صحبت بسیار جالب و جذابی میان مؤمن طاق و زید بن علی فرزند امام سجاد علیه السلام پیش آمده است که نکات بسیاری در بر دارد.
ابتدا متن حدیث:
مؤمن طاق خبر داد که زید پسر امام سجاد علیه السلام در زمانی که (تحت تعقیب بود و) پنهانی زندگی میکرد، کسی را به دنبال من (مؤمن طاق) فرستاد، من هم نزد او رفتم.
به من گفت ای اباجعفر (کنیه مؤمن طاق) اگر کسی شبانه نزد تو آید[1] (و برای خروج و قیام از تو یاری بطلبد) آیا با او خروج خواهی کرد؟ به او پاسخ دادم اگر آن کس پدر تو (امام سجاد علیه السلام) یا برادر تو (امام باقر علیه السلام) [و یا پسر برادر تو امام صادق علیه السلام] باشد با او خروج میکنم.
زید به من گفت من تصمیم دارم قیام کنم با این قوم (غاصب و ستمکار) بجنگم، پس تو هم با من خروج نما. پاسخ دادم نه چنین کاری نمیکنم فدای شما گردم.
به من گفت آیا جانت را از من دریغ میکنی (و حاضر به فداکاری نیستی) به او پاسخ دادم (جان من) فقط یک جان بیشتر نیست، پس اگر حجتی برای خداوند در زمین باشد، کسی که از تو تخلف کرد (و با تو همراهی نکرد) نجات یافته است و کسی که با تو قیام کند هلاک شونده است. اما اگر حجتی برای خداوند در زمین نباشد، پس کسی که از تو تخلف کرده با کسی که همراه تو قیام کرده، یکسان هستند.
به من گفت ای اباجعفر با پدرم (امام سجاد) بر سفره مینشستم، پدرم لقمه چرب (و لذیذ) در دهانم میگذاشت و برایم لقمه داغ را سرد میکرد (این کارها) به خاطر دلسوزی او به من بود.
(اما با توجه به حرفهای تو) او از حرارت آتش جهنم بر من نترسید و دین (حق و تکلیف الهی) را به تو خبر داد و به من خبر نداد؟!
به او پاسخ دادم فدای شما گردم، به خاطر دلسوزی به تو، برای (دچار نشدن تو به) آتش جهنم خبردارت نکرد، (زیرا) بر (هلاکت) تو ترسید که (اگر بگوید و) تو آن را نپذیری، قهرا داخل آتش جهنم میشوی.
ولی این مطلب را به من خبر داد، اگر بپذیرم نجات پیدا میٔکنم و اگر هم نپذیرم، باکی ندارد که من داخل جهنم شوم.
سپس به او گفتم فدای شما گردم شما برترید یا پیامبران؟ پاسخ داد پیامبران. گفتم یعقوب به یوسف میگوید: «اى پسرك من، خوابت را براى برادرانت حكايت مكن كه براى تو نيرنگى مىانديشند».
چرا به آنها خبر نداد تا آنان به یوسف نیرنگ نزنند؟ لکن (میبینیم) این مطلب را از آنان پنهان کرد!
همچنین پدر تو نیز این مطلب را از تو پنهان ساخت (زیرا) بر تو ترسید (که مخالفت کنی و دچار آتش دوزخ گردی.)
(وقتی زید درمانده شد و نتوانست پاسخ مؤمن طاق را بدهد) گفت حالا که تو چنین میگویی سوگند به خدا بدان که صاحب تو (امام صادق علیه السلام) در مدینه به من گفت که به راستی من کشته میشوم در کناسه به صلیب کشیده میشوم و نزد او کتابی است که در آن کشته شدن و مصلوب شدن من نوشته شده است.
مؤمن طاق میگوید پس از این جریان به حج رفتم و به امام صادق علیه السلام سخنان زید و پاسخهای خودم را خبر دادم. حضرت به من فرمود او را از جلو و پشت سر و راست و چپ و بالا و پایین گرفته (و محاصره کردهای) و راهی برای فرارش باقی نگذاشتهای.[2]
نکات حدیث:
۱- زید فرزند امام سجاد در صدد قیام است و در حال جمع آوری یار و یاور.
