×

درباره میز در پرتو وحی

وحی، همان آب زلالی است که خرد، تشنه و سرگردان اوست.
وحی نه تنها جبران کننده محدودیت خرد است، بلکه پر پرواز خرد است.
نیاز خرد به وحی، نیاز تشنه به آب است…
×

آرزوی رخصت...!


یا علی! ای آقای من!
ای نور خدایی در دل تاریکی‌ها!
ای ستون دین!


تو را سپاس می‌گویم که در سایه لطفت قدمی برداشتم.


تو، تویی!
و من، کمتر از مورچه در بارگاه سلیمان!
تو را از پیش‌کش کاری چنین اندک برتر می‌دانم؛
اما آرزومندم رخصت دهی تا کار ناچیزم را به نام تو زینت بخشم.
اگر چنین گردد متواضعانه بسی شادمان و مفتخرم.
شاید خدای از تقصیراتم بگذرد و آن را خالص بپذیرد.


تو پدر یتیمان و همسر بیوه زنان و حامی بی‌کسانی!
و من یتیمی غریب!
و خوب می‌دانی غم سنگین یتیم را، آن هم یتیمی غریب.
تو بر من منت گذاری اگر به افتخار این هدیه رخصت فرمایی،
و من سر به آسمان سایم اگر قبولت افتد.


آقای من ای علی فدایت گردم.


*****


مولای ياعلی!
يا نور الله فی ظلمات الارض!
يا عمود الدين!


أشکرک علی اتمام عملی هذا فی ظلک.


أنت أنت؛
و أنا أقل من النمل الی سليمان؛
فأُجِلّک من هديتی إليک؛
لکن أرجوک أن تأذن لی فی تزيين عملی هذا الحقير القلیل،
بوضع اسمک المقدس عليه،
سرورا و فخرا مع التواضع؛
لعل الله يتجاوز عن­تقصيری ويقبله خالصا


إنک زوج الارامل و ابو اليتامی و کافل الايتام،
و أنا يتيم غريب،
و أنت أعلم بشدة هموم اليتيم خاصةً إذا کان غريبا؛
فامنن علی بهذا الفخر!


مولای ياعلی روحی فداک!

×

جستجوی پیشرفته

جستجو در میزهای
دامنه جستجو


×

ارتباط با ما

info@aashtee.org :پست الکترونیک ما
rss
بسم الله الرحمن الرحیم
پنج شنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۴
۴ شوال ۱۴۴۶
ابزار
  • نمایش دو ستون
  • نمایش درختواره
  • نمایش متن مقاله
  • بستن متن‌ها
درختواره

آموزش استنباط و پرورش مستنبِط

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۴/۰۳/۲۳-۸:۳۲:۱۰
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:9942
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 59623

در راستای اهمیت ویژه‌ی استنباط توجه دقیق به شیوه‌ی تربیتی و پرورشی ائمه هدیG بسیار مفید است، ولی شیوه شناسی تربیتی ائمهG تتبع گسترده‌ای می‌طلبد تا كشف برخی از عناصری كه مورد توجه ائمهG بوده است امكان پذیر گردد.

در این میان نقش دو عنصر آموزش عملی و تشویق در خور توجه است كه در دو فصل آینده طرح می‌شود.

بدیهی است كه در برخی از موارد كوتاه‌ترین راه آموزش، روش عملی است؛ یكی از ویژگی‌های این روش این است كه اطمینان به انتقال و تفهم بیشتر است.

در آغاز به چند روایت اشاره نموده و سپس به تجزیه‌ی و تحلیل آن می‌پردازیم.

آموزش استنباط قاعده اهم و مهم توسط ائمه ع

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۴/۰۳/۲۷-۱۰:۴۲:۴۸
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۴/۰۳/۲۷-۱۰:۴۵:۴۲
    • کد مطلب:9945
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1707

از امام باقر علیه السلام پرسیده شد:

نجات دادن اسیر مؤمنی از دوستان ما، از دست دشمنی كه تصمیم دارد او را با چرب زبانی گمراه نماید بهتر است یا نجات دادن اسیری از دست رومیان؟

امام فرمودند: تو به من بگو:

كسی می‌بیند مردی از خوبان اهل ایمان در حال غرق شدن است

و گنجشكی هم در حال غرق شدن است

و او قدرت بر نجات هر دو را ندارد، به هر كدام بپردازد دیگری از دست می‌رود،

نجات كدام یك برتر است؟

مرد پاسخ گفت نجات مردی كه از خوبان اهل ایمان است.

امام فرمودند:

فاصله‌ی میان آنچه تو پرسیدی (نجات اسیر از دست دشمن دین و اسیری از دست دشمن دنیا) بیشتر است از فاصله‌ی بین نجات مردی از خوبان اهل ایمان و نجات گنجشكی؛

چرا كه او (اسیر دست دشمن دینی اگر نجات پیدا كند) به دین و بهشت دست می‌یابد

و این مظلوم (و اسیر دشمن دنیایی اگر هم كشته شود) به سوی بهشت می‌رود.[1]

 

درایت روایت:

۱- روای یک نمونه از مصادیق بین المحذورین را که برایش مشتبه شده طرح می‌کند (موردی که نصی به راوی نرسیده)

۲- امام به جای پاسخ مستقیم به پرسش روای (طفره از خواندن روایت و جواب آماده و موردی)

۳- یک مصداق آشکار از مصادیق اهم و مهم یعنی مؤمن فاضل و گنجشک را مطرح می‌کند (آغاز پرورش استنباطی)

۴- امام با پرسش از راوی تلاش می‌کنند در نمونه مطرح شده توسط امام (گنجشک و مؤمن) خرد و عقل روای را به کار گیرد (کمک به حرکت عقلانی و جریان اندیشه)

۵- بالاخره با پرسش امام، خود روای به نتیجه می‌رسد (یافتن عقلانی و نه تعبدی ضابطه اهم و مهم)

۶- سپس امام نمونه آشکار و بیّن عرفی را بر مورد سؤال راوی تطبیق می‌دهد. (تنقیح مناط قطعی و تأسیس قاعده کلی برای تعمیم و تسری حکم)

۷- تسری حکم توسط امام همراه با اولویت شدید است (تطبیق کبرای قیاس اولویت)

۸- امام با بیان عقلی، اولویت شدت را برهانی می‌کند (بیان عقلی برای اثبات صغرای قیاس اولویت در مورد)

۹- حاصل روش استنباطی امام، توانا شدن راوی بر حل مشکل در سایر موارد قاعده است. (القاء اصول توسط امام برای قدرت بر تفریع راوی و استقلال در استنباط)

نتیجه­گیری:

کاربرد و تأیید قاعده اهم و مهم

کاربرد و تأیید قیاس اولویت

کاربرد و تأیید عقل برای اثبات صغرای قیاس اولویت.

در حاشیه روایت ۱:

بدیهی است که امام علیه السلام می‌توانستند با یک جمله کوتاه پاسخ راوی را بدهند که: «نجات مؤمن از دست ناصبی بهتر است.»

اما در این روایت امام علیه السلام روش استنباطی را پیش گرفته و استنباط قانون اهم و مهم را به راوی آموزش می‌دهند.

به این صورت که یك قاعده‌ی عقلی را معیار حل مشكل راوی قرار داده است و با توجه دادن راوی به این قانون عقلی، ریشه‌ی مشكل او را برای همیشه و در همه جا می‌خشكاند. به سخن دیگر او را بر استنباط این گونه موارد توانا می‌سازد.

مسلم است که ابزار استنباط، عقل است و امام نحوه تعقل در استنباط حکم را برای راوی تشریح فرموده است.

اگر كاربرد عقل در دین به تمامی اشكال آن ممنوع است، چرا امام از عقل برای بیان حكم شرعی استفاده نموده است؟!

و اگر كسی همین قاعده‌ی كلی عقلی را در موارد دیگر به كار گیرد آیا می‌توان او را تخطئه نمود؟!

در حاشیه روایت 2:

بر اساس استنباطی که امام آموزش داده‌اند،

اگر كسی بگوید با توجه به نیاز و مشكلات بی حد و حصر ایتام آل محمد علیهم السلام و با توجه به گستردگی حملات دشمن بر علیه تشیع، پیوسته عده‌ای از ایتام آل محمد علیهم السلام گمراه می‌شوند.

از سوی دیگر كسب و كار همگانی (بر فرض این كه وجوب آن برای همگان ثابت شود) ـ‌هر چند در بخشی از روز‌ـ مزاحم این امر خطیر است.

بنا بر این بر كسانی كه قدرت دارند ایمان ایتام آل محمد را نجات دهند، لازم است تنها و تمام وقت به مسایل علمی بپردازند و كسب و كار را ترك نمایند، آیا این حرف بر خلاف مكتب اهل بیت است؟!


{C}[1]{C}- سئل الباقر محمد بن علی علیه السلام:

إنقاذ الأسیر المؤمن من محبینا من ید الناصب یرید أن یضله بفضل لسانه و بیانه أفضل،

أم إنقاذ الأسیر من أیدی [أهل] الروم؟

قال الباقر علیه السلام للرجل أخبرنی أنت عمن رأی:

رجلا من خیار المؤمنین یغرق

و عصفورة تغرق

لا یقدر علی تخلیصهما بأیهما اشتغل فاته الآخر

أیهما أفضل أن یخلصه؟

قال: الرجل من خیار المؤمنین.

قال علیه السلام فبعد ما سألت فی الفضل أكثر من بعد ما بین هذین،

إن ذاك یوفر علیه دینه و جنان ربه، و ینقذه من النیران، و هذا المظلوم إلی الجنان یصیر.

تفسیرالإمام‏العسكری/ص349/ح233

آموزش استنباط از قرآن توسط ائمه ع

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۴/۰۳/۲۷-۱۲:۱۵:۰
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۴/۰۳/۲۷-۱۲:۱۴:۵۸
    • کد مطلب:9946
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2264

ابو الجارود می‌گوید امام باقر علیه السلام از من پرسیدند ای ابو الجارود سنیان درباره‌ی امام حسن و امام حسین علیهما السلام چه می‌گویند؟

گفتم بر این عقیده‌ی ما كه آن دو را پسر رسول خدا صلی الله علیه و آله می‌دانیم اعتراض دارند.

فرمودند شما جواب آنان را چگونه می‌دهید؟

گفتم این آیه را كه درباره‌ی حضرت عیسی علیه السلام است می‌خوانیم «و داود و سلیمان و ایوب و یوسف و موسی و هارون از فرزندان او (نوح) هستند و چنین ما نیكوكاران را پاداش می‌دهیم و همچنین زكریا و یحیی و عیسی پسر مریم از فرزندان نوح است» (پس همچنان كه عیسی از طریق مادر فرزند نوح محسوب می‌شود امام حسن و امام حسین علیهما السلام نیز از طریق مادر فرزند پیامبر صلی الله علیه و آله هستند).

امام پرسیدند سنیان چه پاسخی به شما دادند؟

گفتم می‌گویند گاهی پسر دختر (از روی مسامحه) پسر گفته می‌شود اما پسر (حقیقی) از نسل شخص محسوب نمی‌شود.

امام پرسیدند شما با چه دلیلی حرف آنان را باطل می‌كنید؟

گفتم با این آیه‌ی قرآن كه درباره‌ی مباهله‌ی پیامبر صلی الله علیه و آله می‌گوید «ای پیامبر بگو بیایید فرزندانمان و فرزندانتان را بخوانیم همچنین زنانمان و زنانتان را خودمان را خودتان را بخوانیم…» (بدین ترتیب به صریح قرآن بر امام حسن و امام حسین علیهما السلام اطلاق فرزندان پیامبر صلی الله علیه و آله شده است).

امام پرسیدند آنان چه پاسخ می‌دهند؟

گفتم می‌گویند گاهی در كلام عرب كسی به پسران دیگری (مجازا) پسرانمان می‌گوید (نه این كه واقعا امام حسن و امام حسینI پسران پیامبر صلی الله علیه و آله محسوب شوند).

در اینجا امام باقر علیه السلام فرمودند ای ابو الجارود در باره‌ی این كه امام حسن و امام حسین علیهما السلام از نسل پیامبر صلی الله علیه و آله هستند، از كتاب خدا دلیلی به تو ارایه دهم كه جز كافر آن را رد نمی‌كند.

پرسیدم فدای شما گردم این دلیل در كجای قرآن است؟

فرمودند: آنجا كه خداوند فرمود «ازدواج با مادرانتان و دخترانتان و خواهرانتان و… همسران پسرانتان كه از نسل شما هستند بر شما حرام است».

ای ابو الجارود از آنان بپرس آیا برای پیامبر صلی الله علیه و آله حلال است كه با همسران امام حسن و امام حسین  علیهما السلام (پس از طلاق آنان) ازدواج نماید؟

اگر بگویند آری، دورغ گفته‌اند و گناه گرده‌اند،

و اگر بگویند نه، این چنین نتیجه گرفته می‌شود كه آن دو حقیقتا پسر پیامبر صلی الله علیه و آله از نسل خود حضرت می‌باشد.[1]

 

نكات مهم روایت:

این روایت بیانگر عمق تلاش سنیان برای ابطال حق آل محمد علیهم السلام است؛

همچنین بیانگر تلاش پیوسته‌ی اصحاب در راه دفاع از حق آل محمد علیهم السلام است؛

امام علاوه بر تأیید و تشویق تلویحی دو استنباط راوی، به تقویت استنباط او و در نتیجه استحكامات دفاعی مرزهای شیعه می‌پردازند؛

برهانی كه امام در این استنباط بیان می‌فرمایند یک «قیاس مضمره» است که خود از چند «قیاس» تشكیل شده است.

 

درایت استدلال امام علیه السلام:

برهان امام برخی از حقایق را آشكار و افشا می‌كند، از این رو توضیح بیشتری عرضه می‌گردد. ابتدا ادعای امام را جدا می‌نماییم.

ادعای امام عبارت است از:

از كتاب خدا دلیلی به تو ارایه دهم كه جز كافر آن را رد نمی‌كند؛ (استنباط جدید)

اجزاء استنباط امام مركب از یك آیه‌ی قرآن و سه جمله‌ی خود امام است.

اكنون استنباط امام علیه السلام را بررسی کرده و به تجزیه‌ی قیاس مضمره‌ی ایشان با تطبیق آن بر روایت و به همراهی اصطلاحات منطقی می‌پردازیم:

 

1ـ [برهان سبر و تقسیم اول:]

ازدواج پیامبر صلی الله علیه و آله با همسران سابق امام حسن و امام حسین علیهما السلام یا حرام است و یا حلال؛ (هَلْ كَانَ یحِلُّ لِرَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله نِكَاحُ حَلِیلَتَیهِمَا)؛

اما ادعای حلیت آن دروغ و گناه است؛ (فَإِنْ قَالُوا نَعَمْ كَذَبُوا وَ فَجَرُوا)؛

[نتیجه:] پس ازدواج پیامبر صلی الله علیه و آله با همسران سابق امام حسن و امام حسین علیهما السلام حرام است؛

 

2ـ [برهان سبر و تقسیم دوم:]

حرمت ازدواج پیامبر صلی الله علیه و آله با اینان از ناحیه‌ى یكی از سیزده مورد آیه‌ای است که گذشت. این موارد طبق مفاد آیه عبارتند از: مادر، دختر، خواهر، عمه، خاله، دختر خواهر، دختر برادر، مادر رضاعی، خواهر رضاعی، مادر زن، دختر زن، خواهر زن و همسران سابق فرزندان صلبی.

دوازده عنوان اول قطعا بر همسران سابق امام حسن و امام حسین علیهما السلام قابل انطباق نیست.

[نتیجه:] پس اگر ازدواج پیامبر صلی الله علیه و آله با همسران سابق امام حسن و امام حسین علیهما السلام حرام باشد، تنها از ناحیه‌ی انطباق عنوان «حَلائِلُ أَبْنائِكُمُ الَّذِینَ مِنْ أَصْلابِكُمْ» (همسران سابق فرزندان صلبی) می‌باشد.

 

3ـ [قیاس استثنائی (اثبات مقدم اثبات تالی):]

[كبری:] اگر ازدواج پیامبر صلی الله علیه و آله با زنان سابق امام حسن و امام حسین علیهما السلام حرام باشد، پس طبق آیه‌ی شریفه امام حسن و امام حسین علیهما السلام فرزندان صلبی پیامبر صلی الله علیه و آله هستند [نتیجه‌ی برهان سبر و تقسیم دوم]؛

[صغری:] ازدواج پیامبر صلی الله علیه و آله با همسران سابق امام حسن و امام حسین علیهما السلام حرام است [اثبات مقدم: نتیجه‌ى برهان سبر و تقسیم اول]؛

[نتیجه:] پس امام حسن و امام حسین علیهما السلام فرزندان صلبی پیامبر صلی الله علیه و آله هستند (وَ إِنْ قَالُوا لَا فَهُمَا ابْنَاهُ لِصُلْبِهِ) [اثبات تالی].

 

4ـ [قیاس اقترانی شكل اول:]

[كبری:] انكار مقتضای قرآن كفر است؛

[صغری:] انكار فرزند صلبی بودن انكار مقتضای قرآن است؛

[نتیجه:] پس انكار فرزند صلبی بودن امام حسن و امام حسین علیهما السلام برای پیامبر صلی الله علیه و آله كفر است (لَا یرُدُّهَا إِلَّا الْكَافِرُ).

 

این برهان مجموعه‌ای از قیاس است كه در اصول كاربرد دارد. البته روشن است كه نتیجه‌ی آن علم صد در صد و وجدانی است.

 

در حاشیه روایت:

امام علیه السلام در این روایت استنباطی را به راوی آموزش می‌دهند.

عملیات استنباط امام، قیاس مضمره‌ای است که در دل آن چهار قیاس منطقی دیگر وجود دارد.

قیاس همان برهان است.

از یک طرف مسلما دخالت عقول ناقصه و قیاس تمثیلی در دین عقلا باطل و شرعا حرام و بدعت است.

از سوی دیگر خود امام به راوی آموزش می‌دهد چگونه برهان اقامه کند و با کاربرد قیاس منطقی از عقلش در دین بهره گیرد.

آیا جمع میان این دو ممکن است؟!

آیا روش استنباطی امام و آموزش آن به راوی، برهان این نیست که حکم قیاس تمثیلی (که در مخالفین شایع بود) با حکم قیاس منطقی (برهان عقلی) فرق می‌کند؟!


{C}[1]{C}- عَنْ أَبِی الْجَارُودِ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ قَالَ [لِی] أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام یا أَبَا الْجَارُودِ مَا یقُولُونَ لَكُمْ فِی الْحَسَنِ وَ الْحُسَینِ علیهما السلام؟

قُلْتُ ینْكِرُونَ عَلَینَا أَنَّهُمَا ابْنَا رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله.

قَالَ فَأَی شَی‏ءٍ احْتَجَجْتُمْ عَلَیهِمْ؟

قُلْتُ احْتَجَجْنَا عَلَیهِمْ بِقَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِی عِیسَی ابْنِ مَرْیمَ علیه السلام وَ مِنْ ذُرِّیتِهِ داوُدَ وَ سُلَیمانَ وَ أَیوبَ وَ یوسُفَ وَ مُوسی وَ هارُونَ وَ كَذلِكَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ وَ زَكَرِیا وَ یحْیی وَ عِیسی فَجَعَلَ عِیسَی ابْنَ مَرْیمَ مِنْ ذُرِّیةِ نُوحٍ علیه السلام.

قَالَ فَأَی شَی‏ءٍ قَالُوا لَكُمْ؟

قُلْتُ قَالُوا قَدْ یكُونُ وَلَدُ الِابْنَةِ مِنَ الْوَلَدِ وَ لَا یكُونُ مِنَ الصُّلْبِ.

قَالَ فَأَی شَی‏ءٍ احْتَجَجْتُمْ عَلَیهِمْ؟

قُلْتُ احْتَجَجْنَا عَلَیهِمْ بِقَوْلِ اللَّهِ تَعَالَی لِرَسُولِهِ صلی الله علیه و آله فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ.

قَالَ فَأَی شَی‏ءٍ قَالُوا؟

قُلْتُ قَالُوا قَدْ یكُونُ فِی كَلَامِ الْعَرَبِ أَبْنَاءُ رَجُلٍ وَ آخَرُ یقُولُ أَبْنَاؤُنَا.

قَالَ فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام یا أَبَا الْجَارُودِ لَأُعْطِینَّكَهَا مِنْ كِتَابِ اللَّهِ جَلَّ وَ تَعَالَی أَنَّهُمَا مِنْ صُلْبِ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله لَا یرُدُّهَا إِلَّا الْكَافِرُ.

قُلْتُ وَ أَینَ ذَلِكَ جُعِلْتُ فِدَاكَ؟

قَالَ مِنْ حَیثُ قَالَ اللَّهُ تَعَالَی حُرِّمَتْ عَلَیكُمْ أُمَّهاتُكُمْ وَ بَناتُكُمْ وَ أَخَواتُكُمْ الْآیةَ إِلَی أَنِ انْتَهَی إِلَی قَوْلِهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَی وَ حَلائِلُ أَبْنائِكُمُ الَّذِینَ مِنْ أَصْلابِكُمْ فَسَلْهُمْ.

یا أَبَا الْجَارُودِ هَلْ كَانَ یحِلُّ لِرَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله نِكَاحُ حَلِیلَتَیهِمَا؟

فَإِنْ قَالُوا نَعَمْ كَذَبُوا وَ فَجَرُوا

وَ إِنْ قَالُوا لَا فَهُمَا ابْنَاهُ لِصُلْبِهِ.          

الكافی/ج8/ص317/ح501

پرورش زراره در استنباط حکم ازدواج

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۴/۰۳/۲۳-۸:۳۲:۱۸
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:9943
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2080

علی بن رئاب می‌گوید زراره بر امام صادقC وارد شد، امام فرمودند ای زراره تو ازدواج كرده‌ای؟

زراره: نه.

امام: چه چیزی مانع ازدواج تو شده است؟

زراره: چون من نمی‌دانم ازدواج با سنیان حلال است یا خیر.

امام: با این كه جوان هستی چگونه صبر می‌كنی؟

زراره: كنیز می‌خرم.

امام: از كجا زناشویی با كنیزها برای تو حلال است؟

زراره: از این جهت كنیز می‌خرم كه اگر به امر مشكوكی برخورد كردم آن را می‌فروشم.

امام: از این مطلب نپرسیدم ولی از این پرسیدم كه از كجا زناشویی با كنیز برای تو حلال شده است؟

(زراره در جواب امام درماند و) گفت آیا دستور می‌دهی ازدواج كنم؟

امام: خودت می‌دانی.

زراره: این جواب به دو گونه تحلیل می‌گردد یا مقصود شما این است كه معصیت كردن من برای شما اهمیتی ندارد (از این رو وظیفه‌ی مرا تعیین نمی‌فرمایید) و احتمال دیگر این كه (به خاطر حلال بودن ترك ازدواج) مرا آزاد گذاشته‌ای.

امام: با كسانی كه تشخیص درستی ندارند ازدواج نما.

علی بن رئاب می‌گوید به امام گفتم مثل زنانی كه انحرف فكری دارند و بر عقیده‌ی حكم بن عتیبه و سالم بن ابی حفصه هستند ازدواج كنم؟

امام: نه، با كسی ازدواج نما كه نه شناختی نسبت به دین شما دارند و نه دشمنی و عدوات با ما دارند. پیامبر6 نیز دختر به ابو العاص و عثمان داد و با عایشه و حفصه و دیگران ازدواج نمود.

زراره: من مانند پیامبر نیستم كه بر آنان ولایت داشت (شاید مسأله‌ی ازدواج پیامبر6 از احكام اختصاصی حضرت باشد) اما (به نظر من) هر كسی یا مؤمن است و یا كافر (و ازدواج با كافر حرام است و چون اینان كافرند نمی‌شود با اینان ازدواج كرد) چرا كه خداوند در قرآن فرموده است پس برخی از آنان كافر هستند و برخی مؤمن.

