×

درباره میز شهر اندیشه

اگر «امتیاز انسان» «خردمندی» است و اگر «لازمه‌ی خردمندی» انسان «اندیشمندی» و «حاصل خردورزی» و اندیشمندی گوهر «شناخت» است، خرد، اندیشه و شناخت، بهای بیشتری می‌طلبد. پس تمرکز بر «شهر اندیشه» انسان «بایسته‌ترین» حرکت انسانی است.
×

آرزوی رخصت...!


یا علی! ای آقای من!
ای نور خدایی در دل تاریکی‌ها!
ای ستون دین!


تو را سپاس می‌گویم که در سایه لطفت قدمی برداشتم.


تو، تویی!
و من، کمتر از مورچه در بارگاه سلیمان!
تو را از پیش‌کش کاری چنین اندک برتر می‌دانم؛
اما آرزومندم رخصت دهی تا کار ناچیزم را به نام تو زینت بخشم.
اگر چنین گردد متواضعانه بسی شادمان و مفتخرم.
شاید خدای از تقصیراتم بگذرد و آن را خالص بپذیرد.


تو پدر یتیمان و همسر بیوه زنان و حامی بی‌کسانی!
و من یتیمی غریب!
و خوب می‌دانی غم سنگین یتیم را، آن هم یتیمی غریب.
تو بر من منت گذاری اگر به افتخار این هدیه رخصت فرمایی،
و من سر به آسمان سایم اگر قبولت افتد.


آقای من ای علی فدایت گردم.


*****


مولای ياعلی!
يا نور الله فی ظلمات الارض!
يا عمود الدين!


أشکرک علی اتمام عملی هذا فی ظلک.


أنت أنت؛
و أنا أقل من النمل الی سليمان؛
فأُجِلّک من هديتی إليک؛
لکن أرجوک أن تأذن لی فی تزيين عملی هذا الحقير القلیل،
بوضع اسمک المقدس عليه،
سرورا و فخرا مع التواضع؛
لعل الله يتجاوز عن­تقصيری ويقبله خالصا


إنک زوج الارامل و ابو اليتامی و کافل الايتام،
و أنا يتيم غريب،
و أنت أعلم بشدة هموم اليتيم خاصةً إذا کان غريبا؛
فامنن علی بهذا الفخر!


مولای ياعلی روحی فداک!

×

جستجوی پیشرفته

جستجو در میزهای
دامنه جستجو


×

ارتباط با ما

info@aashtee.org :پست الکترونیک ما
rss
بسم الله الرحمن الرحیم
پنج شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۴
۱۱ شوال ۱۴۴۶
ابزار
  • نمایش دو ستون
  • نمایش درختواره
  • نمایش متن مقاله
  • بستن متن‌ها
درختواره

حلقه ۳ «خود گم‌شده»: الفبای دیانت

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۴/۱۲/۱۹-۵:۷:۵۵
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:15936
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (1) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 10967

همان گونه که گذشت، پروژه «خود گم‌شده» در صدد حل «بحران هویت» است، البته با سبک و سیاقی خاص.

این پروژه چهار حلقه دارد:

حلقه نخست آن «الفبای انسانیت» است که روشن می‌سازد «خرد، اساس انسانیت است» و انسانیت بدون عقلانیت، تنها صورتی از انسانیت است.

حلقه دوم «الفبای عقلانیت» است که روشن می‌سازد میوه عقلانیت واقعی، واقع‌گرایی است و نخستین و برترین واقعیت حقیقی جهان، «نیاز به وحی» است.

با روشن شدن این نیاز، ضرورت مراجعه انسان به وحی نیز آشکار شده و بر اساس آن «دیانت» متولد می‌گردد.

در نتیجه می‌توان گفت «دیانت، متولد از عقلانیت» است.

در حلقه سوم به سراغ «الفبای دیانت» می‌رویم و این که خشت نخستین دیانت چیست.

پایان این حلقه چیزی نیست جز این حقیقت که الفبای دیانت و خشت نخستین آن، «عبودیت» است.

مسلما خود این مهم، نیازمند اثبات است.

البته در حوزه‌های متفاوتی برخی از امور، به عنوان خشت نخستین دیانت، مطرح شده و می‌شود.

از این رو حلقه سوم تنها با اثبات این که «عبودیت، الفبای دیانت است»، کامل نیست، بلکه نیازمند بررسی سایر ادعاهای مطرح شده در این زمینه نیز می‌باشیم.

یکی از اموری که در حوزه دیانت مطرح شده و با لباس معنویت هم آراسته شده، بحث «کرامت» است.

همچنین «خدمت به خلق» یا «حقیقت و معرفت» و یا… نیز به عنوان الفبای دیانت مطرح شده است.

مسلما «خدمت به خلق» یا «حقیقت و معرفت» و… از اهمیت فوق العاده‌ای در اسلام برخوردار است. اما آن چه لازم است بررسی شود این است که اولا آیا «خدمت به خلق» و یا… ، خود موضوعیت دارد، یا این که یکی از اسباب عبودیت و تقرب به خداوند است است؟

اگر امور مطرح شده موضوعیت نداشته باشد و تنها به عنوان یکی از مصادیق عبادت مطرح شده باشد، در این صورت محور اصلی همان عبودیت است نه چیز دیگری.

در هر صورت موضوعیت داشتن یا نداشتن آنچه ادعا می‌شود نیازمند اثبات است.

در میان این امور، «کرامت» (به توضیحی که خواهد آمد) از اولویت بیشتری برخوردار است.

بنا بر این لازم است بررسی شود که آیا کرامت به معنای مصطلح همان کرامت الهی است که هدف از دیانت است یا خیر؟

کتاب «از کرامت درویشانه تا کرامت انسانی» در صدد این است که از عهده این مهم در دو محور برآید.

محور نخست این که «الفبای دیانت، کرامت‌های درویشانه نیست».

محور دوم هم این که «الفبای دیانت، منحصرا گوهر عبودیت است».

به نگاه دقیق، کتاب «از کرامت درویشانه تا کرامت انسانی»، بخش مهمی از حلقه سوم پروژه خود گم‌شده را پوشش می‌دهد.

به حمد الله کتاب یاد شده به خوبی از عهده این برآمده است که «عبودیت، الفبای دیانت است».

همچنین اثبات کرده است که کرامت اصطلاحی، نمی‌تواند خشت نخستین دیانت باشد.

به دلیل اهمیت این موضوع، کتاب یاد شده پیش از اتمام سایر بخشهای پروژه «خود گم‌شده» چاپ شده است.

اما برای تکمیل حلقه سوم پروژه، علاوه بر بحث «کرامت»، مباحث دیگری (همچون «خدمت به خلق» یا «حقیقت و معرفت» و یا…) نیز باید طرح و بررسی شود.

 

لازم به یادآوری است که کتاب «از کرامت درویشانه تا کرامت انسانی» از انتشارات دلیل ما در قم قابل تهیه است. تلفن انتشارات 02537733413

همچنین برای تهیه این کتاب می‌توانید با سایت «آشتی با خرد»‌ نیز تماس بگیرید.

با این همه کتاب یاد شده را همراه با اصلاحاتی به تدریج در سایت نیز منتشر می‌نماییم.

از کرامت درویشانه تا کرامت انسانی

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۴/۱۲/۱۹-۵:۱۰:۴۱
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:15937
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 10424

خداوند انسان را به كرامتش نواخته و بدين سان، قابليت رسيدن به كمالی بی‏پايان را نصيب او ساخته است.

«كرامت الهی انسان» چگونه تجلی پيدا می‏كند و تبلور «كمال انسان» در چيست؟

آيا كرامت انسانی در اموری غيرعادی، مانند ضميرخوانی، طی الارض و...است، كه همگان بر آن توانا نيستند؟ آيا كمال انسانی در گرو رياضت‏های نسخه پيچی شده توسط اين و آن است؟

يا خداوند برای رسيدن به كرامت انسانی راه و روش ديگری را پيش روی انسان قرار داده است؟

 نوشتار حاضر با مقايسه «كرامت انسانی» و «كرامت درويشانه» و آشنا كردن مخاطب با كرامات دروغين، به دنبال پاسخ اين پرسش اساسی است كه انسان كمال يافته كيست و كرامت انسانی چيست؟

با مبحث كرامت انسانی بيشتر آشنا شويم

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۴/۱۲/۱۹-۵:۱۱:۲۸
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:15949
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 12283

از انسان به عنوان گل سر سبد آفرينش ياد می‏شود. مسلّماً اين ارزش‏گذاری، مطلق و رها نيست؛ بلكه ناظر به اقتضايی ذاتی است كه خداوند در انسان قرار داده است.

ناگفته پيداست كه همه افراد آدمی در به ثمر نشاندن اقتضای ذاتیّ مثبتشان، موفق نيستند. ضابطه و معيار واقعی موفقيّت و شكست در به ثمر نشستن انسانيّت، از مباحث بسيار مهم و كليدی است.

اگر اين ضوابط به درستی شناخته شوند، هم خود در شكوفايی خويش، دچار ابهام و ايهام نمی‏‌شويم و هم در شناخت جايگاه و مرتبه ساير افراد به خطا نمی‏‌رويم؛ ضمن اينكه معيار حق و باطل را نيز گم نخواهيم كرد.

نوشتار حاضر به ضميمه ديگر حلقه‏‌های پروژه «شخصيت گم‌شده» تلاش می‏‌كند تا با آشنايی بيشتر در اين زمينه راه رسيدن به كرامت انسانی واقعی را تأمين كند، از اين رو مناسب است با اين پروژه آشنا شويم.

آشنايی با پروژه «شخصيت گم‏‌شده»

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۴/۱۲/۲۶-۹:۱۴:۱۷
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۴/۱۲/۲۶-۹:۳۴:۳۴
    • کد مطلب:15938
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1385

اين پروژه ناظر به فاجعه جهانی «بحران هويّت» است و تلاش می‌‏كند با آشنايی با انسان و انسانيت و كمال انسانی، راهكاری واقعی بر حل اين معضله مهمِ «روانی ـ اجتماعی» ارائه دهد تا افراد برای دو پرسش كليدی «من چيستم؟» و «من كيستم؟» مناسبت‌‏ترين پاسخ را بيابند.

نوشتار كنونی يكی از حلقه‌‏های اين پروژه است كه به دليل نياز شرايط كنونی جامعه در مبحث كرامات درويشانه و سودجويی‌‏هايی كه از اين موضوع می‌‏شود، به صورت جداگانه تهيه و تدوين شده است.

پروژه «شخصيت گم‌شده» چهار حلقه دارد كه ذيلاً متذكر می‌‏شويم.

حلقه نخست از اين پروژه به بررسی ناموس انسانيت می‌‏پردازد و روشن می‌‏كند كه اساس انسانيت، چيزی جز خِرد نيست. بر اين اساس اگر احساسات، سكّان‏دار اراده انسانی شود، ناموس انسانيت بر باد رفته و از انسانيت چيزی جز صورت باقی نمی‌‏ماند.

در حلقه دوم روشن می‌‏شود كه عقلانيت، واقع‏‌گرايی را رقم می‌‏زند، با واقع‌‏گرايی، درِ حقايق به سوی انسان گشوده می‌‏شود. همچنين روشن می‌‏شود كه ديانت و ضرورت آن از مهم‏‌ترين حقيقت‌‏ها است.

 به سخن ديگر عقلانيتِ حقيقی، پدر ديانت است كه با شناخت خدا كليد می‏خورد و با ضرورت عقلانی دستگاه تشريع ادامه می‏يابد؛ از اين رو می‏توان گفت محال است كمال عقلانيت از كمال اسلاميت جدا گردد.

حلقه سوم اين پروژه را نوشتار پيش روی شما تعريف می‏‌كند و به دنبال پاسخ اين پرسش است كه: عقلانيتِ بر تارك وحی نشسته، چه انتظاری از انسان دارد؟ و اين عقلانيت، هدف و شكوفايی و باروری انسان را چگونه تعريف می‌‏كند؟ به سخنی ديگر، سر سبد بودن انسان چگونه به فعليت می‌‏رسد؟

از آن جا كه سر سبد بودن انسان، ناشی از گرامی داشته شدن او از سوی پروردگار اوست، بايد ديد خداوند در ميان آفريدگانش، انسان را چگونه گرامی داشته و كرامت بخشيده است؟

اين مهم به شكل ديگر در حلقه دوم بيان شده است كه عصاره آن در يك كلام: فعليت دادن به عقلانيت و إثاره و برانگيختن خردهاست، اما بسط و تشريح بيشتر يك زاويه مهم اين مطلب، در حلقه سوم به انجام می‌‏رسد.

شايد بتوان گفت كه در فضای حاكم بر افكار جامعه، كرامت انسانی غالبا به ضميرخوانی، طی الارض و... تفسير می‌‏شود و ارزش افراد انسان نيز براساس اين گونه معيارها سنجيده می‌‏شود، تا آن جا كه حتی حق و باطل با معيار صاحبان كرامتِ اين‌چنينی سنجيده می‌‏شود. از اين رو بسيار شايسته و بايسته است كه اين گونه امور غيرعادی زير ذره‌‏بين تحقيق و ارزيابی قرار گيرد.

نوشتار حاضر اين موضوع را روشن می‌‏سازد كه آيا امور غيرعادی مانند ضميرخوانی و...، می‌‏تواند معيار نهايی برای ارزش‏گذاری انسان باشد؟ آيا هدف از آفرينش انسان، دست‏يابی به امور غيرعادی است؟ آيا انسانيت انسان، با ممكن شدن امور غيرعادی شكوفا می‌‏شود؟ و آيا هدف از گشودن دستگاه تشريع، ساختن و پرداختن چنين انسانی است؟

با تأمل و تحقيق در اين حلقه، روشن خواهد شد كه كرامت الهی انسان، كه انسانيت او را رقم می‌‏زند، فرسنگ‏ها با اين گونه كرامت‏‌ها فاصله دارد. اگر كرامت انسان را به انجام دادن امور غيرعادی تفسير كنيم آشكار خواهد شد كه انسان تا چه اندازه تحقير شده است و روشن خواهد شد كه....

حاصل اين تحقيق بيان يك ضرورت مسلّم عقلانی و شرعی است و آن اين كه: «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الاْءِنْسَ إِلاّ لِيَعْبُدُونِ»؛[1] تنها هدف انسان، عبوديت (به معنی عام و وسيع آن) است، عبوديتی كه جز انسان كسی از آن سود نمی‌‏برد.

با تكميل اين بحث در حلقه چهارم بدين نقطه می‌‏رسيم كه اوج چنين عبوديتی، چيزی نيست جز عقلانيت، فقاهت و معرفت.[2]

برای آشنايی با كتاب حاضر در مورد چند مفهوم و موضوع توضيحاتی تقديم می‏داريم.

 


[1]. سوره ذاريات، آيه 56

[2]. در ساير بخش‏های اين سلسله نوشتار روشن خواهد شد كه شناخت واقعی، هرگز از محبت و عمل جدا شدنی نيست،از اين رو معرفت اساس همه خوبی‏هاست.

چند نکته مهم در مورد نام کتاب «از کرامت درویشانه تا کرامت انسانی»

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۴/۱۲/۲۶-۹:۱۴:۳۴
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:15939
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1365

بایسته است به چند نکته مهم در انتخاب نام کتاب اشاره نماییم.

1ـ انتخاب كلمه كليدی «كرامت»

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۴/۱۲/۲۶-۹:۱۶:۴
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۴/۱۲/۲۶-۹:۳۵:۵۶
    • کد مطلب:15940
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1396

برای اين نوشتار واژه كليدی «كرامت» را برگزيده‏‌ايم؛ زيرا خودِ اين واژه علاوه بر كاربرد قرآنی و روايی و عرفی، محتوای آن به شكل گسترده‌‏ای در منابع وحيانی مورد نظر است. (تواتر معنوی)

از سوی ديگر «كرامت» از واژه‏‌های كليدی بسيار مهم و بسيار رايجِ برخی از گروه‌‏ها است كه در اين نوشتار زير ذرّه‌‏بين تحقيق و بررسی قرار می‌‏گيرند.

واژه «كرامت» شامل دو اصطلاح است كه هم از نظر تعريف و هم از نظر نتيجه و ارزش، کاملا متفاوتند.

کاربرد مشترک اين كلمه در حوزه منابع وحی و حوزه دراویش و…، همراه با دوگانگی معنای آن در این دو حوزه، بر آن داشت که برای تبيين دوگانگی آن، واژه «كرامت» را محور بحث قرار داديم، اما با دو قید «درويشانه» و «انسانی» این دو کاربرد را از یکدیگر تفکیک نماییم.

2ـ تقابل كرامت «درويشانه» و «انسانی»

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۴/۱۲/۲۶-۹:۱۶:۲۸
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۴/۱۲/۲۶-۹:۲۲:۱
    • کد مطلب:15941
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1527

نمايش امور غيرعادی به انسان‏‌ها، يكی از راه‏‌های عمده، برای سيطره بر اراده و شعور كسانی است كه اين گونه امور در چشمشان بزرگ می‌‏نمايد.

غالب درويش مسلكان نيز از اين شيوه برای سوار شدن بر گُرده عوام بهره می‌‏جويند. از اين رو، از اين گونه امور، با تعبير «كرامت درويشانه» ياد می‌‏كنيم و آن را نقطه مقابل «كرامت انسانی» قرار می‌‏دهيم كه خداوند انسانيت انسان را به آن رقم زده است.

 تكيه بر صفت «درويشانه» و تقابل آن با «كرامت انسانی» نيز با هدف نقد روش اين گروه انتخاب شده است.

3ـ واقعی بودن كرامت درويشانه

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۴/۱۲/۲۶-۹:۲۴:۵۵
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۴/۱۲/۲۶-۹:۳۹:۵۸
    • کد مطلب:15942
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1369

بررسی امور غیر عادی مانند طیّ الارض، با فرض واقعی بودن آن‌ها است؛ از این رو دستگاه‌های شیّادی، شیطنت و…، در این تحقیق بررسی نشده است (هر چند تفکيک شيّادي از غير شيّادي براي همگان ميسر نيست).

هدف نوشتار بررسی امور غیر عادی واقعی است که احیاناً ناشی از عبودیّت و تقرّب به خداست، ولی در بسیاری از موارد هم از راه‌های باطل و حرام به دست می‌آید.[1]

با توجه به همین نکته دو مطلب روشن می‌شود:

نخست این که واقعی بودن کرامت، به معنی مثبت بودن آن به شکل مطلق نیست و نکته مهم‌تر هم این که محور قرار دادن امور غیر واقعی برای ارزش گذاری و الگوبرداری از صاحبان آن، ستمی بس نارواست.

لذا امور غیر عادی هرگز نمی‌تواند معیار عقلانی و شرعی، برای ارزش گذاری انسان و تبیین کرامت انسانی او گردد؛ بلکه ارزش و کرامت واقعی انسان در گروِ بندگی خداوند به معنی عام آن است و برترین مصداق بندگی هم شناخت و فقاهت واقعی است.

 

[1]ـ برخی از مصادیق دو گروه یاد شده در همین نوشتار تقدیم شده است.

ساختار كلی نوشتار حاضر

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۴/۱۲/۲۹-۱۵:۲۸:۵۶
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۴/۱۲/۲۹-۱۵:۳۵:۲۴
    • کد مطلب:15943
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1413

مباحث كتاب در سه محور کلی عرضه می‏‌شود كه عبارتند از:

محور نخست با هدف آشنايی با دستگاه كرامت‏های درويشانه (امور غيرعادی) است.

در اين بخش ابتدا با تنوع كرامت‏های درويشانه و تنوع راه‏های دستيابی به آنها و رابطه آنها با ايمان آشنا می‌‏شويم. سپس به تجزيه و تحليل امور غيرعادی در دستگاه شيطان، و دستگاه الهی می‌‏پردازيم. پس از روشن شدن رابطه كرامت با معجزه، خواهيم ديد كه كرامت ارزش ذاتی و موضوعی ندارد.

در محور دوم با برخی از تبعات كرامت درويشانه آشنا می‌‏شويم و به گوشه‌ای از آثار زيان بار محوريّت و موضوعيّت كرامت‏های درويشانه می‌‏پردازيم.

در محور سوم برای سيراب كردن انديشه، به سراغ زلال وحی می‌‏رويم.

با سير در منابع وحيانی، با سرمايه كرامت انسانی (خِرد) و مسير آن (پرهيزگاری) آشنا خواهيم شد و خواهيم ديد كه رسيدن به كرامت انسانی راهی بس كوتاه دارد. اما شرط اين راه، توشه برداری (اراده‏‌ای واقعی) و شكستن سدِّ هواپرستی است تا بتوان كيميای سعادت يعنی عبوديّت را در آغوش كشيد.

در بخشی از نوشتار هم با رياضت‌‏های شرعی آشنا می‌‏شويم و نگاهی كوتاه به دستوراتی كه در منابع وحی وجود دارد می‌‏افكنيم.

اين مباحث با مروری بر چند تجربه موفق ادامه پيدا می‌‏كند، و در نهايت پای سخن ره‌يافته‏‌ای، دامن بحث برچيده خواهد شد.

مخاطب نوشتار

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۴/۱۲/۲۹-۱۵:۲۸:۵۸
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۴/۱۲/۲۹-۱۵:۳۱:۲۲
    • کد مطلب:15944
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1425

همان گونه كه پيش‏تر بيان شد نوشتار حاضر بخشی از پروژه «شخصيّت گم‏شده» است. توضيح تفصيلی اين مطلب در مقدمه پروژه تقديم شده است. اما بسيار به جاست در اين جا به يك نكته اشاره شود:

يكی از اهداف مهم پروژه، طبقه‏بندی علمی مباحث انسان‏شناسی و آن چه مستقيماً مرتبط به آن است، می‏باشد.

اين مباحث كاملاً عمومی نيست اما عمومی نبودن آن هرگز به معنی عدم نياز عموم نيست؛ بلكه از حياتی‏ترين مباحث كاربردی تمام جامعه است.

در اين ميان، بحث كرامت انسانی، يعنی نوشتار حاضر، كاربردی‏ترين حلقه پروژه ياد شده است.

اين نكته ما را در مقابل اين مشكل قرار داده است كه ارائه مسائل با قالب تخصصی، چگونه می‏تواند كاربردی‏ترين مسئله حياتی بدنه جامعه را برای همه گروه‏ها تبيين كند؟!

روشن است كه اين مشكل در بسياری از موارد با تنزل سطح مطالب تخصصی، و نزديك ساختن آن به افق درك عمومی، تا اندازه‏ای قابل حل است.[1] از اين رو علاوه بر تنزل سطح مطالب، بايسته است شيوه‏ای اتخاذ شود تا مخاطب عام به برخی از ناتوانی‏ها و كاستی‏های خود پی ببرد، و رنج اندكی را در حوزه شناخت به جان بخرد. بر اين اساس طرح مباحث بايد به گونه‏ای باشد كه تا اندازه‏ای مخاطب را پرورش دهد و سطح درك او را بالا برد.

به سخنی ديگر ضروری است ميان مخاطب محوری و مخاطب پرستی تفكيك قائل شويم.

در مخاطب محوری، هدف نوشتار انتقال درست و تفاهم كامل است به شكلی كه حاصل آن، پرورش مخاطب است، اما مخاطب‏پرستی بها دادن به اقناع مخاطب است آن هم به هر قيمتی كه تمام شود.[2]

بر اين اساس نوشتار حاضر نيز به ناچار با مشكل رو در رو است، يعنی همزمان ناظر به دو فضای متفاوت است. ناگفته پيداست كه چنين كاری بسيار دشوار بوده و با همه تلاش‏ها خالی از نقص نيست؛ از سويی بوق و كرنای كرامت‏های درويشانه به تمام كوچه و پس كوچه‏های زندگی راه پيدا كرده و با ايجاد تب و تاب‏های كاذب، قوا و نيروهای حقيقت جويان را هدر می‏دهد. از سوی ديگر نيز نقدهای جدی در اين حوزه، برخی از مبانی را هدف قرار می‏دهد كه در هر زمانی به شكلی، به اين كوره می‏دمند.[3] نوشتار حاضر به برخی از اين نقدها به صراحت نگريسته و از بسياری ديگر نيز به اجمال گذشته است؛ هر چند تلاش شده است كه اصل مطلب به شكلی به مخاطب انتقال داده شود.[4]

در هر صورت اين مشكلی است كه ناخواسته ولی آگاهانه دچار آن هستيم و از اين جهت پيشاپيش از همه خوانندگان به خصوص مخاطبين عام پوزش می‏طلبيم.

لازم است به چند نكته در شيوه بحث و كيفيت مستندات توجه شود.

 

[1]. اين تنزل تا اندازه‏ای قابل قبول است اما در همه موارد هرگز، چرا كه تنزل برخی از مباحث مستلزم تغيير ماهيت و يا حتی حذف آنها می‏گردد.

[2]. مطلب ياد شده اشاره به نقدی جدّی در بسياری از حوزه‏ها دارد كه حوزه فرهنگ و آموزش يكی از آن‏هاست. متأسفانه يكی از رويكردهای جدّی رسانه در عصر ما مخاطب‏پرستی شده است.

[3]. يكی از نقدهای مهم را از زبان مرحوم شيخ حسنعلی نخودكی در همين نوشتار آورده‏ايم.

[4]. يكی از شيوه‏ها، انتخاب عناوين و تعبيراتی است كه اشاره به وجود چالش در مطلب دارد.

شيوه و روش طرح مباحث

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۱/۰۷-۶:۱۱:۵۷
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:15945
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1417

از آن جا كه علاوه بر شرعيّت بحث كرامت انسانی، بر عقلانيّت آن نيز اصرار داريم، اين توضيح ضروری است:

آوردن منابع وحيانی برای اثبات مطالب، هرگز به معنی تعبّدی بودن مطلق آن نيست؛ بلكه در موارد فراوانی منابع وحيانی، متكفّل بيان عقلانی است كه با تأمّل شايسته، مطلب مورد نظر يافته می‏شود. آن چه از منابع وحيانی آورده‏ايم غالباً از اين قبيل است.

استشهاد به كلام برخی از بزرگان نيز (با حفظ مراتب) بر همين اساس است؛ يعنی پس از تأمّل در سخنانی كه نقل می‏شود، خود ما نيز آن را می‏يابيم. تمسك به اين گونه مستندات به منزله نشستن پای درس آموزگار خِرد است و نه تعبّد صرف.

همچنين اين گونه استناد، بر اساس شخصيّت محوری نيست كه با كرامت محوری (البته از نوع درويشانه آن) معيار و ملاك يكسانی دارد و در نتيجه با هدف نوشتار در تضاد قرار گيرد بلكه برای آموختن از آموزگار است.

در هر صورت با توضيح اندكی كه داده شد، استناد به منابع وحيانی و كلام برخی از بزرگان (با حفظ مراتب) با عقلانيّت مباحث و شيوه علمی آن هيچ منافاتی ندارد و نمی‏تواند داشته باشد.

چند پوزش از ناگفته‌‏ها

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۱/۰۷-۶:۱۱:۵۹
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:15946
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1780

كسانی كه با امور غيرعادی آشنا هستند از تنوع گسترده و فراوانی فوق‏العاده مصاديق آن بی‏اطلاع نيستند، اما ورود بی‏پرده به اين وادی و طرح كامل آن، مسلّماً برای برخی مخاطبين، اغواگر و وسوسه برانگيز است؛ از اين رو تشريح صريح برخی كرامات، نقض غرض اصلی نوشتار شمرده می‏شود. به همين خاطر به ناچار، به طرح اجمالی و ناقص آن‏ها بسنده كرديم.

همچنين ناگفته پيداست كه هدف نوشتار، هرگز تسلط بر انواع امور غيرعادی نيست؛ چرا كه اين امر نيازمند صرف عمر نوح است و اين همان چيزی است كه در صدد نفی ارزشی آن هستيم.

از اين رو هدف مجموعه حاضر، نه كنكاش در انواع امور غيرعادی و تفكيك علمی آنها از يكديگر است، و نه اين كوچكترين، مدعی تسلط بر آن است. چرا كه اين امر نيازمند صرف عمری طولانی است كه هرگز هدف انسانی و دينی به شمار نمی‏رود.

بر همين اساس آن چه تقديم می‏گردد اگرچه از راه آشنايی با امور غيرعادی و عاملين به آنها و... تهيه شده است اما به معنی احاطه علمی نسبت به امور غيرعادی و احاطه به زوايای غير مرتبط با هدف نوشتار نيست. همچنين در صدد گردآوری انواع و اقسام امور غيرعادی نيستيم بلكه تنها در صدد شناساندن عمومی آن هستيم، تا بر شناخت نقطه مقابل آن توانا گرديم.

همچنين به خاطر برخی از محذورات، از مستند پاره‏ای از قضايا صرف نظر شده است. از جمله معرفی صاحبان برخی از قصه‏ها كه از مشاهير هستند. بديهی است ذكر نام آنها خالی از مفسده نيست، هر چند مستند تمامی اين موارد قطعی و مسلّم است و سند برخی از آنها نيز هنوز در قيد حيات هستند.

البته محذورات ديگری هم بوده است كه به نام برخی ديگر از اشخاص تصريح نشده است.

در لابلای نقل‏ها احياناً از برخی از بزرگان بدون عناوين و القاب ياد می‏كنيم، همچنان كه در دوران حيات خودشان هم، چنين روشی داشتيم. اميد كه اين روش حمل بر بی‏ادبی نسبت به آنها نگردد. البته بايد به اين نكته هم توجه داشت كه نام بردن از برخی اشخاص به منزله تاييد مطلق شخصيّت، منش، روش و انديشه آنها نيست.

 ان‏شاءاللّه‏ پوزش از كاستی‏های خود خواسته، كريمانه مقبول افتد.

حكايتی از «راه و بيراهه»

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۱/۰۷-۶:۱۲:۱۱
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۵/۰۱/۰۷-۶:۲۲:۰
    • کد مطلب:15947
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 4237

برخی از اتفاقات، آن‌چنان ردّ پايی در انديشه انسان به جا میگذارند، كه نه تنها هرگز از صفحه خاطرات زدوده نمیشوند، بلكه تا ساليان دراز و يا حتی تا آخر عمر، انسان را تحت تأثير خودش قرار میدهند. يكی از اين اتفاقات جريانی است كه در تابستان سال.......... در يكی از ييلاقهای مشهد برايم رخ داد.

آهسته آهسته با خدا سخن میگفتم: خدايا هر چه میخواهی بكن، دستم را بگير، چشمم را كور كن، پايم را بگير... ولی چيزی بده... چشم دلم را باز كن، من هم مثل... كرامتی، معنويتی، كشفی، شهودی،....

اين، من بودم كه در گوشه خلوتی از رودخانه، در خارج از روستای ارچنگ با خدا مناجات میكردم، از همه چيز (البته و صد البته در زبان) گذشته بودم و به «صاحب كرامت شدن» میانديشيدم.

البته اين گونه انديشهها ممكن است در سالهای آغازين طلبگی برای بسياری از طلبهها پيش آيد، كه ريشه در صفای نفس دوران نوجوانی دارد. مسلّماً وقتی با صفای نفس، پای شنيدن حالات برخی از علمای پيشين بنشينی، دوست داری مانند آنها شوی و حتی از آنها هم پيشی بگيری.

روشن است كه يك طلبه مبتدی با سطح دركی كه دارد، به راحتی مفهوم طی الارض و يا خواندن ضمير را میفهمد، اما مدارج عاليه علمی و اوج در معارف الهی را اصلاً متوجه نمیشود؛ يعنی هنوز برايش زود است كه بفهمد؛ از اين رو وقتی آرزو میكند مانند علمای بزرگِ گذشته شود، يا بر آنها هم پيشی بگيرد، بيشتر سراغ كرامات آنان میرود، نه دانش و معارفی كه ساليان دراز خون دل خورده تا بدان رسيدهاند.

اما اين بنده، علاوه بر بچگی و نادانی، شرايط ويژهای داشتم، خيلی سرم داغ بود كه اين چنين از كيسه خليفه، حاتم بخشی میكردم.

از يك سو، آن سال مرد بزرگی از گرمای مشهد به اين ييلاق فرار كرده بود تا با توجه به كهولت سن، بتواند روزه ماه رمضانش را بگيرد.[1] اين فرصت مغتنمی برای جمع كوچك ما شده بود كه بيشتر روزها خدمتش برسيم. او هم با تواضعی وصف ناشدنی ما را میپذيرفت، و البته گاهی هم نصيحتی و موعظهای نصيبمان میشد.

در هر صورت بیهيچ ترديدی او صاحب نَفَس بود و مجالستش اثری به يادماندنی داشت؛ يعنی آشكارا انسان را تحت تأثير قرار میداد و غفلت را از دل میزدود؛ پای سخن او كه مینشستی تا مدتها اثرش را در جانت حس میكردی.

يادم هست كه يكی از علما، او را مصداق واقعی و مسلّم اين روايت میدانست:

حواريون به حضرت عيسی عليهالسلام گفتند: ای روح اللّه با چه كسی همنشينی نماييم؟ فرمود: كسی كه ديدنش، شما را به ياد خدا اندازد، و سخنش دانش شما را بيافزايد، و عملش شما را مشتاق به آخرت كند.[2]

از سوی ديگر در اين چند ماه اخير دوست تازهای پيدا كرده بوديم كه حالات خاصی داشت. آن زمان حدوداً هجده ساله بودم و او هم يا كمتر از من و يا هم سن و سال با من بود.

او مدعی بود كه با بعضی از كسانی كه به عرفان شهرت بسيار يافتهاند، سر و سرّی دارد، و حتی مقرّب هم هست؛ البته كارهايی هم انجام میداد؛ برای همين بود كه ما آن زمان ارادت ويژهای به او پيدا كرده بوديم و به اصطلاح او را صاحب كرامت میدانستيم و مريدش بوديم.

از جمله گاهی بدنش خشك میشد و شكل خاصی پيدا میكرد و در آن حالت با خودش چيزهايی میگفت؛ و يا به تصور ما، از پشت سر هم میديد، و از ضمير خبر میداد و....

نوجوانی و روحيات اوايل طلبگی، و بالاخره ضميمه شدن اين امور به يكديگر، حال و هوايی در سرمان انداخته بود.

روزی خدمت آن بزرگ بودم، البته تنهای تنها، آهسته آهسته سخن آغاز كرد، تا رسيد به اينجا كه فلانی چه دارد؟ منظورش همان دوست جديدمان بود. گفتم از پشت سر میبيند. گفت ديگر چه؟ گفتم از دل خبر میدهد. گفت ديگر چه؟ گفتم....

وقتی سخنم تمام شد، نمیدانم چقدر سكوت كرد و از كجا شروع كرد، اما اصل مطلبش يادم مانده، يعنی هرگز از يادم نمیرود؛ فرمود:

خداوند به حكمت خودش روح را در بدن زندانی كرده است؛ البته قدرت روح خيلی زياد است، اما چون در بدن زندانی است محدود به همين بدن است؛ اگر روح بخواهد كاری بكند تنها از راه بدن میتواند.

بعد يك مثال زد و فرمود:

فرض كن كسی را توی اين اتاق زندانی كردهاند و هيچ راهی به بيرون ندارد. خُب از بيرون خبر ندارد ديگر، بيرون خيلی خبرها هست، اما اين شخص بیخبر است. حالا يك وقتی صاحبخانه خودش میآيد و يك پنجره به بيرون باز میكند؛ وقتی كه پنجرهای باز كرد، به اندازه همان پنجره، بيرون را میبيند كه چه میگذرد. اما اگر خود صاحبخانه پنجرهای باز نكند اين كسی كه توی اتاق است بيل و كلنگ بردارد و ديوار را سوراخ كند، او زحمت میكشد، زحمتش هم هدر نمیرود، بالاخره يك سوراخ به بيرون باز میشود و از اين سوراخ هم میتواند بيرون را تماشا كند.

آيا میشود گفت اين دو نفر مثل هم هستند؟! معلوم است ديگر؛ آن يكی با اجازه خودِ صاحبخانه بيرون را میبيند و اين يكی غاصبانه ديوار را سوراخ كرده،بيرون را میبيند، اما بدون اجازه صاحبخانه و بدون رضايت او؛ دل بخواه در ملك ديگری تصرف كرده، و كار حرامی كرده.

بعد فرمود: اين روح كه توی اين بدن زندانی است بيرون را نمیبيند؛ صاحبخانه هم خداست، همه چيز مال اوست، بدن انسان هم مال اوست. يك وقتی اين بنده، خوب بندگی میكند، صاحبخانه هم مصلحت میبيند و خودش پنجره كوچكی به بيرون باز میكند، مثلاً میخواهد تشويقش كند، يا امتحانش كند؛ خوب اين فرد میتواند بيرون را ببيند، اشكالی هم ندارد.

اما يك وقتی من از پيش خودم بيل و كلنگ برمیدارم و بدون اجازه صاحبخانه ديوار را سوراخ میكنم، يعنی شروع میكنم به رياضت و ختومات و.... البته بنا نيست زحمت كسی ضايع شود، آن كسی هم كه برای دنيا زحمت میكشد زحمتش هدر نمیرود. با بعضی از اين كارها يك قدری روح آزاد میشود، از محدوديت بدن در میآيد و يك قدری از بيرون باخبر میشود و میتواند كارهايی بكند كه ديگران نمیتوانند؛ البته اين آدم به جايی رسيده، نتيجهای هم گرفته، اما صاحبخانه كه خدا باشد راضی نيست. او تصرف غاصبانه كرده، حق نداشته اين كار را بكند، اين بنده است، او مولی است، بنده بايد گوش به حرف مولايش باشد، اين چه طوری به حرف مولايش كرده؟! مگر مولايش گفته بايد اين جور و آن جور كنی؟! بايد چله بنشينی، بايد ختم بگيری، بايد...؟!

آن چه مولايش از او خواسته، بندگی است، سر به چوگان او سپردن است، گوش به فرمان بودن است. اگر گفت بنشين، بگويد چشم، اگر گفت بلند شو، بگويد چشم...؛ خودش را دربست وقف مولا و مالكش كند و از حرف او بيرون نرود....[3]

واقعاً كه اين پيرمرد طبيب ماهری بود! هم درد را خوب تشخيص میداد و هم در مداوا كوتاهترين راه را انتخاب میكرد!

اين گفتهها چون آب سردی بر آتش كاذب احساساتی، كه دچارش شده بودم، ريخته شد.

بالاخره او، همان بزرگ را میگويم، خردمندانه مرا آرام كرد. او در نشان دادن راه كمال و ترقی هم واقعاً استاد بود! دست را درست روی نقطه درد میگذاشت! انشاءاللّه بخشی از سخن او را در فصل «پای سخن رهيافتهای» خواهم آورد.

آری اين خاطره هرگز از ضميرم پاك نخواهد شد و آن بزرگ مرد نيز؛ چرا كه او، راه را به تمام و كمال نشان داد، آن چنان كه در پرتو خرد خويش آن را يافتم.

حال، اين كه چه كسی مرد ميدان باشد و قدم در راه بگذارد، و چه كسینباشد، مطلب ديگری است؛ اما ديگر سرگردانی در كار نيست، فقط يك كلام: عبوديت واقعی و نفی هواپرستی! ديگر هيچ نمیخواهد: از همين نماز شروع كن، از درس خواندن، از غذای روی سفره، از خواب، از رفاقت، از هر كجا كه مرد ميدانی شروع كن؛ رياضت هميشگی و همه جايی و صد البته شرعی و بدون هيچ شك و شبههای. اين جور كه حركت كنی خودت را هم نمیبازی، عُجب و غرور و اين جور چيزها هم كمتر به سراغت میآيد.

آری، او اين چنين راه را از بيراهه نشان داد؛ هر چند درد كاهلی مرا از مردانگی انداخته و گام در راه عبوديت نگذاشتم. خدايش رحمت كند هزار هزار.

 


[1]. مقصود مرحوم حاج شيخ ذبيح اللّه‏ ذبيحی قوچانی است كه از مردان بسيار نادر علم و عمل بود كه عملاً به تمامی ظواهر دنيوی به معنی‏واقعی كلمه پشت پا زد. خدايش رحمت كند.

[2]. قَالَتِ الْحَوَارِيُّونَ لِعِيسَی يَا رُوحَ اللَّهِ مَنْ نُجَالِسُ قَالَ مَنْ يُذَكِّرُكُمُ اللَّهَ رُؤْيَتُهُ وَ يَزِيدُ فِیعِلْمِكُمْ مَنْطِقُهُ وَ يُرَغِّبُكُمْ فِی الاْخِرَةِ عَمَلُهُ. اصول كافی، ج 1، ص 39، ح 3

[3]. نقل به مضمون.

كرامتِ گم‌شده انسانی

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۱/۱۰-۹:۳۳:۶
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۵/۰۱/۱۰-۹:۳۶:۴۸
    • کد مطلب:15948
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2056

ترديدی نيست كه در قرآن از كرامت انسانی سخن به ميان آمده است:

و به راستی ما فرزندان آدم را كرامت داديم و گرامی داشتيم، و آنان را در خشكی و دريا [بر مركب‏ها ]برنشانديم، و از چيزهای پاكيزه به ايشان روزی داديم، و آنها را بر بسياری از آفريده‏های خود برتری آشكار داديم.[1]

همين كرامت موجب حسادت و كينه ديرينه شيطان با حضرت آدم ابوالبشر عليه‏السلام گرديد:

[سپس] گفت: «به من بگو: اين كسی را كه به او كرامت [و برتری] دادی بر من [برای چه بود]؟ اگر تا روز قيامت مهلتم دهی قطعا فرزندانشـ جز اندكی از آنهاـ را ريشه‏كن خواهم كرد.»[2]

اشاره به تكريم انسان از سوی خداوند متعال، منحصر به اين دو آيه نيست؛ مهم اين است كه بدانيم كرامت انسانی چيست؟ و شيطان در مقابل با آن كرامت چه اقداماتی انجام داده است؟

 

[1]. « وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَنی آدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ وَ فَضَّلْناهُمْ عَلی كَثيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضيلاً » اسراء، 70+

[2]. « قالَ أَ رَأَيْتَكَ هذَا الَّذی كَرَّمْتَ عَلَيَّ لَئِنْ أَخَّرْتَنِ إِلي يَوْمِ الْقِيامَةِ لَأَحْتَنِكَنَّ ذُرِّيَّتَهُ إِلاَّ قَليلاً » اسراء، 62

بخش اول: دستگاه امور غيرعادی

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۱/۱۰-۹:۴۲:۴۰
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۵/۰۱/۱۰-۹:۴۷:۲۳
    • کد مطلب:15978
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 55370

اگر كسی اندكی با قصه‌‌های نقل شده در موضوع كرامتِ صاحبان كرامت آشنا باشد، مصاديق كرامت را اموری چون خبر دادن از ضمير، اطلاع از امور پنهان يا از آينده، طی الارض، خلع روح و... می‌‌داند. ما از اين امور با تعبير «امور غيرعادی» ياد می‌‌كنيم و به زودی خواهيم فهميد كه آيا اين گونه امور غيرعادی واقعاً همان كرامت الهی است؟![1]

دستگاه امور غيرعادی از زوايای گوناگون قابل بررسی است كه به برخی از آنها اشاره می‌‌شود:

1ـ تنوع امور غيرعادی (شكل‌‌های متفاوت امور غيرمادی)

2ـ تنوع راه‌‌های دسترسی به اين امور (شيوه‌‌های متفاوت دست‌‌يابی به انجام امور غيرعادی)

 3ـ ارتباط امور غير عادی با ايمان و كفر.

4ـ آيا امور غير عادی می‌‌تواند پيامی داشته باشد؟ (تجزيه و تحليل، و برداشت و حاصل امور غيرعادی شيطانی يا خدايی)

5ـ انگيزه ابراز امور غير عادی چيست؟

نقطه اشتراك همه امور غيرعادی، مرعوب شدن و خود باختگی توده مردم در مقابل آن‌‌هاست.

پس از تفكيك جوانب و زوايای امور غيرعادی به پنج دسته مذكور، در فصل‌‌های بعد تا اندازه‌‌ای با هر يك از آن‌‌ها آشنا می‌‌شويم تا با مسئله رعب و خودباختگی انسان‌‌ها در مقابل امور غيرعادی، و درست بودن يا نادرست بودن آن بيشتر آشنا شويم.

 

[1]. پيش از هر چيزی توجه به يك نكته لازم است. هيچ ترديدی نيست كه اين گونه جريانات، بسيار گسترده و فراوان است و گردآوری همه آنها نه چندان آسان است و نه هدف نوشتار. هدف از نقل آن‌‌ها تنها انتقال پيامی است كه در ضمن يك قصه بهتر منتقل می‌‌شود. از اين رو در نقل هر جريان، آن چه مهم است، اين كه بتواند پيام مورد نظر را كاملاً منتقل كند، و نه ثبت جزئياتی كه تأثيری در پيام جريان ندارد.

فصل اول: تنوع امور غيرعادی

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۱/۱۰-۹:۴۴:۵
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۵/۰۱/۱۰-۹:۴۷:۱۰
    • کد مطلب:15979
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1402

امور غيرعادی از تنوّع فراوان برخوردار است، تا آن جا كه حتی شناخت برخی از آنان و امتيازشان از يكديگر برای همگان ميسّر نيست.

در اين فصل تلاش می‌‌كنيم كه يك طبقه‌‌بندی ساده و نسبتاً شناخته شده عمومی را ارائه نماييم و كاری به مباحث پيچيده آن نداشته باشيم، و لذا شما را با شش نوع از انواع امور غيرعادی آشنا می‌‌نماييم كه عبارتند از:

ــ شيّادی

ــ آزاد كردن قدرت روح

ــ به كار گرفتن جنيان

ــ احضار روح

ــ بندگی شيطان

ــ بندگی خدا

امور غيرعادی 1: شيّادی

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۱/۱۴-۹:۳۶:۳۹
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:15983
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1409

برخی از امور غيرعادی اصلاً واقعيت ندارند و تنها مهارت شيّادان است كه مردم را مرعوب می‌‌كند؛ اين طبقه دامنه وسيعی‌‌دارد كه از حُقه بازی گرفته تا چشم بندی و... را شامل می‌‌شود.

توجه شما را به جریانی در این زمینه جلب می‌نمایم.

شیادی قطب دراویش

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۱/۱۴-۹:۴۱:۸
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:15981
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1528

مرحوم حاج آقا محمد باقر ملكی رحمة الله علیه از اساتيد تفسير دوران مرحوم آيت اللّه‌‌ بروجردی فرمودند:

كسی[1] می‌‌رود پيش يكی از اقطاب صوفيه و دراويش خراسان، نمی‌‌دانم گناباد يا كاخ. عرض ادب را بجا می‌‌آورد و تقاضای كمك در سير و سلوك می‌‌كند بلكه به جايی برسد. آن قطب بزرگ هم دستوری را در يك نسخه می‌‌پيچد كه فلان مدت بايد چنين و چنان بكنی تا آماده بشوی برای مرحله بالاتر.

اين بنده خدا هم دستور را می‌‌گيرد و می‌‌رود. با خودش می‌‌گويد بگذار اين دفعه به دستوراتش عمل نكنم ببينم چه می‌‌شود، همين كار را هم می‌‌كند و سر وقتی كه قرار بوده، خدمت قطب می‌‌رسد؛ عرض سلامی و ادبی، بله قربان دستورات شما اطاعت شد. قطب دستوری ديگر می‌‌دهد؛ اين شخص هم با تعجب می‌‌بيند كه او مدعی خيلی چيزهاست، اما متوجه نشد من چه كرده‌‌ام! بنا می‌‌گذارد تا آخر هيچ يك از دستورات او را انجام ندهد. تا اين كه چند مرحله پيش قطب می‌‌آيد و می‌‌رود.

به مرحله آخر كه می‌‌رسد، قطب دستی به سبيلش می‌‌كشد و می‌‌گويد خوب حالا لياقت پيدا كرده‌‌ای كه كرامتی از كراماتمان را به شما نشان دهيم، بعد هم يك انگشتر به او می‌‌دهد كه برو و آن را از بالای فلان كوه پرتاب كن، اين شخص هم انگشتر را برمی‌‌دارد و می‌‌رود، اما با خودش می‌‌گويد تا كنون كه به حرف او گوش نكرده‌‌ام اين يكی هم روی آنها.

انگشتر را در جيب می‌‌گذارد و برمی‌‌گردد. قطب اَداهايی در می‌‌آورد و بعد می‌‌گويد حالا انگشتر را از فلان كوه يا فلان دره می‌‌آورم. آنگاه دست می‌‌برد زير تشكی كه روی آن نشسته و انگشتری در می‌‌آورد و می‌‌گويد: بگير كرامت ما را! و انگشتر را به اين شخص می‌‌دهد. اين بنده خدا هم انگشتر را از قطب می‌‌گيرد و انگشتر ديگر را هم از جيبش درمی‌‌آورد و كنار هم قرار می‌‌دهد و می‌‌گويد عجب تراشكار ماهری بوده است! تا قطب متوجه باختن می‌‌شود، با وقاحت تمام می‌‌گويد: نمی‌‌خواهی نان بخوری؟!

شيّادی با اقسام زيادی كه دارد، بخش بزرگی از دكان كرامت را پُر، و بازار شيّادان را گرم كرده است.

البته بايد افسانه بافی و شايعه‌‌سازی نسبت به برخی از افراد را هم (چه خوب و چه بد) به دستگاه شيّادی بيفزاييم.

 

 

[1]. البته بنده يادم نيست كه ايشان اسم بردند يا خير.

امور غيرعادی 2: آزاد كردن قدرت روح

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۱/۱۴-۹:۴۱:۱۵
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:15982
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1455

كمتر كسی روح را شناخته و از توانايی‌‌های آن با خبر است. اما روح از قدرت فوق‌‌العاده‌‌ای برخوردار است، آن چنان كه اگر خداوند آن را به اين بدن مبتلا نمی‌‌ساخت، ادعای خدايی می‌‌كرد؛ به اين روايت توجه نماييد:

از امام صادق عليه‌‌السلام پرسيدم: به چه دليلی خداوند ارواحی را كه در ملكوت اعلی بود در ابدان قرار داد؟ حضرت فرمود: خداوند تبارك و تعالی می‌‌دانست ارواح با اين علوّ و شرافتی كه دارند اگر به حال خود واگذارده شوند، اكثر آنها به سوی ادّعای ربوبيّت رفته و هر كدام ندای «أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلی» سر می‌‌دادند؛ لذا به قدرت كامله‌‌اش آنها را در ابدان مادی كه از ابتدا برايشان تقدير كرده بود قرار داد [و اين امر] به خاطر رعايت حال آنها و رحمت به آنها بود.[1]

با آزاد كردن قدرت روح، خيلی كارها را می‌‌توان انجام داد، از ضميرخوانی گرفته تا طی الارض و خلع روح و....

آزاد كردن قدرت روح، هم از نظر كيفی و هم از نظر كمّی بسيار متفاوت و متنوع است تا آن جا كه ممكن است هيپنوتيزم و تلقين را هم شامل گردد. غالب كارهايی كه مرتاض‌‌های هندی انجام می‌‌دهند از اين قبيل است.

با توجه به اين كه بسياری از خوانندگان محترم اين گونه جريان‌‌ها را شنيده‌‌اند، و تا اندازه‌‌ای با آن‌‌ها آشنايی دارند نيازی به ذكر نمونه نيست.

 

[1]. عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْفَضْلِ الْهَاشِمِيِّ قَالَ قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه‌‌السلام لِأَيِّ عِلَّةٍ جَعَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ
الْأَرْوَاحَ فِی الْأَبْدَانِ بَعْدَ كَوْنِهَا فِی مَلَكُوتِهِ الْأَعْلَی‌‌فِی أَرْفَعِ مَحَلٍّ فَقَالَ عليه‌‌السلام إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَی عَلِمَ أَنَّ الْأَرْوَاحَ فِی‌‌شَرَفِهَا وَ عُلُوِّهَا مَتَی مَا تُرِكَتْ عَلَی حَالِهَا نَزَعَ أَكْثَرُهَا إِلَی دَعْوَی‌‌الرُّبُوبِيَّةِ دُونَهُ عَزَّ وَ جَلَّ فَجَعَلَهَا بِقُدْرَتِهِ فِی الْأَبْدَانِ الَّتِی قَدَّرَ لَهَا فِی ابْتِدَاءِ التَّقْدِيرِ نَظَرا لَهَا وَ رَحْمَةً بِهَا. بحارالأنوار، ج 58، ص 133، باب 43، ح 6

امور غيرعادی 3: به كار گرفتن جنيان

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۱/۱۸-۹:۴۰:۵۳
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:15984
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1385

به كار گرفتن قوای جنيان، اقسام گسترده‌‌ای دارد كه معروف‌‌ترين آن تسخير جن است، اما به هيچ وجه منحصر به آن نيست؛ مثلاً ممكن است عمل «در آينه ديدن» نيز در اين گروه قرار داشته باشد، اما تسخير جن نيست.

تسخير جن از ساليان دراز مورد توجه برخی از افراد بوده و همچنان هم هست. به يك واقعه در اين زمينه دقت فرماييد.

استاد پيرمردی بسيار دقيق داشتم كه حاشيه‌‌ای بر كفايه‌‌الاصول نوشته بود. (احتمالا به صورت خطی باقی مانده و چاپ نشده است) وی می‌‌گفت: هميشه فكرم به اين مشغول است كه چون يك نفر را به كشتن داده‌‌ام، روز قيامت چه بر سرم خواهد آمد.

قضيه از اين قرار بود كه با طلبه‌‌ای در درس اين استاد شركت می‌‌كرديم. او هميشه در جلسه درس، سرش زير بود و با اين كه مطالب را می‌‌فهميد هر گاه استاد از درس سؤال می‌‌كرد، جواب نمی‌‌داد و به من (آيت‌‌اللّه‌‌ تبريزی) می‌‌گفت به استاد بگو از من سؤال علمی نكند.

 استاد نقل كرد نصف شبی در خانه‌‌ام را زدند. در را باز كردم. دو نفر چراغ به دست گفتند: فلانی! آن شاگرد شما آدم‌‌كشی می‌‌كند (ظاهراً غرض آنها از اين جمله اين بوده كه او را با خود ببرند) بيا مانع او شو. گفتم: كدام شاگرد؟ آنها نشانی‌‌های شاگرد مذكور را دادند. لباس‌‌هايم را پوشيدم و با آنها به طرف قبرستان وادی السلام نجف به راه افتاديم. در بين راه حس كردم [كه] آنان [به حالتی] غيرعادی نظير طی الارض مرا با خود می‌‌برند. متحير بودم كه اينها چه كسی هستند؟

وقتی به وادی السلام رسيديم، همان شاگرد را در مكانی مشغول گفتن ورد ديدم. آن دو نفر به من گفتند: او را از آن مكان بلند كن و به اين طرف بياور. آن شاگرد به من خطاب كرد: مبادا به اين مكان نزديك شوی. در اين جا دايره‌‌ای كشيده‌‌ام و داخل آن نشسته‌‌ام. اين دو نفر می‌‌خواهند مرا بكشند و اگر مرا از اين دايره بيرون كنی مرا خواند كشت. (من چهل شب است كه مشغول وردهايی هستم تا جن‌‌ها را مسخر خود كنم امشب شب آخر است و نزديك است آنها مسخر من شوند و برای ممانعت می‌‌خواهند مرا بكشند).[1]

استادم ادامه داد: از يك طرف آن دو نفر مرا تهديد می‌‌كردند كه اگر او را بيرون نياوری تو را می‌‌كشيم و از سوی ديگر اگر شاگرد را خارج می‌‌كردم او را می‌‌كشتند. متحير ماندم كه آيا او را به كشتن دهم يا خودم را. از آن جا كه كشته شدن خودم حتمی بود، ولی كشته شدن او احتمالی، ترجيح دادم او را بيرون بياورم. داخل دايره رفتم و او را با زحمت بيرون آوردم. به محض خارج كردن او، ديگر چيزی نديدم؛ نه آن دو نفر و نه آن شاگرد و نه عبا و عمامه و قبا و نعلين خودم. با همين وضع نصف شب به خانه برگشتم.[2]

 


[1]. مطلب داخل پرانتز از ناقل ديگری است كه در سينای معرفت، ص 197 پاورقی مستند ما به آن اشاره شده است.

[2]. سينای معرفت، شرح حال آية اللّه‌‌ العظمی ميرزا كاظم تبريزی، صفحه 197

امور غيرعادی 4: احضار روح

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۱/۱۸-۹:۴۵:۵۶
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:15985
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1559

به ياد دارم كه در دوران كودكی‌‌ام قصّه احضار ارواح بسيار سر زبان‌‌ها افتاده بود. از چگونگی آن می‌‌گذرم و جريانی از مرحوم حاج شيخ حسنعلی مرواريد نقل می‌‌كنم.

اين جريان به دو سند به بنده رسيده است. آقای حاج باقر ذبيحی كه از متدينين با فراست هستند در نامه‌‌ای محبت كرده و اين جريان را مرقوم نمودند:[1]

ظاهرا در سال 1351 شمسی بود كه برای شركت در مجلس ترحيم مرحوم حاج شيخ عبداللّه‌‌ ريزه‌‌ای [ابراهيمی نژاد] در خدمت مرحوم والد (حاج شيخ ذبيح اللّه‌‌ ذبيحی رضی‌‌الله‌‌عنه) و مرحوم آقای مرواريد به قوچان می‌‌رفتيم.

در فاصله راه، آقای مرواريد قضيه‌‌ای را كه جديداً واقع شده بود به تفصيل، حدود بيش از يك ساعت، نقل می‌‌فرمودند كه چكيده آن را با حفظ اصل قصه واقع شده، در اين جا بيان می‌‌نمايم.

لازم به يادآوری است كه در آن موقع، مدتی بود كه مسئله احضار ارواح شديداً در خراسان، و مخصوصاً در مشهد مقدس و سبزوار رايج بود و يكی از كسانی كه احضار ارواح می‌‌نمود مرحوم شيخ عبد اللّه‌‌ يزدی از مشاهير اهل منبر و از شاگردان مرحوم ميرزا مهدی اصفهانی بود. ايشان در مقابل اخذ ده تومان اين را كار انجام می‌‌داد.

مرحوم آقای مرواريد فرمودند: ماه رمضان گذشته كه روزها بعد از نماز ظهر و عصر منبر می‌‌رفتم، رواياتی در موضوع اين كه احضار روح اموات ممكن نيست، می‌‌خواندم و به تفصيل اين مسئله را كه در اين ايام متداول بود انكار می‌‌كردم.

بعد از ماه مبارك روزی به آقای شيخ عبداللّه‌‌ يزدی برخوردم. ايشان گفتند: چطور ممكن است جمع بين اين گونه روايات و اين كه خود من اين عمل را انجام می‌‌دهم. خودم روح پدر و مادر يا يكی از بستگان شخص را احضار می‌‌نمايم و حاضرم در حضور شما انجام دهم. همان جا، روز و ساعت معينی را برای رفتن به منزل ايشان معين كرديم.

در موعد مقرر به اتفاق آقای «سيد نور» كه معروف بود قدرت تسخير جن دارد، به منزل ايشان رفتيم و به طرف اتاق كار ايشان كه مخصوص مراجعين احضار ارواح بود، هدايت شديم.

هنگام دخول، آقای «سيد نور» [كنار] درِ ورودی اطاق توقف [كرد] و به گوشه‌‌ای از حجره خيره شد. پس از چند لحظه كاغذ و قلمی از جيب در آورد و چيزی نوشت و به من داد و گفت پس از پايان كار كاغذ را باز كنيد.

پس از نشستن، شيخ عبد اللّه‌‌ به پسرش گفت: روح مادرت را احضار می‌‌نماييم؛ و مشغول شد.

سيد همچنان به آن گوشه اطاق خيره بود. و امر كرد به همان طرف، كه واقعيّت را بگويد؛ نتيجه اين شد كه [آن شخصی كه از ديده‌‌ها پنهان بود اقرار كرد كه] من زن جنيّه يهوديّه هستم و احضار روح دروغ و جعلی است. من مأمور كل اين منطقه هستم كه به جای روح ميّت در كل اين محل‌‌ها حاضر [شده ]و خود را به جای روح جا می‌‌زنم. ولی هيچ وقت روحی در كار نيست.

آن وقت [سيد نور] به من گفتند كاغذ را باز كرده و بخوانيد. در كاغذ نوشته بود زن جنيّه يهوديّه.

من (يعنی مرحوم آقای مرواريد) سؤال كردم: زن و جنيّه بودن معلوم، اما يهودی بودن از كجا [روشن می‌‌شود]؟ گفتند جن شيعه به رنگ سفيد است و سنی و مسيحی [به] رنگ تيره، و يهودی كاملاً سياه است.

يكی ديگر از موثقين هم همين جريان را از قول مرحوم حاج شيخ حسنعلی مرواريد رحمة الله علیه نقل كردند.به لحاظ چند نكته، نقل ايشان را هم می‌‌آوريم:

جلسات احضار ارواح راه افتاده بود و اين برايم عقده‌‌ای ايجاد كرده بود. از يك طرف خبر از اموری بود كه از مسير عادی راهی بدان نبود، و از طرف ديگر برخی از حرف‌‌ها با ضروريات دين در تضاد بود.

پيرمردی بود كه چيزهايی داشت، سراغ او رفتم و عقده دلم را برای او سفره كردم، او برای اين كه مرا از اين عقده برهاند تصميم گرفت همراه من به يكی از اين جلسات بيايد. وقتی وارد جلسه شديم پيرمرد نگاه تيزی به گوشه سقف كرد و در يك تكه كاغذ چيزی نوشت و آن را در جيبش گذاشت. جلسه شروع شد روحی احضار شد، و پرسش‌‌هايی از اين طرف و پاسخ‌‌هايی از آن طرف؛ پيرمرد جلو آمد و از پاسخ دهنده پرسيد تو كيستی؟ گفت من فلانی هستم؛ يعنی همان روحی كه ادعا می‌‌شد احضار شده. دوباره با تأكيد پرسيد و او همان جواب را داد؛ از اين پيرمرد اصرار بر معرفی بيشتر، و از آن طرف [به اصطلاح روح] هم تكرار همان كه گفته بود؛ تا اين كه پيرمرد كاری كرد كه او مجبور شد خودش را معرفی كند، او گفت من همزاد فلانی هستم. پيرمرد هم بلافاصله كاغذی كه قبلا نوشته بود از جيبش در آورد و به ما نشان داد، ديديم نوشته است: همزاد.

معلوم شد كه احضار روح هم سر از تسخير جن در می‌‌آورد.

اين پيرمرد توضيح داد كه به دليل اين كه جنيان از اموری خبر دارند كه ما خبر نداريم، خيال می‌‌كنيم روح است كه خبر می‌‌دهد؛ از سوی ديگر همزاد، برخی پرسش‌‌ها را طبق عقيده خودش پاسخ می‌‌دهد، اگر او عقيده درست داشته باشد حرفش در اين بخش هم درست است و اگر مسيحی يا يهودی باشد طبق عقيده خودش پاسخ می‌‌دهد كه در اين صورت با ضروريات دين سازگار نيست. از او پرسيدم: از كجا متوجه می‌‌شوی كه همزاد چه عقيده‌‌ای دارد؟ گفت از رنگ آنها، مسلمان‌‌ها سفيد، مسيحی‌‌ها زرد و يهودی‌‌ها قهوه‌‌ای هستند.

با ذكر اين جريان و همچنين توضيحات گذشته روشن می‌‌شود كه مسئله احضار ارواح چيزی جز ارتباط با جنيان نيست.

 

[1]. چون مكتوب ايشان با عجله نوشته شده بود عين عباراتشان را با اندكی تصرف می‌‌آوريم.
ايشان جريانات ديگری هم در نامه نقل كرده‌‌اند كه در محل مناسب به آن اشاره می‌‌كنيم.

امور غيرعادی 5: بندگی شيطان

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۱/۲۲-۱۰:۱:۱۹
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۵/۰۱/۲۲-۱۰:۹:۱۷
    • کد مطلب:15991
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1395

ترديدی نيست كه تمام هدف شيطان، اغوای خلايق و گمراه كردن آن‌‌هاست، تا اين كه خدا عبادت نشود. مسلّماً شيطان در اين راه از هيچ چيزی فروگذار نكرده و نخواهد كرد؛ بلكه به تناسب هر موردی دامی می‌‌گستراند. به چند جريان در اين زمينه توجه كنيد.

آقای حاج باقر ذبيحی فرمودند:

در آن زمان افرادی كه تسخير جن و كارهای غيرعادی می‌‌كردند فراوان بودند. چند قضيه كه در ياد اين بنده (حاج باقر آقا) است نقل به مضمون می‌‌نمايم، بدون اين كه به اصل قصه صدمه‌‌ای بخورد.

مرحوم والد (حاج شيخ ذبيح اللّه‌‌ ذبيحی رحمة الله علیه (می‌‌فرمودند: در ايامی كه در مشهد مقدس طلبه بوديم با مرحوم حاج آقا حسين قمی رفت و آمد داشتيم و به درس ايشان می‌‌رفتيم.

شخصی بود كه در خانه شخصی خودش مراجعين زيادی داشت و به هر كس، هر سؤالی از گذشته يا آينده داشت، در مقابل گرفتن وجهی جواب درست می‌‌داد.

مرحوم آقای قمی چند را نفر مأمور فرمودند كه در اين مورد تحقيق كنند و از اصل قضيه سر در آورند. ظاهرا مرحوم والد فرمودند من هم جزء آنها بودم البته درست به يادم نيست. [ترديد از ناقل است.]

 آقايان به منزل آن شخص می‌‌روند اطاق بزرگی بوده كه در صدر آن خودش روی پوست گوسفندی نشسته است و دور تا دور اطاق مراجعينی بوده‌‌اند كه يكی‌‌يكی به نوبت جلو می‌‌رفتند و با دادن مقداری پول، جواب سؤال خود را می‌‌گرفتند.

آقايانی هم كه از طرف مرحوم آقای قمی آمده بودند با دقت اعمال او را زير نظر داشتند. معلوم شد هر چه هست زير همان پوست است.

به بهانه‌‌ای ايشان را به طرف خودشان می‌‌خوانند اما در اين طرف اطاق هر چه سؤال می‌‌شود آن شخص نمی‌‌تواند جواب دهد.

پوست را برمی‌‌دارند، زير آن تخته بزرگی بوده؛ آن تخته را برمی‌‌دارند گودالی بوده. در ميان گودال پر از نجاست و نعوذ باللّه‌‌ روی آن يك جلد قرآن قرار داده شده بود. پس از كشف اين شقاوت بود كه آقای قمی‌‌دستور تنبيه او را صادر كردند.

