×

درباره میز در پرتو خرد

چه اندازه به خرد خویش بها داده‌ایم؟!
آیا زندگی ما تبلور جریان عقلانیت ماست؟! یا با «منطق دلم می‌خواهد» کلید می‌خورد و با شعار «خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شود» جریان می‌یابد؟!
×

آرزوی رخصت...!


یا علی! ای آقای من!
ای نور خدایی در دل تاریکی‌ها!
ای ستون دین!


تو را سپاس می‌گویم که در سایه لطفت قدمی برداشتم.


تو، تویی!
و من، کمتر از مورچه در بارگاه سلیمان!
تو را از پیش‌کش کاری چنین اندک برتر می‌دانم؛
اما آرزومندم رخصت دهی تا کار ناچیزم را به نام تو زینت بخشم.
اگر چنین گردد متواضعانه بسی شادمان و مفتخرم.
شاید خدای از تقصیراتم بگذرد و آن را خالص بپذیرد.


تو پدر یتیمان و همسر بیوه زنان و حامی بی‌کسانی!
و من یتیمی غریب!
و خوب می‌دانی غم سنگین یتیم را، آن هم یتیمی غریب.
تو بر من منت گذاری اگر به افتخار این هدیه رخصت فرمایی،
و من سر به آسمان سایم اگر قبولت افتد.


آقای من ای علی فدایت گردم.


*****


مولای ياعلی!
يا نور الله فی ظلمات الارض!
يا عمود الدين!


أشکرک علی اتمام عملی هذا فی ظلک.


أنت أنت؛
و أنا أقل من النمل الی سليمان؛
فأُجِلّک من هديتی إليک؛
لکن أرجوک أن تأذن لی فی تزيين عملی هذا الحقير القلیل،
بوضع اسمک المقدس عليه،
سرورا و فخرا مع التواضع؛
لعل الله يتجاوز عن­تقصيری ويقبله خالصا


إنک زوج الارامل و ابو اليتامی و کافل الايتام،
و أنا يتيم غريب،
و أنت أعلم بشدة هموم اليتيم خاصةً إذا کان غريبا؛
فامنن علی بهذا الفخر!


مولای ياعلی روحی فداک!

×

جستجوی پیشرفته

جستجو در میزهای
دامنه جستجو


×

ارتباط با ما

info@aashtee.org :پست الکترونیک ما
rss
بسم الله الرحمن الرحیم
پنج شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۴
۱۱ شوال ۱۴۴۶
ابزار
  • نمایش دو ستون
  • نمایش درختواره
  • نمایش متن مقاله
  • بستن متن‌ها
درختواره

کافر از نظر اسلام

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۰۳/۱۸-۸:۵۷:۳۹
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۸/۰۴/۰۸-۹:۳۹:۲۱
    • کد مطلب:22982
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (1) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 18802

نوشتاری با عنوان «کافر در مدار انسانیت» به تبیین جایگاه کافر از منظر خرد پرداخت.

و اینک نوبت به تبیین کافر از منظر اسلام می‌رسد.

پیش از بیان نگرش اسلام به کافر، شایسته است نگاهی به نوشتار مهم «نظریه عقلانیت فراگیر» بیفکنیم.

در این نوشتار با معضله شکست در تفاهم آشنا شدیم و در نخستين گام حل آن، ضرورت جغرافيای شناخت را شناختیم.

گفتیم برای رسيدن به هدف اصلی، يعنی تفاهم، نيازمند اشتراك در دريافت پيامها هستیم… و برای این مهم ناچار شديم سيری كوتاهی در بحث از زبان و رسانه داشته باشيم تا بتوانيم به زبان بين المللی دست يابيم.

در بحث زبان گفتیم که «انتقال اطلاعات» مهم‌ترين نقش زبان است که مهمترين ويژگی آن  «تفاهم» است.

اگر اين ويژگی زبان (يعنی انتقال و تفاهم) را، فلسفه‌ی اصلی زبان بدانيم زبان به معنی عام و وسيع آن را درمي‌يابيم.

در سرفصل «بين المللی كردن زبان» از همین نوشتار گفتیم:

هر پديده‌ای منتقل کننده‌ی حقايق است و از همين رو جزو زبان به شمار مي‌آيد.

هر اندازه يك «پديده» را از خصوصيت موردی آن «تجريد» نماييم، سخن آن «عمومي‌تر» و مخاطب آن «وسيع‌تر» مي‌گردد…

تعميم سخن يك پديده، به اندازه‌ی تجريد آن از خصوصيات بستگی دارد. هر چه تجريد بيشتر باشد، اشتباه كمتر و انتقال شفاف‌تر و دقيق‌تر و عام‌تر خواهد بود.

اگر تجريد را همچنان ادامه دهيم، به بين‌المللي‌ترين زبان و عمومي‌ترين سخن خواهيم رسيد و آن پيام همه‌ی پديده‌هاست كه:

«پديد آورنده‌ی ما كيست؟!!!»

آيا مي‌توان گفت سخن از پديد آورنده، اولين سخن و اولين انتقال بين‌المللی است؟!

آيا اين سخن بين‌المللی، برای تفاهم فراگير كافی نيست؟! اگر كافی است پس چرا چنين نشده است؟! خطا در كجاست؟ در فرستنده پيام، در انتقال دهنده پيام، و يا در گيرنده پيام؟! و يا اين كه اصلا پيامی در كار نيست؟!

و در سرفصل «موفقيت زبان» از همین نوشتار گذشت:

الهيون ادعا مي‌كنند پيام هر پديده‌ای اين است كه:

«پديد آورنده من كيست؟»

اما چرا اين پيام را همگان دريافت نمي‌كنند؟

در اين ميان احتمال مي‌رود كه از اساس پيامی وجود نداشته باشد و چنين پيامی تخيلی بيش نباشد؛

احتمال مي‌رود پيام وجود داشته باشد، ولی برخی در دريافت آن ناتوان هستند؛ از اين رو نياز به ترجمان دارند؛

احتمال مي‌رود پيام وجود داشته باشد، و ناتوانی در دريافت نيز منتفی باشد، اما هواپرستی موجب مي‌شود كه برخی افراد:

1ـ چشم و گوش خود را ببندند تا پيام را دريافت نكند و در غفلت خود خواسته فرو روند؛ و يا،

2ـ در بدترين شرايط كه پيام از شدت روشنی قابل چشم پوشی نيست، از روی استكبار دست به انكار پيام مي‌زنند.

پيداست كه منطق «دلم مي‌خواهد» (احساسات و هواپرستي) هرگز نمي‌تواند زبان مشترك همه انسانها گردد و تفاهمی را برای بشر ارمغان آورد؛

اما آيا منطق «خرد» اين توانايی را دارد كه بشر را در تفاهم ياری كند؟! آيا مي‌توان گفت «زبان خرد، فراگيرترين زبان و رسانه بين المللی همه انسانهاست»؟!

پس از این مقدمه به سراغ اساس انسانیت می‌رویم، روشن شد که اساس انسانیت خرد است.

حال اگر احتمال سوم درست باشد، یعنی پیامی وجود داشته باشد و ناتوانی در دریافت هم منتفی باشد و فرد خود خواسته چشم بر حقیقت ببندد و یا با آن به ستیز برخیزد، آیا بنا بر این احتمال، انسانیت باقی می‌ماند یا این که انسانیت، خود خواسته از بیخ و بن حذف می‌گردد؟!

پس انسانیت در گرو بررسی عقلانی و عملی این ادعای الهیون است که: هر پديده‌ای پیام می‌دهد «پديد آورنده من كيست؟»

اما آن چه کار ملحدان را زارتر می‌کند، «نظریه هوشمند» در مقابل داروینسیم است. طرفداران این نظریه علمی، فارغ از هر دین و مذهبی به وجود مبدأ هوشمندی برای جهان می‌اندیشند.

اینک دو اصل موضوعی دین را در نظر بگیرید:

خرد برترین موهبت الهی به انسان است (که اتفاقا هم انسانیت انسان هم به او گره خورده است).

رساترین پیام بین المللی پدیده‌ها، نیاز جهان به مبدأ است (که اتفاقا همان مبدأ، بخشنده جسم و جان و خرد هم هست).

اگر کسی خود خواسته، چشم خرد خود را بر بزرگترین و آشکارترین واقعیت جهان ببندد، چه نامی می‌توان بر او نهاد؟!

اسلام چنین موجودی را شایسته نام انسان نمی‌داند (که اتفاقا خرد هم در این جهت با اسلام کاملا همراه و همگام است).

به سخن دیگر کافر کسی است که بزرگترین نعمت الهی یعنی خرد را زیر پا نهاده و با بخشنده این نعمت سرستیز و طغیان و عصیان دارد.

اصل موضوعی نخست، یعنی نقش خرد در انسانیت انسان کاملا عقلانی و فرادینی است.

می‌ماند اصل موضوعی دوم، یعنی رساترین پیام بین المللی پدیده‌ها!

دو مدعی در این میدان هستند. هم ملحدین مدعی‌اند و هم الهیون مدعی‌اند. قاضی هم خرد!

یادمان هم نرود که کافرِ موضوع بحث، کافر مستضعف هم نیست.

خب این گوی و این میدان!

اگر خرد قاضی است، نه نیازی به مظلوم نمایی است و نه به شارلاتان بازی!

برای این که ملحدان و کافران را خوب بشناسیم و با برخورد اسلام با آنها آشنا شویم، دو نمونه تاریخی ارایه می‌دهیم.

این کافر کجا، آن کافر کجا؟

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۰۳/۲۸-۹:۳۷:۳۴
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:22983
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 735

شیوه برخورد اسلام با ملحدان، در تاریخ ثبت است و منطق اسلام و منطق ملحدین نیز آشکارا بیان شده است.

در ادامه دو جریان را می‌آوریم، یکی درباره کافری که افتخار اسلام شد و دیگری کافری که ننگ ملحدان.

با درنگ در ویژگی‌های این دو نمونه کافر، تفاوت جوهریِ کافر محترم و کافر غیر محترم را به خوبی خواهیم شناخت.

برخورد امام صادق ع با زندیق ابن ابی العوجاء

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۰۳/۲۸-۹:۳۷:۳۶
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:22984
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 957

ابن ابی العوجاء مصداق ملحد بی منطق است. شاهد بر این امر، چند برخورد او با امام صادق علیه السلام است.

مقصود از روایت زیر، شناخت روش و منش ابن ابی العوجاء است و نه ریز شدن بر استدلالهای مطرح شده.

لطفا برای سرعت در نتیجه، یعنی شناخت شخصیت ابن ابی العوجاء و چگونگی برخورد امام با او، تنها روی قسمتهای پر رنگ تمرکز کنید.

ابو منصور طبیب نقل کرد که مردی از یارانم گفت من و ابن ابی العوجاء و عبدالله بن مقفع در مسجد الحرام نشسته بودیم. ابن مقفع اشاره به محل طواف کرد و گفت این خلق را که می‌بینید، هیچ یک از اینها را شایسته اسم انسانیت نمی‌دانم به جز این پیرمرد نشسته (یا این بزرگ مرد)، یعنی ابوعبدالله جعفر بن محمد. اما بقیه مردم اراذل و چهارپایان هستند.

ابن ابی العوجاء: چگونه اسم انسان را بر این پیرمرد، سوای دیگران، لازم می‌دانی؟

ابن مقفع: به دلیل این که من نزد او چیزی دیده‌ام که نزد دیگران ندیده‌ام.

ابن ابی العوجاء: باید آن چه درباره او گفتی بیازمایم.

ابن مقفع: چنین مکن به راستی که من می‌ترسم آن چه در دست توست باطل کند.

ابن ابی العوجاء: این نظر (واقعی) تو نیست، لکن می‌ترسی که نظرت، در این که او را در چنین جایگاهی که تعریف قرار دادی، سست (و بی اعتبار) گردد.

