملا محمد کاظم خراسانی به نام حاج میرزا محمد، معروف به آقازاده، مقیم مشهد بود و عالمی بسیار متعین و متنفذ بود. مرحوم آقازاده که در رتق و فتق امور وارد بود، نوکران متعددی داشت، هر کدام برای انجام کاری.
یکی از نوکرانش مردی بود به نام حاجی علی اکبر که از همه مشتیتر بود و غالبا سلاح کمری در زیر لباس داشت و محافظ آقا بود.
این حاجی علی اکبر برای من که حسینعلی راشد هستم نقل کرد که در ایام زمستان برای سرکشی به املاک آقا به نیشابور رفته بودم. در مراجعه به مشهد در راه، بین شریف آباد و مشهد، برفگیر شدیم و در قهوه خانهی حوض حاج مهدی ماندیم.
نویسنده توضیح میدهد که در آن زمان راه مشهد به نیشابور یا تربت حیدریه از شریف آباد میگذشت و به شاه تقی میرسید و از راهی که در این زمان هست چند فرسنگ کوتاه تر بود لکن از کال طرق به آن طرف کوهستانی بود به همین جهت در زمستان و برف گاه ممکن بود که مسافران نتوانند به آسانی بگذرند.
باری حاج علی اکبر میگفت: غیر از ما جمعی دیگر به همان قهوه خانه پناه آورده بودند. شب فرا رسیده بود که اتومبیلی از طرف مشهد رسید و چهار نفر از جوانان پولدار و خوشگذران مشهد که چهار خانم را با خود داشتند و نمیدانم به کجا میخواستند برای خوشگذرانی بروند به سبب برف و تاریکی ناچار به همین قهوه خانه پناه آوردند.
...