۲- مؤمن طاق با زبان برّانی که دارد فرد بسیار مناسبی برای اوست. از این رو با او تماس میگیرد و طلب یاری میکند.
۳- پاسخ اجمالی مؤمن طاق به یاری طلبی او این است که «اگر کسی که از من طلب یاری کند، امام معصوم باشد، پاسخ من مثبت است و الا خیر».
۴- توضیح تفصیلی پاسخ هم این استدلال است که:
اگر خداوند حجتی در زمین دارد، وظیفه من اطاعت از اوست و پیروی از تو موجب هلاکت من است و اگر حجتی ندارد، بنا بر این من تکلیفی ندارم، چه با تو قیام کنم و چه نکنم، از نظر حکم الهی یکسان است.
اما با وجود امام صادق علیه السلام جایی برای قیام با تو باقی نمیماند.
۵- زید، تالی فاسد استدلال مؤمن طاق را بیان میکند، تا استدلال او را خراب کند. به این بیان که اگر دین حق این است که تو میگویی، چرا تو از آن خبرداری و من بیخبر؟! با این که من برای پدرم بسیار عزیز بودم، چگونه این مطلب را به تو گفت و به من نگفت!
۶- مؤمن طاق با دو پاسخ حلی و نقضی به این تالی فاسد پاسخ میدهد:
۷- پاسخ حلی مؤمن طاق این است که چون امام سجاد میدانست تو مخالفت خواهی کرد و مستحق عقوبت دوزخ خواهی شد، تو را آگاه نساخت تا جرمت کمتر گردد.
۸- پاسخ نقضی مؤمن طاق هم این است که چرا یعقوب برادران یوسف را از خواب یوسف و آینده درخشان او آگاه نساخت یا جلو نیرنگ آنها را بگیرد؟!
۹- زید پس از درماندگی مطلبی را از امام صادق علیه السلام بیان میکند که از چند جهت قابل تأمل است:
نخست این که از امام صادق با تعبیر «صاحب تو» یاد میکند که شاید خیلی مؤدبانه نباشد.
مطلب دیگر هم این که قیام و شهادتش را به استناد به کتابی که نزد امام صادق علیه السلام است، تقدیر الهی میداند که از پیش رقم خورده است.
ممکن است مقصود این باشد که زید در مقابل پاسخ کوبنده مؤمن طاق، به جبر پناه برده باشد که من چه بخواهم و چه نخواهم این قیام مقدر شده و رقم خواهد خورد.
و ممکن است مقصودش این باشد که همچنان که تو موافقت نکردی، امام صادق هم موافقت ننمود و این اعترافی ناخواسته یا ضمنی به مخالفت با امام صادق علیه السلام است.
۱۰- پایان حدیث هم تأیید کامل و امضای صریح امام صادق نسبت به برخود مؤمن طاق با زید است.
درایت حدیث:
۱- موضوع مباحثه مؤمن طاق با زید «قیام و خروج بر علیه ظالمین» است که یک «حکم فقهی» است.
۲- «رأی» و نظر مؤمن طاق «عدم جواز قیام با غیر معصوم» است.
۳- رأی مؤمن طاق، «مستند» به استنباطاتی است که داشته است.
۴- تمامی استدلالهای مؤمن طاق عقلی است و هرگز به روایتی استناد نکرده است.
۵- این روش بر خلاف «نظریه نص حدیث» است که ادعا میکند تمامی اصحاب منحصرا به حدیث استناد میکردند.
۶- اجزاء استدلالها نیز اقسام برهان است که انواع قیاسهای منطقی در آن به کار برده شده است.
۷- این مطلب نیز بر خلاف «نظریه نص حدیث» است که کاربرد قیاس را در دین حرام و باطل میپندارد.
۸- این روایت شاهد بر چند امر بسیار مهم است:
الف- تفکیک رأی مؤمن طاق (عدم جواز قیام با غیر معصوم) از مستند آن (استدلالهای مؤمن طاق)
ب- استناد رأی مؤمن طاق به استدلالهای عقلی
ج- وجود استنباط در میان اصحاب ائمه و در زمان حضور معصومین
۹- مهمترین بخش حدیث، تأیید امام صادق علیه السلام نسبت به حرکت مؤمن طاق است.
۱۰- این حدیث به وجوه متعدده «نظریه نص حدیث» اخباریون را باطل میکند.