ابن مقفع: اما حالا که چنین گمان بدی در مورد من داری، پس بلند شو و به سوی او برو و لکن تا جایی که می‌توانی از لغزیدن بپرهیز و اختیارت را به او نسپار (با او کوچکترین مدارا و همراهی مکن) که تو را در بند خواهد کشید (و محکوم خواهد ساخت. پس از این امتحان) او را به هر نامی که می‌خواهی، چه به سود خودت و چه به زیان خودت، بنام.

ابن ابی العوجاء بلند شد (و رفت) و من و ابن مقفع (به انتظار او) نشستیم.

هنگامی او به سوی ما بازگشت به ابن مقفع گفت: وای بر تو ای ابن مقفع، این شخص بشر نیست، اگر در این دنیا روحانیِّ باشد که هر زمانی بخواهد آشکار شود مجسم گردد و هر زمانی بخواهد پنهان شود روح گردد، آن همین شخص است.

ابن مقفع: چطور چنین است؟

ابن ابی العوجاء: نزد او نشستم هنگامی که (همه رفتند و) نزد او جز من کسی نماند، آغاز به سخن کرد و گفت: اگر امر، همان است که اینها یعنی اهل طواف می‌گویند و چنین هم هست، واقعا که اینها (از آتش دوزخ) سلامت یافتند و شما هلاک شدید، و اگر امر، همان است که شما می‌گویید، و واقعا چنین نیست، شما و آنان مساوی شدید.

ابن ابی العوجاء: خدا تو را رحمت کند ما چه می‌گوییم و آنها چه می‌گویند؟ سخن من و سخنان آنها جز یک مطلب نیست.

امام: چگونه سخن تو و سخنان آنان یکی است، در حالی آنها می‌گویند که رستاخیز و پاداش و کیفر برای آنهاست و اعتقاد دارند که به این که در آسمان خدایی است و آسمان آباد است و شما می‌پندارید که آسمان ویران است در آن کسی نیست؟!

ابن ابی العوجاء: من فرصت را مغتنم شمردم و به او گفتم: اگر امر همچنان است که آنها می‌گویند، چه چیز او (یعنی خدا) را باز داشت از این که برای خلقش آشکار شود و آنها را به عبادت خودش بخواند، تا این که دو نفر از مردمان با هم (درباره وجود او) اختلاف نکنند؟ و چرا او از مردم پنهان است و (به جای خودش) پیامبران را به سوی مردم فرستاده است؟ اگر خودش بدون واسطه این کار را می‌کرد، (زودتر به نتیجه می‌رسید و) به ایمان به او نزدیک‌تر بود؟

امام: وای بر تو! چگونه از تو پوشیده است کسی که توانایی‌اش را در خودت نشان داده؟! پیدایشت بعد از این که نبودی، و بزرگ شدنت بعد از کوچکی‌ات، و توانایی‌ات بعد از ناتوانی‌ات، و ناتوانی‌ات بعد از توانایی‌ات، و بیماری‌ات بعد از سلامتی‌ات، و سلامتی‌ات بعد از بیماری‌ات، و خشنودی‌ات بعد از ناراحتی‌ات، و ناراحتی‌ات بعد از خشنودی‌ات، و غمگینی‌ات بعد خوشحالی‌ات، و خوشحالی‌ات بعد از غمگینی‌ات، و دوستی‌ات بعد از دشمنی‌ات، و دشمنی‌ات بعد از دوستی‌ات، خواستنت بعد از نخواستنت، و نخواستنت بعد از خواستنت، و شهوتت بعد از ناخوش داشتنت، و  ناخوش داشتنت بعد از شهوتت، و میل داشتنت بعد از ترسیدنت، و ترسیدنت بعد از میل داشتنت، و امیدت بعد از ناامیدی‌ات، و ناامیدی‌ات بعد از امیدت، و به یاد آوردنت بعد از فراموش کردنت، و رفتن آن چه تو به آن اعتقاد داشتی از ذهنت و…

و امام قدرت خدا را که در نفس من بود و من نمی‌توانستم آنها را انکار کنم، پیوسته بر من می‌شمرد، تا آنجا که گمان کردم خداوند همین الان میان من و او آشکار می‌شود.

[‌نقل ابن ابی العوجاء از نخستین برخورد با امام، برای ابن مقفع در اینجا تمام شد. اما ابن ابی العوجاء] روز دوم به مجلس امام صادق علیه السلام بازگشت و ساکت و بدون سخن گفتن نشست.

امام: گویا آمده‌ای که درباره بعضی از مطالبی که در آن سخن می‌گفتیم، دوباره سخن بگویی؟

ابن ابی العوجاء: آری ای پسر پیامبر خدا، چنین اراده کرده‌ام.

امام (رو به جمع حاضر کرد و) فرمود: این شخص چقدر عجیب است! خدا را انکار می‌کند، ولی شهادت می‌دهد که من پسر فرستاده خدا هستم!

ابن ابی العوجاء: عادت مرا بر این کار وادار کرد.

عالم (امام): پس چه چیزی تو را از سخن گفتن باز می‌دارد؟ ابن ابی العوجاء: به خاطر جلال و هیبت شما، زبانم پیش شما آزاد نمی‌شود. من دانشمندان را دیده‌ام و با متکلمین (اهل کلام) مناظره کرده‌ام، اما همانند هیبت شما هرگز بر من وارد نشد.

امام: چنین است. و لکن من بر تو راه سخن را با پرسشی می‌گشایم و سپس رو به او کرد و پرسید:

آیا تو ساخته شده‌ای یا غیر ساخته شده؟

عبدالکریم ابن ابی العوجاء: من ساخته شده نیستم.

عالم: پس برای من توصیف نما که اگر ساخته شده بودی، چگونه بودی (که الان نیستی)؟

عبدالکریم مدتی سر به زیر افکند و با خود فکر کرد، ولی نمی‌توانست جوابی بدهد. به تکه چوبی چسبیده بود (به آن ور می‌رفت) و با خود می‌گفت: دارای طول، دارای عرض، دارای عمق، کوتاه، متحرک، ساکن، همه اینها صفات آفرینش اوست!

عالم: اگر نشانه‌های ساخت را جز اینها نمی‌دانی، پس به دلیل حدوث این امور در خودت، خودت را ساخته شده بدان.

عبدالکریم: از مسئله‌ای پرسیدی که کسی تا کنون پیش از تو از من نپرسیده بود، هرگز کسی پس از تو از من از مانند این مسئله را نخواهد پرسید.

امام: فرض کن دانستی که از چنین مسئله‌ای در گذشته کسی نپرسیده، اما چه چیزی تو را دانا کرده است که در آینده نیز از این مسئله پرسیده نخواهد شد؟ (با این که تنها محسوسات را می‌پذیری، اما در حالی که آینده محسوس نیست، نسبت به آن ادعای علم کردی.)

(گذشته از این که اگر چنین بگویی، بر خلاف مبنایت سخن گفته‌ای و) سخن خودت را نقض کرده‌ای. زیرا تو می‌پنداری اشیاء از آغاز تا کنون یکسان بوده‌اند (و حدوثی در آن رخ نمی‌دهد) پس چگونه مقدم و مؤخر داشتی؟ [شارحین در توضیح این فقره بیانات متعددی دارند.]

سپس فرمود: ای عبدالکریم برای تو بیشتر توضیح می‌دهم.

آیا دیده‌ای که اگر با تو کیسه‌ای باشد که در آن جواهر باشد، پس کسی از تو بپرسد آیا در کیسه دیناری هست؟ تو با این که نمی‌دانی دینار چیست، (آیا می‌توانی) بودن دینار در کیسه را انکار کنی؟

ابن ابی العوجاء: نه.

امام: جهان بزرگتر و طولانی‌تر و عریض‌تر از کیسه است. پس شاید در جهان ساخته شده‌ای باشد (و تو ندانی)، زیرا تو نشانه‌های ساخته شده را از ساخته نشده نمی‌دانی.

عبدالکریم درمانده شد و برخی از یارانش اسلام را پذیرفتند. ولی خود او با برخی دیگر از یارانش بر کفر باقی ماندند.

روز سوم ابن ابی العوجاء بازگشت و گفت پرسش را به شما برمی‌گردانم.

امام: از هر چه می‌خواهی بپرس.

ابن ابی العوجاء: دلیل بر حدوث اجسام چیست؟

امام: به راستی که من هیچ چیزِ کوچک و بزرگ را نمی‌یابم، مگر این که هنگامی مانند خودش به آن ضمیمه شود، بزرگتر می‌گردد، و در این روند، زوال حالتی و انتقال از حالت اول به حالت دوم است، و اگر قدیم بود زوال پیدا نمی‌کرد و تغییر نمی‌یافت. زیرا آن چه زایل می‌شود و تغییر می‌یابد، ممکن است بود و نابود شود.

پس به خاطر بودش پس از نبودش، وارد در حدوث می‌شود، و (و از سوی دیگر به خاطر) در ازل بودنش، وارد در قِدَم می‌شود، و هرگز صفت ازل و عدم، و حدوث و قدم در یک چیز قابل اجتماع نیستند. (چون اینها متضاد هستند.)

ابن ابی العوجاء: قبول، در جریان دو حالت و دو زمان طبق آن چه گفتی (حدوث جهان را به درستی) دانستی، و به آن استدلال بر حدوث جهان کردی. (این را می‌پذیرم.)

اما اگر فرض کردیم اشیاء‌ بر همان کوچکی (اولیه) باقی می‌ماندند (و تغییری نمی‌کردند) از کجا می‌توانستی بر حدوث آنها استدلال کنی؟

امام: همانا بر طبق این جهانِ (موجود و پیش روی ما) نهاده شده سخن می‌گوییم، اما اگر این جهان (موجود) را (که متغیر است) برداریم و جهان دیگری جای آن بگذاریم (که ثابت باشد)، هیچ چیزی از برداشتن این جهان کنونی و نهادن جهانی دیگر، (یعنی تغییر کل جهان) قوی‌تر بر دلالت بر حدوث نبود. (این اولا)

و لکن باز هم از همان جایی که فکر کردی می‌توانی ما را محکوم کنی پاسخ تو را می‌دهم.

(ثانیا) اشیاء اگر پیوسته بر کوچکی‌شان باقی بمانند، مسلما این احتمال جا داشت که اگر زمانی چیزی مانند او به او ضمیمه شود، بزرگتر می‌شد، و در جریان امکان تغییر بر آن، از قدم خارج می‌شد (و داخل در حدوث می‌شد)، همچنان که در تغییر بالفعل آن، دخول در حدوث بود.

پس از این جا هم برای (اثبات مدعای) تو راهی نیست ای عبدالکریم.

پس از این پاسخ امام، عبدالکریم درمانده و خوار شد.

هنگامی که سال آینده فرا رسید امام با عبدالکریم در مسجد الحرام برخورد کرد. برخی از شیعیان حضرت به او گفتند که ابن ابی العوجاء مسلمان شده است.

عالم: او کور دل‌تر از این است که مسلمان شود.

هنگامی که ابن ابی العوجاء امام را دید گفت (سلام) ای آقای من و ای مولای.

عالم: چه چیزی تو را به اینجا آورده است؟

ابن ابی العوجاء: عادت بدن و سنت (اهل) بلد، و برای این که دیوانگی مردم و سرتراشیدن و سنگ پراندن مردم را تماشا کنیم (به اینجا آمده‌ایم.)

امام: تو بعد از همه آن استدلالها بر سرکشی و گمراهی‌ات باقی مانده‌ای ای عبدالکریم؟!

تا ابن ابی العوجاء رفت که سخنی بگوید امام فرمود در حج (جای) جدال نیست و لباسش را از دست او کشید و (استدلال نخستین خود را تکرار) فرمود:

اگر امر آن چنان است که تو می‌گویی، در حالی که چنین نیست، (هم) ما و (هم) تو نجات پیدا کرده‌ایم، و اگر امر آن چنان است که ما می‌گوییم، در حالی که چنین است، ما نجات یافته‌ایم و تو هلاک شده‌ای.

عبدالکریم رو به همراهانش کرد و گفت در قلبم سوزشی می‌یابم، مرا برگردانید. او را برگرداندند. پس به همان درد مرد. خدا او را رحمت نکند.

