دانستیم نقطه عطف نظام انسانی، با دخالت الهی رقم میخورد.
در این رابطه پیش از این گفتیم:
تنها راه برای ارتباط با جهان فراعقلی، دخالت الهی است.
نظام اجتماعی متکی بر دخالت الهی، افقهای نظام انسانی را پشت سر گذاشته و به سوی نظام فراعقلی پر میگشاید.
با توجه به اصول اولیه خداشناسی، دخالت الهی در همه امور از جمله در نظام اجتماعی، تنها و تنها بر اساس رحمت است و حاصل آن نیز دربست به سود خلایق تمام میشود. از این رو از نظام فراعقلی با تعبیر «نظام رحمانی» یاد میکنیم.
نظام رحمانی بر اساس نوع رابطهای که برای انسان با جهان فراعقلی فراهم میسازد، دو گونه متصور است:
رابطه با جهان فراعقلی، از طریق إخبار صادق مصدق که پایه و اساس نظام رحمانی ایمانی است.
رابطه با جمال و کمال الهی، از طریق آیات و نشانههایش که پایه و اساس نظام رحمانی ولایی است.
باز کردن پای غیب به نظام اجتماعی، در نظام رحمانی ایمانی توضیح داده شد.
همچنین گفتیم:
تنها محدودیت تعبد در نظام رحمانی ایمانی، شدت و ضعف ایمان افراد نظام است.
مسلما هر چه ایمان افراد به إخبار صادق مصدق بیشتر باشد، تأثیر إخبار صادق مصدق بیشتر خواهد بود و هر خللی که در ایمان افراد نظام، به إخبار صادق مصدق پیدا شود، به همان اندازه حرکت ایمانی نیز سستی و کاستی پیدا خواهد کرد.
اینجاست که نیاز به دخالت رحمانی دیگری پیدا میشود.
توضیح این که نظام رحمانی به دنبال ایجاد رابطه میان انسان و جهان فراعقلی است.
اما کانون توجه در نظام رحمانی ایمانی، همان مصالح و مفاسد غیب است که توسط إخبار صادق و مصدق مورد توجه قرار میگیرد. به سخن دیگر کانون نظر در نظام فراعقلی، خود جهان است که منافع و مضرات انسان را در خود جای داده است.[1] بر اساس همین دید، در نظام رحمانی ایمانی، عبادت کاسبکاران و عبادت بردگان قابل طرح است.
اما اگر در نظام رحمانی، نگاه به جهان، در خود جهان منحصر و متوقف نگردد، بلکه جهان را جلوهای از زیباییهای آفریدگارش ببیند، نتیجه کاملا متفاوت میگردد.
توضیح این که جهان آفرینش همچون آینهای است که صفات کمال و جمال خداوندش را نشان میدهد.
برگ درختان سبز پیش خداوند هوش هر ورقی دفتریست معرفت کردگار
چنین نگاهی به جهان، پای خرد را به جمال دلربای ربانی میگشاید و او را شیفته و دلباخته خداوندش میکند.[2]
از جملهی زیباییهای هوشربا، رحمت واسعه و شفقت خالص خداوند به بندگانش است.
یکی از مصادیق رحمت و شفقت خداوندی، این است که خداوند پیشاپیش تولیت بهترین راه ترقی و اسباب کمال بشر را خودش بر عهده گرفته است.
هیچ نیازی و هیچ پیش نیازی نیست، جز آن که خداوند، کریمانه، متولی فراهم ساختن آن برای مخلوقش شده است.
این تولیت و متولی شدن کریمانه، یک سرِ رشته ولایت را متصل میسازد.
جلوه رحمت و شفقت او، بنده را در کمند محبتش میافکند.
محبت عبد به خالق، سر دیگر رشته ولایت را متصل میسازد.
محبت اوج میگیرد و عبد را بر قلهی تسلیم و تفویض مطلق مینشاند. تا آنجا که کاملا محو جمال الهی میگردد و هرگز خود را نمیبیند. اینجاست که به سر منزل فناء ارادی (و نه فناء ذاتی) میرسد، جز او نمیبیند و جز او نمیخواهد.