این حدیث علاوه بر این، شاهد استنباط اصحاب در عصر حضور است، به لحاظ تأیید امام صادق علیه السلام به پرورش مستنبط نیز مرتبط است.
تجزیه و تحلیل استدلالهای مؤمن طاق
پاسخ اول مؤمن طاق به زید، یک استدلال عقلی است که مرکب از چند قیاس مضمره است.
توضیح استدلال اول:
من یک جان بیشتر ندارم (یک سرمایه و یک فرصت بیشتر برای امتحان ندارم)
بنا بر این، امکان جبران خطا نیست و مردودی در این امتحان مساوی با هلاکت است.
خردمند خودش را هلاک نمیکند.
قیاس اول: سبر و تقسیم: خدا یا حجتی دارد یا حجتی ندارد
اثبات هلاکت برای شق اول:
قیاس دوم: قیاس استثنایی:
قضیه شرطیه: اگر خدا حجتی داشته باشد، تخلف از غیر او نجات و خروج با غیر او هلاکت است. (به برهان انحصار وجوب اطاعت حجت)
انتفاء شرط: خدا حجتی دارد. (به ادله عقل و کتاب و سنت)
نتیجه: پس تخلف از غیر او نجات و خروج با غیر او هلاکت است.
قیاس سوم:
صغری: زید حجت نیست
کبری: هر غیر حجتی خروج با او هلاکت است
نتیجه: زید خروج با او هلاکت است
اثبات هلاکت برای شق دوم:
قیاس چهارم: اگر خدا حجتی نداشته باشد، تخلف و پیروی از اشخاص اثری در نجات و هلاکت ندارد.
اثبات فرضی شرط: فرض بر این است که حجتی ندارد.
نتیجه: در صورت مفروض، تخلف و پیروی از اشخاص اثری در نجات و هلاکت ندارد.
نتیجه برهان سبر و تقسیم: خروج با زید در هر صورتی هلاکت است.
خردمند از هلاکت میپرهیزد و در صدد نجات برمیآید.
پاسخ زید هم یک استدلال عقلی است.
قیاس اول: صغری: پدرم دوستدار من بوده است.
کبری: هر کس دوستدار من باشد، باید از هلاکت من جلوگیری کند.
نتیجه: پدرم، باید از هلاکت من جلوگیری میکرد.
قیاس دوم: صغری: قیام از افعال آدمی است.
کبری: افعال آدمی از احکام خمسه خالی نیست. (به برهان سبر و تقسیم)
نتیجه: قیام از احکام خمسه خالی نیست.
قیاس سوم:صغری: قیام از احکام خمسه خالی نیست. (نتیجه قیاس دوم)
کبری: هر چه از احکام خمسه خالی نباشد، محتمل الحرمه است. (به برهان سبر و تقسیم)
نتیجه: قیام محتمل الحرمه است.
قیاس چهارم: صغری: قیام محتمل الحرمه است. (نتیجه قیاس سوم)
کبری: هر چه محتمل الحرمه باشد، ندانستن حکم آن محتمل الهلاکیت است. (به برهان وجوب فحص)
نتیجه: قیام، ندانستن حکم آن محتمل الهلاکیت است.
قیاس پنجم: قیاس استثنایی
قضیه شرطیه: اگر ندانستن حکم قیام موجب هلاکت من بود، پدرم باید با دانا کردن من از هلاکت من جلوگیری میکرد. (نتیجه قیاس اول و چهارم)
انتفاء جزاء: پدرم با دانا کردن من از هلاکت من جلوگیری نکرد. (قضیه خارجیه)
نتیجه: پس ندانستن حکم قیام موجب هلاکت من نیست.
قیاس ششم: قیاس استثنایی
قضیه شرطیه: اگر قیام جایز نبود، ندانستن حکم قیام موجب هلاکت من بود. (نتیجه قیاس سوم و چهارم)
انتفاء جزا: ندانستن حکم قیام موجب هلاکت من نیست. (نتیجه قیاس پنجم)
نتیجه: پس قیام جایز است.
پاسخ دوم مؤمن طاق هم یک استدلال عقلی است.