ابن ابی العوجاء نمونه شخصیتی است که با این که امام با استدلالهای متعدد و متنوعی حق را برایش آشکار می‌ساخت و هیچ کمبودی در حوزه شناخت نداشت، اما حاضر به پذیرش حق و قبول حقیقت نبود.

از این رو ابن ابی العوجاء مصداق کافری است که به دلیل روش و منش بی منطقش، ننگ ملحدان است.

برخورد امام رضا ع با عمران صابی اندیشمند بی‌نظیر کافران

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۰۳/۲۸-۹:۳۷:۳۷
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:22985
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1001

مناظره عمران صابی با امام رضا علیه السلام، مصداق مناظره اندیشمندی است که تشنه حقیقت است. شایسته است این مناظره از دو منظر مورد درنگ قرار گیرد: منظر نخست شیوه و روش برخورد امام رضا علیه السلام با عمران و منظر دوم محتوای بلند این مناظره.

هدف ما از نقل این حدیث، منظر نخست است از این رو بخش‌های محتوایی مناظره را حذف می‌نماییم.

در حاشیه این مناظره، شیطنت مأمون و حسادت عموی امام رضا علیه السلام نیز مشاهده می‌شود. هدف مأمون از برگزاری این مناظره این بود که امام نتواند از عهده اندیشمندان روزگارش برآید و با شکست حضرت، شخصیت اجتماعی‌اش مخدوش گردد. اما نتیجه کاملا بر عکس درآمد.

و اینک متن برگزیده مناظره:

حسن بن محمد نوفلی می‌گوید: هنگامی که علی بن موسی الرضا علیه السلام بر مأمون وارد شد، مأمون، به فضل بن سهل مأموریت داد تمامی مردان اندیشه (و بزرگان مکاتب) مانند چاثلیق (بزرگترین مقام علمی مسیحیان در جهان) و رأس الجالوت (بزرگترین مقام علمی یهودیان در جهان) بزرگان صابئین و هربذ بزرگ و یاران زرتشت و قسطاس رومی (بزرگترین پزشک یا فیلسوف رومیان)  و متکلمین (دانشمندان به نام کلام) را گرد آورد، تا مأمون سخن امام رضا علیه السلام و سخن مردان اندیشه آن روزگار را بشنود.

سهل افراد نامبرده را از همه جهان دعوت کرد و آنان در پایتخت مأمون گرد هم آمدند.

سپس سهل، مأمون را از اجتماع آنان با خبر ساخت. مأمون گفت آنان را نزد من آر. سهل نیز چنین کرد. مأمون به دانشمندان خوش آمد گفته و به آنان اعلام کرد من شما را برای امر خیری جمع کرده‌ام. دوست دارم با این پسر عموی مدنی من که از مدینه آمده، مناظره کنید. صبح هنگام نزد من آیید و هیچ یک از شما تخلف نکند. آنان پاسخ دادند به فرمان تو هستیم ای امیرالمؤمنین، ما صبح نزد تو خواهیم آمد انشاء‌الله.

حسن بن محمد نوفلی گفت در بینی که ما نزد ابی الحسن الرضا علیه السلام بودیم و با آن حضرت سخن می‌گفتیم، ناگهان یاسر خادم وارد شد، او مسئول کارهای امام رضا علیه السلام بود. یاسر گفت ای آقای من! امیرالمؤمنین مأمون سلامت می‌رساند و می‌گوید برادرت فدای تو باد، صاحبان اندیشه و سردمداران ادیان و متکلمین از همه ملتها نزد من جمع شده‌اند. اگر خواستی سخن آنها را بشنوی صبح نزد من آی و اگر دوست نداشتی خودت را به زحمت مینداز. اگر هم دوست داشتی ما خدمت شما بیاییم بر ما آسان است.

امام رضا علیه السلام فرمود: سلام مرا به او برسان و بگو دانستم که چه می‌خواهی و من صبح به نزد تو خواهم آمد. انشاء الله.

حسن بن محمد نوفلی گفت هنگامی که یاسر رفت، حضرت رو به ما کرد و فرمود ای نوفلی تو عراقی هستی و عراقیان نکته سنج هستند. درباره گردآوری پسر عمویت (مأمون) همه سردمداران شرک و صاحبان اندیشه، چه به نظرت می‌رسد؟

گفتم فدای شما گردم، قصد دارد امتحان کند و دوست دارد دانشی که نزد توست بشناسد و واقعا که بر اساس سستی برنامه ریزی کرده است و سوگند به خدا که بد بنایی دارد. حضرت فرمود بنای مأمون چیست؟ گفتم صاحبان بدعت و کلام بر خلاف دانشمندان هستند، زیرا دانشمند جز امر منکَر (و باطل) را انکار نمی‌کند. اما اصحاب اندیشه‌ها و متکلمین و اهل شرک، همگی اهل انکار و بهتان هستند. اگر بر آنها احتجاج کنی که خداوند یکی است، می‌گویند یکتای او را مستدل ساز، و اگر بگویی محمد رسول خداست، می‌گویند پیامبری او را اثبات نما. سپس به مرد بهتان زنند، با این که مرد مطلب آنان را با حجتش ابطلال می‌نماید، اما آنها مغالطه می‌کنند، تا این او (خسته شود و) سخنش را رها سازد. پس از آنها بپرهیز، فدای شما گردم.

امام لبخندی زد و سپس فرمود ای نوفلی آیا می‌ترسی که استدلال مرا باطل سازند؟! گفتم نه سوگند به خدا، من هرگز برای شما نگران نیستم و واقعا امید دارم خداوند شما را بر آنان پیروز نماید. انشاء الله.

سپس حضرت فرمود ای نوفلی! می‌دانی چه زمانی مأمون پشیمان می‌شود؟ گفتم آری، فرمود هنگامی که استدلال مرا بر اهل تورات به تورات خودشان و بر اهل انجیل به انجیل خودشان و بر اهل زبور به زبور خودشان و بر صابئین به زبان عبری خودشان و بر هربذان به زبان فارسی خودشان و بر اهل روم به زبان رومی خودشان و بر صاحبان اندیشه به زبانهای خودشان بشنود. هنگامی که هر گروهی را محکوم نمایم و دلیلشان را باطل کنم و آن گروه اندیشه‌اش را ترک سازد و به سخن من بازگردد، آن گاه مأمون خواهد دانست که آن موقعیتی که او به دنبال اوست، سزاوار او نیست، پس در آن هنگام او پشیمان خواهد شد و لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم.

هنگامی که صبح شد، فضل بن سهل نزد ما آمد و به امام رضا علیه السلام گفت فدای شما شوم، پسر عموی شما مأمون منتظر شماست و همه مردم جمع شده‌اند، نظر شما درباره آمدن نزد آنان چیست؟ حضرت فرمود تو جلو برو، انشاء الله من هم نزد شما خواهم آمد، وضو ساخت، شربت سویقی، هم خود نوشید و هم به ما نوشاند، سپس از خانه بیرون آمد ما هم همراه آن حضرت بیرون آمدیم تا این که بر مأمون وارد شدیم. ناگهان مشاهده کردیم که مجلس پر از جمعیت است و (علاوه بر اندیشمندان جهان) محمد بن جعفر (عموی حضرت) نیز همراه با جماعت طالبیون و هاشمیون و فرماندهان لشگری همگی حاضر هستند.

زمانی که امام رضا علیه السلام وارد شد، مأمون و محمد بن جعفر و تمام بنی هاشم به احترام حضرت ایستادند و همچنان ایستاده بودند، در حالی که امام رضا علیه السلام با مأمون نشسته بود. تا این حضرت فرمان جلوس داد، پس همگی نشستند و پیوسته مأمون رو به حضرت مدتی با آن حضرت گفتگو می‌کرد.

سپس مأمون رو به جاثلیق کرد و گفت ای جاثلیق این شخص پسر عموی من علی بن موسی بن جعفر است و او از فرزندان فاطمه دختر پیامبر و فرزند علی بن ابی طالب است. پس دوست دارم با او سخن بگویی و با او مناظره کنی و در این مناظره انصاف داشته باشی.

جاثلیق: ای امیرالمؤمنین چگونه با مردی مناظره کنم که به کتابی استدلال می‌کند که من منکر آن کتاب هستم و به پیامبری استدلال می‌کند که من به او ایمان ندارم؟!

امام رضا علیه السلام: ای مسیحی اگر با انجیل تو استدلال کردم آیا اقرار می‌کنی؟

چاثلیق: آیا می‌توانم آن چه را انجیل می‌گوید، رد کنم؟! آری سوگند به خدا که بر خلاف میلم هم که باشد به آن اقرار می‌کنم.

امام: بپرس از آن چه می‌خواهی و پاسخ را بفهم.

جاثلیق:…

پس از محکوم شدن جاثلیق بزرگ مسیحیان، امام رضا علیه السلام رو به رأس الجالوت کرد و فرمود ای یهودی…

پس از محکومیت بزرگ یهودیان، حضرت هربذ بزرگ را خواند و به او فرمود به من خبر ده از زردشت که می‌پنداری پیامبر است چه دلیلی بر پیامبری او داری…

پس هربذ در جا محکوم شد.

سپس امام رضا علیه السلام فرمود ای مردم اگر در میان شما کسی هست که مخالف اسلام باشد و بخواهد بپرسد، بدون خجالت و واهمه بپرسد.

پس عمران صابی رو به حضرت برخواست و او یگانه‌ی دوران در میان متکلمین بود و گفت ای دانشمندِ مردم! اگر نبود که تو به پرسش فراخواندی، من مسائلم را از تو نمی‌پرسیدم. من کوفه و بصره و شام و جزیره رفته‌ام و با (تمامی) متکلمین ملاقات داشته‌ام، اما یک نفر را نیافتم که بتواند خدای یکتایی را که غیری ندارد، برای من اثبات کند، خدایی که وحدانتیتش قائم به خودش باشد. آیا رخصت به من می‌دهی که از تو بپرسم؟

[این برخورد عمران نشان از توانایی فوق العاده علمی او می‌دهد.]

امام رضا علیه السلام: اگر در میان این جماعت عمران صابی باشد پس تو همانی.

[از این بیان روشن می‌شود که عمران صابی در همه آفاق شهرت داشته است.]

عمران: من همانم.

امام: ای عمران بپرس و بر تو باد به انصاف و بپرهیز از سخن بی منطق و ظالمانه.

عمران: سوگند به خدا که من اراده نکرده‌ام جز اثبات امر(حق)ی که بدان چنگ زنم و از آن مگذرم.

امام: بپرس از آن چه خواهی.

در این هنگام (به دلیل حساسیت مناظره) جلسه شلوغ شد و جمعیت مردم به تلاطم افتاد.

عمران: به من از کائن اول (نخستین موجود) و آن چه او آفریده است خبر ده.

امام: پرسیدی پس تعقل نما. اما خدای یکتا…

پس عمران درماند و پاسخی نیافت.

امام: اشکالی ندارد (اما پاسخی دیگر)…

سپس امام رضا علیه السلام رو به مأمون کرد و فرمود هنگام نماز فرا رسیده است.

عمران: ای آقای من پرسش‌های مرا قطع منما، قلبم آمادگی (یافتن حق را) پیدا کرده است.

امام: نماز می‌خوانیم و برمی‌گردیم.

سپس امام برخواست و مأمون نیز برخواست، امام رضا علیه السلام در اندرونی نماز خواند و مردم پشت سر محمد بن جعفر نماز جماعت خواندند. سپس امام رضا علیه السلام و مأمون از اندرونی بیرون آمده و در جلسه حاضر شدند و امام عمران صابی را فراخواند و فرمود ای عمران بپرس.

عمران: ای آقای من گواهی می‌دهم که حق همچنان است که توصیف فرمودی و لکن یک مسئله حل نشده برایم باقی مانده است.

امام: از آن چه می‌خواهی بپرس.

عمران:…

امام:… ای عمران آیا فهمیدی (و مطلب برایت کاملا روشن گردید)؟

عمران: آری ای آقای من واقعا فهمیدم و گواهی می‌دهم که خداوند همان گونه است که توصیف فرمودی و یکتایی‌اش را اثبات نمودی و گواهی می‌دهم که محمد بنده اوست که به هدایت و دین حق برانگیخته شده است.