در اين باره نقل دو قصه از كتاب «مناظره با دانشمندان» هم مناسب است. مؤلف كتاب می‌‌گويد:

مرحوم والد ماجد[1] برای ما نقل كرد: «اوقاتی كه درنجف اشرف مشغول تحصيل بودم همزمان با عصر ناصرالدين شاه بود. ابراهيم خان مستوفی ديوان اعلا، شبی در تهران علما را دعوت كرد. چون همگی جمع شدند رو به علما كرد و گفت: «غرض از اين دعوت اين است كه اين روايت پيغمبر صلی‌‌الله‌‌عليه‌‌و‌‌آله را شرح دهيد: «مُوتُوا قَبْلَ اَنْ تَمُوتُوا».[2] علما هر كدام بيانی كردند. ابراهيم خان از مجلس خارج شد و پس از ساعتی بازگشت در حالی كه برهنه بود و فقط لنگی به كمر داشت و گفت: آقايان اين است معنای «مُوتُوا قَبْلَ اَنْ تَمُوتُوا»؛ اين را گفت و از منزل خارج شد. هرچه تعقيبش كردند،او را نيافتند. او به نجف اشرف آمد و تا يك سال وارد شهر نشد؛ فقط مشك را از شط آب می‌‌كرد و بين نجف و كوفه سقايی می‌‌نمود و مردمانی را كه از نجف به كوفه رفت و آمد می‌‌كردند، آب می‌‌داد.

پس از يك سال وارد شهر شد و به رياضات و عبادات پرداخت. رفته رفته، مقاماتی يافت و مردم عوام نجف مريد او شدند و از او كشف و كراماتی می‌‌ديدند و حوايج و مقاصد خود را از او می‌‌طلبيدند. كار او به جايی رسيد كه منزل او زيارتگاه عرب و عجم شد و عوام دسته دسته، به زيارت او می‌‌رفتند.

خدم و حشم بسياری برای او فراهم شد، لكن خواص به او عقيده نداشتند و از او كناره می‌‌گرفتند. گاهی در ميان صحن مطهر در غرفه‌‌ای می‌‌نشست و مردم از زن و مرد بر قدم‌‌های او می‌‌افتادند و می‌‌گريستند.

خلاصه چند سالی به اين منوال بود و عرب و عجم عوام، قيد ارادت او را به گردن نهاده بودند.

 شيخ طه عرب [كه از بزرگان علمای عصر بود] در صحن مطهر اقامه جماعت داشت. شبی مرد عربی‌‌آمد و خود را بر سجاده شيخ طه انداخت و گريه و ناله می‌‌كرد و پيوسته می‌‌گفت: «شَيْخُنا اَكَلْتُ الْخَرَه اَكَلْتُ الْخَرَه» عربی مكسّر، يعنی نجاست خوردم، نجاست خوردم. شيخ هم به او ملاطفت می‌‌كرد و می‌‌فرمود: «چيست پدر من، برادر من؟» و او همی ناله می‌‌كرد و می‌‌گفت: «اَكَلْتُ الْخَرَه». مردم هم هجوم آوردند و به تماشای او پرداختند. بعضی می‌‌گفتند: ديوانه شده و بعضی می‌‌گفتند به او ظلم شده. شيخ هم با اصرار علت را سؤال می‌‌كرد تا كه آن عرب گفت: «هذا مَلْعُونُ الْوالِدَيْنِ اِبْراهيم خان». چون اين كلمه فحش بر زبان نسبت به ابراهيم خان راند، چشم‌‌ها بر او خيره شد و دست‌‌ها بلند شد كه او را بزنند. شيخ بر مردم خشم كرد و گفت:«صبر كنيد ببينم چه می‌‌گويد.»

گفت: «شغل من سقايی است برای منزل ابراهيم خان آب می‌‌بردم و پيوسته به او التماس می‌‌كردم كه مرا به مقامی برسان و از آنچه داری به من عطا فرما. او جواب می‌‌داد كه: لياقت نداری و قابل مقام نيستی. مدت يك سال كار من اين بود و آرزومند بودم، و او اجابت نمی‌‌كرد. تا روزی گريه كردم و التماس را از حد گذراندم. ابراهيم خان گفت: «اگر مقامی می‌‌خواهی، بايد آنچه می‌‌گويم اطاعت نمايی و به دستور من عمل كنی.»

گفتم: «حاضرم.»

گفت: «اكنون برو و امور عيال خود را تأمين بكن بعد بيا كه مدتی نخواهی رفت.» رفتم و امور عيالات را تأمين كردم سپس آمدم. آنگاه مرا ميان سرداب برد و گفت: «حق نداری از اين مكان خارج شوی. شب و روز در اين سرداب باش تا آن كه اجازه خروج دهم.» و دستوراتی به من داد و گفت: «در اول وقت وضو بگير و نماز بخوان.» و اذكار و اورادی به من تعليم داد. من به دستور [او] عمل نمودم. آب و غذا [نيز] خودش برای من می‌‌آورد.

من در آن سرداب تا چهل روز بودم و به دستور[اتی كه داده بود] عمل می‌‌كردم. پس از چهل روز دستور را تغيير داد و گفت: «بايستی بول كنی و با بول خود وضو بگيری و نماز بخوانی» و من به اين دستور عمل كردم،تا چهل روز تمام شد. پس از آن دستور را تغيير داد و گفت: «اكنون بايستی با بول خود وضو بگيری و پس از نماز صد مرتبه [...]» اين مطلب بر من گران آمد. گفت: «نمی‌‌شود، اگر مقام می‌‌خواهی بايستی عمل كنی».

بعد مرد عرب گفت: «شيخنا اكلت الخره» يعنی نجاست خوردم و اطاعت كردم. چون سه اربعين تمام شد نزد من آمد و گفت: «اكنون وقتی است كه به مقصد برسی. فردا پس از انجام عمل از سرداب خارج شو، برو در خارج شهر و آنچه ديدی و به تو گفته شد عمل كن.»

چون فردا شد كه امروز باشد از سرداب خارج شدم و ديدم اوضاع نجف تغيير يافته و گويا اين نجف آن نجف نيست كه قبل از چهار ماه ديده بودم. رفتم تا از دروازه خارج شدم. باغ بسيار خوبی ديدم با اشجار و نباتات بسيار و خيلی خوش منظره. در آخر باغ جمعی را ديدم كه نشسته بودند و منبری نصب شده، شخصی بر منبر نشسته با هيكلی مخصوص و برای آن مردم سخنرانی می‌‌كرد.

من متحيرانه به اطراف می‌‌نگريستم و بر تعجّب من افزوده می‌‌شد كه در خارج نجف باغی نبوده و اين چه منظره‌‌ای است كه من می‌‌بينم؟ رو به طرف آن جمعيّت رفتم. چون چشم آن متكلم از بالای منبر به من افتاد گفت: «مرحبا به بنده من، منم خدای تو؛ مرا سجده كن تا به مقاصد خود برسی و تو را مانند ابراهيم خان گردانم».

گفتم: «لعن اللّه‌‌ الشيطان» به مجرد اين كه اين كلمه را گفتم، ديدم از عقب سيلی سختی به من وارد شد. افتادم، ديدم ابراهيم خان است. چند لگد به من زد و من مدهوش شدم. پس از مدّتی به هوش آمدم و ديدم در خارج نجف در ميان آفتاب افتاده‌‌ام، نه باغی است و نه كسی را می‌‌بينم. فهميدم كه رياضات شيطانی بوده و اكنون توبه می‌‌كنم. آيا توبه من قبول است؟

چون شيخ طه كه از بزرگان علمای عصر بود وـ در مردم عرب نفوذ داشت اين كلمات را شنيد به مردم خطاب كرد و به زبان عربی به آن مردم گفت: «وای بر شما، چنين كسی را مريد می‌‌شويد؟».

مردم چون شنيدند، به خانه ابراهيم خان هجوم آوردند كه او را بكشند. او فهميد و فرار كرد. خانه او را خراب و اموال او را غارت كردند و خود او را به دست نياوردند و اكنون كوچه ابراهيم‌‌خان در نجف معروف است.»[3]

 قصه ديگری از كتاب «مناظره با دانشمندان»:

عالم جليل‌‌القدر جناب آقای حاج سيد علی اكبر خويی فرمود: «در زمان جوانی در خوی مشغول تحصيل بودم. پدر من رفيقی داشت به نام ملا عبدالصمد معلم. او پيوسته اوقات خود را صرف ختم‌‌ها و اوراد و اذكار می‌‌نمود. تا آن كه از شهر هجرت كرد و در بيابان برای خودصومعه‌‌ای ساخت و به رياضت پرداخت و ابداً شهر نمی‌‌آمد و از مردم كناره گرفت.

چند سال بدين منوال گذشت. روزی‌‌من با دو نفر از محصلين به قصد تفريح از شهر خارج شديم. ميل كرديم از ملا عبدالصمد خبری بگيريم و ببينيم زحمات و رياضات، كار او را به كجا رسانيده [است]. در اثنای راه به خاطر ما آمد كه چيزی را فراموش كرده‌‌ايم با خود بياوريم. يك نفر از ما مراجعت كرد كه آن را برداشته، بياورد. ما دو نفر به طرف صومعه روان شديم. چون رسيديم، در زديم. ناگاه صدای او را از ميان حجره شنيديم كه [گفت]: «در را باز كنيد، سيد علی اكبر است با فلان كس». ما تعجب كرديم كه چگونه از پشت ديوار ما را ديده و از كجا دانست كه ماييم.

در را باز كرد و ما داخل شديم. گفت: «شما سه نفر بوديد و در فلان محل يك نفر از شما جدا شد و برگشت كه فلان چيز را بياورد. الان به مدرسه رسيد و در اطاق را باز كرد، آن چيز را برداشت، در اتاق را بست و روان شد، از مدرسه خارج گرديد.» مانند كسی كه او را می‌‌بيند، پيوسته از او خبر می‌‌داد. تا آن كه گفت: «از شهر خارج شد و به فلان جا رسيد، الان سوره ياسين را شروع كرد تا به فلان محل رسيد، سوره را تمام كرد، آمد و آمد، الان به فلان محل رسيده.»

تا آن كه گفت: «الان در را می‌‌كوبد.» صدای كوبيدن در بلند شد. ما از بيان او متحيّر مانديم. در را باز كردند، وارد شد. از او سؤال كرديم، [و او] تمام جزئياتی را كه ملا عبدالصمد گفته بود،به ما خبر داد كه در فلان محل سوره ياسين را شروع كردم و در فلان محل ختم كردم. خلاصه تمام مطالب كه خبر داده بود به صدق پيوست.

بسيار تعجّب كرديم كه از رياضت، انسان به چه مقاماتی می‌‌رسد و اين گونه از غيب خبر می‌‌دهد! مدتی با او سخن گفتيم، سؤالاتی نموديم و جوابی شنيديم و [همچنان ]بر تحيّر ما افزوده می‌‌شد.

به هر حال، از نزد او خارج شديم و پس از گردش، وارد شهر و مدرسه شديم، اما متحيّر بوديم.

چند ماه از اين قضيه گذشت. روزی ملا عبدالصمد را در شهر ديدم. تعجب كردم و گفتم: «چه شده، شما را در شهر می‌‌بينم؟ شما هرگز به شهر نمی‌‌آمديد و با اهل دنيا آميزش نداشتيد. مقام و مرتبه خود را به كجا رسانديد؟»

گفت: «خدا لعنت كند شيطان را و خدا لعنت كند مجدالاشراف را. پدر شما گاهی به من می‌‌گفت: اين رياضت‌‌ها عاقبت خوشی ندارد، ولی‌‌من قبول نمی‌‌كردم و اكنون توبه كرده‌‌ام.»

گفتم: «برای چه؟ شما كه به مقاماتی رسيده بوديد!»

گفت: «بلی، همه روزه مجدالاشراف را در شيراز می‌‌ديدم و با من سخن می‌‌گفت و دستوراتی به من می‌‌داد و[در اين ايام] اشخاصی بر من ظاهر می‌‌شدند و مطالبی را به من می‌‌گفتند و من پيوسته به اوراد و اذكار مشغول بودم و چيزهايی بر من مكشوف می‌‌شد.

روزی مجدالاشراف به نظر من آمد و گفت: «ملا عبدالصمد! اكنون كامل شده‌‌ای و به مقاماتی رسيده‌‌ای. فردا مولود نفسی بر تو ظاهر خواهد شد.»

چون فردا شد و من مشغول اوراد بودم، ناگاه ديدم از دهان من طفلی‌‌خارج شد و برابر من ايستاد و به من خطاب كرد: «اكنون كامل شدی. منم خدای تو، مرا سجده نما، تا تو را به مقام مجدالاشراف برسانم!»

من به شگفت آمدم و به فكر فرو رفتم؛ خدا ديدنی و تصور كردنی نيست، چگونه از دهان من بيرون می‌‌آيد. پس معلوم می‌‌شود كه شيطان است. گفتم: «خدا لعنت كند شيطان را!»

ناگاه حال من متغير شد و غشوه به من روی داد. چون به حال آمدم، فهميدم تمام اين رياضت‌‌ها شيطانی بوده. انسان نبايد برای چند روز دنيا و رياست و بزرگی و مريد خواهی، تا ابد خود را دچار عذاب الهی گرداند! لذا توبه كردم و تمام اوضاع را به هم زدم. اكنون چيزی در دست ندارم و از خدا خواهانم توبه مرا قبول نمايد.»[4]

باز هم از بندگی شيطان:

شخصی بود كه از اوليای خدا شمرده می‌‌شد؛ علّتش هم اين بود كه او هر سال بدون اين كه مسافرتی برود در موسم حج در مكه ديده می‌‌شد. معلوم است كسی كه هر سال با طی‌‌الارض به مكه رود، بايد مقام و منزلتی داشته باشد.

اين شخص مُرد، ايام حج شد، كسی نزد پسر متوفی آمد و گفت نمی‌‌خواهی حج بروی؟ گفت چطور؟ گفت من همان كسی هستم كه هر سال پدر تو را به حج می‌‌بردم، اگر می‌‌خواهی با من بيا.

اين شخص می‌‌گويد من هم پذيرفتم، او مرا بر دوشش سوار كرد و حركت كرد، مقداری كه رفتيم مرا بر زمين گذاشت و گفت: من شيطان هستم، پدر تو هر سال يك سجده بر من می‌‌كرد، من هم او را به حج می‌‌بردم؛ اگر می‌‌خواهی هر سال حج بروی بر من سجده كن؛ اين شخص تعجب می‌‌كند، اما هر چه با خودش كلنجار می‌‌رود كه به شيطان سجده كند، ايمانش نمی‌‌گذارد. شيطان تهديد می‌‌كند كه اگر سجده نكنی در همين بيابان قفر رهايت می‌‌كنم تا از گرسنگی و تشنگی بميری، ولی او حاضر نمی‌‌شود، بالاخره شيطان هم او را رها می‌‌كند و می‌‌رود، و اين بنده خدا به چه سختی خود را از آن بيابان وحشتناك خلاص می‌‌كند.

كسی برای پيدا شدن گمشده، چنين دستور داده بود:

اگر زنی برهنه بر پشت بام مستراح نماز بخواند، بلافاصله گمشده پيدا می‌‌شود.

همچنين نقل شده است:

درويشی با مريدانش سياحت می‌‌كردند در حين سفر يادشان آمد كه چيزی را فراموش كرده و جا گذاشته‌‌اند. يكی از مريدان از شدت ناراحتی گفت بر شيطان حرامزاده لعنت، درويش به شدت عصبانی‌‌شد و سيلی محكمی به گوش او نواخت و گفت: می‌‌دانی چه كسی را لعنت می‌‌كنی؟! شيطان ولی نعمت من است و اين گونه امور غيرعادی كه از من می‌‌بينی به كمك او انجام می‌‌دهم.

 

[1]. پدر بزرگوار.

[2]. به اختيار خود بميريد قبل از آن كه ( به اجبار و توسط ملك الموت ) بميريد. هر چند اين جمله به عنوان روايت شهرت پيدا كرده است لكن ما سندی برای آن نيافتيم و به احتمال بسيار قوی از كلمات صوفيه است.

[3]. مناظره با دانشمندان آيت‌‌اللّه‌‌ سيد علی علم‌‌الهدی، مناظره 18، ص 126 انتشارات سجده

[4]. مناظره با دانشمندان آيه‌‌اللّه‌‌ سيد علی علم الهدی، مناظره 19، ص 130، انتشارات سجده

امور غيرعادی 6: بندگی خداوند

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۱/۲۲-۱۰:۱:۲۰
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۵/۰۱/۲۲-۱۰:۷:۱۲
    • کد مطلب:15992
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1407

ترديدی نيست كه بسياری از اوليای خدا، از پيامبران گرفته تا برخی از مؤمنان، به وسيله بندگی خداوند و انجام اعمال عبادی، به جايی رسيده‌‌اند كه اموری غيرعادی انجام دهند.

اين امور گاهی به عنوان معجزه و گاهی به عنوان كرامت نقل شده است. به دليل اين كه همگان با اين امور آشنا هستند از ذكر نمونه می‌‌گذريم.

فصل دوم تنوع راه‌‌های دستيابی به امور غيرعادی

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۱/۲۵-۲۱:۳۲:۱۴
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۵/۰۱/۲۵-۲۱:۳۲:۲۱
    • کد مطلب:15997
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1412

پس از اشاره‌‌ای كوتاه به‌‌تنوع و گستردگی امور غيرعادی، و آشنايی اجمالی با برخی از آنها، اكنون با راه‌‌های رسيدن به اين قدرت‌‌ها اندكی آشنا می‌‌شويم.

همان گونه كه امور غيرعادی تنوع و گستردگی دارند، راه‌‌های متفاوت دستيابی به قدرتِ انجام اين امور نيز تنوع بسياری دارند. در اين جا تنها به طبقه‌‌بندی كلی اين راه‌‌ها بسنده می‌‌كنيم كه عبارتند از:

1. راه‌‌های حرام و باطل

2. راه‌‌های عمومی (بدون اختصاص به مؤمن يا كافر)

3. راه‌‌های اختصاصی مؤمنين

درباره اين سه راه، توضيحاتی مختصر تقديم می‌‌نماييم.

1ـ راه‌‌های حرام و باطل برای امور غیر عادی

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۱/۲۵-۲۱:۳۸:۵۱
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۵/۰۱/۲۵-۲۱:۳۸:۴۹
    • کد مطلب:15998
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1404

هيچ ترديدی نيست كه بسياری از راه‌‌های دست‌‌يابی به قدرت برای انجام امور غيرعادی، باطل و حرام است و حتی برخی از آنها آن چنان زشت و نادرست است كه با انسانيّت انسان هم منافات دارد تا چه رسد به ديانت و اعتقاد به قيامت.

متأسفانه امكان اين كه بی‌‌پرده از اين راه‌‌ها سخن بگوييم وجود ندارد، و لذا با چند اشاره از آن می‌‌گذريم.

در كتاب قصص العلما چنين آمده است:

عم ماجد[1] مؤلف كتاب، آخوند ملا عبدالمطّلب رحمه‌‌الله گويد: كه به زيارت امام ثامن مشرف شدم و چندی در آن بلده مباركه اقامت داشتم. پس درويشی كه معروف به طی الارض بود پيدا شد و من با آن درويش رفاقت انداختم. از آن پس از او خواهش نموده كه طی الارض را به من تعليم كن، گفت: تو قابل نيستی. پس از اصرار بسيار گفت: اكنون كه طالب آنی و خود را قابل آن می‌‌دانی پس دو شرط را با تو می‌‌گويم، پس از عمل به آن، به تو طی‌‌الارض تعليم می‌‌نمايم: شرط اول اين كه اين امامی كه مدفون در اين مرقد است بايد امام ندانی، دويم اين كه تا يك هفته نمازهای يوميه را بايد ترك كنی. گفتم چنين كنم.

پس آن درويش رفت و وقت نماز در رسيد، با خود گفتم كه امام را ندانستن امر باطنی است و آن درويش را خبر از باطن من نيست، در ظاهر می‌‌گويم كه امام رضا عليه‌‌السلام امام نيست و در باطن اعتقاد به امامت آن بزرگوار دارم، و اما نماز؛ پس درِ خانه را می‌‌بندم و وضو می‌‌گيرم و نماز می‌‌كنم و به درويش می‌‌گويم كه من نماز نكرده‌‌ام.

پس درِ خانه را بستم وضو ساختم و به نماز ايستادم، ناگاه ديدم درويش در نزد من حاضر شد، به من گفت كه من به تو گفتم كه تو قابل نيستی، پس برفت و او را ديگر نديدم.[2]

يكی از موثقين گفت:

روزی به كتابخانه آقا نجفی در قم مراجعه كردم، شماره كتابی را دادم، ولی وقتی كتاب به دستم رسيد متوجه شدم اشتباهی صورت گرفته است زيرا كتابی به نام «فی السحر و الكهانة و...» آمده بود. تا چشمم به نام كتاب افتاد حسّاس شدم و شروع به خواندن آن كردم، با كمال تعجب ديدم اين كتاب حاوی نسخه‌‌هايی است برای برخی از امور غيرعادی؛ اما متأسّفانه تمامی نسخه يا بيشتر آنها دستورات كفرآميز بود، از جمله....[3]

در آن روز نتوانستم كتاب را تمام كنم، از اين رو شماره دقيق كتاب را برداشتم و روز بعد شماره درست آن را به مسئول مخزن دادم، اما گفتند مطالعه اين كتاب ممنوع است.

مطالب اين كتاب كاملاً كفرآميز بود، اما برای اين كه كسی وحشت نكند، ابتدا مطالب را در لفافه نوشته بود و به تدريج بی‌‌پرده سخن گفته بود؛ مثلاً نوشته بود: اين دعا راـ كه معمولاً آيه قران بودـ می‌‌نويسی‌‌و گوسفندی را می‌‌كشی و هنوز زنده است دعا را در قلب او قرار می‌‌دهی و آن را آتش می‌‌دهی، البته مطالب حاشيه‌‌ای مانند گوسفند كشتن، برای رد گم كردن بود؛ تا اين كه می‌‌رسيد به اين گونه مطالب كه اين دعا را می‌‌نويسی و نعوذ باللّه‌‌ در مستراح آويزان می‌‌كنی و....

آقای حاج باقر ذبيحی از مرحوم پدرشان نقل فرمودند:

جوانی به دختری علاقه شديدی‌‌پيدا می‌‌كند و برای رسيدن به او به يكی از افراد اين چنينی مراجعه [می‌‌نمايد] و او می‌‌گويد در فلان اطاق باش كه خود او به سراغت می‌‌آيد.

جوان می‌‌گويد در انتظار بودم، كه ناگهان همان دختر با حالت بسيار پريشان خود را در بغل من انداخت. سؤال كردم چه شده؟ گفت در حياط منزل مشغول شستن لباس بودم، يك مرتبه ديدم تمام اطرافم را آتش احاطه كرده و فقط راه باريكی وجود دارد، از ترس از همان راه فرار كردم كه به اين جا منتهی شد.

اين داستان ادامه‌‌ای جالبی دارد كه از شخص ديگری شنيدم. به اين نقل هم توجه كنيد:

كسی عاشق دختری شده بود، اما راهی به او نداشت، تا بالاخره به يكی از كسانی كه از اين كارها می‌‌كردند پناه برد، او هم كاغذ و دستوری به جوان داد؛ پس از اين كه دستور را اجرا كرد يكباره ديد كه دختر مورد نظر او برهنه و بسيار مضطرب خودش را در اتاق او انداخت. آن جوان از شدت اضطراب دختر، دلش به حال او می‌‌سوزد و می‌‌پرسد چه شد كه اينجا آمدی؟ گفت داشتم لباسم را عوض می‌‌كردم كه ناگهان ديدم همه جا آتش گرفته است، تنها يك راه باريك بود كه برای نجات، از همان راه آمدم، تا اين كه خودم را در اتاق تو ديدم.

وقتی وحشت و اضطرار دختر بيچاره را می‌‌بيند مردانگی می‌‌كند و او را به محل امنی می‌‌رساند. از اين جريان بسيار تعجب می‌‌كند و سراغ كاغذی كه به او داده بودند تا كاری با آن انجام دهد می‌‌رود، باز می‌‌كند و از تعجب خشكش می‌‌زند و عرق شرم بر پيشانيش می‌‌نشيند....

متأسفانه اين جريانات زياد است و اگر مردم بدانند كه برخی از دعانويس‌‌ها چه می‌‌كنند، آنها را به آتش می‌‌كشند و خاكسترشان را هم به باد می‌‌دهند.

همچنين بعضی از موثقين، مواردی را از قوچان نقل كردند:

كسی در قوچان كارهای غيرعادی می‌‌كرد، پسر خواهرش اصرار كرد كه به او هم ياد بدهد، ولی او امتناع می‌‌كرد، تا اين كه اصرارش از اندازه گذشت. به پسر خواهرش گفت دايی‌‌جان تو حاضری با ادرار وضو بگيری و پشت به قبله نماز بخوانی؟ او هم گفت نه، گفت پس چرا اين اندازه اصرار می‌‌كنی؟!

شيخ ذبيح اللّه‌‌ سلامی با برخی از اين امور آشنايی داشت. او می‌‌گفت كسی در قوچان سر درد را با يك دستور كاملاً خوب می‌‌كرد، دستورش هم اين بود كه يك شماره را روی سنگی می‌‌نوشت و دستور می‌‌داد روی آن ادرار شود. من شماره را با علم حساب ترجمه كردم، ديدم می‌‌شود....

همچنين يكی از ملاهای دعانويس روستايی، كه سوادی هم نداشت آمده بود قوچان مدرسه عوضيه، و يك نسخه را كه نتوانسته بود بخواند آورده بود. در آن نسخه نوشته شده بود: اين دعا را روی‌‌پوست خرس (كه ميته و نجس است) می‌‌نويسی و...، ولی او از بی‌‌سوادی و ساده لوحی به اشتباه می‌‌خوانده است كه اين دعا را روی پوست خروس بنويسيد، بعد می‌‌پرسيد چه جور روی پوست خروس نوشته می‌‌شود؟ مرحوم شيخ عبداللّه‌‌ ريزه‌‌ای وقتی متوجه كارهای او شد آن چنان عصبانی شد كه می‌‌خواست او را كتك بزند.

 

[1]. عموی بزرگوار

[2]. قصص العلماء، ص 38

[3]. نويسنده اين نوشتار از اشاره به آن دستورات معذور است.

2ـ راه‌‌های عمومی برای امور غیر عادی (بدون اختصاص به مؤمن و يا كافر)

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۱/۳۰-۵:۴۲:۳
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۵/۰۱/۳۰-۵:۴۲:۳۴
    • کد مطلب:16012
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1377

رياضت‌‌های زيادی برای دست يابی به امور غيرعادی وجود دارد كه به خودی خود مشكل شرعی ندارند يعنی اگر به دين نسبت داده نشود و مصداق بدعت نگردد، و از آن رياضت سوء استفاده نشود، حرام نيست.

اما اين رياضت‌‌ها هيچ ارتباطی به دين و غير دين ندارد؛ يعنی چه مؤمن و چه كافر می‌‌توانند از اين راه به هدفشان برسند؛ پس نمی‌‌توان آن را به عنوان كرامت انسانی تلقی كرد كه نشان از قرب در دستگاه الهی داشته باشد.

بهترين شاهد اين مطلب، مرتاضان هندی هستند كه اگرچه اصلاً مسلمان نيستند، اما كارهای عجيب و غريب فراوانی از آنها ديده می‌‌شود.

3ـ راه‌‌های اختصاصی مؤمنين برای امور غیر عادی

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۱/۳۰-۵:۴۲:۲۶
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:16013
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1412

مقصود از مؤمنين توانا در انجام امور غيرعادی، كسانی‌‌اند كه توانايی‌‌شان به خاطر داشتن ايمان و تقوای الهی است.

به نظر می‌‌رسد كه مقصود واقعی و پنهان متدينين از «صاحبان كرامت» اشاره به همين گروه باشد؛ يعنی گروهی كه با رسيدن به درجه‌‌ای از ديانت و معرفت، صاحب توانايی‌‌های ويژه می‌‌شوند.

در فصل‌‌های آينده توضيحاتی ضروری و قابل توجه در مورد كرامت‌‌های مؤمنين ارائه خواهيم داد.

فصل سوم ارتباط امور غيرعادی با ايمان و كفر

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۲/۰۲-۷:۲۶:۳۹
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:16016
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1404

در اين فصل تلاش می‌‌كنيم كه تا اندازه‌‌ای رابطه امور غيرعادی را با ايمان و مؤمنين و همچنين كفر و كافرين بشناسيم.

1ـ امور غير عادی امامانِ كفر

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۲/۰۲-۷:۲۷:۳۸
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:16017
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1491

در گزارش‌‌های تاريخی ممكن است با برخی از امور غيرعادی روبرو شويم كه از سوی دشمنان خداوند سرزده است، البته اين امر در همه جا يكسان نيست و ريشه‌‌های گوناگونی دارد. مطالعه اين گزارش‌‌ها، ديدگاه جديدی به خوانندگان می‌‌دهد و عقده‌‌گشای بسياری از معضلات فكری و تاريخی و اجتماعی است، اما متأسفانه تشريح آن مجالی ديگر می‌‌طلبد. در اين جا چند گزارش تاريخی از امور غيرعادی را كه در احاديث نقل شده است با هم مطالعه می‌‌نماييم.

جاری شدن آب در رود نيل، پس از خشكسالی

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۲/۰۲-۷:۲۸:۴۸
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:16018
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1435

در روزگار فرعون رود نيل خشك شد.مصريان نزد فرعون آمده و گفتند: ای پادشاه، آب رود نيل را برای ما جاری كن. [فرعون برای پنهان ساختن ناتوانی‌‌اش] گفت: من از شما راضی نيستم [و به همين سبب چنين نمی‌‌كنم]. مردم رفتند و [بر اثر سختی خشكسالی] دوباره بازگشتند و گفتند: ای پادشاه چهارپايان می‌‌ميرند و [برخی] نابود شده‌‌اند و اگر آب رود نيل را برای ما جاری نسازی، مسلّماً خدای ديگری جز تو خواهيم گرفت. فرعون [از ناچاری] گفت: به بيابان رويد مردم به بيابان رفتند و خودِ فرعون از آنان آن چنان دور شد كه او را نبينند و صدايش را نشنوند. سپس گونه‌‌اش را به زمين چسباند و با انگشت سبابه به آسمان اشاره كرد و گفت: خداوندا، من به مانند بنده‌‌ای ذليل به سوی آقايش خارج شده‌‌ام، و به درستی می‌‌دانم كه تو دانايی به اين كه كسی غير تو بر جاری ساختن نيل توانا نيست، پس تو نيل را جاری ساز. پس خداوند رود نيل را آن چنان جاری ساخت كه تا آن زمان مانند آن پر آب نشده بود. سپس فرعون به سوی مردم آمده و گفت: به راستی كه من نيل را برای شما جاری ساختم و مردم نيز برای او به سجده افتادند....[1]

 پر آب شدن رود نيل هر چند در باطن به فرمان خداوند بود، اما مردم به حسب ظاهر، چنين پنداشتند كه اين معجزه‌‌ای از فرعون بوده است.

حديث بعدی تفسير بيشتری در اين موضوع ارائه می‌‌دهد.

 

[1]. غَارَ النِّيلُ عَلَی عَهْدِ فِرْعَوْنَ فَأَتَاهُ أَهْلُ مَمْلَكَتِهِ فَقَالُوا أَيُّهَا الْمَلِكُ أَجْرِ لَنَا النِّيلَ قَالَ إِنِّی لَمْأَرْضَ عَنْكُمْ ثُمَّ ذَهَبُوا فَأَتَوْهُ فَقَالُوا أَيُّهَا الْمَلِكُ تَمُوتُ الْبَهَائِمُ وَ هَلَكَتْ وَ لَئِنْ لَمْ تُجْرِ لَنَا النِّيلَ لَنَتَّخِذَنَّ إِلَها غَيْرَكَ قَالَ اخْرُجُوا إِلَی الصَّعِيدِ فَخَرَجُوا فَتَنَحَّی عَنْهُمْ حَيْثُ لاَ يَرَوْنَهُ وَ لاَ يَسْمَعُونَ كَلاَمَهُ فَأَلْصَقَ خَدَّهُ بِالْأَرْضِ وَ أَشَارَ بِالسَّبَّابَةِ وَ قَالَ اللَّهُمَّ إِنِّی خَرَجْتُ إِلَيْكَ خُرُوجَ الْعَبْدِ الذَّلِيلِ إِلَی سَيِّدِهِ وَ إِنِّی أَعْلَمُ أَنَّكَ تَعْلَمُ أَنَّهُ لاَ يَقْدِرُ عَلَی إِجْرَائِهِ أَحَدٌ غَيْرَكَ فَأَجْرِهِ قَالَ فَجَرَی النِّيلُ جَرْيا لَمْ يَجْرِ مِثْلُهُ فَأَتَاهُمْ فَقَالَ لَهُمْ إِنِّی قَدْ أَجْرَيْتُ لَكُمُ النِّيلَ فَخَرُّوا لَهُ سُجَّدا وَ عَرَضَ لَهُ جَبْرَئِيلُ فَقَالَ أَيُّهَا الْمَلِكُ أَعِنِّی عَلَی عَبْدٍ لِی قَالَ فَمَا قِصَّتُهُ قَالَ عَبْدٌ لِی‌‌مَلَّكْتُهُ عَلَی عَبِيدِی وَ خَوَّلْتُهُ مَفَاتِيحِی فَعَادَانِی وَ أَحَبَّ مَنْ عَادَانِی وَ عَادَی مَنْ أَحْبَبْتُ قَالَ لَبِئْسَ الْعَبْدُ عَبْدُكَ لَوْ كَانَ لِی عَلَيْهِ سَبِيلٌ لَأَغْرَقْتُهُ فِی بَحْرِ الْقَلْزَمِ قَالَ أَيُّهَا الْمَلِكُ اكْتُبْ لِی بِذَلِكَ كِتَابا فَدَعَا بِكِتَابٍ وَ دَوَاةٍ فَكَتَبَ مَا جَزَاءُ الْعَبْدِ الَّذِی يُخَالِفُ سَيِّدَهُ فَأَحَبَّ مَنْ عَادَی وَ عَادَی مَنْ أَحَبَّ إِلاَّ أَنْ يُغْرَقَ فِی بَحْرِ الْقَلْزَمِ قَالَ يَا أَيُّهَا الْمَلِكُ اخْتِمْهُ لِی قَالَ فَخَتَمَهُ ثُمَّ دَفَعَهُ إِلَيْهِ فَلَمَّا كَانَ يَوْمَ الْبَحْرِ أَتَاهُ جَبْرَئِيلُ بِالْكِتَابِ فَقَالَ لَهُ خُذْ هَذَا مَا اسْتَحْقَقْتَ بِهِ عَلَی نَفْسِكَ أَوْ هَذَا مَا حَكَمْتَ بِهِ عَلَی نَفْسِكَ. بحارالأنوار، ج 13، ص 132، باب 4، ح 37

[خوانندگان محترم دقت فرمايند كه متن برخی از احاديث و روايات ذكر شده در پاورقی، بيش از ترجمه نقل شده در متن كتاب است. اين به دليل اهميت فوق‌‌العاده مطالب برای برخی از مخاطبان، و انتقال فضای احاديث و ادعيه است. ناگفته نماند كه متن ترجمه شده نياز گروه مخاطبان عام را برطرف می‌‌نمايد].

گوساله سامری كه صدا می‌‌دهد

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۲/۰۶-۷:۴۹:۱۸
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۵/۰۲/۰۶-۷:۵۰:۲۲
    • کد مطلب:16027
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1472

امتحان قوم بنی اسرائيل با گمراه ساختن سامری، و گوساله‌‌پرستی آنان در قرآن آمده است. اين جريان در حديثی چنين توضيح داده شده است.

سبب اين امتحان اين بود: هنگامی كه خداوند به موسی وعده داد كه تا سی روز تورات و الواح الهی را نازل كند، موسی اين وعده را به بنی‌‌اسرائيل خبر داد و سپس به ميقات الهی رفت و هارون را به جانشينی خودش بر قومش گماشت. هنگامی‌‌كه سی روز تمام شد و موسی به سوی آنان بازنگشت، بنی‌‌اسرائيل عصيان كردند و تصميم به كشتن هارون گرفتند با اين بهانه كه موسی [در ادعای نبوت] به ما دروغ گفته و اكنون از ما گريخته است.

در اين زمان ابليس به شكل مردی آمد و به آنان گفت: مسلّماً موسی از شما گريخته و هرگز به سوی شما باز نخواهد گشت، زيور آلات خودتان را جمع كنيد تا برای شما خدايی درست كنم كه آن را عبادت كنيد.

[از سوی ديگر] در روز غرق فرعون و يارانش، سامری از پيشگامان قوم بنی اسرائيل بود. چشمش به جبرئيل افتاد كه سوار بر حيوانی به شكل اسبی نجيب بود. هر گاه آن حيوان سُمَش را بر مكانی از زمين می‌‌گذاشت آن موضع [بر اثر خاصيت سُم آن حيوان آسمانی] حركت می‌‌كرد.

[سامری متوجه اثر خارق العاده پای اين حيوان شد] و از زير سُمِ مركبِ جبرئيل، خاكی برداشت و در كيسه‌‌ای نهاد و نزد خود نگه داشت و به وسيله آن بر ساير بنی اسرائيل فخر می‌‌كرد.

هنگامی كه شيطان نزد بنی اسرائيل آمد و گوساله ساخت، به سامری گفت: خاكی كه همراه توست بياور. سامری نيز آورد. ابليس آن را در شكم گوساله انداخت. هنگامی كه خاك در شكم گوساله قرار گرفت گوساله [بر اثر خاصيت شگفت آن خاك] حركت كرد و به آواز درآمد و بر او مو روييد. بنی‌‌اسرائيل [به خاطر ديدن امور غيرعادی ]برای گوساله سجده كردند. جمعيت سجده‌‌كنندگان هفتاد هزار نفر از بنی اسرائيل بود. [هارون به مخالفت برخاست] و....

سپس خداوند به موسی وحی فرستاد كه ما قوم تو را بعد از تو دچار فتنه كرده و آنان را آزموديم و سامری آنان را گمراه نمود و آنان گوساله‌‌ای را پرستيدند كه صدا داشت.

موسی گفت: پروردگارا، گوساله از سامری بود، اما صدای گوساله از چه كسی بود؟ خداوند فرمود: صدای گوساله از من بود [و من سبب ايجاد چنين صدايی شدم] ای موسی، هنگامی كه ديدم آنان به من پشت كرده‌‌اند و به گوساله رو آورده‌‌اند، خواستم بر اين فتنه بيفزايم [و آزمايش آنان را دشوارتر كنم] و...[1].

 برخی از نكات اين حديث:

1) در اين جريان با امری فوق‌‌العاده غيرعادی روبرو هستيم و آن گوساله‌‌ای طلايی است كه حركت می‌‌كند و صدا دارد و...؛ البته اين امر فتنه‌‌ای بس بزرگ برای تمام اصحاب حضرت موسیـ به استثنای هارونـ است كه به هفتاد هزار نفر می‌‌رسيدند.

2) اين امر غيرعادی به دست شيطان و سامری تحقق می‌‌يابد.

3) خداوند، امور غيرعادی ياد شده را به خودش نسبت می‌‌دهد تا بر فتنه بنی اسرائيل بيفزايد و اين نكته بسيار مهمی است كه تأمّل در آن راهشگای بسياری از معضلات علمی است.

4) منشأ اين فتنه چيزی جز پشت كردن به خدا و روآوردن به گوساله نيست.

 

[1]. فَإِنَّا قَدْ فَتَنَّا قَوْمَكَ قَالَ اخْتَبَرْنَاهُمْ مِنْ بَعْدِكَ وَ أَضَلَّهُمُ السَّامِرِيُّ قَالَ بِالْعِجْلِ الَّذِی عَبَدُوهُ وَ كَانَ سَبَبُ ذَلِكَ أَنَّ مُوسَی عليه‌‌السلام لَمَّا وَعَدَهُ اللَّهُ أَنْ يُنَزِّلَ عَلَيْهِ التَّوْرَاةَ وَ الْأَلْوَاحَ إِلَی ثَلاَثِينَ يَوْما أَخْبَرَ بَنِی إِسْرَائِيلَ بِذَلِكَ وَ ذَهَبَ إِلَی الْمِيقَاتِ وَ خَلَّفَ هَارُونَ عَلَی قَوْمِهِ فَلَمَّا جَاءَتِ الثَّلاَثُونَ يَوْما وَ لَمْ يَرْجِعْ مُوسَی إِلَيْهِمْ عَصَوْا وَ أَرَادُوا أَنْ يَقْتُلُوا هَارُونَ قَالُوا إِنَّ مُوسَی‌‌كَذَبَنَا وَ هَرَبَ مِنَّا فَجَاءَهُمْ إِبْلِيسُ فِی صُورَةِ رَجُلٍ فَقَالَ لَهُمْ إِنَّ مُوسَی قَدْ هَرَبَ مِنْكُمْ وَ لاَ يَرْجِعُ إِلَيْكُمْ أَبَدا فَاجْمَعُوا إِلَيَّ حُلِيَّكُمْ حَتَّي أَتَّخِذَ لَكُمْ إِلَها تَعْبُدُونَهُ وَ كَانَ السَّامِرِيُّ عَلَي مُقَدِّمَةِ مُوسَي يَوْمَ أَغْرَقَ اللَّهُ فِرْعَوْنَ وَ أَصْحَابَهُ فَنَظَرَ إِلَی جَبْرَئِيلَ وَ كَانَ عَلَی حَيَوَانٍ فِی صُورَةِ رَمَكَةٍ وَ كَانَتْ كُلَّمَا وَضَعَتْ حَافِرَهَا عَلَی مَوْضِعٍ مِنَ الْأَرْضِ يَتَحَرَّكُ ذَلِكَ الْمَوْضِعُ فَنَظَرَ إِلَيْهِ السَّامِرِيُّ وَ كَانَ مِنْ خِيَارِ أَصْحَابِ مُوسَي فَأَخَذَ التُّرَابَ مِنْ حَافِرِ رَمَكَةِ جَبْرَئِيلَ وَ كَانَ يَتَحَرَّكُ فَصَرَّهُ فِی صُرَّةٍ وَ كَانَ عِنْدَهُ يَفْتَخِرُ بِهِ عَلَی بَنِی إِسْرَائِيلَ فَلَمَّا جَاءَهُمْ إِبْلِيسُ وَ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ قَالَ لِلسَّامِرِيِّ هَاتِ التُّرَابَ الَّذِي مَعَكَ فَجَاءَ بِهِ السَّامِرِيُّ فَأَلْقَاهُ إِبْلِيسُ فِي جَوْفِ الْعِجْلِ فَلَمَّا وَقَعَ التُّرَابُ فِی جَوْفِهِ تَحَرَّكَ وَ خَارَ وَ نَبَتَ عَلَيْهِ الْوَبَرُ وَ الشَّعْرُ فَسَجَدَ لَهُ بَنُو إِسْرَائِيلَ فَكَانَ عَدَدُ الَّذِينَ سَجَدُوا سَبْعِينَ أَلْفا مِنْ بَنِی إِسْرَائِيلَ فَقَالَ لَهُمْ هَارُونُ كَمَا حَكَی اللَّهُ يا قَوْمِ إِنَّما فُتِنْتُمْ بِهِ وَ إِنَّ رَبَّكُمُ الرَّحْمنُ فَاتَّبِعُونِی وَ أَطِيعُوا أَمْرِی قالُوا لَنْ نَبْرَحَ عَلَيْهِ عاكِفِينَ حَتَّی يَرْجِعَ إِلَيْنا مُوسی فَهَمُّوا بِهَارُونَ حَتَّی هَرَبَ مِنْ بَيْنِهِمْ وَ بَقُوا فِی‌‌ذَلِكَ حَتَّی تَمَّ مِيقَاتُ مُوسَی أَرْبَعِينَ لَيْلَةً فَلَمَّا كَانَ يَوْمُ عَشَرَةٍ مِنْ ذِی‌‌الْحِجَّةِ أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَيْهِ الْأَلْوَاحَ فِيهِ التَّوْرَاةُ وَ مَا يَحْتَاجُونَ إِلَيْهِ مِنْ أَحْكَامِ السِّيَرِ وَ الْقِصَصِ ثُمَّ أَوْحَی اللَّهُ إِلَی مُوسَی فَإِنَّا قَدْ فَتَنَّا قَوْمَكَ مِنْ بَعْدِكَ وَ أَضَلَّهُمُ السَّامِرِيُّ وَ عَبَدُوا الْعِجْلَ وَ لَهُ خُوَارٌ فَقَالَ مُوسَی عليه‌‌السلام يَا رَبِّ الْعِجْلُ مِنَ السَّامِرِيِّ فَالْخُوَارُ مِمَّنْ قَالَ مِنِّي يَا مُوسَي أَنَا لَمَّا رَأَيْتُهُمْ قَدْ وَلَّوْا عَنِّی إِلَی الْعِجْلِ أَحْبَبْتُ أَنْ أَزِيدَهُمْ فِتْنَةً فَرَجَعَ مُوسی كَمَا حَكَی اللَّهُ إِلی قَوْمِهِ غَضْبانَ أَسِفا قالَ يا قَوْمِ أَ لَمْ يَعِدْكُمْ رَبُّكُمْ وَعْدا حَسَنا أَ فَطالَ عَلَيْكُمُ الْعَهْدُ أَمْ أَرَدْتُمْ أَنْ يَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبٌ مِنْ رَبِّكُمْ فَأَخْلَفْتُمْ مَوْعِدِی ثُمَّ رَمَی بِالْأَلْوَاحِ وَ أَخَذَ بِلِحْيَةِ أَخِيهِ هَارُونَ وَ رَأْسِهِ يَجُرُّهُ إِلَيْهِ فَقَالَ لَهُ ما مَنَعَكَ إِذْ رَأَيْتَهُمْ ضَلُّوا أَلاَّ تَتَّبِعَنِ أَ فَعَصَيْتَ أَمْرِی‌‌فَقَالَ هَارُونُ كَمَا حَكَی اللَّهُ يَا بْنَ أُمَّ لا تَأْخُذْ بِلِحْيَتِی وَ لا بِرَأْسِی‌‌إِنِّی خَشِيتُ أَنْ تَقُولَ فَرَّقْتَ بَيْنَ بَنِی إِسْرائِيلَ وَ لَمْ تَرْقُبْ قَوْلِی‌‌فَقَالَ لَهُ بَنُو إِسْرَائِيلَ ما أَخْلَفْنا مَوْعِدَكَ بِمَلْكِنا قَالَ مَا خَالَفْنَاكَ وَ لكِنَّا حُمِّلْنا أَوْزارا مِنْ زِينَةِ الْقَوْمِ يَعْنِی مِنْ حُلِيِّهِمْ فَقَذَفْناها قَالَ التُّرَابُ الَّذِی جَاءَ بِهِ السَّامِرِيُّ طَرَحْنَاهُ فِي جَوْفِهِ ثُمَّ أَخْرَجَ السَّامِرِيُّ الْعِجْلَ وَ لَهُ خُوَارٌ فَقَالَ لَهُ مُوسَی فَما خَطْبُكَ يا سامِرِيُّ قالَ السَّامِرِيُّ بَصُرْتُ بِما لَمْ يَبْصُرُوا بِهِ فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ يَعْنِی مِنْ تَحْتِ حَافِرِ رَمَكَةِ جَبْرَئِيلَ فِی الْبَحْرِ فَنَبَذْتُها أَيْ أَمْسَكْتُهَا وَ كَذلِكَ سَوَّلَتْ لِي نَفْسِي أَيْ زَيَّنَتْ فَأَخْرَجَ مُوسَی الْعِجْلَ فَأَحْرَقَهُ بِالنَّارِ وَ أَلْقَاهُ فِی الْبَحْرِ... بحارالأنوار، ج 13، ص 209، باب 7، ح 4 

بارش باران به دعای راهب

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۲/۰۶-۷:۵۲:۲۵
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۵/۰۲/۰۶-۷:۵۲:۲۳
    • کد مطلب:16028
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1423

در زمان امام حسن عسكری عليه‌‌السلام مردم سامرا دچار قحطی شدند. خليفه به حاجب خود و اهل مملكت دستور داد برای [انجام نماز و] طلب باران به خارج شهر بروند. سه روز پياپی به مصلای خارج از شهر رفتند و دعا كردند اما باران نيامد. در روز چهارم جاثليق، عالم بزرگ مسيحيان با مسيحيان و راهبان به سوی صحرا رفت. در ميان آنها راهبی بود كه هر گاه دستش را به سوی آسمان بلند می‌‌كرد، باران فراوان با قطرات درشت می‌‌باريد.

بيشتر مردم در دينشان به ترديد افتادند و شگفت‌‌زده شدند و به دين مسيحيت گرايش پيدا كردند.

خليفه [حكومتش را در خطر ديد و از ناچاری] كسی را به سوی امام حسن عسگری عليه‌‌السلام كه در آن هنگام در زندان بود فرستاد و امام عليه‌‌السلام را از زندانش بيرون آورد و به او گفت: امت جدّت را درياب كه به راستی‌‌نابود شدند.

امام عليه‌‌السلام فرمود: من فردا به خارج شهر [محل مراسم طلب باران ]می‌‌روم و شك را، اگر خدای تعالی بخواهد، برطرف می‌‌كنم.

در روز سوم [از خروج مسيحيان] جاثليق با راهبان بيرون آمدند. امام حسن عليه‌‌السلام نيز با گروهی از يارانش بيرون آمدند.

هنگامی كه امام عليه‌‌السلام راهب را ديد كه دستش را به سوی آسمان بلند كرده، به يكی از غلامانش فرمود: دست راست راهب را بگيرد و آن چه بين دو انگشتش هست، درآور. او نيز چنين كرد و از بين دو انگشت سبابه‌‌اش استخوانی سياه درآورد. امام عليه‌‌السلام آن استخوان را در دست گرفت و سپس به راهب فرمود: اكنون طلب باران كن. راهب طلب باران كرد [اما برخلاف گذشته] آسمانی كه ابری بود صاف شد و خورشيد با درخشندگی آشكار شد.

خليفه از امام عليه‌‌السلام پرسيد: اين استخوان [كه چنين خاصيتی دارد ]چيست؟ امام عليه‌‌السلام فرمود: اين مرد گذرش بر قبر پيامبری افتاده و اين استخوان پيامبر به دست او افتاده است و از خواص استخوان پيامبران اين است كه هيچ گاه آشكار نمی‌‌شود مگر اين كه آسمان پر باران شود.[1]

احاديث ياد شده نشان می‌‌دهد كه امور غيرعادی از اهل باطل و حتی دشمنان خدا نيز می‌‌تواند بروز كند آنچنان كه موجب تحيّر و گمراهی نادانان گردد.

به اين مطلب كه برخی امور ممكن است به حكمتی از سوی خداوند سبب تحير و گمراهی شود اضلال می‌‌گويند. مسئله اضلال خداوند، موضوع پيچيده‌‌ای است كه در نظر داريم تا اندازه‌‌ای آن را بررسی نماييم.

 

[1]. رُوِيَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ سَابُورَ قَالَ قُحِطَ النَّاسُ بِسُرَّ مَنْ رَأَي فِی زَمَنِ الْحَسَنِ الْأَخِيرِ عليه‌‌السلام فَأَمَرَ الْخَلِيفَةُ الْحَاجِبَ وَ أَهْلَ الْمَمْلَكَةِ أَنْ يَخْرُجُوا إِلَی الاِسْتِسْقَاءِ فَخَرَجُوا ثَلاَثَةَ أَيَّامٍ مُتَوَالِيَةٍ إِلَی الْمُصَلَّی وَ يَدْعُونَ فَمَا سُقُوا فَخَرَجَ الْجَاثَلِيقُ فِی الْيَوْمِ الرَّابِعِ إِلَی الصَّحْرَاءِ وَ مَعَهُ النَّصَارَی وَ الرُّهْبَانُ وَ كَانَ فِيهِمْ رَاهِبٌ فَلَمَّا مَدَّ يَدَهُ هَطَلَتِ السَّمَاءُ بِالْمَطَرِ فَشَكَّ أَكْثَرُ النَّاسِ وَ تَعَجَّبُوا وَ صَبَوْا إِلَی دِينِ النَّصْرَانِيَّةِ فَأَنْفَذَ الْخَلِيفَةُ إِلَی الْحَسَنِ عليه‌‌السلام وَ كَانَ مَحْبُوسا فَاسْتَخْرَجَهُ مِنْ مَحْبَسِهِ وَ قَالَ الْحَقْ أُمَّةَ جَدِّكَ فَقَدْ هَلَكَتْ فَقَالَ إِنِّی خَارِجٌ فِی الْغَدِ وَ مُزِيلُ الشَّكِّ إِنْ شَاءَ اللَّهُ تَعَالَی فَخَرَجَ الْجَاثَلِيقُ فِی الْيَوْمِ الثَّالِثِ وَ الرُّهْبَانُ مَعَهُ وَ خَرَجَ الْحَسَنُ عليه‌‌السلامفِی نَفَرٍ مِنْ أَصْحَابِهِ فَلَمَّا بَصُرَ بِالرَّاهِبِ وَ قَدْ مَدَّ يَدَهُ أَمَرَ بَعْضَ مَمَالِيكِهِ أَنْ يَقْبِضَ عَلَی يَدِهِ الْيُمْنَی وَ يَأْخُذَ مَا بَيْنَ إِصْبَعَيْهِ فَفَعَلَ وَ أَخَذَ مِنْ بَيْنِ سَبَّابَتَيْهِ عَظْما أَسْوَدَ فَأَخَذَهُ الْحَسَنُ عليه‌‌السلام بِيَدِهِ ثُمَّ قَالَ لَهُ اسْتَسْقِ الاْنَ فَاسْتَسْقَی وَ كَانَ السَّمَاءُ مُتَغَيِّما فَتَقَشَّعَتْ وَ طَلَعَتِ الشَّمْسُ بَيْضَاءَ فَقَالَ الْخَلِيفَةُ مَا هَذَا الْعَظْمُ يَا أَبَا مُحَمَّدٍ قَالَ عليه‌‌السلام هَذَا رَجُلٌ مَرَّ بِقَبْرِ نَبِيٍّ مِنَ الْأَنْبِيَاءِ فَوَقَعَ إِلَی يَدِهِ هَذَا الْعَظْمُ وَ مَا كُشِفَ مِنْ عَظْمِ نَبِيٍّ إِلاَّ وَ هَطَلَتِ السَّمَاءُ بِالْمَطَرِ. بحارالأنوار، ج 50، ص 270، باب 3، ح 37 

حل معضله إضلال خداوند

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۲/۱۲-۸:۵:۸
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۵/۰۲/۱۲-۸:۵:۶
    • کد مطلب:16033
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1500

همچنان كه گفتيم تجزيه و تحليل جريانات ياد شده، عقده‌‌گشای بسياری از معضلات فكری در مورد امور غيرعادی است. بسيار مناسبت دارد كه به برخی از حكمت‌‌های پنهان در اين موارد اشاره‌‌ای داشته باشيم.

خذلان الهی نسبت به اهل باطل امری است مسلّم، و اين مطلب گاهی در قرآن به صراحت بيان شده است، اما فتنه‌‌هايی كه موجب تزلزل اهل حق می‌‌گردد نيازمند توجيه است.

به لطف الهی اين مشكل نيز مانند بسياری از معضلات حاكم بر افكار، در سفره علوم آل محمّد عليهم‌‌السلام حل شده است؛ توجه كنيد:

اميرالمؤمنين عليه‌‌السلام به عبداللّه‌‌ پسر يحيی فرمود: ستايش خداوندی را كه به وسيله محنت‌‌های شيعيانِ ما، گناهانشان را در دنيا پاك كرد تا طاعت‌‌های آنان سالم بماند و استحقاق ثواب بر آنها را [در آخرت] پيدا كنند.

عبداللّه‌‌ پرسيد: ای اميرالمؤمنين! ما شيعيان جز در دنيا به گناهانمان مجازات نمی‌‌شويم؟ حضرت فرمود: آری چنين است، آيا نشنيده‌‌ای سخن رسول خدا صلی‌‌الله‌‌عليه‌‌و‌‌آله را كه فرمود دنيا زندان مؤمن و بهشت كافر است. به راستی كه خداوند تعالی شيعيان را به وسيله ابتلاء آنها به گرفتاری‌‌ها و به سبب غفران آن‌‌ها با مصائب در دنيا، از گناهانشان پاك می‌‌گرداند. به راستی كه خداوند فرموده است: و هر [گونه] مصيبتی به شما برسد به سبب دستاورد خود شماست، و [خدا] از بسياری [از گناهان] درمی‌‌گذرد. تا هنگامی كه شيعيان وارد قيامت می‌‌شوند [تنها] طاعات و عبادات آنها پرونده اعمالشان را پر كند.

همچنين خداوند طاعات دشمنان آل محمّد عليهم‌‌السلام را هر چند كه ارزش و وزنی ندارد، در دنيا پاداش می‌‌دهد، و زمانی كه به قيامت آيند گناهان آنان و دشمنی با آل محمّد عليهم‌‌السلام و دشمنی با ياران خوبشان [به تنهايی] بر آنان گذاشته شود؛ پس در آتش انداخته می‌‌شوند.

به راستی كه از محمد پيامبر خدا صلی‌‌الله‌‌عليه‌‌و‌‌آله شنيدم كه می‌‌فرمود: در گذشته پيش از شما دو مرد بودند يكی فرمانبردار خداوند و ديگری كافر به خداوند كه آشكارا دشمنی با دوستان خدا و دوستی با دشمنان خدا داشت؛ هر كدام از اين دو، پادشاه بزرگی در بخشی از زمين بودند.

كافر بيمار شد و به نوعی ماهی اشتها پيدا كرد كه آن زمان فصل صيد آن نبود؛ زيرا آن نوع ماهی در آن وقت آن چنان در اعماق درياها رفته بود كه امكان صيد آن نبود. [به دليل انحصار معالجه به آن نوع ماهی] پزشكان، پادشاه كافر را از سلامتی‌‌اش نااميد كردند و سفارش كردند كه جانشين [خود را] تعيين كند و به او گفتند كه تو جاودان‌‌تر از ساير مردگان نيستی؛ چرا كه شفای تو در اين ماهی است كه ميل به آن پيدا كرده‌‌ای و راهی هم به اين ماهی نيست.

در اين هنگام خداوند فرشته‌‌ای را فرستاد و به او امر كرد تا اين ماهی را از اعماق اقيانوس‌‌ها به سوی ساحل براند تا گرفتن آن آسان گردد. در نتيجه اين ماهی برای پادشاه صيد شد و او هم آن را خورد و از بيماری رهايی يافت و سال‌‌ها پس از اين فرمانروايی كرد.

پادشاه با ايمان نيز [به همين بيماری] مبتلا شد. البته در هنگام فراوانی اين نوع ماهی، حتی نهرها هم از آن خالی نبود، آن چنان كه صيد آن بسيار آسان بود. پادشاه با ايمان نيز ميل به اين ماهی پيدا كرد و پزشكان نيز برايش توصيه كردند و به او گفتند كه خوشحال باش كه اين زمان فصل همين نوع ماهی است؛ صيد می‌‌شود و از آن می‌‌خوری و خوب می‌‌شوی.

در اين هنگام خداوند همان فرشته را فرستاد و دستور داد كه اين نوع ماهی را از نهرها به سوی اعماق اقيانوس‌‌ها براند تا در دسترس نباشد. در نتيجه ماهی كه داروی پادشاه با ايمان بود، پيدا نشد و پادشاه مُرد.

فرشتگان آسمان و اهالی همان سرزمين از اين امر شگفت‌‌زده شدند، تا آن جا كه نزديك بود مردم دچار فتنه گردند و در دينشان به ترديد افتند؛ زيرا ديدند خداوند آن چه كه ممكن نبود بر كافر ممكن ساخت و آن چه كه ممكن بود بر مؤمن ناممكن ساخت.

خداوند به فرشتگان آسمانی، و پيامبری كه آن زمان در آن سرزمين بود وحی نمود كه: به راستی كه منم خداوند كريمِ صاحب فضلِ توانا. آن چه عطا می‌‌كنم زيانی به من نمی‌‌رساند و آن چه باز می‌‌دارم از من چيزی كم نمی‌‌كند، و من ذره‌‌ای به كسی ستم نمی‌‌كنم.

اما نسبت به پادشاه كافر، به اين دليل صيد ماهی در غير فصل را برايش آسان نمودم كه پاداش كار خوبی باشد كه انجام داده بود، زيرا بر من است كه كار خوب كسی را باطل نگردانم. اين پاداش پادشاه كافر برای اين بود كه هنگام ورود به قيامت كار خوبی در پرونده او نباشد و به سبب كفرش داخل آتش شود.

و اين كه از پادشاه عابد همين ماهی را بازداشتم، به خاطر گناهی بود كه از او سر زده بود. خواستم با نرسيدن به اشتهايش و نابود ساختن آن دوا، از گناهش پاك شود و بدون گناه بر من وارد شود و بدين گونه داخل بهشت گردد.[1]

 روايتی ديگر در اين زمينه:

از امام باقر عليه‌‌السلام شنيدم كه می‌‌فرمود: دو فرشته كه از آسمان فرود می‌‌آمدند، در هوا با يكديگر ملاقات كردند. يكی از ديگری پرسيد: برای چه امری فرود آمدی؟ گفت: خداوند عز و جل مرا به دريای ايل فرستاد تا ماهی‌‌ای را به سوی ستمگری از ستمگران كه ميل به آن ماهی در آن دريا پيدا كرده، برانم. خداوند به من فرمان داد كه آن ماهی را به سوی صياد ماهی برانم تا آن را برای ستمگر بگيرد با اين هدف كه خداوند نهايت آرزوی ستمگر را در حال كفرش به او برساند.

سپس [او از فرشته اول] پرسيد: تو برای چه مأموريتی برانگيخته شدی؟ پاسخ داد خداوند عز و جل مرا در امری شگفت‌‌تر از مأموريت تو فرستاده است. مرا به سوی بنده مؤمنش كه روزه‌‌دار قائم به عبادت و دعا، و صدايش در آسمان شناخته شده، فرستاده است تا ديگی كه در آن برای افطارش غذا پخته بود، بريزم تا بدين وسيله خداوند به هدفش كه نهايت امتحان ايمان اوست برسد.[2]

ترديدی نيست كه در اين زمينه روايات ديگری هم وجود دارد، و پيام كلی آنها اين است:

خداوند برای اين كه پرونده مؤمنين، از بدی خالی گردد آنها را دچار ابتلائاتی می‌‌كند تا هنگامی كه نزد خداوند می‌‌آيند هيچ نقطه تاريكی در پرونده آنان نباشد. همچنين خداوند برای تسويه حساب كامل كافران در دنيا، تمام نيكی آنان را در دنيا جبران می‌‌كند تا هنگامی كه نزد خدا می‌‌آيند هيچ نقطه روشنی در پرونده آنان نباشد.

