برای درک درست اندیشه معکوس در تولی و تبری و سایر آثار شناخت، از یک نمونه تاریخی از قرآن آغاز میکنیم:
پس چون [همسر عزيز مصر] از مكرشان [یعنی زنان مصر] اطلاع يافت، نزد آنان [كسى] فرستاد، و محفلى برايشان آماده ساخت، و به هر يك از آنان [ميوه و] كاردى داد و [به يوسف] گفت: «بر آنان درآى.» پس چون [زنان] او را ديدند، وى را بس شگرف يافتند و [از شدت هيجان] دستهاى خود را بريدند و گفتند: «منزّه است خدا، اين بشر نيست، اين جز فرشتهاى بزرگوار نيست.» [زليخا] گفت: «اين همان است كه در باره او سرزنشم میكرديد… [1]
خداوند در ضمن جریان حضرت یوسف علیه السلام، مات و مبهوت شدن زنان مصر در مقابل زیبایی آن حضرت را، این گونه توصیف میکند که زنان مصر آن چنان خویش را در برابر یوسف فراموش کردند که چاقو بر دستشان قرار گرفت و دستها بریده شد، بدون این زنان مصر متوجه مجروح شدن خود گردند.
به این جریان از دو منظر میتوان نگریست: یکی زیبایی یوسف و دیگری از خود بی خود شدن زنان مصر.
روشن است که اگر تنها یک طرف قصه ببینیم، بریدن دست کار عاقلانهای نیست و مورد سرزنش همگان قرار میگیرد.
اما با در نظر گرفتن طرف دیگر قصه که زیبایی حضرت یوسف باشد، دست بریدنی که ناشی از مات شدن در مقابل جمال یوسفی باشد هرگز قابل سرزنش نیست!
گرش به بينى و دست از ترنج بشناسى روا بود كه ملامت كنى زليخا را
بر همین اساس زلیخا در پایان جلسه احساس پیروزی کرد و گفت: «اين همان است كه در باره او سرزنشم میكرديد». زنان مصر نه تنها دست از سرزنش زلیخا برداشتند که خود نیز پس از این مجلس به مکر و حیله برای دست یافتن به یوسف پرداختند.
ریشه این تحول زنان مصری و دست برداشتن از سرزنش زلیخا و رو آوردن به طلب یوسف چیست؟
پیداست که تا پیش از دیدن یوسف، شناخت درستی از زیبایی یوسف نداشتند؛ اما پس از دیدن یوسف و درک زیبایی او، به زلیخا حق دادند و خود نیز گرفتار سرنوشت زلیخا شدند.
به سخن دیگر تا پیش از دیدن یوسف واقعیت را معکوس میدیدند و زلیخا را سرزنش میکردند، اما پس شناخت درست یوسف، این قضاوت معکوس، باطل شد.
جریان یوسف و زنان مصر تنها از بعد مادی آن مورد تأمل قرار گرفت.
اما اگر زیباییهای معنوی و بعد اخروی هم ضمیمه شود قصه شکل دیگری پیدا میکند.
سمبل زیباییهای معنوی و اخروی حادثه بینظیر و حیرت انگیز عاشوراست.
در واقعه کربلا شدت شوق به امام حسین علیه السلام موجب شد که یاران باوفای آن حضرت، با اختیار و توجه کامل، درد شمشیرها و نیزها و تیرها را احساس نکنند که خود داستان مفصلی دارد.
البته قضیه عاشورا یک استثنا در تاریخ بشریت است اما قضایایی که اوج زیبایی آن، افراد را از خود بی خود کرده است، بسیار اتفاق افتاده و میافتد که ما به این اشاره بسنده کرده و از نقل سایر شواهد میگذریم.
آن چه مهم است تجزیه و تحلیل و اصل برداشت از این قصه است.
در این جا یک پرسش قابل طرح است و آن این که فراموش کردن خود خواستهی خود، منحصر به موارد خاصی است یا این که این مسئله عمومی است و در همه جا یکسان است؟
با اندکی تأمل میبینیم که این مطلب اختصاص به موارد خاصی ندارد بلکه هر جا مصداق پیدا کند جلوهگر میشود.
یعنی اگر شناخت ما نسبت به خوبها و خوبیها و همچنین شناخت ما نسبت به بدها و بدیها واقعی باشد، واکنش ما نسبت به آنها، از نظر کیفی و کمی مطابق با واقعیت است و در غیر این صورت خیر.