سپس عمران به سجده افتاد و اسلام آورد.

حسن بن محمد نوفلی گفت: هنگامی که متکلمان مناظره عمران صابی را مشاهده کردند، در حالی او در جدل استاد بود و کسی تا کنون نتوانسته بود او را محکوم نماید، دیگر کسی جرأت نزدیک شدن به امام رضا علیه السلام را پیدا نکرد و احدی نتوانست پرسشی از حضرت بنماید تا این که روز به شب رسید.

پس مأمون و امام رضا علیه السلام به اندرونی رفتند و مردم متفرق شدند و من همراه جمعی از یاران خودمان بودم که محمد بن جعفر کسی را در پی من فرستاد، نزد او رفتم، گفت ای نوفلی آیا ندیدی دوست تو (امام رضا علیه السلام) چه کاری کرد؟! سوگند به خدا که هرگز گمان نمی‌کردم علی بن موسی در این گونه مطالب وارد شده باشد و او را این چنین نشناخته بودیم که در مدینه مناظره کند یا اصحاب کلام نزد او اجتماع کنند. گفتم حاجی‌ها می‌آمدند و از امور حلال و حرامشان از حضرت می‌پرسیدند و حضرت پاسخ می‌داد و (گاهی هم) کسانی برای مشکلی نزد حضرت می‌آمدند و حضرت با آنان سخن می‌گفت. پس محمد بن جعفر گفت ای ابامحمد (کنیه نوفلی) من بر حضرت می‌ترسم که این مرد یعنی مأمون بر او حسد برد و مسمومش سازد یا بلای دیگری بر سرش آورد. به او اشاره کن که از این امور دست نگه دارد. گفتم از من نمی‌پذیرد و قصد مأمون هم این نبود جز این که او را بیازماید که آیا نزد او از دانش پدرانش چیزی هست یا نه، محمد بن جعفر به من گفت به او بگو عموی تو این روش را خوش ندارد و به چند جهت دوست دارد از این امور دست کشی.

هنگامی که به منزل امام رضا علیه السلام برگشتم، سخنان عمویش محمد بن جعفر را به اطلاع آن حضرت رساندم حضرت لبخندی زد و سپس فرمود خدا عموی مرا حفظ نماید خوب می‌دانم که چرا این کار را دوست ندارد.

سپس امام صدا زدند ای غلام سراغ عمران صابی برو و او را نزد من آر. گفتم فدای شما شوم من جایش را بلد هستم، او نزد بعضی از برادران شیعه ماست. حضرت فرمود اشکالی ندارد، مرکبی برای بفرستید.

پس من نزد عمران رفته و او را آوردم، حضرت به عمران خوش آمد گفت و لباس خواست و آن را به او هدیه داد و مرکبی نیز به او داد و ده هزار درهم خواست و آن را به عمران صله داد. من به امام عرض کردم فدای شما گردم کار جدت امیرالمؤمنین علیه السلام را نشان دادی. فرمود این چنین دوست داریم.

سپس شام خواست، پس مرا در طرف راستش نشاند و عمران را در طرف چپش، تا این که از غذا خوردن فارغ شدیم، به عمران فرمود در پناه خدا برگرد و صبح زود نزد ما آی تا از غذای مدینه به تو بخورانیم.

پس از این، متکلمان فرقه‌های مختلف نزد عمران اجتماع می‌کردند و با او به مناظره می‌پرداختند و او همگی را محکوم می‌کرد، تا آنجا که همه آنها از مناظره با عمران دوری می‌کردند…

عمران صابی مصداق کافری است که به دلیل روش و منش حق‌جویش، مایه افتخار همه اندیشمندان است.

هدف از نقل جریان ابن ابی العوجاء و عمران صابی، آشنایی با برخورد اسلام با مخالفین است.

ابن ابی العوجاء ملحدی بود که جز به مخالفت نمی‌اندیشید، اما باز هم امام صادق علیه السلام به شیوه‌های متفاوت و متعددی حق را بر او روشن ساخت. اما ملحد بیچاره، به جای تسلیم شدن در مقابل خرد و منطق و استدلال، عامدانه روی از حق برتافت و در نهایت از غصه محکومیت مرد.

در نقطه مقابل عمران صابی ملحدی بود که در قدرت اندیشه، یکتای روزگار خودش بود. آن چنان به خود اعتماد داشت که پیش از درخواست عمومی امام رضا علیه السلام پا به میدان مناظره نگذاشت. اما در مناظره، حق برای او روشن گردید و او نیز با تمام وجودش حقیقت را پذیرا شد.

آن چه بسیار جالب است شیوه و روش معصومین در برخورد با مخالفین علمی‌شان است، چه مخالف معاند و چه مخالف حقیقت جو.

آری در عرصه علمی راه بر هیچ مخالفی، چه معاند و چه منصف، بسته نیست. بلکه آغوش باز اسلام، به روی تمامی مخالفان باز است. اما در حوزه عملی قصه متفاوت است که توضیح آن در ادامه خواهد آمد.

چشم‌پوشی کریمانه اسلام از کافران

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۰۴/۰۸-۹:۲۶:۶
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:23014
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 696

در بحث «کافر اخراجی» گفتیم طبقات کلی کافر عبارتند از:

۱ـ کافری که قصور عقلانی دارد.

۲- کافری که قصور در دسترسی به مستندات حقیقت دارد.

۳- کافری که تقصیر در دسترسی به مستندات حقیقت دارد.

۴- کافری که به مستندات حقیقت رسیده است، اما خود خواسته چشم خود را بر حقیقت بسته و از پذیرش حقیقت سرباز می‌زند.

۵- کافری که به مستندات حقیقت رسیده و علاوه بر این که از پذیرش حقیقت سرباز می‌زند با برای نابودی حق و حقیقت می‌جنگد.

نقطه تمرکز در بحث کرامت کافر، کافری است که خود خواسته چشم بر حقیقتِ آشکار، بسته است، خواه عملا هم با حقیقت بجنگد یا اقدامی بر علیه حقیقت نکند.

در بحث «فلسفه اخراج کافر از انسانیت» نیز گفتیم:

موضوع بحث کرامت کافر، ۱- انسانی است که ۲- مسلح به سلاح خرد است و ۳- حقیقت در پرتو خرد او آشکار شده است، اما ۴- خود خواسته از پذیرش حقیقت استکبار می‌ورزد، خواه ۴.۱- اقدام عملی بر علیه حقیقت نکند و خواه ۴.۲- برای نابودی حقیقت بجنگد.

روشن شد که عدم پذیرش حقیقت (حلقه ۴) با خردمندی (حلقه ۲) در تضاد است.

از آن جایی که خردمندی (حلقه ۲) اساس انسانیت (حلقه ۱) است، عدم پذیرش حقیقت (حلقه ۴) با انسانیت (حلقه ۱) قابل جمع نیست.

نتیجه می‌گیریم که لازمه عقلی و انفکاک ناپذیر عدم پذیرش حقیقت (حلقه ۴)، خروج از انسانیت (حلقه ۱) است.

حالا این قانون عقلی فراگیر را بر کافر تطبیق می‌دهیم…

اگر (تأکید اکید می‌کنم اگر) به عنوان اصل موضوعی (تکرار اکید می‌کنم اصل موضوعی) تحقیقات علمی به شکل قطعی و مسلم، آشکارا ثابت کند که جهان مبدأی هوشمند دارد، و کسی آن را نپذیرد، دچار تضاد عقلانی و رفتاری می‌گردد و به توضیحی که گفته شد از انسانیت خارج می‌شود.

در بحث «چه کسی کافر را از انسانیت خارج کرده است؟» گفتیم:

طبق اصول موضوعه نوشتار که ۱- انسان اراده‌مند است و ۲- تعریف کافر به کسی که حقیقت را نپذیرد، این نتیجه برهانی می‌شود که ۳- کافر خود خواسته از انسانیت چشم پوشیده و اصلا و ابدا و هرگز اخراجی در کار نیست.

پس روشن شد که بزرگترین جنایت در حق کافر، یعنی اخراج از انسانیت، توسط خود کافر صورت پذیرفته است و نه دیگران.

مؤکدا یادآور می‌شوم که تمامی مطالب یاد شده از منظر عقل بود و مصداق خردورزی. یعنی اصلا و ابدا پای اسلام را به میان نیاوردیم.

اینک می‌خواهیم ببینیم که اسلام با چنین کافری چگونه برخورد کرده است.

روشن شد که کافر کسی است که خود خواسته از پذیرش حقیقت استکبار ورزد، بنا بر این حقیقت کفر امر قلبی است.

اگر این امر قلبی پنهان بماند و ابراز نشود، در اسلام از آن با تعبیر منافق یاد می‌شود.

احکام واقعی منافق، به خصوص در آخرت، اگر بدتر از احکام کافر نباشد، حداقل با احکام کافر یکسان است.

البته از منظر خطر و آسیب، منافق بسیار خطرناکتر از کافر است.

همچنان که پیش از این گذشت مسلمان به دو طبقه تقسیم می‌شود: مسلمان مؤمن و مسلمان منافق.

بنا بر این طبقه‌بندی تمامی احکام عمومی اسلام، دقیقا شامل منافق هم می‌شود. به سخن دیگر برخورد اسلام در مورد مسلمان و منافق کاملا یکسان است.[1]

البته احکام مؤمن با احکام منافق بسیار متفاوت است. مثلا از جمله احکام مؤمن برادری با سایر مؤمنین است. این حکم یعنی برادری واقعی میان منافق و مؤمن منتفی است.

اما احکام اسلام و حتی در طبقه پیشین آن، احکام انسان، همگی بر منافق بار می‌شود.

با این که روح منافق دقیقا همان روح کافر است و کافر واقعا مصداق «كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ» (همانند چهارپايان بلكه گمراهتر) است و با این که خطرات منافق بیشتر از خطرات کافر است، اما با این همه اسلام هم حکم انسان را بر منافق بار کرده و هم حکم مسلمان را.

نه تنها اسلام خطرات منافق را به جان خریده و تاوان آن را می‌پردازد، بلکه تمامی امتیازات مسلمان را برای منافق منظور داشته است.

چشم پوشی اسلام از خطرات منافق و شمول احکام اسلام برای منافق، کریمانه‌ترین برخوردی است که در چنین مواردی قابل تصور است.

این برخورد کریمانه اسلام با منافق، یعنی کافری که کفرش را آشکار نکرده، نیز به خاطر این است که با ذوب شدن ظاهری منافق با مؤمنان، منافق اصلاح شود و از جنگ با خرد دست بردارد.

در نتیجه اسلام با آشکار نکردن کفر توسط منافق، کریمانه‌ترین و حکیمانه‌ترین برخورد را با کافر کرده است.

 

[1]ـ البته احکام بسیار نادری برای منافق وجود دارد که خارج از موضوع بحث ماست. مانند این که پیامبر صلی الله علیه و آله بر قبر آنان نمی‌ایستاد.

خردمندانه‌ترین تدبیر اسلام در برخورد با کافر

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۰۴/۰۸-۹:۲۸:۳۴
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:23015
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 744

گفتیم کافر به دو طبقه کافر پنهان و کافر آشکار تقسیم می‌شود. کافر پنهان در طبقه مسلمانان جای می‌گیرد و احکام مسلمانان بر او جاری می‌شود.

اما کافر آشکار حکمش فرق می‌کند.

پیش از هر چیزی به نکته بسیار مهمی که در بحث «ابراز کفر ورود به جنگ نرم» اشاره کردیم توجه کنید:

ابراز کفر ۱- در مرحله تحقیق و جستجو، و ۲- در حوزه صاحب نظران، و ۳- با هدف اندیشه خردورزانه، کاملا شایسته و بلکه بایسته و بسیار مقدس است.

نمونه آشکار این مسئله، جریان عمران صابی است…

اما ابراز کفر در حریم عمومی، و بدون رعایت سه شرط یاد شده، نه تنها مصداق آزادی بیان نیست، بلکه مصداق جنگ با حقیقت و تجاوز به حقوق دیگران است.