 

[1]. قَالَ الصَّادِقُ عليه‌‌السلام قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه‌‌السلام لِعَبْدِ اللَّهِ بْنِ يَحْيَی الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی جَعَلَ تَمْحِيصَ
ذُنُوبِ شِيعَتِنَا فِی الدُّنْيَا بِمِحْنَتِهِمْ لِتَسْلَمَ بِهَا طَاعَاتُهُمْ وَ يَسْتَحِقُّوا عَلَيْهَا ثَوَابَهَا فَقَالَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ يَحْيَی يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ وَ إِنَّا لاَ نُجَازَی بِذُنُوبِنَا إِلاَّ فِی الدُّنْيَا قَالَ نَعَمْ أَ مَا سَمِعْتَ قَوْلَ رَسُولِ اللَّهِ صلی‌‌الله‌‌عليه‌‌و‌‌آله الدُّنْيَا سِجْنُ الْمُؤْمِنِ وَ جَنَّةُ الْكَافِرِ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَی يُطَهِّرُ شِيعَتَنَا مِنْ ذُنُوبِهِمْ فِی الدُّنْيَا بِمَا يَبْتَلِيهِمْ بِهِ مِنَ الْمِحَنِ وَ بِمَا يَغْفِرُهُ لَهُمْ فَإِنَّ اللَّهَ يَقُولُ وَ ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ وَ يَعْفُوا عَنْ كَثِيرٍ حَتَّی إِذَا وَرَدُوا الْقِيَامَةَ تَوَفَّرَتْ عَلَيْهِمْ طَاعَاتُهُمْ وَ عِبَادَاتُهُمْ وَ إِنَّ أَعْدَاءَ آلِ مُحَمَّدٍ يُجَازِيهِمْ عَنْ طَاعَةٍ تَكُونُ مِنْهُمْ فِی الدُّنْيَا وَ إِنْ كَانَ لاَ وَزْنَ لَهَا لِأَنَّهُ لاَ إِخْلاَصَ مَعَهَا وَ إِذَا وَافَوُا الْقِيَامَةَ حُمِلَتْ عَلَيْهِمْ ذُنُوبُهُمْ وَ بُغْضُهُمْ لِمُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ خِيَارِ أَصْحَابِهِ فَقُذِفُوا فِی النَّارِ وَ لَقَدْ سَمِعْتُ مُحَمَّدا رَسُولَ اللَّهِ صلی‌‌الله‌‌عليه‌‌و‌‌آله يَقُولُ إِنَّهُ كَانَ فِيمَا مَضَی قَبْلَكُمْ رَجُلاَنِ أَحَدُهُمَا مُطِيعٌ لِلَّهِ مُؤْمِنٌ وَ الاْخَرُ كَافِرٌ بِهِ مُجَاهِرٌ بِعَدَاوَةِ أَوْلِيَائِهِ وَ مُوَالاَةِ أَعْدَائِهِ وَ كُلُّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا مَلِكٌ عَظِيمٌ فِی قُطْرٍ مِنَ الْأَرْضِ فَمَرِضَ الْكَافِرُ فَاشْتَهَی‌‌سَمَكَةً فِی غَيْرِ أَوَانِهَا لِأَنَّ ذَلِكَ الصِّنْفَ مِنَ السَّمَكِ كَانَ فِی‌‌ذَلِكَ الْوَقْتِ فِی اللُّجَجِ بِحَيْثُ لاَ يُقْدَرُ عَلَيْهِ فَآيَسَتْهُ الْأَطِبَّاءُ مِنْ نَفْسِهِ وَ قَالُوا اسْتَخْلِفْ فِی مُلْكِكَ مَنْ يَقُومُ بِهِ فَلَسْتَ بِأَخْلَدَ مِنْ أَصْحَابِ الْقُبُورِ فَإِنَّ شِفَاءَكَ فِی هَذِهِ السَّمَكَةِ الَّتِی اشْتَهَيْتَهَا وَ لاَ سَبِيلَ إِلَيْهَا فَبَعَثَ اللَّهُ مَلَكا وَ أَمَرَهُ أَنْ يُزْعِجَ تِلْكَ السَّمَكَةَ إِلَی حَيْثُ يَسْهُلُ أَخْذُهَا فَأُخِذَتْ لَهُ تِلْكَ السَّمَكَةُ فَأَكَلَهَا وَ بَرَأَ مِنْ مَرَضِهِ وَ بَقِيَ فِي مُلْكِهِ سِنِينَ بَعْدَهَا ثُمَّ إِنَّ ذَلِكَ الْمَلِكَ الْمُؤْمِنَ مَرِضَ فِی وَقْتٍ كَانَ جِنْسُ ذَلِكَ السَّمَكِ بِعَيْنِهِ لاَ يُفَارِقُ الشُّطُوطَ الَّتِی يَسْهُلُ أَخْذُهُ مِنْهَا مِثْلَ عِلَّةِ الْكَافِرِ فَاشْتَهَی تِلْكَ السَّمَكَةَ وَ وَصَفَهَا لَهُ الْأَطِبَّاءُ وَ قَالُوا طِبْ نَفْسا فَهَذَا أَوَانُهُ تُؤْخَذُ لَكَ فَتَأْكُلُ مِنْهَا وَ تَبْرَأُ فَبَعَثَ اللَّهُ ذَلِكَ الْمَلَكَ فَأَمَرَهُ أَنَّ يُزْعِجَ جِنْسَ تِلْكَ السَّمَكَةِ عَنِ الشُّطُوطِ إِلَی اللُّجَجِ لِئَلاَّ يُقْدَرَ عَلَيْهِ فَلَمْ تُوجَدْ حَتَّی مَاتَ الْمُؤْمِنُ مِنْ شَهْوَتِهِ وَ بِعَدَمِ دَوَائِهِ فَعَجِبَ مِنْ ذَلِكَ مَلاَئِكَةُ السَّمَاءِ وَ أَهْلُ ذَلِكَ الْبَلَدِ فِی الْأَرْضِ حَتَّی كَادُوا يُفْتَنُونَ لِأَنَّ اللَّهَ تَعَالَی‌‌سَهَّلَ عَلَی الْكَافِرِ مَا لاَ سَبِيلَ لَهُ إِلَيْهِ وَ عَسَّرَ عَلَی الْمُؤْمِنِ مَا كَانَ السَّبِيلُ إِلَيْهِ سَهْلاً فَأَوْحَی اللَّهُ إِلَی مَلاَئِكَةِ السَّمَاءِ وَ إِلَی نَبِيِّ ذَلِكَ الزَّمَانِ فِی الْأَرْضِ إِنِّی أَنَا اللَّهُ الْكَرِيمُ الْمُتَفَضِّلُ الْقَادِرُ لاَ يَضُرُّنِی مَا أُعْطِی وَ لاَ يَنْقُصُنِی مَا أَمْنَعُ وَ لاَ أَظْلِمُ أَحَدا مِثْقَالَ ذَرَّةٍ فَأَمَّا الْكَافِرُ فَإِنَّمَا سَهَّلْتُ لَهُ أَخْذَ السَّمَكَةِ فِی غَيْرِ أَوَانِهَا لِيَكُونَ جَزَاءً عَلَی حَسَنَةٍ كَانَ عَمِلَهَا إِذْ كَانَ حَقّا أَلاَّ أُبْطِلَ لِأَحَدٍ حَسَنَةً حَتَّی يَرِدَ الْقِيَامَةَ وَ لاَ حَسَنَةَ فِی صَحِيفَتِهِ وَ يَدْخُلَ النَّارَ بِكُفْرِهِ وَ مَنَعْتُ الْعَابِدَ ذَلِكَ السَّمَكَةَ بِعَيْنِهَا لِخَطِيئَةٍ كَانَتْ مِنْهُ فَأَرَدْتُ تَمْحِيصَهَا عَنْهُ بِمَنْعِ تِلْكَ الشَّهْوَةِ وَ إِعْدَامِ ذَلِكَ الدَّوَاءِ وَ لِيَأْتِيَنِی وَ لاَ ذَنْبَ عَلَيْهِ فَيَدْخُلَ الْجَنَّةَ. ( بحارالأنوار، ج 64، ص 232، باب 12، ح 48 )

[2]. عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ قَيْسٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه‌‌السلام يَقُولُ إِنَّ مَلَكَيْنِ هَبَطَا مِنَ السَّمَاءِ فَالْتَقَيَا فِی الْهَوَاءِ فَقَالَ أَحَدُهُمَا لِصَاحِبِهِ فِيمَا هَبَطْتَ قَالَ بَعَثَنِيَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَي بَحْرِ إِيلٍ أَحْشُرُ سَمَكَةً إِلَي جَبَّارٍ مِنَ الْجَبَابِرَةِ اشْتَهَی عَلَيْهِ سَمَكَةً فِی ذَلِكَ الْبَحْرِ فَأَمَرَنِی أَنْ أَحْشُرَ إِلَی الصَّيَّادِ سَمَكَ الْبَحْرِ حَتَّی يَأْخُذَهَا لَهُ لِيُبَلِّغَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ غَايَةَ مُنَاهُ فِی كُفْرِهِ فَفِيمَا بُعِثْتَ أَنْتَ قَالَ بَعَثَنِيَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِي أَعْجَبَ مِنَ الَّذِي بَعَثَكَ فِيهِ بَعَثَنِی إِلَی عَبْدِهِ الْمُؤْمِنِ الصَّائِمِ الْقَائِمِ الْمَعْرُوفِ دُعَاؤُهُ وَ صَوْتُهُ فِی‌‌السَّمَاءِ لِأُكْفِئَ قِدْرَهُ الَّتِی طَبَخَهَا لاِءِفْطَارِهِ لِيُبَلِّغَ اللَّهُ فِی الْمُؤْمِنِ الْغَايَةَ فِی اخْتِبَارِ إِيمَانِهِ. بحارالأنوار، ج 64، ص 229، باب 12، ح 40 

2ـ امدادهای ويژه عوام مؤمنين

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۲/۱۶-۱۷:۱۰:۲۰
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۵/۰۲/۱۶-۱۷:۱۰:۱۸
    • کد مطلب:16041
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1418

هر چند برخی از مؤمنين واقعی در اثر تقرب به خداوند متعال به قدرت ويژه‌‌ای دست می‌‌يابند، اما مسلّماً بسياری از آنها چنين نيستند. به زبان ديگر گاهی اوقات رحمت خداوند شامل حال عوام از مؤمنين می‌‌گردد و آن‌‌ها به شكلی از كرامات بهره‌‌مند می‌‌شوند. بر اين گونه قضايا، معجزه هم اطلاق شده است.

در اين مورد سيد نعمه‌‌اللّه‌‌ جزايری در كتاب انوارالنعمانيه چنين می‌‌نويسد:

تحقيقاً برای من درستی اين مطلب نقل شده است كه سنّيان با شهرتی كه در داخل آتش شدن و گرفتن مارها و عقرب‌‌ها دارند، احياناً با بعضی‌‌از عوام شيعه معارضه كرده‌‌اند و به توانايی خود و ناتوانی شيعه در اين گونه كارها، بر شيعيان فخر فروخته‌‌اند، اما [ديده شده است كه] شيعه و سنی [با هم ]داخل آتش شده، ولی سنی سوخته و شيعه سالم از آتش خارج شده، با اين كه داخل آتش شدن كار سنی [دوره ديده] بوده است.

مطلب دوم در اين باره اين است كه شيعيان ما نيز در اين دوران، بر انجام اين گونه كارها، مانند داخل آتش شدن و غير آن كه مختص به سنيان بود، توانا شده‌‌اند.

و تحقيقاً در دهه هفتاد پس از هزار (سال 1070 به بعد) در نزديكی اهواز مردی آشكار شده كه گفته است علی بن الحسين عليه‌‌السلام يا در خواب يا در بيداری بر او آشكار شده و او را بر اين گونه كارها توانا ساخته است.

اين مرد به مردم اجازه انجام آن را می‌‌داد به اين شكل كه با انداختن آب دهانش در دهان كسی كه می‌‌خواسته اين امور را ياد بگيرد، آن شخص را بر اين گونه كارها توانا می‌‌كرده است.

هنگامی كه در اين ايام به سرزمينمان الجزاير وارد شدم گروهی از هم مذهبی‌‌هايمان جمع شدند و آتشی افروختند و داخل آن شدند. وقتی آتش خاموش گرديد، با لباس سالم از آتش خارج شدند.

[اگر پرسيده شود] چگونه امثال اين امور واقع می‌‌شود، می‌‌گويم اين مطلب و مانند آن هيچ ارتباطی به علم جادو و شعبده ندارد.

بله، ممكن است سبب صدور چنين كارهايی از شيعيان ما و دليل اين كه خداوند آنان را بر اين كار توانا ساخته، اين باشد كه مخالفين ما را به زانو در آوَرَند؛ زيرا آنان زمان طولانی به اين امور بر شيعيان افتخار می‌‌كردند و اين امر موجب سستی اعتقاد برخی از عوام شيعه شده بود كه [از خود می‌‌پرسيدند] اگر مذهب سنيان باطل است، چگونه خداوند اين كارها را بر دست آنان جاری می‌‌كند؟

و [شيعيان بايد] بدانند كه انجام امثال اين كارها به دست كفار هند و مانند آنها، مهم‌‌تر و بيشتر است از كارهايی كه مخالفين ما انجام می‌‌دهند.

[در هر صورت] چون كه اين گونه كارها سبب افتخار مخالفين ما، و موجب سستی اعتقاد بعضی از عوام ما گرديد، خداوند [توانايی انجام آن امور را] بر دست برخی از شيعيان جاری ساخت تا چنين تصوری نشود.

از همين روست كه خداوند اين امور را تنها بر دست عوام ما، كه نه علمی دارند و نه عملی، جاری كرده است تا دانسته شود كه اين كار و مانند آن، ارتباطی به حقيقت اديان يا بطلان اديان ندارد.[1]

روشن است كه در اين گونه موارد، پای اثبات حق و ابطال باطل به ميان می‌‌آيد؛ از اين رو نيازی به رياضت و چله نشينی نيست و حتی ممكن است اين امور از كودكی هم سر زند، كه يك نمونه آشكار آن در دوران ما، داخل آتش شدن شيعيان در هند و غير آن،در روز عاشورا است.

 

[1]. قَدْ نُقِلَ لِي صَحِيحا أَنَّ أَهْلَ الْخِلاَفِ مَعَ شُهْرَتِهِمْ بِدُخُولِ النَّارِ وَقَبْضِ الْحَيَّاتِ وَالْعَقَارِبِ رُبَمَا عَارَضُوا بَعْضَ عَوَامِّ الشِّيعَةِ وَفَخَرُوا عَلَيْهِمْ بِالْقُدْرَةِ عَلَي مِثْلِ تِلْكَ الأَفْعَالِ وَعَدَمِ قُدْرَةِ الشِّيعَةِ عَلَيْهَا فَيَدْخُلُ الشِّيعِيُّ وَالسُّنِيُّ إِلَي النَّارِ فَيحْتَرِقُ السُّنِّيُّ وَيَخْرُجُ الشِّيعِيُّ مَعَ أَنَّ دُخُولَ النَّارِ كَانَ عَمَلَهُ.

الْأَمْرُ الثّانِي فِي أَنَّ شِيعَتَناَ فِي هذِهِ الْأَعْصَارِ قَدْ أَقْدَرُوا عَلَي تِلْكَ الْأَفْعَالِ الَّتِي قَدْ خَصَّ بِهَا جُمْهُورَ الْمُخَالِفِينَ مِثلَ دُخُولِ النَّارِ وَ غَيْرِهَا وَ قَدْ ظَهَرَ هَذَا فِي عَشْرِ سَبْعِينَ بَعْدَ الْأَلْفِ فِي قُرْبِ الْأَهْوَازِ رَجُلٌ قَالَ أَنَّ عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ عليه‌‌السلام قَدْ ظَهَرَ عَلَيْهِ إِمَّا يَقْظَةً وَ إِمَّا نَوْما وَ أَقْدَرَهُ عَلَي تِلْكَ الْأَفْعَالِ وَ كَانَ يُعْطِي النَّاسَ الرُّخَصَ فِي صُنْعِ تِلْكَ الْأَفْعَالِ وَ ذَلِكَ بِأَنْ يَبْصِقَ فِي فَمِ مَنْ أَرَادَ تَعْلِيمَهُ فَصَيَّرَ قَادِرا عَلَي تِلْكَ الْأَفْعَالِ وَ لَمَّا وَرَدْتُ فِي حَوَالِي تِلْكَ الْأَوْقَاتِ إِلَي بِلاَدِنَا الْجَزَايِرِ إِجْتَمَعَ جَمَاعَةٌ مِنْ أَهْلِ نِحْلَتِنَا وَ أَوْقَدُوا نَارا وَ دَخَلُوهَا فَلَمَّا خَمَدَتْ خَرَجُوا وَ ثِيَابَهُمْ سَالِمِينَ فَكَيْفَ يَكُونُ مِثْلَ هَذَا؟ قُلْتُ أَنَّ هَذِهِ وَأَمْثَالَهُ مِمَّا لاَ مَدْخَلَ لَهُ فِي عِلْمِ السِّحْرِ وَالشُّعْبَدَةِ، نَعَمْ يَجُوزُ أَنْ يَكُونَ السَّبَبُ فِي صُدُورِهِ مِنْ شِيعَتِنَا وَ إِقْدَارِ اللّه‌‌ لَهُمْ عَلَيْهِ كَسْرَ شَوْكَةِ مُخَالِفِينَا فَإِنَّهُمْ كَانُوا يَفْتَخِرُونَ بِهَذِهِ عَلَي أَهْلِ مَذْهَبِنَا زَمَانا طَوِيلاً وَ بِهَا ضَعُفَ إِعْتِقَادُ بَعْضِ عَوَامِّ مَذْهَبِنَا مِنْ أَنَّ مَذْهَبَ الْجُمْهُورِ إِذَا كَانَ بَاطِلاً كَيْفَ أَجْرَي اللّه‌‌ هَذِهِ الْأَفْعَالَ عَلَي أَيْدِيهِمْ وَيَعْلَمُوا أَنَّ جَرَيَانَ مِثْلِ هَذَا عَلَي يَدَي كُفَّارِ الهِنْدِ وَ نَحْوِهِمْ أَشَدُّ وَأَكْثَرُ مِنْ هَذَا فَلَمَّا كَانَ سَبَبا لاِفْتِخَارِ مُخَالِفِينَا وَ لِضَعْفِ إِعْتِقَادِ بَعْضِ عَوَامِّنَا أَجْرَاهُ اللّهُ عَلَي يَدِ بَعْضِ شِيعَتِنَا لِأَجْلِ ذَلِكَ وَمِنْ ثَمَّ لَمْ يَجْرِهِ إِلاَّ عَلَي يَدِ عَوَامِّ مَذْهَبِنَا الَّذِينَ لاَ يَعْرِفُونَ عِلْما وَ لاَ عَمَلاً كَامِلاً لِيَعْلَمَ أَنَّ هَذَا وَأَضْرَابَهُ مِمَّا لاَ مَدْخَلَ لَهُ فِي حَقِيقَةِ الْأَدْيَانِ وَ بُطْلاَنِهَا انوار النعمانيه، ج 2، ص 300 

3ـ محدوديت امور غيرعادی در مقابل ابطال حق

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۲/۱۶-۱۷:۱۲:۴۷
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۵/۰۲/۱۶-۱۷:۱۲:۴۶
    • کد مطلب:16042
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1426

گفتيم انجام امور غيرعادی از اهل باطل، هم امكان‌‌پذير است و هم اتّفاق افتاده است، اما اين به معنی عدم محدوديت آنها نيست.

در متون روايی ما جريان‌‌های فراوانی در مورد خودنمايی اهل شعبده و سحر در مقابل ائمه عليهم‌‌السلام به چشم می‌‌خورد كه ائمه عليهم‌‌السلام برای بيداری ديگران به تنبيه اين گونه افراد جسور پرداخته‌‌اند؛ چند نمونه را دقت فرماييد.

گذر مرد شعبده‌‌بازی از ناحيه هند، بر متوكل خليفه عباسی افتاد. او آن چنان ماهرانه با «لعب الحق»[1] بازی می‌‌كرد كه مانند او ديده نشده بود، با اين كه خود متوكل در اين كار بسيار توانا بود.

متوكل تصميم گرفت [از راه شعبده و جادو] امام هادی عليه‌‌السلام را شرمسار كند. از اين رو به اين مرد گفت: اگر تو امام عليه‌‌السلام را شرمسار كنی، هزار دينار از طلای خوب به تو خواهم داد.

مرد گفت: پيشاپيش دستور بده نان نازك و سبك بپزند و آن را بر سفره بگذار و مرا كنار امام عليه‌‌السلام بنشان. متوكل نيز چنين كرد و امام عليه‌‌السلام را حاضر ساخت.

متوكل متكايی چرمی در سمت چپش بود كه بر آن تصوير شير كشيده شده بود. مرد شعبده‌‌باز كنار متكا نشست.

هنگامی كه امام عليه‌‌السلام دستش را به سوی نان نازك دراز نمود، آن مرد با سحر و شعبده نان را پراند. امام عليه‌‌السلام دست به سوی نان ديگری دراز نمود، باز هم آن را پراند و اين موجب خنده مردم شد.

در اين هنگام امام عليه‌‌السلام دستش را بر متكا زد و خطاب به شكل شير فرمود: او را بگير. شكل شير تبديل به حيوان واقعی شد و بر آن مرد جست و او را بلعيد و سپس به متكا و به شكل همان تصوير پيشين بازگشت.

همه مردم متحير شدند و امام عليه‌‌السلام برخاست.

متوكل به امام عليه‌‌السلام گفت: از تو می‌‌خواهم كه بنشينی و او را بازگردانی. امام عليه‌‌السلام فرمود سوگند به خدا كه بعد از اين او را نمی‌‌بينی. آيا دشمنان خدا را بر اوليای خدا مسلط می‌‌كنی؟! سپس از نزد متوكل خارج شد و ديگر آن مرد ديده نشد.[2]

جريان ديگری نيز از يكی از شاگردان مكتب اهل‌‌بيت عليهم‌‌السلام نقل شده كه در آن، محدوديت اهل باطل نمايان می‌‌شود:

پسر عالمی تصميم گرفت تسخير جن كند، پدر او را منع كرد، ولی پسر قبول نكرد و دست به ختومات زد. پس از پايان ختومات نزد پدر آمد و گفت كه چند جن را تسخير كرده است، پدرش به او گفت: حالا آن جنيان به دستور تو عمل می‌‌كنند؟ گفت آری، گفت: به آنها بگو مرا كتك بزنند، گفت: شما پدر من هستی چنين دستوری نمی‌‌دهم، ولی پدر اصرار كرد و در نهايت گفت: به تو امر می‌‌كنم چنين كنی.

پسر وقتی ناچار شد به جنيان تسخير شده‌‌اش دستور دارد كه پدرش را كتك بزنند، ولی با كمال شگفتی ديد خبری نشد، سپس پدر به همان جنيان گفت: پسرم را در هوا معلق نگه داريد و مقداری پايش را فشار دهيد تا تنبيه شود، اما زياد فشار ندهيد. پسری كه جن تسخير كرده بود يكباره متوجه شد كه پاهايش به هوا رفته و به سقف فشرده می‌‌شود، بعد از اين كه مقداری سر و صدا كرد پدرش دستور دارد او را به زمين بگذارند؛ سپس رو به پسرش كرد و گفت: اگر تو عبوديت خداوند داشته باشی، جنيان مفتخرند كه به تو خدمت كنند و لازم نيست با ختومات تسخير جن كنی.

به اين نقل هم توجه كنيد:

در قوچان قديم يا به اصطلاحِ محلی «شهر كهنه» درويشی بساطی پهن كرده بود. هر روز عده‌‌ای را جمع می‌‌كرد و سر كسی را می‌‌بريد و سپس خلق اللّه‌‌ را مفصل سر كيسه می‌‌كرد و بعد دوباره سر بريده را به تن متصل می‌‌كرد.

در اين ميان پيرمردی مؤمن فريادش به نهی از منكر بلند بود اما گوش شنوايی وجود نداشت و موعظه‌‌اش بی‌‌اثر بود تا اين كه روزی پيرمرد تصرفی كرد كه درويش علی‌‌رغم تلاش فراوان نتوانست سر بريده را به بدن بچسباند. به همين خاطر و به ناچار تصميم به فرار گرفت. كلاف نخی را از جيب بيرون آورده و آن را به آسمان پرتاب كرده و دنباله نخ را گرفته و خود نيز به دنبال كلاف به آسمان رفت و ناپديد شد.

پيرمرد، مردم را موعظه كرد كه نگفتم دنبال اين كارها نرويد اين كارها شيطانی است، و سپس خود سر بريده جوان را به گردنش متصل كرد.

 

[1]. شايد نوعی شعبده بازی باشد.

[2]. عَنْ زُرَارَةَ حَاجِبِ الْمُتَوَكِّلِ أَنَّهُ قَالَ وَقَعَ رَجُلٌ مُشَعْبِذٌ مِنْ نَاحِيَةِ الْهِنْدِ إِلَی الْمُتَوَكِّلِ يَلْعَبُ
بِلَعِبِ الْحُقِّ لَمْ يُرَ مِثْلُهُ وَ كَانَ الْمُتَوَكِّلُ لَعَّابا فَأَرَادَ أَنْ يُخْجِلَ عَلِيَّ بْنَ مُحَمَّدِ بْنِ الرِّضَا عليه‌‌السلام فَقَالَ لِذَلِكَ الرَّجُلِ إِنْ أَنْتَ أَخْجَلْتَهُ أَعْطَيْتُكَ أَلْفَ دِينَارٍ زَكِيَّةً قَالَ تَقَدَّمْ بِأَنْ يُخْبَزَ رِقَاقٌ خِفَافٌ وَ اجْعَلْهَا عَلَی الْمَائِدَةِ وَ أَقْعِدْنِی إِلَی جَنْبِهِ فَفَعَلَ وَ أَحْضَرَ عَلِيَّ بْنَ مُحَمَّدٍ عليهماالسلام وَ كَانَتْ لَهُ مِسْوَرَةٌ عَنْ يَسَارِهِ كَانَ عَلَيْهَا صُورَةُ أَسَدٍ وَ جَلَسَ اللاَّعِبُ إِلَی جَانِبِ الْمِسْوَرَةِ فَمَدَّ عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عليهماالسلاميَدَهُ إِلَي رُقَاقَةٍ فَطَيَّرَهَا ذَلِكَ الرَّجُلُ وَ مَدَّ يَدَهُ إِلَی أُخْرَی فَطَيَّرَهَا فَتَضَاحَكَ النَّاسُ فَضَرَبَ عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عليهماالسلام يَدَهُ عَلَی تِلْكَ الصُّورَةِ الَّتِی فِی الْمِسْوَرَةِ وَ قَالَ خُذْهُ فَوَثَبَتْ تِلْكَ الصُّورَةُ مِنَ الْمِسْوَرَةِ فَابْتَلَعَتِ الرَّجُلَ وَ عَادَتْ فِی الْمِسْوَرَةِ كَمَا كَانَتْ فَتَحَيَّرَ الْجَمِيعُ وَ نَهَضَ عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عليهماالسلامفَقَالَ لَهُ الْمُتَوَكِّلُ سَأَلْتُكَ إِلاَّ جَلَسْتَ وَ رَدَدْتَهُ فَقَالَ وَ اللَّهِ لاَ تَرَی بَعْدَهَا أَتُسَلِّطُ أَعْدَاءَ اللَّهِ عَلَی أَوْلِيَاءِ اللَّهِ وَ خَرَجَ مِنْ عِنْدِهِ فَلَمْ يُرَ الرَّجُلُ بَعْدَ ذَلِكَ. بحارالأنوار، ج 50، ص 146، باب 3، ح 30 

4ـ محدوديت‌‌های مؤمنين در امور غیر عادی

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۲/۲۰-۷:۳۹:۰
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۵/۰۲/۲۰-۷:۳۸:۲۶
    • کد مطلب:16049
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1466

گذشته از اين كه اهل معرفت از امور غيرعادی ياد شده گريزان هستند، خداوند نيز با توجه به صلاح و خير بندگانش، ممكن است توانايی انجام اين امور را از كسانی هم كه به آن رسيده‌‌اند بگيرد؛ به دو حديث در اين مورد توجه كنيد:

در زينة المجالس نوشته شده است كه در زمان حضرت كاشف الاسرار و الدقائق جعفر بن محمد الصادق عليه‌‌السلام شخصی از بلاد هند آمد كه [هر كس] هر چه در دست می‌‌گرفت از [حفظ [1]] می‌‌گفت. پس اين كيفيت را به خدمت آن حضرت معروض داشتند، آن جناب آن شخص را به مجلس خود خواست و چيزی در دست گرفت و از آن شخص استفسار فرمود كه در دست من چيست؟ آن مرد فكری كرد و كيفيت را عرض كرد، جواب او مطابق واقع شد؛ پس حضرت صادق عليه‌‌السلام فرمود كه راست گفتی، اكنون چيزی ديگر در دست می‌‌گيرم.

پس آن جناب دست مبارك را به بيرون خانه دراز ساخت، بعد از لمحه‌‌ای[2] دست خود را به اندرون آورد و فرمود كه اكنون بگو در دست من چيست؟ آن شخص فكر زياد به كار برد و پس از آن گفت: در اين ساعت در همه دنيا سير نمودم و همه چيز در جای خود ديدم مگر در جزيره‌‌ای از جزاير هند در آشيانه فلان مرغ يك بيضه (تخم) نبود؛ حضرت دست مبارك باز نمود و فرمود: راست گفتی.

اكنون بگو از كدام عمل به اين مرتبه رسيدی؟ آن مرد عرض كرد كه هر چه نفس من خواهش نمود خلاف نفس خود كردم تا اين كه اين رتبه مرا حاصل گشت.

آن جناب فرمود كه نفس تو كفر را خواهش می‌‌نمايد[3] يا اسلام؟ آن مرد عرض كرد كه نفس من كفر را خواهش می‌‌كند؛ آن جناب فرمود كه در اينجا نيز خلاف نفس كن؛ آن مرد عرض كرد كه خلاف نفس كردم و اسلام را اختيار كردم.

پس آن جناب فرمود كه اكنون ببين كه آيا تو را چيزی مكشوف است يا نه؟ پس آن شخص تأمل كرد و گفت: چيزی نمی‌‌بينم؛ آن جناب فرمود كه راست گفتی؛ چون تا به حال كافر بودی، و به جهت رياضت‌‌هايی كه كشيدی مزدی به تو دادند؛ اكنون كه مسلمان شدی، ابواب مكاشفات بر تو مسدود شد؛ الحال به عبادات شرعيه متعبد باش كه خدای‌‌تعالی بالاتر از اين رتبه به تو كرامت كند و آخرت را نيز عطا می‌‌كند.[4]

سيد نعمة اللّه‌‌ جزائری در كتاب انوار نعمانيه چنين می‌‌نويسد:

روايت شده است مردی از شيعيان، نزد امام كاظم عليه‌‌السلام كه در بغداد بودند آمد و گفت: ای فرزند رسول خدا صلی‌‌الله‌‌عليه‌‌و‌‌آله امروز در ميدان بغداد مرد كافری را ديدم كه مردم اطراف او جمع شده بودند و او به هر كسی از نيّتش خبر می‌‌داد[5] و از اسرار آگاه بود. امام عليه‌‌السلام به حاضرين فرمود: فردا نزد آن مرد آييد، و خود نيز به ميدان شهر آمد و مردم را در اطراف او ديد در حالی كه او از ضماير آنها خبر می‌‌داد.

امام عليه‌‌السلام او را خواست و پرسيد: فلانی، تو مرد كافری هستی و اطلاع از ضماير مرتبه بلندی است؛ به چه سبب اين مرتبه را خدا به تو روزی فرموده است؟

او پاسخ داد: ای بنده خدا من اين علم را تنها از راه مخالفت با نفس به دست آورده‌‌ام.

امام عليه‌‌السلام فرمود: فلانی، ايمان را بر نفست عرضه كن و ببين آيا نفس تو ايمان را می‌‌پذيرد يا نه؟

او حوله‌‌ای را به دور خودش پيچاند و [مدتی با تمركز] انديشيد سپس گفت: من اسلام را بر نفسم عرضه كردم ولی نفسم از پذيرفتن آن سرپيچی كرد. امام عليه‌‌السلام فرمود: بر خلاف خواسته نفست عمل كن، همچنان كه اين عادت توست، و بدين وسيله به اين مرتبه رسيده‌‌ای.

آن مرد اسلام آورد و دينش هم نيكو گرديد و امام عليه‌‌السلام احكام دين را به او آموخت و از جمله ياران امام عليه‌‌السلام گرديد.

روزی امام عليه‌‌السلام به او فرمود: فلانی من چيزی نيت كردم، بگو چيست؟ وقتی به علم پيشين خود بازگشت و انديشيد ندانست كه چه بگويد. شگفت‌‌زده شد و به امام عليه‌‌السلام گفت: ای فرزند رسول خدا صلی‌‌الله‌‌عليه‌‌و‌‌آله من كافر بودم و از ضماير آگاه بودم چگونه است كه امروز با اين كه مسلمانم آگاه نيستم؟! امام عليه‌‌السلام پاسخ داد [در آن زمان] آگاهی به ضماير، پاداش كارهای تو بود، ولی امروز [كه مسلمان شده‌‌ای] خداوند كارهايت را برای روز قيامت ذخيره كرده است پس پاداش آنها آن روز است.[6]

 اين دو حديث حاوی نكات مهمی است از جمله:

 در اين دو حديث، فرد كافر به خبر دادن از امور پنهان، توانا بوده است.

 خبر دادن از آنچه در دست پنهان شده بود، واقعی بود و نه شيادی.

 امام عليه‌‌السلام هم می‌‌پذيرد كه رسيدن مرتاض به اين امر، مرتبه بزرگی است.

 در حديث اول، اين شخص آن چنان قدرتی داشت كه در چند لحظه تمامی دنيا را بررسی كرد و سپس متوجه شد كه تخم يك پرنده از لانه‌‌اش در يكی از جزاير هند جابه جا شده است.

 راه رسيدن به اين قدرت فوق‌‌العاده تنها و تنها مخالفت نفس بوده است و بس.

 با ايمان آوردن شخص، اين قدرتِ فوق‌‌العاده از او گرفته می‌‌شود.

 امام عليه‌‌السلام توضيح می‌‌دهند كه چون اين شخص در كفر زحمت كشيده است در آخرت نصيبی ندارد، پس بايد در دنيا پاداشش را ببيند؛ اين جاست كه با دست يافتن به مكاشفه پاداش زحمتش به او داده می‌‌شود.

 با مسلمان شدن او، اين پاداش زودرس از او گرفته شده و ذخيره آخرت او می‌‌گردد.

 امام عليه‌‌السلام وعده می‌‌دهد كه با تعبد به دستورات شرع، به پاداش بزرگتری در همين دنيا نيز می‌‌توان نايل شد.

 البته پاداش دنيايی اين چنينی، به پاداش اخروی كه مطلوب واقعی و حقيقی است، صدمه‌‌ای نمی‌‌زند.

 

[1]. در مصدر هند است.

[2]. زمانی كوتاه.

[3]. به كفر ميل دارد.

[4]. قصص العلماء، ص 39

[5]. از نيت هر كسی خبر می‌‌داد

[6]. رُوِيَ أَنَّ رَجُلاً مِنَ الشِّيعَةِ أَتَي مُوسَي بْنِ جَعْفَرِ عليه‌‌السلام وَ هُوَ فِي بَغْدَادِ فَقَالَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللّهِ رَأَيْتُ هَذَا الْيَوْمِ فِي مَيْدَانِ بَغْدَادِ رَجُلاً كَافِرا وَ النَّاسُ مُجْتَمِعُونَ حَوْلَهُ وَ هُوَ يُخْبِرُ كُلَّ إِنْسَانٍ بِمَا أَضْمَرَهُ فَهُوَ يَعْلَمُ الْأَسْرَارَ فَقَالَ عليه‌‌السلام فَغَدُوا عَلَيْهِ فَأَتَي عليه‌‌السلامإِلَي الْمَيْدَانِ وَ رَأَي النَّاسَ حَوْلَهُ وَ هُوَ يُخْبِرُهُمْ عَمَّا فِي ضَمَايِرِهِمْ فَطَلَبَهُ الاْءِمَامُ عليه‌‌السلام فَقَالَ لَهُ يَا فُلاَنُ أَنْتَ رَجُلٌ كَافِرٌ وَ [الْ]إِطِّلاَعُ عَلَي مَا فِي الضَّمَايِرِ مَرْتَبَةٌ جَلِيلَةٌ فَمَا السَّبَبُ فِي أَنْ رَزَقَكَ اللّه‌‌ هذِهِ الْمَرْتَبَةَ فَقَالَ يَا عَبْدَاللّهِ مَا أُوتِيتُ هَذَا إلا َّبِأَنّي أَعْمَلُ خِلاَفَ مَا تَشْتَهِيهِ نَفْسِي وَ خِلاَفَ مَطْلوُبِهَا فَقَالَ عليه‌‌السلام يَا فُلاَنُ أَعْرِضِ الاْءِيمَانَ عَلَي نَفْسِكَ وَ انْظُر هَلْ تَقْبَلُهُ أَمْ لاَ فَتَغَشَّي فِي مِنْدِيلٍ وَتَفَكَّرَ فَلَمَّا رَفَعَ المِنْدِيلَ قَالَ إِنِّي عَرَضْتُ الاْءِسلاَمَ عَلَيهَا فَأَبَتْ فَقَالَ لَهُ إِعْمَلْ عَلَي خِلاَفِ إِرَادَتِهَا كَمَا هُوَ عَادَتُكَ الَّتي أُوتِيتَ عَلَيْهَا هذِهِ الْمَرتَبَةَ فَأَسْلَمَ وَ حَسُنَ إِسْلاَمُهُ وَ عَلَّمَهُ عليه‌‌السلام شَرَايِعَ الْأَحْكَامِ فَكَانَ فِي جُمْلَةِ أَصْحَابِ الاْءِمَامِ عليه‌‌السلام فَقَالَ يَوْما يَا فُلاَنُ أَضْمَرتُ أَنَا شَيْئا فَقُلْ مَا هُوَ فَلَمَّا رَجَعَ وَ تَفَكَّرَ لَمْ يَدْرِ مَا يَقُولُ فَتَعَجَّبَ فَقَالَ يَا بْنَ رَسُولِ اللّه‌‌ كُنْتُ أَعْرَفُ الضَّمَايِرَ وَ أَنَا كَافِرٌ فَكَيْفَ لاَ أَعْرِفُهَا الْيَوْمَ وَ أَنَا مُسْلِمٌ فَقَالَ عليه‌‌السلام أَنَّ ذَلِكَ جَزَاءٌ لِأَعْمَالِكَ وَ الْيَوْمَ قَدْ زَخَرَ اللّه‌‌ أَعْمَالَكَ لِيَوْمِ الْقِيَامَةِ فَجَزَائُهَا ذَلِكَ الْيَوْمُ. الانوار النعمانيّه، ج 2، ص 296 چاپ شركت چاپ 

5ـ هدف مؤمنين واقعی صاحب كرامت

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۲/۲۰-۷:۴۱:۴۵
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۵/۰۲/۲۰-۷:۴۱:۴۳
    • کد مطلب:16050
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1977

بدون ترديد كسانی كه با معرفت در راه دين گام گذاشته‌‌اند، نه تنها اين گونه امور برايشان ارزشی ندارد، بلكه از آن گريزان هم هستند. هدف آن‌‌ها عبوديت پروردگار است و نيّتی جز اين ندارند.

نقل شده است كه مقدس اردبيلی سطلی را در چاه انداخت تا برای وضو آب تهيه كند، وقتی سطل بالا آمد ديد پر از جواهرات است، مقدس سطل را در چاه خالی كرد و گفت: مقدس از تو آب خواست نه طلا.

از مرحوم حاج شيخ ذبيح اللّه‌‌ قوچانی رحمة الله علیه شنيدم كه فرمود:

كسی بر اثر عبوديت حالاتی پيدا كرده بود، اما او از خداوند خواست كه آن حالات را از او بگيرد و ذخيره آخرتش نمايد.

يكی از موثقين از قول مرحوم حاج آقا سيد محمد رضا مدرسی رحمة الله علیه كه از دوستان بسيار صميمی مرحوم پدرم حاج شيخ عبداللّه‌‌ ريزه‌‌ای بودند، فرمود:

كسی ختم زيارت عاشورا گرفته بود، بر اثر اين ختم عده‌‌ای از جنيان حاضر شدند و برای خدمتگزاری او اعلام آمادگی كردند، ولی او پاسخ داد كه من احتياج به خدمت شما ندارم، دنبال حاجت ديگری‌‌هستم. حاجت اين شخص توفيق دائم برای نماز شب در همه شرايط بود.

با اين توضيح اندك، روشن می‌‌شود كسانی كه اشتهای فراوانی به انجام امور غيرعادی و شهرت يافتن به وسيله آن دارند، با مؤمنين واقعی چه اندازه فاصله دارند.

در فصل «فضولی در كار خداوند» خواهيم گفت كه استفاده از امور غيرعادی نه تنها هدف دين نيست بلكه بزرگان دين از آن گريزان بوده‌‌اند، و احياناً استفاده از اين امور مورد نكوهش هم قرار می‌‌گيرد.

فصل چهارم آيا امور غير عادی می‌‌تواند پيامی داشته باشد؟

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۲/۲۵-۱۶:۳۹:۲۶
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۵/۰۲/۲۵-۱۶:۴۶:۱۹
    • کد مطلب:17062
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1932

پس از آشنايی با امور غيرعادی، زمان آن فرا رسيده است كه اندكی‌‌آن را تجزيه و تحليل نماييم تا ببينيم پيام امور غير عادی چيست.

با توجه به مطالب فصل‌‌های گذشته، و همچنين دقت در علل به وجود آمدن توانايی انجام امور غيرعادی در افراد مختلف، بدين نتيجه می‌‌رسيم كه بايد برای امور غيرعادی دو دستگاه جداگانه در نظر بگيريم:

ــ امور غيرعادی در دستگاه شيطانی

ــ امور غيرعادی در دستگاه الهی

آنگاه با توجه به آموزش‌‌های روايی، به تجزيه و تحليل آن‌‌ها بنشينيم.

حكم امور غيرعادی مباح نيز از مطالب مربوط به امور عادی در دستگاه الهی و دستگاه شيطانی روشن می‌‌شود.

الف- امور غيرعادی در دستگاه شيطانی

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۲/۲۵-۱۶:۴۱:۱
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:17063
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1800

برای شناخت امور غيرعادی در دستگاه شيطانی، بهتر است با شيطان و توانايی‌‌های او آشنا شويم.

متأسفانه يكی از مباحث بسيار مهم كه كاملاً ناشناخته مانده است، بحث شيطان شناسی است؛ اين بحث علاوه بر اين كه بسيار عميق و فوق‌‌العاده ضروری است آثار شگرفی نيز دارد اما متأسفانه مجال ديگری را می‌‌طلبد. در اين نوشتار به ناچار تنها به ذكر شش موضوع درباره شيطان و قدرت او و توضيحاتی مختصر در اين زمينه بسنده می‌‌كنيم.

انواع توانايی‌‌های شيطان در تسلط بر انسان‌‌ها

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۲/۲۵-۱۶:۴۴:۴۰
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۵/۰۲/۲۵-۱۶:۴۴:۳۷
    • کد مطلب:17064
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1640

ترديدی نيست كه شيطان در دنيا قدرت و سلطنت خاصی دارد؛ در قرآن مجيد به انواع اين شيوه‌‌های تسلط و دايره آن اشاره شده است.

برای آشنايی با برخی از انواع سيطره‌‌های شيطان بر انسان، برخی از آيات قرآن را بدون هيچ توضيحی تقديم می‌‌نماييم.

وعده دادن و امر كردن

شيطان به شما وعده تهيدستی می‌‌دهد [و از تهيدستی بيم می‌‌دهد] و شما را به زشتی وامی‌‌دارد...[1].

شيطان به آنان وعده می‌‌دهد، و ايشان را در آرزوها می‌‌افكند، و جز فريب به آنان وعده نمی‌‌دهد.[2]

وسوسه

پس شيطان او را وسوسه كرد، گفت: «ای آدم، آيا تو را به درخت جاودانگی و ملكی كه زايل نمی‌‌شود، راهنمايی كنم؟[3]

[به خدا پناه می‌‌برم...] از شرّ وسوسه‌‌گر نهانی، آن كس كه در سينه‌‌های مردم وسوسه می‌‌كند.[4]

آراستن و...

ولی [حقيقت اين است كه] دل‌‌هايشان سخت شده، و شيطان آنچه را انجام می‌‌دادند، برايشان آراسته است.[5]

و [ياد كن] هنگامی كه شيطان اعمال آنان را برايشان بياراست و گفت: «امروز هيچ كس از مردم بر شما پيروز نخواهد شد، و من در كنار [و پناه] شما هستم. «پس هنگامی كه دو گروه، يكديگر را ديدند [شيطان] به عقب برگشت و گفت: «من از شما بيزارم، من چيزی را می‌‌بينم كه شما نمی‌‌بينيد، من از خدا بيمناكم.» و خدا سخت كيفر است.[6]

سوگند به خدا كه به سوی امت‌‌های پيش از تو [رسولانی] فرستاديم [اما] شيطان اعمالشان را برايشان آراست و امروز [هم] سرپرستشان هموست و برايشان عذابی دردناك است.[7]

بی‌‌گمان، كسانی كه پس از آنكه [راهِ] هدايت بر آنان روشن شد [به حقيقت] پشت كردند، شيطان آنان را فريفت و به آرزوهای دور و درازشان انداخت.[8]

ترساندن

در واقع، همانا اين شيطان است كه دوستانش را می‌‌ترساند پس اگر مؤمن هستيد از آنان مترسيد و از من بترسيد.[9]

لغزاندن

پس شيطان هر دو را از آن بلغزانيد و ايشان را از آنچه در آن بودند به درآورد...[10].

روزی كه دو گروه [در احد] با هم روياروی شدند، كسانی كه از ميان شما [به دشمن] پشت كردند، در حقيقت جز اين نبود كه به سبب پاره‌‌ای از آنچه [از گناه] حاصل كرده بودند، شيطان آنان را بلغزانيد. و قطعا خدا از ايشان درگذشت زيرا خدا آمرزنده بردبار است.[11]

نَزْغْ (تحريك و تهييج به فساد و شر به پا كردن)

و اگر از شيطان وسوسه‌‌ای به تو رسد، به خدا پناه بَر، زيرا او شنوای داناست.[12]

و به بندگانم بگو: «آنچه را كه بهتر است بگويند»، كه شيطان ميانشان را به هم می‌‌زند، زيرا شيطان همواره برای انسان دشمنی آشكار است.[13]

و پدر و مادرش را به تخت برنشانيد، و [همه آنان ]برايش سجده كردند، و [يوسف] گفت: «ای پدر، اين است تعبير خواب پيشين من، به يقين، پروردگارم آن را راست گردانيد و به من احسان كرد آن گاه كه مرا از زندان خارج ساخت، و شما را از بيابان [كنعان به مصر] باز آوردـ پس از آنكه شيطان ميان من و برادرانم را به هم زدـ بی‌‌گمان، پروردگار من نسبت به آنچه بخواهد صاحب لطف است، زيرا او دانای حكيم است.[14]

فراموشاندن

گفت: «آيا ديدی؟ وقتی به سوی آن صخره پناه جستيم، من ماهی را فراموش كردم، و جز شيطان، [كسی] آن را از ياد من نبرد، تا به يادش باشم...[15].

و [يوسف] به آن كس از آن دو كه گمان می‌‌كرد خلاص می‌‌شود، گفت: «مرا نزد آقای خود به ياد آور.» پس شيطان، يادآوری به آقايش را از ياد او برد، در نتيجه [اين كار يوسف ]چند سال در زندان ماند.[16]

استفزاز (ايجاد ترس با حيله برای انجام عملی) و...

«و از ايشان هر كه را توانستی با آوای خود تحريك كن، و با سواران و پيادگانت بر آنها بتاز، و با آنان در اموال و اولاد شركت كن و به ايشان وعده بده»، و شيطان جز فريب به آنها وعده نمی‌‌دهد.[17]

تماس

كسانی كه ربا می‌‌خورند، برنمی‌‌خيزند مگر مانند برخاستنِ كسی كه شيطان بر اثر تماس، آشفته‌‌سَرَش كرده است...[18]

در حقيقت، كسانی كه [از خدا] پروا دارند، چون تماسی از جانب شيطان گردشان بگردد [خدا را] به ياد آورند و بناگاه بينا شوند.[19]

غلبه و چيرگی

شيطان بر آنان چيره شده و خدا را از يادشان برده است آنان حزب شيطانند. آگاه باش كه حزب شيطان همان زيانكارانند.[20]

 

[1]. «الشَّيْطانُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ وَ يَأْمُرُكُمْ بِالْفَحْشاءِ وَ اللَّهُ يَعِدُكُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَ فَضْلاً وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِيمٌ» بقره: 268

[2]. «يَعِدُهُمْ وَ يُمَنِّيهِمْ وَ ما يَعِدُهُمُ الشَّيْطانُ إِلاَّ غُرُورا» نساء: 120

[3]. «فَوَسْوَسَ إِلَيْهِ الشَّيْطانُ قالَ يا آدَمُ هَلْ أَدُلُّكَ عَلی شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَ مُلْكٍ لا يَبْلی» طه: 120

و همچنين: «فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّيْطانُ لِيُبْدِيَ لَهُما ما وُورِيَ عَنْهُما مِنْ سَوْآتِهِما وَ قالَ ما نَهاكُما رَبُّكُما عَنْ هذِهِ الشَّجَرَةِ إِلاَّ أَنْ تَكُونا مَلَكَيْنِ أَوْ تَكُونا مِنَ الْخالِدِينَ» اعراف: 20

[4]. «مِنْ شَرِّ الْوَسْواسِ الْخَنَّاسِ الَّذِی يُوَسْوِسُ فِی صُدُورِ النَّاسِ» ناس: 4 و5

[5]. «فَلَوْ لا إِذْ جاءَهُمْ بَأْسُنا تَضَرَّعُوا وَ لكِنْ قَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ ما كانُوا يَعْمَلُونَ»
انعام: 43

[6]. «وَ إِذْ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ وَ قالَ لا غالِبَ لَكُمُ الْيَوْمَ مِنَ النَّاسِ وَ إِنِّی جارٌ لَكُمْ فَلَمَّا تَراءَتِ الْفِئَتانِ نَكَصَ عَلی عَقِبَيْهِ وَ قالَ إِنِّی بَرِی‌‌ءٌ مِنْكُمْ إِنِّی أَری ما لا تَرَوْنَ إِنِّی أَخافُ اللَّهَ وَ اللَّهُ شَدِيدُ الْعِقابِ» انفال: 48

[7]. «تَاللَّهِ لَقَدْ أَرْسَلْنا إِلی أُمَمٍ مِنْ قَبْلِكَ فَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ فَهُوَ وَلِيُّهُمُ الْيَوْمَ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ» نحل: 63

و همچنين: «وَجَدْتُها وَ قَوْمَها يَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِيلِ فَهُمْ لا يَهْتَدُونَ» نمل: 24 «وَ عادا وَ ثَمُودَ وَ قَدْ تَبَيَّنَ لَكُمْ مِنْ مَساكِنِهِمْ وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِيلِ وَ كانُوا مُسْتَبْصِرِينَ» عنكبوت: 38

[8]. «إِنَّ الَّذِينَ ارْتَدُّوا عَلی أَدْبارِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمُ الْهُدَی الشَّيْطانُ سَوَّلَ لَهُمْ وَ أَمْلی لَهُمْ» محمّد: 25

[9]. «إِنَّما ذلِكُمُ الشَّيْطانُ يُخَوِّفُ أَوْلِياءَهُ فَلا تَخافُوهُمْ وَ خافُونِ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ» آل‌‌عمران: 175

[10]. «فَأَزَلَّهُمَا الشَّيْطانُ عَنْها فَأَخْرَجَهُما مِمَّا كانا فِيهِ وَ قُلْنَا اهْبِطُوا بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَ لَكُمْ فِی الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ إِلی حِينٍ» بقره: 36

[11]. «إِنَّ الَّذِينَ تَوَلَّوْا مِنْكُمْ يَوْمَ الْتَقَی الْجَمْعانِ إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّيْطانُ بِبَعْضِ ما كَسَبُوا وَ لَقَدْ عَفَا اللَّهُ عَنْهُمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ حَلِيمٌ» آل عمران: 155

[12]. «وَ إِمَّا يَنْزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ إِنَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ» اعراف: 200

 و همچنين: «وَ إِمَّا يَنْزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ» فصلت: 36

[13]. «وَ قُلْ لِعِبادِی يَقُولُوا الَّتِی هِيَ أَحْسَنُ إِنَّ الشَّيْطانَ يَنْزَغُ بَيْنَهُمْ إِنَّ الشَّيْطانَ كانَ لِلاْءِنْسان عَدُوًّا مُبِينا» اسراء: 53

[14]. «وَ رَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَی الْعَرْشِ وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّدا وَ قالَ يا أَبَتِ هذا تَأْوِيلُ رُءْيايَ مِنْ قَبْلُ قَدْ جَعَلَها رَبِّي حَقًّا وَ قَدْ أَحْسَنَ بِي إِذْ أَخْرَجَنِي مِنَ السِّجْنِ وَ جاءَ بِكُمْ مِنَ الْبَدْوِ مِنْ بَعْدِ أَنْ نَزَغَ الشَّيْطانُ بَيْنِی وَ بَيْنَ إِخْوَتِی‌‌إِنَّ رَبِّی لَطِيفٌ لِما يَشاءُ إِنَّهُ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ» يوسف: 100

[15]. «قالَ أَ رَأَيْتَ إِذْ أَوَيْنا إِلَی الصَّخْرَةِ فَإِنِّی نَسِيتُ الْحُوتَ وَ ما أَنْسانِيهُ إِلاَّ الشَّيْطانُ أَنْ أَذْكُرَهُ وَ اتَّخَذَ سَبِيلَهُ فِی الْبَحْرِ عَجَبا» كهف: 63

[16]. «وَ قالَ لِلَّذِی ظَنَّ أَنَّهُ ناجٍ مِنْهُمَا اذْكُرْنِی عِنْدَ رَبِّكَ فَأَنْساهُ الشَّيْطانُ ذِكْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِی السِّجْنِ بِضْعَ سِنِينَ» يوسف: 42

[17]. «وَ اسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ بِصَوْتِكَ وَ أَجْلِبْ عَلَيْهِمْ بِخَيْلِكَ وَ رَجِلِكَ وَ شارِكْهُمْ فِی الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ وَ عِدْهُمْ وَ ما يَعِدُهُمُ الشَّيْطانُ إِلاَّ غُرُورا» اسراء: 64

[18]. «الَّذِينَ يَأْكُلُونَ الرِّبا لا يَقُومُونَ إِلاَّ كَما يَقُومُ الَّذِی يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطانُ مِنَ الْمَسِّ» بقره: 275

[19]. «إِنَّ الَّذِينَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّيْطانِ تَذَكَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ» اعراف: 201

[20]. «اسْتَحْوَذَ عَلَيْهِمُ الشَّيْطانُ فَأَنْساهُمْ ذِكْرَ اللَّهِ أُولئِكَ حِزْبُ الشَّيْطانِ أَلا إِنَّ حِزْبَ الشَّيْطانِ هُمُ الْخاسِرُونَ» مجادله: 19

ب- امور غيرعادی در دستگاه الهی

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۲/۳۰-۹:۴۱:۴۸
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:17071
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1857

از آن جايی كه امور غير عادی مثبت، بی‌‌شباهت به معجزه نيست، بايسته است كه نيم نگاهی به معجزه داشته باشيم.

1ـ آيت يا معجزه؟!

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۲/۳۰-۹:۴۵:۳۲
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۵/۰۲/۳۰-۹:۴۶:۲۶
    • کد مطلب:17072
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1903

آن چه در فارسی «معجزه» ناميده می‌‌شود، در قرآن با تعبير «آيه» و «نشانه» ياد شده است. البته مفهوم «آيه» بسيار گسترده‌‌تر از «معجزه» فارسی است؛ اما واژه «آيه» مسلّماً معجزه به اين معنی را نيز در بر دارد. از اين رو نيازمند مروری اجمالی بر بحث آيات نيز خواهيم بود.

 معجزه از ماده «عجز» به معنی ناتوانی است. اين ماده به صورت متعدی در هيئت «إعجاز» به معنی ناتوان ساختن، به كاربرده می‌‌شود. معجزه در اصل اسم فاعل از «اعجاز» است و به معنی «درمانده كننده» يا «آشكار كننده ناتوانی» می‌‌باشد.

كلمه «إعجاز» در قرآن به كار برده شده است اما نه به معنی متناسب با كاربرد رايج معجزه؛ بلكه به معنی «درمانده ساختن خداوند توسط مخلوق»؛ و ناگفته پيداست كه اين امر ناشدنی است:

و شما نه در زمين و نه در آسمان درمانده‌‌كننده [او ]نيستيد، و جز خدا برای شما يار و ياوری نيست.[1]

اما معنی رايج معجزه، مناسب با اثبات درماندگی و ناتوانی مخلوق به وسيله خداوند است كه با هدف اثبات حق و ابطال باطل صورت می‌‌پذيرد.

ولی استناد معجزه به خود خداوند، يعنی اثبات قادر بودن و يا قاهر بودن خداوند در مقابل مخلوق بی‌‌معناست؛ زيرا قدرت، ذاتی خودِ خداوند است. از اين رو نسبت دادن معجزه به خداوند صحيح نيست.

بر اين اساس كاربرد معجزه به معنی رايج آن هنگامی درست است كه به اوليای الهی نسبت داده شود. در نتيجه معجزه، كاری خارق العاده است كه از عهده انسان‌‌های عادی برنمی‌‌آيد. اين معجزه ويژگی‌‌هايی دارد كه در ادامه نوشتار با اندكی از آنها آشنا می‌‌شويم.

كلمه معجزه به معنی رايج آن، در قرآن به كار برده نشده است؛ يعنی بر خلاف معنی نخست (ناتوان ساختن خداوند) كه به تكرار در قرآن آمده است، كاربرد اين ماده به معنی دوم (توانا بودن خداوند) يا همان معنی رايج، در قرآن استفاده نشده است.

البته مقصود اين نيست كه حقيقت معجزه در قرآن بيان نشده است، بلكه مصاديقی كه غالباً از آن به عنوان معجزه ياد می‌‌شود مانند زنده كردن مرده و... نيز در قرآن به فراوانی ديده می‌‌شود. به زبان ديگر در ادبيات قرآن به جای كلمه معجزه و مصاديق آن، تعبير «آيت» استفاده شده است.

در اين جا اين پرسش زنده می‌‌شود كه منشأ رواج واژه معجزه بر خلاف آيت چيست؟

در يك تعبير گفته می‌‌شود كه معجزه آيتی خاص است كه نتيجه نهايی آن، اثبات درستی ادعای اوليای الهی است:

ابی بصير می‌‌گويد به امام صادق عليه‌‌السلام گفتم: به چه علتی خداوند به پيامبران و فرستادگانش و شما معجزه داده است؟ حضرت فرمود: برای اين كه دليل بر راستگويی كسی باشد كه معجزه را آورده است و معجزه نشانه‌‌ای است از آنِ خداوند كه به جز به پيامبران و فرستادگان و حجت‌‌هايش به كسی نمی‌‌دهد؛ تا اين كه راستی راستگو و دروغ دروغگو شناخته شود.[2]

بر اين اساس مفهوم آيت و نشانه در معجزه محفوظ است و تفاوت اين دو، از ناحيه عام بودن «آيت» و خاص بودن «معجزه» است.

 

[1]. «وَ ما أَنْتُمْ بِمُعْجِزينَ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی السَّماءِ وَ ما لَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا نَصيرٍ» عنكبوت: 22

[2]. عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّه‌‌ عليه‌‌السلام لِأَيِ عِلَّةٍ أَعْطَی اللّه‌‌ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْبِيَاءَهُ وَ رُسُلَهُ وَ أَعْطَاكُمُ الْمُعْجِزَةَ فَقَالَ لِيَكُونَ دَلِيلاً عَلَی صِدْقِ مَنْ أَتَی بِهِ وَ الْمُعْجِزَةُ عَلاَمَةٌ للّه‌‌ لاَ يُعْطِيهَا إِلاَّ أَنْبِيَاءَهُ وَ رُسُلَهُ وَ حُجَجَهُ لِيُعْرَفَ بِهِ صِدْقُ الصَّادِقِ مِنْ كَذِبِ الْكَاذِب. بحارالأنوار، ج 11، ص 71، ح 2 

2ـ آيات الهی و واكنش‌‌های متفاوت

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۳/۰۳-۲۲:۵۰:۱۵
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:17084
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1859

واكنش افراد به آيات الهی يكسان نيست. با مطالعه و دقت به واكنش‌‌های متفاوت مخاطبانِ آيات الهی، مطالب جالبی كشف می‌‌گردد.

1ـ 2: واكنش‌‌های مثبت اهل حق در مقابل آیات

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۳/۰۳-۲۲:۵۷:۱۶
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۵/۰۳/۰۳-۲۲:۵۲:۲۰
    • کد مطلب:17085
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1785

تنها در مؤمنين خاص است كه آثار آيات به تمام و كمال آشكار می‌‌شود. آيه زير به يكی از آثار آيات الهی در افرادِ دارای قابليت اشاره دارد:

آنان كسانی بودند كه خداوند بر ايشان نعمت ارزانی داشت... هرگاه آيات [خدای] رحمان بر ايشان خوانده می‌‌شد، سجده‌‌كنان و گريان به خاك می‌‌افتادند.[1]

اما در نقطه مقابل گروهی هستند كه نه تنها از آيات سود نمی‌‌برند بلكه در مقابل آن جبهه می‌‌گيرند. از اين رو به ثمر نشستن آيات الهی در همگان يكسان نيست. بحث را با گروه دوم ادامه می‌‌دهيم.

 

[1]. «أُولئِكَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ مِنْ ذُرِّيَّةِ آدَمَ وَ مِمَّنْ حَمَلْنا مَعَ نُوحٍ وَ مِنْ ذُرِّيَّةِ إِبْراهِيمَ وَ إِسْرائِيلَ وَ مِمَّنْ هَدَيْنا وَ اجْتَبَيْنا إِذا تُتْلی عَلَيْهِمْ آياتُ الرَّحْمنِ خَرُّوا سُجَّدا وَ بُكِيًّا»مريم: 58

2ـ 2: واكنش‌‌های منفی اهل باطل در مقابل آيات

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۳/۰۳-۲۲:۵۷:۱۷
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۵/۰۳/۰۳-۲۲:۵۷:۵
    • کد مطلب:17086
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1801

اهل باطل در مقابل آيات الهی به شيوه‌‌های مختلفی عكس‌‌العمل نشان می‌‌دهند. در اين جا چند مورد از انواع آن را ذكر می‌‌نماييم.

لاف زدن بی‌‌جا در پذيرش آيات

يكی از ويژگی‌‌های اهل باطل، لاف زدن پيش از ظهور آيات است بدين صورت كه می‌‌گويند: اگر آيات الهی بيايد ما چنين و چنان می‌‌كنيم؛ اما با ديدن آيات، باز هم بر باطل خود اصرار می‌‌ورزند:

و با سخت‌‌ترين سوگندهايشان، به خدا سوگند خوردند كه اگر نشانه‌‌ای برای آنان بيايد، حتما بدان می‌‌گروند. بگو: «نشانه‌‌ها، تنها در اختيار خداست.» و شما چه می‌‌دانيد كه اگر [نشانه هم] بيايد باز هم ايمان نمی‌‌آورند.[1]

بهانه‌‌جويی در درخواست آيات

بهانه‌‌جويی كفار در مقابل آيات الهی بسيار شگفت‌‌انگيز است. به برخی از آنها توجه كنيد:

بگو: «اگر انس و جن گرد آيند تا نظير اين قرآن را بياورند، مانند آن را نخواهند آورد، هر چند برخی از آنها پشتيبان برخی [ديگر ]باشند.» و به راستی در اين قرآن از هر گونه مَثَلی، گوناگون آورديم، ولی بيشتر مردم جز سرِ انكار ندارند. و گفتند: «تا از زمين چشمه‌‌ای برای ما نجوشانی، هرگز به تو ايمان نخواهيم آورد. يا [بايد] برای تو باغی از درختان خرما و انگور باشد و آشكارا از ميان آنها جويبارها روان سازی، يا چنان كه ادعا می‌‌كنی، آسمان را پاره پاره بر [سر] ما فرواندازی، يا خدا و فرشتگان را در برابر [ما حاضر] آوری، يا برای تو خانه‌‌ای از طلا باشد، يا به آسمان بالا روی، و به بالا رفتن تو [هم ]ايمان نخواهيم آورد، تا بر ما كتابی نازل كنی كه آن را بخوانيم.»

بگو: «پاك است پروردگار من، آيا [من] جز بشری فرستاده هستم؟»

و [چيزی] مردم را از ايمان آوردن باز نداشت، آن گاه كه هدايت برايشان آمد، جز اينكه گفتند: «آيا خدا بشری را به سِمَتِ رسول مبعوث كرده است؟»

بگو: «اگر در روی زمين فرشتگانی بودند كه با اطمينان راه می‌‌رفتند، البته بر آنان [نيز] فرشته‌‌ای را به عنوان پيامبر از آسمان نازل می‌‌كرديم.»

بگو: «ميان من و شما، گواه بودن خدا كافی است، چرا كه او همواره به [حال] بندگانش آگاه و بينا است.»[2]

افراد نادان گفتند: «چرا خدا با ما سخن نمی‌‌گويد؟ يا برای ما نشانه‌‌ای نمی‌‌آيد؟» كسانی كه پيش از اينان بودند [نيز] مثل همين گفته ايشان را می‌‌گفتند. دل‌‌ها [و افكار] شان به هم می‌‌ماند. ما نشانه‌‌ها[ی خود] را برای گروهی كه يقين دارند، نيك روشن گردانيده‌‌ايم.[3]

و چون آيتی برايشان بيايد، می‌‌گويند: «هرگز ايمان نمی‌‌آوريم تا اينكه نظير آنچه به فرستادگان خدا داده شده است به ما [نيز] داده شود.[4]

و كسانی كه كافر شده‌‌اند می‌‌گويند: «چرا از جانب پروردگارش نشانه‌‌ای بر او نازل نشده است؟» بگو: «در حقيقت خداست كه هر كس را بخواهد بی‌‌راه می‌‌گذارد و هر كس را كه [به سوی او] بازگردد، به سوی خود راه می‌‌نمايد.»[5]

و گفتند: «چرا بر او از جانب پروردگارش نشانه‌‌هايی [معجزه‌‌آسا ]نازل نشده است؟» بگو: «آن نشانه‌‌ها پيش خداست، و من تنها هشداردهنده‌‌ای آشكارم.[6]

و كسانی كه كافر شدند، گفتند: «چرا قرآن يك جا بر او نازل نشده است؟[7]

و گفتند: «چرا اين قرآن بر مردی بزرگ از [آن] دو شهر فرود نيامده است؟[8]

واكنش به آيات با اتهام، تمسخر و...

 واكنش اهل باطل به آيات نيز بسيار قابل توجه است:

و هرگاه نشانه‌‌ای ببينند روی بگردانند و گويند: «سحری مستمر است».[9]

و گفتند: «هر گونه پديده شگرفی كه به وسيله آن ما را افسون كنی برای ما بياوری، ما به تو ايمان آورنده نيستيم.[10]

و چون آيتی ببينند به ريشخند [آن] می‌‌پردازند، و می‌‌گويند: «اين جز سحری آشكار نيست.»[11]

اين بدان سبب است كه شما آيات خدا را به ريشخند گرفتيد و زندگی دنيا فريبتان داد. پس امروز نه از اين [آتش] بيرون آورده می‌‌شوند، و نه عذرشان پذيرفته می‌‌گردد.[12]

عدم تأثير آيات

قرآن گروهی را اين چنين معرفی می‌‌كند كه آيات الهی در آنان اندك اثری ندارد:

و اگر ما فرشتگان را به سوی آنان می‌‌فرستاديم و [اگر] مردگان با آنان به سخن می‌‌آمدند، و هر چيزی را دسته دسته در برابر آنان گرد می‌‌آورديم، باز هم ايمان نمی‌‌آوردندـ جز اينكه خدا بخواهدـ ولی بيشترشان نادانی می‌‌كنند.[13]

 و اگر هر گونه نشانه‌‌ای برای اهل كتاب بياوری [باز ]قبله تو را پيروی نمی‌‌كنند.[14]

و برخی از آنان به تو گوش فرا می‌‌دهند، و[لی] ما بر دل‌‌هايشان پرده‌‌ها افكنده‌‌ايم تا آن را نفهمند، و در گوش‌‌هايشان سنگينی [قرار داده‌‌ايم]. و اگر هر نشانه‌‌ای را ببينند به آن ايمان نمی‌‌آورند. تا آنجا كه وقتی نزد تو می‌‌آيند و با تو جدال می‌‌كنند، كسانی كه كفر ورزيدند، می‌‌گويند: «اين [كتاب] چيزی جز افسانه‌‌های پيشينيان نيست.»[15]

و گفتند: «چرا نشانه‌‌ای از جانب پروردگارش بر او نازل نشده است؟» بگو: «بی‌‌ترديد، خدا قادر است كه نشانه‌‌ای فرو فرستد، ليكن بيشتر آنان نمی‌‌دانند.»[16]

هر چند هر گونه آيتی برايشان بيايد، تا وقتی كه عذاب دردناك را ببينند.[17]

اعراض از تمامی آيات

اهل باطل نه تنها از آيات الهی بيدار نمی‌‌شوند، بلكه به آن پشت می‌‌كنند:

و هيچ نشانه‌‌ای از نشانه‌‌های پروردگارشان به سويشان نمی‌‌آمد مگر آنكه از آن روی بر می‌‌تافتند.[18]

و [ما] نشانه‌‌ای به ايشان نمی‌‌نموديم مگر اينكه آن از نظير [و مشابه] آن بزرگتر بود، و به عذاب گرفتارشان كرديم تا مگر به راه آيند.[19]

آيات خدا را كه بر او خوانده می‌‌شود، می‌‌شنود و باز به حال تكبّرـ چنان كه گويی آن را نشنيده است‌‌ـ سماجت می‌‌ورزد. پس او را از عذابی پردرد بشارت ده.[20]

زراره گفت كه به امام صادق عليه‌‌السلام عرض كردم: خداوند حال شما را نيكو گرداند، من در شگفتم و بسيار در شگفتم از حضرت قائم (عجل اللّه‌‌ فرجه) با اين كه مردم آيات شگفت‌‌آوری از آن حضرت می‌‌بينند مانند فرو رفتن لشكر در صحراء[21] و ندای آسمانی [ولی باز هم ايمان نمی‌‌آورند و آن حضرت ناچار می‌‌شود كه] با مردم می‌‌جنگد؟ حضرت فرمود: شيطان مردم را رها نمی‌‌كند همچنان كه در جنگ احد [برای فريفتن مردم] فرياد زد كه پيامبر صلی‌‌الله‌‌عليه‌‌و‌‌آله كشته شده است.[22]

تكبر و...، منشأ اعراض از آيات

منشأ سودمند نبودن آيات برای اهل باطل، چيزی نيست جز آن چه خود خواسته‌‌اند، و خود خواسته را چاره‌‌ای نيست؛ چرا كه اهل باطل از حق استكبار می‌‌ورزند و آنها را به مسخره می‌‌گيرند از اين رو كار آنان به اين جا كشيده شده است. توجه كنيد:

به زودی كسانی را كه در زمين، به ناحق تكبّر می‌‌ورزند، از آياتم رويگردان سازم [به طوری كه ]اگر هر نشانه‌‌ای را [از قدرت من ]بنگرند، بدان ايمان نياورند، و اگر راه صواب را ببينند آن را برنگزينند، اما اگر راه گمراهی را ببينند آن را راه خود قرار دهند. اين بدان سبب است كه آنان آيات ما را دروغ انگاشتند و از آن غفلت ورزيدند.[23]

و دل‌‌ها و ديدگانشان را برمی‌‌گردانيم [در نتيجه به آيات ما ايمان نمی‌‌آورند] چنان كه نخستين بار به آن ايمان نياوردند. و آنان را رها می‌‌كنيم تا در طغيانشان سرگردان بمانند.[24]

محدوديت آيات

يكی از مسائل مهمی كه در اين بحث بايد در نظر داشته باشيم، اين است كه نشان دادن آيات الهی تنها بر اساس حكمت است، از اين رو پيامبران به تمامی آيات خواهی قومشان، پاسخ مثبت نداده‌‌اند.