امام: پس اصحاب اعراف كجا رفتند؟ مؤلفة قلوبهم كجا رفتند؟ و كسانی كه عمل نیكو و بد را مخلوط كردند كجا رفتند؟ و كسانی كه مصداق این آیه هستند كه «وارد بهشت نشدند در حالی آنان طمع بهشت دارند» اینان كجا رفتند؟ (یعنی بین كفر و ایمان جایگاه سومی وجود دارد)

زراره: آیا مؤمن داخل آتش می‌شود؟

امام: داخل آتش نمی‌شود مگر این كه خدا بخواهد

زراره: آیا كافر داخل بهشت می‌شود؟

امام: خیر.

زراره: آیا یك فرد از این دو حالت ایمان و كفر خارج می‌شود؟

امام: ای زراره سخن خدا راست‌تر است از استدلال تو و من به كلام خدا قائل هستم و خداوند می‌فرماید برخی از مردم «داخل بهشت نشدند در حالی كه طمع آن را داشتند»، اگر اینان مؤمن بودند داخل بهشت می‌شدند و اگر كافر بودند داخل جهنم می‌شدند

زراره: پس این گروه چه كسانی هستند؟

امام: همچنان كه خداوند تعیین وضعیت اینان را تأخیر انداخته تو نیز چنین نما، بدان كه اگر زنده بمانی از این نظر باز خواهی گشت و این گونه زنان به نظر تو نیز حلال خواهد شد. [1]

ابتدا روایت را مورد تجزیه‌ی و تحلیل قرار می‌دهیم:

  • آغاز جریان، پرسش امامC از زراره است كه چرا تا كنون ازدواج نكرده است.
  •  دلیلی كه زراره می‌آورد شبهه‌ای است كه در ازدواج با مخالفین اهل بیت داشته است.
  • امام بر راه حلی كه زراره انتخاب نموده است به همان شبهه‌ای كه در اصل ازدواج داشته بر زراره نقض می‌كنند.
  • در مرحله اول امام تكلیفی برای زراره معین نمی‌فرمایند.
  • زراره جواب امام را به دو احتمال تجزیه می‌كند: احتمال اول این كه زراره در تكلیفش آزاد است؛ یعنی می‌تواند با آنها ازدواج كند، و احتمال دوم این كه برای امام اهمیتی ندارد كه زراره با تصمیم نادرست، خدا را معصیت كند یا نه.
  • در مرحله‌ی دوم به زراره دستور می‌دهند كه با كسانی كه درك كافی برای تشخیص مسأله‌ی ولایت ندارند ازدواج كند.
  • علی بن رئاب مصادیقی برای كلام امام (احتمالا برای نقض بر امام) طرح می‌كند.
  • امام مصداق را معین می‌فرمایند.
  • امام بر حكمی كه به زراره فرموده‌اند به ازدواج پیامبر6 با عایشه و حفصه و … استدلال می‌كنند.
  • زراره در استدلال امام از نظر موضوعی اشكال می‌كند و این كه حكم او با پیامبر یكی نیست.
  • زراره در اشكال دوم از نظر حكمی نیز استدلال امام را با یك آیه‌ی قرآن نقض می‌كند.
  • امام استدلال زراره را با چند آیه‌ی قرآن نقض می‌فرمایند.
  • زراره بر استدلال به آیات اشكال عقلی می‌كند و امام پاسخ می‌دهند.
  • زراره در پاسخ امام عاجز می‌گردد و تعبدا حكم امام را می‌پذیرد.
  • در نهایت امام به زراره می‌فرمایند كه با كامل شدن عقل زراره، اشكال عقلی او در آینده بر طرف می‌گردد.

بدیهی است كه امامC می‌توانسته است با یك كلمه بگوید «با عقل‌های ناقص نمی‌توان به دین خدا رسید، فضولی موقوف! تنها باید به روایت عمل كنی!» اما چنین نكرد.

اكنون جای این پرسش وجود دارد با وجود این كه امامC می‌توانسته است چنین كند، چرا با تنزل خود در حد فهم زراره، با او دست و پنجه نرم می‌كند و در صدد قانع كردن اوست؟!

این كار امامC به این می‌ماند (البته با حفظ مراتب) كه بچه‌ی خردسالی از پدرش چیزی بپرسد و بر پاسخ پدرش با عقل كودكانه‌ی خود اشكال كند، اما پدر كه هدفی جز تكامل او ندارد با بیانی متناسب با درك كودكانه ابهامات كودك را بر طرف كند.

سلام خدا بر جعفر بن محمد روحی له الفداء باد كه این چنین فقیه و مستنبط پرورش می‌دهد تا فقه شیعه با كوته فكری‌ها بر باد فنا نرود! هزاران سلام بر او باد!

 

[1]ـ عن علی بن رئاب، قال دخل زرارة علی أبی عبد اللهC فقال یا زرارة متأهل أنت قال لا، قال و ما یمنعك من ذلك قال لانی لا أعلم تطیب مناكحة هؤلاء أم لا، قال فكیف تصبر و أنت شاب قال أشتری الاماء، قال و من أین طاب لك نكاح الاماء قال لان الامة إن رابنی من أمرها شی‏ء بعتها، قال لم أسألك عن هذا و لكن سألتك من أین طاب لك فرجها قال له فتأمرنی أن أتزوج قال له ذاك إلیك، فقال له زرارة هذا الكلام ینصرف علی ضربین إما أن لا تبالی أن أعصی الله إذ لم تأمرنی بذلك و الوجه الاخر أن تكون مطلقا لی، قال، فقال علیك بالبلهاء، قال، فقلت مثل التی تكون علی رأی الحكم بن عتیبة و سالم بن أبی حفصة قال لا، التی لا تعرف ما أنتم علیه و لا تنصب، قد زوج رسول الله6 أبا العاص بن الربیع و عثمان بن عفان و تزوج عائشة و حفصة و غیرهما، فقال لست أنا بمنزلة النبی (ص) الذی كان یجری علیهم حكمه، و ما هو إلا مؤمن أو كافر قال الله عز و جل فَمِنْكُمْ كافِرٌ وَ مِنْكُمْ مُؤْمِنٌ، فقال له أبو عبد اللهC فأین أصحاب الاعراف، و أین المؤلفة قلوبهم، و أین الذین خَلَطُوا عَمَلا صالِحاً وَ آخَرَ سَیئاً، و أین الذین لَمْ یدْخُلُوها وَ هُمْ یطْمَعُونَ قال زرارة أ یدخل النار مؤمن فقال أبو عبد اللهC لا یدخلها إلا أن یشاء الله، قال زرارة فیدخل الكافر الجنة فقال أبو عبد الله لا، فقال زرارة هل یخلو أن یكون مؤمنا أو كافرا فقال أبو عبد اللهC قول الله أصدق من قولك یا زرارة، بقول الله أقول، یقول الله تعالی لَمْ یدْخُلُوها وَ هُمْ یطْمَعُونَ، لو كانوا مؤمنین لدخلوا الجنة و لو كانوا كافرین لدخلوا النار، قال فما ذا فقال أبو عبد اللهC أرجهم حیث أرجاهم الله أما إنك لو بقیت لرجعت عن هذا الكلام و لحللت عندك رجال‌الكشی/ص141/ح223

پرورش حفص در استنباط حکم سوق المسلمین و ید

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۴/۰۳/۲۴-۵:۳۷:۳۵
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:9944
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1747

حفص می‌گوید مردی به امام صادقC گفت اگر چیزی را در دست كسی دیدم آیا می‌توانم نزد قاضی شهادت دهم كه این مال از آن اوست؟

امام فرمود آری.

مرد گفت شهادت بدهم كه این مال در دست اوست، ولی شهادت ندهم كه این مال از آن اوست؟ چرا ممكن است (این مال را دزدیده باشد) و از آن دیگری باشد؟

امام فرمود آیا خرید چنین مالی بر تو حلال است؟

مرد گفت آری.

امام فرمود شاید این مال از آنِ دیگری باشد (و او دزیده باشد) پس از كجا برای تو جایز است كه آن را بخری و مالك آن شوی و بعد بگویی این مال من است و بر آن قسم هم بخوری؟! (آیا این امر جایز است؟) اما جایز نیست بگویی این مال از آنِ اوست؟!

سپس امام فرمودند اگر چنین چیزی جایز نباشد بازاری برای مسلمین وجود نخواهد داشت.[1]

این روایت را نیز تجزیه و تحلیل می‌كنیم:

  • حفص از امام می‌پرسد كه اگر چیزی در دست كسی باشد می‌توان نزد قاضی شهادت داد كه مال اوست؟
  • امام پاسخ می‌دهند: آری.
  • حفص پاسخ امام را تجزیه می‌كند شهادت بدهیم به این كه این مال اوست یا این كه شهادت بدهم این مال در اختیار اوست.
  • سپس با طرح این اشكال كه شاید مال دزدی باشد شهادت به گونه‌ی اول را باطل می‌كند.
  • امام استدلال حفص را نقضا باطل می‌فرمایند.
  • سپس با بیان جواب حلی مشكل حفص را از اساس باطل می‌نمایند.

روشن است كه در این مورد نیز امامC می‌توانست با یك كلمه دهان حفص را ببندد كه «در دین خدا عقل راه ندارد و باید به روایت عمل كنی و بس» اما برای پرورش آنان این چنین مباحثه می‌نمودند.

 

[1]ـ عَنْ حَفْصِ بْنِ غِیاثٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِC قَالَ قَالَ لَهُ رَجُلٌ أَ رَأَیتَ إِذَا رَأَیتُ شَیئاً فِی یدَی رَجُلٍ أَ یجُوزُ لِی أَنْ أَشْهَدَ أَنَّهُ لَهُ قَالَ نَعَمْ قَالَ الرَّجُلُ أَشْهَدُ أَنَّهُ فِی یدِهِ وَ لا أَشْهَدُ أَنَّهُ لَهُ فَلَعَلَّهُ لِغَیرِهِ فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِC أَ فَیحِلُّ الشِّرَاءُ مِنْهُ قَالَ نَعَمْ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِC فَلَعَلَّهُ لِغَیرِهِ فَمِنْ أَینَ جَازَ لَكَ أَنْ تَشْتَرِیهُ وَ یصِیرَ مِلْكاً لَكَ ثُمَّ تَقُولَ بَعْدَ الْمِلْكِ هُوَ لِی وَ تَحْلِفَ عَلَیهِ وَ لا یجُوزُ أَنْ تَنْسِبَهُ إِلَی مَنْ صَارَ مِلْكُهُ مِنْ قِبَلِهِ إِلَیكَ ثُمَّ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِC لَوْ لَمْ یجُزْ هَذَا لَمْ یقُمْ لِلْمُسْلِمِینَ سُوقٌ الكافی/ج7/ص387/ح1

امام باقر ع چگونه زراره را پرورش می‌دهد

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۴/۰۶/۰۵-۱۰:۱۸:۳۲
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۴/۰۶/۰۵-۱۰:۲۱:۴۷
    • کد مطلب:14360
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1647

مطالعه روایات زیر علاوه بر بیان استدلال و استنباط ائمه علیهم السلام، اندکی از تلاش آنا برای پرورش مستنبط پرده برمی‌دارد.

ما در (ضمن) گروهی از بزرگان اصحاب نزد امام صادق علیه السلام جمع بودیم و در میان ما حمران بن اعین هم بود پس در مناظره با یکدیگر فرو رفتیم در حالی که حمران ساکت بود.

پس امام صادق علیه السلام به او فرمود ای حمران چرا تو سخن نمی‌گویی؟ گفت ای سید من عهد کرده‌ام که در مجلس شما سخن نگویم.

امام صادق فرمود البته (اینک) به تو در سخن گفتن اجازه دادم.

سپس حمران به سخن آمد و گفت شهادت می‌دهم به این که خدایی جز الله نیست یگانه است و شریکی ندارد نه همسری گزیده و نه فرزندی، از دو مرز خارج است، مرز تعطیل و نبودن، و مرز شبیه دیگر موجودات بودن، و به راستی که حق، اعتقادی بین این دو اعتقاد است، نه جبری است و نه تفویضی، و شهادت می‌دهم که محمد بنده و فرستاده اوست، او را به هدایت و دین حق فرستاده است برای این که دین حق را بر تمامی ادیان چیره سازد، هر چند مشرکان ناخوش دارند، و شهادت می‌دهم به این که بهشت حق است و آتش دوزخ حق است و برانگیخته شدن پس از مرگ حق است و شهادت می‌دهم به این که علی حجت خدا بر خلقش است، مردم در نشناختنش آزاد نیستند، و شهادت می‌دهم به این که حسن بعد اوست و حسین پس از حسن حجت اوست، سپس علی بن الحسین و محمد بن علی و سپس شما حجت خدا پس از آنهایید.

سپس امام صادق علیه السلام فرمود شاغول، شاغول حمران است. (یعنی همین مطالب اعتقادی که حمران بیان کرد، میزان درستی و غلطی اعتقاد همگان است، همانند شاغول بنایی که راستی و کجی دیوار را آشکار می‌کند.)[1]

سپس فرمود ای حمران مطمر (شاغول) را در امتداد خودت و عالم نصب کن.

گفتم ای مولای من مطمر چیست؟ فرمود همان که شما شاغول می‌نامید، پس هر کس که با تو در این امر مخالف بود او زندیق است. (هر کس با این شاغول سازگار است حق، و هر کس سازگار نیست باطل است، همچون میزان کردن خشت‌های دیوار).

حمران گفت اگر چه (آن مخالف) علوی فاطمی باشد؟!

حضرت فرمود و اگر چه محمدی علوی فاطمی باشد![2]

و در روایت دیگری این گونه فرمودند:

پس هر کس که با شما مخالفت کند و از آن تجاوز کند از او بیزار شوید هر چند علوی فاطمی باشد![3]

همان گونه که مشاهده کردیم این ویژگی اسلام، یعنی داشتن مرزهای دقیق از جهت مسائل و مبانی، اقتضا می‌کند که برای شناخت اسلام حقیقی از صورت‌های ظاهری اسلام، میزانی دقیق نیز وجود داشته باشد.

میزان دقیق دراین روایت اعتقاداتی بود که «حمران» بیان کرد.

اما با این همه باز هم میزان‌های کلی دچار اشکال می‌شوند. از جمله همین میزان حمران. توجه کنید:

زراره گفت: من و حمران، یا من و بکیر، بر امام باقر علیه السلام وارد شدیم (و) به حضرت گفتیم به راستی که ما مطمار را می‌کشیم (و بر اساس آن قضاوت می‌کنیم.)

حضرت فرمود مطمار چیست؟

گفتم شاغول (مقصود بیان میزان حق و باطل است که برای بیان آن از تشبیه به شاغول بنایی استفاده شده است) پس هر کس با ما موافق باشد، چه از علوی‌ها باشد و چه از غیر آنها، او را دوست داریم و هر کس با ما مخالف باشد، چه از علوی‌ها باشد و چه از غیر آنها، (او را کافر می‌دانیم و) از او بیزار می‌شویم.

پس حضرت به من فرمود: ای زراره گفته خداوند از گفته تو راست‌تر است.

پس کجا هستند کسانی که خداوند عز و جل درباره آنان فرموده است: «مگر آن مردان و زنان و كودكان مستضعفی (ناتوان، بی‌چاره و فرودستى در معرفت) كه چاره‏جويى نتوانند و راهى نيابند.» (نساء 98)

کجا هستند «الْمُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ»؟ (کسانی که ترک کفر کرده و اسلام آورده اما معرفت کافی ندارند.)

کجا هستند کسانی که «به گناهان خود اعتراف كرده و كار شايسته را با [كارى‏] ديگر كه بد است درآميخته‏اند. اميد است خدا توبه آنان را بپذيرد، كه خدا آمرزنده مهربان است.» (توبه 102)

کجا هستند «أَصْحابُ الْأَعْرافِ»؟

کجا هستند «الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ»؟

(حضرت اشاره به مجموعه‌ای از آیات قران فرمود که منزله‌ای میان کفر و استحقاق قطعی دوزخ، و میان ایمان و استحقاق بهشت را بیان می‌فرماید.)

حماد در ادامه حدیث افزود (بحث بالا گرفت به جوری که) صدای امام باقر علیه السلام و صدای من آن چنان بلند شد، که کسانی بیرون خانه بودند می‌شنیدند.

جمیل در ادامه حدیث به نقل از زراره افزود: هنگامی که سخن میان من و امام علیه السلام فراوان شد حضرت به من فرمود ای زراره به حق و حقیقت بر خداوند است که گمراهان را داخل بهشت نکند.[4]

این حدیث جالب شامل نکات فراوانی است.

۱- نخستین بحث در این حدیث رابطه زمانی میان این حدیث و حدیث پیشین حمران است. این مطلب از این جهت مهم است که زراره تردید دارد در این حدیث با حمران همراه بوده یا با بکیر، در حالی که شخص اصلی و محوری حدیث پیشین همان حمران بوده است.

از این رو باید این مشکله احتمالی را حل کرد.

حدیث زراره در زمان امام باقر علیه السلام اتفاق افتاده و حدیث حمران در زمان امام صادق علیه السلام. بنا بر این حدیث زراره پیش از زمان حدیث حمران بوده است.

از این رو می‌توان گفت میزان و معیار شدن حمران، پس از مباحثی که با امام باقر علیه السلام داشته، کامل و دقیق شده و مورد امضای امام قرار گرفته است.

۲- باید دید نقطه اختلاف زراره با امام باقر علیه السلام چیست؟ در این باره چند احتمال می‌رود:

احتمال نخست این که اختلاف در فقره «تولی موافقان با میزان زراره» است، «فَمَنْ وَافَقَنَا مِنْ عَلَوِيٍّ أَوْ غَيْرِهِ تَوَلَّيْنَاهُ».

بر این اساس سخن بر سر جایگاه شیعیانی است که به نوعی معرفت آنان ناقص است و در گروه‌هایی همچون «مستضعفین»، «الْمُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ» و… قرار می‌گیرند.

اینان هر چند به ظاهر با میزان زراره مورد تولی قرار می‌گیرند، اما با توجه به عدم معرفت کافی، چگونه وارد بهشت می‌شوند؟

ممکن است گفته شود که جمله آخر حدیث نیز شاهد بر این مطلب است که امام فرمود «يَا زُرَارَةُ حَقّاً عَلَى اللَّهِ أَنْ لَا يُدْخِلَ الضُّلَّالَ الْجَنَّة».

احتمال دوم اختلاف در فقره «تبری مخالفان با میزان زراره» است «وَ مَنْ خَالَفَنَا مِنْ عَلَوِيٍّ أَوْ غَيْرِهِ بَرِئْنَا مِنْهُ».

بر این اساس سخن بر سر جایگاه مخالفینی است که معرفت درستی ندارند و در یکی از گروه‌های «مستضعفین» «الْمُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ» «أَصْحابُ الْأَعْرافِ» «الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ» و… جای دارند.

احتمال سوم این است که اختلاف شامل هر دو فقره باشد.

بر این اساس موضوع اختلاف امام با زراره این است که در میزان تو برای کسانی که اتمام حجت کامل با آنان نشده، جایی اندیشیده نشده است. خواه به ظاهر از شیعیان شمرده شوند و خواه از مخالفین.

بنا بر این، جمله اخیر امام تنها شاهد برای یک طرف است، اما بیانگر انحصار مشکل نیست.

۳- جالب‌ترین نکته حدیث روش برخورد امام با اصحاب است. برای تقریب این مطلب از مَثَلی استفاده می‌کنیم.

فرض کنید برترین پهلوان جهان بخواهد فن خودش را به پسرش آموزش دهد. روشن است که برای این منظور با تنازل از مرتبه خودش، این امکان را فراهم می‌آورد که فرزند خردسالش جسورانه پنجه در پنجه پدر بیفکند و حتی به ظاهر صورت شکست پدر هم نمایش داده شود.

مسلما این جسارت از طرف فرزند خردسال به معنای بی احترامی به پدر نیست. اصلا خود پدر این شرایط را مهیا ساخته، تا بستر ترقی و کمال فرزندش را فراهم آورد.

ائمه اطهار علیهم السلام با تمامی عصمت و علم و قدرت مطلق خود، میدان را برای پرورش اصحاب می‌گشودند تا به آنان تفکر و استنباط را بیاموزند و بتوانند در شرایطی که دسترسی به معصوم ممکن نیست از عهده حل مشاکل برآیند.

بنا بر این سخن برخی از شراح در ذیل این حدیث، مبنی بر بی ادبی زراره و یا حتی انحراف او از حق، نادرست است.

در هر صورت تردیدی نیست در این که میزان زراره حق بوده، اما دقت لازم را نداشته است. از همین رو هم امام تنها در موارد خاصی آن نقض می‌کند و نه به شکل مطلق.

البته این پرورش در نهایت به بار نشسته است از این رو در روایت محمد ابن سنان امام صادق این گونه از شاغول حمران سخن می‌گوید:

شاغول، شاغول حمران است. سپس فرمود ای حمران مطمر (شاغول) را در امتداد خودت و عالم نصب کن… پس هر کس که با تو در این امر مخالف بود او زندیق است.

 

[1]- کلمه تُر و مطمر به معنی ریسمان کار بنایی است. بناها دو ریسمان برای کار دارند یکی ریسمانی که افقی از ابتدا تا انتهای دیوار می‌کشند با آجرها در یک خط مستقیم چیده شوند و دیگری ریسمانی که سر آن فلزی آویزان است برای کنترل کردن عمودی دیوار است که به آن شاغول می‌گویند. چون کلمه شاغول گویاتر از ریسمان کار بود آن را به کار بردیم.

[2]- عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ حَمْزَةَ وَ مُحَمَّدٍ ابْنَيْ حُمْرَانَ قَالا اجْتَمَعْنَا عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فِي جَمَاعَةٍ مِنْ أَجِلَّةِ مَوَالِيهِ وَ فِينَا حُمْرَانُ بْنُ أَعْيَنَ فَخُضْنَا فِي الْمُنَاظَرَةِ وَ حُمْرَانُ سَاكِتٌ فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام مَا لَكَ لَا تَتَكَلَّمُ يَا حُمْرَانُ فَقَالَ يَا سَيِّدِي آلَيْتُ عَلَى نَفْسِي أني لَا أَتَكَلَّمَ فِي مَجْلِسٍ تَكُونُ فِيهِ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام إِنِّي قَدْ أَذِنْتُ لَكَ فِي الْكَلَامِ فَتَكَلَّمْ فَقَالَ حُمْرَانُ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ لَمْ يَتَّخِذْ صاحِبَةً وَ لا وَلَداً خَارِجٌ مِنَ الْحَدَّيْنِ حَدِّ التَّعْطِيلِ وَ حَدِّ التَّشْبِيهِ وَ أَنَّ الْحَقَّ الْقَوْلُ بَيْنَ الْقَوْلَيْنِ لَا جَبْرَ وَ لَا تَفْوِيضَ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ أَرْسَلَهُ بِالْهُدى‏ وَ دِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ وَ أَشْهَدُ أَنَّ الْجَنَّةَ حَقٌّ وَ أَنَّ النَّارَ حَقٌّ وَ أَنَّ الْبَعْثَ بَعْدَ الْمَوْتِ حَقٌّ وَ أَشْهَدُ أَنَّ عَلِيّاً حُجَّةُ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ لَا يَسَعُ النَّاسَ جَهْلُهُ وَ أَنَّ حَسَناً بَعْدَهُ وَ أَنَّ الْحُسَيْنَ مِنْ بَعْدِهِ ثُمَّ عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ ثُمَّ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ ثُمَّ أَنْتَ يَا سَيِّدِي مِنْ بَعْدِهِمْ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع التُّرُّ تُرُّ حُمْرَانَ ثُمَّ قَالَ يَا حُمْرَانُ مُدَّ الْمِطْمَرَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَ الْعَالمِ قُلْتُ يَا سَيِّدِي وَ مَا الْمِطْمَرُ فَقَالَ أَنْتُمْ تُسَمُّونَهُ خَيْطَ الْبَنَّاءِ فَمَنْ خَالَفَكَ عَلَى هَذَا الْأَمْرِ فَهُوَ زِنْدِيقٌ فَقَالَ حُمْرَانُ وَ إِنْ كَانَ عَلَوِيّاً فَاطِمِيّاً فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع وَ إِنْ كَانَ مُحَمَّدِيّاً عَلَوِيّاً فَاطِمِيّاً. بحار الانوار ۶۳ ،3

[3]- فَمَنْ خَالَفَكُمْ وَ جَازَهُ فَابْرَءُوا مِنْهُ وَ إِنْ كَانَ عَلَوِيّاً فَاطِمِيّاً. بحار الانوار ۶۳ ،133

[4]- عَنْ زُرَارَةَ قَالَ: دَخَلْتُ أَنَا وَ حُمْرَانُ أَوْ أَنَا وَ بُكَيْرٌ عَلَى أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ قُلْتُ لَهُ إِنَّا نَمُدُّ الْمِطْمَارَ قَالَ وَ مَا الْمِطْمَارُ قُلْتُ التُّرُّ فَمَنْ وَافَقَنَا مِنْ عَلَوِيٍّ أَوْ غَيْرِهِ تَوَلَّيْنَاهُ وَ مَنْ خَالَفَنَا مِنْ عَلَوِيٍّ أَوْ غَيْرِهِ بَرِئْنَا مِنْهُ فَقَالَ لِي يَا زُرَارَةُ قَوْلُ اللَّهِ‏ أَصْدَقُ مِنْ قَوْلِكَ فَأَيْنَ الَّذِينَ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ- إِلَّا الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ لا يَسْتَطِيعُونَ حِيلَةً وَ لا يَهْتَدُونَ سَبِيلًا أَيْنَ الْمُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ أَيْنَ الَّذِينَ خَلَطُوا عَمَلًا صالِحاً وَ آخَرَ سَيِّئاً أَيْنَ أَصْحابُ الْأَعْرافِ أَيْنَ الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ.