با توجه به مطلب گذشته، ابراز کفر، آشکارترین گام رسمی کافر در جنگ نرم است.

در همه جای دنیا با کلید خوردن جنگ، قضیه متفاوت می‌گردد. معنا ندارد دشمنی که به فاز جنگ وارد شده، مورد مسامحه قرار گیرد. بلکه در همه جنگها طرفین به نابودی یکدیگر می‌اندیشند.

نکته سنجان هوشیار، تفاوت میان جنگ نرم و جنگ سخت را به خوبی درک می‌کنند و می‌دانند که خطر و آسیب‌های جنگ نرم به مراتب مخرب‌تر و گسترده‌تر از جنگ سخت است.

از این رو کافری که کفرش را علنی می‌کند، در واقعا نه تنها وارد فاز جنگ با اسلام شده، بلکه خطرناکترین جنگ را انتخاب کرده است.

رها کردن چنین کافری به حال خود، از سوی هیچ خردمندی پذیرفتنی نیست.

بنا بر این از منظر خرد هم که باشد، اسلام نمی‌تواند چنین کافری را رها کند.

پس باید برخوردی صورت پذیرد، اما چگونه؟

ضرورت عقلانی برخورد با کافر روشن شد. اسلام نیز از این قانون عقلی پیروی کرده است.

تا اینجای کار هیچ تعبدی در کار نیست.

برخورد با کافر دو حوزه متفاوت دارد: حوزه تأثیر پذیری جامعه از کافر و حوزه کنش‌ها و واکنش‌های کافر.

اما نکته بسیار جالب این است که اسلام خردمندانه‌ترین برخورد با کافر را در دو حوزه یاد شده برگزیده است.

در ادامه به این مهم می‌پردازیم.

مدیریت جامعه در برابر کفر

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۰۴/۰۸-۹:۴۲:۵
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:23016
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1044

گفتیم کافر با ابراز کفرش، وارد فاز جنگی، آن هم از نوع بسیار خطرناکش، یعنی جنگ نرم شده است.

نخستین تدبیری که در این گونه مواقع بایسته است، جلوگیری از سرایت صدمات کافر به دیگران است.

به سخن دیگر نخست باید به ایزوله کردن جامعه پرداخت، تا با عایق سازی میان کافر و مسلمانان، شاهد سرایت و پخش آثار منفی کفر در سطح جامعه نباشیم.

عمده احکامی که برای کافر جعل شده است در این راستاست.

بحث نجاست کافر، ممنوعیت ازدواج، حرام بودن ذبیحه کافر و…، همگی نقش ایزوله سازی جامعه را در برابر کفر ایفاء می‌کند.

البته بحث ایزوله سازی جامعه، هرگز به معنای این نیست که کافر به خودی خود شایسته این احکام نیست. چرا که نباید فراموش کنیم کافر در نگرش خرد و به تبع آن نگرش اسلام، مصداق «كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ» (همانند چهارپايان بلكه گمراهتر) است.

مدیریت و کنترل کفر

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۰۴/۰۸-۹:۴۳:۱
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:23017
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1129

پس از ایزوله سازی جامعه نسبت به کفر، نوبت به خود کافر می‌رسد.

یک بار دیگر موضوع بحث را تکرار می‌کنیم: کافر، ۱- انسانی است که ۲- مسلح به سلاح خرد است و ۳- حقیقت در پرتو خرد او آشکار شده است، اما ۴- خود خواسته از پذیرش حقیقت استکبار می‌ورزد، 5- با کفر، انسانیتش را خود خواسته خط زده است و ۶- با ابراز کفر وارد فاز جنگ نرم برای نابودی حقیقت شده است.

تردیدی نیست که رها کردن کافر در چنین شرایطی، هرگز خردمندانه نیست. پس باید علاج کرد. اما چگونه؟

طبیعی‌ترین علاج در هر جنگی، نابودی دشمن است. کافر نیز طبق توضیحی که داده شد، در واقع نه تنها دشمن حقیقت، بلکه دشمن خرد و انسانیت خود است.

اگر از موضع جنگ و نابودی کافر یک پله فرود آییم، حداقل کار بایسته، کنترل کافر است تا نتواند به جنگ خود ادامه دهد و یا این که با خریدن فرصت، از فاز جنگ نرم عبور کرده و وارد جنگ سخت گردد.

کنترل فردیِ کافر، اسیر کردن اوست.

با تنزل از کنترل فردی کافر، نوبت به کنترل اجتماعی او می‌رسد. کنترل اجتماعی کافر، پذیرفتن کافر به عنوان شهروند درجه دوم است.

با تأکید مؤکد بر این که تمامی آن چه به اختصار اشاره شد، به اقتضای خرد است و اصلا و ابدا تعبدی در کار نیست، نگرش عقلانی را خلاصه می‌کنیم.

عصاره نگرش عقلانی در حل معضله کافر این شد ۱- نابودی کافر (کشتن) و با تنزل و ترحم ۲- کنترل فردی و اسارت او و با تنزل دوم ۳- کنترل اجتماعی و شهروندی درجه دومی او.

اما اسلام، مهربانانه‌ترین درمان را در برخورد با کافر را برگزیده است و بر همین اساس نیز کافر را در برابر سه گزینه در طول هم قرار می‌دهد.

پله ۱: از کافر می‌خواهد که مسلمان شود

پله ۲: از کافر می‌خواهد که جزیه دهد و شهروندی درجه دومی را برگزیند.

پله ۳: از کافر می‌خواهد که بجنگد.

توضیح این گامها را در ادامه می‌بینید.

اسلام، نخستین پیشنهاد اسلام به کافر

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۰۴/۱۶-۴:۵۶:۲۹
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:23048
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1051

مباحث پیشین روشن ساخت که کفر دو ریشه دارد: ریشه شناختی و ریشه روانی و شخصیتی.

کفر با ریشه شناختی، به معنای این است که عقلانیت پذیرش خداوند و… برای کافر حل نشده است. به سخن دیگر کافر دچار شبهه علمی است و کفر او از کاستی شناختی ناشی شده است.

کفر با ریشه روانی و شخصیتی، به معنای این است که عقلانیت پذیریش خداوند و… همگی حل شده (یا حداقل قابل حل شدن است)، اما عناد کافر با حقیقت، سد راه اسلام آوردن کافر است.

اسلام سه گام مهم در مقابل کافر برداشته است.

اسلام در گام نخست، حل تمامی مشکلات شناختی و برطرف ساختن تمامی شبهات در شناخت حقیقت را تضمین کرده است.

اساس اسلام بر خرد گذاشته شده و بهائی که اسلام به خردورزی، آموزش، اندیشه، استنباط و تحقیق، برهان و دلیل، شناخت و… داده شده در هیچ دین و آئین و مکتبی داده نشده است.

در اینجا تنها به یک اشاره مهم بسنده می‌کنم. به تصریح قرآن هدف از آفرینش عبودیت است و بر اساس منابع مسلم وحی، بالاترین عبودیت تعقل و معرفت است.

از این مسئله به عنوان اصل موضوعی می‌گذریم و اثبات آن را به مجال خودش واگذار می‌نماییم.

اسلام در گام دوم، امنیت مسیر رسیدن به حقیقت را نیز برای کافر تضمین کرده است.

شاهد بر این امر، قرآن و سیره معصومین علیهم السلام است.

از قرآن آغاز می‌کنیم.

وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِكينَ اسْتَجارَكَ فَأَجِرْهُ حَتَّی يَسْمَعَ كَلامَ اللَّهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ‏ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَعْلَمُونَ (توبه6)

و اگر يكی از مشركان از تو پناه خواست، پناهش ده تا كلام خدا را بشنود؛ سپس او را به مكان امنش برسان، چرا كه آنان قومی نادانند.

برای توضیح این آیه از دو روایت کمک می‌گیریم:

عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِذَا بَعَثَ سَرِيَّةً بَعَثَ أَمِيرَهَا فَأَجْلَسَهُ إِلَی جَنْبِهِ وَ أَجْلَسَ أَصْحَابَهُ بَيْنَ يَدَيْهِ ثُمَّ قَالَ سِيرُوا بِسْمِ اللَّهِ وَ بِاللَّهِ وَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ عَلَی مِلَّةِ رَسُولِ اللَّهِ ص لَا تَغْدِرُوا وَ لَا تَغُلُّوا وَ لَا تُمَثِّلُوا وَ لَا تَقْطَعُوا شَجَراً إِلَّا أَنْ تُضْطَرُّوا إِلَيْهَا وَ لَا تَقْتُلُوا شَيْخاً فَانِياً وَ لَا صَبِيّاً وَ لَا امْرَأَةً وَ أَيُّمَا رَجُلٍ مِنْ أَدْنَی الْمُسْلِمِينَ أَوْ أَقْصَاهُمْ نَظَرَ إِلَی أَحَدٍ مِنَ الْمُشْرِكِينَ فَهُوَ جَارٌ- حَتَّی‏ يَسْمَعَ‏ كَلامَ‏ اللَّهِ‏ فَإِذَا سَمِعَ كَلَامَ اللَّهِ فَإِنْ تَبِعَكُمْ فَأَخُوكُمْ فِي دِينِكُمْ وَ إِنْ أَبَی فَاسْتَعِينُوا بِاللَّهِ عَلَيْهِ وَ أَبْلِغُوهُ إِلَی مَأْمَنِهِ‏

امام صادق علیه السلام فرمود: روش پیامبر پیوسته چنین بود هنگامی که لشگری را بسیج می‌فرمود امیر آن لشگر را می‌خواست و او را کنار خود می‌نشاند و سربازانش را در مقابل خود. سپس می‌فرمود: به نام خدا و به یاری خدا و در راه خدا و بر روش پیامبر خدا حرکت کنید (سپس در توضیح راه خدا و روش پیامبر خدا می‌فرمود: در جنگ)

پیمان شکنی نکنید و غش نزنید و کشتگان را مثله نکنید و درختی را قطع نکنید مگر این که به قطع آن ناچار باشید، سالمندی و کودکی و زنی را نکشید.

هر مردی از نزدیکترین مسلمانها یا از دورترین آنها که به یکی از مشرکین نگاه کرد، به صرف این نگاه، آن مشرک در پناه این مسلمان است تا این که آن مشرک (فرصت یابد) سخن خدا را بشنود. پس هنگامی سخن خدا را شنید اگر از شما پیروی نماید از برادران دینی شماست و اگر سرپیچی کرد پس به خدا بر علیه او کمک بگیرید و(لی پیش از هر چیز) او را به محل امن او برسانید.

مشرکین کارهای شنیعی در اطراف کعبه انجام می‌دادند، یکی از آنها برهنه چرخیدن اطراف کعبه بود. خداوند چهار ماه فرصت داد که هر کسی به راحتی تصمیم خود را بگیرد و به هر سرزمینی که می‌خواهد برود. حکم الهی پس از پایان این فرصت، پاک کردن مسجد الحرام و اطراف کعبه و قتل مفسدین بود.

اما این حکم، استثناء مهمی داشت و آن، استثناء مشرکینی است که با مسلمانان پیمان امضاء کرده و تاریخ پیمان آنها منقضی نشده بود. این مشرکین در امان بودند، البته مشروط به این که خیانت نکرده و از دشمن مسلمانان پشتیبانی نکرده باشند.

در هر صورت حکم یاد شده، در یک مورد نسخ شد و آن مورد نسخ شده به شکل یک «قانون مادر» در آمد.