بدین سان با شفقت بی حد و مرز الهی از یک سو، و فناء ارادی عبد از سوی دیگر، رابطه ولایت برپا میشود و جهانی از شگفتی متولد میگردد.
بر خلاف تصور عمومی، در اساس و بنیاد ولایت حق، اصلا و ابدا قهر و غلبه در کار نیست و هرگز سخنی از موضع قدرت گفته نشده و نمیشود.
آری ولایت، همان تولیت و تصدی امور خلایق است. اما ریشه ولایت، شفقت (دلسوزی و غمخواری) است که موجب میشود کریمانه بار مسئولیت اولاد معنویش را بر دوش بکشد.
لازمه شفقت کریمانه، دو امر است:
نخست سود رسانی به بندگان که حیات معنوی، شاه مصداق آن است.
دوم برطرف ساختن مشکلات آنها و تکفل امور بر زمین ماندهشان.
اگر حقیقت ولایت شناخته شود و اگر آثار آن مشاهده گردد، محبت و مودت بر شاخههای جامعه جوانه زده و شکوفا میگردد.
با تنومندی درخت محبت، نظامی برپا میشود که تمامی نظامها در مقابل عظمت و زیبایی و کارایی آن رنگ میبازد.
اصلا تمام دین میشود محبت، «هَلِ الدِّينُ إِلَّا الْحُبُّ… الدِّينُ هُوَ الْحُبُّ وَ الْحُبُّ هُوَ الدِّينُ.[3]
به قانون تضاد، مکمل محبت نیز ضمیمه میگردد و نتیجه میشود: هَلِ الدِّينُ إِلَّا الْحُبُّ وَ الْبُغْض.[4]
حقیقت و واقعیت نظام ولایت، نظام محبت و شفقت است.
در نظام ولایی نه از زندان و تازیانه خبری است و نه قاضی و داروغه اثری.
در نظام ولایی اگر قانون و شریعتی هم وجود نداشته نباشد، اگر خبری از حساب و کتاب هم نباشد، اگر بهشت و دوزخی هم در کار نباشد، نظام ولایی به بهترین شکل برپاست.
در این جا به دو ويژگی نظام ولایی اشاره میکنیم، یکی از سو عبد و دیگری از سوی خداوند.
یکی از ویژگیهای نظام ولایی از سوی عبد این است که تنها کافی است که بنده بداند رضای خدایش در چیست! حتی اشارتی هم نمیخواهد که مصداق «از تو به یک اشارت از من به سر دویدن» شود.
وقتی نیکوترین نکویان را یافتی، وقتی زیباترین زیبارویان را دیدی، چگونه میتوانی از او دل کنی، تا چه رسد به این که به او پشت نمایی؟! به فقرهای از دعای سحر که در این باره است، توجه کنید:
إِلَهِي لَوْ قَرَنْتَنِي بِالْأَصْفَادِ وَ مَنَعْتَنِي سَيْبَكَ مِنْ بَيْنِ الْأَشْهَادِ وَ دَلَلْتَ عَلَى فَضَائِحِي عُيُونَ الْعِبَادِ وَ أَمَرْتَ بِي إِلَى النَّارِ وَ حُلْتَ بَيْنِي وَ بَيْنَ الْأَبْرَارِ مَا قَطَعْتُ رَجَائِي مِنْكَ وَ لَا صَرَفْتُ وَجْهَ تَأْمِيلِي لِلْعَفْوِ عَنْكَ وَ لَا خَرَجَ حُبُّكَ مِنْ قَلْبِي أَنَا لَا أَنْسَى أَيَادِيَكَ عِنْدِي وَ سَتْرَكَ عَلَيَّ فِي دَارِ الدُّنْيَا
الهی اگر گردنم را به زنجيرهاى قهرت ببندى و عطايت را از ميان همه خلق از من منع كنى و فضيحت و رسواييهايم را به چشم بندگانت عيان سازى و فرمان دهى كه مرا به آتش دوزخ كشند و ميان من و نيكان جدايى افكنى، باز هم هرگز رشته اميدم از تو قطع نخواهد شد و از اميدى كه به عفو و بخششت دارم منصرف نمىشوم و محبتت از دلم بيرون نخواهد رفت، من هرگز عطا و بخششها و پرده پوشيهايت را بر من در دار دنيا فراموش نخواهم كرد.