وَ زَادَ حَمَّادٌ فِي الْحَدِيثِ قَالَ: فَارْتَفَعَ صَوْتُ أَبِي جَعْفَرٍ ع وَ صَوْتِي حَتَّى كَانَ يَسْمَعُهُ مَنْ عَلَى بَابِ الدَّارِ.

وَ زَادَ فِيهِ جَمِيلٌ عَنْ زُرَارَةَ فَلَمَّا كَثُرَ الْكَلَامُ بَيْنِي وَ بَيْنَهُ قَالَ لِي يَا زُرَارَةُ حَقّاً عَلَى اللَّهِ أَنْ لَا يُدْخِلَ الضُّلَّالَ الْجَنَّة. الكافي/ ج‏2 / 382 /3

آزمایش استنباط حسن بن جهم توسط امام رضا ع

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۴/۲۱-۱۷:۵۳:۱۳
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۵/۰۴/۲۱-۱۷:۵۳:۱۱
    • کد مطلب:18524
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1845

در حدیث جالبی امام رضا علیه السلام یکی از اصحابش به نام حسن بن جهم این گونه می‌آزماید:

حسن بن جهم می‌گوید: امام ابوالحسن الرضا علیه السلام از من پرسید ای ابا محمد (کنیه حسن بن جهم) درباره (حکم) مردی که پس از ازدواج با زن مسلمان، با زن مسیحی ازدواج کند، چه می‌گویی؟

گفتم فدای شما گردم سخن من نزد شما چه ارزشی دارد؟

حضرت فرمود: البته که باید سخن بگویی. چرا که با سخن گفتن نزد من قول من هم دانسته می‌شود. (یعنی وقتی نزد من اظهار نظر کنید، اگر مطلب شما درست باشد مورد تأیید قرار می‌گیرد و اگر نادرست باشد اصلاح می‌شود و به این طریق قول من بر شما آشکار می‌شود.)

(پس از دستور امام) گفتم: ازدواج با زن مسیحی (هرگز جایز نیست) چه پس از ازدواج با زن مسلمان و چه پس از ازدواج با زن غیر مسلمان.

حضرت پرسید: چرا؟

پاسخ دادم: به خاطر سخن خداوند عز و جل که: «و با زنانِ مشرك ازدواج مكنيد، تا ايمان بياورند».

حضرت (بر استدلال من اشکال کردند) پس درباره این آیه چه می‌گویی که: «و زنان پاكدامن از كسانى كه پيش از شما كتاب [آسمانى‏] به آنان داده شده‏»؟

پاسخ دادم: آیه‌ی «و با زنانِ مشرك ازدواج مكنيد، تا ايمان بياورند» این آیه را نسخ کرده است.

حضرت لبخندی زدند و سپس سکوک کردند.

متن حدیث:

عَنِ الْحَسَنِ بْنِ الْجَهْمِ قَالَ قَالَ لِی أَبُو الْحَسَنِ الرِّضَا ع یا أَبَا مُحَمَّدٍ مَا تَقُولُ فِی رَجُلٍ یتَزَوَّجُ نَصْرَانِیةً عَلَى مُسْلِمَةٍ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ وَ مَا قَوْلِی بَینَ یدَیكَ قَالَ لَتَقُولَنَّ فَإِنَّ ذَلِكَ یعْلَمُ بِهِ قَوْلِی قُلْتُ لَا یجُوزُ تَزْوِیجُ النَّصْرَانِیةِ عَلَى مُسْلِمَةٍ وَ عَلَى غَیرِ مُسْلِمَةٍ قَالَ وَ لِمَ قُلْتُ لِقَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لا تَنْكِحُوا الْمُشْرِكاتِ حَتَّى یؤْمِنَّ قَالَ فَمَا تَقُولُ فِی هَذِهِ الْآیةِ وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ قُلْتُ فَقَوْلُهُ وَ لا تَنْكِحُوا الْمُشْرِكاتِ نَسَخَتْ هَذِهِ الْآیةَ فَتَبَسَّمَ ثُمَّ سَكَتَ

درایت روایت:

۱- راه دانستن حکم خداوند منحصر به پرسش از امام یا کلام ابتدایی امام نیست. بلکه با اظهار نظر در حکم خدا نزد امام معصوم، و واکنش امام معصوم نیز می‌توان به حکم خدا آگاهی پیدا کرد.

این مطلب در تضاد با «نظریه نص حدیث» اخباریون است.

۲- در ابتدا امام علیه السلام با طرح پرسش غلط انداز در صدد آزمایش حسن بن جهم برمی‌آید و از حکم ازدواج دوم با زن مسیحی سؤال می‌فرماید.

۳- حسن بن جهم متوجه این نکته می‌شود و می‌گوید اصل ازدواج با زن مسیحی جایز نیست.

استدلال حسن بن جهم در حرمت ازدواج با زن مسیحی به آیه 221 سوره بقره است:

وَ لا تَنْكِحُوا الْمُشْرِكاتِ حَتَّى يُؤْمِنَّ وَ لَأَمَةٌ مُؤْمِنَةٌ خَيْرٌ مِنْ مُشْرِكَةٍ وَ لَوْ أَعْجَبَتْكُمْ وَ لا تُنْكِحُوا الْمُشْرِكينَ حَتَّى يُؤْمِنُوا وَ لَعَبْدٌ مُؤْمِنٌ خَيْرٌ مِنْ مُشْرِكٍ وَ لَوْ أَعْجَبَكُم‏ (و با زنانِ مشرك ازدواج مكنيد، تا ايمان بياورند. قطعاً كنيزِ با ايمان بهتر از زنِ مشرك است، هر چند [زيبايى‏] او شما را به شگفت آوَرَد. و به مردانِ مشرك زن مدهيد تا ايمان بياورند. قطعاً برده با ايمان بهتر از مردِ آزاد مشرك است، هر چند شما را به شگفت آوَرَد.)

۴- امام علیه السلام به آیه 5 سوره مائده بر حسن بن جهم نقض می‌فرماید:

وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الْمُؤْمِناتِ وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ إِذا آتَيْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ مُحْصِنينَ غَيْرَ مُسافِحينَ وَ لا مُتَّخِذي أَخْدان‏ (و [بر شما حلال است ازدواج با] زنان پاكدامن از مسلمان، و زنان پاكدامن از كسانى كه پيش از شما كتاب [آسمانى‏] به آنان داده شده، به شرط آنكه مهرهايشان را به ايشان بدهيد، در حالى كه خود پاكدامن باشيد نه زناكار و نه آنكه زنان را در پنهانى دوست خود بگيريد.)

۵- حسن بن جهم پاسخ می‌دهد به دلیل نسخ این آیه، این آیه صلاحت نقض ندارد.

۶- لبخند و سکوت پایانی حضرت، نیز دو پیام دارد:

پیام نخست آن خشنودی حضرت از آزمایش حسن بن جهم است.

پیام دوم آن نیز این نفی «نظریه نص حدیث» است. چرا که طبق نظریه نص حدیث تنها منطوق معصوم معتبر است و لبخند و سکوت حجت نیست.

اما این حدیث تأیید حکم حسن بن جهم و استدلال او از سوی امام را آشکارا نشان می‌ٔدهد.

این روایت علاوه بر پرورش مستنبط، آزمایش مستنبط از سوی معصومین را هم نشان می‌دهد.

استنباط ویژه امام رضا ع در چگونگی شناخت وظیفه

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۴/۰۶/۱۷-۱۷:۳۹:۲۱
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۶/۱۲/۰۴-۸:۴۱:۷
    • کد مطلب:14436
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1608

در روایتی که با عنوان «شاه کلید طلایی امام رضا ع» گذشت، شاهد یک نسخه جامع و کامل، همه جایی و همه زمانی از امام رضا علیه السلام بودیم که از آن با تعبیر شاه کلید طلایی یاد کردیم.

حاصل آن روایت این بود که:

۱- همه حق و باطل‌ها را یک جا جمع کن

۲- حق‌ها یک طرف و باطل‌ها را هم طرف دیگر بگذار

۳- حالا اینی که در آن گیر کردی به کدام طرف می‌خورد و با کدام گروه همخوانی دارد

۴- اگر دیدی باید بفرستی توی گروه باطل‌ها، دیگر چه معنا دارد بروی سراغش؟! اصلا چیزی که باطل باشد خیری دارد؟!

آن چه مهم است این است که امام علیه السلام نوعی از استدلال را، خود به کار برده و این استدلال ویژه را به راوی هم آموخته است.

مسلما این شکل از استدلال باید تجزیه و تحلیل شود و نوع آن و حاصل آن تشریح گردد. که انشاء الله در ادامه استفاده‌های این حدیث بیان می‌شود.

حاصل این استدلال، استنباط وظیفه است. به سخن دیگر یکی از راه‌های استنباط وظیفه، روشی است که امام رضا علیه السلام به ما آموخته است.

پرورش عبدالملک بن اعین توسط امام باقر ع

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۵/۰۱-۵:۵۸:۹
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۵/۰۵/۰۱-۵:۵۸:۵۷
    • کد مطلب:18569
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1933

حدیث جالب دیگری در پرورش مستنبط:

عبد الملک بن اعین می‌گوید: امام باقر علیه السلام برخی از کتابهای علی (بن ابی طالب علیه السلام) را به من نشان داد.

سپس پرسید: به چه علتی امیرالمؤمنین این کتابها را نوشته است؟

عرض کردم: رأی و نظر در این باره بسیار واضح است.

حضرت فرمود: (رأی و نظری که داری) بیاور.

به حضرت پاسخ دادم: امیرالمؤمنین می‌دانست که (بالاخره) روزی قائم شما قیام خواهد کرد. پس حضرت دوست داشت که (در دوران ظهور امام زمان علیه السلام) به آن چه در این کتابهاست عمل شود.

حضرت فرمود: راست گفتی.

اینک متن حدیث:

عَنْ عَبْدِ الْمَلِكِ بْنِ أَعْيَنَ قَالَ: أَرَانِي أَبُو جَعْفَرٍ ع بَعْضَ كُتُبِ عَلِيٍّ ع ثُمَّ قَالَ لِي لِأَيِّ شَيْ‏ءٍ كَتَبَ هَذِهِ الْكُتُبَ قُلْتُ مَا أَبْيَنَ الرَّأْيَ فِيهَا قَالَ هَاتِ قُلْتُ عَلِمَ أَنَّ قَائِمَكُمْ يَقُومُ يَوْماً فَأَحَبَّ أَنَّ يُعْمَلَ بِمَا فِيهَا قَالَ صَدَقْتَ. بحار الأنوار ج 62 ص 51 : 98

درایت روایت:

۱- امام باقر با طرح پرسشی، یکی از اصحابش را می‌آزماید.

۲- هدف از این آزمایش، پرورش قدرت علمی و استنباطی اوست.

۳- پس از سرافراز بیرون آمدن عبدالملک از آزمایش، امام علیه السلام پاسخ او را تأیید می‌فرماید.

چند نکته دیگر در روایت وجود دارد.

۱- امام از عبدالملک می‌خواهد آن چه درباره موضوع مطرح شده می‌داند، بیان کند و نه این که برای حضرت روایت بخواند. این مطلب بر خلاف «نظریه نص حدیث» است.

۲- عبدالملک در ابتدا پاسخ می‌دهد که «ما أَبْيَنَ الرَّأْيَ فِيهَا» (رأی و نظر در این باره بسیار واضح است). حضرت دستور می‌دهد که رأی و نظرت را بیان کن.

از این مطلب روشن می‌شود که رأی و نظر به شکل مطلق مذموم و نکوهیده نیست. بلکه رأی و نظری که از روی علم و آگاهی باشد، مورد تأیید اهل بیت می‌باشد.

این مطلب هم بر خلاف «نظریه نص حدیث» است.

چرا که بر اساس این نظریه، باید امام به پاسخ عبدالملک اشکال کند که رأی و نظر در دین راه ندارد، تو چکاره‌ای که نظر می‌دهی؟! وظیفه تو این است که تنها باید حدیث بخوانی!

اما این روایت بر عکس آن را بیان می‌کند.

۳- با توجه به این که عبدالملک برای امام روایت نخوانده، روشن می‌شود که رأی صحیح و نظر حجت، چیزی غیر از روایت است. (تغایر رأی و روایت)

۴- ظاهر روایت این است که پیش از پرسش امام، حدیث و روایتی به عبدالملک نرسیده است. بنا بر این می‌توان نتیجه گرفت که حجت در دین، منحصر به روایت نیست. بلکه ممکن است در مواردی حجت داشته باشیم، اما روایت نداشته باشیم. انشاء الله توضیح این مسئله در بحث «عقل ابزار است یا منبع؟» خواهد آمد.

۵- نکته دیگر هم امضای صریح و تأیید آن حضرت نسبت به فهم و دانش عبدالملک است. از این مطلب هم می‌توان نتیجه گرفت علاوه بر گفتار اهل بیت، امضای آنها نیز حجت است.

پرورش حسن بن جهم با پرسش و پاسخ امام رضا ع

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۵/۱۳-۱۲:۹:۱۱
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۵/۰۵/۱۳-۱۲:۹:۱۰
    • کد مطلب:18613
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1849

حدیث جالب دیگری در پرورش استنباطی اصحاب توسط امام رضا علیه السلام.

حسن بن جهم می‌‌گوید از امام رضا علیه السلام پرسیدم: اقامت در مکه فضیلت بیشتری دارد یا در مدینه؟

حضرت فرمود تو چه چیزی می‌‌گویی؟ (و نظر خودت چیست؟)

پاسخ دادم سخن گفتن من، نزد سخن (و نظر) شما چیست؟! (و چه ارزشی دارد؟!)

حضرت فرمود: سخن گفتن تو، (موجب می‌شود که) تو را به سخن من (برساند و) بازگرداند. (یعنی این پرسش و پاسخ موجب می‌شود به نظر من برسی و آن را بیابی.)

عرض کردم: اما من گمان می‌کنم اقامت در مدینه برتر از اقامت در مکه است.

حضرت فرمود اگر تو چنین می‌گویی (و چنین نظری داری بدان که) امام صادق علیه السلام (نیز) در روز عید فطری به سوی قبر پیامبر آمد، پس بر آن  حضرت در مسجد سلام گفت و سپس فرمود:

ما از (سایر) مردم به سبب (شرافت) سلام کردن‌مان بر رسول خدا، برتری یافتیم.

متن حدیث:

عَنِ الْحَسَنِ بْنِ جَهْمٍ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ ع أَیمَا أَفْضَلُ الْمُقَامُ بِمَكَّةَ أَوْ بِالْمَدِینَةِ فَقَالَ أَی شَی‏ءٍ تَقُولُ أَنْتَ قَالَ فَقُلْتُ وَ مَا قَوْلِی مَعَ قَوْلِكَ قَالَ إِنَّ قَوْلَكَ یرُدُّكَ إِلَى قَوْلِی قَالَ فَقُلْتُ لَهُ أَمَّا أَنَا فَأَزْعُمُ أَنَّ الْمُقَامَ بِالْمَدِینَةِ أَفْضَلُ مِنَ الْمُقَامِ بِمَكَّةَ قَالَ فَقَالَ أَمَا لَئِنْ قُلْتَ ذَلِكَ لَقَدْ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع ذَاكَ یوْمَ فِطْرٍ وَ جَاءَ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص فَسَلَّمَ عَلَیهِ فِی الْمَسْجِدِ ثُمَّ قَالَ قَدْ فَضَلْنَا النَّاسَ الْیوْمَ بِسَلَامِنَا عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ص الكافی 4 557 و تهذیب‏الأحكام 6 14

 

نکات حدیث:

۱- حسن بن جهم یکی از احکام را از امام رضا علیه السلام می‌پرسد.

۲- حضرت به جای این که مختصر و مفید به او پاسخ تعبدی دهد، پرسش را به خودش برمی‌گرداند.

۳- حسن بن جهم ادب به خرج می‌دهد و از پاسخ خوداری می‌کند.

۴- این مطلب از سویی معرفت حسن بن جهم را نشان می‌دهد و از سویی دیگر ناآگاهی به روش پرورشی امام رضا را می‌رساند.

۵- اما امام رضا علیه السلام دلیل این امر را شیوه‌ای دیگر برای رسیدن به مقصود بیان می‌کند.

توضیح این که یک شیوه از پاسخ دادن، بیان تعبدی حکم است که مختصر و مفید است.

شیوه دوم پرورش مخاطب، با وادار کردن او به اندیشیدن است.

حضرت شیوه دوم را برگزیده است.

۶- سپس حسن بن جهم رأی و نظر خودش را ابراز می‌کند، بدون این که مستند آن را بیان کند. به سخن دیگر به پاسخ چکیده بسنده می‌کند و از پاسخ تفصیلی صرف نظر می‌کند.

۷- حضرت این گونه پاسخ او را، هم از نظر محتوا و هم از نظر روش، تأیید می‌فرماید.

۸- تأیید روش از سوی حضرت، از این روشن می‌شود که امام علیه السلام به او اعتراض نکرد که چرا حدیث نخواندی و چرا مستند آن را بیان نکردی؟!

۹- تأیید محتوا نیز از نقل روایتی از امام صادق روشن می‌گردد.

۱۰- در در ظاهر روایتی که از امام صادق نقل می‌فرماید تأیید صریح لفظی برای نظر حسن بن جهم دیده نمی‌شود. بلکه این تأیید در دل استدلالی نهفته است.

 

استدلال به روایت امام صادق علیه السلام:

برتری حضرت بر سایر مردم، به علت سلام کردن به پیامبر صلی الله علیه و اله است.

سلام کردن بر پیامبر، ملازم با اقامت در مدینه است.

بنا بر این برتری حضرت بر سایرین به دلیل اقامت آن حضرت در مدینه است.

 

از سوی دیگر می‌دانیم که برتری حضرت از جهت سلام بر پیامبر، هیچ اختصاصی به حضرت ندارد. بلکه علت برتری، عموم دارد.

بنا بر این هر کس بر پیامبر سلام کند از دیگران برتر است.

و…

نتیجه می‌گیریم که اقامت در مدینه افضل است.

 

درایت روایت:

۱- بخش نخست این حدیث در تعارض با «نظریه نص حدیث» است. چرا که اولا حضرت نظر حسن بن جهم را خواسته و نه حدیثی در این زمینه و ثانیا حسن بن جهم به مستند رأی خود اشاره نکرده و عدم اعتراض حضرت نیز تأیید روش حسن بن جهم است.

۲- حسن بن جهم از رأی و گمان خود سخن گفته و این مطلب نیز مورد مورد اعتراض حضرت واقع نشده است.

این مطلب هم مخالف روش اخباریون است که با برخورد به یک کلمه رأی یا گمان، تعصب دینی!!! آنها گل کرده و تمام اصول و فقه و اجتهاد را به آتش تکفیر می‌کشند!

البته روشن است که مقصود از رأی و گمان حسن بن جهم چیست.

۳- بخش دوم حدیث (کلام امام صادق علیه السلام) مشتمل بر عملیات استنباط (قیاس) و به کار گیری عقل است.

۴- امام رضا علیه السلام نظر حسن بن جهم را با دلالت استنباطی کلام امام صادق علیه السلام تأیید می‌فرماید.

 

عصاره آن چه گذشت عبارت است از این که امام رضا علیه السلام استنباط حسن بن جهم را آزموده تا موجب پرورش عملی و استنباطی او گردد.

پرورش سعد بن عبدالله در محضر امام زمان علیه السلام (۱)

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۱۱/۰۳-۱۶:۳۵:۵۱
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۵/۱۱/۰۳-۱۶:۳۷:۵۸
    • کد مطلب:18818
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2305

سعد بن عبدالله قمی از دانشمندان معاصر امام حسن عسگری است. وی در دفاع غیرتمندانه از اهل بیت علیهم السلام سر از پا نمی‌شناخت. تا آن جا که جان بر کف نهاده به آشکارا دشمنان را رسوا می‌نمود.

وی در این راستا در مطالعه و مسلح شدن علمی بسیار کوشا بود و در معضلات علمی هرگز متوقف نمی‌گردید و تا دست یابی به حل آنها از پای نمی‌نشست.

برخورد بسیار جالب وی با امام زمان علیه السلام در سنین کودکی خواندنی است.

از جمله آن حدیث جریان زیر است.

در ضمن حدیث مفصلی از سعد بن عبد الله قمی نقل شده است: مولای ما به من نگریست و فرمود ای سعد چه چیز تو را به اینجا آورده است پاسخ دادم احمد بن اسحاق مرا به ملاقات مولایمان تشویق کرد.

حضرت فرمود و مسایلی که می‌خواستی بپرسی…؟

گفتم بر حال خودش است ای مولای من.

فرمود پس از نور چشمم بپرس و به پسر بچه‌ای (یعنی حجة‌ ابن الحسن) اشاره کرد.

پسر بچه به من گفت هر کدام از آن (پرسشهایی) که برایت آشکار شده (و پیش آمده) بپرس.

پس به او گفتم ای مولای ما و پسر مولای ما به راستی که از شما برای ما روایت شده که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله طلاق زنانش را به دست امیرالمؤمنین قرار داده. تا آن جا که هنگام جنگ جمل به سوی عایشه پیام فرستاد که با فتنه خودت واقعا بر زیان اسلام و مسلمین گرد و خاک راه انداخته‌ای و به سبب نادانیت، فرزندان خودت را در معرض نابودی قرار داده‌ای. از این رو اگر از تفرقه (و خشونت و خون ریزی)ات دست برداری (که خوب) و الا تو را طلاق خواهم داد.

(این در حالی است که) طلاق زنان پیامبر خدا صلی الله علیه و آله، وفات آن حضرت بوده است.

حجة بن الحسن از من پرسید: طلاق چیست؟

پاسخ دادم باز شدن راه ازدواج مجدد زن.