مورد نسخ شده، یا همان قانون مادر را روایت زیر این گونه بیان می‌کند:

ثُمَّ اسْتَثْنَی فَنَسَخَ مِنْهُمْ فَقَالَ‏ وَ إِنْ‏ أَحَدٌ مِنَ‏ الْمُشْرِكِينَ‏ اسْتَجارَكَ‏ فَأَجِرْهُ‏ حَتَّی‏ يَسْمَعَ‏ كَلامَ‏ اللَّهِ‏ قَالَ مَنْ بَعَثَ إِلَيْكَ مِنْ أَهْلِ الشِّرْكِ يَسْأَلُكَ لِتُؤْمِنَهُ حَتَّی يَلْقَاكَ فَيَسْمَعَ مَا تَقُولُ وَ يَسْمَعَ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ فَهُوَ آمِنٌ فَأَجِرْهُ‏ حَتَّی‏ يَسْمَعَ‏ كَلامَ‏ اللَّهِ‏ وَ هُوَ كَلَامُكَ بِالْقُرْآنِ فَآمِنْهُ‏ ثُمَ‏ أَبْلِغْهُ‏ مَأْمَنَهُ‏ يَقُولُ حَتَّی يَبْلُغَ مَأْمَنَهُ مِنْ بِلَادِهِ

سپس خداوند حکم کشتن مشرکین را نسخ کرد و فرمود «و اگر يكی از مشركان از تو پناه خواست پناهش ده تا كلام خدا را بشنود» یعنی مشرکینی که کسی را به سوی تو فرستاه برای این که امانش دهی تا با تو ملاقات کند و آن چه را تو می‌گویی و آن چه را خداوند به سوی تو فرو فرستاده، بشنود، پس آن مشرک در امان است، تو هم به او امان ده تا سخن خدا را بشنود و آن سخن تو به (خواندن) قرآن است. پس او را امان ده، پس از شنیدن سخن تو، او را به محل امانش برسان، خداوند می‌فرماید (در امان است) تا این که به محل امن از سرزمین خودش برسد.

کافری که به اسلام دعوت می‌شود و اگر نپذیرفت با جزیه و شمشیر سر و کار دارد، کافری است که همه راه‌های تحقیق و شناخت حقیقت و واقعیت برایش باز شده، اما او بدون هیچ منطقی، خرد را زیر پا گذاشته و به معرفت پشت کرده است. چنین کافری در آغاز، به اسلام دعوت می‌شود و سپس مراحل بعدی طی می‌گردد.

به سخن دیگر کافری که بخواهد سخن حق بشنود و برهان دین را بیابد، در همه شرایط (تأکید می‌کنم در همه شرایط) راه بر او گشوده است و جانش در امان است.

پس اسلام، هم شناخت و معرفت را تضمین کرده و هم امنیت تحقیق را تا مردم حقیقت اسلام را با خرد خویش بیابند.

گام سوم اسلام بسیار شگفت است و آن این که اگر کافر به خاطر انگیزه‌های نادرست روانی و شخصیتی، حاضر به اسلام واقعی هم نباشد و تنها به اسلام ظاهری بسنده کند، اسلام چنین کافری را هم می‌پذیرد و امنیت او را تضمین می‌کند. توضیح این مطلب در بحث کفر پنهان گذشت.

به سخن دیگر اسلام از کافر، به صرف دو جمله شهادتین زبانی بسنده کرده است.

گام سوم اسلام در مقابل کافر، علاوه بر این که مظهر رحمانیت اسلام است حکمتی دارد و آن این که کافر با معاشرت با مسلمانان، شناخت او بیشتر تقویت گردد و آمادگی دست بر داشتن از عنادش را پیدا کند.

جزیه، پیشنهاد دوم اسلام به کافر

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۰۴/۱۶-۴:۵۷:۴
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:23049
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1048

با حل تمامی مشکلات شناختی کافر و یا اسلام حداقلی (صرف بر زبان آوردن شهادتین)، اسلام کاری به کافر ندارد.

با این روش، مشکلات بسیاری از کفار حل می‌شود.

اما اگر تعصب کافر به حدی بود که حتی حاضر به پذیرش اسلام حداقلی نشد، این وضعیت دیگر نشان از انحطاط شدید کافر در مدار انسانیت دارد و چنین کافری از استحقاق نام انسانیت باز هم دور و دورتر می‌گردد.

با این همه اسلام امید دارد که چنین کافری هم، با معاشرت طولانی مدت با مسلمانان، متحول گردد و از آتش دوزخ رها گردد.

از این رو گزینه جزیه را پیش روی چنین کافری می‌گذارد.

یعنی اسلام به کافری که مشکل شناختی ندارد و آن چنان متعصب است که حاضر به پذیرش اسلام حداقلی هم نیست، اجازه حیات می‌دهد، اما با احکام ویژه جزیه. از این احکام ویژه با تعبیر شهروندی درجه دومی یاد می‌کنم.

احکام ویژه کافر با مشخصات یاد شده، از یک سو موجب ایزوله شدن جامعه اسلامی می‌گردد و از سوی دیگر با قرار دادن کافر در تنگناهای محدودی، بر تعصب شدید او تَرَک می‌اندازد و از سوی سوم، راه امکان هدایت او را همچنان گشوده نگه می‌دارد.

در توضیح نکته آخر عرض می‌شود که احیانا شدت تعصب به اندازه‌ای است که افراد حاضر به شنیدن حرف حق نمی‌شوند تا چه رسد در آن بیندیشند.

پذیرش اسلام حداقلی و یا جزیه، در واقع خریدن فرصت برای این منظور انسانی است.

جنگ مردانه، گزینه نهایی برای شکست بن‌بست کافر

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۰۴/۱۶-۴:۵۷:۳۶
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:23050
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1068

در پله سوم، کافری قرار گرفته است که هرگز مشکل شناختی نسبت به اسلام ندارد، شدت تعصب او هم به اوج ممکن رسیده است، یعنی نه حاضر به پذیرش اسلام حداقلی است و نه حاضر به دادن جزیه.

پیداست که رها کردن چنین کافری اصلا و ابدا خردورزانه نیست.

و روشن است که اگر این اندازه پای عناد و تعصب و بی‌منطقی و در نهایت جنگ با حق و حقیقت پیش آید، باید دستگاه دیگری گشوده شود.

آخرین پله‌ای که در مقابل متعصب‌ترین و بی‌منطق‌ترین کافر گذاشته شده، جنگ است.

جنگ چاقوی دو لبه‌ای است که هر دو لبه آن ضرورت دارد.

از یک سو جنگ با خطر انداختن جدی جان، ممکن است موجب شکست تعصب کور گردد و کافر به فاز جزیه یا اسلام ظاهری و یا زنده شده خردورزی و پیدا کردن انگیزه شناخت باز گردد.

اما با منتفی شدن تمامی گزینه‌های یاد شده، با جنگ و کشته شدن چنین کافری جامعه از خطرات بالفعل و بالقوه چنین کافری در امان می‌ماند.

عصاره سخن این شد که رها کردن کافر در بن‌بست خود خواسته (نپذیرفتن اسلام و جزیه)، در کنار خطرات کافر برای جامعه، خردورزانه نیست و باید با اقدامی شکسته شود. تنها اقدام باقیمانده چیزی جز جنگ نیست.

بالاخره بن‌بست خود ساخته کافر است که کار را به جنگ می‌کشاند.

آن چه تاریخ نشان داده است این است که جنگ، جنگ است و حاصل آن، کشتار و نابودی، عملا هم هیچ ضابطه و قانونی ندارد، جز از پا در آوردن حریف، هر چند به قیمت زیر پا گذاشتن انسانی‌ترین مسائل باشد.

اما در این نقطه، باز هم اسلام چند سر و گردن بالاتر است. کافی است که تنها نگاهی گذرا به آداب جنگ در منابع وحی داشته باشید.

در این جا تنها به بخشی از روایتی که پیش از این گذشت اشاره می‌کنم.

امام صادق علیه السلام فرمود: روش پیامبر پیوسته چنین بود هنگامی که لشگری را بسیج می‌فرمود امیر آن لشگر را می‌خواست و او را کنار خود می‌نشاند و سربازانش را در مقابل خود. سپس می‌فرمود: به نام خدا و به یاری خدا و در راه خدا و بر روش پیامبر خدا حرکت کنید (سپس در توضیح راه خدا و روش پیامبر خدا می‌فرمود: در جنگ)

پیمان شکنی نکنید و غش نزنید و کشتگان را مثله نکنید و درختی را قطع نکنید مگر این که به قطع آن ناچار باشید، سالمندی و کودکی و زنی را نکشید.

هر مردی از نزدیکترین مسلمانها یا از دورترین آنها که به یکی از مشرکین نگاه کرد، به صرف این نگاه، آن مشرک در پناه این مسلمان است تا این که آن مشرک (فرصت یابد) سخن خدا را بشنود. پس هنگامی سخن خدا را شنید اگر از شما پیروی نماید از برادران دینی شماست و اگر سرپیچی کرد پس به خدا بر علیه او کمک بگیرید و(لی پیش از هر چیز) او را به محل امن او برسانید.

آری حتی در حالت جنگ ضروری نیز، اسلام به کنترل جنگ می‌اندیشد و رعایت اصول انسانی، با انسانی‌ترین تقابل را رقم می‌زند.

قوانین جنگی اسلام یکی از فیلترهای مهمی است که عملا ارفاق ویژه به تمامی کفار است.

آخرین تلاش رحمانی برای نجات کافر

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۰۴/۱۶-۴:۵۸:۱۰
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:23051
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1455

أبعاد و اَشکال رحمت خداوند بسیار ناشناخته است.

یکی از موارد رحمت خداوند، نجات افرادی است که حتی یک شکوفه انسانیت بر بار درخت انسانیتشان باقی مانده است.

تاریخ کافرانی را ثبت کرده است که در نهایتِ سیر یاد شده، به قتل محکوم شده‌اند، اما در آخرین لحظه وحی فرود می‌آید که نکشیدش! چون…!

به چند نمونه توجه کنید:

ثُمَّ هَمَّ مُوسَی بِقَتْلِ السَّامِرِيِّ فَأَوْحَی اللَّهُ إِلَيْهِ لَا تَقْتُلْهُ‏ يَا مُوسَی فَإِنَّهُ سَخِي‏

(پس از توطئه خیانت‌بار سامری در جریان گوساله پرستی که باعث انحراف بیشتر امت موسی گذشت) سپس موسی تصمیم به کشتن سامری گرفت، خداوند وحی فرستاد که ای موسی او را نکش او بخشنده است

عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ص قَالَ: إِذَا أَخَذْتَ أَسِيراً فَعَجَزَ عَنِ الْمَشْيِ وَ لَيْسَ مَعَكَ مَحْمِلٌ فَأَرْسِلْهُ وَ لَا تَقْتُلْهُ‏ فَإِنَّكَ لَا تَدْرِي مَا حُكْمُ الْإِمَامِ فِيهِ قَالَ وَ قَالَ الْأَسِيرُ إِذَا أَسْلَمَ فَقَدْ حُقِنَ دَمُهُ وَ صَارَ فَيْئاً.

امام سجاد علیه السلام فرمود هنگامی که اسیری گرفتی و او از راه رفتن ناتوان شد و تو مرکبی برای سوار کردن او نداشتی، او را رها کن و نکش، زیرا نمی‌دانی حکم امام درباره او چیست (شاید وقتی اسیر را به امام رساندی او را عفو کند) و نیز فرمود اسیر، هنگامی که اسلام آورد، خونش محفوظ است.