از جمله اين حكمت‌‌ها، ترس از عذاب الهی است. هنگامی كه آيات به شكل قطعی از سوی كفار تكذيب می‌‌شده است، ديگر نشان دادن آيات، كاری حكيمانه نيست؛ چرا كه نشان دادن آيات و اتمام حجت كامل، اگر منتهی به تكذيب شود عاقبتی جز هلاكت و عذاب دنيوی ندارد؛ از اين رو رحمت الهی اقتضا می‌‌كند كه فرصت بيشتری برای بازگشت به كفار داده شود. توجه كنيد:

و [چيزی] ما را از فرستادن آيات باز نداشت جز اينكه پيشينيان، آنها را به دروغ گرفتند، و به ثمود، ماده شتر داديم كه [پديده‌‌ای ]روشنگر بود، و[لی] به آن ستم كردند، و ما معجزه‌‌ها را جز برای بيم‌‌دادن [مردم] نمی‌‌فرستيم.[25]

اينك به روايتی در شأن نزول اين آيه توجه كنيد:

قريش به پيامبر صلی‌‌الله‌‌عليه‌‌و‌‌آله گفتند: تو می‌‌پنداری كه پيامبری هستی كه به تو وحی می‌‌شود [در حالی كه پيامبران ديگر معجزه داشتند] و باد و كوه‌‌ها برای سليمان پيامبر عليه‌‌السلام، و دريا برای موسی عليه‌‌السلام مسخر شده بود، و عيسی عليه‌‌السلام مرده زنده می‌‌كرد. پس تو هم خدا را بخوان تا اين كوه‌‌ها را از ما دور كند و نهرهايی برای ما در زمين جاری سازد، تا اين كه بتوانيم زمين لم يزرع مكه را محل كشت و زرع گردانيم و در آن زراعت كرده و محصول آن را بخوريم، و اگر اين معجزه را انجام نمی‌‌دهی خدا را بخوان كه مردگان ما را زنده كند تا با آنها سخن بگوييم و آنها با ما سخن بگويند، و در غير اين صورت خدا را بخوان تا صخره‌‌ای كه زير تو است به طلا تبديل كند و ما از آن بتراشيم و از سفرهای ييلاق و قشلاق بی‌‌نياز شويم؛ چرا كه تو می‌‌پنداری مانند پيامبران هستی.

[راوی می‌‌گويد] در اين هنگام كه ما اطراف حضرت صلی‌‌الله‌‌عليه‌‌و‌‌آله بوديم، وحی فرود آمد. وقتی حضرت صلی‌‌الله‌‌عليه‌‌و‌‌آله از حالت وحی خارج شد فرمود: سوگند به خدايی كه جانم به دست اوست، خداوند آن چه خواستيد به من عطا فرمود و اگر من بخواهم خواسته‌‌های شما را انجام دهم، خواهد شد ولكن خداوند به من اختيار داد بين داخل شدن شما در رحمت و ايمان آوردنِ اهل ايمان از شما، و بين آن چه برای خودتان خواسته‌‌ايد كه نتيجه آن گمراه شدن از رحمت و از دست رفتن فرصت ايمان برای اهل ايمان است.

و خداوند مرا آگاه ساخته كه اگر خواسته شما را برآورم و شما پس از آن كافر شويد، [بر اثر كفران پس از اتمام حجت] آن چنان شما را معذب سازد كه هيچ كس از عالميان را بدان عذاب نكرده است.

در اين هنگام اين آيه نازل شد: و [چيزی] ما را از فرستادن آيات باز نداشت جز اينكه پيشينيان، آنها را به دروغ گرفتند، و به ثمود ماده شتر داديم كه [پديده‌‌ای] روشنگر بود، و[لی] به آن ستم كردند، و ما آيات را جز برای بيم‌‌دادن [مردم] نمی‌‌فرستيم. پيامبر صلی‌‌الله‌‌عليه‌‌و‌‌آلهسه بار اين آيه را قرائت فرمود.

و سپس اين آيه فرود آمد: و اگر قرآنی بود كه كوه‌‌ها بدان روان می‌‌شد، يا زمين بدان قطعه قطعه می‌‌گرديد، يا مردگان بدان به سخن درمی‌‌آمدند [باز هم در آنان اثر نمی‌‌كرد.] نه چنين است، بلكه همه امور بستگی به خدا دارد. آيا كسانی كه ايمان آورده‌‌اند، ندانسته‌‌اند كه اگر خدا می‌‌خواست قطعا تمام مردم را به راه می‌‌آورد؟ و [بدانيد] كسانی كه كافر شده‌‌اند پيوسته به [سزای] آنچه كرده‌‌اند مصيبت كوبنده‌‌ای به آنان می‌‌رسد يا نزديك خانه‌‌هايشان فرود می‌‌آيد، تا وعده خدا فرا رسد. آری، خدا وعده [خود را ]خلاف نمی‌‌كند.[26]

 

[1]. «وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمانِهِمْ لَئِنْ جاءَتْهُمْ آيَةٌ لَيُؤْمِنُنَّ بِها قُلْ إِنَّمَا الاْياتُ عِنْدَ اللَّهِ وَ ما يُشْعِرُكُمْ أَنَّها إِذا جاءَتْ لا يُؤْمِنُونَ» انعام: 109

[2]. «قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الاْءِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلی أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ كانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهيرا * وَ لَقَدْ صَرَّفْنا لِلنَّاسِ فی هذَا الْقُرْآنِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ فَأَبی أَكْثَرُ النَّاسِ إِلاَّ كُفُورا * وَ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّی تَفْجُرَ لَنا مِنَ الْأَرْضِ يَنْبُوعا * أَوْ تَكُونَ لَكَ جَنَّةٌ مِنْ نَخيلٍ وَ عِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الْأَنْهارَ خِلالَها تَفْجيرا * أَوْ تُسْقِطَ السَّماءَ كَما زَعَمْتَ عَلَيْنا كِسَفا أَوْ تَأْتِيَ بِاللَّهِ وَ الْمَلائِكَةِ قَبيلا * أَوْ يَكُونَ لَكَ بَيْتٌ مِنْ زُخْرُفٍ أَوْ تَرْقی فِی السَّماءِ وَ لَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِيِّكَ حَتَّی تُنَزِّلَ عَلَيْنا كِتابا نَقْرَؤُهُ قُلْ سُبْحانَ رَبِّی هَلْ كُنْتُ إِلاَّ بَشَرا رَسُولاً * وَ ما مَنَعَ النَّاسَ أَنْ يُؤْمِنُوا إِذْ جاءَهُمُ الْهُدی إِلاَّ أَنْ قالُوا أَ بَعَثَ اللَّهُ بَشَرا رَسُولاً * قُلْ لَوْ كانَ فِی الْأَرْضِ مَلائِكَةٌ يَمْشُونَ مُطْمَئِنِّينَ لَنَزَّلْنا عَلَيْهِمْ مِنَ السَّماءِ مَلَكا رَسُولاً * قُلْ كَفی بِاللَّهِ شَهيدا بَيْنی وَ بَيْنَكُمْ إِنَّهُ كانَ بِعِبادِهِ خَبيرا بَصيرا» اسراء: 88 تا 96

[3]. «وَ قالَ الَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ لَوْ لا يُكَلِّمُنَا اللَّهُ أَوْ تَأْتِينا آيَةٌ كَذلِكَ قالَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِثْلَ قَوْلِهِمْ تَشابَهَتْ قُلُوبُهُمْ قَدْ بَيَّنَّا الاْياتِ لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ» بقره: 118

[4]. «وَ إِذا جاءَتْهُمْ آيَةٌ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ حَتَّی نُؤْتی مِثْلَ ما أُوتِيَ رُسُلُ اللَّهِ» انعام: 124

[5]. «وَ يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّهِ قُلْ إِنَّ اللَّهَ يُضِلُّ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدِی إِلَيْهِ مَنْ أَنابَ» رعد: 27

[6]. «وَ قالُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ آياتٌ مِنْ رَبِّهِ قُلْ إِنَّمَا الاْياتُ عِنْدَ اللَّهِ وَ إِنَّما أَنَا نَذِيرٌ مُبِينٌ» عنكبوت: 50

[7]. «وَ قالَ الَّذينَ كَفَرُوا لَوْ لا نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً واحِدَةً» فرقان: 32

[8]. «وَ قالُوا لَوْ لا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلی رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظيمٍ» زخرف: 31

[9]. «وَ إِنْ يَرَوْا آيَةً يُعْرِضُوا وَ يَقُولُوا سِحْرٌ مُسْتَمِرٌّ» قمر: 2

[10]. «وَ قالُوا مَهْما تَأْتِنا بِهِ مِنْ آيَةٍ لِتَسْحَرَنا بِها فَما نَحْنُ لَكَ بِمُؤْمِنِينَ» اعراف: 132

[11]. «وَ إِذا رَأَوْا آيَةً يَسْتَسْخِرُونَ * وَ قَالُواْ إِنْ هَذَا إِلاَّ سِحْرٌ مُّبِين» صافات: 14 و 15

[12]. «ذلِكُمْ بِأَنَّكُمُ اتَّخَذْتُمْ آياتِ اللَّهِ هُزُوا وَ غَرَّتْكُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا فَالْيَوْمَ لا يُخْرَجُونَ مِنْها وَ لا هُمْ يُسْتَعْتَبُونَ» جاثيه: 35

[13]. «وَ لَوْ أَنَّنَا نَزَّلْنَا إِلَيهِْمُ الْمَلَئكَةَ وَ كلََّمَهُمُ الْمَوْتی وَ حَشرَْنَا عَلَيْهِمْ كُلَّ شَی‌‌ءٍ قُبُلاً مَّا كَانُواْ لِيُؤْمِنُواْ إِلاَّ أَن يَشَاءَ اللَّهُ وَلـكِنَّ أَكْثرََهُمْ يَجْهَلُونَ» انعام: 111

[14]. «وَ لَئِنْ أَتَيْتَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ بِكُلِّ آيَةٍ ما تَبِعُوا قِبْلَتَكَ» بقره: 145

[15]. «وَ مِنْهُمْ مَنْ يَسْتَمِعُ إِلَيْكَ وَ جَعَلْنا عَلی قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ يَفْقَهُوهُ وَ فِی‌‌آذانِهِمْ وَقْرا وَ إِنْ يَرَوْا كُلَّ آيَةٍ لا يُؤْمِنُوا بِها حَتَّی إِذا جآؤُكَ يُجادِلُونَكَ يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هذا إِلاَّ أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ»انعام: 25

[16]. «وَ قالُوا لَوْ لا نُزِّلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّهِ قُلْ إِنَّ اللَّهَ قادِرٌ عَلی أَنْ يُنَزِّلَ آيَةً وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا
يَعْلَمُونَ»
انعام: 37

[17]. «وَ لَوْ جاءَتْهُمْ كُلُّ آيَةٍ حَتَّی يَرَوُا الْعَذابَ الْأَلِيمَ» يونس: 97

[18]. «وَ ما تَأْتِيهِمْ مِنْ آيَةٍ مِنْ آياتِ رَبِّهِمْ إِلاَّ كانُوا عَنْها مُعْرِضِينَ» انعام: 4 و يس: 46

[19]. «وَ ما نُرِيهِمْ مِنْ آيَةٍ إِلاَّ هِيَ أَكْبَرُ مِنْ أُخْتِها وَ أَخَذْناهُمْ بِالْعَذابِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ» زخرف: 48

[20]. «يَسْمَعُ آياتِ اللَّهِ تُتْلی عَلَيْهِ ثُمَّ يُصِرُّ مُسْتَكْبِرا كَأَنْ لَمْ يَسْمَعْها فَبَشِّرْهُ بِعَذابٍ أَلِيمٍ»جاثيه: 8.

[21]. يا مكانی ميان مكه و مدينه.

[22]. عَنْ زُرَارَةَ بْنِ أَعْيَنَ قَالَ قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللّه‌‌ عليه‌‌السلام عَجِبْتُ أَصْلَحَكَ اللّه‌‌ وَ إِنِّي لَأَعْجَبُ مِنَ الْقَائِمِ
كَيْفَ يُقَاتَلُ مَعَ مَا يَرَوْنَ مِنَ الْعَجَائِبِ مِنْ خَسْفِ الْبَيْدَاءِ بِالْجَيْشِ وَ مِنَ النِّدَاءِ الَّذِي يَكُونُ مِنَ السَّمَاءِ فَقَالَ إِنَّ الشَّيْطَانَ لاَ يَدَعُهُمْ حَتَّی يُنَادِيَ كَمَا نَادَی بِرَسُولِ اللّه‌‌ صلی‌‌الله‌‌عليه‌‌و‌‌آله يَوْمَ الْعَقَبَة. بحارالأنوار، ج 52، ص 295، ح 47

[23]. «سَأَصْرِفُ عَنْ آياتِيَ الَّذِينَ يَتَكَبَّرُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ إِنْ يَرَوْا كُلَّ آيَةٍ لا يُؤْمِنُوا بِها وَ إِنْ يَرَوْا سَبِيلَ الرُّشْدِ لا يَتَّخِذُوهُ سَبِيلاً وَ إِنْ يَرَوْا سَبِيلَ الغَی يَتَّخِذُوهُ سَبِيلاً ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ كانُوا عَنْها غافِلِينَ» اعراف: 146

[24]. «وَ نُقَلِّبُ أَفْئِدَتَهُمْ وَ أَبْصَارَهُمْ كَمَا لَمْ يُؤْمِنُواْ بِهِ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ نَذَرُهُمْ فی طُغْيَانِهِمْ يَعْمَهُونَ» انعام: 110

[25]. «وَ مَا مَنَعَنَا أَن نُّرْسِلَ بِالاَْيَاتِ إِلاَّ أَن كَذَّبَ بهَِا الْأَوَّلُونَ وَ ءَاتَيْنَا ثَمُودَ النَّاقَةَ مُبْصِرَةً فَظَلَمُوا بهَِا وَ مَا نُرْسِلُ بِالاَْيَاتِ إِلاَّ تخَْوِيفًا» اسراء: 59

[26]. قَالَتْ قُرَيشُ لِلنَّبِي صَلَّی اللّهُ عَلَيْهِ [وَ آلِهِ] وَ سَلَّمَ: تَزْعَمُ أَنَّكَ نَبِيّ يُوحَی إِلَيْكَ، وَ أَنَّ سُلَيْمَانَ سُخِّرَتْ لَهُ الرِّيحُ [وَ الْجِبَالُ] وَ أَنَّ مُوسی سُخِّرَ لَهُ الْبَحْرُ، وَ أَنَّ عِيسی كَانَ يُحْيِي الْمَوْتی، فَادْعُ اللّه‌‌ أَنْ يَسِيرَ عَنَّا هَذِهِ الْجِبَالَ، وَ يُفَجِّرَ لَنَا الْأَرْضَ أَنْهَارا فَنَتَّخِذَهَا مَحَارِثَ فَنَزْرَعَ وَ نَأْكُلَ، وَ إِلاَّ فَادْعُ اللّه‌‌ أَنْ يُحْيِيَ لَنَا مَوْتَانَا فَنُكَلِّمَهُمْ وَ يُكَلِّمُونَا، وَإِلاَّ فَادْعُ اللّه‌‌ أَنْ يُصَيِّرَ هذِهِ الصَّخرَةَ الَّتِي تَحْتَكَ ذَهَبا فَنَنْحَتُ مِنْهَا وَ تُغْنِيَنَا عَنْ رِحْلَةِ الشِّتَاءِ وَ الصَّيْفِ، فَإِنَّكَ تَزْعَمُ أَنَّكَ كَهَيْئَتِهِمْ. فَبَيْنَمَا نَحْنُ حَوْلَهُ إِذْ نَزَلَ عَلَيْهِ الوَحْيُ، فَلَمَّا سُرِّيَ عَنْهُ قَالَ: وَالَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ لَقَدْ أَعْطَانِي مَا سَأَلْتُمْ، وَلَوْ شِئْتُ لَكَانَ، وَلكِنَّهُ خَيَّرَنِي بَيْنَ أَنْ تَدْخُلُوا فِي بَابِ الرَّحْمَةِ فَيُؤْمِنَ مُؤْمِنَكُمْ، وَبَيْنَ أَنْ يَكِلَكُمْ إِلَی مَا اخْتَرْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ فَتَضِّلُوا عَنْ بَابِ الرَّحْمَةِ [وَلاَ يُؤْمِنُ مُؤْمِنَكُم] فَاخْتَرتُ بَابَ الرَّحْمَةِ [وَ أَنْ يُؤْمِنَ مُؤْمِنَكُم] وَ أَخْبَرَنِي إِنْ أَعْطَاكُمْ ذَلِكَ ثُمَّ كَفَرْتُم، أَنَّهُ يُعَذِّبَكُمْ عَذَابا لاَ يُعَذِّبَهُ أَحَدَا مِنَ الْعَالَمِينَ. فَنَزَلْتُ: «وَ ما مَنَعَنا أَنْ نُرْسِلَ بِالاْياتِ إِلاَّ أَنْ كَذَّبَ بِهَا الْأَوَّلُونَ وَ آتَيْنا ثَمُودَ النَّاقَةَ مُبْصِرَةً فَظَلَمُوا بِها» [حَتَی قَرَأَ ثَلاَثَ آيَاتٍ] وَ نَزَلَتْ: «وَ لَوْ أَنَّ قُرْآنا سُيِّرَتْ بِهِ الْجِبالُ أَوْ قُطِّعَتْ بِهِ الْأَرْضُ أَوْ كُلِّمَ بِهِ الْمَوْتی»، الآية. اسباب نزول القرآن، واحدی، ص 280 

3ـ علت وقوع معجزه (معجزه هدف است يا وسيله؟)

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۳/۱۰-۲۲:۳۰:۲۷
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۵/۰۳/۱۰-۲۲:۳۲:۴۸
    • کد مطلب:17123
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1793

پيش از اين گفتيم كه برخی از امور غيرعادی، از راه‌‌های باطل و حتی اطاعت شيطان حاصل می‌‌شود؛ در اين جا يك پرسش مهم مطرح می‌‌شود كه «چگونه می‌‌توان دستگاه الهی معجزه، و دستگاه شيطانی امور غيرعادی را از هم باز شناخت»؟

هر چند پرداختن به اين پرسش جای ديگری می‌‌طلبد اما اشاره‌‌ای كوتاه بايسته است.

معجزه از غير معجزه (امور غيرعادی شيطانی)، از چند جنبه متفاوت قابل تفكيك است: 1ـ موضوع معجزه 2ـ شكل صوری كار 3ـ هدف آن.

معجزه وقتی موضوع پيدا می‌‌كند كه پای اثبات حق و ابطال باطل به ميان آيد و الا بيهوده خواهد بود. از اين رو در شرايطی كه حق روشن است و تنها استكبار و هواپرستی مانع تسليم شدن در مقابل حق است، نه نيازی به معجزه است و نه نشان دادن آن حكيمانه است؛ در اين گونه موارد از جهت اتمام حجتِ بيشتر و جذب افراد بيشتر، اصرار و يا تكرار و يا آوردن معجزه جديد قابل توجيه است.

از منظر شكل صوری معجزه، اگر ما به قالب معجزات نگاهی بيفكنيم، شاهد تنوع گسترده‌‌ای از معجزات به حَسَب دوران‌‌های مختلف خواهيم بود. معجزات حضرت موسی عليه‌‌السلام بيشتر در مقابل سحر ساحرين بود و معجزات حضرت عيسی عليه‌‌السلام در مقابل شگفتی‌‌های پزشكی آن زمان بود و....

با مطالعه تنوع معجزات، شايد بتوان به اين نتيجه رسيد كه معجزه در هر دوره و عصری، متناسب با همان عصر حرف نخست را می‌‌زده و بالا دستی نداشته است، و بر حسب شرايط زمانه كاملاً متفاوت بوده است.

جنبه سوم معجزه، هدف آن است. در اين منظر بايد ديد هدف معجزه چيست؟

مسلّماً هدف كلی آيات الهی كه معجزه هم جزئی از آن است، چيزی جز هدايت و زنده كردن روح نيست:

اوست [خدايی] كه آيات آشكار را بر بنده‌‌اش نازل می‌‌كند برای اين كه شما را از تاريكی‌‌ها به سوی نور بيرون برد؛ و به راستی كه خداوند در مورد شما واقعاً با رأفت و مهربان است.[1]

اما اين هدف در دستگاه معجزه چگونه تأمين می‌‌گردد؟

روشن است كه اگر كسی احتمال حق بودن پيامبران را ندهد، اصلا به حرف‌‌های آنها گوش نخواهد داد، تا چه رسد به انديشيدن در آنها؛ اما اگر معجزه‌‌ای آشكار شد، چه آن معجزه خواسته طرف باشد و چه نباشد، اين پرسش در ذهن انسان عاقل زنده می‌‌گردد كه مدعی‌‌پيامبری چگونه بر چنين كار غيرعادی توانا شده است؟

با نماياندن آيات و معجزات دو فرض احتمال دارد:

الف: راستگويی پيامبران و اوصيای آنان با معجزه آشكار می‌‌شود، و اين غرض اصلی از معجزه است. پيش از اين نقل كرديم كه:

ابی بصير می‌‌گويد كه به امام صادق عليه‌‌السلام عرض كردم: به چه علتی خداوند به پيامبران و فرستادگانش و به شما معجزه داده است؟ حضرت فرمود: برای اين كه دليل بر راستگويی كسی باشد كه معجزه را آورده است و معجزه نشانه‌‌ای است از آنِ خداوند كه به جز به پيامبران و فرستادگان و حجت‌‌هايش، به كسی نمی‌‌دهد تا اين كه راستی راستگو و دروغ دروغگو شناخته شود.

ب: بيننده معجزه دچار شبهه می‌‌شود كه آيا آن چه ديده است معجزه است يا غير آن.

هر چند تحقق اين فرض در زمان نشان دادن آيات الهی بسيار بعيد است و چيزی كه اين مطلب را اثبات كند در تاريخ مشاهده نشده است، اما باز هم به بن‌‌بست نمی‌‌رسيم زيرا با زنده شدن اين پرسش كه چگونه شخص مدعی پيامبری بر اين امر توانا شده است، احتمال حقانيّت هم زنده می‌‌شود.

اگر در اين شرايط بيننده عاقل باشد، سخنان پيامبران را گوش می‌‌دهد و به انديشه می‌‌نشيند؛ به محض اين كه پای انديشه به ميان بيايد، مشكل حل می‌‌شود و نوبت به برهان علمی و بيدار كردن فطرت می‌‌رسد. البته و صد البته پيامبران از نظر برهان و تعقل دست كاملاً پُری دارند.

در هر صورت با طی مرحله عقلانيّت، نوبت به ايمان و پذيرفتن اوامر و نواهی خداوند می‌‌رسد:

و به همين دليل، خلق ناچارند امامی داشته باشند كه از جانب خداوند عزّ و جلّ به صراحت تعيين گردد، معجزات آوَرَد [تا مردم حقانيّت او را بشناسند و ايمان آورند و سپس] مردم را به كارهای خوب فرمان دهد و از بدی‌‌ها باز دارد.[2]

پس امتياز معجزه از غير آن در اين است كه:

اولاً: معجزه در موردی است كه پای اثبات حق و ابطال باطل به ميان آيد.

ثانياً: معجزه در هر عصری حرف نخست را می‌‌زند و دست بالاتری بر آن وجود ندارد.

ثالثاً: خود معجزه هدف نيست بلكه برای اثبات حق است.

پيش از اين با برخی از موارد استخدام امور حق در راه باطل آشنا شديم و ديديم كه چگونه سامری از خاك پای مركب جبرئيل سوء استفاده كرد، و نيز جاثليق دوران امام هادی عليه‌‌السلام چگونه با استخوان يك پيامبر، باران را بر مردم جاری می‌‌ساخت.

مطالب ياد شده ضرورت تفكيك معجزه از غير معجزه را بيشتر آشكار می‌‌كند، چرا كه اگر ضوابطِ فرقِ معجزه و غير معجزه را در نظر نگيريم، احتمال سرايت پنهانی برخی از حقه‌‌بازی‌‌ها در كرامت اهل باطل وجود دارد مانند قصه سامری و جاثليق زمان امام هادی عليه‌‌السلامكه نتيجه‌‌اش اغوای مردم خواهد بود.

 

[1]. «هُوَ الَّذِی يُنَزِّلُ عَلی عَبْدِهِ آياتٍ بَيِّناتٍ لِيُخْرِجَكُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ وَ إِنَّ اللَّهَ بِكُمْ لَرَؤُف رَحِيمٌ» حديد: 9

[2]. وَ لِهَذَا اضْطُرَّ الْخَلْقُ إِلَی أَنَّهُ لاَ بُدَّ لَهُمْ مِنْ إِمَامٍ مَنْصُوصٍ عَلَيْهِ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ يَأْتِی بِالْمُعْجِزَاتِ ثُمَّ يَأْمُرُ النَّاسَ وَ يَنْهَاهُمْ بحارالأنوار، ج 90، ص 41، باب 128 

4ـ ضابطه تفکیک معجزه و سحر

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۳/۱۰-۲۲:۳۴:۴۲
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۵/۰۳/۱۰-۲۲:۳۵:۱۰
    • کد مطلب:17124
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1854

درباره تفاوت معجزه و سحر سخنان زیادی گفته شده است. برخی از دانشمندان در این زمنیه این گونه گفته‌اند:

سحر و امثال آن دارای اسباب خاصی است که بر اکثر مردم مخفی است. از این رو قابل آموزش به دیگران می‌باشد.

بر خلاف معجزه که سبب آن قدرت الهی است و آموزش آن به دیگران ممکن نیست.

به همین دلیل معجزه خارق عادت است، اما سحر چنین نیست.

ویژگی یاده شده تشخیص سحر از معجزه برای اهل فن بسیار آسان کرده است.

همچنین دائره سحر محدود به آنی است که آموخته شده است. ولی معجزه هیچ محدودیتی ندارد.

توضیح این مطلب در کتاب گنج جواهر دانش این چنین آمده است:

و قسم دوم آن است که از امور عادیه است که اسباب ارضیه یا سماویه یا هر دو با هم دارد، اما اسباب آنها بر اکثر مردم مخفی است. مثل سحر و شعبده و طلسمات و نیرنجات.

چون که اینها سببی دارند و تعلیم و تعلم در آنها می‌باشد. یعنی هر که این علوم را بداند، می‌تواند تعلیم دیگری بکند.

به خلاف معجزه که مطلقا سببی ندارد. زیرا که معلوم است که شق قمر نمی‌شود به سببی و حیلهٰای بوده باشد، بلکه عطیه‌ای است از جناب الهی به هر که می‌خواهد می‌دهد.

و از این جهت صاحب معجزه نمی‌تواند تعلیم به دیگری کند. زیرا که چون سببی و علتی غیر از اراده الهی ندارد تا تعلیم در آن راه داشته باشد.

پس معلوم شده که معجزه خارق عادت است.

و سحر و کهانت و شعبده خارق عادت نیست. بلکه امور عادیه است که اسباب آنها بر اکثر مردم مخفی است.

و فرق میان معجزه و سحر و شعبده بر کسی که از علوم و معارف بهره داشته باشد، در نهایت سهولت است. زیرا که می‌تواند یافت که آن سبب دارد یا نه.

و ارباب سحر این معنی را زودتر از همه کس می‌توانند معلوم کنند و بدانند. از این جهت اول کسی که ایمان آورد به حضرت موسی سحره بودند.

ولی این معنی بر عوام اشکال دارد و باید اولا در این معنی تقلید خواص خود را کنند، تا نور حقیقت بر دلهای ایشان تافته شود و الله یعلم.

بلی میان صاحب معجزه و ساحر فرق دیگر هست که عوام آن را می‌توانند یافت و آن این است که کسی که صاحب معجزه باشد هر آن چه از خوارق عادت را بر سبیل حجت از او طلب کنند، می‌توانند او را ظاهر نمایند. هم چنان که جمعی از معاندین آن چه از پیغمبر ما طلب کردند همه را به عمل آورد و همچنین بود حکم در سایر پیغمبران.

به خلاف ساحر که عمل او منحصر است به آن فعل خاصی که او را تعلیم گرفته است و اگر خارق عادات دیگر از او طلب کنند عاجز می‌شود.

از این جهت است که احدی ندیده و نشنیده که ساحری آمده باشد و هر چه از طلب کرده باشند به عمل آورده باشد.[1]

 

[1]- گنج جواهر دانش یا جواهر العددیه حاج میزار حسن آله طه الشهیر به اشرف الواعظین جلد 2 مقاله 152ص 297

5- شباهت كرامت به معجزه

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۳/۱۶-۸:۳۳:۱۳
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۵/۰۳/۱۶-۸:۳۳:۱۲
    • کد مطلب:17145
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1790

بی‌‌ترديد مقصود و مراد مدعيانِ كرامت و يا دوستداران آنها، دستگاه الهی امور غيرعادی است و نه دستگاه شيطانی آن.

انجام امور غيرعادی از سوی اوليای خداوند تنها يك توجيه دارد و آن ياری دين خدا، هدايت و دستگيری مردم است. از اين رو به معجزه شباهت پيدا می‌‌كند.

در مطالب قبل، با معجزه و علت وقوع و نقش آن در ياری دين خداوند آشنا شديم حال بيان می‌‌نماييم كه كرامت نيز شبيه معجزه است و آثاری همچون آن را پی‌‌گيری می‌‌نمايد.

اكنون می‌‌پرسيم آيا امور غيرعادی می‌‌تواند پيامی بيش از معجزه داشته باشد؟! پاسخ اين پرسش چيزی نيست جز اين كه بگوييم: هرگز! زيرا اگر يك امر غيرعادی از كسی مشاهده شد، رفتار و انديشه آن شخص قابل تأمل است كه: آيا توانايی انجام امر غيرعادی را از راه شيطانی به دست آورده يا از راه الهی؟

با مطالعه رفتار و گفتار آن شخص، و احراز ورع و تقوای او، اين احتمال تقويت می‌‌گردد كه شايد اين كارها ناشی از عبوديت و تقوای اوست! شاید!

اما باز هم دليل نهايی نيست.

آری تنها در صورتی که بدانيم كه چنين شخصی به هيچ راه غير الهی نرفته و تنها به عبوديت خداوند بسنده كرده است، بدون ترديد رفتار او را نشان از واقعی بودن تقوای او در عمل می‌‌دانيم.

اكنون اگر بخواهيم برای كسی، شخصيتی از راه امور غيرعادی قائل شويم، بايد در اعمال او دو شرط را بيابيم، آن هم با احراز واقعی و نه شهرت و واسطه‌‌های ناشناخته؛ آن دو شرط عبارتند از:

1ـ انديشه و راه عملی او مطابق حقيقت و رضای خدای متعال بوده باشد.

2ـ تلاش و كوششی جز در راه عبوديت نداشته باشد.

اما بسيار روشن است كه احراز واقعی (و نه احراز ساده‌‌لوحانه) اين شرايط برای امور غيرعادی چندان آسان نيست.

6ـ كرامت موضوعيت دارد يا طريقيت؟!

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۳/۱۶-۸:۳۶:۱۳
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۵/۰۳/۱۶-۸:۳۶:۱۱
    • کد مطلب:17146
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1846

مطالب پيشين نشان داد كه معجزه، هدف نيست بلكه وسيله‌‌ای برای زنده كردن دل‌‌هاست؛ همچنان كه گذشت:

اوست [خدايی] كه آيات آشكار را بر بنده‌‌اش نازل می‌‌كند برای اين كه شما را از تاريكی‌‌ها به سوی نور بيرون برد؛ و به راستی كه خداوند به شما واقعاً با رأفت و مهربان است.[1]

از اين رو سِمَت و منصب اصلی پيامبران همان اِنذار و هدايت است:

و آنان كه كافر شده‌‌اند می‌‌گويند: «چرا نشانه‌‌ای آشكار از طرف پروردگارش بر او نازل نشده است؟» [ای پيامبر] تو فقط هشداردهنده‌‌ای، و برای هر قومی هدايت كننده‌‌ای است.[2]

پس معجزه هيچگاه موضوع و هدف نيست بلكه راه اثبات حق و ابطال باطل است.

بر اين اساس آيا ممكن است گفته شود كه صِرف انجام امور غيرعادی می‌‌تواند برای اثبات حق يا ناحق بودن فرد، ملاك قضاوت قرار گيرند؟! مسلّماً چنين نيست.

از اين رو با استناد به اينكه شخصی مثلاً روی آب راه می‌‌رود، نمی‌‌توانيم بپذيريم كه «دو دو تا پنج تا».

كرامت نيز پيرو اين قانون است يعنی صِرف ابراز كرامت و إعمال آن نبايد ملاك قضاوت برای حق و يا ناحق بودن قرار گيرد.

پيام كرامت‌‌ها در دستگاه الهی چيزی جز ياری دين نيست؛ البته همان گونه كه اشاره هم شد، كرامت احياناً با دستگيری از مردم نيز قابل توجيه است اما با اين همه، لوازم منفی دارد كه در بخش‌‌های آينده بدان اشاره می‌‌كنيم.

در عين حال پيش از پرداختن به محذورات كرامات و لوازم منفی آن، انگيزه اظهار كرامت نيز نبايد از نظر دور باشد. در آينده به اين مهم می‌‌پردازيم.

پيش از اين به نقش معجزه در هدايت و امداد مؤمنين اشاره كرديم، اگر فرض كنيم كه مؤمنين در ابراز امور غيرعادی هدفی غير از هدايت و امداد دين داشته باشند، چه چيزی باقی می‌‌ماند؟!

ان‌‌شاءاللّه‌‌ در مبحث «فضولی در دستگاه خداوند» خواهد آمد كه: چه بسا دستگيری از خلق و ياری رساندن به خلايق نيز، از دكان باز كردن در مقابل ائمه عليهم‌‌السلام سر در آورد!

با اين توضيحات اين پرسش به ذهن می‌‌رسد: امور غيرعادی كه بين عوام الناس معروف است و مردم آگاه آن‌‌ها را ديده‌‌اند، چه پيامی می‌‌تواند داشته باشد؟!!!

 

[1]. «هُوَ الَّذِی يُنَزِّلُ عَلی عَبْدِهِ آياتٍ بَيِّناتٍ لِيُخْرِجَكُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ وَ إِنَّ اللَّهَ بِكُمْ لَرَؤُف رَحِيمٌ» حديد: 9

[2]. «وَ يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّهِ إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ» رعد: 7

فصل پنجم انگيزه ابراز امور غير عادی چيست؟

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۳/۱۹-۸:۵۳:۵۴
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۵/۰۳/۱۹-۸:۵۳:۵۲
    • کد مطلب:17168
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1906

مهمترين سخن در امور غيرعادی، سمت و سوی انگيزه در ضمير انسان است. البته صورت ظاهر ممكن است با آن چه در نهان است چندان همسو نباشد، اما به قول يكی از بزرگان: «گذشت زمان همه چيز را روشن می‌‌كند».

ترديدی نيست كه اگر روحِ تمامی مقصدها و مقصودها را بشكافی، به يكی از اين دو می‌‌رسی: هوی و هوس، يا خدا.[1]

 البته بايد توجه داشت كه هواپرستی منحصر به شراب و قمار نيست، مصاديق پنهان هواپرستی آنچنان فراوان و متنوع است كه اگر پرده از كارها برداشته شود كمتر مورد استثنايی پيدا می‌‌شود. اين شما و اين هم قضاوت اميرالمؤمنين عليه‌‌السلام:

اگر باطن شما برای يكديگر آشكار می‌‌شد [آن چنان از يكديگر متنفر می‌‌شديد كه هرگز جنازه] يكديگر را نيز به خاك نمی‌‌سپرديد.[2]

مردم را بيازمای، هر كه را بيازمايی به بدی خواهی شناخت و از او دوری خواهی كرد (يا با او دشمنی خواهی نمود).[3]

می خوران را شه اگر خواهد كه بردار زند

گذر عارف و عامی همه بردار افتد

ور به دژخيم كند حكم كه شان گوش بُرد

همه گوش است كه در كوچه و بازار افتد[4]

از قول مرحوم شيخ حسن‌‌علی نخودكی چنين نقل شده است:

اينكه انسان دو سه خواب ببيند و يا وقت ذكر، نوری مشاهده كند، به هيچ وجه مورد نظر حقير نيست.[5]

شما از كسانی كه تظاهر به امور غيرعادی می‌‌كنند، چند نفر را می‌‌شناسيد كه واقعاً دستی در اين امور دارند، اما دل به اين گونه امور خوش نكرده باشند؟! اگر ديديد سلام ما را هم به آنها برسانيد!

اما اگر به فرض محال، هوی و هوسی ـ نه آشكار آن و نه پنهان ـ در كار نباشد، نوبت می‌‌رسد به خدا.

با توجه به دو حديثی كه از مولی علی عليه‌‌السلام گذشت و با در نظر گرفتن تجربيات تلخی كه كم و بيش همگان دارند، آيا می‌‌توان در مورد کسانی که عامدانه امور غير عادی را ابراز می‌کنند، انگيزه‌‌ای خدايی احراز نماييم؟!

 

[1]. برای نكته‌‌سنجان اين نكته لازم است كه اگر عقل ـ آن چنان كه در مكتب وحی بيان شده ـ شناخته شود، اهداف عقلانی حقيقی هم به خدا می‌‌رسد، مگر اين كه عقل را در خدمت هوی قرار دهيم.

[2]. قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه‌‌السلام لَوْ تَكَاشَفْتُمْ مَا تَدَافَنْتُمْ؛ بحارالأنوار، ج 74، ص 383، ح 10

[3]. قَالَ علی عليه‌‌السلام اخْبُرْ تَقْلِهِ. نهج البلاغه، ص 553، ح 434

[4]. قاآنی

[5]. نشان از بی‌‌نشانها، ص 127

بخش دوم: كرامت‏های درويشانه ستمی بس ناروا

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۳/۲۳-۱۱:۲۷:۲۱
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:17249
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 26479

در فصل‌‌های آغازين كتاب با گوشه‌‌هايی از كرامت درويشانه آشنا شديم؛ در فصل‌‌های آينده نيز تلاش می‌‌كنيم به شبحی از افق‌‌های دور دست كرامت انسانی نگاهی در حد و اندازه ظرفيت خودمان داشته باشيم، تا با آشنايی با اين دو كرامت، امكان مقايسه ميان دستگاه درويشان و دستگاه دين ـ كه دستگاه انسانيّت واقعی است ـ فراهم آيد. اما در اين‌‌جا لازم است كه با برخی از آثار كرامت درويشانه آشكارتر آشنا شويم.

تبعات منفی بازار گرم كرامت درويشانه در چند گروه كلی طبقه‌‌بندی می‌‌شوند:

ـ باز شدن راه سودجويی

ـ حركت بر خلاف مسير دين در حوزه عمل

ـ غربت فقه اكبر در حوزه معرفت

مطلب مهم و قابل توجه و مشترك در اين سه گروه، مسخ دين است، كه تنها نتيجه به دست آمده از اعتماد به كرامت‌‌های درويشانه است.

اينك توجه شما را به برخی از زير مجموعه‌‌های تبعات منفی ياد شده جلب می‌‌كنيم.

1ـ كرامت، ابزار شياطين انسی

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۳/۲۳-۱۱:۳۰:۶
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۵/۰۳/۲۳-۱۱:۳۱:۵
    • کد مطلب:17250
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1847

يكی از تلاش‌‌های خلفای غاصب، باز كردن دكان در مقابل اهل‌‌بيت عليهم‌‌السلام، آن هم در تمامی زمينه‌‌هاست، تا برای جذب هر خريداری، كالايی در دكان خودشان داشته باشند.

حاضر كردن علمای تمامی ملل و اقوام برای مصاف با امام رضا عليه‌‌السلام، و يا به خدمت گرفتن اهل شعبده و سحر، از اين جمله موارد محسوب می‌‌شود.

بها دادن برخی از خلفا به تصوف و به ويژه ارزش نهادن به برخی از صوفيان نيز يكی ديگر از جبهه‌‌هايی است كه غاصبين به آن بی‌‌توجه نبوده‌‌اند. مهم‌‌ترين كالای دكان صوفيان هم، چيزی جز زهد فروشی و كرامت‌‌نمايی نيست.

اگر نگاهی آماری به كرامت‌‌های ثبت شده در تاريخ، اعم از درست و نادرست آن بيفكنيم، شاهد كثرت سوء استفاده اهل باطل از كرامت‌‌های ساختگی و امور غيرعادی در مقابل اهل بیت علیهم السلام خواهيم بود.

در لابلای اين نوشتار مشتی از خروار این گونه کرامتها را ديديم.

2ـ باز شدن راه سودجويان

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۳/۲۳-۱۱:۳۳:۹
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۵/۰۳/۲۳-۱۱:۳۵:۵۶
    • کد مطلب:17251
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1900

همان گونه كه بيان شد شكل ظاهری بسياری از امور غيرعادی، تفاوتی با كرامت‌‌های واقعی ـ هر چند عاميانه آن ـ ندارد؛ مثلاً بيشتر مردم نمی‌‌توانند ميان ضميرخوانی ناشی از رياضت‌‌های حرام و ضميرخوانی بر اثر صفای نفسِ حاصل از عبوديت، تفاوتی قائل شوند.

از اين رو شيطان صفتانی كه بويی از ايمان نبرده‌‌اند، اين امكان را می‌‌يابند كه خود را به جای اهل ايمان جای زنند و از اين راه سودجويی نمايند. پيش از اين چند نمونه از اين موارد را ارائه نموديم.

مهم اين است كه بدانيم سودجويی از دستگاه امور غيرعادی، تنها منحصر به كلاّشی و آباد كردن دنيای كلاّشان و هوسرانی نيست، بلكه متأسفانه در بسياری موارد، از همين روش برای تخريب ايمان مردم استفاده شده است.

پيش از اين سخنی از سيد نعمه‌‌اللّه‌‌ جزائری نقل كرديم كه در آن به سوء استفاده مخالفين از امور غيرعادی در اغوای دينی مردم اشاره شده بود. اكنون برای يادآوری دوباره آن را می‌‌خوانيم:

زيرا آنان زمان طولانی به [وسيله انجام] اين امور، بر شيعيان افتخار می‌‌كردند و اين امر موجب سستی اعتقاد برخی از عوام شيعه شده بود كه اگر مذهب سنيان باطل است چگونه خداوند اين كارها را بر دست آنان جاری می‌‌كند.

با آوردن بخشی از تاريخ از كتاب قصص العلماء صفحات سياه سوء استفاده از امور غيرعادی را ورق می‌‌زنيم. توجه كنيد:

بدانكه ميرزا محمّد اخباری از اهل بحرين، و اغلب اوقات در طهران و بعضی اوقات در اصفهان [بود، كه] در آخر كار كاظمين مسكن و مدفن او شد. أولاد صلبی او در اين ازمنه در بحرين بوده‌‌اند؛ ميرزا محمّد در جدل يد طولائی داشته و كسی به غير از آقا سيد علی [طباطبائی صاحب شرح كبير] بر او غلبه نكرده [است].

و مرحوم آخوند ملا صفرعلی لاهيجی كه يكی از مشايخ من بوده برايم حكايت داشته كه مجادل بودن ميرزا محمّد از اين بابت بوده كه او را جامعيت بوده، و در مسأله[ای] كه صحبت می‌‌داشت اگر می‌‌ديد كه عجز دارد، خصم را از آن مسأله به تدابير و حيل بيرون می‌‌برده و در علم ديگر داخل می‌‌كرد. اگر در آنجا هم مآل كار را عجز خويش مشاهده می‌‌كرد، باز به علم ديگر و مسأله ديگر منتقل و هكذا، تا اينكه خصم را عاجز می‌‌كرد و در يك مسأله پايداری و اقامت نداشت....

و در زمانی شيخ جعفر نجفی اعلی اللّه‌‌ مقامه وارد طهران شد و ميرزا محمّد نيز در طهران بود و شب‌‌ها كه أعيان، شيخ را به ضيافت دعوت می‌‌نمودند، ميرزا محمّد را نيز دعوت می‌‌كردند و ميرزا محمّد با شيخ مكالمه می‌‌كرد و چون مهارت شيخ در علم منقول بود و ميرزا محمّد را جامعيت و تسلط در مناظره و جدل بود، لذا ميرزا محمّد در انظار ناس بر شيخ غلبه می‌‌نمود و اوقات را بر شيخ تلخ داشت.

پس در شبی از شب‌‌ها شيخ نهايت تغير بر ميرزا محمّد نمود كه به اين كلمات واهيه بر عوام امر را مشتبه می‌‌سازی و سخنان فاسد خود را در ظاهر زينت می‌‌دهی و اديان مسلمانان را فاسد می‌‌سازی. اكنون اگر تو را سخنی است، صباح، وقت ظهر من و تو در بيرون دروازه به مباهله می‌‌رويم تا هر كسی كه محقّ است از مبطل مميّز گردد.

پس صباح آن روز ميرزا محمد تقدم ورزيد و به بيرون دروازه رفت و جمعيت بی‌‌اندازه آمدند. ميرزا محمّد به نماز ايستاد. جمع بسيار به او اقتدا كردند. ناگاه شيخ در رسيد و به نماز ايستاد. جمعيت همه در عقب شيخ رفتند و به نماز در پشت سر شيخ ايستادند. پس ميرزا محمّد به تعجيل نماز را تمام كرد و بلافاصله به شهر مراجعت نمود، و به مباهله نايستاد؛ و بايد دانست كه مباهله در فصل[1] ميان حق و باطل بسيار مؤثر است؛ اما با تحقق شرايط. در اصول كافی اخبار بسيار در مباهله و كيفيت و شرايط آن مذكور است.

و از وقايع غريبه اينكه: در زمانی از ازمنه، مرحوم فتحعليشاه و سلطان روس در مقام مخاصمه برآمدند. و «اشپختر» سردار لشكر روس شد و «قبه» و «بادكوبه» را گرفت و عازم شهرهای ايران شد و به هر شهری كه می‌‌رسيد فتحعليشاه را اضطراب بسيار حاصل می‌‌شد.

و ميرزا محمّد اخباری در آن زمان در دارالخلافه طهران اقامه داشت. پس ميرزا محمّد به نزد فتحعليشاه رفت و گفت من سر «اشپختر» را چهل روزه برای تو به طهران حاضر می‌‌سازم، مشروط به اينكه مذهب مجتهدين را منسوخ و متروك‌‌سازی و بن‌‌وبيخ مجتهدين را قلع و قمع نمائی و مذهب اخباری را در بلاد ايران رواج دهی.

فتحعليشاه قبول كرد. پس ميرزا محمّد يك اربعين به ختم نشست و به ختم آيه‌‌الكرسی با ده وقف به شرايطی كه در ميان ايشان متداول بود شروع نمود و ترك حيوانی كرده[2] و صورتی از موم درست كرده و در اثناء [اعمالش] شمشير به گردن آن صورت نواخت.

چون روز چهارم[3] شد فتحعليشاه به سلام عام نشست. ديد اثری از سر «اشپختر» پديدار نگرديد. متغير بر ميرزا محمّد شد و فرّاشی فرستاد كه او را حاضر سازند. ميرزا محمّد از ختم بيرون آمد و حيوانی خورد و در آمدن به نزد سلطان مساهله و مسامحه و مساوقه نمود تا اينكه سلطان دو سه فرّاش بر عقب يكديگر برای إحضار ميرزا محمّد فرستاد.

پس ميرزا محمّد به تأنی روانه شد و چنان آمد كه سر «اشپختر» و ميرزا محمّد يك مرتبه وارد مجلس سلطان شدند و بيان كردند كه در لنگران حكمرانِ آنجا در زمان محاصره، «اشپختر» را به گوشه ميدان خواست كه تنها با يكديگر در امر إصلاح مكالمه كنند. پس «اشپختر» با يك نفر و آن حاكم با يك نفر به هم رسيدند و آن حاكم فوراً طپانچه برآورده و «اشپختر» را نشان گلوله ساخت و سرش را جدا كرد، و لشكرش چون سردار را كشته ديدند فرار كردند.

پس سر سردار روس را برای سلطان آوردند. سلطان بسيار متعجب گشته، ميرزا محمّد معروض داشت كه ما به وعده خود وفا نموديم، اكنون شما نيز به وعده وفا نمائيد.

سلطان با امناء دولت در اين باب مشاورت نمود. اعيان دولت معروض داشتند كه مذهب مجتهد، مذهبی است كه از زمان أئمه هدی الی الان بوده‌‌اند و بر حقند و مذهب اخباری مذهب نادر و ضعيفی است و زمان اول سلطنت قاجاريه است مردمان را نمی‌‌توان از مذهب برگردانيد و اين شايد مايه اختلال حال و دولت سلطان شود و مردمان بر سلطان شورش نمايند. علاوه بسا باشد كه ميرزا محمّد از شما نِقاری[4] پيدا كند و با خصم شما ساختگی كند و با شما همين معامله نمايد كه با «اشپختر» روس نمود. مصلحت آن است كه به او خرجی داده و معذرت از او خواسته، حكم بفرمائيد كه به عتبات عاليات رفته، در آنجا سكنی نمايد كه وجود چنين كسی در پايتخت مصلحت دولت نيست.

پس سلطان از ميرزا محمّد معذرت خواسته و به او خرجی داده و او را روانه عتبات عاليات ساخت.

چون ميرزا محمّد به عتبات عاليات مشرف شد، به خدمت جناب آقا سيد علی[5] مشرف شد و مسأله نزاع ميان اخباری و مجتهد در ميان ايشان شد. آقا سيد علی فرمود كه من با تو مباحثه و مجادله می‌‌نمايم به شرط اينكه كار به مكالمه و مقاوله تمام شود و پای نوشتجات و إرسال رسائل به ميان نيايد. ميرزا محمّد قبول نمود. پس مناظره كردند و آقا سيد علی بر ميرزا محمّد غلبه نمود.

پس ميرزا محمّد به كاظمين رفت و از آنجا رساله در اين مسأله در ردّ بر آقا سيد علی نوشت و برای او فرستاد. سيد چون رساله را ديد قبول نكرد و گفت كه قرار ميان من و او به مكالمه و مقاوله و مباحثه بود، نه به مكاتبه و مراسله. اكنون نيز اگر سخنی دارد حاضر شود و با من مكالمه كند تا او را ملزم سازم.

و ميرزا محمّد در علوم غريبه مربوط بود و در انساب عرب مهارت داشت و می‌‌گفتـ العياذ باللّه‌‌ـ كه شيخ جعفر نجفی از نسل بنی اميه است و چون شيخ جعفر وفات كرد آن ملعون مطرود، اين عبارت را گفت كه «مات الخنزير بمرض الخنازير»؛ چون مرض شيخ از خنازير بود كه حلق و گلويش و گردنش ورم كرده بود.

پس افعال شنيعه از او صدور يافت كه علمای عتبات او را تكفير نمودند به سبب أقوال شنيعه و سحر كردن. پس حكم به قتل او شد. چون خواستند كه به خانه‌‌اش در آيند، ديدند كه خانه در ندارد به سبب سحری كه كرده بود. پس ديوار خانه شكافتند و يافتند او را، و كشتند.[6]

يكی از موثّقين مدت طولانی در جستجوی حقيقت بود، به همين دليل هم در دام كرامت مآبانِ دستگاه شيطانی افتاده و دچار سرگذشت تلخی شده بود. ايشان برای نگارنده نقل كرد:

آخوندی به نام موحدی كه شيرازی بود، در مدرسه خان (از مدارس علميه حوزه قم) كفايه درس می‌‌داد. اين آقا برای يكی از دوستان نقل كرد: وقتی يكی از رفقای سيد ما در حجره ما خواب بود، بالای سرش رفتم و در حال خواب به او القا كردم كه موحدی (يعنی خودم) از اوليای خداست. بعد هم رفتم كناری نشستم. سيد يك مرتبه از خواب بيدار شد. من هم به روی خودم نياوردم. اما ديدم كه در به در، دنبال من می‌‌گردد. وقتی مرا پيدا كرد، آمد و با اين توهم كه من از اوليای خدا هستم، خودش را روی پای من انداخت و برايم تواضع و كوچكی فوق‌‌العاده می‌‌كرد.

اين شخص (موحدی) از راه باطل به قدرت القا در نفس ديگران رسيده بود و يكی از كارهايش اين بود كه هرگز غسل جنابت نمی‌‌كرد. بعد هم آخر كار بهايی شد و رفيق سيد خودش را هم بهايی كرد و دنبال خودش برد و گمان می‌‌كنم در اوائل انقلاب هم اعدام شد.

سوء استفاده از امور غيرعادی برای گمراه ساختن خلايق بسيار گسترده است و متأسفانه نه مجالی است و نه امكانی، كه اين اشاره سربسته را بيش از اين باز كنيم.

 

[1]. جدا كردن.

[2]. ترك خوردن گوشت حيوان كرد.

[3]. ظاهراً چهلم صحيح باشد.

[4]. كدروتی

[5]. آقا سيد علی طباطبايی

[6]. قصص العلماء، ص 177

4ـ گرمی بازار عوام زدگی

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۳/۲۸-۱۰:۳۰:۳۵
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:18306
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1910

 با دميدن به كوره كرامت‌‌های درويشانه، هر روز شاهد كتاب و سخنرانی بيشتری در اين زمينه هستيم.

با صرف نظر از درستی و نادرستی اين موارد، و با صرف نظر از نيت‌‌های سودجويانه صاحبان اين دستگاه‌‌ها، متأسفانه مشاهده می‌کنیم كه روز به روز از اهميت عقلانيّت، فقاهت و درايت كاسته می‌‌شود و اموری عاميانه نُقل محافل و مجالس می‌‌گردد، اموری كه نه بار علمی دارند و نه بار معنوی، بلكه تنها حاصل آن گرم كردن بازار عوام‌‌زدگی است.

متأسفانه معضل عوام‌‌زدگی منحصر به بحث كرامت نيست، بلكه در ساير مباحث از جمله در بحث فضايل ائمه عليهم‌‌السلام نيز غوغا می‌‌كند، تا آن جا كه جايگاه ويژه اهل‌‌بيت عليهم‌‌السلام نزد خداوند تنها به انجام برخی از امور شناخته می‌‌شود و نه به معارف بلندشان.

5ـ بيزار كردن مردم از دين

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۳/۲۸-۱۰:۳۹:۳۱
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۵/۰۳/۲۸-۱۰:۳۹:۲۸
    • کد مطلب:18307
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1862

اگر انسان مختصر ايمانی داشته باشد، با توجه به رواياتی كه در مورد علل گرفتاری و بلاها وارد شده است، تا حد زيادی می‌‌تواند  شکیبایی كند، به زبان ديگر، به همان مقدار كه ايمان دارد، می‌‌تواند خويشتنداری كند. چون مراحل ايمان بی‌‌نهايت است راه خويشتنداری هم تا بی‌‌نهايت برای اهلش گشوده است.

اهل فن می‌‌دانند كه امور غيرعادی هم محدوديت‌‌های خود را دارد؛ روشن است كه اگر ما بازار كرامت‌‌های درويشانه را آنچنان گرم نگه داريم كه عوام خيال كنند كه كرامتگران با خدا نرد عشق می‌‌بازند و هيچ ناشدنی نيست كه از دست اينان برنيايد، باعث می‌‌شويم كه عوام با داشتن يقين به حل شدن گره‌‌های ناگشودنی، دست به دامن كرامت‌‌بازان شوند.

از سوی ديگر برخی از عوام، از ايمان آن چنانی برخوردار نيستند، اين گروه همين اندازه كه با راه بسته روبرو شدند، صبر و حوصله خود را از دست می‌‌دهند و از دين برئ می‌‌شوند و به زمين و زمان ناسزا می‌‌گويند.

به ياد دارم پای منبر يكی از منبری‌‌های مشهور نشسته بودم، شب تاسوعا بود. به مناسبت تاسوعا سخن از توسل به حضرت ام‌‌البنين عليهاالسلام بود، آقای منبری هم كه خيلی علاقه‌‌مند به توسل بود اين چنين داد سخن می‌‌داد:

توسل به حضرت ام البنين عليهاالسلام رد خور ندارد. شما متوسل شويد اگر غير از اين باشد من لباسم را عوض می‌‌كنم. [او ادامه داد] در يك منبر حضور يكی از... اين مطلب را گفتم، بعد از منبر، آن آقا به من گفت با چه جرأتی اين چنين سخن می‌‌گويی؟! گفتم آقا، من با شما هم شرط می‌‌كنم، شما متوسل شويد، مسلّماً جز اين نيست. سال ديگر مرا خواست و فوری گفت! فكر نكنی كه من حاجتم را نگرفته‌‌ام، خواستم به شما خبر بدهم كه حق با شماست.[1]

در خدمت يكی از علما اين مطلب را گفتم، ايشان هم نسبت به بيان اين گونه مطالب اعتراض داشت، و ادامه داد كه خود من چند حاجت از حضرت ام البنين عليهاالسلامخواسته‌‌ام كه برخی از آنها اجابت شد.

بنده نمی‌‌دانم كه اين سخنان از چه منطق علمی برخاسته است، و يا چه پشتوانه دينی دارد. با حفظ اين كه كسی منكر معجزه نيست و صد البته مقام اوليای الهی و به ويژه حضرت ام‌‌البنين عليهاالسلام هم قابل انكار نيست، تجربه هم اين را آن چنان آشكارا ثبت و ضبط كرده كه راه خدشه وجود ندارد، اما يك سؤال باقی می‌‌ماند:

اگر حاجت خواسته شده، به ضرر صاحب حاجت باشد و يا اصلاً موجب شقی شدن و جهنمی شدن او بشود، باز هم می‌‌توان گفت توسل به حضرت ابوالفضل عليه‌‌السلام و يا حضرت ام البنين عليهاالسلام رد خور ندارد؟! مگر دين ما چه كم دارد كه ناچار باشيم كاتوليك‌‌تر از پاپ شويم؟!

یکی از حكمتهای معجزات و تفضلات مقربين دستگاه الهی، آشنا كردن مردم با مقام آنان در دستگاه الهی است. ذكر اين معجزات موجب شناخت آنان می‌‌شود كه نتيجه آن ناگسستنی‌‌تر شدن ارتباط معنوی مردم با اوليای الهی شود، اما اين گونه تبليغ دين ممكن است همان پيوند متزلزل مردم عوام را هم متزلزل‌‌تر كند.

در هر صورت برجسته کردن کرامات و متکی ساختن اعتقاد مردم به این امور، با توجه به محدودیت کرامت، سبب از دست رفتن اعتقادات گروهی از مردم می‌شود.

 

[1]. نقل به مضمون

6ـ ابليس پر تدليس را دست كم نگيريم!

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۳/۳۱-۱۱:۶:۴۵
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۵/۰۳/۳۱-۱۱:۶:۴۲
    • کد مطلب:18367
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1924

آرزوی كرامت‌‌دار شدن، البته از جنس درويشانه آن، احياناً موجب می‌‌شود كه انسان در حال و هوايی قرار گيرد كه ناخواسته كلاه شيطانی بر سرش برود. به يك نمونه ساده توجه كنيد:

روزگاری نگارنده هوس تقويت روح پيدا كرده بود. برای همين، سراغ نسخه‌‌های تقويت روح رفت، يكی از نسخه‌‌های ابتدايی آن اين‌‌گونه بود:

روی يك مقوای سفيد يك نقطه سياه ترسيم كنيد و در فاصله چند متری خود قرار دهيد؛ روز اول تلاش كنيد يك دقيقه چشم به آن بدوزيد و حتی يك لحظه هم از آن چشم برنداريد. روز دوم زمان را افزايش دهيد تا بتوانيد ده دقيقه پيوسته به نقطه سياه نگاه كنيد. وقتی‌‌كه موفق شديد ده دقيقه چشم از نقطه سياه برنداريد، تمرين كنيد علاوه بر چشم، فكرتان را نيز بر همان نقطه متمركز كنيد تا...

همين تمرين را آغاز كردم. چند روزی گذشت يك باره اين پرسش زنده شد كه آيا برای حضور قلب در نماز هم اين اندازه تلاش می‌‌كنم يا خير؟ با كمال تأسف ديدم كه قضيه عكس است. ساعت‌‌ها برای تمركز بر يك نقطه بی‌‌روح و بی‌‌خاصيت رنج می‌‌كشم، اما از حضور قلب در نماز خبری نيست؛ اين در حالی است كه خواص ظاهری حضور قلب در نماز غوغا می‌‌كند، تا چه رسد به آثار باطنی و پنهان آن. متوجه شدم كه در اين مدت كاملاً اسير شيطان شده‌‌ام.

البته شيطان استادتر و كاركشته‌‌تر از اين حرف‌‌هاست و خود شيطان شناسی يك مقوله مهم است كه هرگز در باره آن تحقيق جامعی‌‌صورت نگرفته است؛ فرصت را غنيمت می‌‌شماريم و با يك روش پیچیده‌ی اغوای شيطان آشنا شويم. امام صادق عليه‌‌السلام می‌‌فرمايد:

شيطان به وسوسه كردن بنده دست نمی‌‌يابد مگر اين كه او از ياد خداوند روی برگرداند و امر خداوند را كوچك شمارد و به نهی او فرود آيد و اطلاع داشتن خداوند بر او را از ياد ببرد.... هرگز آراستن طاعت خدا بر تو به وسيله شيطان، تو را نفريبد، چرا كه او نود و نه درِ نيكی را بر تو می‌‌گشايد [تا دچار عُجب شوی و از مكر خدا ايمن گردی] تا اين كه در صدمين طاعت بر تو پيروز شود....[1]

به اين جريان جالب توجه نماييد:

امام جماعتی در يزد بود، پس از مدتی احساس كرد كه كسی‌‌هنگام نماز شب او را بيدار می‌‌كند. او خوشحال می‌‌شود كه مورد عنايت خدا قرار گرفته است و خدا برای نماز شب بيدارش می‌‌كند. مدتی می‌‌گذرد گاهی احساس می‌‌كند كه نوری سفيد رنگ را می‌‌بيند، و به خيال خودشـ مثلاًـ می‌‌گويد به من چشم سِرّ داده‌‌اند كه می‌‌توانم فرشته‌‌ای را ببينم. در همين ايام نماز جماعت او هم شلوغ می‌‌شود.

تا اين كه نيمه شبی همان شبح می‌‌آيد و می‌‌گويد بلند شو و اذان بگو! می‌‌گويد اذان بی‌‌وقت جايز نيست؛ ولی آن شبح او را به شكلی قانع می‌‌كند و اين شخص اذان بی‌‌وقت را می‌‌گويد.

تا اين كه يك وقتی همان نور می‌‌آيد و می‌‌گويد در همسايگی شما بچه‌‌ای به دنيا آمده است كه قتلش واجب است، بايد او را بكشی. می‌‌گويد برای چه؟ پاسخ می‌‌شنود كه اين بچه در بزرگی كافر می‌‌شود و پدر و مادر مؤمن خود را می‌‌كشد؛ برای حفظ جان مؤمن بايد اين بچه را كشت. می‌‌گويد قصاص قبل از جنايت جايز نيست، خلاصه از او اصرار و از اين هم امتناع، تا در نهايت می‌‌گويد تو به درد نمی‌‌خوری،می‌‌روم پيش محمد علی شيرازی!

معلوم شد كه اين سروش غيبی، كسی غير از شيطان نيست.

پس از اين جريان، ديگر آن نور سفيد ديده نشد و كسی هم او را برای نماز شب بيدار نكرد و مأمومين نماز صبح او هم به همان وضعيت سابق برگشتند.

چيزی نگذشت كه فتنه محمد علی باب از شيراز برخاست.[2]

از اين جريان و جريانات مشابه آن می‌‌فهميم كه گرمی بازار كرامت‌‌های درويشانه، می‌‌تواند بازار شكار افراد به وسيله شيطان را هم رونق دهد.

 

[1]. قَالَ الصَّادِقُ عليه‌‌السلام لاَ يَتَمَكَّنُ الشَّيْطَانُ بِالْوَسْوَسَةِ مِنَ الْعَبْدِ إِلاَّ وَ قَدْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ وَ اسْتَهَانَ بِأَمْرِهِ وَ سَكَنَ إِلَی نَهْيِهِ وَ نَسِيَ اطِّلاَعَهُ عَلَی سِرِّهِ... وَ لاَ يَغُرَّنَّكَ تَزْيِينُهُ لِلطَّاعَةِ عَلَيْكَ فَإِنَّهُ يَفْتَحُ عَلَيْكَ تِسْعَةً وَ تِسْعِينَ بَابا مِنَ الْخَيْرِ لِيَظْفَرَ بِكَ عِنْدَ تَمَامِ الْمِائَةِ فَقَابِلْهُ بِالْخِلاَفِ وَ الصَّدِّ عَنْ سَبِيلِهِ وَ الْمُضَادَّةِ بِاسْتِهْوَائِهِ. بحارالأنوار، ج 69، ج‌‌ص 124، ح 2

[2]. مشابه اين جريان هم در بعضی از كتب نوشته شده است كه ممكن است متعدد باشد و يا اين كه در نقل‌‌ها كم و زياد شده باشد.