روایت جالبی هم در این زمینه وارد شده است.
مَا رُوِيَ أَنَّ أَسْوَداً دَخَلَ عَلَى عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع فَقَالَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ إِنِّي سَرَقْتُ فَطَهِّرْنِي فَقَالَ لَعَلَّكَ سَرَقْتَ مِنْ غَيْرِ حِرْزٍ وَ نَحَّى رَأْسَهُ عَنْهُ فَقَالَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ سَرَقْتُ مِنَ الْحِرْزِ فَطَهِّرْنِي فَقَالَ ع لَعَلَّكَ سَرَقْتَ غَيْرَ نِصَابٍ وَ نَحَّى رَأْسَهُ عَنْهُ فَقَالَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ سَرَقْتُ نِصَاباً فَلَمَّا أَقَرَّ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ قَطَعَهُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع فَأَخَذَ الْمَقْطُوعَ وَ ذَهَبَ وَ جَعَلَ يَقُولُ فِي الطَّرِيقِ قَطَعَنِي أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَ إِمَامُ الْمُتَّقِينَ وَ قَائِدُ الْغُرِّ الْمُحَجَّلِينَ وَ يَعْسُوبُ الدِّينِ وَ سَيِّدُ الْوَصِيِّينَ وَ جَعَلَ يَمْدَحُهُ فَسَمِعَ ذَلِكَ مِنْهُ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ ع وَ قَدِ اسْتَقْبَلَاهُ فَدَخَلَا عَلَى أَبِيهِمَا ع وَ قَالا رَأَيْنَا أَسْوَداً يَمْدَحُكَ فِي الطَّرِيقِ فَبَعَثَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع مَنْ أَعَادَهُ إِلَى حَضْرَتِهِ فَقَالَ ع لَهُ قَطَعْتُ يَمِينَكَ وَ أَنْتَ تَمْدَحُنِي فَقَالَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ إِنَّكَ طَهَّرْتَنِي وَ إِنَّ حُبَّكَ قَدْ خَالَطَ لَحْمِي وَ دَمِي وَ عَظْمِي فَلَوْ قَطَعْتَنِي إِرْباً إِرْباً لَمَا ذَهَبَ حُبُّكَ مِنْ قَلْبِي فَدَعَا ع لَهُ وَ وَضَعَ الْمَقْطُوعَ إِلَى مَوْضِعِهِ فَصَحَّ وَ صَلَحَ كَمَا كَان
غلام سیاهی بر امیرالمؤمنین علیه السلام وارد شد و گفت ای امیرالمؤمنین من دزدی کردهام مرا (با اجراء حد سرقت) پاک فرما.
حضرت فرمود شاید دزدی تو از پناهگاه و مأمنی نبوده است (تا شرایط اجراء حد وجود داشته باشد) و سپس سرش از او به سوی دیگری چرخاند (تا صحبتش را ادامه ندهد).
غلام گفت ای امیرالمؤمنین من از مأمن دزدی کردهام (و شرط اجراء حد موجود است) پس مرا (با اجراء حد) پاک ساز.
حضرت فرمود شاید ارزش مالی که دزدیدهای به نصاب (و اندازهای که موجب حد میشود) نبوده است و سپس سرش از او به سوی دیگری چرخاند (تا صحبتش را ادامه ندهد).
غلام گفت ای امیرالمؤمنین به اندازه نصاب دزدی کردهام.
هنگامی که سه بار اقرار کرد امیرالمؤمنین (ناچار شد حد را جاری کند و) دستش را برید.
غلام دست بریده را برداشت و رفت و در مسیرش میگفت امیرالمؤمنین امام متقین و پیشوای پیشانی سفیدان و امیر دین و آقای وصیین دست مرا قطع کرد و همین گونه حضرت را میستود.