پس قانون کلی روشن شد و آن این که کیفیت واکنش به واقعیتها، به دو چیز بستگی دارد:
1ـ کیفیت واقعیت خارجی
2ـ کیفیت شناخت ما از آن واقعیت خارجی
ناگفته پیداست که با لنگیدن در یکی از دو مطلب دیگر نباید انتظار واکنش مناسب داشت.
معضله این جاست که احیانا کسانی که شناخت درستی از واقعیتها ندارند، به قضاوت مینشینند و حاصل این قضاوت هم مانند قضاوت اولیه زنان مصری معکوس است.
اما از آن جایی که زیبایی یوسف حسی و قابل دسترس همگان بود، زلیخا با تدبیر، کار خود را نزد زنان مصری توجیه کرد.
مشکل در غیر موارد حسی است؛ در مقابل افرادی که دانش و بینش لازم نسبت به یک امر غیر حسی را ندارند، چه باید کرد؟!
از یک سو واکنشها و قالبها در ابراز دوستی و دشمنی، مورد اتهام قرار میگیرد و از سوی دیگر اتهام زنندگان خرد کافی و یا همت لازم را در پای کوبیدن در راه معرفت ندارند تا خود قدم پیش نهند و واقعیت را بچشند.
یا باید سکوت کنیم و اتهام را بپذیریم و یا باید برای درد نادانی و تنبلی اتهام زنندگان درمانی پیدا نماییم.
این معضله بزرگی است که نیازمند چاره اندیشی است.
تا این جا با یکی از قوانین مهم و کلی در آثار شناخت و همچنین یکی از معضلات ناشی از آن آشنا شدیم.
بر خلاف تصور عمومی، میتوان این معضله را در سرتاسر زندگی یافت.
مثلا آثار زیانبار و وحشتناک امواج تلفنهای همراه، فریاد همه متخصصان دلسوز را درآورده است.
اما به دلیل سود هنگفتی که از این وسیله، سرازیر جیبهای بیمسئولیت میشود، هرگز اجازه اطلاع رسانی کامل و یا اقدام جدی داده نمیشود.
با این شرایط چگونه میتوان یک نوجوان را قانع ساخت که تنها در موارد کاملا ضروری از تلفن همراه استفاده کند؟!
شایسته است اشارهای گذارا به یکی از مصادیق این معضله در حوزه دین داشته باشیم.
مهمترین مصادیق تولی و تبری در اسلام کامل، در دو جا ریشه دارد: یکی معارف بلند وحیانی و دیگری تاریخ سیاهی که بر اسلام کامل گذشته است.
اما به دلایل کاستیهای فراوان، بسیاری از مردم نه آشنایی چندانی با معارف اسلام کامل دارند و نه از تاریخ آن اطلاع درستی پیدا کردهاند.
این بیخبری مختص به مردم عادی نیست، بلکه شامل دانش آموختگان ما و حتی فرهیختگان جامعه نیز میشود و احیانا که اندک هم نیست در میان حوزویان هم دیده میشود.
حاصل این افول علمی، اما و اگرهایی است که در حوزه تولی و تبری دین ابراز شده و میشود.
مثلا در موضوع امام حسین علیه السلام ممکن است گفته شود تمام اسلام که منحصر به امام حسین علیه السلام نیست، چرا هزینهی مادی و معنوی و فرهنگی که برای امام حسین علیه السلام صورت میگیرد، نسبت به سایر حوزههای دین تفاوت آشکاری دارد؟
تردیدی نیست که اصل پرسش خوب است، اما درمان آن نیازمند درک بسیاری از مسایل است که عموم مردم هرگز حاضر نیستند هزینه آن را پرداخت نمایند. شگفت این است که با این کاستی روشن و آشکار باز هم دست از اعتراض و انتقاد برنمیداریم!
مثلا در همایش مردمی اربعین عراق، پیاده روی ده تا بیست ملیون جمعیت پیاده، حدود دو هفته چهره زندگی در عراق را تغییر میدهد. تمامی هزینههای این حرکت هم توسط مردم تأمین میگردد.
برای کسی که با امام حسین علیه السلام آشنا نیست، ممکن است این عمل بسیار اغراق آمیز جلوه کند.[2]
اما برای اهلش این جریان عظیم، تنها نخودی در دیگ امام حسین علیه السلام است و نه تمام آن چه که بایسته و شایسته است.