فرمود اگر وفات پیامبر خدا صلی الله علیه و اله، طلاق زنان حضرت بوده، پس واقعا راه ازدواج مجدد آنها باز بوده (و می‌توانستند پس از وفات پیامبر، مجددا ازدواج کنند) پس چرا شوهر گرفتن برای آنها حلال نبود؟!

پاسخ دادم چون خداوند تبارک و تعالی شوهران را بر آنها حرام کرده بود.

حجة ابن الحسن فرمود چگونه (چنین چیزی ممکن است) در حالی که مرگ راه آنها را برای ازدواج باز کرده است؟!

گفتم ای فرزند مولای من پس شما معنای این که «پیامبر خدا صلی الله علیه و آله حکم طلاق را به امیرالمؤمنین واگذار کرد» به من بگویید.

فرمود به راستی که خداوند تقدس اسمه، شأن و مقام زنان پیامبر را بزرگ کرده و آنان را به شرافت مادری برای مسلمانان اختصاص داد.

پیامبر فرموده ای ابا الحسن به راستی که این شرافت برای آنها تا زمانی باقی است که بر فرمان برداری خداوند باشند. هر کدام از آنها، پس از من با خروج بر تو، خداوند را نافرمانی کرد، او را در ازدواج مجدد آزاد کن و از شرافت مادری مؤمنین اسقاط نما.

 

متن حدیث:

فَلَمَّا انْصَرَفَ أَحْمَدُ بْنُ إِسْحَاقَ لِيَأْتِيَهُ بِالثَّوْبِ نَظَرَ إِلَيَّ مَوْلَانَا أَبُو مُحَمَّدٍ ع فَقَالَ‏ مَا جَاءَ بِكَ يَا سَعْدُ فَقُلْتُ شَوَّقَنِي أَحْمَدُ بْنُ إِسْحَاقَ عَلَى لِقَاءِ مَوْلَانَا قَالَ وَ الْمَسَائِلُ الَّتِي أَرَدْتَ أَنْ تَسْأَلَهُ عَنْهَا قُلْتُ عَلَى حَالِهَا يَا مَوْلَايَ قَالَ فَسَلْ قُرَّةَ عَيْنِي وَ أَوْمَأَ إِلَى الْغُلَامِ فَقَالَ لِيَ الْغُلَامُ سَلْ عَمَّا بَدَا لَكَ مِنْهَا فَقُلْتُ لَهُ مَوْلَانَا وَ ابْنَ مَوْلَانَا إِنَّا رُوِّينَا عَنْكُمْ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص جَعَلَ طَلَاقَ نِسَائِهِ بِيَدِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع حَتَّى أَرْسَلَ يَوْمَ الْجَمَلِ إِلَى عَائِشَةَ أَنَّكِ قَدْ أَرْهَجْتِ عَلَى الْإِسْلَامِ وَ أَهْلِهِ بِفِتْنَتِكِ وَ أَوْرَدْتِ بَنِيكِ حِيَاضَ الْهَلَاكِ بِجَهْلِكِ فَإِنْ كَفَفْتِ عَنِّي غَرْبَكِ وَ إِلَّا طَلَّقْتُكِ وَ نِسَاءُ رَسُولِ اللَّهِ ص قَدْ كَانَ طَلَاقُهُنَّ وَفَاتَهُ قَالَ مَا الطَّلَاقُ قُلْتُ تَخْلِيَةُ السَّبِيلِ قَالَ فَإِذَا كَانَ طَلَاقُهُنَّ وَفَاةَ رَسُولِ اللَّهِ ص قَدْ خُلِّيَتْ لَهُنَّ السَّبِيلُ فَلِمَ لَا يَحِلُّ لَهُنَّ الْأَزْوَاجُ قُلْتُ لِأَنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى حَرَّمَ الْأَزْوَاجَ عَلَيْهِنَّ قَالَ كَيْفَ وَ قَدْ خَلَّى الْمَوْتُ سَبِيلَهُنَّ قُلْتُ فَأَخْبِرْنِي يَا ابْنَ مَوْلَايَ عَنْ مَعْنَى الطَّلَاقِ الَّذِي فَوَّضَ رَسُولُ اللَّهِ ص حُكْمَهُ إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع قَالَ إِنَّ اللَّهَ تَقَدَّسَ اسْمُهُ عَظَّمَ شَأْنَ نِسَاءِ النَّبِيِّ ص فَخَصَّهُنَّ بِشَرَفِ الْأُمَّهَاتِ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ يَا أَبَا الْحَسَنِ إِنَّ هَذَا الشَّرَفَ بَاقٍ لَهُنَّ مَا دُمْنَ لِلَّهِ عَلَى الطَّاعَةِ فَأَيَّتُهُنَّ عَصَتِ اللَّهَ بَعْدِي بِالْخُرُوجِ عَلَيْكَ فَأَطْلِقْ لَهَا فِي الْأَزْوَاجِ وَ أَسْقِطْهَا مِنْ شَرَفِ أُمُومَةِ الْمُؤْمِنِين‏

تجزیه و تحلیل حدیث:

۱- سعد میان دو مطلب تنافی می‌بیند:

یکی این که طلاق، آزادی زن برای ازدواج مجدد است. مرگ شوهر نیز سبب قهری طلاق است. با وفات پیامبر صلی الله علیه و آله، این سبب حاصل شده است.

از سوی دیگر پیامبر امر طلاق زنانش را پس از مرگ خود به امیرالمؤمنین واگذار کرده است.

۲- امام به جای پاسخ مستقیم، نخست از سعد معنای طلاق را می‌پرسد.

۳- سپس تناقض میان طلاق حاصل از مرگ پیامبر و حرمت ازدواج پس از وفات پیامبر را مطرح می‌کند.

۴- سعد به تعبد به آیه قرآن پناه می‌برد.

۵- امام مجددا بر مشکل تناقض پافشاری می‌کند.

۶- سعد در رفع تناقض درمانده می‌شود.

۷- امام با بیان این که موضوع طلاق، اسقاط شرافت مادری مؤمنان است، مشکله تنافی را حل می‌فرماید.

درایت حدیث:

۱- مشکله سعد بن عبدالله همان «محذور تحصیل حاصل» است.

۲- امام برای «تنقیح صورت مسئله» معنای طلاق را می‌پرسد و در واقع از سعد «اقرار» می‌گیرد.

۳- پافشاری امام بر وجود «تناقض» میان «طلاق حاصله از مرگ» و «حرمت ازدواج مجدد زنان پیامبر»، یکی از موضوعات بسیار چالشی است.

و آن این که آیا تعبد می‌تواند رافع محذور عقلی باشد یا خیر؟ و آیا تعبد می‌تواند حلال مشکل عقلی باشد؟

۴- امام در مرتفع ساختن تناقض، در موضوع حکم ازدواج تصرف می‌کند.

با این بیان که «حکم حرمت ازدواج» چند موضوع دارد.

یکی از موضوعات حرمت ازدواج، «زن شوهردار» است. یعنی بر زن شوهردار ازدواج حرام است.

با مرگ شوهر که طلاق قهری است، موضوع شوهرداری منتفی شده و قهرا حکم حرمت ازدواج از زن برداشته می‌شود.

«شرافت مادری مؤمنین» دلیل بر «توسعه موضوع حرمت ازدواج» است.  یعنی شأن زنان پیامبر در زمان حیات توسعه یافته و پس از مرگ آن حضرت هم ادامه می‌یابد.

توسعه موضوع، قهرا موجب «توسعه حکم حرمت ازدواج» می‌گردد.

در نتیجه همچنان که در حیات پیامبر ازدواج بر زنان آن حضرت حرام بود، به دلیل شرافت مادری مؤمنین پس از وفات پیامبر هم ازدواج بر آنها حرام است.

به سخن دیگر به دلیل شرافت مادری مؤمنین، حکم زمان حیات پیامبر (حرمت ازدواج) پس از وفات پیامبر هم جاری و ساری است. گویا زنان پیامبر پس از مرگ آن حضرت شوهردار هستند.

به تبع «توسعه حکم حرمت ازدواج»، «حکم طلاق» نیز توسعه می‌یابد به این معنا که پس از وفات، باز هم موضوع طلاق باقی است.

بدین سان مشکله تنافی و تناقض حل می‌گردد.

این روایت ناظر به یکی از مباحث بسیار مهم و پیچیده اصولی است که تحت عنوان «حکومت و ورود» مطرح شده است. آن چه امام بیان می‌فرماید در واقع یکی از مصادیق حکومت است.

نتیجه:

امام زمان علیه السلام در دوران کودکی، استنباطی را مطرح می‌فرماید که در رابطه با یکی از مباحث کلیدی اصول فقه است.

هدف از طرح این استنباط توسط امام، پرورش دانشمندی جلیل القدر همچون سعد بن عبدالله است تا وی بر استنباط دین توانا گردد.

پرورش سعد بن عبد الله در محضر امام زمان علیه السلام (۲)

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۵/۲۰-۱۱:۵۹:۳۱
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۵/۰۵/۲۰-۱۲:۱:۴۷
    • کد مطلب:18619
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1829

یکی از احادیث بسیار جالب که شاهد پرورش مستنبط است،  چگونگی برخورد علمی امام زمان علیه السلام با سعد بن عبد الله قمی می‌باشد.

هنگامی که امام حسن عسگری علیه السلام پرسشهای سعد را به فرزندش امام زمان سلام الله علیه ارجاع می‌دهند، یکی از پرسشهای سعد از حضرت این چنین است:

ای آقای من از دلیلی که مردم را انتخاب امام برای خودشان باز می‌دارد، به من خبر ده (و بگو به چه دلیل مردم حق انتخاب امام ندارند؟)

امام زمان علیه السلام: (مقصود انتخاب امام) مصلح است یا مفسد؟

سعد: (روشن است که مقصود انتخاب) امام مصلح (است).

امام زمان علیه السلام: با توجه به این که کسی از خطورات قلبی دیگری خبر ندارد و نمی‌ٔداند (نیت آنها)صلاح است یا فساد، آیا امکان دارد که (مردم اشتباه کنند و مورد) انتخاب آن مفسد از کار درآید؟

سعد: آری (ممکن است).

امام زمان علیه السلام: همین دلیل است که برایت ایراد کردم همراه با برهانی است که خرد تو به او وثوق پیدا می‌کند (و تسلیم به آن می‌شود و آن را می‌پذیرد).

به من خبر ده از پیامبرانی که خداوند آنها را برگزیده است و کتابها(ی آسمانی) بر آنان نازل کرده است و با وحی و عصمت آنها را تأیید کرده، زیرا آنها اعلام امتها هستند و برای انتخاب و گزینش افراد از مردم شایسته‌تر هستند.

آیا مانند موسی و عیسی با فراوانی خردشان و کمال علمشان، زمانی که آن دو تصمیم به انتخاب بگیرند، آیا ممکن است مورد انتخاب آنها منافق قرار گیرد و آن دو بپندارند که انتخاب شده‌ها مؤمن هستند؟

سعد: نه ممکن نیست.

امام زمان علیه السلام: این موسای کلیم الله است با فراوانی خردش و کمال علمش و نزول وحی بر او، از بزرگان قومش و سران لشگرش، برای قرار و وعده‌گاه پروردگارش هفتاد مرد از کسانی که در ایمان و اخلاص آنها تردیدی نداشت، انتخاب کرد، (اما) منافقین مورد انتخاب او قرار گرفتند (در این باره) خداوند عز و جل فرموده است: «و موسى‏ از ميان قوم خود هفتاد مرد براى ميعاد ما برگزيد»، تا به این گفته خداوند که: «اى موسى، تا خدا را آشكارا نبينيم، هرگز به تو ايمان نخواهيم آورد. پس به سبب ظلم‌شان صاعقه آنها را فرا گرفت».

هنگامی که یافتیم انتخاب کسی که خداوند او را برای پیامبری برگزیده بر افسد واقع شده و نه بر اصلح، با این که گمان می‌کرد که مورد انتخاب اصلح نه افسد، خواهیم دانست که حق انتخابی نیست مگر برای کسی که آن چه سینه‌ها پنهان کرده و ضمایر مخفی نموده و سریره‌ها بر آن تصرف می‌کند، می‌داند، و این که پس از وقوع انتخاب پیامبر در صاحبان فساد با این که انتخاب اهل صلاح را اراده کرده بود (خواهیم دانست که) انتخاب مهاجرین و انصار (در امر خلافت) ارزشی ندارد.

متن حدیث:

[سعد بن عبدالله قمی] قُلْتُ فَأَخْبِرْنِي يَا مَوْلَايَ عَنِ الْعِلَّةِ الَّتِي تَمْنَعُ الْقَوْمَ مِنِ اخْتِيَارِ إِمَامٍ لِأَنْفُسِهِمْ قَالَ مُصْلِحٍ أَوْ مُفْسِدٍ قُلْتُ مُصْلِحٍ قَالَ فَهَلْ يَجُوزُ أَنْ تَقَعَ خِيَرَتُهُمْ عَلَى الْمُفْسِدِ بَعْدَ أَنْ لَا يَعْلَمَ أَحَدٌ بِمَا يَخْطُرُ بِبَالِ غَيْرِهِ مِنْ صَلَاحٍ أَوْ فَسَادٍ قُلْتُ بَلَى قَالَ فَهِيَ‏ الْعِلَّةُ أُورِدُهَا لَكَ بِبُرْهَانٍ يَثِقُ بِهِ عَقْلُكَ‏ أَخْبِرْنِي عَنِ الرُّسُلِ الَّذِينَ اصْطَفَاهُمُ اللَّهُ وَ أَنْزَلَ الْكُتُبَ عَلَيْهِمْ وَ أَيَّدَهُمْ بِالْوَحْيِ وَ الْعِصْمَةِ إِذْ هُمْ أَعْلَامُ الْأُمَمِ وَ أَهْدَى إِلَى الِاخْتِيَارِ مِنْهُمْ مِثْلُ مُوسَى وَ عِيسَى هَلْ يَجُوزُ مَعَ وُفُورِ عَقْلِهِمَا وَ كَمَالِ عِلْمِهِمَا إِذَا هَمَّا بِالاخْتِيَارِ أَنْ تَقَعَ خِيَرَتُهُمَا عَلَى الْمُنَافِقِ وَ هُمَا يَظُنَّانِ أَنَّهُ مُؤْمِنٌ قُلْتُ لَا فَقَالَ هَذَا مُوسَى كَلِيمُ اللَّهِ مَعَ وُفُورِ عَقْلِهِ وَ كَمَالِ عِلْمِهِ وَ نُزُولِ الْوَحْيِ عَلَيْهِ اخْتَارَ مِنْ أَعْيَانِ قَوْمِهِ وَ وُجُوهِ عَسْكَرِهِ لِمِيقَاتِ رَبِّهِ سَبْعِينَ رَجُلًا مِمَّنْ لَا يَشُكُّ فِي إِيمَانِهِمْ وَ إِخْلَاصِهِمْ فَوَقَعَتْ خِيَرَتُهُ عَلَى الْمُنَافِقِينَ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَ‏ وَ اخْتارَ مُوسى‏ قَوْمَهُ سَبْعِينَ رَجُلًا لِمِيقاتِنا إِلَى قَوْلِهِ‏ لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَةُ بِظُلْمِهِمْ فَلَمَّا وَجَدْنَا اخْتِيَارَ مَنْ قَدِ اصْطَفَاهُ اللَّهُ لِلنُّبُوَّةِ وَاقِعاً عَلَى الْأَفْسَدِ دُونَ الْأَصْلَحِ وَ هُوَ يَظُنُّ أَنَّهُ الْأَصْلَحُ دُونَ الْأَفْسَدِ عَلِمْنَا أَنْ لَا اخْتِيَارَ إِلَّا لِمَنْ يَعْلَمُ مَا تُخْفِي الصُّدُورُ وَ تُكِنُّ الضَّمَائِرُ وَ يَتَصَرَّفُ عَلَيْهِ السَّرَائِرُ وَ أَنْ لَا خَطَرَ لِاخْتِيَارِ الْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ بَعْدَ وُقُوعِ خِيَرَةِ الْأَنْبِيَاءِ عَلَى ذَوِي الْفَسَادِ لَمَّا أَرَادُوا أَهْلَ الصَّلَاحِ ثُمَّ قَالَ مَوْلَانَا ع يَا سَعْدُ بحار الأنوارج‏52 ص84

نکات حدیث:

۱- امام حسن عسگری علیه السلام با اشاره به معضلات علمی سعد بن عبد الله، او را به امام زمان علیه السلام ارجاع می‌دهند.

۲- موضوع یکی از پرسشهای سعد، عدم حق انتخاب امام برای مردم است.

۳- امام زمان علیه السلام برای پاسخ به سعد، روش پرسش و پاسخ را به کار می‌گیرند. (محاوره‌ای)

۴- در ابتداء با تقسیم صور، موضوع بحث را معین می‌کنند. (تنقیح موضوع)

۵- سپس حضرت از سعد اقرار می‌گیرد که احتمال خطا در انتخاب مردم وجود دارد. (امکان خطا در مقام ثبوت)

۶- در مرحله بعد امکان خطای انتخاب پیامبران را مطرح ساخته که سعد آن را انکار می‌کند.

۷- حضرت با بیان مصداقی خطای انتخاب از پیامبران، آن را تثبیت می‌نماید. (تمامیت مقام اثبات)[1]

۸- با قیاس اولویت، خطای مردم در انتخاب هم اثبات می‌شود. (تطبیق نتیجه بر مورد بحث)

درایت حدیث:

۱- روشن است که روش محاوره‌ای مورد استفاده حضرت برای پرورش اندیشه و خرد به کار می‌رود.

۲- برهان سبر و تقسیم مورد استفاده حضرت نیز از قوی‌ترین براهین منطقی است.

۳- کاربرد نقض در استدلال حضرت نیز روشن است.

۴- نتیجه نهایی نیز با قیاس اولویت گرفته شده است.

۵- همه امور یاد شده در تضاد با «نظریه نص حدیث» و «روش اخباریون» است.

 

[1]- موضوع مصرح در این حدیث هم عصمت پیامبران است و هم خطای در انتخاب آنها.

جمع میان این دو مجالی دیگر می‌طلبد. از این رو به یک اشاره بسنده می‌کنیم و آن این که پیامبران در غالب امور مکلف به تکلیف ظاهری هستند که موضوعات آنها از طرق متعارف به دست می‌آید.

آموزش تقیید اطلاق لفظی به قرائن عقلیه (تقیید به نقض غرض)

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۱۲/۱۷-۷:۳۰:۵۵
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۶/۰۴/۳۱-۱۷:۱۰:۸
    • کد مطلب:18892
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 4608

استنباط تقیید دلیل لفظی توسط عقل، یکی از مصادیق رابطه ادله لفظیه با عقل است.

امام صادق علیه السلام در روایت زیر، این استنباط را به حسین منذر می‌آموزد.

عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ الْمُنْذِرِ قَالَ قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع دَفَعَتْ إِلَيَّ امْرَأَتِي مَالًا أَعْمَلُ بِهِ مَا شِئْتُ فَأَشْتَرِي مِنْ مَالِهَا الْجَارِيَةَ أَطَأُهَا قَالَ لَا إِنَّمَا دَفَعَتْ إِلَيْكَ لِتَقَرَّ عَيْنُهَا وَ أَنْتَ تُرِيدُ أَنْ تُسْخِنَ عَيْنَهَا

حسین بن منذر می‌گوید به امام صادق علیه السلام عرض کردم همسرم مالی به من داد که هر کاری خواستم با آن بکنم.

آیا می‌توانم از مال همسرم کنیزی بخرم که با او آمیزش کنم؟

حضرت پاسخ داد: نه (حق چنین کاری نداری زیرا) همسرت مال به تو داده است که چشم او را روشن کنی (و او را خوشحال سازی) و تو (با خرید کنیز و…) می‌خواهی چشمش را بسوزانی (و اشکش را درآوری)!

نکات حدیث:

۱- موضوع حدیث مالی است که زن به شوهرش داده است.

۲- زن تصریح کرده است که شوهرش برای هر گونه تصرف همسرش در مال اجازه مطلق دارد (أَعْمَلُ بِهِ مَا شِئْتُ).

۳- مرد بر اساس اجازه مطلق زن می‌خواهد کنیزی برای خوش گذرانی خودش بخرد.

۴- امام علیه السلام اجازه تصرف مطلق را انکار می‌کند.

۵- امام علیه السلام برای این انکار مستند ارایه می‌دهد (لَا إِنَّمَا دَفَعَتْ إِلَيْكَ لِتَقَرَّ عَيْنُهَا وَ أَنْتَ تُرِيدُ أَنْ تُسْخِنَ عَيْنَهَا).

درایت حدیث:

۱- موضوع روایت انکار «اطلاق لفظی مصرّح» در کلام زن، توسط امام علیه السلام است.

۲- مستندی که امام برای انکار اطلاق لفظی مصرح بیان می‌فرماید، عبارت است از:

إِنَّمَا دَفَعَتْ إِلَيْكَ لِتَقَرَّ عَيْنُهَا وَ أَنْتَ تُرِيدُ أَنْ تُسْخِنَ عَيْنَهَا

همسرت مالی به تو داده است که چشم او را روشن کنی (و او را خوشحال سازی) و تو (با خرید کنیز و…) می‌خواهی چشمش را بسوزانی (و اشکش را درآوری)!

۳- این بیان مشتمل بر حلقه‌ای پنهان است که امام آن را به وضوحش گذاشته است و آن حلقه عبارت است از:

«همسرت مالی به تو داده است که تو از مال او استفاده کنی و خوشحال شوی».

۴- بنا بر این تمامی حلقه‌های مستند عبارتند از:

همسرت مالی به تو داده است (کار همسر).

هدف همسرت از دادن مال، احسان به تو است که از مال او استفاده کنی.

با این احسان همسرت، تو هم خوشحال شوی. (غرض اولیه)

در مقابل این احسان همسرت، تو هم به او احسان کنی و همسرت را خوشحال سازی. (غرض نهایی)

۵- در نتیجه اطلاق لفظی و مصرح کلام زن (یعنی هر کاری می‌ٔخواهی با این مال بکن) در کنار این غرض نهایی (یعنی خوشحال کردن زن توسط شوهر) قرار می‌گیرد.

۶- خرید کنیز برای خوشگذرانی با غرض نهایی زن متضاد است.

۷- لذا اطلاق لفظی کلام زن شامل خرید کنیز نمی‌شود.

۸- بنا بر این اطلاق لفظی مصرح به این قرینه عقلی مقید می‌شود.

در اصول از این گونه قرائن عقلیه با تعبیرات مختلفی یاد می‌شود. مانند نقض غرض، یلزم من وجوده عدمه، قرینه داخلیه، قرینه مقامیه، قرینه لبیه متصله، تناسب حکم و موضوع و….[1]

 

همچنین این روایت مصداق قاعده «العلة تعمم و تخصص» است. البته در این روایت حکم توسط علت تخصیص یافته است.

این گونه موارد از سوی غیر متخصصان به ناحق دخالت عقل در احکام نامیده می‌شود و مصداق «إِنَّ دِينَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ لَا يُصَابُ بِالْعُقُولِ النَّاقِصَةِ وَ الْآرَاءِ الْبَاطِلَةِ وَ الْمَقَايِيسِ الْفَاسِدَةِ وَ لَا يُصَابُ إِلَّا بِالتَّسْلِيم‏» شمرده می‌شود.

در حالی که این گونه موارد مصداق استنباط و کشف عقلی و درایت روایات است.

آن چه مهم است این است که امام در مورد پرسش راوی می‌توانست تنها به بیان حکم، یعنی عدم جواز خرید کنیز، بسنده کند. همچنان که در حدیث دیگری چنین کرده است.[2] اما در این حدیث علاوه بر بیان حکم، مستند آن را نیز بیان می‌فرماید.

امام با بیان مستند حکم، کیفیت تقیید اطلاقات لفظی به قرینه عقلیه را به استفتاء کننده آموزش می‌دهد.