به او پاسخ دادم فدای شما گردم، به خاطر دلسوزی به تو، برای (دچار نشدن تو به) آتش جهنم خبردارت نکرد، (زیرا) بر (هلاکت) تو ترسید که (اگر بگوید و) تو آن را نپذیری، قهرا داخل آتش جهنم میشوی.
ولی این مطلب را به من خبر داد، اگر بپذیرم نجات پیدا میٔکنم و اگر هم نپذیرم، باکی ندارد که من داخل جهنم شوم.
قیاس اول: صغری: پدرت دوستدار تو بود.
کبری: هر کس دوستدار تو باشد، از هلاک بیشتر تو جلوگیری میکند.
نتیجه: پدرت از هلاکت بیشتر تو جلوگیری میکند.
قیاس دوم: صغری: قیام محتمل الحرمه است.
کبری: هر چه محتمل الحرمه باشد، انجام آن با علم به حرمت هلاکت بیشتری دارد، نسبت به انجام آن با جهل به حرمت. (به برهان عدم تنجز تکلیف در صورت جهل)
نتیجه: قیام، انجام آن با علم به حرمت هلاکت بیشتری دارد، نسبت به انجام آن با جهل به حرمت.
قیاس سوم: صغری: علم تو به حرمت قیام، موجب هلاکت بیشتر تو بود. (نتیجه قیاس دوم)
کبری: هر چه موجب هلاکت بیشتر تو باشد، پدرت باید از آن جلوگیری کند. (نتیجه قیاس اول)
نتیجه: علم تو به حرمت قیام، پدرت باید از آن جلوگیری کند.
قیاس چهارم:
قضیه شرطیه: اگر عدم اخبار پدر تو فقط به این جهت بود که قیام جایز است، پس لازمه عدم اخبار جواز قیام بود.
انتفاء شرط: لکن عدم اخبار پدر تو فقط به جهت جواز قیام نبود. (نتیجه قیاس سوم)
نتیجه: پس لازمه عدم اخبار، جواز قیام نیست. (رد قیاس پنجم زید)
پاسخ سوم مؤمن طاق:
سپس به او گفتم فدای شما گردم شما برترید یا پیامبران؟ پاسخ داد پیامبران. گفتم یعقوب به یوسف میگوید: «اى پسرك من، خوابت را براى برادرانت حكايت مكن كه براى تو نيرنگى مىانديشند».
چرا به آنها خبر نداد تا آنان به یوسف نیرنگ نزنند؟ لکن (میبینیم) این مطلب را از آنان پنهان کرد!
همچنین پدر تو نیز این مطلب را از تو پنهان ساخت (زیرا) بر تو ترسید (که مخالفت کنی و دچار آتش دوزخ گردی.)
قیاس اول: صغری: یعقوب دوستدار فرزندانش بود.
کبری: هر دوستدار فرزندی، باید از هلاکت او جلوگیری کند.
نتیجه: یعقوب باید از هلاکت فرزندانش جلوگیری میکرد.
قیاس دوم:
قضیه شرطیه: اگر اخبار به فضیلت یوسف موجب نجات فرزندان یعقوب از هلاکت میشد، باید یعقوب اخبار میکرد.
انتفاء شرط: لکن اخبار به فضیلت یوسف موجب نجات فرزندان یعقوب از هلاکت نبود.
نتیجه: پس یعقوب اخبار نکرد.
قیاس سوم:
قضیه شرطیه: اگر اخبار نکردن یعقوب نسبت به فضیلت یوسف، دلیل بر عدم فضیلت یوسف است، اخبار نکردن پدر تو نسبت به عدم جواز قیام دلیل بر عدم جواز قیام است.
انتفاء شرط: لکن اخبار نکردن یعقوب، دلیل بر عدم فضیلت یوسف نیست.
نتیجه: اخبار نکردن پدر تو، دلیل بر عدم جواز قیام نیست.
[1]- شاید کنایه از اطلاع سرّی باشد.
