از حرکت به سوی شناخت ناشناختهها، با تعبیر تحقیق یاد میشود.
حقیقت تحقیق همان پژوهش، جستار و جستجو، کاوش و کندوکاو، تتبع و پیجویی است.
پایان و حاصل عملیات تحقیقاتی موفق نیز شناخت و دانش است.
اما مبدأ این حرکت چیست؟
مسلما تا پرسش متولد نشود، حرکت به سوی پاسخ آن (یا همان تحقیق) موضوع و مورد پیدا نمیکند.
نطفه پرسش، کنجکاوی انسان است.
به سخن دیگر تا انسان کنجکاو نباشد، پرسا و پرسشگر نخواهد نشد و تا انسان پرسا نگردد کاوشگر و محقق نخواهد شد.
پس تمام پیشرفتهای دانش، یک ریشه دارد و آن کنجکاوی است. کنجکاوی به پرسشگری میرسد و پرسشگری به کاوشگری، و کندوکاو موفق نیز به دانش و کشف ناشناختهها.
سراغ کنجکاوی میرویم. کنجکاوی چیست؟
در هر لحظه ملیاردها پدیده اتفاق میافتد.
در میدان پدیدهها، هیچ اثری از کنجکاوی اشیاء بیجان و گیاهان نسبت به پدیدهها مشاهده نمیشود.
البته در برخی از حیوانات، کنجکاوی بسیار اندک و بستهای دیده میشود، اما این کنجکاوی آن چنان بسته است که هرگز توسعه نمییابد.
در این میدان تنها انسان است که با مشاهده پدیدهها کنجکاو میشود.
اگر کنجکاوی انسان را زیر ذرهبین خرد بگذاریم، روشن میشود که حقیقت کنجکاوی این است که هر پدیدهای نیازمند عامل و سبب و علت است.
درک و شناخت این نیازمندی است که این پرسش را برمیانگیزاند که عامل این پدیده کدام است؟
این پرسش، انسان را به کندوکاو وامیدارد.
کندوکاو همان حفاری در میان داشتههاست. انسان با حفاری در میان داشتههایش، تلاش میکند عامل ناشناخته پدیده مشهود را بیابد.
عصاره تمام آن چه گذشت این است که:
جهانبینی، حاصل شناخت است.
شناختِ ناشناختهها، حاصل کندوکاو است.
کندوکاو، حاصل کنجکاوی است.
روح کنجکاوی، «نیاز هر پدیدهای به عامل» است.
به سخن دیگر این رابطه منطقی، پیش از گشودن هر راهی برای شناخت جهان قرار دارد.
به سخن دیگر اگر این سیر منطقی نباشد اصلا علم کلید نمیخورد.
به سخن دیگر «نیاز هر پدیدهای به عامل» شاه کلید ورود به تمام راهها است.
به سخن دیگر گزاره نیاز پدیده به عامل (و به تعبیر دقیق این شناخت عقلانی این مطلب) تازه ما را به حرکت وادار میکند که به سوی تحقیق برویم.
به سخن دیگر حیات عقلانی بشر دو حوزه دارد یکی بدیهیات (که خود شامل چند شاخه است) و دیگری استدلالیات.
شناخت یاد شده، سرمایه اولیه ما از حوزه بدیهیات است که فعالیت در حوزه استدلالیات را کلید میزند و حیات عقلانی بشر در حوزه استدلالیات را آغاز میکند.
ضمیمه شدن شناخت بدیهی «نیاز هر پدیدهای به عامل» به مشاهدات است که ستاره شناس را به پای تلسکوپ مینشاند زیست شناس را به پای میکروسکوپ و فیزیکدان را در آزمایشگاه و فیلسوف را در جهان اندیشه مهمان میکند.
پس نتیجه واقعی کنجکاوی یک قضیه عقلی یا گزاره علمی است و آن این که:
«هیچ پدیدهای بدون عامل نیست».
یعنی خرد ما مییابد و میشناسد که تمامی پدیدههای نیازمند علت و سبب و عاملی است که بر ما پوشیده است.
با این شناخت، حرکت به سوی کشف آن عاملِ پوشیدهی پدیده، رقم میخورد و دستگاه تحقیق و کندوکاو گشوده میشود و بشر پا به جهان دانش میگذارد.
اگر گزاره علمی یاد شده نبود، هرگز پنجره دانش در برابر انسان گشوده نمیشد.
بنا بر این گزاره یاد شده (به تعبیر دقیقتر شناخت عقلانی یاد شده که با این گزاره بیان میشود) مبدأ تمامی حرکتها و تمامی راههای شناخت و جهانبینی است.
یعنی چه از راه حواس پنجگانه و چه از راه دیگری وارد جهانبینی شویم، سرآغاز همه راهها، کنجکاوی است.
روح کنجکاوی هم «نیاز هر پدیدهای به عامل» است.
آن چه مهم است این که بدانیم آیا شناخت، نسبت به گزارهی «هیچ پدیدهای بدون عامل نیست»، شناخت کامل است؟ یا شناخت ناقص؟
به سخن دیگر آیا درستی این قضیه در همه زمانها و مکانها و افراد ثابت و تغییر ناپذیر است؟
یا این که ممکن است پیشرفت علم و دانش به جایی برسد که بگوید در زمانی و یا مکانی، امکان دارد که پدیدهای تحقق یابد بدون این که عاملی نداشته باشد؟
به سخن دیگر آیا درستی قضیه یاد شده مطلق است یا نسبی است؟
از حرکت به سوی شناخت ناشناختهها، با تعبیر تحقیق یاد میشود.
حقیقت تحقیق همان پژوهش، جستار و جستجو، کاوش و کندوکاو، تتبع و پیجویی است.
پایان و حاصل عملیات تحقیقاتی موفق نیز شناخت و دانش است.
اما مبدأ این حرکت چیست؟
مسلما تا پرسش متولد نشود، حرکت به سوی پاسخ آن (یا همان تحقیق) موضوع و مورد پیدا نمیکند.
نطفه پرسش، کنجکاوی انسان است.
به سخن دیگر تا انسان کنجکاو نباشد، پرسا و پرسشگر نخواهد نشد و تا انسان پرسا نگردد کاوشگر و محقق نخواهد شد.
پس تمام پیشرفتهای دانش، یک ریشه دارد و آن کنجکاوی است. کنجکاوی به پرسشگری میرسد و پرسشگری به کاوشگری، و کندوکاو موفق نیز به دانش و کشف ناشناختهها.
سراغ کنجکاوی میرویم. کنجکاوی چیست؟
در هر لحظه ملیاردها پدیده اتفاق میافتد.
در میدان پدیدهها، هیچ اثری از کنجکاوی اشیاء بیجان و گیاهان نسبت به پدیدهها مشاهده نمیشود.
البته در برخی از حیوانات، کنجکاوی بسیار اندک و بستهای دیده میشود، اما این کنجکاوی آن چنان بسته است که هرگز توسعه نمییابد.
در این میدان تنها انسان است که با مشاهده پدیدهها کنجکاو میشود.
اگر کنجکاوی انسان را زیر ذرهبین خرد بگذاریم، روشن میشود که حقیقت کنجکاوی این است که هر پدیدهای نیازمند عامل و سبب و علت است.
...