بدین ترتیب امام حکم را از حالت تعبدی خارج نموده و آن را برای عموم قابل تعقل کرده است. لذا اگر روایت سند معتبری هم نداشته باشد در استنباط حکم مشکلی نداریم.

هدف امام از بیان مستند، چیزی جز آموزش استنباط و پرورش استفتاء کننده نیست.

 

[1]- اگر چه ممکن است از نظر اصطلاحات این گونه تعبیرات تفاوتهایی داشته باشند و تطبیق این گونه اصطلاحات بر این روایت مورد نقض و ابرام قرار گیرد، اما روح همه آنها یکی است. از این جهت مطابقت و عدم مطابقت با اصطلاحات صدمه‌ای به اصل مطلب نمی‌زند.

[2]- عن هشام و غيره عن أبي عبد الله عليه السلام في الرجل يدفع إليه امرأته المال فتقول: اعمل به و اصنع به ما شئت أ له أن يشتري الجارية يطأها؟ قال: لا ليس له ذلك‏

 

پرورش مستنبط در استنباط تفاوت قتل و مرگ

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۸/۰۶-۶:۵۶:۳۰
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۶/۰۸/۰۶-۶:۵۶:۲۶
    • کد مطلب:21565
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 4298

زراره جریانی دارد که در کتب روایی با تفاوتهای اندکی تکرار شده است. توجه شما را به ترجمه آزاد این مجموعه روایات جلب می‌کنیم:

هدف زراره حل یک مشکل علمی درباره رجعت است. اما به دلالیلی خوش ندارد که این مسئله را مستقیما از امام باقر علیه السلام بپرسد.

از این رو اصل مشکلش پنهان کرده و نقشه می‌کشد که با طرح مسئله ظریف دیگری، غیر مستقیم به نیاز علمیش برسد.

بر اساس این نقشه، از امام درباره رابطه مرگ و قتل می‌پرسد که آیا کشته شدن و مرگ یکی است؟

امام پاسخ می‌دهد نه، این دو متفاوت هستند، مرگ، مرگ است و قتل، قتل است.

زراره به امام اشکال می‌کند که هیچ کسی کشته نمی‌شود مگر این که می‌میرد.

امام پاسخ می‌دهد که سخن خدا راست‌تر از سخن توست. خداوند میان قتل و مرگ تفاوت قائل شده است و سپس حضرت از قرآن چند شاهد می‌ٔآورد:

آيا اگر او بميرد يا كشته شود… (آل عمران 144)

و اگر [در راه جهاد] بميريد يا كشته شويد، قطعاً به سوى خدا گردآورده خواهيد شد. (آل عمران 158)

در حقيقت، خدا از مؤمنان، جان و مالشان را به [بهاى‏] اينكه بهشت براى آنان باشد، خريده است؛ همان كسانى كه در راه خدا مى‏جنگند و مى‏كُشند و كشته مى‏شوند. [اين‏] به عنوان وعده حقّى در تورات و انجيل و قرآن بر عهده اوست‏. (توبه 111)

زراره بر امام نقض می‌کند که خداوند می‌فرماید:

هر جاندارى چشنده [طعم‏] مرگ است.‏ (آل‏عمران 185، الأنبياء 35، العنكبوت 57)

آیا به نظر شما کسی که کشته شده، مرگ را نچشیده است؟!

امام پاسخ می‌دهد کسی که با شمشیر کشته شده، مانند کسی که در رختخوابش مرده است نیست.

از این رو اگر کسی کشته شود، ناچار است به دنیا باز گردد و پس از حیات دوباره، مرگ را بچشد.

در برخی از نقل‌ها امام استدلالی دیگر می‌افزاید:

اگر کسی برادرت را بکشد او را می‌کشی؟ زراره پاسخ می‌دهد آری. حضرت می‌پرسد اگر برادرت بمیرد کسی را می‌کشی؟ زراره پاسخ می‌دهد نه.

امام از تفاوت حکم قتل و مرگ، نتیجه می‌گیرد که قتل و مرگ دو امر جداگانه هستند.[1]

 

سیر مباحثه میان امام و زراره در این مجموعه روایات این گونه است:

۱- طرح مسئله از طرف زراره

۲- پاسخ امام به پرسش زراره

۳- اشکال زراره به پاسخ امام با استدلال به ظهور عرفی (یکسان بودن معنی قتل و مرگ)

۴- ابطال ظهور عرفی زراره، با استشهاد به چند آیه قرآن، توسط امام

۵- نقض زراره بر امام به آیاتی از قرآن

۶- حل نقض توسط امام

۷- استدلال دوم امام به تعدد قتل و مرگ از راه تعدد حکم

 

نکات بسیار جالب روایت:

الف) شیوه اصحاب در پرسش از ائمه علیهم السلام

زراره پرسشی غیر مستقیم در پی حل مشکل رجعت است.

توجه به کاربرد شیوه غیر مستقیم ممکن است آثار و نتایج بسیار شگفتی در فهم روایات داشته باشد.

ب) نقض و ابرام و مباحثه با امام واجب الاطاعه

مسلما وظیفه زراره تبعیت محض از امام معصوم بوده است. اما با این همه باز هم با امام بحث می‌کند.

جالب‌تر این که امام هرگز او را تخطئه نمی‌کند که وظیفه تو تسلیم است.  

بلکه از این مباحثه استقبال کرده و تلاش می‌کند با استدلال، اشکالات علمی او را بر طرف کند.

ج) به کار گیری انواع استدلال

 

درایت بیشتر

در این مباحثه چندین استدلال متنوع به کار برده شده است.

با صرف نظر از شکل قیاسهای منطقی آن، به طور کلی دو روش در استدلال به کار برده شده است:

1- تشخیص موضوع قتل و مرگ، از طریق ظهور این دو کلمه

هم زراره در اثبات مدعای خودش از ظهور عرفی سود برده است و هم امام از ظهور آیات قرآن، حرف زراره را باطل می‌فرماید.

2- در نقض زراره به امام، در واقع زراره ظهوراتی را که امام اثبات کرده، متناقض آیه محکم «كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ» می‌بیند و بر این اساس ظهورات مورد استدلال امام را باطل می‌کند.

اما امام با رفع تناقض، استدلال زراره را ردمی‌فرماید.

در همین نقطه مشکل بحث رجعت زراره نیز حل می‌گردد.

3- تشخیص تعدد موضوع از طریق تعدد حکم شرعی آن

در استدلال دوم امام با اشاره به این که حکم و آثار شرعی قتل با مرگ متفاوت است، اثبات می‌فرماید که تعدد حکم (قصاص و عدم قصاص) نشانه تعدد موضوع (قتل و مرگ) است.

 

نتیجه‌گیری

زراره در دوران امام باقر علیه السلام، جوان بوده است.

برخورد زیبای امام باقر علیه السلام با زراره جوان، قابل درنگ بسیار است.

مسلما هدف از برخورد این چنینی با زراره، چیزی جز پرورش زراره نیست.

در این شیوه پرورشی، امام، هم خود، دست به استنباط می‌زند و هم استنباط زراره را باطل می‌کند تا از زراره جوان فقیهی مستنبط بسازد.

 

[1]- عَنْ زُرَارَةَ قَالَ كَرِهْتُ أَنْ أَسْأَلَ أَبَا جَعْفَرٍ ع فِي الرَّجْعَةِ فَاحْتَلْتُ مَسْأَلَةً لَطِيفَةً لِأَبْلُغَ بِهَا حَاجَتِي مِنْهَا فَقُلْتُ أَخْبِرْنِي عَمَّنْ قُتِلَ مَاتَ قَالَ لَا الْمَوْتُ مَوْتٌ وَ الْقَتْلُ قَتْلٌ فَقُلْتُ مَا أَحَدٌ يُقْتَلُ إِلَّا مَاتَ قَالَ فَقَالَ يَا زُرَارَةُ قَوْلُ اللَّهِ أَصْدَقُ مِنْ قَوْلِكَ قَدْ فَرَّقَ بَيْنَ الْقَتْلِ وَ الْمَوْتِ فِي الْقُرْآنِ فَقَالَ ع أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ وَ قَالَ لَئِنْ مُتُّمْ أَوْ قُتِلْتُمْ لَإِلَى اللَّهِ تُحْشَرُونَ فَلَيْسَ كَمَا قُلْتَ يَا زُرَارَةُ الْمَوْتُ مَوْتٌ وَ الْقَتْلُ قَتْلٌ وَ قَدْ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى‏ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ يُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَيَقْتُلُونَ وَ يُقْتَلُونَ وَعْداً عَلَيْهِ حَقًّا قَالَ فَقُلْتُ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ أَ فَرَأَيْتَ مَنْ قُتِلَ لَمْ يَذُقِ الْمَوْتَ فَقَالَ لَيْسَ مَنْ قُتِلَ بِالسَّيْفِ كَمَنْ مَاتَ عَلَى فِرَاشِهِ إِنَّ مَنْ قُتِلَ لَا بُدَّ أَنْ يَرْجِعَ إِلَى الدُّنْيَا حَتَّى يَذُوقَ الْمَوْتَ.

عن زرارة قال كرهت أن أسأل أبا جعفر ع عن الرجعة و استخفيت ذلك، قلت: لأسألن مسألة لطيفة أبلغ فيها حاجتي، فقلت: أخبرني عمن قتل أ مات قال: لا، الموت موت، و القتل قتل، قلت: ما أحد يقتل إلا و قد مات فقال: قول الله أصدق من قولك، فرق بينهما في القرآن فقال: «أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ» و قال: «لَئِنْ مُتُّمْ أَوْ قُتِلْتُمْ لَإِلَى اللَّهِ تُحْشَرُونَ» و ليس كما قلت يا زرارة الموت موت و القتل قتل، قلت: فإن الله يقول: «كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ» قال: من قتل لم يذق الموت، ثم قال: لا بد من أن يرجع حتى يذوق الموت.

عن زرارة قال كرهت أن أسأل أبا جعفر ع في الرجعة، فأقبلت مسألة لطيفة أبلغ فيها حاجتي، فقلت: جعلت فداك أخبرني عمن قتل مات قال: لا، الموت موت و القتل قتل، قال: فقلت له: ما أحد يقتل إلا مات، قال: فقال: يا زرارة قول الله أصدق من قولك- قد فرق بينهما في القرآن قال: «أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ» و قال «وَ لَئِنْ مُتُّمْ أَوْ قُتِلْتُمْ لَإِلَى اللَّهِ تُحْشَرُونَ» ليس كما قلت يا زرارة، الموت موت و القتل قتل، و قد قال الله: «إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى‏ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ- أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ» الآية- قال: فقلت له: إن الله يقول: «كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ» أ فرأيت من قتل لم يذق الموت قال: فقال: ليس من قتل بالسيف- كمن مات على فراشه، إن من قتل لا بد من أن يرجع إلى الدنيا- حتى يذوق الموت.

عن زرارة عن أبي جعفر ع في قول الله: «وَ لَئِنْ مُتُّمْ أَوْ قُتِلْتُمْ لَإِلَى اللَّهِ تُحْشَرُونَ» و قد قال الله: «كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ» فقال أبو جعفر ع: قد فرق الله بينهما- ثم قال: أ كنت قاتلا رجلا لو قتل أخاك قلت: نعم، قال: فلو مات موتا أ كنت قاتلا أحدا قلت: لا، قال: أ لا ترى كيف فرق الله بينهما.

عن جابر عن أبي جعفر ع قال سألته عن قول الله: «وَ لَئِنْ قُتِلْتُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَوْ مُتُّمْ» قال لي يا جابر أ تدري ما سبيل الله قال: لا أعلم إلا أن أسمعه منك، فقال سبيل الله علي و ذريته ع و من قتل في ولايتهم قتل في سبيل الله، و من مات في ولايتهم مات في سبيل الله.

آموزش استنباط اطلاق «علی قسیم الجنة و النار» توسط امام صادق ع

  • نویسنده:محمد
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۹/۲۶-۵:۴۲:۵۶
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۶/۰۹/۲۶-۵:۴۴:۴۷
    • کد مطلب:21603
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2810

یکی از مطالبی که بارها شنیده‌ایم این است که امیرالمؤمنین علیه السلام تقسیم کننده‌ی بهشت و جهنم است. دلیل آن هم این است که کلید ورود به بهشت، محبت امیرالمؤمنین است و کلید ورود به جهنم، دشمنی با آن حضرت؛ چرا که محبت او، ایمان و دشمنی با او، کفر است.
سؤالی که ممکن است ذهن را مشغول کند این است که امت‌های گذشته تکلیفشان چیست؟! آنان که در امت اسلام نبودند که این کلیدها به دستشان برسد. آنان با چه معیاری وارد بهشت و جهنم می‌شوند؟!
این سؤال جواب‌های متعددی دارد که از اهل بیت عصمت و طهارت به ما رسیده است.
از جمله این پرسش برای مفضل نیز پیش آمده است. در بخشی از یک روایت مفضل از امام می‌پرسد آیا پیامبران و اوصیاء پیشین (به تبع آنها امتهای آنان) علی علیه السلام را دوست داشتند (تا شرط ورود به بهشت را داشته باشند)؟
امام صادق با یک قیاس منطقی، این سؤال مفضل را جواب فرموده‌اند.

خلاصه استنباط امام علیه السلام:
صغری:  امیرالمؤمنین محبوب خدا است و خدا محبوب امیرالمؤمنین است.
کبری:  همه مؤمنین در هر زمان و مکانی که باشند، محبوب خدا را و کسی خدا محبوب او باشد را دوست دارند.
نتیجه:  همه مؤمنین در هر زمان و مکانی که باشند امیرالمؤمنین را دوست دارند.

توضیح استنباط امام علیه السلام:
در این استدلال دو مقدمه وجود دارد که نتیجه‌ی روشنی در پی دارد.
امام صادق برای اثبات مقدمه اول به دو روایت از پیامبر تمسک کرده‌اند:
1.  ماجرای جنگ خیبر و حدیث معروف پیامبر اکرم که فرمودند فردا پرچم را به دست کسی می‌سپارم که خدا و رسول را دوست دارد و خدا و رسول او را دوست می‌دارند و پرچم را به دست امیرالمؤمنین داد.
2.  ماجرای مرغ بریانی که برای پیامبر هدیه آوردند و پیامبر فرمود: خدایا! محبوب‌ترین خلق تو نزد تو و من را به سوی من فرست تا شریک من در غذا باشد و مقصود پیامبر امیرالمؤمنین بود.
پس مقدمه اول ثابت شد.
امام صادق مقدمه دوم را با عبارت «آیا جایز است؟!» به عقل احاله داده‌اند که پرواضح است. قطعا کسی که به خدا ایمان دارد، هم محبوب خدا را دوست می‌دارد و هم کسی که خدا محبوب او است را. 
این مقدمه حاصل یک تلازم عقلی است. از این رو مصداقی از  کاربرد عقل در دین است.
بعد از این مقدمه نتیجه می‌شود که کلید بهشت حتی برای امت‌های گذشته محبت امیرالمؤمنین است.
نسبت به کلید جهنم هم حضرت بدون تکرار قیاس می‌فرمایند: «ثابت شد که دشمنان انبیاء گذشته دشمن امیرالمؤمنین هستند».
حضرت این قیاس را به عقل مخاطب واگذار کرده است و آن این است:

خلاصه استنباط:
صغری:  امیرالمؤمنین محبوب خدا است و خدا محبوب امیرالمؤمنین است.
کبری:  دشمن خدا در هر زمانی که باشد، با محبوب خدا و کسی که خدا محبوب او باشد دشمن است.
نتیجه:  پس دشمن خدا در هر زمانی که باشد، با امیرالمؤمنین دشمن است.

کبرای این قیاس هم کاملا عقلی است و لذا امام برای اثبات این مقدمه به عبارت «آیا جایز است؟!» بسنده کرده‌اند.

این روایت شامل نکته مهمی است که عبارت است از این که:
امام برای اثبات مقدمه اول از عبارت «آیا نمی‌دانی؟!» (أ ما علمت…) استفاده کرده است.
در مورد مقدمه دوم نیز امام عبارت «آیا شدنی است؟! (أ یجوز…) را به کار برده است.
به سخن دیگر مفضل نسبت به هر دو مقدمه آگاه بود. اما از ملازمه عقلی آنها با نتیجه استنباط ناآگاه بود.
اما با کنار هم چیدن دو مقدمه، ملازمه عقلی را برای مفضل آشکار ساختند.
واقعیت استنباط نیز چیزی جز این امر نیست.
جالب‌ترین نکته روایت هم این است که علاوه بر این که امام مجهول مورد نظر مفضل را استنباط می‌فرماید، این استنباط را به شکلی بیان می‌کند که مفضل نیز پرورش یافته و بر استنباط توانا گردد. [۱]

-------------------------------

[۱] حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ الْحَسَنِ الْقَطَّانُ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ يَحْيَى بْنِ زَكَرِيَّا أَبُو الْعَبَّاسِ الْقَطَّانُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ الْبَرْمَكِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ دَاهِرٍ قَالَ حَدَّثَنَا أَبِي عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الصَّادِقِ ع لِمَ صَارَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ قَسِيمَ‏ الْجَنَّةِ وَ النَّارِ؟ قَالَ لِأَنَّ حُبَّهُ إِيمَانٌ وَ بُغْضَهُ كُفْرٌ وَ إِنَّمَا خُلِقَتِ الْجَنَّةُ لِأَهْلِ الْإِيمَانِ وَ خُلِقَتِ النَّارُ لِأَهْلِ الْكُفْرِ فَهُوَ ع قَسِيمُ‏ الْجَنَّةِ وَ النَّارِ لِهَذِهِ الْعِلَّةِ فَالْجَنَّةُ لَا يَدْخُلُهَا إِلَّا أَهْلُ مَحَبَّتِهِ وَ النَّارُ لَا يَدْخُلُهَا إِلَّا أَهْلُ بُغْضِهِ قَالَ الْمُفَضَّلُ فَقُلْتُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَالْأَنْبِيَاءُ وَ الْأَوْصِيَاءُ ع كَانُوا يُحِبُّونَهُ وَ أَعْدَاؤُهُمْ كَانُوا يُبْغِضُونَهُ قَالَ نَعَمْ قُلْتُ فَكَيْفَ ذَلِكَ قَالَ أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ النَّبِيَّ ص قَالَ يَوْمَ خَيْبَرَ لَأُعْطِيَنَّ الرَّايَةَ غَداً رَجُلًا يُحِبُّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يُحِبُّهُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ مَا يَرْجِعُ حَتَّى يَفْتَحَ اللَّهُ عَلَى يَدَيْهِ فَدَفَعَ الرَّايَةَ إِلَى عَلِيٍّ ع فَفَتَحَ اللَّهُ تَعَالَى عَلَى يَدَيْهِ قُلْتُ بَلَى قَالَ أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص لَمَّا أُتِيَ بِالطَّائِرِ الْمَشْوِيِّ قَالَ ص اللَّهُمَّ ائْتِنِي بِأَحَبِّ خَلْقِكَ إِلَيْكَ وَ إِلَيَّ يَأْكُلُ مَعِي مِنْ هَذَا الطَّائِرِ وَ عَنَى بِهِ عَلِيّاً ع قُلْتُ بَلَى قَالَ فَهَلْ يَجُوزُ أَنْ لَا يُحِبَّ أَنْبِيَاءُ اللَّهِ وَ رُسُلُهُ وَ أَوْصِيَاؤُهُمْ ع رَجُلًا يُحِبُّهُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ يُحِبُّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقُلْتُ لَهُ لَا قَالَ فَهَلْ يَجُوزُ أَنْ يَكُونَ الْمُؤْمِنُونَ مِنْ أُمَمِهِمْ لَا يُحِبُّونَ حَبِيبَ اللَّهِ وَ حَبِيبَ رَسُولِهِ وَ أَنْبِيَائِهِ ع قُلْتُ لَا قَالَ فَقَدْ ثَبَتَ أَنَّ جَمِيعَ أَنْبِيَاءِ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ جَمِيعِ الْمُؤْمِنِينَ كَانُوا لِعَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ مُحِبِّينَ وَ ثَبَتَ أَنَّ أَعْدَاءَهُمْ وَ الْمُخَالِفِينَ لَهُمْ كَانُوا لَهُمْ وَ لِجَمِيعِ أَهْلِ مَحَبَّتِهِمْ مُبْغِضِينَ قُلْتُ نَعَمْ قَالَ فَلَا يَدْخُلُ الْجَنَّةَ إِلَّا مَنْ أَحَبَّهُ مِنَ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ وَ لَا يَدْخُلُ النَّارَ إِلَّا مَنْ أَبْغَضَهُ مِنَ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ فَهُوَ إِذَنْ قَسِيمُ‏ الْجَنَّةِ وَ النَّارِ قَالَ الْمُفَضَّلُ بْنُ عُمَرَ فَقُلْتُ لَهُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَرَّجْتَ عَنِّي فَرَّجَ اللَّهُ عَنْكَ فَزِدْنِي مِمَّا عَلَّمَكَ اللَّهُ… (علل الشرایع)

مناظره کوتاه و پر بار زراره و محمد بن مسلم با امام باقر ع

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۱۲/۲۹-۸:۵۹:۵۱
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۶/۱۲/۲۸-۱۹:۱۱:۵۹
    • کد مطلب:21795
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 3663

مناظره کوتاه و پر بار زراره و محمد بن مسلم با امام باقر علیه السلام یکی از مصادیق پرورش مستنبط توسط حضرت است.

در حدیثی با اندکی تصرف این چنین آمده است:

زراره و محمد بن مسلم: درباره نماز در مسافرت چه می‌فرمایی و نماز در سفر چگونه و چقدر است؟

امام علیه السلام: خداوند در این باره می‌فرماید «و چون در زمين سفر كرديد، باکی بر شما نيست كه نماز را كوتاه كنيد» بنا بر این نماز شکسته خواندن در سفر واجب گردید (از این رو وجوب آن) همانند وجوب نماز تمام در حضر است.

زراره و محمد بن مسلم: خداوند تنها فرموده که «باکی بر شما نیست» و نفرموده «این چنین بکنید» (فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ وَ لَمْ يَقُلْ افْعَلُوا). بنا بر این چگونه نماز قصر را واجب کرده همچنان که نماز تمام را در حضر واجب ساخته است؟!

امام علیه السلام: آیا چنین نیست که خداوند درباره صفا و مروه فرموده است «پس هر كه خانه [خدا] را حج كند، يا عمره گزارد، بر او باکی نيست كه ميان آن دو سعى به جاى آورد» آیا نمی‌بینید که سعی صفا و مروه واجب مفروض است.

چون خداوند [این چنین] در کتابش آورده و پیامبرش نیز آن را انجام داده (سعی واجب است).

نماز شکسته در سفر نیز کاری است که پیامبر صلی الله علیه و آله آن را انجام داده و خداوند در کتابش ذکر کرده است.[1]

نکات حدیث:

۱- زراره و محمد بن مسلم از امام علیه السلام دلیل وجوب نماز قصر را مطالبه می‌کنند.

۲- امام به آیه‌ مربوط به حکم نماز شکسته اشاره می‌فرماید.

۳- آن دو قانع نمی‌شوند و بر استدلال امام اشکال می‌کنند که جمله‌ی «فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ…» ظهور در وجوب ندارد.

۴- امام به دو استدلال، اشکال زراره و محمد بن مسلم را پاسخ می‌دهد: یکی آیه‌ی وجوب سعی در حج و دیگری عمل پیامبر خدا صلی الله علیه و آله.

درایت حدیث:

۱- با توجه به این که بحث نماز مسافر از اول اسلام مطرح بوده است و با توجه به شخصیت زراره و محمد بن مسلم، می‌توان گفت پرسش این دو از امام، برای دانستن اصل مسئله نبوده است، بلکه پرسش آنها از دلیل وجوب قصر بوده است.

۲- دلیل امام علیه السلام بر وجوب قصر این آیه است: «وَ إِذا ضَرَبْتُمْ فِي الْأَرْضِ فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَنْ تَقْصُرُوا مِنَ الصَّلاةِ» (و چون در زمين سفر كرديد، باکی بر شما نيست كه نماز را كوتاه كنيد).