7ـ ستاره‌‌سازی، يا فاجعه رشد نامتوازن!

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۳/۳۱-۱۱:۱۵:۵۳
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۵/۰۳/۳۱-۱۱:۱۵:۲۸
    • کد مطلب:18368
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1924

يكی از مباحث بسيار مهم روانشناسی اجتماعی، موضوع الگوهای اجتماعی است. شخصيت‌‌های ستاره‌‌های، شاه مصداق الگوهای اجتماعی هستند.

از آن جا كه اين مطلب از اهميت فوق‌‌العاده برخوردار است، و كرامت‌‌های درويشانه نيز در اين نگاه قابل تأمل و تجزيه و تحليل است، ناچاريم برای روشن شدن آن به برخی از مسائل خارج از بحث نيز نگاهی بيفكنيم.

بحث را با حديثی ناب از مولی اميرالمؤمنين عليه‌‌السلام آغاز می‌‌كنيم:

رسيدن به بالاترين موقعيت‌‌ها برای كسی كه شايستگی ندارد، از بزرگ‌‌ترين اسباب نابودی است.[1]

اين گفتار بلند، از يك بُعد بيانگر اين قانون كلی است: رسيدن به درجات بلند در هر رشته‌‌ای، بدون ساير شايستگی‌‌های لازم، بزرگ‌‌ترين سبب هلاكت است.

برای بهتر روشن شدن مطلب، به چند بحث تطبيقی اشاره می‌‌نماييم.

يكی از مسائل اجتماعی ما قهرمان سازی در رشته‌‌های گوناگون است، مثلاً هدف از ورزش‌‌های قهرمانی، ساختن افرادی است كه در عرصه‌‌های جهانی برای خود و كشور متبوع، نام و عنوان كسب كنند. از مسائل فنی و تخصصی كه بگذريم، مهم‌‌ترين عنصر قهرمان‌‌سازی، به كارگيری احساسات افراد است، و برجسته‌‌ترين احساسات در اين زمينه حس شهرت‌‌طلبی است. در اين روش با هر پيروزی، گامی به سوی شهرت برداشته می‌‌شود. اين گام‌‌ها بلندتر و بلندتر می‌‌شود تا آنجا كه احياناً كسی كه حتی به درستی نمی‌‌تواند اسم خودش را بنويسد، به عنوان ستاره‌‌ای ملی يا جهانی مورد پرستش قرار می‌‌گيرد.

از آن جا كه برای قهرمان سازی، پول‌‌های كلان بی‌‌حساب و كتاب هزينه می‌‌شود، دست قهرمانان از نظر مادی نيز كاملاً گشوده است.

آيا تاكنون تصور كرده‌‌ايد كه اگر مستی شهرت و مستی پول و مستی جوانی در شخصی كه از نظر عقلانی نابالغ است، جمع شود چه فاجعه‌‌ای رخ می‌‌دهد؟!

مثلاً كسی كه تنها به دنبال توپ دويده و نه از اخلاق و انسانيّت بويی برده، و نه پايی در وادی معرفت كوبيده، آيا می‌‌تواند با مستی‌‌های ياد شده تعادل شخصيتی خود را نگه دارد؟!

در دوران اخير برخی از حركات دينی، فرهنگی، سياسی و اجتماعی ستاره‌‌های ورزش ما، آبروی چندين و چند هزار ساله ملت و فرهنگ و ديانت ما را در مقابل چشم جهانيان به سخره گرفته است.

اين نمونه را اگر به فضای به اصطلاح هنر هفتم ببريم، تنها خدا می‌‌داند كه از چه رسوايی‌‌ها سر در خواهد آورد؟! و...

هدف اين نوشتار بيان اين مسائل تلخ و دردآور نيست، بلكه تنها زمينه‌‌سازی برای روشن ساختن موضوع مطرح شده در اين صفحات است.

اينك به همين مشكل در فضای حوزه علميه نگاهی می‌‌افكنيم. استعدادهای درخشان برخی از مبلغين و مدرسين با ظرفيت‌‌های ناقص نيز فوق العاده فاجعه آفرين بوده و هست.

در حوزه احياناً افرادی پيدا می‌‌شوند كه در مقوله بيان و روابط عمومی توانايی‌‌هايی دارند. اين امتياز، مجال آموختن و تزكيه را بر طلبه تنگ می‌‌كند و او را به سوی اموری مانند منبر و خطابه سوق می‌‌دهد. حال، مستی شهرت و استقبال عمومی در كنار شخصيت پرورش نيافته يك طلبه جوان بی‌‌سواد، چه مسايلی را به دنبال خواهد داشت؟!

دير زمانی است كه صدای خوب در خارج از فضای حوزه، حال و هوای ديگری يافته است و آن چنان شخصيت‌‌های نامتوازنی تحويل جامعه داده است كه ما پيوسته شاهد فاجعه پشت سر فاجعه هستيم؛ مثلاً يك مداح كه سواد لازم در مبانی دين را ندارد به جرأت تمام، برخلاف مسلمات مذهب و مكتب نطق می‌‌كند، موعظه می‌‌فرمايد، تكفير می‌‌كند، نسخه می‌‌پيچد و....

اين قانون كلی در تاريخ اسلام نيز دارای آثار مشهودی است و تحولات گسترده‌‌ای را ايجاد كرده است؛ يكی از آنها مسأله كشورگشايی خليفه دوم است، البته با صرف نظر از درستی مصداقی آن.[2]

توضيح اين كه بنابر تحقيقات انجام شده اگر اسلام به وسيله شخصيت‌‌های پرورش يافته اسلام مانند سلمان و ابوذر در جبهه‌‌های علمی، اخلاقی و اجتماعی رشد می‌‌كرد، بدون شمشير و خون‌‌ريزی همه دل‌‌ها و قلب‌‌ها را فتح می‌‌كرد.

اما كشورگشايی‌‌هايی كه غنايم روم و ايران را به سوی اعراب گرسنه و پرورش نيافته سرازير كرد، حاصلی جز طغيان اخلاقی و عملی در بر نداشت؛ در واقع با اين كشورگشايی‌‌ها هر چند مرزهای خاكی مسلمانان توسعه يافت، اما حيثيت واقعی اسلام به شدت بر باد رفت.

 فاجعه رشد غيرمتوازن در بحث كرامت نيز كاملاً هويدا و آشكار است، آن چنان كه ما پيوسته شاهد لغزيدن صاحبان كرامت، البته از نوع درويشانه آن بوده و هستيم.

به تعبير ديگر برخی از ثمرات دستگاه‌‌های رياضت، آسان‌‌تر از ثمرات رسيدن به مقام حقيقتِ عبوديت به دست می‌‌آيد. يعنی ممكن است افرادی به توانايی كرامت دست پيدا كنند اما ظرفيت آن را نداشته باشند و در نتيجه هم خود هلاك شوند و هم ديگران را گمراه نمايند.

از مرحوم شيخ محمد جواد خراسانی رضی‌‌الله‌‌عنهنقل شده است كه فرمود:

بلكه اگر [برای شخصی] در واقع هم خبری بوده و تشرفی هم حاصل كرده، باز اين بالا بردن‌‌های مردم، ايجاد كبر و نخوت و خودبينی و عُجب در وی می‌‌كند؛ عاقبت، خود را شخصی [بزرگ و والا ]می‌‌گمارد و با اهل علم و علما مخالفت می‌‌كند و دكانی در مقابل [آن‌‌ها ]باز می‌‌كند.

نظير ابليس كه واقعاً به كشف رسيد و چيزها هم ديد و بی‌‌نظر هم بود، اما بالا بردن ملائكه او را، سبب آن كبر و عُجب شد كه برای آدم سر فرود نياورد.[3]

ممكن است اين سخن از شيخ محمد جواد خراسانی قابل هضم همگان نباشد از اين رو نيازمند ارائه مصداق هستيم. توجه شما را به مصداقی از قرآن جلب می‌‌كنم:

چون حكايت شيطان است كه به انسان گفت: «كافر شو» و چون [وی ]كافر شد، گفت: «من از تو بيزارم، زيرا من از خدا، پروردگار جهانيان، می‌‌ترسم».[4]

امام سجاد عليه‌‌السلام در توضيح و تطبيق اين آيه می‌‌فرمايد:

پس ای بندگان خدا، از خدا پروا كنيد و از گناهان بر حذر باشيد، پافشاری بر گناهانی كه اندك است گناهكار را به خودش وامی‌‌گذارد [و از چشم عنايت خدا می‌‌اندازد] و در نتيجه كارش به بيرون رفتن از ولايت محمّد صلی‌‌الله‌‌عليه‌‌و‌‌آله و خوبان از آل محمّد صلی‌‌الله‌‌عليه‌‌و‌‌آله و [داخل شدن در] ولايت دشمنانشان می‌‌انجامد. پس كسی كه بر اين كار پافشاری نمايد، خذلانش او را به بدترين بدبختی می‌‌رساند، كه همان جدا شدن از ولايت آقای خردمندان [پيامبر و آل پيامبر صلی‌‌الله‌‌عليه‌‌و‌‌آله ]است پس چنين كسی از زيانكارترين زيانكاران است.

پرسيدند: ای فرزند رسول خدا، گناهانی كه به خذلانِ بزرگ منجر می‌‌شود كدامند؟

فرمود: ستم شما نسبت به برادرانتان كه در برتری دادن علی عليه‌‌السلام بر سايرين و اعتقاد به امامت او و برگزيدگان از نسل او، با شما هم عقيده هستند، و همچنين ياری [نمودن] دشمنان اهل بيت برای ضرر رساندن به برادرانتان. [اين دو گناه موجب خذلان بزرگ می‌‌شود.]

و هرگز به حلم خدا و طولانی شدن فرصت دادن او فريفته نشويد [كه در اين صورت] مانند كسی می‌‌شويد كه خداوند او را اين چنين توصيف كرده است:

چون حكايت شيطان كه به انسان گفت: «كافر شو» و چون [وی ]كافر شد، گفت: «من از تو بيزارم، زيرا من از خدا، پروردگار جهانيان، می‌‌ترسم.

اين شخص مردی از گذشتگان شما در زمان بنی اسرائيل بود كه زهد و عبادت می‌‌فروخت، و بيگمان به او گفته شده بود كه برترين زهد، دوری از ستم برادرانت است كه به محمد و علی و خوبان از آل آن دو ايمان آورده‌‌اند؛ و نيز به او گفته شده بود كه برترين عبادت، خدمت كردن تو نسبت به برادرانت است كه ايمان آورده‌‌اند و با تو در برتری‌‌دادن بزرگان آفرينش يعنی محمد مصطفی صلی‌‌الله‌‌عليه‌‌و‌‌آله و علی مرتضی عليه‌‌السلام و برتران و برگزيدگان برای قيام به اداره مردم، موافق هستند.

پس آن مرد به سبب اظهار زهد نزد مردم معروف شد. روش او چنين بود كه برادران با ايمانش، امانت [خودشان را] به او می‌‌سپردند؛ ولی او ادعا می‌‌كرد كه امانت دزديده شده است و آن را برای خود برمی‌‌داشت و اگر امكان ادعای سرقت شدن نبود، آن را از اصل انكار می‌‌كرد و مال را می‌‌برد و پيوسته روش او چنين بود. ادعای كسی درباره او پذيرفته نمی‌‌شد و مردم [نيز] نسبت به او حسن ظن داشتند و به سوگندهای دروغ او قانع می‌‌شدند.

تا اين كه خداوند او را رها كرد و [چنين پيش آمد كه] دختری را از زيباترين دختران كه ديوانه شده بود نزد او گذاشتند تا با دعای او شفا يابد و يا به دوای او معالجه گردد.

بر اثر خذلان الهی، هوای نفسش او را واداشت كه در هنگام شدت جنون دختر با او زنا كند و [و بدين ترتيب] او را حامله كرد. هنگامی كه زاييدنش نزديك شد شيطان آمد و يادآور شد كه اين دختر می‌‌زايد و او به زناكاری شناخته می‌‌شود و در نتيجه زاهد كشته می‌‌شود. پس دختر را بكش و زير جای نمازت دفن نما. او نيز چنين كرد دختر را كشت و دفن كرد. هنگامی كه بستگانش [آمدند و] دخترشان را از او خواستند گفت: ديوانگيش زياد شد و از شدت ديوانگی مرد. آنان به ترديد افتادند و جای نمازش را كندند و دختر را در حال حاملگی و نزديك زايمان كشته شده زير خاك يافتند.

وقتی او را به اين جرم دستگير كردند، دعاوی فراوانی از مردم نسبت به اين شخص كه [امانت‌‌ها را] انكار كرده بود افزوده شد. اتهام قوی‌‌تر شد و بر او سخت گرفتند تا اين كه به خطايش يعنی زناكاری و قتل اعتراف كرد. پس به شدت او را تازيانه زدند و بر درختی به صليب كشيدند.

در اين هنگام يكی از شيطان صفتان آمد و گفت: خدايی كه عبادت می‌‌كردی و كسانی كه ولايت آنان را داشتی يعنی محمد و آل محمّد عليهم‌‌السلام تو را بی‌‌نياز نساختند. اينان كسانی بودند كه خيال می‌‌كردی در سختی‌‌ها ياور تو هستند و در گرفتاری‌‌ها ياوران تو می‌‌باشند. تمام آن چه اميد داشتی بر باد رفت و روشن شد كه آن چه راجع به اينان به تو گفته بودند و [همچنين ]اطاعت تو از اينان، بزرگ‌‌ترين فريب و باطل‌‌ترين باطل بوده است.

[او گفت:] آن امامی كه به سوی او خوانده می‌‌شدی و آن، صاحب حقی كه به سوی او راهنمايی می‌‌شدی من هستم؛ ولی تو پيش از اين با اعتقاد به امامت غير من فريفته شدی.

اگر می‌‌خواهی كه تو را از اينان برهانم و به سرزمينمان ببرم و در آن سرزمين تو را رئيس بزرگ قرار دهم، بر بالای همان دار، با اعتراف به اين كه من مالك نجات تو هستم، بر من سجده كن، در اين صورت تو را نجات خواهم داد.

بدبختی و خذلان بر او چيره گشت و گفتار او را پذيرفت و [از بالای دار] برای او سجده كرد و به او گفت: اينك مرا نجات ده؛ آن شخص پاسخ داد: من از تو بيزارم من از خداوند پروردگار جهانيان می‌‌ترسم؛ و او را مسخره و استهزاء می‌‌كرد.

اين جا بود كه مردِ به دار آويخته سرگردان شد و اعتقادش به اضطراب افتاد و به بدترين سرانجام مرد. چنين گناهانی او را به اين خذلان رساند.[5]

 اكنون برخی از نكات برجسته اين حديث در موضوع اين نوشتار را گزينش می‌‌نماييم:

1) مصداق مورد نظر شخصی است كه به زهد و عبادت ظاهری پرداخته است و مستجاب الدعوه گرديده است.[6]

2) او نسبت به زهد واقعی (به معنای دوری از ظلم به مؤمنين) و همچنين عبادت واقعی (در معنای خدمت به مؤمنين) بی‌‌اعتنايی نموده و خيانت می‌‌ورزيده است.

3) اين شخص در عين اعراض از زهد و عبادت واقعی، همچنان صاحب كرامت و مستجاب الدعوه باقی مانده است.

4) اصرار او بر اين روش، خذلان خداوند را به ارمغان آورد تا آن‌‌جا كه به ارتكاب زنا، قتل و كفر مبتلا گرديد.[7]

در هر صورت دستگاه كرامت درويشانه بستر مناسبی برای ستاره‌‌سازی است و غالباً فاجعه رشد غير متوازن را هم به همراه دارد.

 

[1]. بُلُوغُ أَعْلی الْمَنازِلِ بِغَيْرِ اسْتِحْقاقٍ مِنْ أَكْبَرِ أَسْبابِ الْهَلَكَةِ شرح نهجالبلاغه، ج 20، ح 278

[2]. كشورگشايی عمر بن خطاب تنها افسانه‌‌ای بيش نيست زيرا اگر مقصود از كشورگشايی وی شجاعت و رشادت او در ميدان‌‌های جنگ است كه متأسفانه حتی يك مورد كوچك شاهد صدق ندارد و اگر مقصود مديريت جنگی اوست تاريخ چيز ديگری نشان می‌‌دهد. در اين زمينه كافی است به اصلاح سياست او در مقابل حمله ايرانيان، به وسيله مولا امير عليه‌‌السلام نگاهی بيفكنيم.

[3]. ان شاء اللّه‌‌ در آينده بخش مهمی از سخنان ايشان را نقل می‌‌نماييم.

[4]. «كَمَثَلِ الشَّيْطانِ إِذْ قالَ لِلاْءِنْسانِ اكْفُرْ فَلَمَّا كَفَرَ قالَ إِنِّی بَری‌‌ءٌ مِنْكَ إِنِّی أَخافُ اللَّهَ رَبَّ الْعالَمينَ» حشر: 16

[5]. فَاتَّقُوا اللَّهَ عِبَادَ اللَّهِ وَ إِيَّاكُمْ وَ الذُّنُوبَ الَّتِی قَلَّ مَا أَصَرَّ عَلَيْهَا صَاحِبُهَا إِلاَّ أَدَّاهُ إِلَی الْخِذْلاَنِ الْمُؤَدِّی إِلَی الْخُرُوجِ عَنْ وَلاَيَةِ مُحَمَّدٍ عليه‌‌السلام وَ الطَّيِّبِينَ مِنْ آلِهِمَا وَ الدُّخُولِ فِی مُوَالاَةِ أَعْدَائِهِمَا فَإِنَّ مَنْ أَصَرَّ عَلَی ذَلِكَ فَأَدَّاهُ خِذْلاَنُهُ إِلَی الشَّقَاءِ الْأَشْقَی مِنْ مُفَارَقَةِ وَلاَيَةِ سَيِّدِ أُولِی النُّهَی فَهُوَ مِنْ أَخْسَرِ الْخَاسِرِينَ قَالُوا يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ وَ مَا الذُّنُوبُ الْمُؤَدِّيَةُ إِلَی‌‌الْخِذْلاَنِ الْعَظِيمِ قَالَ ظُلْمُكُمْ لاِءِخْوَانِكُمُ الَّذِينَ هُمْ لَكُمْ فِی تَفْضِيلِ عَلِيٍّ عليه‌‌السلام وَ الْقَوْلِ بِإِمَامَتِهِ وَ إِمَامَةِ مَنِ انْتَجَبَهُ مِنْ ذُرِّيَّتِهِ مُوَافِقُونَ وَ مُعَاوَنَتُكُمُ النَّاصِبِينَ عَلَيْهِمْ وَ لاَ تَغْتَرُّوا بِحِلْمِ اللَّهِ عَنْكُمْ وَ طُولِ إِمْهَالِهِ لَكُمْ فَتَكُونُوا كَمَنْ قَالَ اللَّهُ تَعَالَی كَمَثَلِ الشَّيْطانِ إِذْ قالَ لِلاْءِنْسانِ اكْفُرْ فَلَمَّا كَفَرَ قالَ إِنِّی‌‌بَرِی ءٌ مِنْكَ إِنِّی أَخافُ اللَّهَ رَبَّ الْعالَمِينَ كَانَ هَذَا رَجُلٌ فِيمَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ فِی زَمَانِ بَنِی إِسْرَائِيلَ يَتَعَاطَی الزُّهْدَ وَ الْعِبَادَةَ وَ قَدْ كَانَ قِيلَ لَهُ أَفْضَلُ الزُّهْدِ الزُّهْدُ فِی ظُلْمِ إِخْوَانِكَ الْمُؤْمِنِينَ بِمُحَمَّدٍ وَ عَلِيٍّ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمَا وَ الطَّيِّبِينَ مِنْ آلِهِمَا وَ إِنَّ أَشْرَفَ الْعِبَادَةِ خِدْمَتُكَ إِخْوَانَكَ الْمُؤْمِنِينَ الْمُوَافِقِينَ لَكَ عَلَی تَفْضِيلِ سَادَةِ الْوَرَی مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفَی صلی‌‌الله‌‌عليه‌‌و‌‌آله وَ عَلِيٍّ الْمُرْتَضَي عليه‌‌السلام وَ الْمُنْتَجَبِينَ الْمُخْتَارِينَ لِلْقِيَامِ بِسِيَاسَةِ الْوَرَي فَعُرِفَ الرَّجُلُ بِمَا كَانَ يُظْهِرُ مِنَ الزُّهْدِ فَكَانَ إِخْوَانُهُ الْمُؤْمِنُونَ يُودِعُونَهُ فَيَدَّعِی‌‌فِيهَا أَنَّهَا سُرِقَتْ وَ يَفُوزُ بِهَا وَ إِذَا لَمْ يُمْكِنْهُ دَعْوَی السَّرِقَةِ جَحَدَهَا وَ ذَهَبَ بِهَا وَ مَا زَالَ هَكَذَا وَ الدَّعَاوِی لاَ تُقْبَلُ فِيهِ وَ الظُّنُونُ تُحْسِنُ بِهِ وَ يَقْتَصِرُ مِنْهُ عَلَی أَيْمَانِهِ الْفَاجِرَةِ إِلَی أَنْ خَذَلَهُ اللَّهُ فَوُضِعَتْ عِنْدَهُ جَارِيَةٌ مِنْ أَجْمَلِ النَّاسِ قَدْ جُنَّتْ لِيُرْقِيَهَا بِرُقْيَةٍ فَتَبْرَأَ أَوْ يُعَالِجَهَا بِدَوَاءٍ فَحَمَلَهُ الْخِذْلاَنُ عِنْدَ غَلَبَةِ الْجُنُونِ عَلَيْهَا عَلَی وَطْئِهَا فَأَحْبَلَهَا فَلَمَّا اقْتَرَبَ وَضْعُهَا جَاءَ الشَّيْطَانُ فَأَخْطَرَ بِبَالِهِ أَنَّهَا تَلِدُ وَ تُعْرَفُ بِالزِّنَا بِهَا فَتُقْتَلُ فَاقْتُلْهَا وَ ادْفِنْهَا تَحْتَ مُصَلاَّكَ فَقَتَلَهَا وَ دَفَنَهَا وَ طَلَبَهَا أَهْلُهَا فَقَالَ زَادَ بِهَا جُنُونُهَا فَمَاتَتْ فَاتَّهَمُوهُ وَ حَفَرُوا تَحْتَ مُصَلاَّهُ فَوَجَدُوهَا مَقْتُولَةً مَدْفُونَةً حُبْلَی مُقْرِبَةً فَأَخَذُوهُ وَ انْضَافَ إِلَی هَذِهِ الْخَطِيئَةِ دَعَاوِی الْقَوْمِ الْكَثِيرِ الَّذِينَ جَحَدَهُمْ فَقَوِيَتْ عَلَيْهِ التُّهَمَةُ وَ ضُويِقَ فَاعْتَرَفَ عَلَی نَفْسِهِ بِالْخَطِيئَةِ بِالزِّنَا بِهَا وَ قَتْلِهَا فَمُلِئَ ظَهْرُهُ وَ بَطْنُهُ سِيَاطا وَ صُلِبَ عَلَی‌‌شَجَرَةٍ فَجَاءَ بَعْضُ شَيَاطِينِ الاْءِنْسِ وَ قَالَ لَهُ مَا الَّذِی أَغْنَی عَنْكَ عِبَادَةُ مَنْ كُنْتَ تَعْبُدُهُ وَ مُوَالاَةُ مَنْ كُنْتَ تُوَالِيهِ مِنْ مُحَمَّدٍ وَ عَلِيٍّ وَ الطَّيِّبِينَ مِنْ آلِهِمَا عليهم‌‌السلام الَّذِينَ زَعَمُوا أَنَّهُمْ فِی الشَّدَائِدِ أَنْصَارُكَ وَ فِی‌‌الْمُلِمَّاتِ أَعْوَانُكَ ذَهَبَ مَا كُنْتَ تَأْمَلُ هَبَاءً مَنْثُورا وَ انْكَشَفَتْ أَحَادِيثُهُمْ لَكَ وَ إِطَاعَتُكَ إِيَّاهُمْ مِنْ أَعْظَمِ الْغُرُورِ وَ أَبْطَلِ الْأَبَاطِيلِ وَ أَنَا الاْءِمَامُ الَّذِی كُنْتَ تُدْعَی إِلَيْهِ وَ صَاحِبُ الْحَقِّ الَّذِی كُنْتَ تَدُلُّ عَلَيْهِ وَ قَدْ كُنْتَ بِاعْتِقَادِ إِمَامَةِ غَيْرِی مِنْ قَبْلُ مَغْرُورا فَإِنْ أَرَدْتَ أَنْ أُخَلِّصَكَ مِنْ هَؤُلاَءِ وَ أَذْهَبَ بِكَ إِلَی بِلاَدِنَا وَ أَجْعَلَكَ هُنَالِكَ رَئِيسا سَيِّدا فَاسْجُدْ لِی‌‌عَلَی خَشَبَتِكَ هَذِهِ سَجْدَةَ مُعْتَرِفٍ بِأَنِّی أَنَا الْمَالِكُ لاِءِنْقَاذِكَ لِأُنْقِذَكَ فَغَلَبَ عَلَيْهِ الشَّقَاءُ وَ الْخِذْلاَنُ فَاعْتَقَدَ قَوْلَهُ وَ سَجَدَ لَهُ ثُمَّ قَالَ أَنْقِذْنِی‌‌فَقَالَ لَهُ إِنِّی بَرِی‌‌ءٌ مِنْكَ إِنِّی أَخافُ اللَّهَ رَبَّ الْعالَمِينَ وَ جَعَلَ يَسْخَرُ وَ يَطْنِزُ وَ تَحَيَّرَ الْمَصْلُوبُ وَ اضْطَرَبَ عَلَيْهِ اعْتِقَادُهُ وَ مَاتَ بِأَسْوَإِ عَاقِبَةٍ فَذَلِكَ الَّذِی أَدَّاهُ إِلَی هَذَا الْخِذْلاَنِ بحارالأنوار، ج 72، ص 318، ح 41

[6]. مستجاب الدعوه بودن برصيصا به حسب ظاهرِ برخی از منابع است؛ اما برخی ديگر از منابع گويای اين مطلب هستند كه اصل عملی‌‌كه برای شفای بيماران انجام می‌‌داده، در يك توطئه بسيار شگفت، از سوی شيطان بوده است.

[7]. شايسته است كه برای تكميل اين بحث مباحثی چون بحث «امهال»، «استدراج» و «املاء» در قرآن و روايات نيز مورد تأمل كافی قرار گيرد.

8ـ فراموش شدن مناجات با خداوند

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۴/۰۳-۱۶:۱۷:۴۹
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۵/۰۴/۰۳-۱۶:۲۹:۲۰
    • کد مطلب:18383
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2001

يكی از مهم‌‌ترين حكمت‌‌های خداوند در ابتلا به گرفتاری، توجه دادن به مناجات و دعا كردن است.

البته بحث از فلسفه دعا و آثار آن مجال ديگری می‌‌طلبد، اما در ارتباط با موضوع كتاب، اشاره به يكی از آنها لازم است.

انسان با غرق شدن در نعمت‌‌ها، خداوند را فراموش می‌‌كند.

اين غفلت‌‌زدگی، مهم‌‌ترين اساس هواپرستی است كه نتيجه آن سقوط در درّه گناه و فاصله با انسانيّت است.

وقتی انسان گرفتار می‌‌شود، به ناچار برای رفع گرفتاری، خدای قاضی‌‌الحاجات را می‌‌خواند و دست توسل به دامن اوليای او دراز می‌‌كند. همين عمل، موجب می‌‌شود كه غفلت‌‌ها اندكی زدوده شود و انسان كمتر گناه كند.

زیرا حتی اگر خداوند دعايش را اجابت نكند، اين گرفتاری كه موجب شده است بنده خدا از غفلت بيرون آيد، خودش تفضل بزرگی است كه هيچ يك از نعمت‌‌های دنيايی خواسته شده قابل مقايسه با آن نيست.

اما از یک سو می‌‌بينيم كه برخی از كرامت‌‌های درويشانه به جای درمان، درد را می‌‌افزايد، و احیانا صاحب آن كرامت به جای بندگی خداوند و تواضع در مقابل خلايق، دچار تبختر و تكبر می‌‌شود.

از قضا سركنگبين صفرا فزود          روغن بادام خشكی می‌‌نمود

از سوی دیگر برجسته شدن كرامت‌‌های درويشانه، موجب می‌شود به جای پناه بردن به دعا و توسلات، در هر گرفتاری به دنبال نسخه ختم يا چله راه بیفتیم، و درِ خانه اين به اصطلاح صاحب نَفَس را بزنیم و به دنبال فلان صاحب كرامت راه بیفتیم.

9ـ کرامت در تضاد با حكمت آزمايش‌‌های الهی

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۴/۰۳-۱۶:۳۷:۱۱
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۵/۰۴/۰۳-۱۶:۳۸:۴۳
    • کد مطلب:18384
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1949

در پسِ بسياری از گرفتاری‌‌ها، حكمت‌‌های مهمی نهفته است كه با گرم شدن بازار كرامت‌‌های درويشانه و رفع گرفتاری به وسيله اين گونه روش‌‌ها از جمله دعانويسی و...، آن حكمت‌‌ها نيز فراموش می‌‌شود.

برای توضيح اين مطلب جريانی را نقل می‌‌نمايم.

در دوره‌‌ای از زندگی دچار مشكلاتی شدم كه تحمل آن برايم بسيار دشوار بود. توفيق نصيب شد و خدمت مرحوم حاج شيخ ذبيح اللّه‌‌ قوچانی رحمة الله علیه كه اهل علم و عمل واقعی بود، رسيدم. برخورد اين بزرگ آن چنان سازنده و سودمند بود كه حتی پس از گذشت بيست و چند سال از آن زمان،[1] هنوز هم صحنه جلسه و لذت حاصل از آن را فراموش نكرده و نخواهم كرد.

 بعد از ظهر پاييز يا زمستان بود كه خدمتش رسيدم؛ او همچون هميشه روی تشك خود، رو به قبله نشسته بود. سلام كردم و افسرده، گوشه اتاق نشستم. آفتاب كم رنگی بر ديوار تابيده بود كه شايد بر افسردگی‌‌ام بيشتر دامن می‌‌زد. ايشان هم با فراست، دريافت كه چه می‌‌كشم.

البته شهرت قوی داشت كه وی از درون آدمی خبردار است، ولی او زيركانه روايت «قَالَ النَّبِيُّ صلی‌‌الله‌‌عليه‌‌و‌‌آله الْمُؤْمِنُ يَنْظُرُ بِنُورِ اللّه‌‌»[2] را می‌‌خواند. كسی كه روايت را نمی‌‌فهميد، حمل بر فراست عادی می‌‌كرد و بدين ترتيب اين بزرگمرد، خود را از ارادات‌‌های مريدان جاهلان می‌‌رهاند؛ اما كسی‌‌كه روايت را می‌‌فهميد متوجه منشأ ضميرخوانی او می‌‌شد و از اين رو بود كه برخی از افراد، از اين كه با آلودگی روحی نزد ايشان بيايند هراس داشتند.

به هر حال آهسته آهسته لب به سخن گشود؛ نمی‌‌دانم از كجا آغاز كرد، ولی در اين‌‌جا می‌‌خواهم كه روح سخنش راـ البته با كلمات خودمـ نقل كنم؛ فرمود:

خداوند بندگانش را دوست دارد و برای همين هم می‌‌خواهد كه آنها ترقی كنند و به كمال برسند، اما بندگانِ او از كمالات خبری ندارند و نمی‌‌دانند كه چگونه بايد به آنها برسند؛ حال آن كه او به خاطر لطف بی‌‌پايانش، پيشاپيش دستوراتی داده است كه با عمل به آنها، قابليت رسيدن به آن كمالات را پيدا كنند، اين جور بكن، آن جور نكن؛ همه اينها برای همين است، نماز بخوان، دروغ نگو، مال مردم نخور، همه و همه برای همين است.

اما گاهی اين بنده به دستورات خدا عمل نمی‌‌كند، خوب معلوم است كه ديگر به آن كمالات هم نمی‌‌تواند برسد؛ ولی مهربانی خدا زياد است، او به خاطر سستی و كاهلی بنده، دست از نيكی به او برنمی‌‌دارد، بايد يك جوری او را به سعادت و كمال واقعی برساند، برای همين است كه بنده‌‌اش را دچار واردات غيراختياريه می‌‌كند؛ يعنی او را به گرفتاری‌‌ها و ابتلائاتی مبتلا می‌‌كند كه در اختيار او نيست. اين واردات غيراختياريه در نفْس اثر می‌‌گذارد و ناخواسته او را كامل می‌‌كند؛ و لذا آن نواقصی كه در انجام دستورات دارد، و آن كاستی‌‌ها را، با اين واردات غيراختياريه جبران می‌‌كند تا اين كه بنده به آن كمال مقصود و منظور مولای مهربان برسد.

البته ظاهر اين واردات غيراختياريه تلخ است، اما باطنش شيرين است، همه‌‌اش خير و رحمت است، او چون بنده‌‌اش را دوست دارد، دست از سر او برنمی‌‌دارد و اگر چه بنده كاهلی می‌‌كند اما او رهايش نمی‌‌كند و با اين واردات غيراختياريه او را كامل می‌‌كند، و قابل می‌‌كند برای كمالات.

كمالات را به هر كسی نمی‌‌دهند، البته نمی‌‌شود به هر كسی داد، يعنی تكويناً نمی‌‌شود داد،[3] امور معنوی نيز همين طور است، نيل به آنها و دركِ آنها قابليت می‌‌خواهد، البته وقتی كسی درك آن را نداشته باشد، حتی اگر به او بگويند می‌‌خواهيم اين كمال را به تو بدهيم، می‌‌گويد نمی‌‌خواهم، به چه درد می‌‌خورد؟! اما هر وقت قابليت پيدا كرد، توانايی درك كمال را نيز پيدا كرد، آن وقت می‌‌فهمد كه باطن اين مقدمات تلخ، چقدر شيرين بوده است. آن وقت است كه از خداوند ممنون هم می‌‌شود....

حل مشکلات مردم از طریق کرامتهای درویشانه، غرض از واردات غیر اختیاریه را نقض می‌کند.

در هر گرفتاری به دنبال نسخه ختم يا چله راه افتادن، و درِ خانه اين به اصطلاح صاحب نَفَس را زدن و به دنبال فلان صاحب كرامت راه افتادن، همه و همه موجب كم رنگ شدن حكمت‌‌های الهی در مبتلا كردن بنده می‌‌شود.

از همین رو دخالت در کار خداوند هم شمرده می‌شود. توضیح این مطلب را آن در فصل بعدی ببینید.

 

[1]. در زمان نوشتن اين جريان.

[2]. مؤمن با نور خدا می‌‌نگرد. بحارالأنوار، ج 7، ص 323

[3]. يعنی قابليت بايد وجود داشته باشد. مثلاً يك بچه چند ماهه از لذت زناشويی چيزی نمی‌‌فهمد، حالا اگر كسی بخواهد زن نمونه دنيا را هم به او بدهد فايده ندارد، او چيزی نمی‌‌فهمد، بايد بزرگ بشود و قابل بشود تا اين لذت را درك كند.

10ـ فضولی در كار خداوند

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۴/۱۳-۱۱:۱۸:۳۹
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۵/۰۴/۱۳-۱۱:۳۰:۲۸
    • کد مطلب:18462
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2000

آشنايی با مطالب پيشين پاسخ يك پرسش را هم روشن می‌‌كند؛ می‌‌پرسند: چرا خداوند و يا خلفای او عليهم‌‌السلام خودشان برای رسيدن به تمامی حوايج و رفع همه مشكلات اقدام نمی‌‌كنند، بلكه از هزار درخواست شايد يكی را جواب دهند؟

علت اين امر هويداست؛ همچنان كه گفتيم بلايا و گرفتاری‌‌ها حكمت‌‌های فراوانی دارد كه ما از آن آگاه نيستيم و چه بسا بر طرف شدن مشكلات، خلاف منت و رحمت الهی باشد.

يكی از افراد مشهور و صاحب نَفَس كه با دعاها و ختوماتی كه انجام می‌‌داد گره از كار بسياری از افراد می‌‌گشود، در برخورد با يكی از كسانی كه او را صاحب بصيرت می‌‌دانست، از ايشان سؤال كرده بود از نظر روحی و باطنی من چگونه هستم؟

ايشان پس از تأمل در جواب گفته بودند: شما در كارهای خداوند زياد دخالت كرده‌‌ای.

پس انسان نبايد از دعاها، اذكار، توسلات و... هيچ گونه سوء استفاده‌‌ای بنمايد، بلكه آنها بايد طريق بندگی و مقصد برای بندگی‌‌ باشند، نه اين كه انسان به وسيله آنها دخالت در كارهای خداوند نموده و يا مردم را به سوی خود جلب نمايد.[1]

به يك جريان از مرحوم شيخ حسن‌‌علی نخودكی توجه كنيد:

شبی آن مرحوم نزديك بست بالاخيابان[2] عبور می‌‌كرده كسی می‌‌رسد خيره‌‌خيره نگاهی به ايشان می‌‌كند و می‌‌گويد: نگاهت كردم ديدم بدت نمی‌‌آيد اگر عيبی داری بگويم و نصيحتت كنم. ايشان هم در جواب می‌‌گويد: آری. آن شخص به مرحوم شيخ می‌‌گويد: اين چه بساطی است كه راه انداختی و در مقابل حضرت رضا عليه‌‌السلام دكان باز كردی؟ هر كس می‌‌آيد مشهد، می‌‌گويد برويم حاج شيخ حسن‌‌علی را ببينيم؛ و هر كس مراجعه می‌‌كند انجيری، كشمشی می‌‌دهی، خوب می‌‌شود. حال آن كه حضرت رضا عليه‌‌السلام از هزار، يكی كمتر و بيشتر، شفا می‌‌دهند. تو چون از مصالح و مفاسد با خبر نيستی تند تند از آنچه داری استفاده می‌‌كنی و موجبات برطرف شدن مشكلات و بيماری‌‌ها و كسالت‌‌ها را فراهم می‌‌آوری. زحمتی كشيده‌‌ای چيزی به تو داده‌‌اند، اين چنين نبايد از آن استفاده كنی. علاوه كه، تو داری از سرمايه می‌‌خوری. هر چه اين جا برداری از آنجا كم می‌‌شود. در واقع با اين كارها به خودت ضرر می‌‌زنی و از آخرتت كم می‌‌گذاری. اين جا [و در اين دنيا] صاحب نام و نشان و عنوان شده‌‌ای.

مرحوم شيخ به فكر فرو می‌‌رود و می‌‌گويد: راست می‌‌گويی حالا چه كنم؟ بساطی پهن شده، نمی‌‌شود همين طور جمع كرد. چه كنم؟ راه چاره چيست؟

می‌‌گويد: از مشهد برو بيرون تا كمتر در دسترس باشی. لذا ايشان هم به نخودك كه آن موقع خارج شهر مشهد نزديك خواجه ربيع بوده می‌‌رود.

از همين آقا كه اين حرف را به مرحوم شيخ زده، نقل شده [است] كه غنچه گل را با نگاه باز می‌‌كرده.[3]

روشن شد كه بازار كرامت‌‌ها، سر از فضولی در كار خداوند در می‌‌آورد.

 

[1]. صحيفه مهديه، ص 60

[2]. اطراف حرم حضرت رضا عليه‌‌السلام

[3]. جامعه در حرم، ص 787

11ـ سست شدن اعتقاد به ائمه عليهم‌‌السلام

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۴/۱۳-۱۱:۲۰:۴۷
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۵/۰۴/۱۳-۱۱:۳۰:۴۴
    • کد مطلب:18463
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1889

در ادامه مطلب گذشته می‌‌توان گفت كه يكی از آثار فضولی در كار اوليای خداوند، سست شدن اعتقادات مردم است:

از مرحوم حاج شيخ حسنعلی اصفهانی نقل گرديده كه ايشان فرمودند: من می‌‌توانم كاری انجام دهم كه مردم با كوبيدن درب خانه‌‌ام، مشكلاتشان حل شود، بدون اين كه آن را به من بگويند؛ ولی چون موجب سست شدن اعتقاد مردم به حضرت امام رضا عليه‌‌السلام می‌‌شود، آن را انجام نمی‌‌دهم.[1]

البته روشن است كه اين بيان، اگر واقعاً از ايشان باشد، باز هم با روش عملی آن مرحوم چندان سازگار نبوده است همچنان كه از جريان قبلی ايشان نيز همين نكته جلب توجه می‌‌كند.

 

[1]. صحيفه مهديه، ص 61

12ـ بازدارندگی از كمالات واقعی

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۴/۱۳-۱۱:۲۲:۱۶
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۵/۰۴/۱۳-۱۱:۳۰:۵۶
    • کد مطلب:18464
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2007

فضای ملتهب كرامت درويشانه، جامعه را به سمت و سويی می‌‌برد كه هيچ كس از كرامت‌‌های واقعی بويی نمی‌‌برد، تا چه رسد به اين كه برای كسب آنها دست به تلاش زند. مگر اين كه كسی خودش راه كرامت‌‌های درويشانه را طی كرده باشد و سپس توفيق يابد كه از كرامت‌‌های واقعی نيز بچشد. نقل شده است:

درويشی به مرتبه‌‌ای رسيده بود كه بوته خار را تبديل به طلا می‌‌كرد، از قضا با كمالات واقعی هم آشنا شد و در راه عبوديت گام نهاد و به مقاماتی رسيد. از او نقل شده است كه گفت: به جايی رسيدم كه ديدم طلا كردن بوته خار، در مقابل آن چه بدان رسيده‌‌ام هيچ ارزشی‌‌ندارد.

 كرامت‌‌های درويشانه اين چنين باعث ركود و حتی تنزل در كمالات واقعی می‌‌گردد.

13ـ تحقير فقاهت و درايت

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۴/۱۳-۱۱:۲۶:۱۶
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:18465
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1867

ساليان درازی طول می‌‌كشد تا حاصل رنج‌‌هايی كه در راه فقاهت كشيده می‌‌شود، آشكار شود:

قرن‌‌ها بايد كه تا يك كودكی از لطف حق

عالم كامل شود يا فاضل صاحب سخن

سال‌‌ها بايد كه تا يك مشت پشم از پشت ميش

زاهدی را خرقه گردد يا حماری را رسن

ماه‌‌ها بايد كه تا يك پنبه دانه زآفتاب

شاهدی را حله گردد يا شهيدی را كفن

حاصل فقاهت حتی زمانی هم كه آشكار شود، برای همگان چندان شناخته نيست، بر خلاف برخی از امور غيرعادی كه كاملاً عاميانه است و زود بازار خود را پيدا می‌‌كند.

البته اهميت اين مطلب، بستگی كامل دارد به شناختِ ارزشِ ذاتی فقاهت و نقش انحصاری آن در بقای دين، كه خود مجالی ديگر می‌‌طلبد.

مراجعه به رواياتی كه در مقايسه عابد و عالم آمده است و نيز اجر كفالت ايتام آل محمّد صلی‌‌الله‌‌عليه‌‌و‌‌آله، اندكی از اهميت فقاهت پرده برمی‌‌دارد. در اينجا به عنوان اصل موضوعی، از اين بحث می‌‌گذريم.[1]

 از سوی ديگر مراجعه به تاريخ برای يافتن اندك رد پايی از نقش كرامت‌‌های درويشانه در حيات دينی، نشان می‌‌دهد كه اين گونه امور چندان به حيات و زندگی دين ارتباطی ندارد. البته با صرف نظر از نقش تخريبی اين گونه امور كه پيش‌‌تر در مورد آن سخن گفتيم.

ويژگی‌‌های فقاهت واقعی، آن چنان است كه هر كسی مشتری آن نمی‌‌شود، مگر از انگيزه‌‌ای قوی برخوردار باشد.

حال اگر بازار گرم كرامت‌‌های درويشانه فضای جامعه را تسخير كند، در جذب و جهت‌‌دهی استعدادهای جامعه تأثير می‌‌گذارد و انديشيدن به علم و دانش و بينش فراموش می‌‌شود؛ با ادامه يافتن اين سير، شاهد خلأ تدريجی فقاهت خواهيم بود و اين فاجعه‌‌ای است كه هر كسی از عمق آن باخبر نيست.

ان‌‌شاءاللّه‌‌ در فصل «رياضت‌‌های فقيهانه» در اين مورد جريانی را نقل می‌‌كنيم.

 

[1]. در اين مورد می‌‌توانيد توضيح بيشتری را در بحث الفبای فقه اكبر و به ويژه عناصر دستگاه شناخت ببينيد. در دست تدوين 

14ـ سخنی از شيخ محمد جواد خراسانی در پاسخ به: «راه توسل چيست؟»

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۴/۱۳-۱۱:۲۷:۵۶
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۵/۰۴/۱۳-۱۱:۲۹:۳۳
    • کد مطلب:18466
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1832

از آنجا كه بسياری از مسائل كرامت با بحث امام زمان عليه‌‌السلام ارتباط تنگاتنگ دارد و يا مناط و معيار آن يكسان است، بسيار بجاست كه سخنی از مرحوم شيخ محمد جواد خراسانی بياوريم كه حاوی نكات جالبی در اين مورد است.

سؤال: راه توسل چيست؟

جواب: اصل امكان تشرف به خدمت آن حضرت عليه‌‌السلام، به نص خاصی‌‌ثابت نشده [است] جز به همان تواتر اجمالی كه از ادعای صالحين به دست آمده، چه رسد به اين كه راه معينی برای او باشد؛ و آنچه در افواه گفته می‌‌شود از چله‌‌ها و ختم‌‌ها و اذكار، يا در كتبی ديده می‌‌شود كه اهليّت تأليف ندارند، همه‌‌اش تخرّص به غيب و ساختگی است، اصلی ندارد.

بلی آنچه می‌‌توان گفت در وسيله تشرف، و همان هم عمده چيزی‌‌است كه وسيله وصول اشخاصی است كه اين فيض نصيب آنان شده، جدّ و جهد است، از آن جهت كه «مَنْ جَدَّ وَجَدَ» هر كس جدّيت كند می‌‌يابد؛ اما [اين كه] جدّيت را ضمن چه عملی بايد كرد يا چه عملی بهتر اسباب توفيق می‌‌شود، ميزان معلومی ندارد، و هر كس در اين باره چيزی بگويد به رأی خود گفته، مسئول خدا و رسول صلی‌‌الله‌‌عليه‌‌و‌‌آله و امام زمان عليه‌‌السلام خواهد بود.

آری اين خودسازی‌‌ها و اين خودگويی‌‌ها و اين بی‌‌پروايی‌‌ها موجب چند توهّم بی‌‌جا و عقيده بی‌‌اصل در عوام گشته، و بسا هم لوازم ناپسندانه بدی ايجاد می‌‌كند، لهذا ناگزيرم كه يك يك اينها را بررسی كنم...

اول: اين كه می‌‌گويند هر كس شيعه پاك خالص باشد و مرد خدا و اهل ورع و تقوی باشد به خدمت آن حضرت عليه‌‌السلاممی‌‌رسد و اگر نرسيد پس در او چيزی است يا در ايمان و خلوص او شبهه‌‌ای است؛ و در اين امر به قدری غلو دارند، حتی اين كه می‌‌گويند: تو برو خود را صاف كن امام عليه‌‌السلامخودش به نزد تو می‌‌آيد؛ و حتی اين كه می‌‌گويند مرد خدا و بنده صالح وجود ندارد و الا بايد خدمت امام عليه‌‌السلام برسد.[1]

دوم: عده ديگر می‌‌گويند آن كس كه نائب امام يعنی مرجع تقليد است بايد خدمت امام عليه‌‌السلام برسد و مسلّم رابطه سرّی هم با امام عليه‌‌السلام دارد و اگر نباشد او مرجع حقيقی نيست.

سوم: معتقدند كه اعمالی هست از قبيل ختوم و چله‌‌ها و غيره كه هر كس آن را عمل كند به خدمت برسد، و از اين رو در صدد و جستجو برمی‌‌آيند، و به هر كس می‌‌رسند می‌‌پرسند چه عملی بايد كرد، و يا چه عملی مجرب است يا مجرب‌‌تر است كه اسباب توفيق تشرف می‌‌شود؟

و بعضی حسن ظن مخصوص به اشخاص سر به تو دارند، پس به هر سوارخی سر می‌‌كنند تا به قول خودشان اشخاص وارسته درويش مسلكِ صوفی مآب را پيدا می‌‌كنند و با نهايت خشوع به ايشان می‌‌گويند: حضرت آقا يكی از آن ختم‌‌های مجرب يا عملی كه در نظر مبارك بسيار قوی و آزموده است تمنا می‌‌كنم به چاكر مرحمت فرماييد تا خدمت امام عليه‌‌السلام برسم.

نوعاً آن شخص هم يا مثل خودشان جاهل و از كسبه بازار است، [پس] ناچار به جهل خود يك چيزی می‌‌گويد از آنهايی كه شنيده يا در كتاب شخصِ بی‌‌تحقيقی ديده؛ و يا اين كه مرد شيادی است [كه] از جهل اين بی‌‌چاره سوء استفاده می‌‌نمايد و مدت‌‌ها او را در سنگلاخ رياضت و چله‌‌نشينی می‌‌افكند و عاقبت هم آن بدبخت به جايی نمی‌‌رسد.

چهارم: معتقدند كه بزرگ‌‌ترين فضل و رتبه همين است كه انسان به خدمت امام عليه‌‌السلام برسد و هر كس به خدمت رسيد از همه كس برتر و بالاتر است، اگر چه جاهل باشد؛ پس اگر جاهل باشد كه به خدمت امام عليه‌‌السلام رسيده باشد از هر عالمی بالاتر و محترم‌‌تر است.

از اين جهت اشخاصی را كه در ايشان اين گمان ببرند فوق‌‌العاده احترام می‌‌كنند و در حضور او تأدب شديد به خرج می‌‌دهند و فرمان او را با جان و دل می‌‌برند و با اخلاص به او خدمت می‌‌كنند و رسيدگی‌‌های بی‌‌دريغ به او دارند.

ای كاش اين عمل‌‌ها مخصوص كسی بود كه [به] راستی و به طور يقين تشرف حاصل كرده بود، تا لااقل هدر نرود؛ لكن متأسفانه در اصل موضوع هم بر يقين نيستند، بلكه چيزی از آن طرف نفهميده و تحقيقی نكرده [و تنها] به مظنه و گمان خود يا تقليدِ [كسی] مانند خود اتكا می‌‌كنند، بلكه نوعاً دور و برِ همان اشخاص تو دارِ سر به تو می‌‌چرخند و از بس كه حسن ظن دارند می‌‌گويند اين شخص نبايد خدمت امام عليه‌‌السلامنرسيده باشد.[2]

از اين رو شيادان، بسيار شده‌‌اند و دكانشان داغ و زندگيشان بسيار مرفه، و اگر طرف[3] جاهل بی‌‌چاره‌‌ای باشد و بی‌‌غرض و بی‌‌نظر هم باشد، در اثر اين احترامات زياده بر حد، خود را می‌‌بازد؛ اگر[4] در اول نظری‌‌نداشت و از خود ادعايی نداشت، بلكه مريدان درباره او خيال بی‌‌جا كرده بودند، بالاخره در آخر، نظر پيدا می‌‌كند و صاحب ادعا می‌‌شود.

بلكه اگر در واقع هم خبری بوده و تشرفی هم حاصل كرده، باز اين بالابردن‌‌های مردم، ايجاد كبر و نخوت و خودبينی و عُجب در وی می‌‌كند؛ عاقبت خود را شخصی [وارسته] می‌‌گمارد و با اهل علم و علما مخالفت می‌‌كند و دكانی در مقابل باز می‌‌كند.

نظير ابليس كه واقعاً به كشف رسيد و چيزها هم ديد و بی‌‌نظر هم بود، اما بالا بردن ملائكه او را، سبب آن كبر و عجب شد كه برای آدم سر فرود نياورد.

اينها عقائد عوامانه خودساخته بی‌‌اصل و بی‌‌مدرك است؛ عوام بيچاره را متحير و سرگردان می‌‌كند؛ راه پا برای شيادان باز می‌‌كند و ساده لوح را به طمع خام می‌‌افكند، مدتی به جستجو وادار می‌‌كند سپس مدتی اين اعمال را از چله و ختم [اجرا] می‌‌كند، بعد هم به مقصود نمی‌‌رسد در ايمانش سست می‌‌گردد و در تشكيك می‌‌افتد؛ بلكه بسا می‌‌شود كه مرتد شده و منكر همه چيز می‌‌شود و می‌‌گويد حرف‌‌های ديگرشان هم مثل اين است. او كِی می‌‌فهمد كه عملی كرده بی‌‌اصل و بی‌‌مدرك، پس به نتيجه نرسيده؟!

 عزيز من! بنای اصلی بر غيبت است نه بر رؤيت؛ اما ديدن [نيز] ممكن است ولی به شرط اقتضای مصلحت، و آن امرش به دست امام است نه به خواسته من و تو! خود را خسته مكن، پی اين و آن مرو، درخواست ختم و چله مكن كه هر چه بگويند بی‌‌اصل [است] و از خود گفته‌‌اند، كسانی كه رسيده‌‌اند به [وسيله] اين ختم‌‌ها و چله‌‌ها نرسيده‌‌اند.

بلی، بعضی از روی خلوص، عملی كرده‌‌اند و مدتی ادامه داده‌‌اند و بسيار جدّيت كرده‌‌اند از روی رجا و اميد، بدون اين كه نظر ختمی‌‌داشته باشند يا چله حساب كنند، و چون به سادگی خود جدّيت بسيار كرده‌‌اند عاقبت برق لطف جستن كرده و شامل حال ايشان شده. بعداً ديگران او را ختم كرده و چله قرار داده‌‌اند و بديهی است كه اگر به اين صورت در آيد هرگز به مقصود نرسد؛ زيرا كه به صورت بدعت در آمده.

او[5] اين عمل را مقيداً به اين نظر می‌‌كند كه اين مؤثر است در مقصود، و چهل روز خصوصيتی دارد در مراد، با اينكه نصّی بر وی نرسيده، عمل را بدون گفته شرع و خودسرانه كرده و اعتقاد بی‌‌جا و بی‌‌اصلی داشته؛ اين فرق دارد با آن [كسی] كه همان عمل را به نحو رجا و اميد و بدون اعتقاد مدخليت عدد يا عليّت عمل كرده [است]؛ مانند اين كه يك نفری احيانا به مسجد سهله در شب‌‌های چهارشنبه برای انجام عمل مخصوصی كه در شب چهارشنبه رسيده رفته، به اميد اين كه شايد به ملاقات مشرف شود چند گاهی اين رنج را به خود داده تا اين كه بالاخره نائل شده و چون او از اين راه به مقصود رسيده، ديگران نيز به طمع افتاده‌‌اند.

كم‌‌كم او[6] را به صورت چله در آورده‌‌اند، كم‌‌كم شهرت يافته كه هر كسی چهل شب چهارشنبه به مسجد سهله برود امام عليه‌‌السلام را خواهد ديد، كم‌‌كم [اين] عمل مجرب خوانده شده، كم‌‌كم بعضی غير محقّق تحقيقی‌‌علمی برايش كرده كه عدد چهل خصوصيتی دارد، [مثلاً] موسی چهل روز ميقاتش بود، خمير آدم چهل روز مخمر بود و....

هر چه در دنيا چهل بوده جمع كرده، عوام بيچاره [نيز] به خيالش واقعاً تحقيق علمی كرده؛ غافل از اين كه صدها و هزارها از اين چهل‌‌تاها چه ربطی دارد به موضوع، كه اگر اين عمل چهل روز تكرار يابد به خدمت امام زمان عليه‌‌السلام خواهد رسيد؟! آخر كه اين را گفته و از چه امامی رسيده؟!

آری، به وسيله عمل‌‌ها و جدّيت‌‌ها، با صفای باطن و نيت پاك و عمل پاك می‌‌شود به خدمت امام عليه‌‌السلام رسيد به شرط اين كه به عمل مخصوصی اعتقاد خصوصيت نداشته باشد كه اين عمل مجرب است؛ زيرا كه تجربه در اين باب راه ندارد؛ هر كس اگر رسيده از راهی رسيده، و [با] عملِ به خصوصی از شرع نرسيده؛ و به شرط اين كه نظر عليّت به وی نداشته باشد يعنی عمل خود را علت بداند كه تخلف در وی نخواهد بود؛ زيرا كه عمل‌‌ها و جدّيت‌‌ها مقتضی است، علت نيست تا بعداً مصلحت امام عليه‌‌السلام چه اقتضا كند، بلكه بايد صرفاً به قصد رجا باشد.

 و به شرط اين كه اعمالش مطابق دستور شرع باشد، صلاح و تقوايش پسند[يده] باشد، نه مثل رفتن به مسجد سهله كه هر رجاله‌‌ای به راه می‌‌افتد، جمعيت انبوهی هر شب چهارشنبه می‌‌روند از كسانی كه نماز يوميه خود را نمی‌‌دانند.

اگر بنا بود كه امام عليه‌‌السلام برای هر كس ظاهر شود، پس غيبت چه معنی و مفهومی خواهد داشت و ديگر غيبت از كه خواهد بود؟ مگر بگويی‌‌غيبت از كسانی است كه به مسجد سهله نمی‌‌روند يا فلان چله و يا فلان ختم را نمی‌‌گيرند؟!!

و به شرط اين كه پای‌‌بند به چهل و عدد چهل يا هر عدد مخصوصی‌‌نباشد، بلكه اين قدر از عمل دنبال كند تا به مقصود برسد، و به شرط اين كه اهل عُجب نباشد و او را عجب فرا نگيرد و كبر بر ياران خود نفروشد.

آری با چنين شرائط ممكن است توفيق شاملش شود؛ اما ملازمه ندارد؛ ممكن است هم به مقصود نرسد، هيچ ملازمه در كار نيست، و همچنين صلاح و تقوی و ورع و مرد خدا بودن ملازمه ندارد كه به خدمت امام عليه‌‌السلام برسد، يا مرجع تقليد بودن ملازمه ندارد، چه بسيار از علمای بزرگ اهل زهد و ورع [كه] به اين فيض نائل نشدند.

شيخ مفيد و شيخ صدوق با اين كه در زمان غيبت صغری بودند كه امر تا حدی سهل‌‌تر بود به زيارت نائل نشدند. اصحاب آن حضرت عليه‌‌السلام سيصد و سيزده تن، كه شبهه در خلوص و ايمان و عمل ايشان نمی‌‌رود، تا آن ساعت كه در مكه جمع می‌‌شوند امام عليه‌‌السلام را نديده و به خدمتش نرسيده [اند] پس چنين نيست كه هر كس مرد خدا باشد بايد به خدمتش برسد؛ پس غيبت يعنی چه؟ و همچنين ملازمه نيست كه هر كس به خدمت آن حضرت برسد افضل و برتر از همه باشد، حتی از مجتهد مسلّم.

علی بن مهزيار يا اشخاصی كه نظير او هستند بهتر و برتر از مانند شيخ صدوق و شيخ مفيد و سيد مرتضی و شيخ طوسی و شيخ كلينی نيستند كه اين توفيق شامل حال ايشان نشد و گر نه از خود به يادگار می‌‌گذاشتند، [و] همچنان كه نام ديگران را ثبت و ضبط كردند تشرف خود را نيز ياد می‌‌كردند بلكه اين جدّيت‌‌ها بيشتر از جهال است.

علما از مقام علمی كه دارند نظر به توقيع شريف كه از آن حضرت عليه‌‌السلام بر دست حسين بن روح صادر شده از جدّيت و طلب خودداری‌‌می كنند و به وظائف علميه خود می‌‌كوشند، و امر را به نظر مبارك خود آن حضرت عليه‌‌السلام و مصلحت ديد او موكول می‌‌كنند كه اگر صلاح باشد از ديدارش دريغ نمی‌‌فرمايد، وگرنه، جدّيت كردن چه سود با اين كه از آن توقيع كراهت آن حضرت عليه‌‌السلام را از طلب و جدّيت استظهار می‌‌كنند.[7]

 

[1]. همانگونه كه ايشان در ادامه تصريح می‌‌كند، هيچ ملازمه‌‌ای ميان صاف بودن و صالح بودن با رؤيت آن حضرت وجود ندارد. البته آن حضرت در صورت وجود شرايط و مصلحت ديدار، هرگز دريغ نخواهد كرد. ان شاء اللّه‌‌ در فصل پايانی كتاب در مورد اين مطلب چند جريان با عنوان «اين چنين باشيد تا ما خود بياييم» خواهد آمد.

[2]. يعنی حتماً رسيده است.

[3]. مراجعه‌‌شونده

[4]. مراجعه شونده

[5]. يعنی اهل ختم و چله

[6]. يعنی اين عمل

[7]. مهدی منتظر عليه‌‌السلام، صفحه 94، آية اللّه‌‌ حاج شيخ محمد جواد خراسانی.

چون در كلام پيشين سخن از توقيع امام زمان عليه‌‌السلام به ميان آمده خوب است نسخه‌‌های مختلف توقيع مورد نظر را ببينيم:

ـ أَبُو الْعَبَّاسِ أَحْمَدُ بْنُ الْخَضِرِ بْنِ أَبِی‌‌صَالِحٍ الْجَحْدَرِيُّ أَنَّهُ خَرَجَ إِلَيْهِ مِنْ صَاحِبِ الزَّمَانِ عليه‌‌السلامبَعْدَ أَنْ كَانَ أُغْرِيَ بِالْفَحْصِ وَ الطَّلَبِ وَ سَارَ عَنْ وَطَنِهِ لِيَتَبَيَّنَ لَهُ مَا يَعْمَلُ عَلَيْهِ فَكَانَ نُسْخَةُ التَّوْقِيعِ مَنْ بَحَثَ فَقَدْ طَلَبَ وَ مَنْ طَلَبَ فَقَدْ دَلَّ وَ مَنْ دَلَّ فَقَدْ أَشَاطَ وَ مَنْ أَشَاطَ فَقَدْ أَشْرَكَ قَالَ فَكَفَّ عَنِ الطَّلَبِ وَ رَجَعَ. بحارالأنوار، ج 51، ص 340، باب 15:

ـ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ أَبِی صَالِحٍ الْخُجَنْدِيِّ وَ كَانَ قَدْ أَلَحَّ فِي الْفَحْصِ وَ الطَّلَبِ وَ سَارَ فِي الْبِلاَدِ وَ كَتَبَ عَلَی يَدِ الشَّيْخِ أَبِی الْقَاسِمِ بْنِ رَوْحٍ قَدَّسَ اللَّهُ رُوحَهُ إِلَی الصَّاحِبِ عليه‌‌السلاميَشْكُو تَعَلُّقَ قَلْبِهِ وَ اشْتِغَالِهِ بِالْفَحْصِ وَ الطَّلَبِ وَ يَسْأَلُ الْجَوَابَ بِمَا تَسْكُنُ إِلَيْهِ نَفْسُهُ وَ يُكْشَفُ لَهُ عَمَّا يَعْمَلُ عَلَيْهِ قَالَ فَخَرَجَ إِلَيَّ تَوْقِيعٌ نُسْخَتُهُ مَنْ بَحَثَ فَقَدْ طَلَبَ وَ مَنْ طَلَبَ فَقَدْ دُلَّ وَ مَنْ دُلَّ فَقَدْ أَشَاطَ وَ مَنْ أَشَاطَ فَقَدْ أَشْرَكَ قَالَ فَكَفَفْتُ عَنِ الطَّلَبِ وَ سَكَنَتْ نَفْسِی وَ عُدْتُ إِلَی وَطَنِی مَسْرُورا وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ. ( بحارالأنوار، ج 53، ص 196، باب 31 )

ـ حدّثنا أَبُو الْعَبَّاسِ أَحْمَدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ أَبِي صَالِحٍ الْخُجَنْدِيُ وَ كَانَ قَدْ أَلَحَ فِي الْفَحْصِ وَ الطَّلَبِ وَ سَارَ فِي الْبِلاَدِ وَ كَتَبَ عَلَی يَدِ الشَّيْخِ أَبِي الْقَاسِمِ بْنِ رَوْحٍ رَضِيَ اللّه‌‌ عَنْهُ إِلَی الصَّاحِبِ عليه‌‌السلاميَشْكُو تَعَلُّقَ قَلْبِهِ وَ اشْتِغَالَهُ بِالْفَحْصِ وَ الطَّلَبِ وَ يَسْأَلُ الْجَوَابَ بِمَا تَسْكُنُ إِلَيْهِ نَفْسُهُ وَ يَكْشِفُ لَهُ عَمَّا يَعْمَلُ عَلَيْهِ قَالَ فَخَرَجَ إِلَيَّ تَوْقِيعٌ نُسْخَتُهُ مَنْ بَحَثَ فَقَدْ طَلَبَ وَ مَنْ طَلَبَ فَقَدْ ذَلَّ وَ مَنْ ذَلَّ فَقَدْ أَشَاطَ وَ مَنْ أَشَاطَ فَقَدْ أَشْرَكَ. ( الغيبة للطوسی، ص 323، ح 4 )

ـ أَبِي الْعَبَاسِ أَحْمَدَ بْنِ الْخِضْرِ بْنِ صَالِحِ الخُجَنْدِي أَنَّه خَرَجَ إِلَيْهِ مِنْ صَاحِبِ الزَّمَانِ عليه‌‌السلام تَوْقِيعٌ بَعْدَ أَنْ كَانَ قَدْ أَلَحَّ فِي الْفَحْصِ وَالطَّلَبِ وَسَارَ فِي الْبِلَادِ وَكَتَبَ عَلَي يَدِ الشَّيْخِ أَبِي الْقَاسِمِ بنِ رُوحِ إِلَي الصَّاحِبِ عليه‌‌السلام يَشْكُو إِلَيْهِ تَعَلُّقَ قَلْبِهِ وَإِشْغَالِهِ بِالْفَحْصِ وَطَلَبِ الْحَقِّ وَسَأَلَ الْجَوَابَ بِمَا تَسْكُنُ إِلَيْهِ نَفْسُه وَيَنْكَشِفُ لَهُ بِمَا يَعْمَلُ عَلَيْهِ فَخَرَجَ إِلَيهِ تَوْقِيعٌ مَنْ بَحَثَ فَقَدْ طَلَبَ وَمَنْ طَلَبَ فَقَدْ دَلَّ وَمَنْ دَلَّ فَقَدْ أَشَاطَ وَمَنْ أَشَاطَ فَقَدْ أَغْرَي وَمَنْ أَغْرَي فَقَدْ أَشْرَكَ قَالَ فَكَفَفْتُ عَنِ الطَّلَبِ وَ سَكَنَتْ نَفْسِي وَ عُدْتُ إِلَي مَنْزِلِي مَسْرُورا وَ الْحَمْدُ لِلّهِ. منتخب‌‌الأنوارالمضيئة، ص 127 الفصل التاسع 

چند تبصره در مورد مبحث كرامات درويشانه

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۴/۱۹-۱۶:۱۲:۴۸
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۵/۰۴/۱۹-۱۶:۱۳:۳۹
    • کد مطلب:18517
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2415

مطالب پيشين دارای چند تبصره مهم است:

1. عنوان كرامت درويشانه با اين كه كرامتی از راه حلال به دست آمده باشد، هيچ منافاتی ندارد.

