هیچگاه خود ستایی نداشت و در حضور دیگران از خود یا فرزندانش بر سبیل ستایش چیزی نمیگفت و وقت دیگران را با با سخن گفتن دربارهی فرزندانش یا خودش نمیگرفت. گاهی اگر کسی چیزی میپرسید مثلا راجع به من میپرسید چطور است، به همین اندازه میگفت: مادهی (استعداد) خوبی دارد اگر کار بکند. اولین بار که همراهش به محضر مرحوم حاج آقا حسین قمی رفتم، مرحوم حاج آقا حسین پرسید: فرزند خود را عادل میدانید؟ گفت: نه.
روزی که برای دیدن من به تهران آمد چون خودم به دلیلی نمیتوانستم از خانه بیرون بروم دو نفر از دانشجویان محل ما که در مدرسهی سپه سالار که آن زمان مقر دانشکدهی علوم معقول و منقول بود اقامت داشتند، برای همراهی با ایشان تا منزل به گاراژ رفتند و همراه ایشان آمدند تا به خانهای که من در آن سکونت داشتم. با آنکه پنج سال بود مرا ندیده بود و بر من حوادثی گذشته بود، همین که رسید و دستش را بوسیدم، رویم را بوسید و گفت: خوب هستید؟ گفتم: الحمدالله و نشست، تا مدت یک ساعت که آن دو دانشجوی محترم نشسته بودند فقط با آنها صحبت کرد و از احوال آنها جویا شد و تفقد و پرسش کرد و در حضور آنها با من صحبت نکرد و با آنکه از راه رسیده و خسته بود در همهی این مدت دو زانو نشست. همین که آنها رفتند به پرسش از احوال من پرداخت. او چنان نبود که ملاحظهی حال دیگران را نکند و فقط به فرزند خویش بپردازد.[1]
«برگ سبز» تحفه درویش
[1]- فضیلتهای فراموش شده صفحه156
هیچگاه خود ستایی نداشت و در حضور دیگران از خود یا فرزندانش بر سبیل ستایش چیزی نمیگفت و وقت دیگران را با با سخن گفتن دربارهی فرزندانش یا خودش نمیگرفت. گاهی اگر کسی چیزی میپرسید مثلا راجع به من میپرسید چطور است، به همین اندازه میگفت: مادهی ( استعداد ) خوبی دارد اگر کار بکند. اولین بار که همراهش به محضر مرحوم حاج آقا حسین قمی رفتم، مرحوم حاج آقا حسین پرسید: فرزند خود را عادل میدانید؟ گفت: نه.
روزی که برای دیدن من به تهران آمد چون خودم به دلیلی نمیتوانستم از خانه بیرون بروم دو نفر از دانشجویان محل ما که در مدرسهی سپه سالار که آن زمان مقر دانشکدهی علوم معقول و منقول بود اقامت داشتند، برای همراهی با ایشان تا منزل به گاراژ رفتند و همراه ایشان آمدند تا به خانهای که من در آن سکونت داشتم. با آنکه پنج سال بود مرا ندیده بود و بر من حوادثی گذشته بود، همین که رسید و دستش را بوسیدم، رویم را بوسید و گفت: خوب هستید؟ گفتم: الحمدالله و نشست، تا مدت یک ساعت که آن دو دانشجوی محترم نشسته بودند فقط با آنها صحبت کرد و از احوال آنها جویا شد و تفقد و پرسش کرد و در حضور آنها با من صحبت نکرد و با آنکه از راه رسیده و خسته بود در همهی این مدت دو زانو نشست. همین که آنها رفتند به پرسش از احوال من پرداخت. او چنان نبود که ملاحظهی حال دیگران را نکند و فقط به فرزند خویش بپردازد.