لَمَّا صِرْتُ فِي الْوَادِي رَأَيْتُ هَؤُلَاءِ رُكْبَاناً عَلَی الْأَبَاعِرِ فَنَادَوْنِي مَنْ أَنْتَ فَقُلْتُ أَنَا عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ابْنُ عَمِّ رَسُولِ اللَّهِ ص فَقَالُوا مَا نَعْرِفُ لِلَّهِ مِنْ رَسُولٍ سَوَاءٌ عَلَيْنَا وَقَعْنَا عَلَيْكَ أَوْ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ شَدَّ عَلَيَّ هَذَا الْمَقْتُولُ وَ دَارَ بَيْنِي وَ بَيْنَهُ ضَرَبَاتٌ… فَضَرَبْتُهُ وَ وَكَزْتُهُ وَ قَطَعْتُ رَأْسَهُ وَ رَمَيْتُ بِهِ وَ قَالَ لِي هَذَانِ الرَّجُلَانِ بَلَغَنَا أَنَّ مُحَمَّداً رَفِيقٌ شَفِيقٌ رَحِيمٌ فَاحْمِلْنَا إِلَيْهِ وَ لَا تَعْجَلْ عَلَيْنَا… قَدِّمْ إِلَيَّ أَحَدَ الرَّجُلَيْنِ فَقَدَّمَهُ فَقَالَ قُلْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ اشْهَدْ أَنِّي رَسُولُ اللَّهِ فَقَالَ لَنَقْلُ جَبَلِ أَبِي قُبَيْسٍ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ أَنْ أَقُولَ هَذِهِ الْكَلِمَةَ قَالَ يَا عَلِيُّ أَخِّرْهُ وَ اضْرِبْ عُنُقَهُ ثُمَّ قَالَ قَدِّمِ الْآخَرَ فَقَالَ قُلْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ اشْهَدْ أَنِّي رَسُولُ اللَّهِ قَالَ أَلْحِقْنِي بِصَاحِبِي قَالَ يَا عَلِيُّ أَخِّرْهُ وَ اضْرِبْ عُنُقَهُ فَأَخَّرَهُ وَ قَامَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع لِيَضْرِبَ عُنُقَهُ فَهَبَطَ جَبْرَئِيلُ ع عَلَی النَّبِيِّ ص فَقَالَ يَا مُحَمَّدُ إِنَّ رَبَّكَ يُقْرِئُكَ السَّلَامَ وَ يَقُولُ لَا تَقْتُلْهُ‏ فَإِنَّهُ حَسَنُ الْخُلُقِ سَخِيٌّ فِي قَوْمِهِ فَقَالَ النَّبِيُّ ص يَا عَلِيُّ أَمْسِكْ فَإِنَّ هَذَا رَسُولُ رَبِّي عَزَّ وَ جَلَّ يُخْبِرُنِي أَنَّهُ حَسَنُ الْخُلُقِ سَخِيٌّ فِي قَوْمِهِ فَقَالَ الْمُشْرِكُ تَحْتَ السَّيْفِ هَذَا رَسُولُ رَبِّكَ يُخْبِرُكَ قَالَ نَعَمْ قَالَ وَ اللَّهِ مَا مَلَكْتُ دِرْهَماً مَعَ أَخٍ لِي قَطُّ وَ لَا قَطَبْتُ وَجْهِي فِي الْحَرْبِ وَ أَنَا أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّكَ رَسُولُ اللَّهِ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص هَذَا مِمَّنْ جَرَّهُ حُسْنُ خُلُقِهِ وَ سَخَاؤُهُ إِلَی جَنَّاتِ النَّعِيمِ.

(امیرالمؤمنین علیه السلام یکی از جنگهایش را این گونه نقل می‌کند) هنگامی که به صحرا رسیدم این افراد را سوار بر شتر دیدم، پس مرا صدا زدند که کیستی؟ گفتم علی بن ابی طالب پسر عموی پیامبرم. گفتند ما برای خدا پیامبری نمی‌شناسیم، فرقی هم نمی‌کند که بر تو دست یابیم یا بر محمد، و پس از این، این فرد کشته شده بر من حمله کرد و میان ما ضربات شمشیر رد و بدل شد… ضربه‌ای به او زدم و او را پرتاب کردم و سرش را بردیدم و انداختم. این دو مرد گفتند به ما رسیده است که محمد دوستِ دلسوزِ مهربان است، ما را به سوی او ببر و بر کشتن ما شتاب مکن… پس پیامبر صلی الله علیه و آله به علی فرمود یکی از این دو نفر را جلو بیاور، حضرت او را جلو آورد، پیامبر صلی الله علیه و آله به او فرمود بگو لا اله الا الله و شهادت ده که من پیامبر خدا هستم. او پاسخ داد جا به جا کردن کوه ابوقبیس را بیشتر دوست دارم از این که این کلمه را بگویم، حضرت فرمود ای علی او را دور کن و گردنش را بزن، سپس فرمود دیگری را جلو بیاور و به او فرمود بگو لا اله الا الله و شهادت ده که من پیامبر خدا هستم، پاسخ داد مرا هم به رفیقم ملحق نما، حضرت فرمود ای علی او را دور کن و گردنش را بزن، امیرالمؤمنین علیه السلام بلند شد تا گردنش را بزند، جبرئیل بر پیامبر فرمود آمد و گفت ای محمد به راستی که پروردگارت سلامت می‌رساند و می‌گوید او را نکش، که او در میان مردمش خوش اخلاقِ بخشنده است. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود ای علی دست نگه دار، این فرستاده پروردگار عز و جل من است که خبر می‌دهد این شخص در میان مردم خوش اخلاقِ بخشنده است. مشرک در زیر شمشیر گفت این فرستاده پروردگارت است که چنین خبر می‌دهد؟ پیامبر فرمود آری، مشرک گفت سوگند به خدا من با برادرم (که بودم به تنهایی) یک درهم مالک نشدم و (او را در همه مالم شریک کردم و حتی) در جنگ نیز اخم نکردم من گواهی می‌دهم که لا اله الا الله و تو فرستاده خدا هستی. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود این شخص از کسانی است که خوش اخلاقیش و بخشندگیش او را به سوی بهشت نعمتها کشاند.

یادمان نرود…

سخن از کافری است که نه تنها درد شناخت ندارد، بلکه عامدانه بر خلاف شناخت حقیقت حرکت می‌کند…

سخن از کافری است که آن چنان پُر از تعصب است که حاضر نیست جانش را حتی با پذیرش ظاهری اسلام و یا دادن جزیه، نجات دهد…

سخن از کافری است که در اوّلیات انسانیت و اخلاق مشکل دارد…

اما با این همه اسلام، به خاطر یکی دو ویژگی مثبت هم حاضر به قتل او نیست.

چکیده بحث احکام کافر

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۰۴/۲۶-۱۲:۱۵:۴۴
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:23128
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1518

پس از بیان نگرش اسلام به کافر، شایسته است عصاره‌ای از آن چه ارایه شد داشته باشیم.

اسلام در حوزه شناخت، هیچ محدودیتی برای سیراب ساختن عقلانی کافر، تعریف نکرده است. بنا بر این اگر مشکل کافر، خردورزانه و عقلانی است، حل آن توسط اسلام و با امنیت کامل، تضمین شده است.

و اگر مشکل کافر شناختی نباشد، بلکه از روی دشمنی با حق و حقیقت بجنگد می‌شود، مصداق «كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ» (همانند چهارپايان بلكه گمراهتر) که توضیح آن گذشت.

با این همه کافر تا هنگامی که کفرش را آشکار نکرده است، تمامی احکام مسلمانان بر او نیز جاری می‌شود.

اما با آشکار کردن کفر، کافر وارد فاز جنگ می‌شود.

در این فاز نخستین پیشنهاد اسلام به کافر، تضمین امنیت او برای تحقیق و بررسی است. پس از تحقیق و اسلام آوردن کافر، مشکل حل می‌شود.

البته در این میان تسامح آشکاری شده و با چشم‌پوشی کریمانه، به اسلام ظاهری نیز بسنده می‌شود.

اما اگر عناد با حق آن چنان با تعصب درآمیخته شود که حاضر به اسلام ظاهری هم نشود، در این صورت تازه احکام کافر بار می‌شود. زیرا کافر با اعلام کفر، کفر را حریم خصوصی خارج کرده و به حریم عمومی کشانده است.

ابراز کفر، هم در سطح جامعه اثرات منفی دارد و هم، آسیب‌های خود کافر باید مدیریت شود.

اینجاست که رها کردن کافر به حال خودش هرگز خردورزانه نیست.

احکامی همچون نجاست کافر و ممنوعیت ازدواج و…، همگی در حوزه ایزوله ساختن جامعه در قبال اثرات کافر مطرح است.

اما احکامی همچون گزینه‌های جزیه و جنگ در حوزه مدیریت خطرات کفر قرار دارد.

جزیه همان شهروندی درجه دو است. مسلما پذیرفتن شهروندی درجه دو، نسبت به کسی که مصداق «كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ» (همانند چهارپايان بلكه گمراهتر) تسامح دوم اسلام با کافر است.

در صورتی که شدت تعصب و غرور به حدی باشد که کافر نه اسلام ظاهری را بپذیرد و نه شهروندی درجه دو را، جامعه به بن‌بست دچار می‌شود.

از یک سو پشت کردن خود خواسته به حقیقت و پا گذاشتن بر روی خرد است که در واقع خروج خود خواسته کافر از انسانیت است، آن هم با تکبر و تعصب شدیدی که مانع از اسلام ظاهری و جزیه دادن می‌شود.

از سوی دیگر خطرات حوزه جنگ نرم و جنگ سخت کافر است که جامعه را دچار مخاطراتی می‌کند.

در این صورت، تنها با جنگ است که بن‌بست شکسته می‌شود.

البته جنگی که اسلام پیش روی کافر می‌گذارد محدود به ضوابط کاملا انسانی است.

و در نهایت، حتی اگر یک ویژگی مثبت در کافر وجود داشته باشد، مورد عفو قرار می‌گیرد و از کشته شدن رها می‌شود.

در یک جمله کافر آن گاه کشته می‌شود که ۱- مستضعف عقلی و شناختی نباشد، ۲- تمامی شبهات شناختی او حل گردد، ۳- امنیت تحقیق او تضمین گردد، ۴- حتی اسلام ظاهری را نپذیرد، ۵- تن به جزیه ندهد، ۶- از همه صفات انسانی تهی شود، آن گاه با انسانی‌ترین اصول جنگ، کشته می‌شود.

ارتداد، حرکتی بدتر از کفر آشکار

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۰۴/۲۶-۱۲:۱۶:۵۲
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:23129
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1492

یکی از احکام بسیار پر چالش اسلام، احکام مرتد است.

این حکم از احکامی است که به خیال دشمنان اسلام، قابل توجیه عقلانی نیست و از همین رو پیوسته بر طبل آن می‌کوبند.

اما با درنگ شایسته بر شناخت کافر و احکام آن، درک احکام مرتد بسیار آسان و ساده خواهد بود.

کافر و مرتد، هر دو وضعیت بسیار مشابه و یکسانی دارند.

تنها دو تفاوت میان کافر و مرتد وجود دارد که اتفاقا عقلانیت و رحمت اسلام را در مورد مرتد بیشتر آشکار می‌کند.

تفاوت نخست این است که به دلیل سابقه مرتد در میان مسلمانان، درک حقیقت برای او بسیار آسان‌تر از کافر است.

بر اساس این تفاوت، خروج خود خواسته مرتد از انسانیت، بسیار غیر منطقی‌تر و پست‌تر از خروج کافر از انسانیت است.

تفاوت دوم هم ریشه در یک قانون کلی در اجراء حدود دارد و آن این است که هر جرمی که موجب حد است، می‌بایست آن چنان کامل و شفاف احراز گردد که اندک شبهه‌ای بر آن ننشیند.

از این قانون کلی با این تعبیر یاد می‌شود:

«الْحُدُودَ تُدْرَأُ بِالشُّبُهَات‏»

به سبب (اندک) شبهه(ای در اثبات جرم، از) حدود (الهی و کیفرهای دنیایی) جلوگیری می‌شود.

این قانون کلی، یکی از مسلمات بدیهی فقه اسلام است.

تقریبا به همین عبارت نیز از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و امیرالمؤمنین علیه السلام روایت وارد شده است:

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص‏ ادْرَءُوا الْحُدُودَ بِالشُّبُهَاتِ

عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع أَنَّهُ قَالَ: ادْرَءُوا الْحُدُودَ بِالشُّبُهَات‏

این قانون مسلم، شواهد بسیار فراوانی نیز در روایات دارد. توجه شما را به چند مورد جلب می‌کنم.