همین مسئله در بحث تبری از غاصبان خلافت هم مصداق دارد که به این اشاره بسنده میکنیم.
چه خوب است در مقابل این مسایل به جای تخطئه دیگران به کیفیت شناخت خود بیندیشیم.
مثلا نسبت به پیاده روی عظیم اربعین عراق با خود بیندیشیم امام حسین علیه السلام «که بوده و چه کرده است؟ که هنوز پس از هزار اندی سال نام او چنین امواج خروشانی را ایجاد میکند؟!» شاید این پرسش تلاشی ایجاد کند و به مطالعه و تحقیق رو آوریم تا شناخت بیشتری پیدا کنیم.
یا در موضوع تکیه اسلام کامل بر لعن دشمنان خدا و اولیاء خدا و آثار شگفت آن، دست به تحقیق در معارف الهی و تاریخ گذشته اسلام بزنیم تا با آن چه شایسته و بایسته است، آشنا شویم.
در هر صورت اگر ما خود فاقد شناخت کافی هستیم، به جای انتقاد از مصادیق و قالبهای تولی و تبری، ابتدا اطلاعات و شناخت خود را متهم کنیم، نه این که با میزان شناخت خود و بدون هیچ تحقیقی دیگران را تخطئه کنیم.
آیا تخطئه کردن از روی ناآگاهی، معکوس اندیشیدن نیست؟!
آیا بهتر نیست به جای اتهام دیگران خود را تخطئه کنیم؟!
[1]ـ فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَكْرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَيْهِنَّ وَ أَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّكَاً وَ ءَاتَتْ كلَُّ وَاحِدَةٍ مِّنْهُنَّ سِكِّينًا وَ قَالَتِ اخْرُجْ عَلَيْهِنَّ فَلَمَّا رَأَيْنَهُ أَكْبَرْنَهُ وَ قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ وَ قُلْنَ حَاشَ لِلَّهِ مَا هَاذَا بَشَرًا إِنْ هَاذَا إِلَّا مَلَكٌ كَرِيمٌ قَالَتْ فَذَالِكُنَّ الَّذِى لُمْتُنَّنىِ فِيهِ وَ لَقَدْ رَاوَدتُّهُ عَن نَّفْسِهِ فَاسْتَعْصَمَ وَ لَئنِ لَّمْ يَفْعَلْ مَا ءَامُرُهُ لَيُسْجَنَنَّ وَ لَيَكُونًا مِّنَ الصَّغِرِينَ (یوسف 31و32)
[2]ـ بخشی از با عظمت این حرکت مردمی عراقیان، در سفرنامه با نام «پیاده تا کربلا» و «خاطرات جسته و گریخته اربعین» در همین سایت منعکس شده است.
برای درک درست اندیشه معکوس در تولی و تبری و سایر آثار شناخت، از یک نمونه تاریخی از قرآن آغاز میکنیم:
پس چون [همسر عزيز مصر] از مكرشان [یعنی زنان مصر] اطلاع يافت، نزد آنان [كسى] فرستاد، و محفلى برايشان آماده ساخت، و به هر يك از آنان [ميوه و] كاردى داد و [به يوسف] گفت: «بر آنان درآى.» پس چون [زنان] او را ديدند، وى را بس شگرف يافتند و [از شدت هيجان] دستهاى خود را بريدند و گفتند: «منزّه است خدا، اين بشر نيست، اين جز فرشتهاى بزرگوار نيست.» [زليخا] گفت: «اين همان است كه در باره او سرزنشم میكرديد… [1]
خداوند در ضمن جریان حضرت یوسف علیه السلام، مات و مبهوت شدن زنان مصر در مقابل زیبایی آن حضرت را، این گونه توصیف میکند که زنان مصر آن چنان خویش را در برابر یوسف فراموش کردند که چاقو بر دستشان قرار گرفت و دستها بریده شد، بدون این زنان مصر متوجه مجروح شدن خود گردند.
به این جریان از دو منظر میتوان نگریست: یکی زیبایی یوسف و دیگری از خود بی خود شدن زنان مصر.
روشن است که اگر تنها یک طرف قصه ببینیم، بریدن دست کار عاقلانهای نیست و مورد سرزنش همگان قرار میگیرد.
اما با در نظر گرفتن طرف دیگر قصه که زیبایی حضرت یوسف باشد، دست بریدنی که ناشی از مات شدن در مقابل جمال یوسفی باشد هرگز قابل سرزنش نیست!
...