امام حسن و امام حسین علیهما السلام با او روبرو شدند و این سخنان را از او شنیدند. سپس بر پدرشان وارد شدند و گفتند غلام سیاهی را دیدیم که در راه تو را ستایش میکرد.
امیرالمؤمنین کسی را فرستاد تا او را نزدش بازگرداند پس (از بازگشت) به او گفت من دست راست تو را قطع کردهام با این حال تو مرا میستایی؟!
غلام گفت ای امیرالمؤمنین تو مرا پاک ساختی (و تقصیری نکردهای) و(لی بدان) محبت تو با گوشت و خون و استخوانم مخلوط شده. پس اگر مرا تکه تکه کنی، هرگز دوستی تو از دلم من بیرون نرود.
حضرت برای او دعا کرد و دست بریده را جای قبلیش گذاشت پس (به قدرت الهی) دست همانند گذشته صحیح و سالم گردید.
آن چه گذشت نمونههای مختصری بود از تحول عبد در نظام ولایی. این تنها یکی از ویژگیهای مهم نظام ولایی از سوی عبد است.
اما ویژگی نظام ولایی از سوی مولی، تنها به سه طبقه از پاداشهای او به بندگانش اشاره میکنیم.
گونه نخست پاداش، «هر آن چه که بخواهد»
يُطافُ عَلَيْهِمْ بِصِحافٍ مِنْ ذَهَبٍ وَ أَكْوابٍ وَ فيها ما تَشْتَهيهِ الْأَنْفُسُ وَ تَلَذُّ الْأَعْيُنُ وَ أَنْتُمْ فيها خالِدُونَ (زخرف71)
سينيهايی از طلا و جامهايی در برابر آنان میگردانند، و در آنجا آنچه دلها آن را بخواهند و ديدگان را خوش آيد [هست] و شما در آن جاودانيد.
لا یسْمَعُونَ حَسیسَها وَ هُمْ فی مَا اشْتَهَتْ أَنْفُسُهُمْ خالِدُونَ (انبیاء102)
صداى آن (دوزخ) را نمىشنوند، و آنان در میان آنچه دلهایشان بخواهد جاودانند.
إِنَّ الَّذینَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیهِمُ الْمَلائِكَةُ أَلاَّ تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتی كُنْتُمْ تُوعَدُونَ (30) نَحْنُ أَوْلِیاؤُكُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَةِ وَ لَكُمْ فیها ما تَشْتَهی أَنْفُسُكُمْ وَ لَكُمْ فیها ما تَدَّعُونَ (31) نُزُلاً مِنْ غَفُورٍ رَحیمٍ (فصلت32)
در حقیقت، كسانى كه گفتند: «پروردگار ما خداست»؛ سپس ایستادگى كردند، فرشتگان بر آنان فرود مىآیند [و مىگویند:] «هان، بیم مدارید و غمین مباشید، و به بهشتى كه وعده یافته بودید شاد باشید.
در زندگى دنیا و در آخرت دوستانتان ماییم، و هر چه دلهایتان بخواهد در [بهشت] براى شماست، و هر چه خواستار باشید در آنجا خواهید داشت؛ روزىِ آمادهاى از سوى آمرزنده مهربان است.»
عظمت این پاداش در صورتی روشن میشود که با قدرت نفس و دائره مشتهیات آن آشنا باشیم.
گونه دوم پاداش، «هرگز به قلب بشری خطور نکرده است»
فَقَالَ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ): يَا عَلِيُّ، إِنَّ اللَّهَ إِذَا أَحَبَّ عَبْداً أَكْرَمَهُ بِمَا لَا عَيْنٌ رَأَتْ، وَ لَا أُذُنٌ سَمِعَتْ، وَ لَا خَطَرَ عَلَى قَلْبِ بَشَرٍ.
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود: ای علی به راستی که خداوند هر گاه بندهای را دوست داشته باشد، او را به چیزهایی گرامی میدارد که نه چشمی دیده و نه گوشی شنیده و نه بر قلب بشری گذشته است.