در نگاه نخست این استدلال، مشکل دارد. چرا که معنای «فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَنْ تَقْصُرُوا مِنَ الصَّلاةِ» (باکی بر شما نيست كه نماز را كوتاه كنيد)، جواز قصر است نه وجوب آن.

احتمال می‌رود که اصل مراجعه این دو صحابی به امام نیز دچار شدن به همین اشکال بوده است.

۳- پاسخ نخست امام علیه السلام، آیه‌ی وجوب سعی است: «فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلا جُناحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِما» (پس هر كه خانه [خدا] را حج كند، يا عمره گزارد، بر او باکی نيست كه ميان آن دو سعى به جاى آورد).

محور وجوب و جواز در هر دو مسئله (قصر نماز مسافر و سعی صفا و مروه)، یک چیز است و آن تعبیر «لا جناح» (باکی نیست)، است.

از این رو به حسب ظاهر پاسخ امام ازدیاد و توسعه اشکال است و نه پاسخ.

بنا بر این، إقناع دو صحابی بزرگ، مانند زراره و محمد بن مسلم معنا ندارد.

إقناع این دو نشان از قوت استدلال امام دارد که باید درایت شود.

این استدلال چیست؟

۴- احتمال نخست این است که امام تنها به آوردن یک نقض بسنده فرموده و آن این که وجوب سعی صفا و مروه مسلم است و مستند آن نیز همین آیه است. بنا بر این «لا جناح» می‌تواند برای وجوب باشد. اما چگونگی این امر، بیان نشده است.

۵- احتمال دوم این است که امام با آوردن این شاهد، مشکل را از اساس حل کرده باشد. با مراجعه به روایات وجوب سعی این احتمال متعین می‌گردد.

توضیح این که همین پرسش در مورد سعی صفا و مروه نیز مطرح شده است. از جمله:

از امام صادق علیه السلام از سعی بین صفا و مروه پرسیده شد که فریضه است یا سنت؟ حضرت فرمود فریضه است. (سائل می‌گوید به امام) گفتم آیا چنین نیست که خداوند عز و جل تنها فرموده است «فَلا جُناحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِما» (پس وجوب از کجای آیه درمی‌آید؟!) حضرت فرمود این مطلب در عمرة القضاء بوده است (سال بعد از صلح حدیبیه) که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله بر کفار شرط فرمود که بتها را از صفا و مروه برچینند (تا مسلمانان اعمال حج انجام دهند) پس (در این میان) مردی گرفتار شده تا این که روزها(ی فرصت داده شده) تمام شد. پس بتها به جای پیشین خود برگشت داده شد (از این رو مردم) به سوی آن حضرت آمدند و گفتند ای پیامبر خدا فلانی سعی میان صفا و مروه را انجام نداده و بتها برگشت داده شده (چه کند؟) پس خداوند عز و جل این آیه را نازل فرمود «پس بر او باکی نيست كه ميان آن دو سعى به جاى آورد».[2]

از این حدیث روشن می‌شود که مسلمانان بر اثر گذاشتن بتها در محل سعی، شبهه ممنوعیت سعی میان صفا و مروه را داشتند.

در حدیث دیگری این چنین آمده است:

مسلمانان چنین می‌پنداشتند که سعی میان صفا و مروه کاری است که مشرکین آن را (به اعمال حج افزوده و) انجام داده‌اند. پس خداوند این آیه را فرود آورد که «در حقيقت، صفا و مروه از شعاير خداست؛ پس هر كه خانه [خدا] را حج كند، يا عمره گزارد، بر او باکی نيست كه ميان آن دو سعى به جاى آورد».[3]

۶- حاصل دو روایت سعی، این است که مسلمانان دچار توهماتی شده‌اند:

توهم مانعیت بتها در روایت اول

و توهم ساخته و پرداخته بودن سعی توسط مشرکین در روایت دوم

بر اساس این توهمات، وجوب سعی مورد تردید قرار گرفته است.

خداوند با تعبیر «باکی نیست» مانع احتمالی را منتفی ساخته و در نتیجه وجوب سعی، اثبات می‌گردد.

۷- بنا بر این امام علیه السلام ظهور لغوی «لا جناح» در ترخیص را انکار نفرموده است، بلکه با توجه به مناسبات مورد، ظهور عرفی دیگری برای تعبیر «لا جناح» اثبات فرموده که بر اساس آن وجوب سعی ثابت می‌گردد.

۸- امام باقر علیه السلام این ظهور عرفی در آیه سعی را، بر آیه نماز قصر تطبیق می‌فرماید.

در تطبیق بر نماز قصر احتمالاتی هست که به هدف نوشتار ارتباط ندارد. اما اشاره به یکی از این احتمالات مناسب است و آن این که با توجه به اهمیت نماز، کوتاه کردن نماز در مسافرت، امری حرام تصور می‌شده است. با تعبیر «لا جناح» این توهم نفی گردیده است.

۹- روشن شد که اساس اشکال زراره و محمد بن مسلم ظهور لغوی است، ولی این آیه مصداق ظهور عرفی مغایر با ظهور لغوی است.

۱۰- با این استدلال امام علیه السلام، اشکال زراره و محمد بن مسلم مرتفع گردیده است.

11- استدلال دوم امام، فعل پیامبر صلی الله علیه و آله در هر دو مورد است: «لِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ ذَكَرَهُ فِي كِتَابِهِ وَ صَنَعَهُ نَبِيُّهُ ص وَ كَذَلِكَ التَّقْصِيرُ فِي السَّفَرِ شَيْ‏ءٌ صَنَعَهُ النَّبِيُّ ص وَ ذَكَرَهُ اللَّهُ تَعَالَى ذِكْرُهُ فِي كِتَابِهِ» (چون خداوند [این چنین] در کتابش آورده و پیامبرش نیز آن را انجام داده سعی واجب است. نماز شکسته در سفر نیز کاری است که پیامبر صلی الله علیه و آله آن را انجام داده و خداوند در کتابش ذکر کرده است).

۱۲- احتمال نخست در این استدلال این است که امام علیه السلام، فعل پیامبر صلی الله علیه و آله را به عنوان دلیل مستقلی آورده باشد.

در این مورد مباحثی وجود دارد که ارتباطی به نوشتار ندارد. از جمله این که فعل پیامبر به تنهایی دلالت بر وجوب ندارد. اما جواز به معنای اعم را اثبات می‌کند. با ضمیمه کردن این که تکلیف نماز عمومی و همگانی و همیشگی است. اگر نماز قصر مثلا مصداق وجوب تخییری بود مسلما می‌بایست حضرت به آن اشاره می‌کردند. با توجه به این که حضرت به انجام نماز قصر بسنده کرده است، می‌توان نتیجه گرفت که نماز قصر تنها تکلیف مسافر است.

ممکن است احتمالات دیگری نیز وجود داشته باشد که خارج از بحث ماست.

۱۴- احتمال دوم هم این است که این بیان برای تتمیم استدلال پیشین باشد.

بر ساحل فقاهت:

۱- یکی از مباحث مهم در «اصول فقه» بحث «ظهورات» است.

روایتی که در آغاز نوشتار مطرح شد، شاهدی است بر نیاز به بحث ظهورات. چرا که در عصر حضور معصومین دو نفر که اتفاقا زبان مادری آنها عربی هم هست، در ظهور آیه قرآن دچار مشکل شده‌اند. مسلما این گونه اشکالات در دورانهای بعدی، به ویژه با فاصله از زمان حضور، بیشتر و بیشتر است و نیاز به بحث ظهور نیز شدیدتر است.

۲- «تفکیک میان ظهور لغوی و ظهور عرفی» در «اصول فقه» مطرح شده است. این روایت شاهد خوبی بر نیاز به این بحث اصولی است.

۳- بحث «امر عقیب حذر»، یکی از مباحث «اصول فقه» است. در این روایت یکی از شاخه‌های بحث یاد شده مطرح شده است.

۴- بحث «ظهور امر در وجوب» یکی از مسائل «اصول فقه» است. این روایت یکی از مستندات این مسئله است.

۵- یکی از مباحث «اصول فقه»، «جبر و وهن دلالی به وسیله عمل اصحاب» است. استدلال به عمل پیامبر صلی الله علیه و آله (بر اساس یک احتمال)، یک مصداق از رفع اجمال و جبر دلالی است. به سخن دیگر عمل پیامبر رافع اجمال آیه است. بر این اساس جای این بحث هست که آیا عمل اصحاب معاصر امام و نیز عمل فقهای متقدم نیز در جبر و وهن دلالی مؤثر است یا خیر؟

نتیجه گیری:

روش بزرگان اصحاب، کسب فقاهت بوده است و نه صرف تعبد محض به کلام امام. از این رو با هدف تفقه بر امام معصوم اشکال می‌کردند.

روش امام معصوم نیز پرورش فقیه و آموزش استنباط بوده است. زیرا اگر امام صرفا پاسخ به وجوب نماز قصر می‌داد و هیچ دلیلی اقامه نمی‌کرد، مسلما وظیفه اصحاب، تعبیت از امام بود.

حتی اگر امام آیه قصر را به عنوان دلیل اقامه می‌کرد و می‌فرمود استنباط من از این آیه این است و تو باید متعبد باشی، باز هم وظیفه زراره و محمد بن مسلم تعبیت محض بود.

اما امام از اشکال این دو استقبال کرده و به بیان حکم نیز بسنده ننموده، بلکه مستند آن را بیان فرموده و علاوه بر بیان مستند، نحوه استنباط از آن را نیز بیان فرموده است.

از این روش روشن می‌شود که امام علیه السلام از اصحابش، تعبد صرف نمی‌خواهد، بلکه تفقه می‌طلبد. تفقه نیز در گرو استنباط است. از این رو تمام سعی و تلاش امام علیه السلام بر آموزش استنباط و پرورش مستنبط است.

حاصل این روش زراره و محمد بن مسلم و این برخورد امام باقر علیه السلام در دوران جوانی آنها، باعث شد که این دو از فقیهان بزرگ دوران امام صادق علیه السلام گردند.

بابی و امی یا محمد بن علی یا باقر العلوم و یا معلم الفقهاء!

 

 

[1]- رُوِيَ عَنْ زُرَارَةَ وَ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ أَنَّهُمَا قَالَا قُلْنَا لِأَبِي جَعْفَرٍ ع مَا تَقُولُ فِي الصَّلَاةِ فِي السَّفَرِ كَيْفَ هِيَ وَ كَمْ هِيَ فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ وَ إِذا ضَرَبْتُمْ فِي الْأَرْضِ فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَنْ تَقْصُرُوا مِنَ الصَّلاةِ فَصَارَ التَّقْصِيرُ فِي السَّفَرِ وَاجِباً كَوُجُوبِ التَّمَامِ فِي الْحَضَرِ قَالَا قُلْنَا إِنَّمَا قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ وَ لَمْ يَقُلْ افْعَلُوا فَكَيْفَ أَوْجَبَ ذَلِكَ كَمَا أَوْجَبَ التَّمَامَ فِي الْحَضَرِ فَقَالَ ع أَ وَ لَيْسَ قَدْ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِي الصَّفَا وَ الْمَرْوَةِ فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلا جُناحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِما أَ لَا تَرَوْنَ أَنَّ الطَّوَافَ بِهِمَا وَاجِبٌ مَفْرُوضٌ لِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ ذَكَرَهُ فِي كِتَابِهِ وَ صَنَعَهُ نَبِيُّهُ ع وَ كَذَلِكَ التَّقْصِيرُ فِي السَّفَرِ شَيْ‏ءٌ صَنَعَهُ النَّبِيُّ ص وَ ذَكَرَهُ اللَّهُ تَعَالَى ذِكْرُهُ فِي كِتَابِهِ قَالَا قُلْنَا لَهُ…

عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ ص‏ أَنَّهُ سُئِلَ عَنِ الصَّلَاةِ فِي السَّفَرِ كَيْفَ هِيَ وَ كَمْ هِيَ قَالَ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى يَقُولُ- وَ إِذا ضَرَبْتُمْ فِي الْأَرْضِ فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَنْ تَقْصُرُوا مِنَ الصَّلاةِ قَالَ فَالتَّقْصِيرُ فِي السَّفَرِ وَاجِبٌ كَوُجُوبِ التَّمَامِ فِي الْحَضَرِ قِيلَ لَهُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ إِنَّمَا قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَ‏ فَلا جُناحَ‏ عَلَيْكُمْ وَ لَمْ يَقُلْ اقْصُرُوا فَكَيْفَ أَوْجَبَ‏ ذَلِكَ كَمَا أَوْجَبَ التَّمَامَ فَقَالَ أَ وَ لَيْسَ قَدْ قَالَ جَلَّ ثَنَاؤُهُ- إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلا جُناحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِما أَ فَلَا تَرَى أَنَّ الطَّوَافَ بِهِمَا وَاجِبٌ مَفْرُوضٌ لِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ ذَكَرَهُمَا بِهَذَا فِي كِتَابِهِ وَ صَنَعَ ذَلِكَ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ كَذَلِكَ التَّقْصِيرُ فِي السَّفَرِ ذَكَرَهُ اللَّهُ هَكَذَا فِي كِتَابِهِ وَ صَنَعَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص.

[2]- سُئِلَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ السَّعْيِ بَيْنَ الصَّفَا وَ الْمَرْوَةِ فَرِيضَةٌ أَوْ سُنَّةٌ فَقَالَ فَرِيضَةٌ قُلْتُ أَ وَ لَيْسَ إِنَّمَا قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ- فَلا جُناحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِما قَالَ ذَلِكَ فِي عُمْرَةِ الْقَضَاءِ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص شَرَطَ عَلَيْهِمْ أَنْ يَرْفَعُوا الْأَصْنَامَ عَنِ الصَّفَا وَ الْمَرْوَةِ فَتَشَاغَلَ رَجُلٌ حَتَّى انْقَضَتِ الْأَيَّامُ فَأُعِيدَتِ الْأَصْنَامُ فَجَاءُوا إِلَيْهِ فَقَالُوا يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّ فُلَاناً لَمْ يَسْعَ بَيْنَ الصَّفَا وَ الْمَرْوَةِ وَ قَدْ أُعِيدَتِ الْأَصْنَامُ فَأَنْزَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ- فَلا جُناحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِما أَيْ وَ عَلَيْهِمَا الْأَصْنَامُ.

[3]- وَ إِنَّ الْمُسْلِمِينَ كَانُوا يَظُنُّونَ أَنَّ السَّعْيَ بَيْنَ الصَّفَا وَ الْمَرْوَةِ شَيْ‏ءٌ صَنَعَهُ الْمُشْرِكُونَ فَأَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَى إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلا جُناحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِما

مفهوم شرط (آموزش استنباط توسط امام)

  • نویسنده:محمد
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۰۶/۰۵-۲۱:۴۲:۴۷
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:23194
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 5411

یکی از ابوابی که در مباحث اصول فقه مطرح است و جزء مسائل مهم اصول می‌باشد، مبحث مفهوم شرط است.

ردپای این بحث مهم اصولی را می‌توان در روایات نیز جستجو نمود.

از جمله در روایتی از امام صادق این گونه آمده است:

شخصی در ضمن سؤالاتی از امام صادق سؤال می‌کند که قرآن در قصه حضرت ابراهیم [زمانی که بت‌ها را شکست و او را مؤاخذه کردند از قول حضرت ابراهیم] می‌فرماید: قالَ بَلْ فَعَلَهُ‏ كَبيرُهُمْ‏ هذا فَسْئَلُوهُمْ إِنْ كانُوا يَنْطِقُون[1]. [چگونه است با این که بت بزرگ، بت‌ها را نشکسته است، حضرت ابراهیم شکستن بت‌ها را به آن نسبت می‌دهد؟]

حضرت صادق علیه السلام می‌فرماید: نه بت بزرگ بت‌ها را شکسته بود و نه ابراهیم دروغ گفته است.

راوی می‌پرسد: چگونه ممکن است؟

حضرت جواب می‌دهد: ابراهیم گفته است از بت‌ها سؤال کنید اگر سخن گفتند، بت بزرگ آن‌ها را شکسته است و اگر سخن نگفتند پس بت بزرگ کاری انجام نداده است و بت‌ها سخن نگفتند و ابراهیم هم دروغ نگفته است.[2]

نکاتی در این روایت حائز اهمیت است:

  1. جمله شرطیه جمله است که در صورتی که شرط ثابت باشد، جزا هم ثابت است و این منطوق جمله شرطیه است.

این روایت به صراحت دلالت می‌کند که جمله شرطیه علاوه بر منطوق آن، دلالت می‌کند که در صورتی که شرط منتفی باشد، جزا هم منتفی است و این مفهوم جمله شرطیه است.

این همان مطلبی است که با عنوان «حجیت مفهوم شرط» در اصول مطرح است.

  1. امام می‌توانست با یک کلمه به راوی بگوید که ابراهیم دروغ نگفته است و راوی هم باید بدون چون و چرا می‌پذیرفت و دقیقا در بعضی از روایات آمده است که امام به این روش پاسخ داده‌اند، مانند روایت زیر:

صیقل به امام صادق عرض می‌کند که از امام باقر در مورد این آیه: بَلْ فَعَلَهُ‏ كَبيرُهُمْ‏ هذا فَسْئَلُوهُمْ إِنْ كانُوا يَنْطِقُون، برای ما روایت شده که حضرت فرموده است: نه آنان سخن گفتند و نه ابراهیم دروغ گفته است.

امام می‌فرماید: ای صیقل نزد شما نسبت به این آیه چه مطلبی است؟

صیقل هم در پاسخ عرض می‌کند: غیر از تسلیم [در مقابل شما] هیچ.[3]

با این حال امام در روایت نخست در پاسخ، برای آموزش استنباط و پرورش مستنبِط، دلیل این که ابراهیم دروغ نگفته است را توضیح می‌دهد.

  1. اگر دو روایت پیشین را با یکدیگر مقایسه نماییم به نکته بسیار جالبی می‌رسیم. توجه کنید:

روایت ۱: قَالَ إِنَّمَا قَالَ إِبْرَاهِيمُ ع‏ فَسْئَلُوهُمْ إِنْ كانُوا يَنْطِقُونَ‏ إِنْ نَطَقُوا فَكَبِيرُهُمْ فَعَلَ وَ إِنْ لَمْ يَنْطِقُوا فَلَمْ يَفْعَلْ كَبِيرُهُمْ شَيْئاً فَمَا نَطَقُوا وَ مَا كَذَبَ إِبْرَاهِيمُ

روایت ۲: هذا إِرَادَةَ الْإِصْلَاحِ وَ دَلَالَةً عَلَى أَنَّهُمْ لَا يَفْعَلُونَ

مسلما هر دو پاسخ درست است.

اما نکته ظریف اینجا است که امام برای هر یک از روایان پاسخی مناسب درک آنها داده است.

از این نکته می‌توان استفاده نمود که همه افراد شایسته آموزش استنباط نبودند. از این رو پرورش امام تنها منحصر به افرادی است که قابلیت پرورش داشته‌اند.

 

[1]ـ انبیاء/63

[2]ـ أَبِي رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى الْعَطَّارُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ عَنْ أَبِي إِسْحَاقَ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ صَالِحِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ رَجُلٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِي قِصَّةِ إِبْرَاهِيمَ ع‏ قالَ بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هذا فَسْئَلُوهُمْ إِنْ كانُوا يَنْطِقُونَ قَالَ مَا فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ وَ مَا كَذَبَ إِبْرَاهِيمُ ع فَقُلْتُ فَكَيْفَ ذَاكَ قَالَ إِنَّمَا قَالَ إِبْرَاهِيمُ ع‏ فَسْئَلُوهُمْ إِنْ كانُوا يَنْطِقُونَ‏ إِنْ نَطَقُوا فَكَبِيرُهُمْ فَعَلَ وَ إِنْ لَمْ يَنْطِقُوا فَلَمْ يَفْعَلْ كَبِيرُهُمْ شَيْئاً فَمَا نَطَقُوا وَ مَا كَذَبَ إِبْرَاهِيمُ… (معاني الأخبار/ص209)

[3]ـ عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنِ الْحَسَنِ الصَّيْقَلِ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع إِنَّا قَدْ رُوِّينَا عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع فِي قَوْلِ يُوسُفَ ع- أَيَّتُهَا الْعِيرُ إِنَّكُمْ لَسارِقُونَ‏ فَقَالَ وَ اللَّهِ مَا سَرَقُوا وَ مَا كَذَبَ وَ قَالَ إِبْرَاهِيمُ ع- بَلْ‏ فَعَلَهُ‏ كَبِيرُهُمْ‏ هذا فَسْئَلُوهُمْ‏ إِنْ كانُوا يَنْطِقُونَ‏ فَقَالَ وَ اللَّهِ مَا فَعَلُوا وَ مَا كَذَبَ قَالَ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع مَا عِنْدَكُمْ فِيهَا يَا صَيْقَلُ قَالَ فَقُلْتُ مَا عِنْدَنَا فِيهَا إِلَّا التَّسْلِيمُ قَالَ فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ أَحَبَّ اثْنَيْنِ وَ أَبْغَضَ اثْنَيْنِ أَحَبَّ الْخَطَرَ فِيمَا بَيْنَ الصَّفَّيْنِ وَ أَحَبَّ الْكَذِبَ فِي الْإِصْلَاحِ وَ أَبْغَضَ الْخَطَرَ فِي الطُّرُقَاتِ‏ وَ أَبْغَضَ الْكَذِبَ فِي غَيْرِ الْإِصْلَاحِ إِنَّ إِبْرَاهِيمَ ع إِنَّمَا قَالَ- بَلْ‏ فَعَلَهُ‏ كَبِيرُهُمْ‏ هذا إِرَادَةَ الْإِصْلَاحِ وَ دَلَالَةً عَلَى أَنَّهُمْ لَا يَفْعَلُونَ وَ قَالَ يُوسُفُ ع إِرَادَةَ الْإِصْلَاحِ. (الكافي-الإسلامية/ج‏2/باب الکذب/ص341/ح17)

آموزش استنباط از لازمه فعل پیامبر صلی الله علیه و آله

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۴۰۱/۰۴/۳۱-۱۲:۳۶:۴۹
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:23802
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2489

تردیدی نیست که گفتار و رفتار و تقریر معصوم، مستند و منبع فتواست و می‌توان حکم شرعی را از آن استنباط کرد.

روایت زیر کیفیت استنباط از رفتار معصوم را به ما می‌آموزد.

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَيُّوبَ بْنِ نُوحٍ قَالَ: كَتَبْتُ إِلَيْهِ إِنَّ أَصْحَابَنَا قَدِ اخْتَلَفُوا عَلَيْنَا فَقَالَ بَعْضُهُمْ إِنَّ النَّفْرَ يَوْمَ الْأَخِيرِ بَعْدَ الزَّوَالِ أَفْضَلُ وَ قَالَ بَعْضُهُمْ قَبْلَ الزَّوَالِ فَكَتَبَ أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص صَلَّى الظُّهْرَ وَ الْعَصْرَ بِمَكَّةَ وَ لَا يَكُونُ ذَلِكَ إِلَّا وَ قَدْ نَفَرَ قَبْلَ‏ الزَّوَالِ‏. (کافی ج4 ص521)

ایوب بن نوح گفت به امام علیه السلام نامه نوشتم [و در آن نامه عرض کردم] واقعا که یاران ما [در بیان حکم شرعی] بر ما به شدت اختلاف کردند. پس بعضی از آنها گفتند کوچ از منا به مکه بعد از زوال افضل است و بعضی گفتند قبل از زوال افضل است. [کدام  فتوا درست است؟]

حضرت [در پاسخ] مرقوم فرمود: آیا نمی‌دانی که رسول خدا صلی الله علیه و آله نماز ظهر و عصر را در مکه خواندند.

