آري، مگر خداوند ببخشايد تا كه من هم در اين سفر آسمانی گام نهم!
بس راه دلپذيری است راه آسمان! با دورنمايی از شگفتيهای بيپايان!
پس بايد عجله كنم و پيش از سوختن تمامی فرصتها، سفری به سوی افقهای دوردست ساز كنم،
و بنگرم تا كجا ميتوانم رفت…!
نه! حتی سخن از كندن و بار بستن و رفتن، بس بزرگ است! و همتی بس بلند ميطلبد!
آري، آري، معراج، از خاكيانِ بار انداخته در منزلگاه «من اخلد الی الارض و اتبع هواه»[1]، هرگز ساخته نيست؛
اما وصف العيش نصف العيش؛ پس لا اقل در عالم خيال سفری ساز كنم،
و تنها به تماشای دورادور سرمنزلههايی كه «به مقصد رسيدهها» از آن گذشتهاند، بسنده كنم؛
لااقل ببينم آزادی چيست و انسان آزاد يعنی چه؟!
دريابم با خردگرايی چند مرحله فاصله دارم؟!
و جايگاه و مرتبه و مرحله عقلانيت فراگير را بشناسم؛
مرحلهای كه انسانيت به اوج ميرسد و تازه دين آغاز…
افسوس!…
«همه در سجده و تو در پی سجاده هنوز»![2]
آيا شما هم مرا در اين سفر همراهی ميكنيد؟!
يك کاروان سياحتی بی هزينه، برای كسانی كه برای همه چيز خرج ميكنند، جز شناخت و انسانيت…
برگرفته از: لنگرگاه کشتی خرد در اقيانوس انديشه!(افقهایدوردستشهرآرمانی)
[2]ـ ای اشکها بريزيد ـ حسان ـ ص 402 ـ تشنه عشق