فَأَبْشِرْ وَ بَشِّرْ أَوْلِيَاءَكَ وَ مُحِبِّيكَ مِنَ النِّعَمِ بِمَا لَا عَيْنٌ رَأَتْ وَ لَا أُذُنٌ سَمِعَتْ وَ لَا خَطَرَ عَلَى قَلْبِ بَشَرٍ
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود: (ای علی) پس از نعمتهایی که نه چشمی دیده و نه گوشی شنیده و نه بر قلب بشری گذشته، شاد باش و یاران و دوستدارنت را نوید ده
أَعْدَدْتُ لِعِبَادِيَ الصَّالِحِينَ مَا لَا عَيْنٌ رَأَتْ وَ لَا أُذُنٌ سَمِعَتْ وَ لَا خَطَرَ عَلَى قَلْبِ بَشَرٍ.
در حدیث قدسی آمده است: برای بندگان صالحم چیزهایی آماده ساختهام که نه چشمی دیده و نه گوشی شنیده و نه بر قلب بشری گذشته است.
يا بني آدم، زارعوني و عاملوني و أسلفوني أربحكم، عندي ما لا عين رأت، و لا اذن سمعت، و لا خطر على قلب بشر.
از تورات نقل شده که است… ای بنی آدم با من کشت و کار کنید و با من معامله کنید و با من پیش فروش کنید (همه کارهای آینده شما را نقدا میخرم. اگر با من معامله کنید) به شما سود میرسانم. نزد من چیزهایی است که نه چشمی دیده و نه گوشی شنیده و نه بر قلب بشری گذشته است.
عظمت این پاداش در صورتی شناخته میشود که از قدرت روح و افق خطورات آن بویی برده باشیم.
گونه سوم پاداش، «مثل اعلیِ الهی شدن»
وَ لِلَّهِ الْمَثَلُ الْأَعْلى وَ هُوَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ (نحل60)
وَ لَهُ الْمَثَلُ الْأَعْلى فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ (روم27)
و مَثَل اعلی از آنِ خداست
و روى الحافظ البرسيّ قال: ورد في الحديث القدسيّ عن الربّ العليّ أنّه يقول: عبدي أطعني أجعلك مثلي، أنا حيّ لا اموت اجعلك حيّا لا تموت، أنا غنيّ لا أفتقر أجعلك غنيّا لا تفتقر، أنا مهما أشاء يكون أجعلك مهما تشاء يكون.
در حدیث قدسی آمده است: بنده من مرا فرمانبردار باش، تو را مثل خودم قرار میدهم. من زندهای هستم که نمیمیرم تو را هم زندهای قرار میدهم که نمیری، من بینیازی هستم که نیازمند نمیشود تو را بینیازی قرار میدهم که نیازمند نشوی، من هر چه اراده کنم همان میشود تو را این چنین قرار میدهم که هر چه بخواهی بشود.
في الحديث القدسي: «عبدي أطعني تكن مثلي، تقول للشيء: كن، فيكون».
در حدیث قدسی آمده است: بنده من مرا فرمانبردار باش تا مثل من شوی به (هر) چیزی بگویی باش پس به وجود آید.
عظمت این پاداش در صورتی درک میشود که مفاهیمی مانند دست خدا، چشم خدا، زبان خدا و… که در وصف معصومین آمده، تعقل شده باشد.
در کوتاهترین سخن اگر بشر در نظام ولایی قرار گیرد، به قلهای خواهد رسید که همه کاره خدا گردد.
آن چه گذشت تنها اشاراتی به چند گونه از پاداشهای الهی در نظام ولایی بود و نه گردآوری یا فهرست پاداشهای الهی. مسلما واقعیت امر بسیار فراتر از آن است که بیان گردد و در حوصله ما بگنجد.
در نظام ولایی، محبت آن چنانی عبد، با پاداش این چنین خدا همراه میشود و نظامی برتر از همه نظامها را میآفریند.
آری بنیاد نظام رحمانی ولایی، شفقت (دلسوزی و غمخواری) خداست و فناء ارادی (و نه ذاتی) بندگان.
بنا بر این نظام رحمانی ولایی دو ویژگی مهم دارد:
ویژگی نخست تسلیم عالمانه و مشتاقانه از سوی بنده است.