و خواندن نماز ظهر و عصر در مکه نمی‌شود، مگر این که حضرت پیش از زوال کوچ کرده باشند.

نکات روایت:

۱) اختلاف اصحاب در حکم شرعی

۲) ابراز اختلاف به شکل بیان دو فتوای متغایر و بدون ذکر مستند فتوایشان

۳) امام علیه السلام رفتار پیامبر صلی الله علیه و آله را برای حل مشکل بیان کردند.

۴) البته آن چه حل مشکل می‌کند لازمه رفتار پیامبر صلی الله علیه و آله است نه خود رفتار حضرت

درایت روایت (تجزیه و تحلیل روایت):

نخستین نکته روایت این است که اصحاب فتوا می‌دادند.

شاهدش در این روایت تعبیر «فَقَالَ بَعْضُهُمْ… وَ قَالَ بَعْضُهُمْ…» است که اصحاب رأی و نظر خودشان را در این حکم شرعی بیان کرده‌اند. بیان رأی و نظر در حکم شرعی همان فتواست.

پیداست که فتوای اصحاب، مستند به روایات بوده است. اما آن چه مهم است راوی به بیان فتوای آنها اکتفاء کرده و از مستند فتوای آنها ذکری به میان نیاورده است.

در نتیجه روشن می‌شود که اولا افتاء در میان اصحاب رایج بوده و ثانیا افتاء منحصر به بیان حدیث نبوده است و ثالثا افتاء جایز است. چرا که این عمل اصحاب، مورد اشکال امام قرار نگرفته است. به سخن دیگر امام این روش را تقریر فرموده است.

این روش دقیقا متضاد با منطق «نص حدیث» است. چرا که صاحبان این نظریه، مدعی هستند تنها با نص حدیث می‌توان حکم شرعی را بیان کرد.

نکته دوم: امام علیه السلام می‌توانستند یک کلمه بفرمایند که کوچ قبل یا بعد زوال، افضل است.

اما امام ابتدا فعل پیامبر صلی الله علیه و آله را مطرح کرده و سپس از لازم آن حکم را استفاده نموده‌اند.

این همان استنباط است.

نکته سوم: تردیدی نیست که امام علیه السلام پیش از بیان استنباط، حکم شرعی را می‌دانست و نیازی به استنباط نداشت. اما برای آموزش استنباط به راوی و پرورش مستنبط، اقدام به بیان استنباط کرده است.

نکته چهارم: استنباط امام، چند حلقه مفقوده دارد که حضرت آن را به خاطر وضوحش رها کرده است.

از جمله این که:

حلقه ۱: اگر نماز پیامبر صلی الله علیه و آله اول وقت نبود، می‌توانست بعد از زوال کوچ کرده باشد. پس حضرت در اول وقت نماز خوانده است.

حلقه 2: پیامبر صلی الله علیه و آله در حالت عادی جز افضل عمل نمی‌کردند. یعنی میان دو امر مستحب و مباح، تنها امر مستحب را انتخاب می‌کرده است.

حلقه 3: همچنین در کوچ پیامبر صلی الله علیه و آله هیچ داعی خاصی در کار نبوده است.

توضیح این که امکان دارد داعی پیامبر صلی الله علیه و آله در نفر قبل از زوال، اخذ به رخصت الهی یا امور دیگر باشد. پس داعی پیامبر صلی الله علیه و آله بر کوچ اعم است.

اگر رفتار پیامبر صلی الله علیه و آله اعم باشد، دیگر ممکن نیست افضلیت کوچ قبل از زوال استنباط شود.

تمامیت استنباط امام از رفتار پیامبر صلی الله علیه و آله، تنها در صورتی ممکن است که برای فعل حضرت اطلاقی باشد، یعنی عدم داعی دیگر در کوچ حضرت، دلیل بر نبود داعی دیگر است.

امام علیه السلام نیز به همین اطلاق رفتار پیامبر صلی الله علیه و آله اخذ کرده است.

در هر صورت حلقه‌های استنباط عبارتند از:

۱) پیامبر صلی الله علیه و آله نمازش در مکه خوانده است.

۲) نماز پیامبر صلی الله علیه و آله در مکه، در اول وقت بوده است.

۳) لازمه نماز اول وقت خواندن در مکه، کوچ قبل از زوال است.

۴) پس کوچ پیامبر صلی الله علیه و آله، قبل از زوال بوده است.

۴) پیامبر صلی الله علیه و آله میان دو امر مستحب و مباح، تنها امر مستحب را انتخاب می‌کرده است.

۵) در فعل پیامبر صلی الله علیه و آله، داعی‌ای جز عمل به احکام اولیه وجود نداشته است.

۶) پس کوچ قبل از زوال، افضل است.

تربیت مستنبط و آموزش تخصیص عام قرآنی

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۴۰۱/۰۴/۲۱-۱۰:۵۸:۵۱
    • تاریخ اصلاح:۱۴۰۱/۰۴/۲۵-۱۰:۲۴:۲
    • کد مطلب:24341
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2944

در این نوشتار با یک حدیث دیگر و کلی نکات درایتی آن با شما هستیم.

عمار ساباطی گفت به امام صادق علیه السلام گفتم که ابوامیه یوسف بن ثابت از شما نقل کرده است که واقعا شما چنین فرموده‌اید که: با ایمان (هیچ) عمل (بد و هیچ گناهی به شخص) زیان نمی‌رساند و با کفر (نیز هیچ) عمل (خوبی به شخص) سودی نمی‌رساند. (این مطلب که درست نیست!)

امام علیه السلام فرمود: ابوامیه از تفسیر این مطلب از من نپرسید. (لذا به خاطر نفهمیدن مقصود من به خطا رفتی) همانا به این سخن قصد کردم که:

کسی که امام از آل محمد را بشناسد و ولایت او را بپذیرید، سپس آن چه از عمل خیر (و طاعت خداوند) بخواهد انجام دهد، آن عمل خیر از او پذیرفته می‌شود و چندین برابر برای او (نوشته) می‌شود، پس به کارهای خیر با معرفت امام سود می‌برد. این است آن چه که من از این سخن قصد کرده‌ام.

و نیز هنگامی که بندگان، ولایت امام ستمکاری را که از جانب خداوند تعالی نیست بپذیرند، خداوند کارهای نیکی که (چنین) بندگانی انجام می‌دهند، نمی‌پذیرد.

عبدالله بن یعفور (که در مجلس حاضر بود) به امام عرض کرد آیا خداوند تعالی (در قرآن) نگفته است که:

هر كس نيكی آورد، پاداشی بهتر از آن خواهد داشت، و آنان از هراس آن روز ايمنند؟! (نمل 89)

پس چگونه عمل صالح از کسانی که ولایت امامان ستمکار را داشته باشند، پذیرفته نمی‌شود؟!

امام صادق علیه السلام به او فرمود: آیا می‌دانی که حسنه و کار نیکی که خداوند در این آیه قصد کرده چیست؟ (به خدا سوگند که) این حسنه شناخت امام و فرمانبرداری از اوست و (دلیلش هم این آیه است که) واقعا که خداوند عز و جل (در قرآن) فرموده است:

و هر كس سیئه و بدی به ميان آورَد، به رو در آتش [دوزخ‏] سرنگون شوند. آيا جز آنچه می‏كرديد سزا داده می‏شويد؟ (نمل ۹۰)

و همانا خداوند از سیئه و کار بد، اراده کرده است انکار امامی را که از جانب خداوند تعالی است.

سپس امام صادق علیه السلام فرمود: کسی که روز قیامت همراه با ولایت امام ستمگری که از جانب خدا نیست بیاید و منکر حق ما و ولایت ما نزد خداوند حاضر شود، خداوند تعالی در روز قیامت او را به رو در آتش سرنگون سازد.[1]

نکات حدیث:

۱) امام علیه السلام مطلبی را فرموده است که مورد برداشت نادرست برخی از اصحاب قرار گرفته است.

۲) با تفسیر امام این برداشت نادرست مرتفع می‌گردد.

۳) تفسیر امام مورد اشکال یکی دیگر از اصحاب امام قرار می‌گیرد.

۴) مستند اشکال این صحابی، یک آیه قرآن است.

۵) امام با استناد به یک آیه دیگر از قرآن اشکال مطرح شده را رد می‌فرماید.

درایت روایت:

راوی، عمل با ایمان را مطلق پنداشته و آن را شامل گناه نیز کرده است.

امام، عمل با ایمان را مقید به عمل خیر فرموده است.

به این ترتیب اشکال راوی مرتفع می‌گردد.

اما در نقطه مقابل، امام، حسنه‌ی بدون ایمان را فاقد شایستگی پذیرش می‌داند.

عبدالله بن یعفور با استناد به اطلاق آیه‌ی:

مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْها وَ هُمْ مِنْ فَزَعٍ يَوْمَئِذٍ آمِنُونَ (هر كس نيكی به ميان آورد، پاداشی بهتر از آن خواهد داشت، و آنان از هراس آن روز ايمنند؟!)

بر تقیید حسنه به ایمان، اشکال می‌کند.

امام با استناد به آیه‌ی: وَ مَنْ جاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَكُبَّتْ‏ وُجُوهُهُمْ فِي النَّارِ هَلْ تُجْزَوْنَ إِلَّا ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (و هر كس سیئه و بدی به ميان آورَد، به رو در آتش [دوزخ‏] سرنگون شوند. آيا جز آنچه می‏كرديد سزا داده می‏شويد؟)

امام علیه السلام، اطلاق حسنه در آیه یاد شده را، معارض با آیه دیگر قرآن قرار می‌دهد و اطلاق حسنه را باطل می‌کند.

پیش از توضیح شایسته است ابتدا بررسی شود آیا روایت مطرح شد:

اولا صرفا بیانگر امر تعبدی است یا غرض امام تعقل مطلب از سوی پرسشگر بوده است؟

ثانیا بر فرض تعقلی بودن روایت آیا امام به صرف ادعا بسنده است یا این که بر مدعای خودش استدلال کرده است؟

به نظر می‌رسد که روایت ناظر به شاخه سوم است. یعنی یک با بیان استدلال پاسخ پرسشگر را داده است. بر این اساس استدلال امام باید فهمیده شود.

اما توضیح این استدلال و استنباط امام این است که:

خداوند در آیه ۹۰ سوره نمل، مرتکب سیئه را شایسته دوزخ می‌داند.

بالاترین سیئه، پس از شرک و انکار پیامبر، ولایت امام جائر است که منصب الهی امامت را غصب کرده است.

لذا چنین شخصی قطعا جهنمی است.

اگر حسنه در آیه ۸۹ سوره نمل اطلاق داشته باشد و هر حسنه‌ی خُرد و کوچکی را بگیرد، آیه ۹۰ مبتلا به تخصیص اکثر می‌گردد و سخن خداوند را غیر حکیمانه می‌کند.

این امر، موجب می‌شود که اطلاق حسنه در آیه ۸۹ ساقط گردد.

البته این مطلب تفصیل بیشتری می‌طلبد. از جمله این که رابطه آیه حسنه با آیه سیئه چیست؟ این دو موضوع بیگانه از هم هستند یا این که هر یک اطلاق دارد و دیگر اطلاق آن را تقیید می‌زند؟ و در صورت اطلاق چند اطلاق در حسنه متصور است؟ پرداختن به این امور خارج از مجال این نوشتار است.

 

این روایت شریف شامل امور زیر است:

۱) استنباط امام علیه السلام

۲) اهتمام حضرت به تربیت مستنبط

۳) تطبیق برخی از قواعد اصول فقه

 

[1]- عَنِ السَّابَاطِيِّ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع إِنَّ أَبَا أُمَيَّةَ يُوسُفَ بْنَ ثَابِتٍ حَدَّثَ عَنْكَ أَنَّكَ قُلْتَ لَا يَضُرُّ مَعَ‏ الْإِيمَانِ‏ عَمَلٌ‏ وَ لَا يَنْفَعُ مَعَ الْكُفْرِ عَمَلٌ

فَقَالَ إِنَّهُ لَمْ يَسْأَلْنِي أَبُو أُمَيَّةَ عَنْ تَفْسِيرِهَا إِنَّمَا عَنَيْتُ بِهَذَا أَنَّهُ:

مَنْ عَرَفَ الْإِمَامَ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ وَ يَتَوَلَّاهُ ثُمَّ عَمِلَ لِنَفْسِهِ بِمَا شَاءَ مِنْ عَمَلِ الْخَيْرِ قُبِلَ مِنْهُ ذَلِكَ وَ ضُوعِفَ لَهُ أَضْعَافاً كَثِيرَةً فَانْتَفَعَ بِأَعْمَالِ الْخَيْرِ مَعَ الْمَعْرِفَةِ فَهَذَا مَا عَنَيْتُ بِذَلِكَ

وَ كَذَلِكَ لَا يَقْبَلُ اللَّهُ مِنَ الْعِبَادِ الْأَعْمَالَ الصَّالِحَةَ الَّتِي يَعْمَلُونَهَا إِذَا تَوَلَّوُا الْإِمَامَ الْجَائِرَ الَّذِي لَيْسَ مِنَ اللَّهِ تَعَالَی

فَقَالَ لَهُ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ أَبِي يَعْفُورٍ أَ لَيْسَ اللَّهُ تَعَالَی قَالَ‏ مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْها وَ هُمْ مِنْ فَزَعٍ يَوْمَئِذٍ آمِنُونَ‏ فَكَيْفَ لَا يَنْفَعُ الْعَمَلُ الصَّالِحُ مِمَّنْ تَوَلَّی أَئِمَّةَ الْجَوْرِ

فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع وَ هَلْ تَدْرِي مَا الْحَسَنَةُ الَّتِي عَنَاهَا اللَّهُ تَعَالَی فِي هَذِهِ الْآيَةِ هِيَ مَعْرِفَةُ الْإِمَامِ وَ طَاعَتُهُ وَ قَدْ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَ:

وَ مَنْ جاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَكُبَّتْ‏ وُجُوهُهُمْ فِي النَّارِ هَلْ تُجْزَوْنَ إِلَّا ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ وَ إِنَّمَا أَرَادَ بِالسَّيِّئَةِ إِنْكَارَ الْإِمَامِ الَّذِي هُوَ مِنَ اللَّهِ تَعَالَی

ثُمَّ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع مَنْ جَاءَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ بِوَلَايَةِ إِمَامٍ جَائِرٍ لَيْسَ مِنَ اللَّهِ وَ جَاءَهُ مُنْكِراً لِحَقِّنَا جَاحِداً لِوَلَايَتِنَا أَكَبَّهُ اللَّهُ تَعَالَی يَوْمَ الْقِيَامَةِ فِي النَّارِ. بحار الأنوار ج‏27، ص: ۱۷۰

آمورش استنباط اعلمیت امیرالمؤمنین ع از موسی و عیسی

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۴۰۱/۱۰/۲۶-۹:۹:۲۴
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:24526
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2274

بحث اعلمیت امیرالمؤمنین علیه السلام از تمامی پیامبران از زمان حضور معصومین علیهم السلام مطرح بود و مورد انکار مخالفین قرار گرفته است.

لذا امام صادق علیه السلام به اصحابشان استنباط این امر را از قرآن آموزش می‌داده‌اند.

عبدالله بن ولید گفت امام صادق علیه السلام فرمود: یاران تو در مورد امیرالمؤمنین علیه السلام و عیسی علیه السلام و موسی علیه السلام چه می‌گویند؟ (نزد آنان) کدامشان اعلم و داناتر هستند؟

به حضرت عرض کردم آنها کسی را بر پیامبران اولو العزم مقدم نمی‌دارند (و لذا آنها را از امیرالمؤمنین علیه السلام اعلم نمی‌دانند).

حضرت فرمود آگاه باش اگر  تو با کتاب خدا با آنها مناظره کنی آنان را محکوم می‌کنی.

عرض کردم این مطلب در کجای کتاب خداست؟

فرمود: به راستی که خداوند درباره موسی (در آیه 145 سوره اعراف) فرموده است «و در الواح [تورات‏] براى او از هر چیزی پندى نگاشتيم» ولی نگفت تمام چیزها و (همچنین) درباره عیسی (در آیه 63 سوره زخرف) فرمود «و تا درباره بعضى از آنچه در آن اختلاف مى‏كرديد برايتان توضيح دهم» اما در مورد صاحب شما (امیرالمؤمنین علیه السلام در آیه 43 سوره رعد) فرمود: «كافى است خدا و آن كس كه نزد او علم كتاب است، ميان من و شما گواه باشد.» [1]

توضیح استنباط حضرت این است که قرآن در مورد الواح حضرت موسی «مِنْ» تبعیضیه را به کار برده است که صریح در نفی کل علم است. همچنین در مورد آن چه حضرت عیسی برای هدایت مردم بیان کرده تعبیر «بعض» را به کار برده که صریح در نفی کل علم است.

اما در مورد امیرالمؤمنین علیه السلام تعبیر «علم الکتاب» را به کار برده است که «ال» وارد بر «کتاب» دال بر این است که علم تمام کتاب نزد امیرالمؤمنین علیه السلام است.

استنباط امام صادق علیه السلام شامل چند قیاس مضمره است که با درنگ در بیان حضرت روشن می‌گردد.

 

[1]ـ عن عبد الله بن الولید قال قال أبو عبد الله علیه السلام ما یقول أصحابك فی أمیر المؤمنین علیه السلام و عیسی علیه السلام و موسی علیه السلام؟ أیهم أعلم؟ قال قلت ما یقدمون علی أولی العزم أحدا، قال أما إنك لو خاصمتهم بكتاب الله لحججتهم، قال قلت و أین هذا فی كتاب الله؟ قال إن الله قال فی موسی وَ كَتَبْنا لَهُ فِی الْأَلْواحِ مِنْ كُلِّ شَی‏ءٍ مَوْعِظَةً و لم یقل كل شی‏ء، و قال فی عیسی وَ لِأُبَینَ لَكُمْ بَعْضَ الَّذِی تَخْتَلِفُونَ فِیهِ و لم یقل كل شی‏ء، و قال فی صاحبكم كَفی بِاللَّهِ شَهِیداً بَینِی وَ بَینَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ بحارالأنوار/ج14/ص245/ب18/ح23

آموزش استنباط حکم زکات در مال قرضی

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۴۰۱/۱۱/۰۶-۶:۴۵:۱۳
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:24534
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2264

در حدیث زیر امام صادق علیه السلام با بیان قاعده‌ای مهم، چگونگی استنباط حکم زکات را به پرسشگر آموزش می‌دهد.

یعقوب بن شعیب گفت از امام صادق علیه السلام از (حکم زکات) مردی پرسیدم که مالش را به مرد دیگری یک سال دو سال سه سال یا بیشتر قرض می‌دهد. زکات (این مالی که قرض داده شده) بر کیست؟ بر قرض دهنده است یا بر قرض گیرنده؟

حضرت فرمود: زکات بر قرض گیرنده است.

زیرا سود این مال برای قرض گیرنده است پس زکاتش هم بر عهده اوست.

يعقوب بن شعيب، قال: سألت أبا عبد اللّٰه (عليه السلام) عن الرجل يقرض المال للرجل السنة و السنتين أو الثلاث أو ما شاء اللّٰه، على من الزكاة، على المقرض، أو على المستقرض؟ «فقال: على المستقرض، لأنّ له نفعه و عليه زكاته». تهذیب ج۴ ص۳۳

در این حدیث امام علیه السلام علاوه بر بیان حکم و وظیفه، علت حکم را نیز بیان کرده است.

ناگفته پیداست که اگر امام علت حکم را هم بیان نمی‌کرد وظیفه مشخص شده بود و می‌بایست به آن عمل شود.

اما غرض امام از بیان علت این است که ۱- وجه استنباط حکم مورد پرسش را بیان کند و ۲- استنباط این گونه موارد را نیز به پرسشگر آموزش دهد.

در واقع امام علیه السلام با بیان «له نفعه و عليه زكاته» (سود این مال برای قرض گیرنده است پس زکاتش هم بر عهده اوست)، این قاعده کلی را به پرسشگر می‌آموزد تا هر جا چنین باشد در شناخت حکم متحیر نماند و حکم موارد این چنینی را از این قاعده استنباط نماید.

استنباطات یکی از شاگردان امام صادق علیه السلام از قرآن در محضر امام

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۴۰۲/۱۰/۲۶-۵:۴۳:۴۵
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:24784
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2302

در نوشتار «اخباریت، آفت تعبد» استنباطهای جالب یکی از شاگردان امام  صادق علیه السلام آمده است.

نکته مهم این است که این روایت بیانگر ۱- آزمون امام از شاگردش و ۲- پاسخ‌های شاگرد امام و ۳- تأیید کامل حضرت است.

امام صادق عیله السلام به بعضی از شاگردانش فرمود: چه چیزی از من آموخته‌ای؟ شاگرد حضرت پاسخ داد: هشت مسئله ای مولای من.

حضرت فرمود: برایم تعریف کن تا بدانم.

گفت: مسئله اول این که دیدم هر محبوبی هنگام مرگ از حبیبش جدا می‌گردد. پس همتم را صرف چیزی کردم که از من جدا نمی‌شود بلکه در تنهاییم مونس من است و آن کار خیر است. حضرت فرمود: سوگند به خدا خوب کردی. مسئله دومی؟

گفت: دیدم مردمی به حسب و گروهی به ثروت و فرزند افتخار می‌کنند در حالی که این امور افتخاری ندارد و دیدم افتخار بزررگ در سخن خداوند تعالی است که فرمود: «حقیقتا که گرامی‌ترین شما نزد خداوند پرهیزکارترین شما است» پس تلاش کردم که نزد خدا کریم باشم. حضرت فرمود: سوگند به خدا خوب کردی. مسئله سومی؟

گفت سرگرمی و خوشی مردم را دیدم و این سخن خداوند متعال را شنیدم که «و اما کسی که از مقام و منزلت پروردگارش ترسیده و نفس را از هوا و هوس بازداشته است؛ پس بی تردید جایگاهش بهشت است.» پس در صرف هوای از نفسم تلاش کردم تا این که بر فرمانبرداری خداوند تعالی استقرار یافتم. حضرت فرمود: سوگند به خدا خوب کردی. مسئله چهارمی؟

گفت دیدم هر کسی چیزی که نزد او عزیز است بیابد، در نگهداریش تلاش می‌کند و سخن خداوند سبحان را شنیدم که «کیست که به خدا وامی نیکو دهد تا خدا آن را برای او دو چندان کند و او را پاداشی نیکو و باارزش باشد؟» پس دو چندان شدن (اموالم) را دوست داشتم و محفوظتر از آن چه نزد خدا می‌باشد نیافتم. پس هر چیزی یافتم که نزدم ارزشمند بود آن را به سوی خداوند فرستادم برای این که ذخیره من هنگام نیازم باشد. سوگند به خدا خوب کردی. مسئله پنجمی؟

گفت: حسادت بعضی از مردم را نسبت به روزی بعضی دیدم و سخن خدای تعالی را شنیدم که «ما در زندگی دنیا معیشت آنان را میانشان تقسیم کرده ایم، و برخی را از جهت درجات [فکری و مادی] بر برخی برتری داده‌ایم تا برخی از آنان برخی دیگر را [در امر معیشت و سایر امور] به خدمت گیرند؛ و رحمت پروردگارت از آنچه آنان جمع می  کنند، بهتر است.» پس نسبت به هیچ کس حسادت نکردم و بر هیچ چیزی که از دستم رفت متأسف نشدم. سوگند به خدا خوب کردی. مسئله ششمی؟

گفت: دشمنی بعضی با بعضی را در دار دنیا و زخمی که در سینه آنهاست را دیدم و سخن خداوند متعال را شنیدم که «واقعا که شیطان دشمن شماست پس او را دشمن بگیرید» پس مشغول به دشمنی با شیطان شدم و از دشمنی غیر او رو برگرداندم. سوگند به خدا خوب کردی. مسئله هفتمی؟

گفت: کوشش و تلاش مردم در جستجوی روزی را دیدم و سخن خداوند متعال را شنیدم که «و جن و انس را جز برای اینکه مرا بپرستند نیافریدم؛ از آنان هیچ رزقی نمی‌خواهم، و نمی‌خواهم که مرا طعام دهند. بی تردید خدا خود روزی دهنده و صاحب قدرت استوار است.» پس دانستم که وعده و سخن او راست است پس به وعده او آرام شدم و به سخن او خشنود گشتم و به انجام واجبات او بر من مشغول شدم و از اشتغال به رزقی که نزد او برای من است منصرف شدم. سوگند به خدا خوب کردی. هشتمی؟

گفت: دیدم مردمی بر سلامتی بدنشان و گروهی بر زیادی ثروتشان و گروهی بر بندگانی مانند خودشان تکیه می‌کنند و سخن خداوند متعال را شنیدم که «و هر که از خدا پروا کند، خدا برای او راه بیرون شدن [از مشکلات و تنگناها را] قرار می  دهد. و او را از جایی که گمان نمی  برد روزی می  دهد، و کسی که بر خدا توکل کند، خدا برایش کافی است.» پس بر خداوند توکل کردم و تکیه کردن بر غیره از بین رفت.