2. عنوان كرامت درويشانه هيچ منافاتی با اين كه كرامتی از راه عبوديت (كه اخص از راه حلال است) به دست آمده باشد، ندارد.

3. ترديدی نيست كه برخی از همين كرامت‌‌ها موجب هدايت اشخاصی شده است، همچنان كه پيامبران و ائمه عليهم‌‌السلام نيز برخی را با معجزات هدايت كرده‌‌اند، اماـ همان گونه كه تصريح شدـ نقش معجزه و كرامت زنده كردن تأمل و مطالعه و تفكر است و مبدأ تمامی خيرات نيز در انديشيدن نهفته است.

4. برخی از دوستان به عناوينی ديگر در اين زمينه اشاره كرده‌‌اند از جمله: توانايی ناشی از «تنفيذ» و...؛ اما غرض از اين نوشتار آشنايی اجمالی با تنوع امور غيرعادی است و نه گردآوری همه آنها و يا بيان امتياز آنها از يكديگر. همان گونه كه در مقدمه كتاب گفتيم تسلط بر انواع امور غيرعادی و شناخت فنی آنها، عمری طولانی می‌‌طلبد كه صرف چنين عمری خلاف غرض شرع و عقل است.

5. بحث علوم غريبه با توجه به تنوع گسترده‌‌ای كه دارد و برخی از آنها فوق العاده تخصصی است، از حيث مبدأ آن مورد نظر اين نوشتار نيست.

جمع‌‌بندی مبحث كرامت‌‌های درويشانه در بخش اول و دوم

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۴/۱۹-۱۶:۱۹:۱۱
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۵/۰۴/۱۹-۱۶:۱۹:۹
    • کد مطلب:18518
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2516

واژه «كرامت» كاربرد قرآنی و روايی دارد. همچنين اين واژه از واژه‌‌های كليدی برخی از روش‌‌هايی است كه تحت عنوان «سير و سلوك» عرضه می‌‌شود.[1]

با اشاره به برخی از آيات قرآن گفتيم كه هدف، تحقيق در كرامتی است كه خداوند انسان را به آن كرامت گرامی داشته، و انسان به سبب آن، گُل سر سبد آفرينش گرديده است.[2]

سخن را بدين نكته رسانديم كه آيا كرامت الهی انسان همان امور غيرعادی مانند ضميرخوانی، طی‌‌الارض و... است كه با نسخه پيچی‌‌های اين و آن به دست می‌‌آيد؟ يا اين كه در مفهوم كرامت انسانی تحريف وحشتناكی رخ داده و كرامت انسانی، با كرامات ساخته و پرداخته درويش مسلكان و صوفی مآبان استحاله و مصادره شده است؟[3]

و گفتيم كه مسئله كرامات علاوه بر اين كه با عرفان‌‌های قديم و جديد، و عرفان‌‌های دينی و غيردينی، ارتباط تنگاتنگی دارد، يكی از كاربردی‌‌ترين مسائل زندگی روزمره است.

از آن جا كه بسياری از بوق و كرناهای كرامت مآبان، به وسيله اشخاص صاحب عنوان پشتيبانی می‌‌شود، گفتيم كه ورود به اين مسئله مهم خالی از دشواری نيست.

يكی از دشواری‌‌های اين تحقيق، از يك سو روشن ساختن مخاطبان عمومی است كه در اين ميدان، قربانی مرشدان سير و سلوك نشوند، و از سوی ديگر سنجيدن نسخه‌‌های سير و سلوك رايج، با معيار قرآن و عترت كه اگر بدان چنگ زنيم هرگز گمراه نخواهيم شد.[4]

دشواری ديگر، محذوراتی است كه هرگز اجازه بيان تمامی زوايای جريان‌‌های امور غيرعادی، آن هم با نام و نشان دقيق افراد را به ما نمی‌‌دهد، چرا كه برخی از زوايای اين امور، برای افرادِ كم ظرفيت اغواگر است. همچنين تصريح به كارهای برخی از مشاهير حلقه‌‌دار و صاحبان نام و نشان نيز فاجعه‌‌بار است.[5]

از اين رو بنای سخن را بر نقل پاره‌‌ای از مسائل نهاديم كه تشخيص درست از نادرست را ميسر و ممكن سازد، و لذا درصدد ارائه احاطه علمی به تمام زوايای امور غيرعادی كه ارتباط مستقيمی با بحث ندارد نبوده و نيستيم.

گفتيم اگر ضابطه كرامت الهی انسان به درستی شناخته شود، هم در شناخت جايگاه و مرتبه ساير افراد به خطا نمی‌‌رويم و هم معيار حق و باطل را گم نمی‌‌كنيم و در نتيجه در شكوفايی خويش و نيل به كرامت، بی‌‌راهه نمی‌‌رويم.

برای دست يافتن به اين مهم سراغ كرامت‌‌های درويشانه رفتيم و گفتيم نقطه مشترك همه آنها، مرعوب شدن و خودباختگی خِردها در مقابل افراد است. با ورود به اين بحث روشن می‌‌شود كه چقدر اين مرعوبيت‌‌ها نابجا و بی‌‌مورد است. اين مطلب را در دو مرحله بيان نموديم.

مرحله نخست:[6] در مرحله نخستِ تحقيق، از تنوع كرامت‌‌های درويشانه سخن به ميان آمد. گفتيم شيادی در «كرامت‌‌نمايی» از بحث ما خارج است، اگرچه متأسفانه بخش بزرگی از دكان كرامات را پر كرده و بازار شيادان را گرم كرده است.

«شايعه‌‌سازی» ساده لوحان را هم كنار می‌‌گذاريم كه به صرف حدس و گمان نسبت به هر كس و ناكسی، او را به عرش برده و سرِ بندگی می‌‌سپارند.[7]

از اين دو مسئله كه بگذريم يكی از راه‌‌های كرامت درويشانه، دست يافتن به قدرت‌‌های پنهان روح است كه كمتر كسی از عمق آن باخبر است، و از رايج‌‌ترين آنها خدمت جنيان است.[8]

 احضار ارواح هم مورد ادعای بسياری است كه جريان مستند مهمی را در مورد نادرستی آن نقل كرديم.[9]

تلخ‌‌ترين و شايع‌‌ترين كرامت‌‌های درويشانه، ارمغانی است كه شيطان به بندگان خود ارزانی می‌‌دارد و آن‌‌ها را صاحب كرامت می‌‌كند.[10]

از همه اينها كه بگذريم احياناً ممكن است خداوند هم بر اساس حكمت خويش بندگان خود را بر اموری غيرعادی توانا می‌‌سازد.[11]

مرحله دوم:[12] در اين مرحله از راه‌‌های مختلفی سخن گفتيم كه می‌‌توان از آن راه‌‌ها به كرامت درويشانه رسيد.

با تأملی گذرا به فهرست ارائه شده از انواع كرامت‌‌های درويشانه موارد زير را ديديم:

ـ برخی از اين كرامت‌‌ها از راه‌‌های حرام و احياناً كفرآميز حاصل می‌‌شود كه متأسفانه اندك هم نيست.[13]

ـ برخی ديگر بر اثر رياضت‌‌های عمومی و خنثی كه اختصاصی به مؤمن و كافر ندارد، به دست می‌‌آيد.[14]

ـ برخی ديگر نيز عطای الهی است.[15]

 بنا بر اين بر آن شديم كه رابطه كرامت‌‌های درويشانه با ايمان و كفر را بسنجيم[16] و در اين راه، جريانات جالبی از امور غيرعادی امامان كفر نقل كرديم[17] كه درك درست آنها را با حل معضل گمراه كردن خداوند توضيح داديم.[18] در نقطه مقابل، امدادهای الهی را بررسی كرديم كه احياناً و به مقتضای حكمت شامل توده مؤمنين می‌‌شود.[19]

با اين همه روشن شد كه از يك سو شمشير امور غيرعادی به شكل مطلق در مقابل حق برندگی ندارد، و از سوی ديگر خداوند بسياری از كرامت‌‌های اهل ايمان را برای آخرت و زندگی جاويدان آنان ذخيره می‌‌كند، بر خلاف اهل باطل، كه خداوند همه زحمات آنان را در همين دنيا نقد می‌‌كند.[20]

محدوديت مؤمنين يكی از مطالب كليدی و مهم است كه بايد به خوبی آن را درك كرد؛[21] اما با اين همه، هدف مؤمنين واقعی امور غيرعادی نيست، حتی از امور غيرعادی كه احياناً بر حسب مصالحی خداوند به آنان می‌‌دهد، پرهيز می‌‌كنند و به سختی در كتمان آن می‌‌كوشند.[22]

در ادامه مباحث به تجزيه و تحليل امور غيرعادی پرداختيم و آنها را در دو دستگاه جداگانه الهی و شيطانی بررسی كرديم.[23]

 دستگاه شيطانی:[24] ريشه امور غيرعادی در دستگاه شيطانی، سلطنت ناشناخته شيطان است آن گونه كه او بر غير بندگان مخلص الهی چيره می‌‌شود.

برای آسان‌‌تر شدن درك اين مسئله، فهرست برخی از انواع سلطنت شيطان را از قرآن ارائه نموديم[25] و گفتيم كه ريشه سلطنت شيطان چيزی نيست، جز پشت كردن انسان به خداوند متعال.[26]

با يكی از حكمت‌‌های مهم سلطنت شيطان هم آشنا شديم كه عبارت بود از غربال شدن و جدا شدن بندگان واقعی خداوند از ساير بندگان.[27]

دستگاه الهی:[28] امور غيرعادی در دستگاه الهی با عنوان آيت و معجزه شناخته می‌‌شود.

هدف عمده آيات الهی بيدار ساختن انسان‌‌ها و بازگشتشان به سوی خرد و شناخت حقايق است، و نه مسخّر كردن بندگان با ارعاب روانی و اِعمال توانايی‌‌های ويژه.

بر اساس آن چه گفته شد تفاوت امور غيرعادی در دستگاه شيطانی و دستگاه الهی روشن شد، بدين معنا كه هدف آيات الهی، انديشيدن و تدبر و تعقل برای معرفت حق و باطل است، اما هدف امور غيرعادی در دستگاه شيطان، ارعاب خِرَدهای خُرد، و افسار كردنِ سست ارادگان است.[29]

پيداست كه كرامت به معنی رايج آن (يعنی امور غيرعادی)، نمی‌‌تواند از معجزات الهی و آيات ربانی برتر باشد؛ از اين رو هر آن چه كه با هدف باز شدن قفل انديشه و خرد و معرفت باشد، انسانی و ارزشمند است و هر آن چه كه حاصل آن سوار شدن بر گُرده مريدان باشد، درويشانه و شيطانی است.[30]

صرف مشاهده امری غيرعادی از كسی ناشناخته و مشكوك، دليل بر الهی بودنش نيست؛ بلكه بايد مطالعه كرد كه آيا از راه شيطانی به اين امر دست يافته يا از راه الهی.

و در نهايت به اين نتيجه می‌‌رسيم:

ـ اگر بدانيم كه شخص صاحب كرامت به هيچ بی‌‌راهه نرفته، و تنها به عبوديت خداوند متعال بسنده كرده است، بی‌‌هيچ ترديد امور غيرعادی نشان از واقعی بودن تقوای او در عمل می‌‌باشد.

ـ اگر بخواهيم برای شخصی از راه امور غيرعادی شخصيتی قائل شويم، بايد دو شرط را در او بيابيم، آن هم با احراز واقعی و نه شهرت و واسطه‌‌های ناشناخته؛ آن دو شرط عبارتند از:

1ـ انديشه و راه عملی او مطابق حقيقت و رضای خدا باشد.

2ـ تلاش و كوششی جز در راه عبوديت نداشته باشد.

اما بسيار روشن است كه احراز واقعی و نه ساده‌‌لوحانه اين شرايط، چندان آسان نيست.[31]

 با اين همه روشن شد كه امور غيرعادی در دستگاه الهی پيامی برتر از معجزه و آيات الهی ندارد و نمی‌‌تواند داشته باشد.

مهمترين پيام آيات الهی نيز بشارت و انذار است كه با بيدار كردن خردها با برهان و آيات حق آغاز می‌‌شود، و ركن اساسی انذار و تبشير، برهان و حجت‌‌های حق است.

بنا بر اين كرامت به معنی رايج آن هرگز نمی‌‌تواند ميزان حق و باطل قرار گيرد بلكه تنها ميزان حق و باطل، حجت باطنی (نور خرد) و براهين الهی پيامبران خدا (حجت ظاهری) است و بس.

اما حاصل دستگاه امور غيرعادی تعطيلی خرد و اسارت قلوب در دست انسان‌‌های مشكوك و حداقل غير معصوم است.

در هر صورت برجسته ساختن امور غيرعادی به عنوان كرامت، برداشت‌‌های خطرناك و تلخی را به دنبال خواهد داشت كه در بخش «كرامت‌‌های درويشانه ستمی بس ناروا» به آن پرداختيم.

تبعات منفی بازار گرم كرامت درويشانه در چند گروه كلی طبقه‌‌بندی می‌‌شوند:

1ـ باز شدن راه سودجويی

2ـ حركت بر خلاف مسير دين در حوزه عمل

3ـ غربت فقه اكبر در حوزه معرفت

بديهی است كه تنها حاصل اين گونه امور در همه گروه‌‌ها، مسخ دين است.

 سپس فهرست اجمالی برخی از آثار سوء برجسته ساختن امور غيرعادی را ارائه كرديم و روشن شد نه تنها امور غيرعادی چنگی به دل نمی‌‌زند، بلكه معيار قرار دادن آنها برای شناخت حق و باطل، بر خلاف خرد و شريعت است.[32]

پس كرامت انسانی كجاست؟

بخش‌‌های آينده به اين پرسش می‌‌پردازد.

اين بخش از مباحث را با اشاره به يك لايه پنهان از بحث برای نكته‌‌سنجان، با عنوان «سخن آخر در مورد كرامت درويشانه» پايان می‌‌دهيم.

 

[1]. مراجعه شود به: «انتخاب كلمه كليدی كرامت»

[2]. مراجعه شود به: «كرامتِ گم شده انسانی»

[3]. مراجعه شود به: «آشنايی با پروژه شخصيّت گمشده»

[4]. مراجعه شود به: «مخاطب نوشتار»

[5]. مراجعه شود به: «چند پوزش از ناگفته‌‌ها»

[6]. فصل اول از بخش اول نوشتار با عنوان: «تنوع امور غيرعادی»

[7]. بخش اول، فصل اول: شيّادی

[8]. همان: آزاد كردن قدرت روح و به كار گرفتن جنيان

[9]. همان: احضار روح

[10]. همان: بندگی شيطان

[11]. همان: بندگی خداوند

[12]. بخش اول، فصل دوم: «تنوع راه‌‌های دستيابی امور غيرعادی».

[13]. همان: «راه‌‌های حرام و باطل»

[14]. همان: «راه‌‌های عمومی»

[15]. همان: «راه‌‌های اختصاصی به مؤمنين»

[16]. بخش اول، فصل سوم: «ارتباط امور غير عادی با ايمان و كفر»

[17]. همان.

[18]. همان: «حل معضله اضلال خداوند»

[19]. همان: «امدادهای ويژه عوام مؤمنين»

[20]. همان: «محدوديت امور غير عادی»

[21]. همان: «محدوديتهای مؤمنين»

[22]. همان: «هدف مؤمنين واقعی»

[23]. بخش اول، فصل چهارم: «آيا امور غير واقعی می‌‌تواند پيامی داشته باشد»

[24]. همان: الف ـ «امور غير عادی در دستگاه شيطانی»

[25]. همان.

[26]. همان: «منشأ تسلط شيطان».

[27]. همان.

[28]. همان: ب ـ «امور غير عادی در دستگاه الهی»

[29]. همان: «علت وقوع معجره»

[30]. همان: «كرامات موضوعيت دارد يا طريقيت»

[31]. همان: «شباهت كرامت به معجزه».

[32]. بخش دوم: «كرامت‌‌های درويشانه ستمی بس ناروا»

سخن تكميلی در مورد كرامت درويشانه

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۴/۱۹-۱۶:۲۰:۵۹
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۵/۰۴/۱۹-۱۶:۲۲:۴
    • کد مطلب:18519
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2465

آن چه در كرامت‌‌های درويشانه گفته شد مشتی از خروار بود تا با حوصله توده مردم سازگار باشد.

با تجزيه و تحليل بيشتر، پشت پرده كرامت‌‌های درويشانه آشكارتر می‌‌شود كه به دلايلی آنها را ذكر نكرديم. اما در آخر اين سخن يك اشاره كوتاه و مختصر برای نكته سنجان داريم و از اجمال آن برای عموم پوزش می‌‌طلبيم.

برجسته ساختن كرامت‌‌های درويشانه، موجب مرعوب شدن خِرد افراد در مقابل اهل كرامت می‌‌گردد. با كم رنگ شدن خِرد، انسان دچار ايمان غير عقلانی به كرامت مآبان می‌‌گردد. اين ايمان آنچنان تقويت می‌‌شود كه به سرسپردگی كامل منتهی می‌‌شود. حاصل اين سرسپردگی، تبعيت محض و كور از اين افراد است.

با اين فرض كه چنين ايمان و تبعيتی، هرگز از سوی خرد تأييد نمی‌‌شود و هيچ پشتوانه‌‌ای جز كرامت‌‌های درويشانه ندارد، خواه ناخواه با اعتماد به کرامت‌های درویشانه، ناموس انسانيّت انسان‌‌ها (خرد) بر باد می‌‌رود.

توضيح اين كه انسانيّت انسان، در گرو خرد اوست. اقتضای خردورزی در امور فراعقلی، ايمان به گفتار معصوم عليه‌‌السلام است.

ايمان به غير معصومين هم البته با شرايط خاصی پشتوانه عقلانی دارد مانند مراجعه به انسان خبره امين.

اما ايمان به غير معصومين به صرف داشتن امور غيرعادی، و بدون اساس عقلانی، به معنی ناديده گرفتن خرد و تنزل از انسانيّت انسان است.

روحِ گشودن چنين دستگاه كرامتی، و عمق فاجعه آميز آن را با يك مثال ساده بيان می‌‌كنيم:

اگر كسی بتواند بر روی آب راه برود و بگويد دو دو تا می‌‌شود پنج تا، آيا به صرف اين كه او روی آب راه رفته، می‌‌توان پذيرفت كه «دو دو تا می‌‌شود پنج تا»؟!

از اين رو می‌‌توان گفت:

۱- حاصل نهايی كرامت درويشانه، شرك در مقام اطاعت از معصومين عليهم‌‌السلام است.

۲- اين راه به دليل عدم عصمت افراد، نه تنها هيچ ضمانتی در رسيدن به سر منزل مقصود ندارد، بلكه راه ارتكاب خلاف شرع و حتی اباحيگری خلاف انسانيّت را نيز می‌‌گشايد.

نكته سنجان با مطالعه تيزبينانه تاريخ، می‌‌توانند در مورد خلاف شرع‌‌های صاحبان كرامت‌‌های درويشانه در تاريخ دوران ائمه هدی عليهم‌‌السلام و نيز دوران استعمار كهنه و نو، مستندات فراوانی را بيابند.

همچنين مطالعه مباحث عرفانی در ادوار مختلف به ويژه عرفان‌‌های نو در اين راه بسيار سودمند است.

با تأمل شايسته در اشارات كوتاه گذشته، به راحتی می‌‌توان يافت كه گشودن دستگاه كرامت درويشانه، توطئه‌‌ای سابقه‌‌دار برای كم رنگ كردن عبوديت خداوند و اطاعت از معصومين عليهم‌‌السلام است كه در نهايت به لاابالی‌‌گری نسبت به دستگاه دين می‌‌انجامد.

بخش سوم: در جستجوی كرامت انسانی

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۴/۲۲-۱۹:۴۰:۳۳
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:18525
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 4774

با کرامت‌های درویشانه آشنا شدیم. از مبدأ آن آگاهی پیدا کردیم و آثار زیان‌بار آن را نیز شناختیم.

اینک زمان آن فرا رسیده است که از کرامت انسانی جستجو نماییم.

سرچشمه کرامت انسانی کجاست؟

کرامت انسانی چگونه به دست می‌آید؟

تجربه‌های موفق در این زمینه و… 

پس كرامت انسانی كجاست؟!

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۴/۲۲-۱۹:۴۱:۱۴
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:18526
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 15648

تا اينجا از امور غيرعادی سخن گفتيم و اين كه: امور غيرعادی كه ما می‌‌شناسيم (تأكيد می‌‌كنم: ما می‌‌شناسيم) چنگی به دل بيدار و عقل هوشيار نمی‌‌زند. پس «كرامت انسانی» كجاست، و آن را در چه چيزی می‌‌توان جستجو كرد؟!

پيش از هر چيز بايد ديد «كرامت انسانی» «از كجا» آغاز می‌‌شود و چه «سيری» را طی می‌‌كند، آنگاه ببينيم اين كرامت ما را «به كجا» می‌‌رساند.

1ـ مبدأ و سرمايه كرامت چيست؟ (عقل)

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۴/۲۲-۱۹:۴۲:۳۸
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۵/۰۴/۲۲-۱۹:۴۲:۳۴
    • کد مطلب:18527
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1413

«كرامت انسانی» يعنی كرامتی كه ويژه انسان است و به «انسان بودن» او گره خورده است؛ در غير اين صورت مقيد كردن «كرامت» به «انسانی بودن» وجهی ندارد. پس «انسانيّت انسان» مبدأ و پايه كرامت انسانی است.

اكنون می‌‌پرسيم كه انسانيّت انسان به چيست و امتياز انسان از حيوان در چيست؟

برای رسيدن به پاسخ اين پرسش، در آستانه وحی زانوی تعلم می‌‌زنيم و گوش به گزيده‌‌ای از سخن بلند امام هادی عليه‌‌السلام می‌‌سپاريم و سپس آن را تجزيه و تحليل می‌‌كنيم:

در اين باره به گفتار امام صادق عليه‌‌السلام آغاز سخن می‌‌كنيم كه فرمود: «نه جبر است و نه تفويض (واگذاری خلايق به خودشان) ولكن منزله‌‌ای ميان اين دو، كه عبارت است از: درستی آفرينش (صحت خلقت)، باز بودن راه، فرصت كافی، توشه زندگی، مانند مركب، انگيزه محرّكِ انجام دهنده كار (سبب مهيج فاعل بر كارش)».

اينها پنج امر هستند كه امام صادق عليه‌‌السلام تفضلات فراگير [و كامل ]خداوند را، با اين سرفصل‌‌های اصلی [در يك عبارت] گردآوری نموده است و هر گاه بنده‌‌ای يكی از آنها را نداشته باشد، به حسب آن كاستی، تكليف از او بركنار است....

تفسير درستی آفرينش (صحت خلق):

اما فرموده امام صادق عليه‌‌السلام: معنای [صحت خلق] كامل بودن آفرينش و حواس، و ثبات عقل و تشخيص، و رهايی زبان و گويايی آن در سخن گفتن برای انسان است، و اين معنی فرموده خداست: «و به راستی ما فرزندان آدم را كرامت بخشيديم [و گرامی داشتيم]، و آنان را در خشكی و دريا [بر مركب‌‌ها] برنشانديم، و از چيزهای پاكيزه به ايشان روزی داديم، و آنها را بر بسياری از آفريده‌‌های خود برتری آشكار داديم».[1]

خدای عزوجل خبر داده كه بنی آدم را بر ديگر آفريدگانش، يعنی چهارپايان و درندگان و جانوران دريا و پرندگان و هر جنبنده‌‌ای كه حواس بنی آدم آن را بيابد، به سبب روشنگری خِرد و گويايی زبان برتری داده است.

و اين مطلب همان سخن خداوند است كه فرمود: «به راستی كه انسان را در بهترين صورت [و نيكوترين تعادل و تناسب اجزاء] آفريديم»[2] و نيز اين گفته خدا كه: «ای انسان، چه چيز تو را درباره پروردگار بزرگوارت مغرور ساخته؟ همان كس كه تو را آفريد، و [اندام] تو را درست كرد، و [آن گاه] تو را تعديل كرد. و به هر صورتی كه خواست، تو را تركيب كرد».[3] همچنين در آيات بسيار ديگر.

پس نخستين نعمت خدا بر انسان، درستی خرد [اوست]؛ و [نتيجه آن] برتری دادن او بر بسياری از خلق خدا، به سبب كمال عقل و بيان روشن می‌‌باشد، و اين از آنجا است كه هر جنبنده‌‌ای بر روی زمين به وسيله حواسش مستقل است و به سوی كمال خويش پويا است، اما آدمی زاده را به وسيله نطق كه در ديگر آفريده‌‌های محسوس وجود ندارد، برتری داده است.

و به وسيله نطق است كه خدا بنی آدم را بر ديگر خلقش آن چنان مسلط ساخته كه آمر و ناهی آنان شده و ديگران مسخر او هستند.

چنانچه كه خدا فرموده: «اين گونه [خداوند] آنها را برای شما رام كرد، تا خدا را به پاس آنكه شما را هدايت نموده به بزرگی ياد كنيد»[4] و نيز فرموده: و «اوست كسی كه دريا را مسخّر گردانيد تا از آن گوشت تازه بخوريد، و پيرايه‌‌ای كه آن را می‌‌پوشيد از آن بيرون آوريد».[5]

و فرموده است: «و چارپايان را برای شما آفريد، در آنها برای شما [وسيله] گرمی و سودهايی است، و از آنها می‌‌خوريد و در آنها برای شما زيبايی است، آن گاه كه [آنها را] از چراگاه برمی‌‌گردانيد، و هنگامی كه [آنها را] به چراگاه می‌‌بريد. و بارهای شما را به شهری می‌‌برند كه جز با مشقت بدن‌‌ها بدان نمی‌‌توانستيد برسيد».[6]

و به خاطر اين ويژگی‌‌ها و قابليت‌‌ها، انسان را به پيروی و طاعت خود فراخواند.

[امر و نهی الهی، و گشودن دستگاه تشريع برای انسان دو اساس دارد: يكی قابليت خطاب الهی كه] به خاطر برتری دادن انسان به وسيله خداوند كه با آفرينش معتدل و گويايی كامل و شناخت است [كه از آيات قبل روشن شد].

[اساس دوم تواناييِ امتثال] بعد از تمليك استطاعت [و امكان] بندگی كه از آنان خواسته است.

[اين مطلب نيز در قرآن به تعبيرات مختلف بيان شده است از جمله] به اين گفته خداوند: «پس تا می‌‌توانيد از خدا پروا بداريد و بشنويد و فرمان ببريد»[7] و اين سخن او كه فرمود: «خداوند هيچ كس را جز به قدر توانايی‌‌اش تكليف نمی‌‌كند»[8] و اين گفته او: «خدا هيچ كس را جز [به قدر] آنچه به او داده است تكليف نمی‌‌كند».[9] و در آيات بسيار ديگر [نيز به اين مطلب اشاره شده است].

و چون از بنده يكی از حواسش را بگيرد، كار و تكليف آن بخش از حواسش را از وی نخواهد [اين مطلب نيز در قرآن بيان شده] مانند اين فرموده او: «بر كور و بر لنگ حرجی (ايرادی) نيست»ـ تا آخر آيه ـ.

به راستی از هر كسی كه اين گونه باشد جهاد و تمامی كارهايی كه توانايی آن را نداشته باشد، برداشته است.

و همچنين حج و زكات را بر مال‌‌دار واجب كرده؛ زيرا توانايی آنها را بدو داده است و بر فقير زكات و حج واجب نكرده است.

سخن او در اين باره اين چنين است: «و برای خدا، حج آن خانه، بر عهده مردم است [البته بر] كسی كه بتواند به سوی آن راه يابد».[10]

و نيز فرموده او درباره ظهار: «و كسانی كه زنانشان را ظهار می‌‌كنند، سپس از آنچه گفته‌‌اند پشيمان می‌‌شوند، بر ايشان [فرض] است كه پيش از آنكه با يكديگر همخوابگی كنند، بنده‌‌ای را آزاد گردانند». تا می‌‌رسد به اين سخن خداوند كه «و هر كه نتواند، بايد شصت بينوا را خوراك بدهد».[11]

همه اينها دليل بر اين است كه خدای تبارك و تعالی بنده‌‌هايش را مكلف نكرده، مگر بدانچه كه استطاعتش را به وسيله توانايی كار بدان‌‌ها داده است و از همانند آن [يعنی آن چه استطاعتش را دارند] هم نهيشان كرده است.

معنی درستی آفرينش [و صحت خلق در كلام امام صادق عليه‌‌السلام ]اين است...

و اما توضيح گفتار امام صادق عليه‌‌السلام در انگيزه محرك (سبب مهيج):

[انگيزه محرك] همان نيتی است كه انسان را به [انجام] تمامی كارهايش فرامی‌‌خواند و اندام آن [و آن چه كه نيت به وسيله آن صادر می‌‌شود] قلب و روح انسان است.

و هر كس كاری را انجام دهد كه اساس دينی هم داشته باشد، اما قلبش بر آن گره نخورده باشد، خدا هيچ عملی [اين چنينی] را از او نپذيرد جز با نيت صادقانه.

و از اين رو خداوند به اين فرمايش خود از منافقين سخن گفته است كه: «به زبانِ خويش چيزی می‌‌گفتند كه در دل‌‌هايشان نبود، و خدا به آنچه می‌‌نهفتند داناتر است».[12]

سپس [در همين مورد] برای سرزنش مؤمنان اين چنين به پيغمبرش نازل كرد: «ای كسانی كه ايمان آورده‌‌ايد، چرا چيزی می‌‌گوييد كه انجام نمی‌‌دهيد؟»[13] تا آخر آيه.

زمانی كه شخص سخنی بگويد و در سخنش اعتقاد داشته باشد، نيت او به وسيله آشكار كردن كار [و عملی شدنِ نيت]، تصديق سخن او را فرامی‌‌خواند [و حقيقت سخنش را آشكار می‌‌كند] و اگر به سخنش اعتقاد نداشته باشد، حقيقت آن سخن آشكار نخواهد شد.

و خداوند همان صدق نيت و عقيده قلبی را می‌‌پذيرد اگر چه [آن شخص] به خاطر مانعی نتواند [صدق نيتش را] با كردارش اظهار كند و در نتيجه، كارش موافق نيتش نباشد.

اين مطلب را خداوند در قرآن [اين چنين] بيان فرموده: «مگر آن كس كه مجبور شده و[لی] قلبش به ايمان اطمينان دارد».[14] و نيز فرموده: «خدا شما را به سوگندهای بيهوده‌‌تان مؤاخذه نمی‌‌كند».[15]

پس قرآن و اخبار پيامبر صلی‌‌الله‌‌عليه‌‌و‌‌آله دلالت دارند كه قلب، مالك همه حواس انسانی است و اعمالِ آنها را تصحيح می‌‌كند، و آنچه را دل درست كند، چيزی باطل نمی‌‌كند.

شرح پنج سر فصلی كه امام صادق عليه‌‌السلام ياد فرمود اين است.

اين امور پنجگانه تمام ويژگی‌‌های لازمه منزله [حق] بين دو منزله [باطل] را كه جبر و تفويض است گرد می‌‌آورد.

پس هنگامی كه اين پنج مطلب به شكل كامل در انسان اجتماع داشته باشند [دستگاه تشريع نيز گشوده می‌‌شود] و عمل كامل نسبت به دستورات خداوند و رسولش بر او واجب می‌‌گردد و اگر يكی از آنها كاسته شود به همان اندازه از كردار او ساقط می‌‌گردد....[16]

 

[1]. اسراء: 70

[2]. تين: 4

[3]. انفطار: 6 تا 8

[4]. حج: 37

[5]. نحل: 14

[6]. نحل: 5 ـ 7

[7]. تغابن: 16

[8]. بقره: 286

[9]. طلاق: 7

[10]. آل عمران: 97

[11]. مجادله: 3 ـ 4

[12]. آل عمران: 197

[13]. صف: 2

[14]. نحل: 106

[15]. مائده: 89

[16]. فَإِنَّا نَبْدَأُ مِنْ ذَلِكَ بِقَوْلِ الصَّادِقِ عليه‌‌السلام لاَ جَبْرَ وَ لاَ تَفْوِيضَ وَ لَكِنْ مَنْزِلَةٌ بَيْنَ الْمَنْزِلَتَيْنِ وَ هِيَ صِحَّةُ الْخِلْقَةِ وَ تَخْلِيَةُ السَّرْبِ وَ الْمُهْلَةُ فِي الْوَقْتِ وَ الزَّادُ مِثْلُ الرَّاحِلَةِ وَ السَّبَبُ الْمُهَيِّجُ لِلْفَاعِلِ عَلَی فِعْلِهِ فَهَذِهِ خَمْسَةُ أَشْيَاءَ جَمَعَ بِهِ الصَّادِقُ عليه‌‌السلام جَوَامِعَ الْفَضْلِ فَإِذَا نَقَصَ الْعَبْدُ مِنْهَا خَلَّةً كَانَ الْعَمَلُ عَنْهُ مَطْرُوحا بِحَسَبِهِ... تَفْسِيرُ صِحَّةِ الْخِلْقَةِ أَمَّا قَوْلُ الصَّادِقِ عليه‌‌السلام فَإِنَّ مَعْنَاهُ كَمَالُ الْخَلْقِ لِلاْءِنْسَانِ وَ كَمَالُ الْحَوَاسِّ وَ ثَبَاتُ الْعَقْلِ وَ التَّمْيِيزِ وَ إِطْلاَقُ اللِّسَانِ بِالنُّطْقِ وَ ذَلِكَ قَوْلُ اللّه‌‌ «وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَنِی آدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ وَ فَضَّلْناهُمْ عَلی كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضِيلاً» فَقَدْ أَخْبَرَ عَزَّ وَ جَلَّ عَنْ تَفْضِيلِهِ بَنِي آدَمَ عَلَی سَائِرِ خَلْقِهِ مِنَ الْبَهَائِمِ وَ السِّبَاعِ وَ دَوَابِّ الْبَحْرِ وَ الطَّيْرِ وَ كُلِّ ذِي حَرَكَةٍ تُدْرِكُهُ حَوَاسُّ بَنِي آدَمَ بِتَمْيِيزِ الْعَقْلِ وَ النُّطْقِ وَ ذَلِكَ قَوْلُهُ «لَقَدْ خَلَقْنَا الاْءِنْسانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ» وَ قَوْلُهُ «يا أَيُّهَا الاْءِنْسانُ ما غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَرِيمِ الَّذِی خَلَقَكَ فَسَوَّاكَ فَعَدَلَكَ فِی أَيِّ صُورَةٍ ما شاءَ رَكَّبَكَ» وَ فِي آيَاتٍ كَثِيرَةٍ فَأَوَّلُ نِعْمَةِ اللّه‌‌ عَلَی الاْءِنْسَانِ صِحَّةُ عَقْلِهِ وَ تَفْضِيلُهُ عَلَی كَثِيرٍ مِنْ خَلْقِهِ بِكَمَالِ الْعَقْلِ وَ تَمْيِيزِ الْبَيَانِ وَ ذَلِكَ أَنَّ كُلَّ ذِي حَرَكَةٍ عَلَی بَسِيطِ الْأَرْضِ هُوَ قَائِمٌ بِنَفْسِهِ بِحَوَاسِّهِ مُسْتَكْمِلٌ فِي ذَاتِهِ فَفَضَّلَ بَنِي آدَمَ بِالنُّطْقِ الَّذِي لَيْسَ فِي غَيْرِهِ مِنَ الْخَلْقِ الْمُدْرِكِ بِالْحَوَاسِّ فَمِنْ أَجْلِ النُّطْقِ مَلَّكَ اللّه‌‌ ابْنَ آدَمَ غَيْرَهُ مِنَ الْخَلْقِ حَتَّی صَارَ آمِرا نَاهِيا وَ غَيْرُهُ مُسَخَّرٌ لَهُ كَمَا قَالَ اللّه‌‌ «كَذلِكَ سَخَّرَها لَكُمْ لِتُكَبِّرُوا اللَّهَ عَلی ما هَداكُمْ» وَ قَالَ «وَ هُوَ الَّذِی سَخَّرَ الْبَحْرَ لِتَأْكُلُوا مِنْهُ لَحْما طَرِيًّا وَ تَسْتَخْرِجُوا مِنْهُ حِلْيَةً تَلْبَسُونَها» وَ قَالَ «وَ الْأَنْعامَ خَلَقَها لَكُمْ فِيها دِفْ‌‌ءٌ وَ مَنافِعُ وَ مِنْها تَأْكُلُونَ وَ لَكُمْ فِيها جَمالٌ حِينَ تُرِيحُونَ وَ حِينَ تَسْرَحُونَ وَ تَحْمِلُ أَثْقالَكُمْ إِلی بَلَدٍ لَمْ تَكُونُوا بالِغِيهِ إِلاَّ بِشِقِّ الْأَنْفُسِ»فَمِنْ أَجْلِ ذَلِكَ دَعَا اللّه‌‌ الاْءِنْسَانَ إِلَی اتِّبَاعِ أَمْرِهِ وَ إِلَی طَاعَتِهِ بِتَفْضِيلِهِ إِيَّاهُ بِاسْتِوَاءِ الْخَلْقِ وَ كَمَالِ النُّطْقِ وَ الْمَعْرِفَةِ بَعْدَ أَنْ مَلَّكَهُمْ اسْتِطَاعَةَ مَا كَانَ تَعَبَّدَهُمْ بِهِ بِقَوْلِهِ «فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ وَ اسْمَعُوا وَ أَطِيعُوا» وَ قَوْلِهِ «لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْسا إِلاَّ وُسْعَها» وَ قَوْلِهِ «لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْسا إِلاَّ ما آتاها» وَ فِي آيَاتٍ كَثِيرَةٍ فَإِذَا سَلَبَ مِنَ الْعَبْدِ حَاسَّةً مِنْ حَوَاسِّهِ رَفَعَ الْعَمَلَ عَنْهُ بِحَاسَّتِهِ كَقَوْلِهِ «لَيْسَ عَلَی الْأَعْمی حَرَجٌ وَ لا عَلَی الْأَعْرَجِ حَرَجٌ» الاْيَةَ فَقَدْ رَفَعَ عَنْ كُلِّ مَنْ كَانَ بِهَذِهِ الصِّفَةِ الْجِهَادَ وَ جَمِيعَ الْأَعْمَالِ الَّتِي لاَ يَقُومُ بِهَا وَ كَذَلِكَ أَوْجَبَ عَلَی ذِي الْيَسَارِ الْحَجَّ وَ الزَّكَاةَ لِمَا مَلَّكَهُ مِنِ اسْتِطَاعَةِ ذَلِكَ وَ لَمْ يُوجِبْ عَلَی الْفَقِيرِ الزَّكَاةَ وَ الْحَجَّ قَوْلُهُ «وَ لِلَّهِ عَلَی النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلاً» وَ قَوْلُهُ فِي الظِّهَارِ- «وَ الَّذِينَ يُظاهِرُونَ مِنْ نِسائِهِمْ ثُمَّ يَعُودُونَ لِما قالُوا فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ» إِلَی قَوْلِهِ «فَمَنْ لَمْ يَسْتَطِعْ فَإِطْعامُ سِتِّينَ مِسْكِينا» كُلُّ ذَلِكَ دَلِيلٌ عَلَی أَنَّ اللّه‌‌ تَبَارَكَ وَ تَعَالَی لَمْ يُكَلِّفْ عِبَادَهُ إِلاَّ مَا مَلَّكَهُمْ اسْتِطَاعَتَهُ بِقُوَّةِ الْعَمَلِ بِهِ وَنَهَاهُمْ عَنْ مِثْلِ ذَلِكَ فَهَذِهِ صِحَّةُ الْخِلْقَةِ... وَ أَمَّا قَوْلُهُ فِي السَّبَبِ الْمُهَيِّجِ فَهُوَ النِّيَّةُ الَّتِي هِيَ دَاعِيَةُ الاْءِنْسَانِ إِلَی جَمِيعِ الْأَفْعَالِ وَ حَاسَّتُهَا الْقَلْبُ فَمَنْ فَعَلَ فِعْلاً وَ كَانَ بِدِينٍ لَمْ يُعْقَدْ قَلْبُهُ عَلَی ذَلِكَ لَمْ يَقْبَلِ اللّه‌‌ مِنْهُ عَمَلاً إِلاَّ بِصِدْقِ النِّيَّةِ وَ لِذَلِكَ أَخْبَرَ عَنِ الْمُنَافِقِينَ بِقَوْلِهِ ـ «يَقُولُونَ بِأَفْواهِهِمْ ما لَيْسَ فِی قُلُوبِهِمْ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما يَكْتُمُونَ» ثُمَّ أَنْزَلَ عَلَی نَبِيِّهِ صلی‌‌الله‌‌عليه‌‌و‌‌آله تَوْبِيخا لِلْمُؤْمِنِينَ ـ «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ» الاْيَةَ فَإِذَا قَالَ الرَّجُلُ قَوْلاً وَ اعْتَقَدَ فِي قَوْلِهِ دَعَتْهُ النِّيَّةُ إِلَی تَصْدِيقِ الْقَوْلِ بِإِظْهَارِ الْفِعْلِ وَ إِذَا لَمْ يَعْتَقِدِ الْقَوْلَ لَمْ تَتَبَيَّنْ حَقِيقَتُهُ وَ قَدْ أَجَازَ اللّه‌‌ صِدْقَ النِّيَّةِ وَ إِنْ كَانَ الْفِعْلُ غَيْرَ مُوَافِقٍ لَهَا لِعِلَّةِ مَانِعٍ يَمْنَعُ إِظْهَارَ الْفِعْلِ فِي قَوْلِهِ ـ «إِلاَّ مَنْ أُكْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالاْءِيمانِ» وَ قَوْلِهِ «لا يُؤاخِذُكُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ فِی أَيْمانِكُمْ» فَدَلَّ الْقُرْآنُ وَ أَخْبَارُ الرَّسُولِ صلی‌‌الله‌‌عليه‌‌و‌‌آله أَنَّ الْقَلْبَ مَالِكٌ لِجَمِيعِ الْحَوَاسِّ يُصَحِّحُ أَفْعَالَهَا وَ لاَ يُبْطِلُ مَا يُصَحِّحُ الْقَلْبُ شَيْئا فَهَذَا شَرْحُ جَمِيعِ الْخَمْسَةِ الْأَمْثَالِ الَّتِي ذَكَرَهَا الصَّادِقُ عليه‌‌السلام أَنَّهَا تَجْمَعُ الْمَنْزِلَةَ بَيْنَ الْمَنْزِلَتَيْنِ وَهُمَا الْجَبْرُ وَ التَّفْوِيضُ فَإِذَا اجْتَمَعَ فِي الاْءِنْسَانِ كَمَالُ هَذِهِ الْخَمْسَةِ الْأَمْثَالِ وَجَبَ عَلَيْهِ الْعَمَلُ كَمَلاً لِمَا أَمَرَ اللّه‌‌ عَزَّ وَ جَلَّ بِهِ وَ رَسُولُهُ وَ إِذَا نَقَصَ الْعَبْدُ مِنْهَا خَلَّةً كَانَ الْعَمَلُ عَنْهَا مَطْرُوحا بِحَسَبِ ذَلِكَ... تحف العقول، ص 460 رساله امام هادی عليه‌‌السلام فی رد جبر و تفويض 

تجزيه و تحليل اجمالی روايت «منزلة بين المنزلتين»

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۴/۲۲-۱۹:۴۴:۲۲
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۵/۰۴/۲۲-۱۹:۵۰:۳۷
    • کد مطلب:18528
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1346

در اين حديث شريف امام علی بن محمد الهادی عليه‌‌السلام، يكی از جملات امام صادق عليه‌‌السلام را تفسير می‌‌كند، و آن جمله‌‌ای است كه در كوتاه‌‌ترين عبارت، مهم‌‌ترين زيربناهای معارف را در خود جای داده است:

نه جبر است و نه تفويض (واگذاری خلائق به خودشان) و لكن منزله‌‌ای ميان جبر و تفويض.

امام عليه‌‌السلام اين جمله را در مرحله نخست اين گونه تفسير می‌‌فرمايد:

و آن عبارت است از: 1ـ درستی آفرينش (صحت خلقت) 2ـ باز بودن راه 3ـ فرصت كافی 4ـ توشه زندگی مانند مَركب 5ـ انگيزه محرّكِ انجام دهنده كار (سبب مهيج فاعل بر كارش).

آنگاه در مرحله بعد، همين تفسير را تشريح می‌‌فرمايد.

در تشريح فقره نخست، يعنی «صحة الخلقة» امتياز انسان از حيوان و يا همان «انسانيّت انسان» را اين گونه بيان می‌‌نمايد:

كامل بودن آفرينش و حواس، و ثبات عقل و تشخيص، و رهايی زبان و گويايی آن در سخن گفتن برای انسان است.

امتيازات و نعمت‌‌های ياد شده در اين فقره عبارت است از:

ـ كمال خلق

ـ كمال حواس

ـ ثبات عقل و تميز

ـ زبان گويا

و سپس «كرامت انسانی» و «تفضيل الهی انسان»، بر اين امور تطبيق داده شده است:

و اين معنی گفته خداست: و به راستی ما فرزندان آدم را كرامت بخشيديم [و گرامی داشتيم]، و آنان را در خشكی و دريا [بر مَركب‌‌ها ]برنشانديم، و از چيزهای پاكيزه به ايشان روزی داديم، و آنها را بر بسياری از آفريده‌‌های خود برتری آشكار داديم.

در اين كرامت، تنها «كمال عقل» و «تمييز بيان»، نخستين سرمايه انسانی شمرده شده است و معيار برتری انسان بر بسياری از خلايق خداوند نيز همين دو امر است:

پس نخستين نعمت خدا بر انسان، درستی خرد [اوست]؛ و [نتيجه آن] برتری دادن او بر بسياری از خلقش، به سبب كمال عقل و بيان روشن می‌‌باشد.

و سپس به يكی از «آثار» اين سرمايه اشاره شده كه «تسخير خلايق» است:

آدمی زاده را به وسيله نطق كه در ديگر آفريده‌‌های محسوس وجود ندارد، برتری داده است. و به وسيله نطق است كه خدا بنی‌‌آدم را بر ديگر خلقش آن چنان مسلط ساخته كه آمر و ناهی آنان شده، و ديگران مسخّر اويند. چنانچه كه خدا فرموده: اين گونه [خداوند] آنها را برای شما رام كرد، تا خدا را به پاس آنكه شما را هدايت نموده به بزرگی ياد كنيد.

همين كرامتِ ويژه، يعنی عقل و بيان، پايه و اساس شرفيابی انسان به خطابِ امر و نهی الهی (يعنی داشتن تكليف) قرار داده شده است:

و به خاطر اين ويژگی‌‌ها و قابليت‌‌ها، انسان را به پيروی و طاعت خود فراخواند، و اين كه خداوند با آفرينش معتدل و گويايی كامل و شناخت، انسان را برتری داده است.

البته شرفيابی انسانی به تكليف، پس از «استطاعت» است كه سرمايه دوم انسانی است:

بعد از تمليك استطاعت [و امكان] بندگی كه از آنان خواسته و فرموده است: پس تا می‌‌توانيد از خدا پروا بداريد و بشنويد و فرمان ببريد.

با كنار هم قرار گرفتن دو سرمايه: 1ـ شناخت (ناشی از عقل) و 2ـ توانايی (ناشی از استطاعت)، «نيت» و اراده و اختيار متولد می‌‌شود:

و اما توضيح گفتار امام صادق عليه‌‌السلام در انگيزه محرك [سبب مهيج]؛ [انگيزه محرك] همان نيتی است كه انسان را به [انجام] تمامی كارهايش فرا می‌‌خواند و اندام آن [و آن چه كه نيت به وسيله آن صادر می‌‌شود] قلب و روح انسان است.

و هر كس كاری را انجام دهد كه اساس دينی هم داشته باشد، اما قلبش بر آن گره نخورده باشد، خدا هيچ عملی [اين چنينی] را از او نپذيرد جز با نيت صادقانه.

اينجاست كه نيتِ درست، كه حاصل خرد و توانايی است، به «تنها ثمر انسانيّت» تبديل می‌‌شود، هر چند نتواند به آن نيت جامه عمل بپوشاند:

و خداوند همان صدق نيت و عقيده قلبی را پذيرفته و گرچه برای مانعی نتواند با كردارش اظهار كند و در نتيجه، كارش موافق نيتش نباشد. اين مطلب را خداوند در قرآن [اين چنين ]بيان فرموده: مگر آن كس كه مجبور شده و[لی] قلبش به ايمان اطمينان دارد، و نيز فرموده: خدا شما را به سوگندهای بيهوده‌‌تان مؤاخذه نمی‌‌كند.

پس قرآن و اخبار پيامبر صلی‌‌الله‌‌عليه‌‌و‌‌آله دلالت دارند كه قلب، مالك همه حواس انسانی است و اعمالِ آنها را تصحيح می‌‌كند، و آن چه را دل درست كند چيزی باطل نمی‌‌كند.

البته اگر نيت صادقانه، در عمل اجرا شود، «درخت عمل صالح» هم به ثمر می‌‌نشيند:

زمانی كه شخص سخنی بگويد و اعتقاد در سخنش داشته باشد، نيت، به وسيله آشكار كردن كار [و عملی شدن نيت]، او را به تصديق سخن فرامی‌‌خواند [و حقيقت سخنش را آشكار می‌‌كند ]و اگر به سخنش اعتقاد نداشته باشد، حقيقت آن سخن آشكار نخواهد شد.

پنج بخش ياد شده در حديث، در يك نگاه اين چنين جمع‌‌بندی می‌‌شود: «عقل» و بيان، در كنار «استطاعت»، نيت و «اختيار» را می‌‌آفريند، و به وسيله اختيار «دستگاه تشريع» (امر و نهی الهی) گشوده می‌‌شود، و در دستگاه تشريع نيز «نيت صادقانه» خريدار دارد و بس.

پس اگر عقل نباشد، كرامت انسانی و تفضيل او بر ساير مخلوقات هرگز ميسر نمی‌‌شود.

اين جا به اين نتيجه مهم می‌‌رسيم كه: عقل، مبدأ و سرمايه‌‌كرامت انسانی است.[1]

 

[1]. البته و صد البته در تفسير «عقل» سخن‌‌ها بسيار است كه فعلاً به عنوان اصل موضوعی از آن می‌‌گذريم.

2ـ مسير كرامت از كجا می‌‌گذرد؟! (پرهيزگاری)

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۴/۲۶-۱۸:۵۲:۲۷
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۵/۰۴/۲۶-۱۹:۱۵:۳۶
    • کد مطلب:18558
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1329

هر چند خداوند به رحمت رحمانيه‌‌اش، همگان را به نعمت عقل مفتخر ساخته است، اما آشكارا می‌‌بينيم كه قرآن كوس رسوايی برخی از انسان‌‌ها را به صدا در آورده است كه با پيروی از هوس، ناموس انسانيتشان را بر باد داده‌‌اند، و هوس نيز جز دامن لكه‌‌دار چیزی برايشان باقی نگذاشته است. خداوند می‌‌فرمايد:

و در حقيقت، بسياری از جنّيان و آدميان را برای دوزخ آفريده‌‌ايم. [چرا كه] آنان دل‌‌هايی دارند كه با آن [حقايق را ]دريافت نمی‌‌كنند، و چشمانی دارند كه با آنها نمی‌‌بينند، و گوش‌‌هايی دارند كه با آنها نمی‌‌شنوند. آنان همانند چهارپايان بلكه گمراه‌‌ترند. [آری،] آنها همان غافل ماندگانند.[1]

در آيه‌‌ای ديگر می‌‌فرمايد:

يا گمان داری كه بيشترشان می‌‌شنوند يا می‌‌انديشند؟ آنان جز مانند ستوران نيستند، بلكه گمراه‌‌ترند.[2]

آلودگی به گناه، انسان را گمراه‌‌تر و پست‌‌تر از حيوان می‌‌كند. اما ورع و تقوا، در تارك كاخ عقلانيّت انسان جای می‌‌گيرد تا گوهر عفاف انسانيّت را متبلور كرده، راه آلودگی به كفر را مسدود كند، خداوند می‌‌فرمايد:

ای مردم، ما شما را از مرد و زنی آفريديم، و شما را گروه‌‌گروه و قبيله‌‌قبيله گردانيديم تا با يكديگر شناسايی متقابل حاصل كنيد. در حقيقت ارجمندترين شما نزد خدا پرهيزگارترين شماست. بی‌‌ترديد، خداوند دانای آگاه است.[3]

رسول خدا صلی‌‌الله‌‌عليه‌‌و‌‌آله می‌‌فرمايد:

همه شما فرزندان آدم، مانند هم هستيد [و بر يكديگر امتيازی نداريد] مگر كسی كه خداوند او را به [توفيق] تقوا گرامی داشته است به راستی كه گرامی‌‌ترين شما نزد خداوند با تقواترين شماست.[4]

پس «تقوا» تنها راه رسيدن به كرامت انسانی است و نه چيز ديگری. و روح تقوا، در عمل، ديدن خدا و رها كردن ديگران است؛ قرآن چنين می‌‌گويد:

بگو «خدا»؛ آن گاه بگذار تا در ژرفای [باطل] خود به بازی [سرگرم] شوند.[5]

اميرالمؤمنين عليه‌‌السلام نيز می‌‌فرمايد:

كسی كه نفْس خود را [در مقابل حق] خوار گرداند خداوند او را گرامی می‌‌دارد.[6]

بدين سان می‌‌توان نتيجه گرفت كه تنها راه كرامت الهی انسان، پای‌‌كوبيدن بر جاده تقواست.

 

[1]. «وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثيرا مِنَ الْجِنِّ وَ الاْءِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا يَسْمَعُونَ بِها أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ» اعراف: 179

[2]. «أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَكْثَرَهُمْ يَسْمَعُونَ أَوْ يَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلاَّ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبيلاً» فرقان: 44

[3]. «يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثی وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوبا وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِأَتْقاكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَليمٌ خَبيرٌ» حجرات: 13

[4]. وَ عَنْهُ عليه‌‌السلام قَالَ كُلُّكُمْ بَنُو آدَمَ طَفُّ الصَّاعِ إِلاَّ مَنْ أَكْرَمَهُ اللَّهُ بِالتَّقْوَی إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ... مستدرك الوسائل، ج 11، ص 267

[5]. «قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِی خَوْضِهِمْ يَلْعَبُونَ» انعام: 91

[6]. مَنْ أَهانَ نَفْسَهُ أَكْرَمَهُ اللّه‌‌. غرر الحكم، ص 585، ح 254 

3ـ تا كرامت انسانی چقدر راه است؟! (كوتاه‌‌ترين راه برای رسيدن به كرامت انسانی)

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۴/۲۶-۱۸:۵۷:۱۱
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۵/۰۴/۲۶-۱۹:۱۶:۴۸
    • کد مطلب:18559
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1383

اكنون ببينيم از اينجايی كه من و تو هستيم تا كرامت انسانی چقدر فاصله داريم؟

بی‌‌ترديد هر چه كمال است، در تقرب به خداوند رب العالمين نهفته است؛ پس بايد خود را به او نزديك نماييم.

و ما انسان را آفريده‌‌ايم و می‌‌دانيم كه نفس او چه وسوسه‌‌ای به او می‌‌كند، و ما از شاهرگ [او] به او نزديك‌‌تريم.[1]

طبق اين آيه، خداوند نزديك‌‌تر از ما به خودمان است، حالا بايد ببينيم فاصله ما با او چقدر است؛ امام عليه‌‌السلام خطاب به خداوند عرض می‌‌نمايد:

و می‌‌دانم بی‌‌گمان تو برای كسی كه تو را بخواند در جايگاه اجابت نشسته‌‌ای و برای كسی كه به فرياد از تو ياری می‌‌طلبد، مترصد ياری هستی؛ و بی‌‌گمان كسی كه تو را قصد نمايد فاصله‌‌اش كوتاه است و مناجات كسی كه به سوی تو كوچ كرده از گوش تو پوشيده نيست...[2]

امام عليه‌‌السلام در اين مناجات بيان می‌‌فرمايد فاصله كسی‌‌كه واقعاً قصد خدا كرده باشد و به سوی او كوچ كرده باشد، كوتاه است و مناجاتش از خداوند پوشيده نيست.

و كدام كوچ كننده‌‌ای است كه به سوی تو كوچ كرده و تو را نزديك نيافته؟! و كدام فرود آينده‌‌ای است كه بر تو فرود آمده باشد، و موانع رد كننده او را از نزد تو جدا كرده باشد؟! بلكه كدام كاونده‌‌ای است كه از فضل تو كاويده باشد، ولی فوران جود تو او را فرا نگرفته باشد؟! و كدام استخراج كننده‌‌ای است كه برای زيادی عطای تو دست به استخراج زده باشد، ولی بدون پر كردن دلوهای بزرگش از عطای تو، به سنگ رسيده و مأيوس شده باشد؟!...[3]

و كدام كوچ كننده‌‌ای است كه قصد تو كرده باشد و تو را نزديك نيافته باشد؟!...[4]

اين عبارات بيانگر نزديك بودن خداوند نسبت به كوچ كننده‌‌ای است كه واقعاً قصد او را كرده است:

پس فقط تويی خدای كريم من؛ آن كسی كه سائلی از مؤمنين را كه از تو گدايی كرده، رد نمی‌‌كنی و از هيچ كس از آنان كه قصد تو كرده باشند خود را نمی‌‌پوشانی....[5]

پس خداوند برای كسی كه او را اراده كرده باشد، حجابی ندارد:

و بی‌‌گمان می‌‌دانم تو برای اميدوارانت در جايگاه اجابت نشسته‌‌ای و برای كسانی كه سخت مصيبت ديده‌‌اند، آماده فريادرسی هستی، و می‌‌دانم در فرياد برآوردن به سوی تو و راضی شدن به قضای تو، [بهترين] بدل و جايگزين از باز داشتن بخيلان به دست می‌‌آيد، و گشايشی است [برتر] از آن چه در دست كسانی است كه دنيا را مخصوص خود ساخته‌‌اند، و می‌‌دانم كوچ كننده به سوی تو راهش كوتاه است و به راستی كه تو [هرگز] خود را از آفريدگانت نمی‌‌پوشانی مگر اين كه كارهای بد، حجاب آنان از تو گردد....[6]

در اين مناجات نيز می‌‌بينيم كه كوچ كننده به سوی خداوند مسافتی كوتاه در پيش دارد.

پس بدين نتيجه می‌‌رسيم: كسی از خداوند به ما نزديك‌‌تر نيست و راهی كوتاه‌‌تر از راه تقرب به خداوند نيست.

 

[1]. «وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْأِنْسَانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ»ق: 16

[2]. وَ أَعْلَمُ أَنَّكَ لِدَاعِيكَ بِمَوْضِعِ إِجَابَةٍ وَ لِلصَّارِخِ إِلَيْكَ بِمَرْصَدِ إِغَاثَةٍ وَ أَنَّ الْقَاصِدَ إِلَيْكَ قَرِيبُ الْمَسَافَةِ وَ مُنَاجَاةَ الرَّاحِلِ إِلَيْكَ غَيْرُ مَحْجُوبَةٍ عَنْ أَسْمَاعِكَ... بحارالأنوار، ج 88، ص 71، باب 3 ـ أدعية عيد الأضحی

[3]. اللَّهُمَّ إِنَّكَ نَدَبْتَ إِلَی فَضْلِكَ وَ أَمَرْتَ بِدُعَائِكَ وَ ضَمِنْتَ الاْءِجَابَةَ لِعِبَادِكَ وَ لَمْ تُخَيِّبْ مَنْ فَزَعَ
إِلَيْكَ بِرَغْبَةٍ وَ قَصَدَ إِلَيْكَ بِحَاجَةٍ وَ لَمْ تَرْجِعْ يَدٌ طَالِبَةٌ صِفْرا مِنْ عَطَائِكَ وَ لاَ خَائِبَةً مِنْ نِحَلِ هِبَاتِكَ وَ أَيُّ رَاحِلٍ رَحَلَ إِلَيْكَ فَلَمْ يَجِدْكَ قَرِيبا أَوْ أَيُّ وَافِدٍ وَفَدَ عَلَيْكَ فَاقْتَطَعَتْهُ عَوَائِقُ الرَّدِّ دُونَكَ بَلْ أَيُّ مُحْتَفِرٍ مِنْ فَضْلِكَ لَمْ يُمْهِهِ فَيْضُ جُودِكَ وَ أَيُّ مُسْتَنْبِطٍ لِمَزِيدِكَ أَكْدَی دُونَ اسْتِمَاحَةِ سِجَالِ عَطِيَّتِكَ... مهج الدعوات، ص 63

[4]. اللَّهُمَّ إِنَّكَ أَمَرْتَ بِدُعَائِكَ وَ ضَمِنْتَ الاْءِجَابَةَ لِعِبَادِكَ وَ لَنْ يَخِيبَ مَنْ فَزِعَ إِلَيْكَ بِرَغْبَتِهِ وَ قَصَدَ إِلَيْكَ بِحَاجَتِهِ وَ لَمْ تَرْجِعْ يَدٌ طَالِبَةٌ صُفْرا مِنْ عَطَائِكَ وَ لاَ خَالِيَةً مِنْ نِحَلِ هِبَاتِكَ وَ أَيُّ رَاحِلٍ أَمَّكَ فَلَمْ يَجِدْكَ قَرِيبا أَوْ وَافِدٍ وَفَدَ إِلَيْكَ فَاقْتَطَعَتْهُ عَوَائِقُ الرَّدِّ دُونَكَ بَلْ أَيُّ مُسْتَجِيرٍ بِفَضْلِكَ لَمْ يَنَلْ مِنْ فَيْضِ جُودِكَ وَ أَيُّ مُسْتَنْبِطٍ لِمَزِيدِكَ أَكْدَي دُونَ اسْتِمَاحَةِ عَطِيَّتِكَ... بحارالأنوار 87، 6، باب 5 ـ نوافل يوم الجمعة

[5]. فَأَنْتَ إِلَهِيَ الْكَرِيمُ الَّذِي لاَ تَرُدُّ سَائِلاً مِنَ الْمُؤْمِنِينَ سَأَلَكَ وَ لاَ تَحْتَجِبُ عَنْ أَحَدٍ مِنْهُمْ أَرَادَكَ لاَ وَ عِزَّتِكَ وَ جَلاَلِكَ لاَ تَخْتَزِلُ حَوَائِجَهُمْ دُونَكَ وَ لاَ يَقْضِيهَا أَحَدٌ غَيْرُكَ... ( بحارالأنوار 84، 236، باب 12 ـ كيفية صلاة الليل؛ مكارم‌‌الأخلاق: ص 294 دعاء فی جوف الليل و مفتاح الفلاح: 303؛ البلدالأمين، ص 35؛ دعائم‌‌الإسلام، ج 1، ص 213؛ المصباح للكفعمی، ص 49؛ مصباح المتهجد، ج 1، ص 133 ) 

[6]. إِلَهِي لاَ تُؤَدِّبْنِي بِعُقُوبَتِكَ وَ لاَ تَمْكُرْ بِي فِي حِيلَتِك... اللَّهُمَّ إِنِّي أَجِدُ سُبُلَ الْمَطَالِبِ إِلَيْكَ مُشْرَعَةً وَ مَنَاهِلَ الرَّجَاءِ إِلَيْكَ مُتْرَعَةً وَ الاِسْتِعَانَةَ بِفَضْلِكَ لِمَنْ أَمَّلَكَ مُبَاحَةً وَ أَبْوَابَ الدُّعَاءِ إِلَيْكَ لِلصَّارِخِينَ مَفْتُوحَةً وَ أَعْلَمُ أَنَّكَ لِلرَّاجِينَ [لِلرَّاجِي ]بِمَوْضِعِ إِجَابَةٍ وَ لِلْمَلْهُوفِينَ [لِلْمَلْهُوفِ] بِمَرْصَدِ إِغَاثَةٍ وَ أَنَّ فِي اللَّهْفِ إِلَی جُودِكَ وَ الرِّضَا بِقَضَائِكَ عِوَضا مِنْ مَنْعِ الْبَاخِلِينَ وَ مَنْدُوحَةً عَمَّا فِي أَيْدِي الْمُسْتَأْثِرِينَ وَ أَنَّ الرَّاحِلَ إِلَيْكَ قَرِيبُ الْمَسَافَةِ وَ أَنَّكَ لاَ تَحْتَجِبُ عَنْ خَلْقِكَ إِلاَّ [وَ لَكِنْ] أَنْ تَحْجُبَهُمُ الْأَعْمَالُ السَّيِّئَةُ دُونَكَ [الاْمَالُ دُونَكَ] وَ قَدْ قَصَدْتُ إِلَيْكَ بِطَلِبَتِي وَ تَوَجَّهْتُ إِلَيْكَ بِحَاجَتِي وَ جَعَلْتُ بِكَ اسْتِغَاثَتِي [اسْتِعَانَتِي] وَ بِدُعَائِكَ تَوَسُّلِي مِنْ غَيْرِ اسْتِحْقَاقٍ لاِسْتِمَاعِكَ مِنِّي وَ لاَ اسْتِيجَابٍ لِعَفْوِكَ عَنِّي بَلْ لِثِقَتِي بِكَرَمِكَ وَ سُكُونِي إِلَی صِدْقِ وَعْدِكَ وَ لَجَئِي إِلَی الاْءِيمَانِ بِتَوْحِيدِكَ وَ يَقِينِي [وَ ثِقَتِي] بِمَعْرِفَتِكَ مِنِّي أَنْ لاَ رَبَ لِي غَيْرُكَ وَ لاَ إِلَهَ لِي إِلاَّ أَنْتَ وَحْدَكَ لاَ شَرِيكَ لَك... الاقبال، ص 67

4ـ توشه برداريم! (اراده)

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۴/۲۶-۱۹:۱۴:۲۴
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۵/۰۴/۲۶-۱۹:۱۸:۴۰
    • کد مطلب:18560
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1770

پس از اين كه با سرمايه كرامت (يعنی خرِد) آشنا شديم و راه آن (يعنی تقوا) را شناختيم، و دانستيم راه به سوی خدا بسيار كوتاه‌‌تر از آن است كه ما تصور می‌‌كرديم، با دلی گرم از اميد، به سراغ زاد و توشه اين راه می‌‌رويم.