ویژگی دوم هم اوج سودمندی آحاد مجموعه از سوی خداست.
[1]- ممکن است گفته شود برخی از آیات قرآن از این زاویه به جهان نگاه میکند. مانند:
إِنَّ في خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ وَ الْفُلْكِ الَّتي تَجْري فِي الْبَحْرِ بِما يَنْفَعُ النَّاسَ وَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّماءِ مِنْ ماءٍ فَأَحْيا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها وَ بَثَّ فيها مِنْ كُلِّ دابَّةٍ وَ تَصْريفِ الرِّياحِ وَ السَّحابِ الْمُسَخَّرِ بَيْنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ (بقره164)
أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسالَتْ أَوْدِيَةٌ بِقَدَرِها فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَداً رابِياً وَ مِمَّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ فِي النَّارِ ابْتِغاءَ حِلْيَةٍ أَوْ مَتاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ كَذلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقَّ وَ الْباطِلَ فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفاءً وَ أَمَّا ما يَنْفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِي الْأَرْضِ كَذلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ (رعد17)
وَ الْأَنْعامَ خَلَقَها لَكُمْ فيها دِفْءٌ وَ مَنافِعُ وَ مِنْها تَأْكُلُونَ (نحل5)
لَكُمْ فيها مَنافِعُ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى ثُمَّ مَحِلُّها إِلَى الْبَيْتِ الْعَتيقِ (حج33)
وَ إِنَّ لَكُمْ فِي الْأَنْعامِ لَعِبْرَةً نُسْقيكُمْ مِمَّا في بُطُونِها وَ لَكُمْ فيها مَنافِعُ كَثيرَةٌ وَ مِنْها تَأْكُلُونَ (مؤمنون21)
أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّا خَلَقْنا لَهُمْ مِمَّا عَمِلَتْ أَيْدينا أَنْعاماً فَهُمْ لَها مالِكُونَ (71) وَ ذَلَّلْناها لَهُمْ فَمِنْها رَكُوبُهُمْ وَ مِنْها يَأْكُلُونَ (72) وَ لَهُمْ فيها مَنافِعُ وَ مَشارِبُ أَ فَلا يَشْكُرُونَ (یس73)
اللَّهُ الَّذي جَعَلَ لَكُمُ الْأَنْعامَ لِتَرْكَبُوا مِنْها وَ مِنْها تَأْكُلُونَ (79) وَ لَكُمْ فيها مَنافِعُ وَ لِتَبْلُغُوا عَلَيْها حاجَةً في صُدُورِكُمْ وَ عَلَيْها وَ عَلَى الْفُلْكِ تُحْمَلُونَ (غافر80)
لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْميزانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَ أَنْزَلْنَا الْحَديدَ فيهِ بَأْسٌ شَديدٌ وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ وَ لِيَعْلَمَ اللَّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ وَ رُسُلَهُ بِالْغَيْبِ إِنَّ اللَّهَ قَوِيٌّ عَزيزٌ (حدید25)
[2]- مقصود باز شدن پای خرد به معرفت آیات الهی است و الا درک کنه ذات اقدس الهی و احاطه خرد به او محال است.
[3]- ِ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع فِي حَدِيثٍ لَهُ قَالَ يَا زِيَادُ وَيْحَكَ وَ هَلِ الدِّينُ إِلَّا الْحُبُّ أَ لَا تَرَى إِلَى قَوْلِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ أَ وَ لَا تَرَى قَوْلَ اللَّهِ لِمُحَمَّدٍ ص حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمانَ وَ زَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ وَ قَالَ يُحِبُّونَ مَنْ هاجَرَ إِلَيْهِمْ فَقَالَ الدِّينُ هُوَ الْحُبُّ وَ الْحُبُّ هُوَ الدِّينُ.
[4]- عَنْ فُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الْحُبِّ وَ الْبُغْضِ أَ مِنَ الْإِيمَانِ هُوَ فَقَالَ وَ هَلِ الْإِيمَانُ إِلَّا الْحُبُّ وَ الْبُغْض