حضرت به او فرمود: سوگند به خدا که بازگشت تورات و انجیلل و زبور و فرقان و بقیه کتب الهی به این هشت مسئله است.

نکات روایت:

۱) امام علیه السلام در این روایت جالب از یکی از شاگردانش امتحان می‌گیرد.

۲) موضوع آزمون، آموخته‌های از امام است و نه روایات حفظ شده از امام. أی شی‏ء تعلمت منی…

۳) در این آزمون حتی یک روایت مطرح نشده است.

۴) مستندات شاگرد، آیات قرآن بوده است و نه روایات شنیده شده از امام.

5) شاگرد امتحانش را به خوبی پس می‌دهد و مورد تأیید کامل امام قرار می‌گیرد.

۶) در نهایت امام می‌فرماید حاصل نهایی همه کتب آسمانی یاد شده مطالبی بوده است که شاگرد در آزمون بیان کرده است.

درایت روایت:

شاگرد امام حاصل استنباطاتش از قرآن را به عنوان «آموخته‌های از امام» بیان می‌کند و امام به این آزمون نمره بیست می‌دهد.

تأیید کامل امام نسبت به روش و محتوا، دلیل روشنی بر بطلان منطق «نص حدیث» است.

متن روایت:

روی عن الصادق عیله السلام أنه قال لبعض تلامذته أی شی‏ء تعلمت منی قال له یا مولای ثمان مسائل قال له ع قصها على لأعرفها قال الأولى رأیت كل محبوب یفارق عند الموت حبیبه فصرفت همتی إلى ما لا یفارقنی بل یؤنسنی فی وحدتی و هو فعل الخیر فقال أحسنت و الله الثانیة قال رأیت قوما یفخرون بالحسب و آخرین بالمال و الولد و إذا ذلك لا فخر و رأیت الفخر العظیم فی قوله تعالى إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ[1] فاجتهدت أن أكون عنده كریما قال أحسنت و الله الثالثة قال رأیت لهو الناس و طربهم و سمعت قوله تعالى وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِی الْمَأْوى[2] فاجتهدت فی صرف الهوى عن نفسی حتى استقرت على طاعة الله تعالى قال أحسنت و الله الرابعة قال رأیت كل من وجد شیئا یكرم عنده اجتهد فی حفظه و سمعت قوله سبحانه مَنْ ذَا الَّذِی یقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً فَیضاعِفَهُ لَهُ وَ لَهُ أَجْرٌ كَرِیمٌ[3] فأحببت المضاعفة و لم أر أحفظ مما یكون عنده فكلما وجدت شیئا یكرم عندی وجهت به إلیه لیكون لی ذخرا إلى وقت حاجتی إلیه قال أحسنت و الله الخامسة قال رأیت حسد الناس بعضهم للبعض فی الرزق و سمعت قوله تعالى نَحْنُ قَسَمْنا بَینَهُمْ مَعِیشَتَهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ رَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِیتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً سُخْرِیا وَ رَحْمَتُ رَبِّكَ خَیرٌ مِمَّا یجْمَعُونَ[4] فما حسدت أحدا و لا أسفت على ما فاتنی قال أحسنت و الله السادسة قال رأیت عداوة بعضهم لبعض فی دار الدنیا و الحزازات التی فی صدورهم و سمعت قول الله تعالى إِنَّ الشَّیطانَ لَكُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا[5] فاشتغلت بعداوة الشیطان عن عداوة غیره قال أحسنت و الله السابعة قال رأیت كدح الناس و اجتهادهم فی طلب الرزق و سمعت قوله تعالى وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِیعْبُدُونِ ما أُرِیدُ مِنْهُمْ مِنْ رِزْقٍ وَ ما أُرِیدُ أَنْ یطْعِمُونِ إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِینُ[6] فعلمت أن وعده و قوله صدق فسكنت إلى وعده و رضیت بقوله و اشتغلت بما له علی عما لی عنده قال أحسنت و الله الثامنة قال رأیت قوما یتكلون على صحة أبدانهم و قوما على كثرة أموالهم و قوما على خلق مثلهم و سمعت قوله تعالى وَ مَنْ یتَّقِ اللَّهَ یجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ یرْزُقْهُ مِنْ حَیثُ لا یحْتَسِبُ وَ مَنْ یتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ[7] فاتكلت على الله و زال اتكالی على غیره فقال له و الله إن التوراة و الإنجیل و الزبور و الفرقان و سائر الكتب ترجع إلى هذه الثمان المسائل. مجموعةورام 1 303

 

[1]) حجرات/13

[2]) نازعات/40و41

[3]) حدید/11

[4]) زخرف/32

[5]) فاطر/6

[6]) ذاریات/56-57

[7]) طلاق/2و3

استنباط خادم پیامبر صلی الله علیه و آله در محضر پیامبر ص

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۴۰۲/۱۱/۱۲-۱۶:۴۸:۴۴
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:24785
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1682

در نوشتار «اخباریت، آفت تعبد» استنباط ربیعه، خادم پیامبر صلی الله علیه و آله آمده است. توجه کنید:

ربیعة پسر کعب گفت: روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله به من فرمود: از ربیعه هفت سال به من خدمت کرده‌ای آیا حاجتی از من نمی‌خواهی؟

گفتم از رسول خدا به من مهلت بدهید تا بیندیشم. (آن شب را اندیشیدم تا) صبح کردم و بر حضرت وارد شدم.

حضرت به من فرمود حاجتت را بیاور (و بیان کن).

عرض کردم (حاجتم این است که) از خدا طلب کنی مرا همراه شما وارد بهشت کند.

حضرت به من فرمود: چه کسی این مطلب را به تو آموخته است؟

گفتم ای رسول خدا کسی به من نیاموخته است و لکن خودم در دلم اندیشیدم و گفتم اگر مال بخواهم سرانجامش تمام شدن است و اگر عمر طولانی واولاد بطلبم سرانجامشان مرگ است. (لذا این حاجت را انتخاب کردم که هیچگاه از دست نمی‌دهم.)

حضرت مدتی سرش را پایین گرفت (و اندیشید) پس فرمود این را انجام می‌دهم (اما تو هم) به سجود فراوان مرا یاری نما…

درایت روایت:

ربیعه خودش اندیشیده و استنباط کرده است. بدون این که به روایتی یا آموخته‌ای استناد کند.

پیامبر صلی الله علیه و آله نه تنها او را توبیخ نکردند که چرا به رأی خودت عمل کردی، بلکه پاسخ مثبت به او دادند و درستی حاجتش را تأیید کردند.

 

متن روایت:

وَ عَنْ رَبِیعَةَ بْنِ كَعْبٍ قَالَ قَالَ لِی ذَاتَ یوْمٍ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله یا رَبِیعَةُ خَدَمْتَنِی سَبْعَ سِنِینَ أَ فَلَا تَسْأَلُنِی حَاجَةً فَقُلْتُ یا رَسُولَ اللَّهِ أَمْهِلْنِی حَتَّى أُفَكِّرَ فَلَمَّا أَصْبَحْتُ وَ دَخَلْتُ عَلَیهِ قَالَ لِی یا رَبِیعَةُ هَاتِ حَاجَتَكَ فَقُلْتُ تَسْأَلُ اللَّهَ أَنْ یدْخِلَنِی مَعَكَ الْجَنَّةَ فَقَالَ لِی مَنْ عَلَّمَكَ هَذَا فَقُلْتُ یا رَسُولَ اللَّهِ مَا عَلَّمَنِی أَحَدٌ لَكِنِّی فَكَّرْتُ فِی نَفْسِی وَ قُلْتُ إِنْ سَأَلْتُهُ مَالًا كَانَ إِلَى نَفَادٍ وَ إِنْ سَأَلْتُهُ عُمُراً طَوِیلًا وَ أَوْلَاداً كَانَ عَاقِبَتُهُمُ الْمَوْتَ قَالَ رَبِیعَةُ فَنَكَسَ رَأْسَهُ سَاعَةً ثُمَّ قَالَ أَفْعَلُ ذَلِكَ فَأَعِنِّی بِكَثْرَةِ السُّجُودِ… بحارالأنوار ج : 90 ص : 326

استنباط حسن جهم در افضلیت مدینه از مکه در محضر امام

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۴۰۲/۱۲/۰۹-۲۰:۴:۵۴
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:24786
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1387

در نوشتار «اخباریت، آفت تعبد» استنباط حسن بن جهم در مورد افضلیت مدینه از مکه این چنین آمده است:

حسن بن جهم گفت از ابی الحسن علی بن موسی الرضا علیه السلام پرسیدم کدامیک برتر است اقامت در مکه یا اقامت در مدینه؟

حضرت فرمود تو چه می‌گویی (و رأی و نظر تو چیست)؟

گفتم سخن من با وجود سخن شما چه ارزشی دارد؟!

حضرت فرمود (اندیشه و) سخن گفتن تو، تو را به (نظر و) سخن من می‌رساند (یعنی با اندیشیدن خودت به مطلب حقی که در نظر من است می‌رسی).

عرض کردم اما من گمان می‌کنم که اقامت در مدینه برتر از اقامت در مکه است.

حضرت فرمود آگاه باش اگر چنین گفتی (و چنین رأیی داری) واقعا که امام صادق ؟ع؟ این مطلب را در روز عید فطری فرموده است، در حالی که به سوی قبر پیامبر ؟ص؟ آمده بود پس در مسجد النبی به آن حضرت سلام گفت و سپس فرمود واقعا که ما امروز به خاطر (فضیلت) سلام بر پیامبر؟ص؟ بر مردم برتری یافتیم.

درایت روایت:

امام علیه السلام حسن بن جهم را به اندیشیدن تشویق می‌کند.

راوی که حسن بن جهم باشد کاملا متوجه جایگاه خود در مقام امام معصوم هست. لذا می‌گوید: «سخن من با وجود سخن شما چه ارزشی دارد؟!»

امام علیه السلام دلیل تشویق امام رسیدن خود حسن بن جهم به پاسخ درست است.

امام در تأیید حسن به جهم به روایتی اشاره می‌فرماید که پاسخ حسن بن جهم از آن استنباط می‌شود.

این رفتار امام علیه السلام در تضاد با منطق «نص حدیث» است.

متن روایت:

عَنِ الْحَسَنِ بْنِ جَهْمٍ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ علیه السلام  أَیمَا أَفْضَلُ الْمُقَامُ بِمَكَّةَ أَوْ بِالْمَدِینَةِ فَقَالَ أَی شَی‏ءٍ تَقُولُ أَنْتَ قَالَ فَقُلْتُ وَ مَا قَوْلِی مَعَ قَوْلِكَ قَالَ إِنَّ قَوْلَكَ یرُدُّكَ إِلَى قَوْلِی قَالَ فَقُلْتُ لَهُ أَمَّا أَنَا فَأَزْعُمُ أَنَّ الْمُقَامَ بِالْمَدِینَةِ أَفْضَلُ مِنَ الْمُقَامِ بِمَكَّةَ قَالَ فَقَالَ أَمَا لَئِنْ قُلْتَ ذَلِكَ لَقَدْ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام ذَاكَ یوْمَ فِطْرٍ وَ جَاءَ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَسَلَّمَ عَلَیهِ فِی الْمَسْجِدِ ثُمَّ قَالَ قَدْ فَضَلْنَا النَّاسَ الْیوْمَ بِسَلَامِنَا عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ؟ص؟. الكافی 4 557 1

جلوگیری از سوء استفاده از اطلاق لفظی توسط امام صادق ع

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۴۰۳/۰۱/۲۶-۱۶:۴۲:۴۲
    • تاریخ اصلاح:۱۴۰۳/۰۱/۲۶-۱۶:۴۲:۴۰
    • کد مطلب:24895
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1416

اسحاق بن عمار مسئله زیر را از امام صادق علیه السلام پرسید:

مردی به غلامش هزار درهم یا کمتر یا بیشتر می‌بخشد و به او می‌گوید از این که تو را زده‌ام یا هر تقصیری که از من نسبت به تو سرزده یا تو را بی جهت ترسانده و به هراس افکنده‌ام مرا حلال کن.

غلام هم به خاطر این مبلغ، مولایش را حلال می‌کند (و آن مبلغ را دریافت می‌کند و در جایی می‌گذارد).

سپس مولای غلام همان درهم‌ها را برداشته است.

آیا این مال برای مولی حلال است؟

امام صادق علیه السلام و فرمود: نه، حلال نیست.

اسحاق: مگر این چنین نیست که غلام و اموال او، ملک مولایش نیست؟

حضرت فرمود این مال از آن مال‌هایی نیست که ملک مولایش است.

سپس امام فرمود به مولای او بگو درهم‌ها را به غلام بازگرداند. واقعا که این مال بر او حلال نیست.

زیرا این درهم‌ها (در واقع) فدیه‌ای بوده که مولا از ترس عقوبت و قصاص در روز قیامت به غلام داده است….

درایت روایت:

یکی از مسلمات فقه، قاعده عمومی «العبد و ما فی یده لمولاه» است.

این قاعده مستند به روایات قطعی است.

بر طبق این قاعده، تمام ثروت غلام و کنیز، ملک مولای او است.

طبق مفروض مسئله، فدیه مولا (مالی که مولا به عبدش داده است تا او را حلال کند) ملک عبد می‌گردد.

در نتیجه با تطبیق قاعده «العبد و ما فی یده لمولاه» همین فدیه نیز ملک مولا می‌گردد.

اما به دقت عقلی آن چه تحت عنوان «ما فی یده» (آن چه غلام مالک آن است) قرار می‌گیرد، در حیطه حقوق و اموال دنیایی است. اما حقوقی که مولا بر اثر ظلم به غلامش، در قیامت باید پاسخگوی آن باشد، متفاوت است.

توضیح این که در نظر عقل ملاک مالکیت غلام متفاوت است:

اگر مالکیت عبد در حوزه اموال دنیایی باشد، قاعده «العبد و ما فی یده لمولاه» ملاک دارد.

اما اگر مالکیت عبد ناشی از فدیه و رهایی مولای در قیامت از کیفر ظلم و ستم به عبد باشد، قاعده «العبد و ما فی یده لمولاه» ملاک ندارد.

ریشه این تفاوت هم عبارت است از این که ملاک جعل فدیه جلوگیری و یا جبران ظلمی است که به مولا نسبت به غلامش مرتکب شده یا می‌شود.

اگر قاعده «العبد و ما فی یده لمولاه» شامل فدیه شود عملا جعل فدیه لغو می‌گردد.

لازمه جلوگیری لغویت فدیه در حکم شارع حکیم این است که اموالی که ناشی از فدیه نصیب غلام می‌گردد خارج از قاعده یاد شده باشد.

در اصول از این گونه قرائن عقلیه با تعبیرات مختلفی یاد می‌شود. مانند نقض غرض، یلزم من وجوده عدمه، قرینه داخلیه، قرینه مقامیه، قرینه لبیه متصله، تناسب حکم و موضوع و….

این گونه موارد از سوی غیر متخصصان به ناحق دخالت عقل در احکام نامیده می‌شود و مصداق «إِنَّ دِينَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ لَا يُصَابُ بِالْعُقُولِ النَّاقِصَةِ وَ الْآرَاءِ الْبَاطِلَةِ وَ الْمَقَايِيسِ الْفَاسِدَةِ وَ لَا يُصَابُ إِلَّا بِالتَّسْلِيم‏» شمرده می‌شود.

در حالی که این گونه موارد مصداق استنباط و کشف عقلی و درایت روایات است.

متن روایت:

عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ قَالَ‏ قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع مَا تَقُولُ فِی رَجُلٍ یهَبُ لِعَبْدِهِ أَلْفَ دِرْهَمٍ أَوْ أَقَلَّ أَوْ أَكْثَرَ فَیقُولُ حَلِّلْنِی مِنْ ضَرْبِی إِیاكَ أَوْ مِنْ كُلِّ مَا كَانَ مِنِّی إِلَیكَ أَوْ مِمَّا أَخَفْتُكَ وَ أَرْهَبْتُكَ فَیحَلِّلُهُ وَ یجْعَلُهُ فِی حِلٍّ رَغْبَةً فِیمَا أَعْطَاهُ ثُمَّ إِنَّ الْمَوْلَى بَعْدُ أَصَابَ الدَّرَاهِمَ الَّتِی أَعْطَاهُ فِی مَوْضِعٍ قَدْ وَضَعَهَا فِیهِ الْعَبْدُ فَأَخَذَهَا الْمَوْلَى أَ حَلَالٌ هِی لَهُ فَقَالَ لَا فَقُلْتُ لَهُ أَ لَیسَ الْعَبْدُ وَ مَالُهُ لِمَوْلَاهُ قَالَ لَیسَ هَذَا ذَاكَ ثُمَّ قَالَ ع قُلْ لَهُ فَلْیرُدَّهَا عَلَیهِ فَإِنَّهُ لَا یحِلُّ لَهُ فَإِنَّهُ افْتَدَى بِهَا نَفْسَهُ مِنَ الْعَبْدِ مَخَافَةَ الْعُقُوبَةِ وَ الْقِصَاصِ یوْمَ الْقِیامَةِ فَقُلْتُ لَهُ فَعَلَى الْعَبْدِ أَنْ یزَكِّیهَا إِذَا حَالَ عَلَیهَا الْحَوْلُ قَالَ لَا إِلَّا أَنْ یعْمَلَ لَهُ بِهَا وَ لَا یعْطَى‏ الْعَبْدُ مِنَ‏ الزَّكَاةِ شَیئاً. من لایحضره الفقیه ج3 ص232

تأیید و تقویت استنباط صالح بن میثم توسط امام باقر علیه السلام

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۴۰۳/۰۳/۰۳-۱۰:۱۶:۸
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:24919
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1217

صالح بن میثم گفت به امام باقر علیه السلام گفتم: با من صحبت کنید (و برایم مطلبی نقل فرمایید). حضرت فرمود: آیا از پدرت حدیث نشنیدی؟ گفتم من بچه بودم که پدرم مرد (و نتوانستم از او حدیث بشنوم). [ظاهرا شرایط برای سخن گفتن امام علیه السلام فراهم نبود و حضرت سکوت کردند و سخنی نگفتند.

لذا] به حضرت عرض کردم من سخن می‌گویم اگر سخنم درست بود شما سکوت می‌کنی و اگر خطا رفتم مرا از خطایم بازمی‌گردانی. حضرت فرمود این ساده‌تر (و کم مشکل‌تر) است.

به امام عرض کردم به راستی که من گمان می‌کنم علی علیه السلام «دابة الارض» است (که در آیه ۸۲ سوره نمل به آن اشاره شده است).

این را که گفتم امام ساکت شد (و تأیید کرد).

سپس امام باقر علیه السلام فرمود این چنین می‌بینم که به زودی (پس از این سخن) می‌گویی واقعا که علی علیه السلام (در رجعت) به سوی ما بازمی‌گردد.

و آیه ۸۵ سوره قصص را خواند که: «در حقيقت، همان كسى كه اين قرآن را بر تو فرض كرد، يقيناً تو را به سوى وعده‏گاه بازمى‏گرداند.»

به حضرت گفتم به خدا سوگند که این مطلب را در فهرست آن چه که می‌خواستم از شما بپرسم، قرار داده بودم، اما فراموشش کرده بودم.

امام باقر علیه السلام فرمود آیا از مطلبی بزرگتر از این به تو خبر بدهم؟!

و در ادامه آیه ۲۸ سوره سبأ را خواند که: «و ما تو را برای همه مردم جز مژده رسان و بیم دهنده نفرستادیم».

سپس این آیه را این چنین توضیح داد که زمینی باقی نمی‌ماند مگر این که شهادت أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله در آن فریاد زده می‌شود و با دست اشاره به تمامی آفاق زمین کرد (و نشان داد که اسلام کاملا فراگیر می‌گردد).

 

درایت روایت:

صالح بن میثم با اندیشه در قرآن، از آیه ۸۲ سوره سبأ، رجعت را استنباط کرده بود و با عرضه آن بر امام، می‌خواست از استنباطش اطمینان پیدا کند.

امام علاوه بر تأیید استنباط او خود نیز از دو آیه دیگر رجعت را استنباط می‌نماید.

 

نکات روایت:

سیره و روش اصحاب تنها حدیث شنوی و حدیث خوانی نبوده است. بلکه از قرآن و حدیث نیز استنباط می‌کرده‌اند.

سیره و روش استنباطی مورد تأیید امام قرار گرفته است.

امام یا طرح دو استنباط دیگر، در پرورش مستنبِط تلاش می‌کند.

سیره اصحاب و امام علیه السلام، دلیل بر بطلان منطق «نص‌زدگی» و اخباریت است.

 

متن روایت:

عَنْ صَالِحِ بْنِ مِیثَمٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ: قُلْتُ لَهُ حَدِّثْنِی قَالَ أَ لَیسَ قَدْ سَمِعْتَ أَبَاكَ قُلْتُ هَلَكَ أَبِی وَ أَنَا صَبِی قَالَ قُلْتُ فَأَقُولُ فَإِنْ أَصَبْتُ سَكَتَّ وَ إِنْ أَخْطَأْتُ رَدَدْتَنِی عَنِ الْخَطَاءِ قَالَ هَذَا أَهْوَنُ قَالَ قُلْتُ فَإِنِّی أَزْعُمُ أَنَّ عَلِیاً دَابَّةُ الْأَرْضِ.[1] قَالَ وَ سَكَتَ قَالَ فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام وَ أَرَاكَ وَ اللَّهِ سَتَقُولُ إِنَّ عَلِیاً رَاجِعٌ إِلَینَا وَ قَرَأَ «إِنَّ الَّذِی فَرَضَ عَلَیكَ الْقُرْآنَ لَرادُّكَ إِلى مَعادٍ»[2] قَالَ قُلْتُ وَ اللَّهِ قَدْ جَعَلْتَهَا فِیمَا أُرِیدُ أَنْ أَسْأَلَكَ عَنْهَا فَنَسِیتُهَا فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام أَ فَلَا أُخْبِرُكَ بِمَا هُوَ أَعْظَمُ مِنْ هَذَا «وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلَّا كَافَّةً لِلنَّاسِ بَشِیراً وَ نَذِیراً» لَا تَبْقَى أَرْضٌ إِلَّا نُودِی فِیهَا بِشَهَادَةِ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ أَشَارَ بِیدِهِ إِلَى آفَاقِ الْأَرْضِ. بحارالانوار ج۵۳ ص۱۱۳

 

[1]) وَ إِذا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَیهِمْ أَخْرَجْنا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الْأَرْضِ تُكَلِّمُهُمْ أَنَّ النَّاسَ كانُوا بِآیاتِنا لا یوقِنُون.نمل/۸۲‏

[2]) قصص/۸۵

  • نظر خوانندگان
تا کنون نظر قابل انتشاری ثبت نشده است
  • نظر شما