نخست بايد آمادگی برای رفتن به سوی خدا پيدا كنيم، ولی آمادگی برای رفتن چيست و چگونه به دست می‌‌آيد؟

از امام عليه‌‌السلام شنيدم كه درباره سخنِ خداوند كه فرموده است: «و اگر قصد بيرون آمدن [برای جنگ را] داشتند البته كه آمادگی پيدا می‌‌كردند» حضرت فرمود: مقصود از آمادگی نيت است؛ خداوند می‌‌فرمايد اگر نيت بيرون آمدن داشتند البته كه بيرون می‌‌آمدند.[1]

پس نيت، آمادگی برای حركت به سوی خداست.

خردمند هر كاری را با نيتی صادقانه و درست آغاز می‌‌كند و با كنار گذاشتن شوخی و هزل، از خود اراده‌‌ای پولادين نشان می‌‌دهد. به اين سفارش امام عليه‌‌السلام توجه كنيد:

اگر خردمند هستی، در زمان تصميم گرفتن، به سوی هر جايی كه اراده می‌‌كنی، تصميم درست و نيت صادقانه را مقدم بدار.[2]

برای رسيدن به نيت صادقانه، دست به دعا برمی‌‌داريم:

خداوندا، به راستی كه من از تو بصيرت نيكو و نفوذ [و عدم سستی] اراده می‌‌خواهم.[3]

چرا كه:

غلبه كردنِ [روحيه] شوخی و سستی [در انجام كارها]، [توانايی] تصميم جدی را از بين می‌‌برد.[4]

پای گذاشتن صادقانه در راه خدا، دستگاه دين را بر پا می‌‌كند؛ ولی‌‌ به فرموده امام كاظم عليه‌‌السلام «نيت صادقانه» جز با نخستين سرمايه كرامت يعنی «عقل» حاصل نمی‌‌گردد:

هم چنان كه جسد آدمی جز با نفْس زنده بر پای نيست، دين نيز جز با نيت صادقانه بر پا نمی‌‌گردد و نيت صادقانه نيز جز با خرد تحقق نمی‌‌يابد.[5]

هر چند پس از نيت صادقانه، خواه ناخواه پای عمل نيز به ميان می‌‌آيد، اما روح دين، همان نيت صادقانه است؛ از اين رو به فرموده امام صادق عليه‌‌السلام نيت از خود عمل هم برتر است:

و [نقش و اهميت] نيت، برتر از خودِ كار است و در واقع نيت همان كار اصلی است.[6]

اراده‌‌ای پولادين، اثر فوق‌‌العاده‌‌ای در ترقی و تعالی دارد امام عليه‌‌السلام اين چنين مناجات می‌‌كردند:

ای خدای من، به تحقيق دعايم را طولانی كردم و سخنم را با تو زياد كردم. تنگی سينه‌‌ام مرا بر همه اين كارها واداشته است، در حالی كه می‌‌دانم دعا كردن به اندازه نمك غذا، برای تو بس است، بلكه [تنها] اراده محكم تو را كفايت می‌‌كند [و اصل و اساس همان اراده محكم است] و همين كه بنده به نيت صادقانه و به زبان راست بگويد: «ای پروردگارم»، در اين هنگام تو نزد گمان بنده مؤمنت خواهی بود. اينك قلب من به اراده‌‌ای محكم با تو مناجات كرده است، پس از تو می‌‌خواهم كه بر محمد و آل محمد صلوات فرستی و....[7]

پس تنها زاد و توشه راه خداوند، همان اراده پولادين در انتخاب خدا و پشت كردن به هوی است؛ باز هم از مناجات معصومين عليهم‌‌السلامبياموزيم:

و البته می‌‌دانم كه بنده تو به سوی تو كوچ نمی‌‌كند مگر با زاد و توشه، و می‌‌دانم كه تو از آفريده‌‌هايت پوشيده نيستی مگر اين كه كارها[ی بد آنان]، آنان را از تو بپوشاند، و می‌‌دانم به راستی توشه كوچ كننده به سوی تو، اراده‌‌ای محكم است تا تو را برگزيند، و با چنين اراده‌‌ای به آن چه به سوی تو می‌‌رساند، رو آورد. خداوندا، به راستی كه قبلم با اراده‌‌ای محكم تو را صدا می‌‌زند....[8]

و اگر تيز بنگريم می‌‌يابيم همين اراده پولادين، برترين زاد و توشه اين راه است؛ در مناجاتی چنين می‌‌خوانيم:

و بی‌‌گمان تو پوشيده از آفريده‌‌هايت نيستی مگر اين كه كارها[ی بد آنان] حجاب آنان از تو گردد، و می‌‌دانم به راستی برترين توشه كوچ كننده به سوی تو، اراده‌‌ای محكم است؛ [اينك] قلب من واقعاً به اراده محكم با تو مناجات كرده است....[9]

و در مناجاتی ديگر:

و كسی كه قصد تو كرده باشد راهش نزديك است... و كوچ كرده به سوی تو مسيرش كوتاه است، و تو از آفريده‌‌هايت پوشيده نيستی‌‌مگر اين كه كارهای بد، حجاب آنان از تو گردد... خداوندا، به يقين می‌‌دانم كه برترين توشه كوچ كننده به سوی تو، اراده‌‌ای محكم و نيتی خالص است و [اينك ]واقعاً به اراده محكم و اخلاص درون و نيت صادقانه تو را خواندم....[10]

باز هم گوش جان می‌‌سپاريم به دو مناجات بلند از معصومين عليهم‌‌السلام:

خداوندا، به يقين من راه‌‌های درخواست‌‌ها را به سوی تو كاملاً باز، و آبشخورهای اميد را نزد تو پُر، و درهای دعا را برای كسی كه تو را بخواند باز، و ياری برای كسی كه به تو ياری جويد، دست يافتنی می‌‌يابم؛ و می‌‌دانم به راستی تو برای كسانی كه تو را می‌‌خوانند در جايگاه اجابت قرار داری و برای كسی كه فرياد ياری‌‌طلبی به سوی‌‌تو بلند كرده آماده نجات او هستی؛ و در فرياد برآوردن به سوی جود تو و ضمانت به وعده تو، [بهترين] بدل و جايگزين از باز داشتن بخيلان است و گشايشی است [برتر] از آن چه در دست كسانی است كه دنيا را مخصوص خود ساخته‌‌اند؛ و به راستی كه تو [هرگز] خود را از آفريدگانت نمی‌‌پوشانی مگر اين كه كارها[ی بد] حجاب آنان از تو گردد؛ و يقيناً می‌‌دانم كه برترين توشه كوچ كرده به سوی تو، اراده‌‌ای محكم است كه به آن اراده [فقط] تو را برگزيند؛ و [اينك] به راستی كه قلبم به اراده محكم با تو مناجات كرده است....[11]

و برای كسی كه قصد تو را كرده، راهی كوتاه داری و تو از آفريده‌‌هايت پوشيده نيستی مگر اين كه كاری بد، حجاب آنان از تو گردد؛ و يقيناً می‌‌دانم كه برترين توشه كوچ كننده به سوی تو، اراده‌‌ای محكم و نيتی خالص است و [اينك] يقيناً به اراده محكم خود و اخلاص درونم و نيت صادقانه‌‌ام تو را خواندم....[12]

با تأمل در تاريخ و نيز تجربه‌‌های شخصی می‌‌يابيم كه اراده، كيميای شگفت‌‌انگيزی است كه هر ناشدنی را شدنی می‌‌كند و اگر پای اراده حقيقی به ميان آيد، حتی اموری كه به حسب اسباب ظاهری راهی بدان وجود ندارد، به بركت توفيقات الهی و تفضلات رحمانی ممكن و محقق می‌‌شود. ان‌‌شاءاللّه‌‌ در فصل «تجربه‌‌های موفق» برخی از جريانات گويای اين واقعيت را ذكر می‌‌كنيم.

تا اينجا شناختيم كه زاد و توشه‌‌ای مهم‌‌تر از «اراده» و «تصميم پولادين» وجود ندارد. اما در مكتب وحی مسأله به اينجا پايان نمی‌‌يابد، بلكه در این راه، خود «قصد» اهمیت شگرفی در تقرب به سوی خدا دارد که اعمال اعضاء و جوارح به گرد آن نمی‌رسد.

از این رو در راه کرامت انسانی از کارایی فوق العاده خود قصد نسبت به عمل جمسی نباید غفلت ورزید. توجه كنيد:

به راستی كه خداوند در زمين ظرف‌‌هايی دارد [كه نور هدايت و شناخت را در آنها قرار می‌‌دهد] پس دوست داشتنی‌‌ترين آنها نزد خداوند، ظرف‌‌هايی است كه از كدورات پاك شده باشد و رقّت پيدا كرده باشد و محكم باشد و مقصود از اين ظرف‌‌ها همان قلب‌‌هاست.

اما قلب‌‌هايی كه رقت پيدا كرده باشد، مقصود [همان] نازك دلی [و ترحم] بر برادران است.

و اما قلب‌‌های سخت، مقصود اعتقاد [پولادين] مرد در راه حق است كه در راه خدا از سرزنش هيچ سرزنش كننده‌‌ای نهراسد.

و اما قلب‌‌های صاف، مقصود صاف شدن از گناهان است.

نزديك شدن به خداوند به وسيله قلب‌‌ها، انسان را بهتر به خدا می‌‌رساند، تا خسته كردن اعضا با طاعات خدا.[13]

 

[1]. سَمِعْتُهُ يَقُولُ فِی قَوْلِ اللَّهِ وَ لَوْ أَرادُوا الْخُرُوجَ لَأَعَدُّوا لَهُ عُدَّةً قَالَ يَعْنِی بِالْعُدَّةِ النِّيَّةَ يَقُولُ لَوْ
كَانَ لَهُمْ نِيَّةٌ لَخَرَجُوا بحارالأنوار، 21، ص 235، ح 17

[2]. إِنْ كُنْتَ عَاقِلاً فَقَدِّمِ الْعَزِيمَةَ الصَّحِيحَةَ وَ النِّيَّةَ الصَّادِقَةَ فِی حِينِ قَصْدِكَ إِلَی أَيِّ مَكَانٍ أَرَدْتَ  بحارالأنوار، ج 73، ص 301، ح 1

[3]. اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُكَ حُسْنَ بَصِيرَةٍ وَ نَفَاذَ عَزِيمَةٍ بحارالأنوار، ج 92، ص 415، ح 42

[4]. غَلَبَةُ الْهَزْلِ تُبْطِلُ عَزِيمَةَ الْجِدِّ غرر الحكم، ص 473، ح 3

[5]. وَ كَمَا لاَ يَقُومُ الْجَسَدُ إِلاَّ بِالنَّفْسِ الْحَيَّةِ فَكَذَلِكَ لاَ يَقُومُ الدِّينُ إِلاَّ بِالنِّيَّةِ الصَّادِقَةِ وَ لاَ تَثْبُتُ النِّيَّةُ الصَّادِقَةُ إِلاَّ بِالْعَقْل بحار الانوار، ج 1، ص 153

[6]. وَ النِّيَّةُ أَفْضَلُ مِنَ الْعَمَلِ أَلاَ وَ إِنَّ النِّيَّةَ هِيَ الْعَمَلُ. كافی، ج 2، ص 16، ح 4

[7]. إِلَهِی وَ قَدْ أَطَلْتُ دُعَائِی وَ أَكْثَرْتُ خِطَابِی وَ ضِيقُ صَدْرِی حَدَانِی‌‌عَلَی ذَلِكَ كُلِّهِ وَ حَمَلَنِیعَلَيْهِ عِلْما مِنِّی بِأَنَّهُ يُجْزِيكَ مِنْهُ قَدْرُ الْمِلْحِ فِی الْعَجِينِ بَلْ يَكْفِيكَ عَزْمُ إِرَادَةٍ وَ أَنْ يَقُولَ الْعَبْدُ بِنِيَّةٍ صَادِقَةٍ وَ لِسَانٍ صَادِقٍ يَا رَبِّ فَتَكُونُ عِنْدَ ظَنِّ عَبْدِكَ بِكَ وَ قَدْ نَاجَاكَ بِعَزْمِ الاْءِرَادَةِ قَلْبِی فَأَسْأَلُكَ أَنْ تُصَلِّيَ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و... بحار الانوار، ج 92، ص 278

[8]. وَ قَدْ عَلِمْتُ أَنَّ عَبْدَكَ لاَ يَرْحَلُ إِلَيْكَ إِلاَّ بِزَادٍ وَ أَنَّكَ لاَ تَحْجُبُ عَنْ خَلْقِكَ إِلاَّ أَنْ تَحْجُبَهُمُ
الْأَعْمَالُ دُونَكَ وَ قَدْ عَلِمْتُ أَنَّ زَادَ الرَّاحِلِ إِلَيْكَ عَزْمُ إِرَادَةٍ يَخْتَارُكَ بِهَا وَ يَصِيرُ بِهَا إِلَی مَا يُؤَدِّی إِلَيْكَ اللَّهُمَّ وَ قَدْ نَادَاكَ بِعَزْمِ الاْءِرَادَةِ قَلْبِی... بحارالأنوار، ج 82، ص 256، باب 33، ح 2

[9]. و أنك لا تحجب عن خلقك إلا أن تحجبهم الأعمال دونك و قد علمت أن أفضل زاد
الراحل إليك عزم إرادة و قد ناجاك بعزم الإرادة قلبی... البلدالأمين، ص 185؛ مصباح المتهجد، ج 2، ص 815؛ المصباح للكفعمی، ص 538

[10]. بِالاْءِسْنَادِ إِلَی هَارُونَ بْنِ مُوسَی التَّلَّعُكْبَرِيِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ الصَّيْرَفِيِّ عَنِ ابْنِ أَبِي نَجْرَانَ عَنْ يَاسِرٍ مَوْلَي الرَّبِيعِ قَالَ سَمِعْتُ الرَّبِيعَ يَقُولُ لَمَّا حَجَّ الْمَنْصُورُ...فَقُلْتُ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ أَسْأَلُكَ بِكُلِّ حَقٍّ بَيْنَكَ وَ بَيْنَ اللَّهِ جَلَّ وَ عَلاَ إِلاَّ عَرَّفْتَنِی مَا ابْتَهَلْتَ بِهِ إِلَی رَبِّكَ تَعَالَی وَ جَعَلْتَهُ حَاجِزا بَيْنَكَ وَ بَيْنَ حَذَرِكَ وَ خَوْفِكَ لَعَلَّ اللَّهَ يَجْبُرُ بِدَوَائِكَ كَسِيرا وَ يُغْنِی بِهِ فَقِيرا وَ اللَّهِ مَا أُغْنِی غَيْرَ نَفْسِی قَالَ الرَّبِيعُ فَرَفَعَ يَدَهُ وَ أَقْبَلَ عَلَی‌‌مَسْجِدِهِ كَارِها أَنْ يَتْلُوَ الدُّعَاءَ صَحْفا وَ لاَ يَحْضُرَ ذَلِكَ بِنِيَّةٍ فَقَالَ اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُكَ يَا مُدْرِكَ الْهَارِبِينَ... اللَّهُمَّ إِنَّ مَنَاهِلَ الرَّجَاءِ لِفَضْلِكَ مُتْرَعَةٌ وَ أَبْوَابَ الدُّعَاءِ لِمَنْ دَعَاكَ مُفَتَّحَةٌ وَ الاِسْتِغَاثَةَ لِمَنِ اسْتَغَاثَ بِكَ مُبَاحَةٌ وَ أَنْتَ لِدَاعِيكَ بِمَوْضِعِ الاْءِجَابَةِ وَ الصَّارِخَ إِلَيْكَ وَلِيُّ الاْءِغَاثَةِ وَ الْقَاصِدَ إِلَيْكَ قَرِيبُ الْمَسَافَةِ وَ إِنَّ مَوْعِدَكَ عِوَضٌ عَنْ مَنْعِ الْبَاخِلِينَ وَ مَنْدُوحَةٌ عَمَّا فِی أَيْدِی الْمُسْتَأْثِمِينَ وَ دَرَكٌ مِنْ حَبْلِ الْمَوَازِينِ [حِيَلِ الْمُوَازِرِينَ] وَ الرَّاحِلَ إِلَيْكَ يَا رَبِّ قَرِيبُ الْمَسَافَةِ مِنْكَ وَ أَنْتَ لاَ تَحْتَجِبُ عَنْ خَلْقِكَ إِلاَّ أَنْ تَحْجُبَهُمُ الْأَعْمَالُ السَّيِّئَةُ دُونَكَ وَ مَا أُبَرِّئُ نَفْسِی مِنْهَا وَ لاَ أَرْفَعُ قَدْرِی عَنْهَا إِنِّی لِنَفْسِی يَا سَيِّدِی لَظَلُومٌ وَ بِقَدْرِی لَجَهُولٌ إِلاَّ أَنْ تَرْحَمَنِی وَ تَعُودَ بِفَضْلِكَ عَلَيَّ وَ تَدْرَأَ عِقَابَكَ عَنِّي وَ تَرْحَمَنِي وَ تَلْحَظَنِی بِالْعَيْنِ الَّتِی أَنْقَذْتَنِی بِهَا مِنْ حَيْرَةِ الشَّكِّ وَ رَفَعْتَنِی مِنْ هُوَّةِ الضَّلاَلَةِ وَ أَنْعَشْتَنِی مِنْ مِيْتَةِ الْجَهَالَةِ وَ هَدَيْتَنِی بِهَا مِنَ الْأَنْجَاحِ [الْأَنْهَاجِ] الْحَائِرَةِ اللَّهُمَّ وَ قَدْ عَلِمْتُ أَنَّ أَفْضَلَ زَادِ الرَّاحِلِ إِلَيْكَ عَزْمُ إِرَادَةٍ وَ إِخْلاَصُ نِيَّةٍ وَ قَدْ دَعَوْتُكَ بِعَزْمِ إِرَادَتِی وَ إِخْلاَصِ طَوِيَّتِی وَ صَادِقِ نِيَّتِی... بحارالأنوار، ج 91، ص 272، باب 44، الأحراز المروية عن الصادق عليه‌‌السلام، ح 1؛ البلدالأمين، ص 385؛ مهج‌‌الدعوات، ص 177

[11]. وَ رَوَاهُ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ الطِّرَازِيُّ بِإِسْنَادِهِ إِلَی أَبِي عَلِيِّ بْنِ إِسْمَاعِيلَ بْنِ يَسَارٍ قَالَ لَمَّا حُمِلَ مُوسَی عليه‌‌السلام إِلَی بَغْدَادَ وَ كَانَ ذَلِكَ فِي رَجَبٍ سَنَةَ تِسْعٍ وَ سَبْعِينَ وَ مِائَةٍ دَعَا بِهَذَا الدُّعَاءِ وَ هُوَ مِنْ مَذْخُورِ أَدْعِيَةِ رَجَبٍ وَ كَانَ ذَلِكَ يَوْمَ السَّابِعِ وَ الْعِشْرِينَ مِنْهُ يَوْمَ الْمَبْعَثِ صَلَّی اللّه‌‌ عَلَی الْمَبْعُوثِ فِيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ وَ هُوَ هَذَا الدُّعَاءُ يَا مَنْ أَمَرَ بِالْعَفْوِ وَ التَّجَاوُز... اللَّهُمَّ إِنِّي أَجِدُ سُبُلَ الْمَطَالِبِ إِلَيْكَ مُشْرَعَةً وَ مَنَاهِلَ الرَّجَاءِ لَدَيْكَ مُتْرَعَةً وَ أَبْوَابَ الدُّعَاءِ لِمَنْ دَعَاكَ مُفَتَّحَةً وَ الاِسْتِعَانَةَ لِمَنِ اسْتَعَانَ بِكَ مُبَاحَةً وَ أَعْلَمُ أَنَّكَ لِدَاعِيكَ بِمَوضِعِ إِجَابَةٍ وَ لِلصَّارِخِ إِلَيْكَ بِمَرْصَدِ إِغَاثَةٍ وَ أَنَّ فِي اللَّهْفِ إِلَی جُودِكَ وَ الضَّمَانِ بِعِدَتِكَ عِوَضا مِنْ مَنْعِ الْبَاخِلِينَ وَ مَنْدُوحَةً عَمَّا فِي أَيْدِي الْمُسْتَأْثِرِينَ وَ أَنَّكَ لاَ تَحْجُبُ عَنْ خَلْقِكَ إِلاَّ أَنْ تَحْجُبَهُمُ [تحتجب ]الْأَعْمَالُ [الآمال] دُونَكَ وَ قَدْ عَلِمْتُ أَنَّ أَفْضَلَ زَادِ الرَّاحِلِ إِلَيْكَ عَزْمُ إِرَادَةٍ يَخْتَارُكَ بِهَا وَ قَدْ نَاجَاكَ بِعَزْمِ الاْءِرَادَةِ قَلْبِي... اقبال الاعمال، ج 2، ص 678 ط قديم

[12]. اللَّهُمَ إِنَ مَنَاهِلَ الرَّجَاءِ بِفَضْلِكَ مُتْرَعَةٌ وَ أَبْوَابَ الدُّعَاءِ لِمَنْ دَعَاكَ مُفَتَّحَةٌ وَ الاِسْتِعَانَةَ لِمَنِ اسْتَعَانَ بِكَ مُبَاحَةٌ وَ الاِسْتِغَاثَةَ لِمَنِ اسْتَغَاثَ بِكَ مَوْجُودَةٌ وَ أَنْتَ لِدَاعِيكَ بِمَوْضِعِ إِجَابَةٍ وَ لِلصَّارِخِ إِلَيْكَ وَلِيُّ الاْءِغَاثَةِ وَلِلْقَاصِدِ إِلَيْكَ قَرِيبُ الْمَسَافَةِ وَ أَنْتَ لاَ تَحْتَجِبُ عَنْ خَلْقِكَ إِلاَّ أَنْ تَحْجُبَهُمُ الْأَعْمَالُ السَّيِّئَةُ وَ قَدْ عَلِمْتُ أَنَّ أَفْضَلَ زَادِ الرَّاحِلِ إِلَيْكَ عَزْمُ إِرَادَةٍ وَ إِخْلاَصُ نِيَّةٍ وَ قَدْ دَعَوْتُكَ بِعَزْمِ إِرَادَتِي وَ إِخْلاَصِ طَوِيَّتِي وَ صَادِقِ نِيَّتِي... مفتاح الفلاح، ص 105

[13]. قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی‌‌الله‌‌عليه‌‌و‌‌آله إِنَّ لِلَّهِ آنِيَةً فِی الْأَرْضِ فَأَحَبُّهَا إِلَی اللَّهِ مَا صَفَا مِنْهَا وَ رَقَّ وَ صَلُبَ وَ هِيَ الْقُلُوبُ فَأَمَّا مَا رَقَّ مِنْهَا فَالرِّقَّةُ عَلَي الاْءِخْوَانِ وَ أَمَّا مَا صَلُبَ مِنْهَا فَقَوْلُ الرَّجُلِ فِی الْحَقِّ لاَ يَخَافُ فِی اللَّهِ لَوْمَةَ لاَئِمٍ وَ أَمَّا مَا صَفَا مَا صَفَتْ مِنَ الذُّنُوبِ الْقَصْدُ إِلَی اللَّهِ تَعَالَی بِالْقُلُوبِ أَبْلَغُ مِنْ إِتْعَابِ الْجَوَارِحِ بِالْأَعْمَالِ بحارالأنوار، ج 67، ص 60، باب 44

5ـ سدّ راه كرامت انسانی چيست؟ (هواپرستی)

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۴/۳۰-۱۶:۴۸:۲۷
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۵/۰۴/۳۰-۱۶:۴۳:۱۵
    • کد مطلب:18564
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1347

تاكنون بيان كرديم كه خداوند سرمايه كرامت انسانی، يعنی عقل را پيشاپيش به انسان‌‌ها مرحمت فرموده است؛ راه كرامت انسانی نيز بسيار كوتاه است و تنها توشه آن، اراده‌‌ای آهنين و صادقه است كه آن هم برگزيدن خدا از دل و جان است.

با اين همه، بيشتر ما در كوچ به سوی خدا می‌‌لنگيم؛ عيب كار در كجاست؟ چه چيزی سد راه و حجاب ما شده است؟

همچنین روشن شد كه هر حركت موفقی نيّت خالصانه و صادقانه می‌‌طلبد. نيّت صادقانه حاصل اراده جدی است. نقطه مقابل اراده جدی، همان بازيچه گرفتن و بيهودگی است. نتيجه بيهودگی هم چيزی جز غفلت نيست. حديث زیر به اين مطلب مهم اشاره می‌‌كند.

بنده در هر حركت و سكونی بناچار نيازمند نيت خالص است؛ زيرا اگر چنين نباشد [در حقيقت او] در غفلت است و خداوند غافلان را اين چنين وصف كرده است كه آنان جز به مانند چهارپايان نيستند.[1]

از اين رو این نتیجه مهم به دست می‌آید که در سير به سوی خدا، غفلت بزرگ‌‌ترين سد راه است.

با آمدن غفلت، جشن شيطان هم آغاز می‌‌شود، هر روز گناهی و از هر جا لغزشی، تا آنجا كه شاخ شيطان در تمامی زندگی نمايان و آشكار می‌‌گردد.

حديث زير بيان گر مطالب فوق العاده ناب است بويژه اين كه ما را با ريشه‌‌های غفلت آشنا می‌‌كند:

شيطان به وسوسه كردن بنده دست نمی‌‌يابد، مگر اين كه او از ياد خداوند روی برگرداند و امر خداوند را كوچك شمارد و به نهی او فرود آيد، و اطلاع داشتن خداوند بر راز و نهان بنده را از يادش ببرد.

چرا كه وسوسه امری بيرون از دل است كه [دو ركن دارد: يكی] به اشاره شيطان،خرد انسان چيزی را می‌‌شناسد [و به آن توجه پيدا می‌‌كند] و [دوم اين كه آن چيز] با طبيعت و غرايز انسان همسايگی‌‌داشته باشد [و موافق غرايز او باشد].

اما زمانی كه اين اشاره [شيطانی] در دل جای گرفت [و به دنبال غرايز راه افتاد] پس آن [از حد وسوسه خارج شده و به] غی[2] و گمراهی و كفر، [تبديل] می‌‌شود.

و خداوند عز و جل به لطف و مهربانی خود [يا به دعوتی لطيفانه] بندگانش را به سوی خود خوانده است و دشمنی شيطان را به آنان شناسانده است، و خداوند تعالی فرموده است: «به راستی كه شيطان برای شما دشمن آشكاری است» و فرموده است: «بی‌‌گمان شيطان دشمن شماست؛ پس شما هم او را دشمن بگيريد».

پس رابطه تو با شيطان بايد به مانند رابطه بيگانه با سگ چوپان باشد؛ چرا كه بيگانه از سگ چوپان به خود چوپان پناه می‌‌برد تا كسی را برای‌‌دور كردن سگ از او بفرستد؛ همچنين زمانی كه شيطان با وسوسه به سوی تو آمد، تا تو را از راه حق به گمراهی افكَنَد و ياد خدا را از تو بفراموشاند پس از او به پروردگارت و پروردگار او پناه ببر؛ چرا كه خداوند حق را عليه باطل تأييد می‌‌كند و مظلوم را ياری می‌‌دهد [خداوند به اين مطلب اشاره كرده است] به اين گفته‌‌اش كه فرمود: «به راستی كه شيطان بر كسانی كه ايمان آورده و بر پروردگارشان تكيه می‌‌كنند سلطنتی ندارد».

و هرگز كسی بر اين [مطلب يعنی نجات از شيطان] توانا نمی‌‌شود و بر [چگونگی] آمدن شيطان و راه‌‌ها و وسوسه او آگاه نمی‌‌شود، مگر به ديده‌‌بانی پيوسته و پايداری بر بساط خدمت خداوند و بزرگ داشتن او و ترس [از او يا ترس از آتش جهنم] و فراوانی ياد خداوند.

و اما كسی كه عمرش را به بيهودگی می‌‌گذراند پس چنين كسی ناچار صيد شيطان می‌‌گردد.

 عبرت گير به آن چه شيطان با خودش كرد كه تباه كردن و فريفته شدن و تكبر باشد، آن جا كه شيطان را كارش و عبادتش و بصيرتش و نظرش و جرأتش بر خدا، فريفت و دچار خودبينی كرد و حال آن كه دانشش و شناختش و استدلال به خردش، دوری از رحمت خدا را تا ابد برايش به ميراث گذاشت؛ پس نسبت به خيرخواهی و فراخواندن غير خودش چه گمان داری؟!

پس به ريسمان محكم الهی چنگ بزن كه آن ريسمان پناه بردن به سوی‌‌خدا و درك اضطرار [مطلق است كه خود اين اضطرار] به سبب درستی و واقعی بودنِ نياز به خداوند، در هر دمی تحقق می‌‌يابد.

و هرگز آراستن طاعت خدا بر تو به وسيله شيطان، تو را نفريبد؛ چرا كه او نود و نُه درِ نيكی را بر تو می‌‌گشايد [تا دچار عُجب شوی و از مكر خدا ايمن گردی و آمادگی فريب خوردن را پيدا كنی] برای اين كه در صدمين طاعت بر تو پيروز شود.

پس [پيوسته] به مخالفت با او و بازداشتن خود از راه او و ضديت با خواسته او، با شيطان مقابله نما.[3]

غفلت، مولِّد گناه، و گناه حجاب اعمال است و تنها راه خلاصی از آن، كمك گرفتن از خداوند برای رهايی از حيرت و شك است تا اينكه نجات از سقوط در دره جهالت و فتنه و ضلالت ميسر شود. باز هم در مناجاتی ديگر اين گونه می‌‌خوانيم:

ای پروردگار من، كوچ كننده به سوی تو،نزديك به توست؛ چرا كه تو از آفريدگانت پوشيده نيستی مگر اين كه كارهای بد، آنان را از تو بپوشاند....[4]

بدين سان همه شِكوه‌‌ها و گله‌‌های بندگان از خداوند، نابجا و بی‌‌مورد می‌‌شود، و هيچ عذری برای واماندن از قافله كرامت انسانی باقی نمی‌‌ماند؛ چرا كه:

معبودی جز تو نيست، منزّهی تو، به راستی كه من از ستمكاران بودم.[5]

بسياری از گله‌‌ها، ريشه در عدم معرفت دارد از اين رو آنان كه قرب خداوند را شناخته‌‌اند با لحن ديگری با او سخن گفته‌‌اند:

ای نزديكی كه [حتی] از فريفته شدگان به [مهلت‌‌های] او دور نيست، و ای بخشنده‌‌ای كه نسبت به هر كس كه پاداش او را اميد داشته باشد بخل نمی‌‌ورزد....[6]

 

ديوانه شدم با كه بگويم كه من از تو

هم دورم و هم از تو مرا فاصله‌‌ای نيست

نزديكتر از قلب منی با من مهجور

دوری ز من است و ز تو ما را گله‌‌ای نيست[7]

شاعری ديگری نيز سروده است:

گر بنده بود بنده كسی حاجب او نيست

بی‌‌پرده سراپرده آن شاه توان يافت

جز پرده عصيان نبود حايل ديدار

گر ابر گناهان رود آن ماه توان يافت

هر گه كه دل و ديده‌‌ات آماده شد او را

در يك قدم و مدت يك آه توان يافت

 

[1]. وَ لاَ بُدَّ لِلْعَبْدِ مِنْ خَالِصِ النِّيَّةِ فِی كُلِّ حَرَكَةٍ وَ سُكُونٍ لِأَنَّهُ إِذَا لَمْ يَكُنْ هَذَا الْمَعْنَی يَكُونُ غَافِلاً وَ الْغَافِلُونَ قَدْ وَصَفَهُمُ اللَّهُ تَعَالَی فَقَالَ إِنْ هُمْ إِلاَّ كَالْأَنْعامِ. بحار الانوار، ج 67، ص 210 ط بيروت

[2]. غی به معنی تباهی و فساد درون و تاريكی و فرو رفتن در باطل آمده است.

[3]. قَالَ الصَّادِقُ عليه‌‌السلام لاَ يَتَمَكَّنُ الشَّيْطَانُ بِالْوَسْوَسَةِ مِنَ الْعَبْدِ إِلاَّ وَ قَدْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ وَ اسْتَهَانَ بِأَمْرِهِ وَ سَكَنَ إِلَی نَهْيِهِ وَ نَسِيَ اطِّلاَعَهُ عَلَی سِرِّهِ فَالْوَسْوَسَةُ مَا يَكُونُ مِنْ خَارِجِ الْقَلْبِ بِإِشَارَةِ مَعْرِفَةِ الْعَقْلِ وَ مُجَاوَرَةِ الطَّبْعِ أَمَّا إِذَا تَمَكَّنَ فِی الْقَلْبِ فَذَلِكَ غَيٌّ وَ ضَلاَلَةٌ وَ كُفْرٌ وَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ دَعَا عِبَادَهُ بِلُطْفِ دَعْوَتِهِ وَ عَرَّفَهُمْ عَدَاوَةَ إِبْلِيسَ فَقَالَ تَعَالَی‌‌إِنَّ الشَّيْطانَ لَكُما عَدُوٌّ مُبِينٌ وَ قَالَ إِنَّ الشَّيْطانَ لَكُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا فَكُنْ مَعَهُ كَالْغَرِيبِ مَعَ كَلْبِ الرَّاعِی يَفْزَعُ إِلَی صَاحِبِهِ مَنْ صَرَفَهُ عَنْهُ كَذَلِكَ إِذَا أَتَاكَ الشَّيْطَانُ مُوَسْوِسا لِيُضِلَّكَ عَنْ سَبِيلِ الْحَقِّ وَ يُنْسِيَكَ ذِكْرَ اللَّهِ فَاسْتَعِذْ مِنْهُ بِرَبِّكَ وَ رَبِّهِ فَإِنَّهُ يُؤَيِّدُ الْحَقَّ عَلَی الْبَاطِلِ وَ يَنْصُرُ الْمَظْلُومَ بِقَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ إِنَّهُ لَيْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَی الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَلی‌‌رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ وَ لَنْ يُقْدَرَ عَلَی هَذَا وَ مَعْرِفَةِ إِتْيَانِهِ وَ مَذَاهِبِ وَسْوَسَتِهِ إِلاَّ بِدَوَامِ الْمُرَاقَبَةِ وَ الاِسْتِقَامَةِ عَلَی بِسَاطِ الْخِدْمَةِ وَ هَيْبَةِ الْمُطَّلَعِ وَ كَثْرَةِ الذِّكْرِ وَ أَمَّا الْمُهْمِلُ لِأَوْقَاتِهِ فَهُوَ صَيْدُ الشَّيْطَانِ لاَ مَحَالَةَ وَ اعْتَبِرْ بِمَا فَعَلَ بِنَفْسِهِ مِنَ الاْءِغْوَاءِ وَ الاِغْتِرَارِ وَ الاِسْتِكْبَارِ حَيْثُ غَرَّهُ وَ أَعْجَبَهُ عَمَلُهُ وَ عِبَادَتُهُ وَ بَصِيرَتُهُ وَ رَأْيُهُ وَ جُرْأَتُهُ عَلَيْهِ قَدْ أَوْرَثَهُ عِلْمُهُ وَ مَعْرِفَتُهُ وَ اسْتِدْلاَلُهُ بِعَقْلِهِ اللَّعْنَةَ إِلَی الْأَبَدِ فَمَا ظَنُّكَ بِنُصْحِهِ وَ دَعَوْتِهِ غَيْرَهُ فَاعْتَصِمْ بِحَبْلِ اللَّهِ الْأَوْثَقِ وَ هُوَ الاِلْتِجَاءُ إِلَی اللَّهِ وَ الاِضْطِرَارُ بِصِحَّةِ الاِفْتِقَارِ إِلَی اللَّهِ فِی كُلِّ نَفَسٍ وَ لاَ يَغُرَّنَّكَ تَزْيِينُهُ لِلطَّاعَةِ عَلَيْكَ فَإِنَّهُ يَفْتَحُ عَلَيْكَ تِسْعَةً وَ تِسْعِينَ بَابا مِنَ الْخَيْرِ لِيَظْفَرَ بِكَ عِنْدَ تَمَامِ الْمِائَةِ فَقَابِلْهُ بِالْخِلاَفِ وَ الصَّدِّ عَنْ سَبِيلِهِ وَ الْمُضَادَّةِ بِاسْتِهْوَائِهِ مستدرك‌‌الوسائل، ج 1، ص 178، باب 29، ح 295

[4]. مَجْمُوعُ الدَّعَوَاتِ، لِمُحَمَّدِ بْنِ هَارُونَ التَّلَّعُكْبَرِی دُعَاءٌ لِجَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الصَّادِقِ عليه‌‌السلام عِنْدَ
الصَّبَاحِ اللَّهُمَّ يَا مُدْرِكَ الْهَارِبِينَ... اللَّهُمَّ وَ إِنَّ مَنَاهِلَ الرَّجَاءِ لَكَ مُتْرَعَةٌ وَ أَبْوَابَ الدُّعَاءِ لِمَنْ دَعَاكَ مُفَتَّحَةٌ وَ الاِسْتِغَاثَةَ لِمَنِ اسْتَغَاثَ بِكَ مُبَاحَةٌ وَ أَنْتَ لِدَاعِيكَ بِمَوْضِعِ إِجَابَةٍ وَ لِلْقَاصِدِ إِلَيْكَ قَرِيبُ الْمَسَافَةِ وَ لِلصَّارِخِ إِلَيْكَ وَلِيُّ الاْءِغَاثَةِ اللَّهُمَّ وَ إِنَّ فِي مَوْعِدِكَ عِوَضا عَنْ مَنْعِ الْبَاخِلِينَ وَ مَنْدُوحَةً عَمَّا فِی أَيْدِی الْمُسْتَأْثِرِينَ وَ دَرَكا مِنْ حِيَلِ الْمُؤَارِبِينَ وَ الرَّاحِلَ نَحْوَكَ يَا رَبِّ قَرِيبٌ مِنْكَ لِأَنَّكَ لاَ تَحْتَجِبُ عَنْ خَلْقِكَ إِلاَّ أَنْ تَحْجُبَهُمُ الْأَعْمَالُ السَّيِّئَةُ دُونَكَ وَ إِنِّی لِنَفْسِی لَظَلُومٌ وَ بِعُذْرِی لَجَهُولٌ إِلاَّ أَنْ تَرْحَمَنِی وَ تَعُودَ بِحِلْمِكَ عَلَيَّ وَ تَدْرَأَ عِقَابَكَ وَ تَلْحَظَنِی بِالْعَيْنِ الَّتِی هَدَيْتَنِی بِهَا مِنْ حَيْرَةِ الشَّكِّ وَ رَفَعْتَنِی‌‌بِهَا مِنْ هُوَّةِ الْجَهْلِ وَ نَعَشْتَنِی بِهَا مِنْ فِتْنَةِ الضَّلاَلَةِ اللَّهُمَّ وَ قَدْ عَلِمْتُ أَنَّ أَفْضَلَ زَادِ الرَّاحِلِ إِلَيْكَ عَزْمُ إِرَادَةٍ وَ إِخْلاَصُ نِيَّةٍ وَ صَادِقُ طَوِيَّةٍ... بحارالأنوار، ج 83، ص 318

[5]. «لا إِلَهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحَانَكَ إِنِّی كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ» انبياء: 87

[6]. يَا قَرِيبا لاَ يَبْعُدُ عَنِ الْمُغْتَرِّ بِهِ وَ يَا جَوَادا لاَ يَبْخَلُ عَمَّنْ رَجَا ثَوَابَه. بحار الانوار، ج 91، ص 98 ط بيروت

[7]. هر چند اين اشعار حسان، خطاب به امام زمان عليه‌‌السلام سروده شده است، اما آنها وجه اللّه‌‌ هستند و در واقع مشكل شاعر در مورد خداوند هم جاری و ساری است.

6ـ كفران نكنيم! (ادب و ادبيات را درست كنيم)

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۴/۳۰-۱۶:۴۸:۲۸
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۵/۰۴/۳۰-۱۶:۴۸:۱۷
    • کد مطلب:18565
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1232

آنچه كه گفتيم نه تنها ريشه همه گِله‌‌گذاری‌‌ها از خدا را می‌‌خشكاند، بلكه كفران نعمت و ناسپاسی بيش از حد و اندازه ما را نيز برملا می‌‌كند.

متأسفانه در بيشتر راز و نيازهايی كه در قالب متون احساسی به ويژه شعر سروده و خوانده می‌‌شود، هميشه از ناز و عشوه معشوق شكوه می‌‌شود، و گوينده و شاعر به شكلی خويش را تشنه وصال و معشوق را عشوه‌‌گر مغرور و بی‌‌رحم می‌‌داند.

به سخنی ديگر در احساسات اهل دل ـ به معنی رايج آن ـ سوء استفاده محبوب از نياز عاشق موج می‌‌زند كه خالی از ظلم و ستم هم نيست.

اما فراموش نكنيم كه اهل راز و نياز حقيقی در ميدان محبت، ائمه هدی عليهم‌‌السلام هستند. اينان بر اثر معرفتی كه دارند، در همه كمالات از جمله در محبت و سوز و گداز از همگان پيشی گرفته‌‌اند؛ روش ياد شده، يعنی گله‌‌گذاری، نه تنها هيچ شاهد صدقی در رفتار ائمه عليهم‌‌السلام ندارد، بلكه درست نقطه مقابل مكتب آنها نيز قرار می‌‌گيرد.

اين روش علاوه بر تضاد با سيره اهل‌‌بيت عليهم‌‌السلام فاقد مبنای علمی و منابع وحيانی نيز هست.

مگر نشنيده‌‌ايم كه يك قدم از تو، ده قدم از خدا؟! مگر نگفته‌‌اند خداوند به بندگانش مشتاق‌‌تر از مادر به فرزند است؟! آيا «ارحم الراحمين» بودن خداوند با اين ادبيات سازگار است؟!

هر چند توضيح اين امر مجال ديگری می‌‌طلبد، ولی در اين جا به يك حديث بسنده می‌‌كنيم؛

ياد [واقعی و حقيقی خداوند] از اثرات [و كارهای] زبان و نتايج انديشه نيست؛ بلكه [حقيقتی است] كه نخست از ياد شده [و از خداوند آغاز می‌‌شود] و [در مرتبه] دوم از ياد كننده [كه به وسيله قلب ياد كننده تحقق می‌‌يابد و سپس به وسيله زبان بروز پيدا می‌‌كند].[1]

با اين حال اگرچه ياد كردِ خداوند از سوی خودش آغاز می‌‌شود اما باز هم، او بر همين آغازِ كريمانه، بنده را شاكر است؛

منزه است او [و عجب] ياد كننده‌‌ای است، از بس كه شكرگزار است! (با اين كه ياد كننده بايد به وسيله ياد شده شكر شود و نه اين كه شكرگزار ياد شونده باشد.)[2]

اين شعر خطاب به قطب عالم امكان عليه‌‌السلام سروده شده است، اما گويای همين حقيقت است؛

آفتابا بس كه پيدايی نمی‌‌دانم كجايی!

دور از مايی و با مايی نمی‌‌دانم كجايی!

هر طرف رو آورم، روی دل آرای تو بينم

جلوه‌‌گر از بس به هر جايی، نمی‌‌دانم كجايی!

گاه دل‌‌ها را به كوی خويش از هر سو كشانی

گاه خود پنهان به دل‌‌هايی نمی‌‌دانم كجايی!

در جهان جويم رُخت يا از جنان گيرم سراغت؟!

در دو عالم، عالم‌‌آرايی نمی‌‌دانم كجايی!

هر كجا می‌‌خوانمت بر گوش جان آيد جوابم

پيش من با من هم‌‌آوايی نمی‌‌دانم كجايی!

نكند بی‌‌ادبی‌‌هايی كه به عناوين گوناگون و اشكال مختلف، به ويژه در قالب شعر از ما سرمی‌‌زند، خود گناهی باشد كه حجاب ميان ما با محبوب گردد!

چقدر از شعرها و نثرهای ما، ياوه‌‌گوهايی است كه بايد از آن استغفار نماييم؟!

البته وقتی برخی از مداحان بی‌‌سواد و احياناً بی‌‌دين (با احترام ويژه به متدينين مخلص آنان)، الگوی جامعه می‌‌شوند، انتظاری غير از اين نمی‌‌توان داشت!

چه خوب است تقليد ديگران را كنار بگذاريم و با تعقل حقيقی، پای در راه محبت بگذاريم و آداب آن را هم از سالكان واقعی آن يعنی ائمه هدی عليهم‌‌السلام بياموزيم تا ناآگاهانه دچار حجاب‌‌های ناشناخته نگرديم.

 

[1]. الذِّكْرُ لَيْسَ مِنْ مَرَاسِمِ اللِّسَانِ وَ لاَ مِنْ مَنَاسِمِ الْفِكْرِ وَ لَكِنَّهُ أَوَّلٌ مِنَ الْمَذْكُورِ وَ ثَانٍ مِنَ الذَّاكِرِ  غررالحكم، ص 118، ج 2113 «مناسم» به معنای آموخته‌‌ها، آشكار شده‌‌ها، راه‌‌ها، نسيم‌‌ها و نجواها نيز آمده است كه بی‌‌مناسبت هم نيست.

[2]. وَ سُبْحَانَهُ مِنْ ذَاكِرٍ مَا أَشْكَرَهُ بحارالأنوار، ج 92، ص 367، باب 129

7ـ عبوديت، كيميای سعادت

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۴/۳۰-۱۷:۳:۱۶
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۵/۰۴/۳۰-۱۷:۳:۱۴
    • کد مطلب:18566
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1331

با توجه به مستندات وحيانی و آموزش روحانی ائمه هدی عليهم‌‌السلام كه حاصل آن هم بارور شدن خِرد و سيراب شدن روح انسانی از دانش واقعی است، دانستيم كه اگر با سرمايه خرد، و از راه تقوا، با توشه اراده‌‌ای پولادين، از سدِّ هواپرستی بگذريم، اصلاً حجابی‌‌ ميان عبد و محبوبش در كار نيست و نخواهد بود، تا چه رسد به اين كه راهی طولانی تا محبوب داشته باشیم.

بر اساس خرد و منابع وحيانی، تنها نسخه وصل به حقيقت همین است و بس. آيا برای اين نسخه الهی و عقلانی تعبيری بهتر، گوياتر و دقيق‌‌تر از واژه «عبوديت» پيدا می‌‌كنيم؟

نخستين سفارش امام صادق عليه‌‌السلام به «عنوان بصری»، جستجوی «حقيقت عبوديت» از نفْس خويش است:

علم به آموختن نيست.[1] همانا [علم] آن نوری است كه در قلب هر كس كه خدای تبارك و تعالی اراده هدايت او كند، می‌‌افتد. پس اگر علم می‌‌خواهی، نخست در نفس خودت حقيقت بندگی را بياب و علم را با به كارگيری آن جستجو نما و از خداوند، فهمْ طلب كن كه او به تو می‌‌فهماند.[2]

حقيقتِ عبوديت، امری است بسيار آسان و در عين حال فوق العاده دشوار؛ چرا كه اگر اراده عبوديت پيدا شود، تنها يك گام با حقيقت فاصله داريم و بس، و آن گامی است كه بر روی هوی و هوس گذاشته می‌‌شود. در غير اين صورت گردنه‌‌های صعب العبوری پيش روی ما خواهد بود كه هرگز تمام شدنی نيست.

از اين رو می‌‌توان گفت: رياضت حقيقی، تلاش در راه عبوديت به معنی واقعی آن است؛ تلاشی كه هيچ رياضتی، نه در دشواری و نه در آثار و نتايج، به گَرد آن نمی‌‌رسد.

احاديثی كه در ادامه می‌‌آيد گويای دشواری اين رياضت عقلی و شرعی، و در عين حال مطمئن و بی‌‌خطر است:

به راستی كه خداوند پيش از اين كه آسمان‌‌ها را بيافريند هفت فرشته آفريد؛ پس در هر آسمانی فرشته‌‌ای قرار داد در حالی كه آسمان‌‌ها را به عظمتش پوشانده بود؛ خداوند بر درِ هر آسمانی از آسمان‌‌ها فرشته‌‌ای را به دربانی گذاشت.

فرشتگانِ مسئول نوشتن اعمال، كارهای بنده را از صبح تا شام ثبت می‌‌كنند سپس پرونده اعمال (يا خود اعمال) را بالا می‌‌برند در حالی كه برای آن پرتوی مانند پرتو خورشيد است، تا اين كه به آسمان دنيا می‌‌رسد پس مسئول پرونده از خوبی و زيادی عمل تعريف می‌‌كند، ولی فرشته موكل به آسمان دنيا می‌‌گويد بايست و اين عمل را به صورت صاحبش بزن؛ چرا كه من فرشته موكل به [امر] رسيدگی به غيبت هستم پس كسی كه غيبت كند نمی‌‌گذارم عملش از من بگذرد و به غير من برسد. پروردگارم به اين كار فرمان داده است.

سپس مسئول پرونده فردا می‌‌آيد و با او عملی نيكو است. پس عمل را نشان می‌‌دهد و از خوبی و فراوانی آن تعريف می‌‌كند [و از آسمان دنيا می‌‌گذرد] تا اين كه به آسمان دوم می‌‌رسد. فرشته‌‌ای كه در آسمان دوم است می‌‌گويد متوقف شو و اين عمل را [بازگردان و] به صورت صاحبش بزن؛ او با اين عمل قصد رسيدن به مال و منال دنيا را داشته؛ زيرا من مسئول دنياپرستی هستم نمی‌‌گذارم كارش از من بگذرد و به غير من برسد.

فرمود سپس [در روزی ديگر] عمل بنده را با خوشحالی همراه با صدقه و نماز بالا می‌‌برد. فرشتگان مسئول از خوبی عمل شگفت زده می‌‌شوند و عمل تا آسمان سوم می‌‌رسد پس فرشته آسمان سوم می‌‌گويد بايست و اين عمل را به صورت و پشت صاحبش بزن، چرا كه من فرشته تكبر هستم؛ و ادامه می‌‌دهد كه اين بنده، اين كار را انجام داده ولی به وسيله آن بر مردم در مجالسشان كبر فروخته است. پروردگارم فرمان داده كه نگذارم كارش از من بگذرد و به سوی ديگری برود.

فرمود [روزی ديگر] مسئول پرونده، عمل بنده را بالا می‌‌برد در حالی‌‌كه از خوبی چون ستاره درخشان می‌‌درخشد و برايش در آسمان صدای تسبيح و روزه و حج است؛ پس بر فرشته آسمان چهارم می‌‌گذرد [موكل به آسمان چهارم] به او می‌‌گويد بايست و اين كار را به صورت و شكم صاحبش بزن. من فرشته عُجب هستم؛ به راستی كه او به خودپسندی دچار شده و [هر چند] او عمل را انجام داده اما در نفْسش عُجب داخل شده. پروردگارم به من فرمان داده است نگذارم عملش از من بگذرد و به غير من برسد و اين عمل را به صورت صاحبش بزن.

فرمود [روزی ديگر] مسئول پرونده، عمل بنده را بالا می‌‌برد در حالی‌‌كه از زيبايی مانند عروسی است كه به خانه شوهر می‌‌فرستند؛ پس عمل همراه با جهاد و نماز مستحب ميان دو نماز واجب، بر فرشته آسمان پنجم می‌‌گذرد در حالی كه برای عمل صدايی چون صدای شتر است و نوری چون نور خورشيد، پس فرشته به او می‌‌گويد بايست من فرشته حسد هستم. اين عمل را به صورت صاحبش بزن و بر گردنش بگذار زيرا او نسبت به كسانی كه دانش می‌‌آموختند و برای خدا به طاعت او مشغول بودند، حسادت می‌‌ورزيد و زمانی كه برای كسی برتری در عمل و عبادت می‌‌ديد به او حسادت می‌‌كرد و درباره او بدگويی می‌‌نمود، پس مسئول پرونده، عمل را بر گردن بنده می‌‌گذارد و عملش نيز او را لعنت می‌‌كند.

[روزی ديگر] مسئول پرونده، عمل بنده را بالا می‌‌برد و بر فرشته آسمان ششم می‌‌گذراند. فرشته می‌‌گويد بايست من مسئول رحمت هستم. اين كار را به صورت صاحبش بزن و چشمش را بپوشان؛ زيرا صاحبش به چيزی رحم نكرده است، هنگامی كه بنده‌‌ای از بندگان خدا به گناهی به زيان آخرتش يا ضرری در دنيا مبتلا شد، [اين شخص] او را به اين كار سرزنش می‌‌كرد. پروردگارم فرمان داده است نگذازم كارش از من بگذرد و به غير من برسد.

[روزی ديگر] مسئول پرونده عمل بنده را بالا می‌‌برد در حالی كه كارهايی همراه با فهم و تلاش و پرهيزگاری است و برايش صدايی‌‌مانند رعد، و نوری مانند نور برق است،و با او سه هزار فرشته هستند. پس بر فرشته آسمان هفتم می‌‌گذرند ولی فرشته می‌‌گويد بايست و اين كار را به صورت صاحبش بزن. من فرشته حجاب هستم هر كاری كه برای خدا نباشد، آن را باز می‌‌دارم؛ زيرا او نيت داشت اسمش نزد فرماندهان بالا رود و در مجالس از او ياد گردد و در شهرها شهرتش بپيچد. پروردگارم فرمان داده است تا وقتی كه عملش خالص نباشد نگذارم كارش از من بگذرد و به غير من برسد.

[روزی ديگر] مسئول پرونده عمل بنده را با خوشحالی بالا می‌‌برد كه همراه با خوش رفتاری و خوش كرداری و ياد فراوان خداست. تمامی فرشتگان آسمان‌‌های هفتگانه عمل را همراهی می‌‌كنند. پس، از همه حجاب‌‌ها می‌‌گذرند تا اين كه در مقابل خداوند می‌‌ايستند و به عمل نيكو و دعا برايش شهادت می‌‌دهند؛ در اين هنگام خداوند می‌‌فرمايد شما حافظين كار بنده من هستيد و من [خود نيز] مراقب آن كاری هستم كه نفسش بر آن است. او به اين كار، مرا اراده نكرده است لعنت من بر او باد....[3]

در حديث ديگری می‌‌بينيم:

عمل كنندگان هلاك شدند به جز عبادت كنندگان، و عبادت كنندگان هلاك شدند به جز دانايان، و دانايان هلاك شدند به جز راستگويان، و راستگويان هلاك شدند به جز مخلصين، و مخلصين هلاك شدند به جز متقين، و متقين هلاك شدند به جز يقين‌‌داران، و به راستی كه يقين‌‌داران بر خطر بزرگی هستند [يا موقعيت بلندی دارند]. خداوند به پيامبرش صلی‌‌الله‌‌عليه‌‌و‌‌آله فرموده: پروردگارت را تا زمانی كه مرگ فرا می‌‌رسد عبادت نما.

و پايين‌‌ترين درجه اخلاص اين است كه بنده، تمام توانش را در راه خدا صرف كند و برای عملش نزد خدا ارزشی قرار ندهد، تا [دچار اين توهم شود كه] پاداش عملش را بر پروردگارش واجب بداند؛ زيرا می‌‌داند كه اگر خدا حق عبوديت را از او مطالبه كند،او از انجام آن ناتوان است، و نيز پايين‌‌ترين مقام اخلاص در دنيا سلامت از تمامی گناهان بوده، و در آخرت نجات از آتش و رستگاری به بهشت است.[4]

اين گفتار را با يك اشاره كوتاه به پايان می‌‌بريم:

اگر رياضت‌‌های كاملاً شيطانی راـ كه چيزی جز عبوديت و سرسپردگی به شيطان نيست ـ كنار بگذاريم، تمامی رياضت‌‌ها در يك نقطه اشتراك دارند و آن مخالفت محدود با هوای نفس است.

اما رياضت الهی و شرعی يك امتياز ويژه دارد كه در هيچ رياضتی پيدا نمی‌‌شود و آن حقيقت عبوديت است كه مخالفت مطلق با هوای نفس است.

اينجاست كه يك راز بزرگ كشف می‌‌شود: تنها اكسير گمشده جوانمردان راه حق، «حقيقت عبوديت» است!!!

خداوند در قرآن می‌‌فرمايد:

جنّ و انس را نيافريدم جز برای آنكه مرا بپرستند.[5]

در حديثی اين چنين آمده است:

ابابصير از امام صادق عليه‌‌السلام در مورد فرموده خدای عز و جل پرسيد كه فرمود: «جنّ و انس را نيافريدم جز برای آنكه مرا بپرستند.» فرمود: آنان را آفريد تا به عبادت فرمانشان دهد.[6]

عبادت خدا، هميشگی، همه جايی و برای همه آفريده‌‌هاست و هيچ استثنايی ندارد. شخصی به نام جميل می‌‌گويد:

از امام صادق عليه‌‌السلام در معنی فرموده خدای عز و جل پرسيدم كه: «جنّ و انس را نيافريدم جز برای آنكه مرا بپرستند.» [آن حضرت] فرمود: آنان را برای‌‌عبادت آفريد. گفتم: [اين مطلب] مخصوص [عده‌‌ای] است يا عمومی است؟ فرمود: نه [مخصوص كسی نيست] بلكه همگان را شامل می‌‌شود.[7]

امام صادق عليه‌‌السلام روزی از يكی شاگردانش پرسيد: از من چه آموختی؟ پاسخ داد هشت مسئله. اينجا به مناسبت مسئله عبوديت، هفتمين مسئله را متذكر می‌‌شويم:

گفت: تلاش و زحمت مردم را در جستجوی رزق و روزی ديدم و [از سويی] شنيدم گفته خدای تعالی را كه فرمود: «جنّ و انس را نيافريدم جز برای آنكه مرا بپرستند.» «از آنان هيچ روزی‌‌ای نمی‌‌خواهم، و نمی‌‌خواهم كه مرا خوراك دهند.» «خداست كه خود روزی‌‌بخشِ نيرومندِ استوار است» پس دانستم كه وعده او حق، و گفتار خدای تعالی راست است، پس به وعده او آرام شدم و به گفته او راضی‌‌گرديدم و به آن چه كه بر من واجب كرده مشغول شدم و از اشتغال برای به دست آوردن آن چه برايم نزد خودش وعده داده روی برگرداندم. امام صادق عليه‌‌السلام فرمود: به خدا سوگند نيكو كردی...[8]

البته بايد توجه داشت كه كلمه «عبادت» هم‌‌خانواده با كلمه «عبد» و به معنی نوكر، فرمانبردار و گوش به فرمان است؛ بنا بر اين «عبادت» گستره وسيعی‌‌دارد كه با ذهنيت عموم مردم سازگار نیست و انحصار آن به برخی از اعمال، نه تنها هيچ مستندی ندارد بلكه بر خلاف مسلماتِ منابع وحی است.

سخن پايانی اين كه «كرامت انسانی انسان» در عمل، تنها و تنها «حقيقت عبوديت» است البته آن هم با دامنه بزرگ آن؛ اما بايد دو نكته را هم در نظر داشت:

ـ اولاً نيل به حقيقت عبوديت، راهی جز شناخت و معرفتِ عبوديت ندارد. پس دعا می‌‌كنيم: [خداوندا] شناخت ما را در تمامی حالات و كارهايمان نيكو فرما![9]

ـ ثانياً حاصل عبوديت، نيل به معارف ژرف و محيرالعقولی است كه جز با طی حقيقت عبوديت، قابل چشيدن نيست و توصيف آن هم پيش از چشيدن، جز از معصوم عليه‌‌السلامپذيرفتنی نيست.

در يك كلام، راه رسيدن به كرامت انسانی عبوديت است، و عبوديت، هم متوقف بر معرفت است، و هم حاصل آن معرفت است.[10]

 

[1]. در برخی از نسخ چنين است «علم به زياد آموختن نيست» در هر صورت مقصود اين است كه تعلم نقش مستقل و محوری و ذاتی در كسب علم ندارد؛ بلكه مبدأ علم و معرفت، خداست. البته او ما را مكلف به تعلم نموده است.

 همانند نقش تكسّب در روزی انسان؛ هر چند روزی دهنده حقيقی‌‌خداست، اما او ما را مكلف به تحصيل ظاهری برای تحصيل روزی كرده است.

 بر اين اساس خودِ تعلّم، به عنوان يك تكليف از سوی خداوند، يكی از مصاديق عبوديت است.

[2]. فَقَالَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ لَيْسَ الْعِلْمُ بِالتَّعَلُّمِ إِنَّمَا هُوَ نُورٌ يَقَعُ فِی قَلْبِ مَنْ يُرِيدُ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَی
أَنْ يَهْدِيَهُ فَإِنْ أَرَدْتَ الْعِلْمَ فَاطْلُبْ أَوَّلاً فِی‌‌نَفْسِكَ حَقِيقَةَ الْعُبُودِيَّةِ وَ اطْلُبِ الْعِلْمَ بِاسْتِعْمَالِهِ وَ اسْتَفْهِمِ اللَّهَ يُفْهِمْك بحارالأنوار، ج 1، ص 224، باب 7 در ادامه نوشتار تمام حديث «عنوان بصری» را خواهيم خواند.