[2]- عَنْ أَبَانٍ قَالَ: أَخْبَرَنِي الْأَحْوَلُ أَنَّ زَيْدَ بْنَ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ع بَعَثَ إِلَيْهِ وَ هُوَ مُسْتَخْفٍ قَالَ فَأَتَيْتُهُ فَقَالَ لِي يَا أَبَا جَعْفَرٍ مَا تَقُولُ إِنْ طَرَقَكَ طَارِقٌ مِنَّا أَ تَخْرُجُ مَعَهُ قَالَ فَقُلْتُ لَهُ إِنْ كَانَ أَبَاكَ أَوْ أَخَاكَ خَرَجْتُ مَعَهُ قَالَ فَقَالَ لِي فَأَنَا أُرِيدُ أَنْ أَخْرُجَ أُجَاهِدُ هَؤُلَاءِ الْقَوْمَ فَاخْرُجْ مَعِي قَالَ قُلْتُ لَا مَا أَفْعَلُ جُعِلْتُ فِدَاكَ قَالَ فَقَالَ لِي أَ تَرْغَبُ بِنَفْسِكَ عَنِّي قَالَ قُلْتُ لَهُ إِنَّمَا هِيَ نَفْسٌ وَاحِدَةٌ فَإِنْ كَانَ لِلَّهِ فِي الْأَرْضِ حُجَّةٌ فَالْمُتَخَلِّفُ عَنْكَ نَاجٍ وَ الْخَارِجُ مَعَكَ هَالِكٌ وَ إِنْ لَا تَكُنْ لِلَّهِ حُجَّةٌ فِي الْأَرْضِ فَالْمُتَخَلِّفُ عَنْكَ وَ الْخَارِجُ مَعَكَ سَوَاءٌ قَالَ فَقَالَ لِي يَا أَبَا جَعْفَرٍ كُنْتُ أَجْلِسُ مَعَ أَبِي عَلَى الْخِوَانِ فَيُلْقِمُنِي الْبَضْعَةَ السَّمِينَةَ وَ يُبَرِّدُ لِيَ اللُّقْمَةَ الْحَارَّةَ حَتَّى تَبْرُدَ شَفَقَةً عَلَيَّ وَ لَمْ يُشْفِقْ عَلَيَّ مِنْ حَرِّ النَّارِ إِذاً أَخْبَرَكَ بِالدِّينِ وَ لَمْ يُخْبِرْنِي بِهِ فَقُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ مِنْ شَفَقَتِهِ عَلَيْكَ مِنْ حَرِّ النَّارِ لَمْ يُخْبِرْكَ خَافَ عَلَيْكَ أَنْ لَا تَقْبَلَهُ فَتَدْخُلَ النَّارَ وَ أَخْبَرَنِي أَنَا فَإِنْ قَبِلْتُ نَجَوْتُ وَ إِنْ لَمْ أَقْبَلْ لَمْ يُبَالِ أَنْ أَدْخُلَ النَّارَ ثُمَّ قُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ أَنْتُمْ أَفْضَلُ أَمِ الْأَنْبِيَاءُ قَالَ بَلِ الْأَنْبِيَاءُ قُلْتُ يَقُولُ يَعْقُوبُ لِيُوسُفَ يا بُنَيَّ لا تَقْصُصْ رُؤْياكَ عَلى إِخْوَتِكَ فَيَكِيدُوا لَكَ كَيْداً لِمَ لَمْ يُخْبِرْهُمْ حَتَّى كَانُوا لَا يَكِيدُونَهُ وَ لَكِنْ كَتَمَهُمْ ذَلِكَ فَكَذَا أَبُوكَ كَتَمَكَ لِأَنَّهُ خَافَ عَلَيْكَ قَالَ فَقَالَ أَمَا وَ اللَّهِ لَئِنْ قُلْتَ ذَلِكَ لَقَدْ حَدَّثَنِي صَاحِبُكَ بِالْمَدِينَةِ أَنِّي أُقْتَلُ وَ أُصْلَبُ بِالْكُنَاسَةِ وَ إِنَّ عِنْدَهُ لَصَحِيفَةً فِيهَا قَتْلِي وَ صَلْبِي فَحَجَجْتُ فَحَدَّثْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع بِمَقَالَةِ زَيْدٍ وَ مَا قُلْتُ لَهُ فَقَالَ لِي أَخَذْتَهُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ وَ عَنْ يَمِينِهِ وَ عَنْ شِمَالِهِ وَ مِنْ فَوْقِ رَأْسِهِ وَ مِنْ تَحْتِ قَدَمَيْهِ وَ لَمْ تَتْرُكْ لَهُ مَسْلَكاً يَسْلُكُهُ.