حجة الاسلام والمسلمین آقای حاج سید عباس حسینی کاشانی به نقل از گروهی از چهرههای مورد اعتماد نجف اشرف، داستانی شنیدنی ملاقات سفیر کبیر انگلستان با آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی را بدین صورت نقل کرد که بسیار آموزنده است.
گفتند: «پس از پایان جنگ دوم جهانی یکی از تجار سرشناس و درستکار و نیکو کردار بنام آقای حاج مهدی بهبهانی که در بازار عراق و سوریه مورد احترام و اعتماد بود و در نجف و شام آثار خیریه بسیاری دارد، از سوی دولت وقت عراق و نخست وزیر آن نوری سعید، به محضر آیت الله اصفهانی شرفیاب شد و ضمن صحبت گفت: «حضرت آیت الله ! سفیر کبیر انگلستان قصد شرفیاب و تقدیم پیام دولت متبوع خودرا به حضرتعالی دارد.»
آیت الله فرمود: «مرا با سفیر انگلستان چکار؟» و حاضر به دیدار نشد. آقای بهبهانی اصرار کرد که نپذیرفتن او صورت خوشی ندارد.
آیت الله فرمودند: «به یک شرط او را میپذیرم.»
پرسیدند: «آن شرط چیست؟»
فرمود: «دیدار و گفتگو علنی و در حضور مردم باشد.»
این مطلب مورد توافق قرار گرفت.
پس از روشن شدن ساعت دیدار، آقای بهبهانی به بغداد اطلاع داد که میتوانند شرفیاب گردند و آیت الله نیز از علمای بزرگ حوزهی نجف، تجار و شیوخ و شخصیتهای برجستهی عرب دعوت به عمل آورد که در ساعت مقرر حضور یابند.
روز موعود فرا رسید از یک سو سفیر انگستان با نخست وزیر عراق و گروهی از وزرا با اسکورت و تشریفات بسیار به بیت آیت الله وارد شدند و از سوی دیگر هم انبوهی از شخصیتهای مختلف که از سوی آیت الله دعوت شده بودند در آنجا گرد آمدند. هر کس در جای خود قرار گرفت و با آمادگی مجلس آیت الله نیز از اندرونی بیت، به قصد حضور و شرکت در مجلس وارد شد.
ابهت و عظمت و روحانیت خاص آن پیشوای بزرگ، همهی حاضران را گرفت. همگی به احترام او بپا خاستند و آن بزرگوار نیز سر جای خود نشست.
سفیر بریتانیا که در کنار آیت الله بود پس از عرض سلام و اظهار ارادت و تقدیم پیام دولت متبوع خود، گفت: «عالی جناب! دولت انگلستان نذر کرده بود که اگر بر آلمان نازی پیروز گردد یک صد هزار دینار خدمت شما به عنوان پیشوای جهان تشیع تقدیم دارد تا در هر موردی که خود شایسته بدانید هزینه کنید.»
آیت الله فرمود: «مانعی ندارد.»
سفیر بیدرنگ کیف خود را گشود و یک قطعه چک صد هزار دیناری تقدیم داشت و آیت الله آن را دریافت داشت و زیر تشک خود نهاد.
از پذیرش چک به وسیلهی آن مرجع بزرگ بسیاری از علما، تجار و شخصیتهای عرب آزرده خاطر شدند، اما طولی نکشید که دیدند آیت الله با تدبیر تحسین برانگیز به سفیر و همراهان فرمودند: «ما میدانیم که در این جنگ ویرانگر بسیاری از مردم آواره و از هستی ساقط شدند. از طرف ما به دولت متبوع خود بگویید که: سید ابوالحسن به نمایندگی از مسلمانان وجه ناقابلی به منظور کمک به آسیب دیدگان جنگ تقدیم میدارد و از کمی وجه معذرت میخواهد چرا که خود میدانید ما در شرایط مشابهی هستیم.»
و آنگاه چک سفیر بریتانیا را از زیر تشک خود درآورد و یک قطعه چک یک صد هزار دیناری نیز از خود روی آن گذاشت و با عذرخواهی به سفیر بریتانیا داد.
وضعیت مجلس دیدنی بود با این تدبیر ظریف و سخاوت آیت الله ، سفیر بریتانیا شرمنده شد و رنگ چهرهاش تغییر کرد. اجازهی مرخصی خواستند و با بوسیدن دست آن مرجع بزرگ از بیت آیت الله خارج شدند.
از نخست وزیر وقت عراق آوردهاند که سفیر به او گفت: «ما بر این اندیشه بودیم که شیعیان را بخریم اما پیشوای شما ما را خرید و پرچم اسلام را بر فراز کاخ بریتانیا کوبید.»[1]
«برگ سبز» تحفه درویش
[1]- کرامات صالحین صفحه 274
حجة الاسلام والمسلمین آقای حاج سید عباس حسینی کاشانی به نقل از گروهی از چهرههای مورد اعتماد نجف اشرف، داستانی شنیدنی ملاقات سفیر کبیر انگلستان با آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی را بدین صورت نقل کرد که بسیار آموزنده است.
گفتند: «پس از پایان جنگ دوم جهانی یکی از تجار سرشناس و درستکار و نیکو کردار بنام آقای حاج مهدی بهبهانی که در بازار عراق و سوریه مورد احترام و اعتماد بود و در نجف و شام آثار خیریه بسیاری دارد، از سوی دولت وقت عراق و نخست وزیر آن نوری سعید، به محضر آیت الله اصفهانی شرفیاب شد و ضمن صحبت گفت: «حضرت آیت الله ! سفیر کبیر انگلستان قصد شرفیاب و تقدیم پیام دولت متبوع خودرا به حضرتعالی دارد.»
آیت الله فرمود: «مرا با سفیر انگلستان چکار؟» و حاضر به دیدار نشد. آقای بهبهانی اصرار کرد که نپذیرفتن او صورت خوشی ندارد.
آیت الله فرمودند: «به یک شرط او را میپذیرم.»
پرسیدند: «آن شرط چیست؟»
فرمود: «دیدار و گفتگو علنی و در حضور مردم باشد.»
این مطلب مورد توافق قرار گرفت.
پس از روشن شدن ساعت دیدار، آقای بهبهانی به بغداد اطلاع داد که میتوانند شرفیاب گردند و آیت الله نیز از علمای بزرگ حوزهی نجف، تجار و شیوخ و شخصیتهای برجستهی عرب دعوت به عمل آورد که در ساعت مقرر حضور یابند.
...