عَنْ جَدِّهِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ‏ أَنَّ عَلِيّاً ع قَضَی فِي رَجُلٍ‏ أَصَابُوهُ‏ مَعَ‏ امْرَأَةٍ فَقَالَ هِيَ امْرَأَتِي تَزَوَّجْتُهَا فَسُئِلَتِ الْمَرْأَةُ فَسَكَتَتْ فَأَوْمَی إِلَيْهَا بَعْضُ الْقَوْمِ أَنْ قُولِي نَعَمْ وَ أَوْمَی إِلَيْهَا بَعْضُ الْقَوْمِ أَنْ قُولِي لَا فَقَالَتْ نَعَمْ فَدَرَأَ عَنْهَا أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ الْحَدَّ وَ عَزَلَ عَنْهُ امْرَأَتَهُ حَتَّی يَجِي‏ءَ بِالْبَيِّنَةِ أَنَّهَا امْرَأَتُهُ.

در یکی از قضاوتهای امیرالمؤمنین علیه السلام این چنین آمده است:

مردی را با زنی (در وضعیت نامناسب) گرفتند، مرد گفت این زن من است، با او ازدواج کرده‌ام. از زن (درباره درستی سخن مرد) پرسیده شده، زن سکوت کرد. بعضی به او اشاره کردند که بگو آری و بعضی به او اشاره کردند که بگو نه. زن گفت آری (با او ازدواج کرده‌ام)، پس امیرالمؤمنین علیه السلام از جریان حد زنا بر آن زن جلوگیری کرد. اما آن زن را از آن مرد جدا کرد تا این که دو شاهد عادل بیاورد که این زن همسر اوست.

مرحوم صدوق در مقنع می‌فرماید:

وَ إِنْ أُخِذَتِ امْرَأَةٌ مَعَ رَجُلٍ قَدْ فَجَرَ بِهَا فَقَالَتِ الْمَرْأَةُ اسْتَكْرَهَنِي فَإِنَّهُ يُدْرَأُ عَنْهَا الْحَدُّ لِأَنَّهَا قَدْ وَقَعَتْ شُبْهَةٌ. وَ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع ادْرَءُوا الْحُدُودَ بِالشُّبُهَاتِ.

اگر زنی با مردی دستگیر شد که با آن زن زنا کرده بود و زن ادعا نمود که آن مرد او را اکراه کرده است. حد از آن زن دفع می‌شود. زیرا (به صرف ادعای زن به این که اکراه شده) شبهه‌ای (در جرم) اتفاق افتاده است. و امیرالمؤمنین علیه السلام می‌فرماید حدود را با شبهات دفع کنید (و از اجراء آن جلوگیری نمایید.)

قانون کلی جلوگیری از اجراء حد به اندک شبهه، در سرتاسر احکام الهی دیده می‌شود.

روح این قانون (و سایر قوانین)[1] در واقع این است که تا جای ممکن از اثبات جرم جلوگیری شود.

این قانون در مورد مرتد نیز جاری می‌شود. یعنی اگر اندک تردیدی پیش آید که منشأ کفر مرتد، دشمنی با حقیقت نبوده است بلکه به شکلی دچار شبهه‌ای شده است در این صورت حکم جاری نمی‌شود.

بنا بر این آن گاه حکم مرتد اجرا می‌شود که هیچ شبهه‌ای در آن راه پیدا نکند.

این دو ویژگی مرتد نسبت به کافر، از سویی پستی بیشتر مرتد از کافر را اثبات می‌کند و از سوی دیگر تنها در جایی حکم مرتد جاری می‌شود که هیچ راهی برای توجیه آن وجود نداشته باشد.

بنا بر این با درک شایسته احکام کافر و در نظر گرفتن دو ویژگی یاد شده مرتد، چالش‌های مطرح شده درباره مرتد از ریشه و بنیان خشکیده می‌شود و نه تنها جای اعتراضی باقی نمی‌ماند، بلکه عقلانیت و رحمت اسلام بیشتر از پیش آشکار می‌شود.

 

[1]ـ مانند این که حد زنا مشروط به رؤیت کالمیل فی المکحلة باشد و مانند این که باید چهار نفر بر چنین رؤیتی شهادت دهند و مانند این که تا جای ممکن از اقرار خود خواسته جلوگیری می‌شود و….

کفر کافر، اما بشرطها و شروطها

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۰۵/۰۶-۱۳:۵:۴۴
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:23130
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1516

روشن شد که کافر با چشم پوشی بر خرد، و حتی بدتر از آن، با پا گذاشتن بر روی خرد خود، کاملا با انسانیت قهر کرده است و از مدار انسانیت بسیار دور شده است.

اما بایسته است برای چندمین بار بر شرط و شروط آن تأکید نماییم.

حکم یاد شده برای کافر، بر اساس دو اصل موضوعی است:

اصل موضوعی نخست، تعریف انسان، به موجودی است که سکّان‌دار اراده‌اش خردش باشد. (انسان خردمحور)

بحث درباره تعریف انسان، کاملا عقلانی و فرادینی است.

مسلم اگر کسی تعریف دیگری از انسان داشته باشد، باید نخست آن را اثبات کند و یا حداقل تعریف انسان خردمحور را ابطال نماید.

تفصیل این بحث را در «الفبای انسانیت» ببینید.

اصل موضوعی دوم این است که کافر خود خواسته به بزرگترین و آشکارترین حقیقت پشت کرده است.

اثبات صغروی این امر مربوط به مباحث اعتقادی و کلامی در اثبات خداوند متعال است.

این بحث هر چند مرتبط با دین است، اما باز هم کاملا فرادینی و عقلانی است و هرگز تعبد در آن راه ندارد.

کافر و احکام آن، تنها پس از اثبات برهانی دو اصل موضوعی یاد شده، قابل تعریف است.

اما بایسته است که انقسامات کافر نیز به دقت مورد توجه قرار گیرد.

کافر مستضعف عقلی و کافر مستضعف شناختی موضوع بحث ما نیست.

موضوع بحث ما، کافری است که حقیقت برایش عیان است، اما او خود خواسته چشم خردش را کور کرده و با تاریکی به ستیز با روشنایی برخواسته است.

این طبقه‌بندی کافر نیز کاملا خردورزانه است و تعبدی در آن به کار نرفته است.

مباحث نوشتار پیش روی شما بر سه اصل خردورزانه یاد شده (تعریف انسان، انکار برترین حقیقت و کافر مقصر) استوار است.

مسلما پس از تحقیق در سه اصل یاد شده، نوبت به نقد نوشتار حاضر می‌رسد. اما پیش از یک طرفه ساختن اصول یاد شده، نتیجه گیری نهایی خردورزانه نیست.

نکته مهم دیگری که تنها برای نکته سنجان به آن اشاره می‌شود این است که قوت و تأثیر قانون در صورت جامعیت آن است.

هر قانونی که دچار تبصره‌های فراوانی گردد، از ضمانت اجرایی آن کاسته خواهد شد.

بر همین اساس، هر چند حکم و قانون بر اساس ملاکات واقعی تقنین می‌گردد، اما به دلیل حفظ جامعیت آن، ملاکات واقعی تبدیل به حکمت حکم می‌گردند. این مطلب را با یک مثال فقهی توضیح می‌دهیم.

علت «حکم عده» نگه داشتن زن پس از طلاق، پرهیز از آشفتگی نسل‌هاست. اما با این همه در مواردی هم که یقین به عدم آشفتگی نسل‌ها وجود دارد (مانند موردی که مرد چند ماه با همسرش تماس نداشته است) باز هم نگه داشتن عده لازم است. بر همین اساس هم گفته می‌شود پرهیز از آشفتگی نسل‌ها حکمت حکم است و نه علت آن.

احکام کافر نیز همانند همه قوانین، شامل جامعیت قانون شده است. از این رو قابل نقض به برخی از موارد نیست.

تقدس آفرینی شرم‌آور برای کفر ننگین

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۰۵/۰۶-۱۳:۵:۴۵
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:23131
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1487

برداشت نهایی مباحث پیشین این شد که با دو اصل موضوعی:

‍۱- خرد، اساس انسانیت است.

۲- کافر با حرکت بر خلاف حقیقت، خردش را زیر پا گذاشته است.

بدیهی می‌گردد که کافر خود خواسته بر انسانیتش خط بطلان کشیده است.

البته باید دو اصل موضوعی یاد شده اثبات شود و صد البته در جای خودش اثبات هم شده است.

در نتیجه مسلما پذیرفتن موجودی که به دست خودش انسانیتش را بر دار کشیده است، هرگز خردورزانه نیست و اقتضای عقلانیت، قطع این عضو فاسد از جامعه انسانیت است.

اما اسلام در درجه نخست، تلاشی تمام دارد که خردورزی کافر را احیاء کند و در این راه همه گونه تضمین را هم ارایه می‌دهد.

در درجه دوم و سوم با تسامحی کریمانه، حتی اسلام ظاهری و شهروندی درجه دوئی کافر را نیز می‌پذیرد.

در درجه چهارم جنگی مردانه و با ضوابط کاملا انسانی را پیشنهاد می‌کند.

و در درجه پنجم اگر کوچکترین اثری از انسانیت در کافر باقی مانده باشد، از کشتن او چشم پوشی می‌کند.

برخورد اسلام با کافری که از انسانیت خارج شده، از یک سو گواه اوج رحمت و کرامت اسلام است و دیگر سو عقلانیت فوق العاده اسلام را به نمایش می‌گذارد.

اینجاست که هیاهوهای روشنفکرانه و حقوق بشری به شدت مشکوک می‌شود.

توضیح این که یکی از اصول مسلم جنگ نرم، قبح زدایی است.

مثلا افرادی که مفعول واقع می‌شوند، در ادبیات عرفی با بدترین تعبیرات از آنها یاد می‌شد. با شرمندگی در فارسی از آنها با تعبیر «ک و ن ی» یاد می‌شود.

تعبیر «ک و ن ی» در یک فرایند برنامه ریزی شده، تبدیل به «بیمار جنسی» شد، تعبیر بیمار جنسی تبدیل شد به تعبیر «همجنسگرا»، همجنسگرا تبدیل شد به تعبیر «دگرباش». سپس برای همجنسگرایی حق و حقوقی تعریف شد و تا آن جا پیش رفتند که این منحرفین ننگین از جامعه انسانی طلبکار شده‌اند و….

فرآیندی که «ک و ن ی» در حوزه عمل طی کرده است، دقیقا همین فرآیند برای کافر در حوزه نظر اجراء شده است.

پیش از این، از طبقه کافر با تعبیر ملحد و «زندیق» یاد می‌شد. به تدریج کافر در طبقه «روشنفکر» جا خوش کرد و سپس عنوان «دگراندیش» را یدک کشید و در نهایت «سمبل نبوغ فکری و آزادی اندیشه» گردید و در نهایت انسانیت را در انحصار خود قرار داد.

یک روی سکه فرآیند یاد شده، روشنفکرانی هستند که در کاباره می‌نشینند، عرق می‌خورند، دانس هم می‌روند و پس از کلی فسق و فجور می‌نشینند و از اسلام حرف می‌زنند و درباره آن قضاوت می‌کنند.

اما روی دوم سکه، همان جنگ نرم است که باید جداگانه به آن ورود پیدا کرد.

در حالی که با تعریف انسان روشن می‌شود که کافر مصداق «كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ» (همانند چهارپايان بلكه گمراهتر) است.

کسی که انسانیتش را به دست خود بر دار تعصبش کشیده، اصلا بشر نیست که نوبت به حقوق بشر و آزادی او برسد.

دفاع از کافر و پاک کردن پلیدی او، تقدس آفرینی برای ننگین‌ترین حرکت ممکن در حوزه انسانیت است.

آیا هنگام آن فرا نرسیده است که از حریم انسانیت پاس بداریم و هر موجود ننگینی را داخل در انسانیت نشمریم؟!

آیا هنگام آن فرا نرسیده است که در جنگ نرم، بازی نخوریم و دیگران برای ما هویت سازی نکنند؟!

آیا هنگام آن فرا نرسیده است که مهندسی ساختمان اندیشه خود را از بیگانگان پس بگیریم؟!

  • نظر خوانندگان
۱۳۹۹/۰۴/۱۳-۱۴:۳۱:۵۶
مربوط به موضوع: کافر از نظر اسلام
تشکر میکنم .جالب بود
پاسخ‌ها
  • نظر شما