[3]. عَنْ مُعَاذِ بْنِ جَبَلٍ قَالَ: قُلْتُ حَدِّثْنِي بِحَدِيثٍ سَمِعْتَهُ مِنْ رَسُولِ اللّه‌‌ صلی‌‌الله‌‌عليه‌‌و‌‌آله حَفِظْتَهُ وَ ذَكَرْتَهُ فِي كُلِ يَوْمٍ مِنْ دِقَّةِ مَا حَدَّثَكَ بِهِ قَالَ نَعَمْ وَ بَكَی مُعَاذٌ فَقُلْتُ اسْكُتْ فَسَكَتَ ثُمَّ نَادَی بِأَبِي وَ أُمِّي حَدَّثَنِي وَ أَنَا رَدِيفُهُ قَالَ فَبَيْنَا نَسِيرُ إِذْ يَرْفَعُ بَصَرَهُ إِلَی السَّمَاءِ فَقَالَ الْحَمْدُ للّه‌‌ الَّذِي يَقْضِي فِي خَلْقِهِ مَا أَحَبَّ قَالَ يَا مُعَاذُ قُلْتُ لَبَّيْكَ يَا رَسُولَ اللّه‌‌ إِمَامَ الْخَيْرِ وَ نَبِيَّ الرَّحْمَةِ فَقَالَ أُحَدِّثُكَ مَا حَدَّثَ نَبِيٌّ أُمَّتَهُ إِنْ حَفِظْتَهُ نَفَعَكَ عَيْشُكَ وَ إِنْ سَمِعْتَهُ وَ لَمْ تَحْفَظْهُ انْقَطَعَتْ حُجَّتُكَ عِنْدَ اللّه‌‌ ثُمَّ قَالَ: إِنَّ اللّه‌‌ خَلَقَ سَبْعَةَ أَمْلاَكٍ قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَ السَّمَاوَاتِ فَجَعَلَ فِي كُلِّ سَمَاءٍ مَلَكا قَدْ جَلَّلَهَا بِعَظَمَتِهِ وَ جَعَلَ عَلَی كُلِّ بَابٍ مِنْهَا مَلَكا بَوَّابا فَتَكْتُبُ الْحَفَظَةُ عَمَلَ الْعَبْدِ مِنْ حِينِ يُصْبِحُ إِلَی حِينِ يُمْسِي ثُمَّ يَرْتَفِعُ الْحَفَظَةُ بِعَمَلِهِ لَهُ نُورٌ كَنُورِ الشَّمْسِ حَتَّی إِذَا بَلَغَ سَمَاءَ الدُّنْيَا فَيُزَكِّيهِ وَ يُكْثِرُهُ فَيَقُولُ لَهُ قِفْ فَاضْرِبْ بِهَذَا الْعَمَلِ وَجْهَ صَاحِبِهِ أَنَا مَلَكُ الْغِيبَةِ فَمَنِ اغْتَابَ لاَ أَدَعُ عَمَلَهُ يُجَاوِزُنِي إِلَی غَيْرِي أَمَرَنِي بِذَلِكَ رَبِّي قَالَ ثُمَّ يَجِيءُ مِنَ الْغَدِ وَ مَعَهُ عَمَلٌ صَالِحٌ فَيَمُرُّ بِهِ وَ يُزَكِّيهِ وَ يُكْثِرُهُ حَتَّی يَبْلُغَ السَّمَاءَ الثَّانِيَةَ فَيَقُولُ الْمَلَكُ الَّذِي فِي السَّمَاءِ الثَّانِيَةِ قِفْ فَاضْرِبْ بِهَذَا الْعَمَلِ وَجْهَ صَاحِبِهِ إِنَّمَا أَرَادَ بِهَذَا الْعَمَلِ عَرَضَ الدُّنْيَا أَنَا صَاحِبُ الدُّنْيَا لاَ أَدَعُ عَمَلَهُ يَتَجَاوَزُنِي إِلَی غَيْرِي قَالَ ثُمَّ يَصْعَدُ بِعَمَلِ الْعَبْدِ مُبْتَهِجا بِصَدَقَةٍ وَ صَلاَةٍ فَتَعْجَبُ الْحَفَظَةُ وَ يُجَاوِزُهُ إِلَی السَّمَاءِ الثَّالِثَةِ فَيَقُولُ الْمَلَكُ قِفْ فَاضْرِبْ بِهَذَا الْعَمَلِ وَجْهَ صَاحِبِهِ وَ ظَهْرَهُ أَنَا مَلَكُ صَاحِبِ الْكِبْرِ فَيَقُولُ إِنَّهُ عَمِلَ وَ تَكَبَّرَ فِيهِ عَلَی النَّاسِ فِي مَجَالِسِهِمْ أَمَرَنِي رَبِّي أَنْ لاَ أَدَعَ عَمَلَهُ يَتَجَاوَزُنِي إِلَی غَيْرِي قَالَ وَ تَصْعَدُ الْحَفَظَةُ بِعَمَلِ الْعَبْدِ يَزْهَرُ كَالْكَوْكَبِ الدُّرِّيِّ فِي السَّمَاءِ لَهُ دَوِيٌّ بِالتَّسْبِيحِ وَ الصَّوْمِ وَ الْحَجِّ فَيَمُرُّ بِهِ إِلَی مَلَكِ السَّمَاءِ الرَّابِعَةِ فَيَقُولُ لَهُ قِفْ فَاضْرِبْ بِهَذَا الْعَمَلِ وَجْهَ صَاحِبِهِ وَ بَطْنَهُ أَنَا مَلَكُ الْعُجْبِ فَإِنَّهُ كَانَ يُعْجَبُ بِنَفْسِهِ وَ إِنَّهُ عَمِلَ وَ أَدْخَلَ نَفْسَهُ الْعُجْبَ أَمَرَنِي رَبِّي لاَ أَدَعُ عَمَلَهُ يَتَجَاوَزُنِي إِلَی غَيْرِي وَ أَضْرِبُ بِهِ وَجْهَ صَاحِبِهِ قَالَ وَ تَصْعَدُ الْحَفَظَةُ بِعَمَلِ الْعَبْدِ كَالْعَرُوسِ الْمَزْفُوفَةِ إِلَی أَهْلِهَا فَيَمُرُّ بِهِ إِلَی مَلَكِ السَّمَاءِ الْخَامِسَةِ بِالْجِهَادِ وَ الصَّلاَةِ مَا بَيْنَ الصَّلاَتَيْنِ وَ لِذَلِكَ رَنِينٌ كَرَنِينِ الاْءِبِلِ عَلَيْهِ ضَوْءٌ كَضَوْءِ الشَّمْسِ فَيَقُولُ الْمَلَكُ قِفْ أَنَا مَلَكُ الْحَسَدِ فَاضْرِبْ بِهَذَا الْعَمَلِ وَجْهَ صَاحِبِهِ وَ تَحَمَّلْهُ عَلَی عَاتِقِهِ إِنَّهُ كَانَ يَحْسُدُ مَنْ يَتَعَلَّمُ وَ يَعْمَلُ للّه‌‌ بِطَاعَتِهِ فَإِذَا رَأَی لِأَحَدٍ فَضْلاً فِي الْعَمَلِ وَ الْعِبَادَةِ حَسَدَهُ وَ وَقَعَ فِيهِ فَيَحْمِلُهُ عَلَی عَاتِقِهِ وَ يَلْعَنُهُ عَمَلُهُ قَالَ وَ تَصْعَدُ الْحَفَظَةُ فَيَمُرُّ بِهِمْ إِلَی مَلَكِ السَّمَاءِ السَّادِسَةِ فَيَقُولُ الْمَلَكُ قِفْ أَنَا صَاحِبُ الرَّحْمَةِ اضْرِبْ بِهَذَا الْعَمَلِ وَجْهَ صَاحِبِهِ وَ اطْمِسْ عَيْنَيْهِ لِأَنَّ صَاحِبَهُ لَمْ يَرْحَمْ شَيْئا إِذَا أَصَابَ عَبْدا مِنْ عِبَادِ اللّه‌‌ ذنبا [ذَنْبٌ ]لِلاْخِرَةِ أَوْ ضرا [ضَرٌّ] فِي الدُّنْيَا يُشْمَتُ بِهِ أَمَرَنِي رَبِّي أَنْ لاَ أَدَعَ عَمَلَهُ يُجَاوِزُنِي إِلَی غَيْرِي وَ قَالَ وَ تَصْعَدُ الْحَفَظَةُ بِعَمَلِ الْعَبْدِ أَعْمَالاً بِفِقْهٍ وَ اجْتِهَادٍ وَ وَرَعٍ لَهُ صَوْتٌ كَالرَّعْدِ وَ ضَوْءٌ كَضَوْءِ الْبَرْقِ وَ مَعَهُ ثَلاَثَةُ آلاَفِ مَلَكٍ فَيَمُرُّ بِهِمْ إِلَی مَلَكِ السَّمَاءِ السَّابِعَةِ فَيَقُولُ الْمَلَكُ قِفْ وَ اضْرِبْ بِهَذَا الْعَمَلِ وَجْهَ صَاحِبِهِ أَنَا مَلَكُ الْحِجَابِ أَحْجُبُ كُلَّ عَمَلٍ لَيْسَ للّه‌‌ إِنَّهُ أَرَادَ رِفْعَةً عِنْدَ الْقُوَّادِ وَ ذِكْرا فِي الْمَجَالِسِ وَ صَوْتا فِي الْمَدَائِنِ أَمَرَنِي رَبِّي أَنْ لاَ أَدَعَ عَمَلَهُ يُجَاوِزُنِي إِلَی غَيْرِي مَا لَمْ يَكُنْ خَالِصا قَالَ وَ تَصْعَدُ الْحَفَظَةُ بِعَمَلِ الْعَبْدِ مُبْتَهِجا بِهِ مِنْ خُلُقٍ حَسَنٍ وَ صَمْتٍ وَ ذِكْرٍ كَثِيرٍ تُشَيِّعُهُ مَلاَئِكَةُ السَّمَاوَاتِ السَّبْعَةُ بِجَمَاعَتِهِمْ فَيَطَئُونَ الْحُجُبَ كُلَّهَا حَتَّی يَقُومُوا بَيْنَ يَدَيْهِ فَيَشْهَدُوا لَهُ بِعَمَلٍ صَالِحٍ وَ دُعَاءٍ فَيَقُولُ اللّه‌‌ أَنْتُمْ حَفَظَةُ عَمَلِ عَبْدِي وَ أَنَا رَقِيبٌ عَلَی مَا نَفْسُهُ عَلَيْهِ لَمْ يُرِدْنِي بِهَذَا الْعَمَلِ عَلَيْهِ لَعْنَتِي فَيَقُولُ الْمَلاَئِكَة... بحارالأنوار، ج 67، ص 246

[4]. هَلَكَ الْعَامِلُونَ إِلاَّ الْعَابِدُونَ وَ هَلَكَ الْعَابِدُونَ إِلاَّ الْعَالِمُونَ وَ هَلَكَ الْعَالِمُونَ إِلاَّ الصَّادِقُونَ وَ هَلَكَ الصَّادِقُونَ إِلاَّ الْمُخْلِصُونَ وَ هَلَكَ الْمُخْلِصُونَ إِلاَّ الْمُتَّقُونَ وَ هَلَكَ الْمُتَّقُونَ إِلاَّ الْمُوقِنُونَ وَ إِنَّ الْمُوقِنِينَ لَعَلَی خَطَرٍ عَظِيمٍ قَالَ اللَّهُ لِنَبِيِّهِ صلی‌‌الله‌‌عليه‌‌و‌‌آله وَ اعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّی يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ وَ أَدْنَی حَدِّ الاْءِخْلاَصِ بَذْلُ الْعَبْدِ طَاقَتَهُ ثُمَّ لاَ يَجْعَلُ لِعَمَلِهِ عِنْدَ اللَّهِ قَدْرا فَيُوجِبَ بِهِ عَلَی رَبِّهِ مُكَافَاةً بِعَمَلِهِ لِعِلْمِهِ أَنَّهُ لَوْ طَالَبَهُ بِوَفَاءِ حَقِّ الْعُبُودِيَّةِ لَعَجَزَ وَ أَدْنَی مَقَامِ الْمُخْلِصِ فِی الدُّنْيَا السَّلاَمَةُ مِنْ جَمِيعِ الاْثَامِ وَ فِی‌‌الاْخِرَةِ النَّجَاةُ مِنَ النَّارِ وَ الْفَوْزُ بِالْجَنَّةِ. بحارالأنوار، ج 67، ص 245، باب 54

[5]. «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الاْءِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ» ذاريات: 56

[6]. عَنْ أَبِی بَصِيرٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عليه‌‌السلام عَنْ قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الاْءِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ» قَالَ: خَلَقَهُمْ لِيَأْمُرَهُمْ بِالْعِبَادَةِ بحارالأنوار، ج 5، ص 313، باب 15، ح 5

[7]. عَنْ جَمِيلٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عليه‌‌السلام قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالاْءِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ» قَالَ: خَلَقَهُمْ لِلْعِبَادَةِ قُلْتُ خَاصَّةً أَمْ عَامَّةً قَالَ لاَ بَلْ عَامَّةً بحارالأنوار، ج 5، ص 314، باب 15، ح 7

 عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ شُعَيْبٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عليه‌‌السلام قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ: «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالاْءِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ» قَالَ: خَلَقَهُمْ لِلْعِبَادَةِ ( بحارالأنوار، ج 5، ص 318، باب 15، ح 6 )

[8]. قَالَ: رَأَيْتُ كَدْحَ النَّاسِ وَ اجْتِهَادَهُمْ فِي طَلَبِ الرِّزْقِ وَ سَمِعْتُ قَوْلَهُ تَعَالَی «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الاْءِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ ما أُرِيدُ مِنْهُمْ مِنْ رِزْقٍ وَ ما أُرِيدُ أَنْ يُطْعِمُونِ إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِينُ» فَعَلِمْتُ أَنَّ وَعْدَهُ حَقٌّ وَ قَوْلَهُ تَعَالَی صِدْقٌ فَسَكَنْتُ إِلَی وَعْدِهِ وَ رَضِيتُ بِقَوْلِهِ وَ اشْتَغَلْتُ بِمَا لَهُ عَلَيَّ عَمَّا لِي عِنْدَهُ قَالَ: أَحْسَنْتَ وَ اللّه‌‌ ارشاد القلوب، ج 1، ص 187

[9]. وَ أَحْسِنْ فِي جَمِيعِ أَحْوَالِنَا وَ أُمُورِنَا مَعْرِفَتَنَا... اقبال، ج 2، ص 679

[10]. همانند مطالبی كه در مورد ترتّب هدايت بر دعا، در ذيل آيه «اهدنا الصراط المستقيم» گفته شده است.

 

رياضت چرا و چگونه؟

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۵/۰۴-۱۸:۱:۴۷
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۵/۰۵/۰۴-۱۸:۱:۴۵
    • کد مطلب:18572
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 30390

تاكنون با جايگاه كرامت درويشانه در دستگاه دين و فاصله‌‌زياد آن با كرامت انسانی آشنا شديم.

يكی از مباحثِ گره خورده به كرامت درويشانه بحث «رياضت» است. جای اين پرسش وجود دارد كه رابطه «كرامت انسانی» با «رياضت» چيست؟

در مبحث گذشته تا اندازه‌‌ای با كرامت انسانی آشنا شديم و گفتيم كه اين كرامت فقط از طريق عبوديّت و شناخت به دست می‌‌آيد.

مسلّماً درجات بالای شناخت واقعی، آدمی را در گردونه عمل به حركت وامی‌‌دارد و نيازی به چيز ديگری نيست، اما با كمال تأسف آن چه از خود در مسير شناخت مشاهده می‌‌كنيم وضعيت ديگری دارد.

بحث را اين پرسش ادامه می‌دهیم كه چرا شناخت ما، ما را به گردونه عمل وانمی‌دارد؟ چرا و چگونه؟!

حضرت علی عليه‌‌السلام می‌‌فرمايد:

پايين‌‌ترين درجه علم، علمی است كه بر زبان ايستد [و هيچ اثری نداشته باشد] و برترين درجه آن، علمی است كه در اعضا و جوارح انسان آشكار گردد.[1]

علم دو گونه است: علمی كه در قلب [جای گيرد] پس اين علم سودمند است، و ديگر علمی كه بر زبان [توقف كند] پس اين علم حجت خداوند بر بندگان است.[2]

از اين روايات روشن می‌‌شود كه شناخت ما تنها زبانی است و به قلب ما وارد نمی‌‌شود[3] و لذا ضرورت پرداختن به مبحث پيراستگی و پرورش نفْس، به عنوان آماده‌‌سازی نفْس برای علمِ قلبی بسيار مهم است.

در اين‌‌جا سؤالی مطرح می‌‌شود: آيا پرورش نفس بدون تمرين عملی و تحمل رياضت امكان‌‌پذير است؟!

 

[1]. وَ قَالَ عليه‌‌السلام إِنَّ أَوْضَعَ الْعِلْمِ مَا وَقَفَ عَلَی اللِّسَانِ وَ أَرْفَعَهُ مَا ظَهَرَ فِی‌‌الْجَوَارِحِ وَ الْأَرْكَانِ.  بحارالأنوار، ج 2، ص 56، باب 11، ح 35؛ نهج‌‌البلاغة، 92، 483

[2]. قالَ صلی‌‌الله‌‌عليه‌‌و‌‌آله الْعِلْمُ عِلْمَانِ عِلْمٌ فِي الْقَلْبِ فَذَاكَ الْعِلْمُ النَّافِعُ وَ عِلْمٌ عَلَی اللِّسَانِ فَذَاكَ حُجَّةُ اللّه‌‌ عَلَی الْعِبَاد معدن‌‌الجواهر، ص 25

[3]. بر اساس آن چه در مبحث «عقلانيّت فراگير» بيان شده است، روشن می‌‌شود كه اين امر خود يكی از مصاديق تبعيض در عقلانيّت است و اگر نگوييم در همه جا، اما مسلّم است كه در عمده موارد، تبعيض در عقلانيّت، ريشه در نفسانيات ما دارد.

1ـ بررسی واژه رياضت

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۵/۰۴-۱۸:۵:۱۰
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۵/۰۵/۰۴-۱۸:۶:۱۱
    • کد مطلب:18573
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1308

با تأمل در موارد كاربرد واژه رياضت، و در تطبيق اين واژه بر معنای آن، غالباً از مثال حيوانی مانند اسب سود جسته می‌‌شود؛ مانند:

1ـ رام كردن سركشی 2ـ تأديب 3ـ آموزش سير 4ـ نرم شدن اسب و آسان شدن سواری 5ـ سواری گرفتن از اسب

اين معانی در طول يكديگر قرار دارند چرا كه با رام كردن اسب، امكان تأديب و آموزش فراهم می‌‌آيد و با آموزش نيز، اسب نرم می‌‌شود و سواری آسان می‌‌شود و بالاخره سواركاری امكان‌‌پذير می‌‌گردد.

در مراجعه به كتب لغت، بيشتر با سه معنی نخست ارتباط پيدا می‌‌كنيم. از اين رو لازم است كه بدانيم كدام معنی اصل، و كدام فرع است.

شايد اين كلمه شبيه واژه «تهذيب» باشد كه دو معنی «پيراستگی» و «رشد» برای آن آورده می‌‌شود. اما حقيقت تهذيب همان پيراستگی است كه هرگز از رشد جدا نمی‌‌شود. مثلاً اگر علف هرزه‌‌ها را در زمين كشاورزی نابود كنيم مسلّماً رشد گياه بيشتر خواهد شد.

در واژه رياضت نيز آموختن سواركاری اسب زمانی ممكن می‌‌شود كه با تمرينات عملی، چموشی اسب از بين برود.

همچنين می‌‌توان برای اين تمرينات عملی تعبير پرورش را نيز به كار برد. اسب با پرورش درست، ورزيدگی لازم برای دويدن را پيدا می‌‌كند، از اين رو رياضت نيز مانند تهذيب (كه حقيقت آن پيراستگی از علف هرزه‌‌ها و سپس رشد كه حاصل اين پيراستگی است) اصلِ آن پرورش بوده، و ورزيدگی حاصل پرورش است.

با يك كاربردی روايی در اين زمينه، بحث لغوی را پايان می‌‌دهيم:

عدالت (نهادن هر چيز در جای خودش) يك شكل دارد و جور و ستم شكل‌‌های فراوان. و از همين رو ارتكاب جور آسان، و انجام عدل دشوار است. اين دو به اصابت و خطا در تيراندازی می‌‌مانند كه اصابت تير نيازمند رياضت (پرورش و ورزيدگی) و رعايت دقيق است؛ ولی خطای در تيراندازی، احتياج به چيزی از اين امور ندارد.[1]

 

[1]. العَدْلُ صُورَةٌ وَاحِدَةٌ وَالْجَوْرُ صُوَرٌ كَثِيرَةٌ وَ لِهذَا سَهَّل إِرْتِكَابَ الْجَوْرِ وَ صَعُبَ تَحَرِّي الْعَدْلِ وَهُمَا يَشْبِهَانِ الاْءِصَابَةَ فِي الرِّمَايَةِ وَالْخَطَأَ فِيهَا وَ إِنَّ الاْءِصَابَةَ تَحْتَاجُ إِلَی إِرْتِيَاضٍ وَ تَعَهُّدٍ وَالْخَطَأُ لا يَحْتَاجُ إِلَی شَيْءٍ مِنْ ذَلِكَ. شرح نهج‌‌البلاغه ابن ابی‌‌الحديد، ج 20، ص 276، ح 186 .

2ـ رياضت در آينه وحی

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۵/۰۹-۱۱:۱۲:۲۲
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:18591
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1352

ریاضت، واژه‌ی کلیدی برای مجموعه‌ی کارهایی است که متکفل پرورش عملی روح است. نسخه‌های فراوانی برای ریاضت پیچیده شده است.

مطالعه ریاضت در آینه وحی، نخست تعریف آن را روشن می‌سازد و در مرحله دوم راه را برای شناخت ارزش و اعتبار نسخه پیچی‌های یاد شده، با ترازوی وحی باز می‌کند.

بخشهای آینده به این مهم می‌پردازد.

ضرورت رياضت

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۵/۰۹-۱۱:۱۶:۹
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۵/۰۵/۰۹-۱۱:۱۳:۴۲
    • کد مطلب:18592
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1914

انسان موجودی است دارای دو بُعد عقل و بُعد جاذبه‌‌ها و دافعه‌‌های احساسات.

رهايی جاذبه‌‌ها و دافعه‌‌ها به حال خود، و سيطره مطلق آنها بر اراده و سپس سكّانداری غرايز در حركت انسانی، انحطاط را برای انسان به ارمغان می‌‌آورد. در ادبيات قرآن از این مطلب با تعبير «پست‌‌تر از حيوان» (بَل هُم اَضَلّ) یاد شده است.

به عبارت ديگر نگاه تك بُعدی به انسان، و انحصار آدمی به بُعد غرائز (جاذبه‌‌ها و دافعه‌‌ها) از آدمی موجودی به مراتب خطرناك‌‌تر از همه حيوانات می‌‌سازد. همين ويژگی نفس آدمی است كه از خود انسان، دشمن‌‌ترين دشمنان را برای او می‌‌آفريند. در منابع وحی آمده است:

دشمن‌‌ترين دشمن تو نفس توست كه در دو پهلويت قرار دارد.[1]

اين تفسير از انسان تك بعدی و منحصر به غرائز، از شگفتی‌‌های وحی است. از اين رو بحث پرورش نفس و جهاد با آن، ضرورت حياتی پيدا می‌‌كند:

به راستی كه برترين جهاد، جهاد كسی است كه با نفسش كه بين دو پهلوی اوست بجنگد.[2]

 

[1]. قَالَ النَّبِيُّ صلی‌‌الله‌‌عليه‌‌و‌‌آله أَعْدَی عَدُوِّكَ نَفْسُكَ الَّتِي بَيْنَ جَنْبَيْكَ. بحار الانوار، ج 67، ص 64، ح 1

[2]. قَالَ عليه‌‌السلام إِنَّ أَفْضَلَ الْجِهَادِ مَنْ جَاهَدَ نَفْسَهُ الَّتِی بَيْنَ جَنْبَيْهِ. وسائل الشيعه، ج 15، ص 163 

عقل، سرمايه رياضت

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۵/۰۹-۱۱:۱۶:۱۲
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۵/۰۵/۰۹-۱۱:۱۴:۵۹
    • کد مطلب:18593
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1776

شگفت‌‌تر از تفسير وحی از انسانِ تك بُعدیِ خلاصه شده در غرائز، راهكار وحی در ستيز با اين انسان تك بعدی است، و آن برجسته ساختن بُعد دوم انسان يعنی عقل، و تشويق به سيطره و سلطنت عقل بر اراده اوست.

آن چه وحی به عنوان سلاحِ برخورد با نفس (دشمن‌‌ترينِ دشمنان) مطرح ساخته، چيزی جز عقل نيست:

عقل مهار كننده انسان از جهالت اوست، و نفس به مانند سركش‌‌ترين حيوانات است؛ پس اگر [نفس به عقل] مهار نشود سرگردان [يا هلاك] می‌‌شود از اين رو عقل مهار از جهل انسان است.[1]

البته تهذيب و رياضت با عقل رابطه دو سويه دارند، يعنی علاوه بر اين كه عقل يا خِرد وسيله رياضت نفس است، تهذيب و رياضت نيز نردبان سود جستن بيشتر از خرد است:

كسی كه نفسش را [از آلودگی‌‌ها] پيراسته نكند از خرد سود نمی‌‌برد.[2]

 

[1]. فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی‌‌الله‌‌عليه‌‌و‌‌آله إِنَّ الْعَقْلَ عِقَالٌ مِنَ الْجَهْلِ وَ النَّفْسَ مِثْلُ أَخْبَثِ الدَّوَابِّ فَإِنْ لَمْ تُعْقَلْ حَارَتْ فَالْعَقْلُ عِقَالٌ مِنَ الْجَهْل بحار الانوار، ج 1، ص 117، ح 11

[2]. مَنْ لَمْ يُهَذِّبْ نَفْسَهُ لَمْ يَنْتَفِعْ بِالْعَقْلِ غرر الحكم، ص 651، ح 1319 

گستره رياضت

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۵/۱۳-۱۰:۳۱:۵۵
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۵/۰۵/۱۳-۱۰:۲۵:۵۲
    • کد مطلب:18601
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1750

پس از اين كه پای عقل به عنوان تنها مياندار رياضتِ نفس به ميان آمد، گستره رياضت نيز در پرتو روشنگری خرد تبيين می‌‌شود:

خردمند در هر كاری نياز به رياضت [و ورزيدگی و پرورش] دارد.[1]

بدين ترتيب نمی‌‌توان برای رياضت محدوده خاصی قائل شد بلكه خردمند، در سرتاسر زندگی نيازمند رياضت است.

 

[1]. لِلْعَاقِلِ فِي كُلِ عَمَلٍ اِرْتِياضٌ غرر الحكم، ص 545، ح 22 

شخصيت انسانی، در گرو رياضت

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۵/۱۳-۱۰:۳۱:۵۷
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:18602
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1710

با توجه به اهميت خرد در پرورش نفس، با تفسير جالب‌‌تری از تعريف «شخصيت» در منابع وحيانی آشنا می‌‌شويم:

جايگاه و شخصيت انسان بستگی به مرتبه‌‌ای دارد كه شخص با رياضت و پرورش خود، خودش را در آن قرار می‌‌دهد؛ پس اگر نفس را [از پستی‌‌ها و آلودگی‌‌ها] دور كند، شخصيتش پاك می‌‌شود و اگر نفسش را آلوده كند شخصيتش آلوده می‌‌شود.[1]

 

[1]. الْمَرْءُ حَيْثُ وَضَعَ نَفْسَهُ بِرِيَاضَتِهِ وَ طَاعَتِهِ فَإِنْ نَزَّهَهَا تَنَزَّهَتْ وَ إِنْ دَنَّسَهَا تَدَنَّسَتْ  غرر الحكم، ص 104، ح 1927 

جهالت، نقطه كور رياضت نفس

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۵/۱۳-۱۰:۳۱:۵۹
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:18603
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1018

به ميان آمدن شخصيت عقلانی انسان، ردّ پای دانش را نيز در رياضت نمايان می‌‌كند. لذا در نقطه مقابل دانش، يعنی جهالت، سخن گفتن از پرورش نفس بسيار دشوار خواهد بود:

رياضت و پرورش نادان و بازداشتن كسی كه به چيزی عادت كرده است شبه محال است.[1]

پس جهالت، نقطه كور رياضت نفس است.

 

[1]. وَقَالَ عليه‌‌السلام رِيَاضَةُ الْجَاهِلِ وَرَدُّ الْمُعْتَادِ عَنْ عَادَتِهِ كَالْمُعْجِزِ. بحار الانوار، ج 75، ص 374 

بيدار دلی، شرط نخست رياضت

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۵/۱۷-۶:۴۴:۳۴
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:18604
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1554

وقتی با جهالت، امكان رياضت و پرورش نفس وجود نداشته باشد، گام نخست در پرورش، بيداری نفس است:

رياضت جز در نفس بيدار به نتيجه نمی‌‌رسد.[1]

 

[1]. لاَ تَنْجَعُ الرِّيَاضَةُ إِلاَّ فِي نَفْسٍ يَقَظَةٍ غرر الحكم، ص 792، ح 464 

دانش، بارور كننده رياضت

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۵/۱۷-۶:۴۴:۳۶
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۵/۰۵/۱۷-۶:۴۵:۳۶
    • کد مطلب:18605
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1005

هر چند پرورش آدمی، با خرد جوانه می‌‌زند، اما به ثمر نشستن آن، نيازمند آبياری با دانش و حكمت است؛ از اين رو هر رياضتی به ثمر نمی‌‌نشيند، بلكه دراست و آموختن است كه رياضت را بارور می‌‌كند:

آموختن حكمت و چيره شدن بر عادت، موجب بارور شدن رياضت و پرورش [و به ثمر نشستن آن] می‌‌شود.[1]

در واقع كسب دانش مهم‌‌ترين مصداق رياضت است.

خدمت كردن واقعی نفس [در چند چيز است:] محافظت نفس از لذت‌‌ها و برگزيده‌‌ها [و مشتهيات نفس]، و رياضت و پرورش نفس به دانش‌‌ها و حكمت‌‌ها، و واداشتن آن به تلاش در عبادات و طاعات، و نجات نفس در اين امور است.[2]

 

[1]. لِقَاحُ الرِّيَاضَةِ دِرَاسَةُ الْحِكْمَةِ وَ غَلَبَةُ الْعَادَةِ غرر الحكم، ص 572، ح 16

[2]. خِدْمَةُ النَّفْسِ صِيَانَتُهَا عَنِ اللَّذَّاتِ وَ الْمُقْتَنَيَاتِ وَ رِيَاضَتُهَا بِالْعُلُومِ وَ الْحِكَمِ وَ اجْتِهَادُهَا
[إِجْهَادُهَا ]بِالْعِبَادَاتِ وَ الطَّاعَاتِ وَ فِي ذَلِكَ نَجَاةُ النَّفْسِ غرر الحكم، ص 365، ح 61 

استمرار، شرط سودمندی رياضت

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۵/۱۷-۶:۴۴:۳۸
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:18606
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1648

پس از اين كه درخت رياضت به ثمر نشست، باز هم نبايد از پا نشست، بلكه بايد ادامه داد تا نتيجه واقعی رياضت به دست آيد:

[تنها] كسی كه رياضت نفسش را ادامه دهد سود می‌‌برد.[1]

 

[1]. مَنِ اسْتَدَامَ رِيَاضَةَ نَفْسِهِ انْتَفَعَ غرر الحكم، ص 608، ح 660 

رياضت نفس، هدف دين

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۵/۱۷-۶:۴۴:۴۰
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:18607
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1042

اگر همه گفته‌‌ها و ناگفته‌‌های وحی را در يك كلمه خلاصه كنيم،به اين جمله می‌‌رسيم:

 [سرتاسر] شريعت [و برنامه‌‌های الهی در حقيقت] رياضت و ورزيدگی نفس است.[1]

 

[1]. الشَّرِيعَةُ رِيَاضَةُ النَّفْسِ غرر الحكم، ص 37، ح 596 

راهكارهای عملی دين برای رياضت

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۵/۲۲-۵:۳۶:۴۳
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:18608
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1549

پس از آشنايی كلی با رياضت در آينه وحی، راهكارهای عملی دين، در وادی رياضت را می‌‌جوييم تا بتوانيم تفاوت و فاصله رياضت دينی با برخی ديگر از نسخه‌‌های پيچيده شده را، بهتر و بيشتر بشناسيم. در راه رسيدن به اين آگاهی از سه حديث بهره‌‌مند می‌‌شويم.

تقوا، رياضت اميرالمؤمنين عليه‌‌السلام

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۵/۲۲-۵:۳۶:۴۴
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۵/۰۵/۲۲-۵:۳۷:۳۶
    • کد مطلب:18610
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1121

همانا اين نفس من است كه با پرهيزكاری آن را رياضت می‌‌دهم و می‌‌پرورانم تا در ترسناك‌‌ترين روزها (قيامت) در امان آيد...؛ سوگند به خدا، سوگندی [محكم و بی‌‌استثنا] كه تنها مشيت خدا را استثنا می‌‌كنم، صد البته نفس خودم را آن چنان رياضت و پرورش می‌‌دهم كه به يك قرص نان، [آن هم] زمانی كه آن را بيابم، شاد گردد و به جای خورشت، به نمك قناعت كند.[1]

 

[1]. إِنَّمَا هِيَ نَفْسِي أَرُوضُهَا بِالتَّقْوَی لِتَأْتِيَ آمِنَةً يَوْمَ الْخَوْفِ الْأَكْبَرِ... وَ اَيْمُ اللّه‌‌ يَمِينا أَسْتَثْنِي فِيهَا بِمَشِيئَةِ اللّه‌‌ لَأَرُوضَنَّ نَفْسِي رِيَاضَةً تَهِشُّ مَعَهَا إِلَی الْقُرْصِ إِذَا قَدَرْتُ عَلَيْهِ مَطْعُوما وَ تَقْتَنِعُ بِالْمِلْحِ مَأْدُوما نهج البلاغه، ص 416، نامه 45 

رياضت فرمانداران علی عليه‌‌السلام

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۵/۲۲-۵:۳۶:۴۶
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۵/۰۵/۲۲-۵:۳۷:۵۸
    • کد مطلب:18611
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1127

هرگاه رعيت [به تو بد گمان شود و] گمان ستمگری بر تو ببرند، آشكارا عذرت را با آنان در ميان بگذار، و با آشكارا بيان كردن، بد گمانی‌‌شان را از خودت دور كن؛ چراكه اين كار [التزام به قانع كردن مردم ]رياضتی است برای تو، و نرمی كردن با رعيت است،و بيان عذری است كه تو را به خواسته‌‌ات در واداشتن رعيت به حق می‌‌رساند.[1]

 

[1]. وَإِنْ ظَنَّتِ الرَّعِيَّةُ بِكَ حَيْفا فَأَصْحِرْ لَهُمْ بِعُذْرِكَ وَاعْدِلْ عَنْكَ ظُنُونَهُمْ بِإِصْحَارِكَ فَإِنَّ فِی ذَلِكَ رِيَاضَةً مِنْكَ لِنَفْسِكَ وَرِفْقا بِرَعِيَّتِكَ وَإِعْذَارا تَبْلُغُ فِيهِ [بِهِ ]حَاجَتَكَ مِنْ تَقْوِيمِهِمْ عَلَی الْحَق. نهج البلاغه، ص 441، نامه 53 

يكی از جامع‌‌ترين نسخه‌‌های پرورش انسانيّت

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۵/۲۲-۵:۳۶:۴۷
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۵/۰۵/۲۲-۵:۳۶:۳۶
    • کد مطلب:18612
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1056

عنوان بصری پيرمردی كه نودوچهار سال از عمرش گذشته بود، گفت: سال‌‌ها با مالك بن انس رفت‌‌وآمد داشتم. پس از اينكه حضرت صادق عليه‌‌السلام به مدينه آمد، خدمت او می‌‌رفتم و دوست داشتم، همانگونه كه از مالك بن انس ياد می‌‌گرفتم از وی نيز علم بياموزم.

روزی به من فرمود: من طالب [فراوان] دارم و با اين همه، در هر ساعتی از شب و روز اذكاری دارم. [با رفت و آمدت] مرا از ذكرم باز ندار؛ [دانشت را] از مالك بگير و با او رفت و آمد كن، همچنان كه پيش از اين چنين می‌‌كردی.

عنوان گويد: من از اين سخنان غمگين شدم و از نزدش خارج شدم و با خود گفتم اگر در من خيری می‌‌ديد مرا از رفت‌‌وآمد با خودش و گرفتن دانش از خودش باز نمی‌‌داشت. پس به مسجد رسول خدا صلی‌‌الله‌‌عليه‌‌و‌‌آله رفتم و بر آن حضرت سلام [و صلوات] فرستادم.

روز بعد به مسجد پيامبر صلی‌‌الله‌‌عليه‌‌و‌‌آله بازگشتم و در آنجا دو ركعت نماز گزاردم و اين چنين دعا كردم: خداوندا، خداوندا، از تو می‌‌خواهم كه دل جعفر عليه‌‌السلام را به طرف من مايل كنی، و از دانشش مرا روزی دهی، تا به وسيله او راه درست تو را پيدا كنم. [آنگاه ]با اندوه به منزلم بازگشتم و نزد مالك هم نرفتم.

چون محبت جعفر [ عليه‌‌السلام] در دلم جای گرفته بود، از منزل خود جز برای نماز واجب بيرون نمی‌‌شدم. تا آنگاه كه صبرم تمام شد و دلم به تنگ آمد، پس كفش در پا كرده و ردا بر دوش افكنده، بعد از نماز عصر به طرف خانه جعفر عليه‌‌السلام رفتم.

هنگامی كه به درِ خانه او رسيدم، اذن ورود خواستم، خادمی آمد و گفت: چه می‌‌خواهی؟ گفتم: می‌‌خواهم خدمت اين مرد شريف سلام بدهم. خادم گفت: او نماز می‌‌خواند، من كنار درِ خانه‌‌اش نشستم، بعد از مدت كمی خادم آمد و گفت: به بركت خدا وارد منزل شو. من وارد شدم و سلام كردم. امام عليه‌‌السلام سلام مرا پاسخ داد و فرمود: بنشين خداوند تو را رحمت كند. پس نشستم.

او اندكی سر به زير انداخت، سپس سر بلند كرد و فرمود: كنيه‌‌ات چيست؟ گفتم: ابوعبداللّه‌‌. فرمود: خداوند اين كنيه را برای شما نگه دارد و توفيقت دهد. چه می‌‌خواهی؟ با خود گفتم: اگر از اين ملاقات جز اين دعا استفاده ديگری نبرم، برای من زياد هم هست، گفتم: از خدا خواستم قلبت را بر من مهربان كند و از علم شما روزی‌‌ام نمايد و اميدوارم كه خدای تعالی مرا در اين خواسته از شما، پاسخ داده باشد.

امام عليه‌‌السلام فرمود: علم به آموختن نيست.[1] همانا آن نوری است كه در قلب هر كس كه خداوند اراده هدايت او كند، می‌‌افتد. پس اگر علم می‌‌خواهی، نخست در نفس خودت حقيقت بندگی را بياب و علم را با به كارگيری آن جستجو نما، و از خداوند فهم طلب كن كه او به تو می‌‌فهماند.

گفتم: ای شريف! امام عليه‌‌السلام فرمود: مرا اباعبداللّه‌‌ نام بِبر. گفتم: ای اباعبداللّه‌‌! حقيقت عبوديت چيست؟

فرمود: سه چيز:

يكی اين كه بنده آنچه را كه خداوند به او بخشيده، ملك خود نداند؛ زيرا بندگان خدا، مالك نيستند و هر چه دارند از آنِ خدا می‌‌بينند و مال را هر جا كه خدا امر كند، می‌‌نهند [و خرج می‌‌كنند].

و [دوم] اين كه بنده برای خودش تدبيری [جز آن چه خدا خواسته] نمی‌‌كند.

و [سوم] اينكه [تمام] اشتغالش را در آن چه خداوند به او امر كرده و يا از آن نهی نموده استقرار دهد.

هرگاه بنده برای خودش در آن چه خدا بخشيده ملكی نبيند، انفاق در آن چه كه خداوند به او فرمان داده بر او آسان می‌‌شود.

و هرگاه بنده تدبير امور خود را به تدبيركننده‌‌اش واگذارد، مصيبت‌‌های دنيا بر او آسان می‌‌گردد.

و هرگاه بنده به اوامر و نواهی خداوند مشغول شود، فرصتی برای جدال و فخرفروشی با مردم پيدا نمی‌‌كند.

و هر وقت خداوند بنده را به [داشتن] اين سه خصلت گرامی دارد، دنيا و شيطان و خلق بر او كوچك می‌‌شود و دنبال جمع كردن مال و تفاخر نمی‌‌رود، و به خاطر دست يافتن به بزرگی و برتری، آن چه را نزد مردم است طلب نمی‌‌كند و اوقات خود را به هدر نمی‌‌دهد. خداوند تبارك و تعالی [در قرآن] می‌‌فرمايد: سرای آخرت را برای كسانی قرار می‌‌دهيم كه در زمين خواستار برتری و فساد نيستند، و فرجام [خوش ]از آنِ پرهيزگاران است.

گفتم: ای اباعبداللَّه! مرا [به آن چه لازم است] سفارش فرما.

فرمود: تو را به نُه چيز سفارش می‌‌كنم، و به راستی كه اينها سفارش‌‌های من به جويندگان راه خداست و از خداوند می‌‌خواهم كه تو را در به كارگيری آنها توفيق دهد.

سه تای آنها در رياضت و پرورش نفس و سه تای آنها در حلم و بردباری، و سه تای آنها در علم است. اين وصيّت‌‌ها را حفظ كن و از سهل‌‌انگاری [در عمل كردن] به آنها بپرهيز.

من قلبم را برای شنيدن سخنان آن‌‌حضرت از همه چيز خالی كردم.

 پس فرمود: آنچه كه درباره رياضت و پرورش است، اين است كه: از خوردن بدون اشتها بپرهيز كه آن حماقت و ابلهی می‌‌آورد، و جز در حال گرسنگی نخور، و هرگاه خواستی غذايی بخوری از حلال بخور و نام خدا را بر زبان آور، و گفتار حضرت رسول صلی‌‌الله‌‌عليه‌‌و‌‌آله را ياد آور كه فرمود: آدمی ظرفی بدتر از شكمش را پر نكرده است، پس اگر غذا خوردن لازم شد كه چاره‌‌ای هم نيست، يك سوم شكم را برای غذايش و يك ثلث را برای آبش و ثلث سوم را برای نَفَسش قرار ده.

اما آنچه درباره حلم است: پس اگر كسی به تو گفت كه اگر يكی بگويی ده تا می‌‌شنوی، بگو: اگر ده تا بگويی يكی هم نمی‌‌شنوی؛ هر كس تو را دشنام داد، بگو: اگر در آن چه می‌‌گويی راستگو هستی از خداوند می‌‌خواهم مرا بيامرزد و اگر در آن چه می‌‌گويی دروغگو هستی، از خداوند می‌‌خواهم تو را بيامرزد؛ و هر كس به تو وعده حرف زشت داد، تو او را به اندرز و رعايت حال او وعده بده.

و اما آن سه كه درباره علم است: پس هر چه نمی‌‌دانی از علما بپرس؛ و بپرهيز از اين كه به خاطر آزار و آزمايش از آنان سؤال كنی؛ و بپرهيز از اين كه چيزی را به رأی خود عمل كنی؛ و در تمام مواردی كه راهی برای احتياط می‌‌يابی، روش احتياط را پيش گير و از فتوا دادن فرار كن همانطور كه از شير فرار می‌‌كنی و گردنت را پل ديگران قرار نده.

سپس فرمود: ای ابوعبداللّه‌‌ از نزد من برخيز كه به يقين برای تو خيرخواهی نمودم، و اوراد مرا خراب نكن كه من [در استفاده از فرصت‌‌هايم] به خودم بخيل هستم؛ درود بر كسی كه هدايت را پيروی كند.[2]

 

[1]. در برخی از نسخ چنين است «علم به زياد آموختن نيست» در هر صورت مقصود اين است كه تعلم نقش مستقل و محوری و ذاتی‌‌در كسب علم ندارد؛ بلكه مبدأ علم و معرفت، خداست. البته او ما را مكلف به تعلّم نموده است.

 همانند نقش تكسّب در روزی انسان؛ هر چند روزی دهنده حقيقی‌‌خداست، اما او ما را مكلف به تحصيل ظاهری برای تحصيل روزی كرده است.

 بر اين اساس خود تعلّم، به عنوان يك تكليف از سوی خود خداوند يكی از مصاديق عبوديت است.

[2]. عَنْ عُنْوَانَ الْبَصْرِی وَكَانَ شَيْخا كَبِيرا قَدْ أَتَی عَلَيْهِ أَرْبَعٌ وَتِسْعُونَ سَنَةً قَالَ كُنْتُ أَخْتَلِفُ إِلَی مَالِكِ بْنِ أَنَسٍ سِنِينَ فَلَمَّا قَدِمَ جَعْفَرٌ الصَّادِقُ عليه‌‌السلام الْمَدِينَةَ اخْتَلَفْتُ إِلَيْهِ وَأَحْبَبْتُ أَنْ آخُذَ عَنْهُ كَمَا أَخَذْتُ عَنْ مَالِكٍ فَقَالَ لِی يَوْما إِنِّی رَجُلٌ مَطْلُوبٌ وَمَعَ ذَلِكَ لِی أَوْرَادٌ فِی كُلِّ سَاعَةٍ مِنْ آنَاءِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ فَلاَ تَشْغَلْنِی عَنْ وِرْدِی وَخُذْ عَنْ مَالِكٍ وَاخْتَلِفْ إِلَيْهِ كَمَا كُنْتَ تَخْتَلِفُ إِلَيْهِ فَاغْتَمَمْتُ مِنْ ذَلِكَ وَخَرَجْتُ مِنْ عِنْدِهِ وَقُلْتُ فِی نَفْسِی لَوْ تَفَرَّسَ فِی خَيْرا لَمَا زَجَرَنِی عَنِ الاِخْتِلاَفِ إِلَيْهِ وَالْأَخْذِ عَنْهُ فَدَخَلْتُ مَسْجِدَ الرَّسُولِ صلی‌‌الله‌‌عليه‌‌و‌‌آله وَسَلَّمْتُ عَلَيْهِ ثُمَّ رَجَعْتُ مِنَ الْغَدِ إِلَی الرَّوْضَةِ وَصَلَّيْتُ فِيهَا رَكْعَتَيْنِ وَقُلْتُ أَسْأَلُكَ يَا اللَّهُ يَا اللَّهُ أَنْ تَعْطِفَ عَلَی قَلْبَ جَعْفَرٍ وَتَرْزُقَنِی مِنْ عِلْمِهِ مَا أَهْتَدِی بِهِ إِلَی صِرَاطِكَ الْمُسْتَقِيمِ وَرَجَعْتُ إِلَی دَارِی مُغْتَمّاً وَلَمْ اخْتَلِفْ إِلَی مَالِكِ بْنِ أَنَسٍ لِمَا أشْرِبَ قَلْبِی مِن حُبِّ جَعْفَرٍ فَمَا خَرَجْتُ مِنْ دَارِی إِلاّ إِلَی الصَّلاَةِ الْمَكْتُوبَةِ حَتَّی عِيلَ صَبْرِی فَلَمَّا ضَاقَ صَدْرِی تَنَعَّلْتُ وَتَرَدَّيْتُ وَقَصَدْتُ جَعْفَراً وَكَانَ بَعْدَ مَا صَلَّيْتُ الْعَصْرَ فَلَمَّا حَضَرْتُ بَابَ دَارِهِ اسْتَأْذَنْتُ عَلَيْهِ فَخَرَجَ خَادِمٌ لَهُ فَقَالَ مَا حَاجَتُكَ فَقُلْتُ السَّلاَمُ عَلَی الشَّرِيفِ فَقَالَ هُوَ قَائِمٌ فِی مُصَلاَّهُ فَجَلَسْتُ بِحِذَاءِ بَابِهِ فَمَا لَبِئْتُ إِلاَّ يَسِيراً إِذْ خَرَجَ خَادِمٌ فَقَالَ ادْخُلْ عَلَی بَرَكَةِ اللّه‌‌ فَدَخَلْتُ وَسَلَّمْتُ عَلَيْهِ فَرَدَّ السَّلاَمَ وَقَالَ اجْلِسْ غَفَرَ اللّه‌‌ لَكَ فَجَلَسْتُ فَاطْرَقَ مَلِيّاً ثُمَّ رَفَعَ رَأسَهُ وَقَالَ أَبُو مَنْ قُلْتُ أَبو عَبْدِ اللّه‌‌ قَالَ ثَبَّتَ اللّه‌‌ كُنْيَتَكَ وَوَفَّقَكَ يَا أبَا عَبْدِ اللّه‌‌ مَا مَسْأَلتُكَ فَقُلْتُ فِی نَفْسِی لَوْ لَمْ يَكُنْ لِی مِنْ زِيَارَتِهِ وَالتَّسْلِيمِ غَيْرُ هَذَا الدُّعَاءِ لَكَانَ كَثِيراً ثُمَّ رَفَعَ رَأسَهُ ثُمَّ قَالَ مَا مَسْأَلتُكَ فَقُلْتُ سَأَلْتُ اللّه‌‌ أَنْ يَعْطِفَ قَلْبَكَ عَلَی وَيَرْزُقَنِی مِنْ عِلْمِكَ وَأرْجُو أَنَّ اللّه‌‌ تَعَالَی أجَابَنِی فِی الشَّرِيفِ مَا سَأَلْتُهُ فَقَالَ يَا أبَا عَبْدِ اللّه‌‌ لَيْسَ الْعِلْمُ بِالتَّعَلُّمِ إِنَّمَا هُوَ نُورٌ يَقَعُ فِی قَلْبِ مَنْ يُرِيدُ اللّه‌‌ تَبَارَكَ وَتَعَالَی أَنْ يَهْدِيَهُ فَإِنْ أَرَدْتُ الْعِلْمَ فَاطْلُبْ أَوَّلاً فِی نَفْسِكَ حَقِيقَةَ الْعُبُودِيَّةِ وَاطْلُبِ الْعِلْمَ بِاسْتِعْمَالِهِ وَاسْتَفْهِمِ اللّه‌‌ يُفْهِمُكَ قُلْتُ يَا شَرِيفُ فَقَالَ قُلْ يَا أبَا عَبْدِ اللّه‌‌ قْلْتُ يَا أبَا عَبْدِ اللّه‌‌ مَا حَقِيقَةُ الْعُبُودِيَّةِ قَالَ ثَلاَثَةُ أَشْيَاءَ أَنْ لاَ يَرَی العَبْدُ لِنَفْسِهِ فِيمَا خَوَّلَهُ اللّه‌‌ مِلْكاً لِأَنَّ الْعَبِيدَ لاَ يَكُونُ لَهُمْ مِلْكٌ يَرَوْنَ الْمَالَ اللّه‌‌ يَضَعُونَهُ حَيْثُ أَمرَهُمُ اللّه‌‌ بِهِ وَلاَ يُدَبِّرُ العَبْدُ لِنَفْسِهِ تَدْبِيراً وَجُمْلَةُ اشْتِغَالِهِ فِيمَا أَمرَهُ تَعَالَی بِهِ وَنَهَاهُ عَنْهُ فَإِذَا لَمْ يَرَ العَبْدُ لِنَفْسِهِ فِيمَا خَوَّلَهُ اللّه‌‌ تَعَالَی مِلْكاً هَانَ عَلَيْهِ الإِنْفَاقُ فِيمَا أمَرَهُ اللّه‌‌ تَعَالَی أَنْ يُنْفِقَ فِيهِ وَإِذَا فَوَّضَ العَبْدُ تَدْبِيرَ نَفْسِهِ عَلَی مُدَبِّرِهِ هَانَ عَلَيْهِ مَصائِبُ الدُّنْيَا وَإِذَا اشْتَغَلَ العَبْدُ بِمَا أَمَرَهُ اللّه‌‌ تَعَالَی وَنَهَاهُ لاَ يَتَفَرَّغُ مِنْهُمَا إِلَی المِراءِ وَالْمُباهاةِ مَعَ النَّاسِ فَإِذَا أَكْرَمَ اللّه‌‌ العَبْدَ بِهَذِهِ الثَّلاَثَةِ هَانَ عَلَيْهِ الدُّنْيَا وَإِبْلِيسُ وَالخَلْقُ وَلاَ يَطْلُبُ الدُّنْيَا تَكَاثُراً وَتَفَاخُراً وَلاَ يَطْلُبُ مَا عِنْدَ النَّاسِ عِزّاً وَعُلُوّاً وَلاَ يَدَعُ أَيَّامُهُ بَاطِلاً فَهَذَا أَوَّلُ دَرَجَةِ التُّقَی قَالَ اللّه‌‌ تَبَارَكَ وَتَعَالَی تِلْكَ الدَّارُ الاْخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِينَ لا يُرِيدُونَ عُلُوّاً فِی الْأَرْضِ وَلا فَساداً وَالْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ قُلْتُ يَا أبَا عَبْدِ اللّه‌‌ أوْصِنی قَالَ أوصِيكَ بِتِسْعَةِ أَشْيَاءَ فَإِنَّهَا وَصِيَّتِی لِمُرِيدِی الطَّرِيقِ إِلَی اللّه‌‌ تَعَالَی واللّه‌‌ أَسْأَلُ أنْ يُوَفِّقَكَ لاِسْتِعْمَالِهِ ثَلاَثَةٌ مِنْهَا فِی رِيَاضَة النَّفْسِ وَثَلاَثَةٌ مِنْهَا فِی الْحِلْمِ وَثَلاَثَةٌ مِنْهَا فِی العِلْمِ فَاحْفَظْهَا وَإِيَّاكَ وَالتَّهَاوُنَ بِهَا قَالَ عُنْوَانُ..... الرِّيَاضَةِ فَإِيَّاكَ أَنْ تَأْكُلَ مَا لاَ تَشْتَهِيهِ فَإِنَّهُ يُورِثُ الحِمَاقَةَ وَالبُلْهَ وَلاَ تَأْكُلْ إِلاَّ عِنْدَ الجُوعِ وَإِذَا أكَلْتَ فَكُلْ حَلاَلاً وَسَمِّ اللّه‌‌ وَاذْكُرْ حَدِيثَ الرَّسُولِ صلی‌‌الله‌‌عليه‌‌و‌‌آله مَا مَلَأ آدَمِی وِعَاءً شَرّاً مِنْ بَطْنِهِ فَإِنْ كَانَ وَلاَ بُدَّ فَثُلثٌ لِطَعَامِهِ وَثُلُثٌ لِشَرَابِهِ وَثُلُثٌ لِنَفسِهِ وَأَمَّا اللَّوَاتِی فِی الحِلْمِ فَمَنْ قَالَ لَكَ إِنْ قُلْتَ وَاحِدَةٌ سَمِعْتُ عَشْراً فَقُلْ إِنْ قُلْتَ عَشْراً لَمْ تَسْمَعْ وَاحِدَةً وَمَنْ شَتَمَكَ فَقُلْ لَهُ إِنْ كُنْتَ صَادِقاً فِيمَا تَقُولُ فَأَسْألُ اللّه‌‌ أنْ يَغْفِر لِی وَإِنْ كُنْتَ كَاذِباً فِيمَا تَقُولُ فَاللّه‌‌ أَسْأَلُ أَنْ يَغْفِرَ لَكَ وَمَنْ وَعَدَكَ بِالخَنَا فَعِدْهُ بِالنَّصِيحَةِ والرِّعَاءِ وَأَمَّا اللَّوَاتِی فِی الْعِلْمِ فَأسْأَلِ العُلَمَاءَ مَا جَهِلْتَ وَإِيَّاكَ أَنْ تَسْأَلُهُمْ تَعَنُّناً وَتَجْرِبَةً وَإِيَّاكَ أَنْ تَعْمَلَ بِرَأْيِكَ شَيْئاً وَخُذْ بِالاِحْتِيَاطِ فِی جَمِيعِ مَا تَجِدُ إِلَيْهِ سَبِيلاً وَاهْرُبْ مِنَ الفُتْيَا هَرَبَكَ مِنَ الْأَسَدِ وَلاَ تَجْعَلْ رَقَبَتَكَ لِلنَّاسِ جِسْراً قُمْ عَنِّی يَا أَبَا عَبْدِ اللّه‌‌ فَقَدْ نَصَحْتُ لَكَ وَلاَ تُفْسِدُ عَلَی وِرْدِی فَإِنِّی امْرُؤٌ ضَنِينٌ بِنَفْسِی وَالسَّلامُ عَلَی مَنِ اتَّبَعَ الهُدی. بحارالأنوار، ج 1، ص 224، ح 17 

3ـ رياضت‌‌های فقيهانه

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۵/۲۶-۲۰:۴۸:۵۵
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:18609
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1580

رياضت هم مثل بسياری چيزهای ديگر، هم جاهلانه دارد و هم عالمانه.

رياضت جاهلانه فراوان و مشهور است مثل رياضت‌‌های جوكی‌‌ها، هندوها، صوفيه، عرفای ساختگی، و...، از اين رو از رياضت‌‌های جاهلانه می‌‌گذريم.

آن چه پيدا نمی‌‌شود رياضت‌‌های عالمانه است لذا در اين‌‌جا به چند نمونه از رياضت‌‌های عالمانه دقت می‌‌كنيم.

رياضت در نظر مرحوم فشاركی

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۵/۲۶-۲۰:۵۱:۳۲
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۵/۰۵/۲۶-۲۰:۵۱:۳۱
    • کد مطلب:18654
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 3037

پيش از اين، نقش حياتی عقل و علم در رياضت واقعی را بيان نموديم. مرحوم حاج شيخ مرتضی حائری در اين مورد جريان جالبی را نقل فرموده‌‌اند كه غنيمتی بسيار گران‌‌بهاست. ايشان در كتاب سرّ دلبران چنين نوشته‌‌اند:

مرحوم آقای سيد حسين حائری فشاركی كه علی‌‌الظاهر اخوی‌‌زاده مرحوم آقای سيد محمد فشاركی استاد [والد[1]] بود و مرد صالح و فقيه روشن ضميری بود... داستان سوّمی از آن مرحوم نقل می‌‌شود كه راجع به موقع تشرف ايشان به سامراء بوده است.

می‌‌فرمود: من در حمام بودم، آخوند ملا فتحعلی سلطان آبادیـ كه مرحوم ميرزا حسين نوری قريب نيم صفحه از كتاب دار السلام چاپ جديد را گاهی به توصيف ايشان اختصاص می‌‌دهدـ هم در حمام بود. ايشان كور بودند و جايی را نمی‌‌ديدند، من رفتم خدمتش و سلام كردم و خودم را به عنوان برادرزاده آقای سيد محمد فشاركی به ايشان معرفی كردم. ايشان در ضمن اظهار لطف گفتند: چه درس می‌‌خوانی؟ گفتم: شرح لمعه و قوانين. گفتند: نماز شب نيز می‌‌خوانی؟ گفتم: نه، چنين دستوری عمّ محترم نداده است. سه مرتبه گفت: عليك بصلاة الليل.

حرف ايشان در گوش من همواره تأثير می‌‌كرد تا آن كه بالاخره بعد از بيرون آمدن از حمام يك سره به منزل ايشان رفتم كه دستور رياضت و آدميت را از او بگيرم، چون معروف به سير و سلوك و توجه الی اللّه‌‌ تعالی بود. رفتم خدمتش و ايشان دستور رياضت اربعين دادند.

به خانه عمّ محترم كه برگشتم ايشان با بی‌‌تابی سؤال كردند: كجا بودی و چرا ما و بچه‌‌ها را منتظر گذاشتی؟ من واقع امر را برای ايشان ذكر كردم، گفت: افسوس اين جوان را هم آخوند ملافتحعلی از دست ما می‌‌گيرد [و] ديگر به دنبال تحصيل و ترقی نخواهد رفت. پسرجان من! اين رياضت آخوند برای پيره‌‌زن‌‌هاست، تو اگر اهل رياضتی بيا من دستوری به تو بدهم كه رياضت اهل علم و تحصيل باشد.

شب موقع خواب تسبيح را به دست بگير و دود خود را روشن كن و مشغول كشيدن بشو و از اول صبح كه از خواب بيدار شدی تا به حال كه می‌‌خواهی بخوابی، حساب خودت را [تسويه] بكن كه چه گناهی از تو سر زده است. همه را با تسبيح تعداد كن و پس از آن، از ته دل توبه كن و بنا بگذار كه ديگر اين گناه را انجام ندهی، تا چهل شب اين عمل را انجام بده. و شب چهلم اگر هر چه فكر كردی چيزی از دانه‌‌های تسبيح نيفتاد و هيچ گناهی نكرده بودی، جدّا از ته دل خداوند متعال را شكر كن و پس از اين بنا بگذار [كه] سعی كنی هر عمل انجام می‌‌دهی برای خدا باشد، و آقا هم (يعنی ميرزای بزرگ استاد) مشغول اين رياضت (يعنی دومی) هست.

آقای شيخ محمد علی اراكی كه از شاگردان طبقه اول مرحوم والد می‌‌باشد نقل كردند كه مرحوم آقای حاج شيخ والد قدّس سرّه فرمودند: با عده‌‌ای در اطراف مرحوم آقا سيد محمد فشاركی بوديم و شايد از من فاضل‌‌تر هم در شاگردان او بود، ولی يك عنايتی مخصوص به خصوص من داشت كه اسرار خود را به من می‌‌گفت، گفت من سعی می‌‌كنم كه اين درسی كه می‌‌گويم از اول تا آخر برای خدا باشد و بحمد اللّه‌‌ موفق هستم، مگر وقتی كه يكی ايرادی می‌‌گيرد كه من در صدد دفاع برمی‌‌آيم، ديگر اين مراقبت نيست.[2]

 

[1]. منظور پدر مرحوم حاج شيخ مرتضی حائری است.

[2]. سرّ دلبران، ص 103

رياضت مرحوم آميرزا كاظم تبريزی

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۵/۳۱-۹:۳۵:۳۸
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:18655
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2904

از رياضت‌‌های فقيهانه، كه ظرافت فوق‌‌العاده‌‌ای دارد، از مرحوم آمیرزا کاظم تبریزی رحمة الله علیه است.

تهذيب نفس و رياضت‌‌های شرعی با بهره‌‌گيری از راهنمايی‌‌های اساتيد برجسته، سبب شده بود آيت اللّه‌‌ [ميرزا كاظم] تبريزی به پاره‌‌ای از امور خارق‌‌العاده دست يابد. روزی آيت اللّه‌‌ خويی از ايشان پرسيده بود: آميرزا! چگونه رياضت می‌‌كشی؟ در پاسخ، چگونگی رياضت خود را اين گونه توضيح داده بود: گوشت تنها را [بدون نمك و ادويه] در آب می‌‌جوشانم و می‌‌خوردم تا هم نيرو بخش باشد و هم مزه نداشته باشد. آيت اللّه‌‌ خويی فرموده بود: آميرزا هم ريّاض است و هم فقيه.[1]

 

[1]. كتاب سينای معرفت، ص 167

آخرين دستاورد يك عمر رياضت شيخ حسنعلی نخودکی

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۵/۳۱-۹:۳۵:۴۳
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۵/۰۵/۲۶-۲۱:۳:۴۶
    • کد مطلب:18656
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2142

بهرمندی از تجربیات دیگران بسیار مهم است. از این رو نباید تجربيات ديگران را فراموش كنيم.

در این راستا به سخنی از كتاب صحيفه مهديه توجه می‌‌نماييم:

اكنون كه از مرحوم حاج شيخ حسنعلی اصفهانی سخن به ميان آمد، جريان مهمی را از ايشان كه مناسب با مطلب ما است نقل می‌‌كنيم:

ايشان از كودكی به عبادات و رياضات اشتغال داشته و زحمات فراوان و طاقت فرسايی را برای رسيدن به اهداف بلند روحی، متحمل شده بودند كه فوق العاده مهم و پر زحمت بوده است.

آن بزرگوار هر چه از اذكار و اوراد و ختومات و همچنين نمازها و آيات قرآنی را كه در مدت عمر خود از كودكی انجام داده بودند يادداشت كرده و به خاطر متضمن بودن آن نوشته بر اسرار و نكات مهم، دارای ارزش بسياری بوده و به جهت اسراری كه در آن كتاب نوشته بودند صلاح نمی‌‌دانستند كه آن را در اختيار همگان قرار دهند. به اين جهت آن را مخفی نگه داشته و در دسترس افراد قرار نمی‌‌دادند.

مرحوم والد معظم در ارتباط با آن كتاب می‌‌فرمودند:

مرحوم حاج شيخ حسنعلی اصفهانی در اواخر حيات خود، آن كتاب را به مرحوم آيت اللّه‌‌ حاج سيد علی رضوی دادند.

مقصود از نقل اين جريان، نكته مهمی است كه آن را مرحوم حاج شيخ حسنعلی اصفهانی در آخر آن كتاب مرقوم فرموده‌‌اند و بايد درس مهمی برای همه كسانی كه در راه معنويات و سير و سلوك شرعی سعی می‌‌كنند باشد. آنچه ايشان در آخر كتاب خود نوشته بودند، اين نكته بود كه:

«ای كاش اين اذكار و ختومات و اين اوراد و زحمات را در راه نزديك شدن و تقرب به امام زمان عجل اللّه‌‌ تعالی له الفرج انجام می‌‌دادم!»

ببينيد يك شخصيت مهم كه نام ايشان زبانزد خاص و عام بوده و هست، چگونه در آخر عمر پس از آن همه تلاش و كوشش خستگی‌‌ناپذير و بی‌‌نظير، آرزو می‌‌كند كه ای كاش هدف خود را از انجام آن همه زحمت و آن همه رنج و مشقت، تقرب به حضرت بقية اللّه‌‌ ارواحنا فداه قرار داده بودم.

هيچ گونه شك و ترديدی وجود ندارد كه مرحوم حاج شيخ حسنعلی اصفهانی دارای قدرت مهم روحی بوده و از نيرو و قدرتی بسيار كم نظير در ميان افراد و چهره‌‌های شناخته شده، بهره‌‌مند بوده است؛ با اين همه آرزو می‌‌كند كه كاش سعی و تلاش خود را در راه تقرب به اميرِ عالمِ هستی زمان خويش به كار می‌‌برد، و دارا بودن قدرت تصرف در افراد و باز گرداندن صحت و سلامتی را به افراد مريض و كارهايی ديگر از اين قبيل را هدف خود قرار نمی‌‌داد و برای به دست آوردن آنها سعی و تلاش نمی‌‌كرد.

بزرگ‌‌ترين درس برای انسان‌‌ها اين است كه در هر مسيری كه می‌‌پيمايند از تجربه‌‌های مردانِ بزرگِ آن راه، تجربه آموخته و از يك عمر تلاش و كوشش آنها درس بگيرند و از آنچه كه آنان پس از سال‌‌های سال به دست آورده‌‌اند، درس عبرت بياموزند و آخرين نتيجه‌‌هايی را كه آنان در مسير طولانی حيات خود به آن رسيده‌‌اند، كاملاً توجه نموده و به آن عمل نمايند.

به اين نكته توجه كنيد:

استفاده از تجربه‌‌های مهم مردان بزرگ، ارزش حيات و نتيجه زندگی را صدها برابر افزايش می‌‌دهد. پس اهداف كوچك را كنار بگذاريد و سعی كنيد به آنچه كه مرحوم حاج شيخ حسنعلی اصفهانی تجربه نموده و در نوشته خود متذكر شده‌‌اند، عمل نماييد، و دعاها، زيارات و ساير عباداتی را كه انجام می‌‌دهيد، در راه تقرب به ساحت مقدس امام عصر ارواحنا فداه باشد. اين حقيقتی است كه اگر به آن عمل كنيد از حيات و زندگی خود كاملاً نتيجه می‌‌گيريد.[1]

بد نيست كه اين پرسش را مطرح كنيم: آيا تقرب به امام زمان روحی له الفداء زير بنايی جز معرفت حقيقی آن حضرت و شناخت تفصيلی ولايت خاندان عصمت دارد؟ و آيا برای اين تقرب، بجز كسب فقاهت حقيقی و دست يافتن به معرفت واقعی راهی وجود دارد؟!

يك بار ديگر افسوسی كه مرحوم شيخ حسنعلی نخودكی اصفهانی در آخر عمر داشتند تكرار می‌‌كنيم:

ای كاش اين اذكار و ختومات، و اين اوراد و زحمات را در راه نزديك شدن و تقرب به امام زمان عجل اللّه‌‌ تعالی له الفرج انجام می‌‌دادم!

با اين سخنان، نتيجه می‌‌گيريم كه به دست آوردن رضايت امام زمان عليه‌‌السلام اصل مهمی در رياضت محسوب می‌‌شود لذا بايد بكوشيم تا بفهميم از كجا می‌‌توانيم رضای حضرت را جستجو كنيم.

 

[1]. صحيفه مهديه، ص 61 و 62

مرحوم ميرزا كاظم تبريزی و اهميت در طلب علم

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۵/۳۱-۹:۳۶:۲۴
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:18657
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2695

مرحوم ميرزا كاظم تبريزی از افراد بسيار نادر است و برخی از ابعاد شخصيت ايشان به هيچ وجه شناخته نشد. قسمتی از حالات ايشان را البته بدون هيچ قضاوتی نقل می‌‌نماييم.

مدتی كه آقا ميرزا كاظم (طاب ثراه) در مدرسه بخارايی سكونت داشت (حدود سال 1327 شمسی) فقط برای درس يا نماز، يا بعضی اوقات شب‌‌های جمعه آن هم آخر شب برای تشرف به حرم حضرت اميرالمؤمنين عليه‌‌السلام از حجره خارج می‌‌شد. در غير اين موارد، در حجره بسته، مشغول مطالعه بود. حتی بارها ديده شد كه هنگام غذا خوردن، مشغول مطالعه بود؛ يعنی بعد از برداشتن لقمه، هنگام جويدن و بلعيدن غذا مشغول مطالعه می‌‌شد.

شب‌‌های جمعه طلاب از نجف به كربلا می‌‌رفتند. اما معظم له روی پشت بام، حضرت اباعبد اللّه‌‌ عليه‌‌السلام را زيارت می‌‌كرد. با اين كار، هم در مصرف سهم امام عليه‌‌السلام احتياط می‌‌كرد و هم در مصرف وقت.[1]

ممكن است برخی از جريانات، در خِرَدهای خُرد ما نگنجد، اما اين نهايت خودپرستی است كه همه چيز و همه كس را با ترازوی خودمان بسنجيم و بر اساس آن قضاوت نماييم.

 

[1]. سينای معرفت، ص 39

تجربيات موفق

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۶/۰۷-۱۷:۴۳:۵۳
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:18658
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 4462

تا اكنون با رياضت‌‌های شرعی و رسيدن به كرامت حقيقی در نگاه وحی آشنا شديم. اینک می‌‌توانيم بگوييم كه اين آشنايی، جايی برای برخی از وسوسه‌‌ها و ترديدهای شيطانی باقی نمی‌‌گذارد. با اين همه، مطالعه تجربيات موفق موجب افزايش اطمينان می‌‌گردد.

باز شدن چشم دل، با خدمت به زائر امام حسين عليه‌‌السلام

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۶/۰۷-۱۷:۴۳:۵۷
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:18672
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (1) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 4089

آقای حاج ميرزا محمد علی گلستانه اصفهانی رحمه‌‌اللهفرمودند عموی من آقای سيد محمد علی رحمه‌‌الله برای من نقل كردند: در زمان ما در اصفهان شخصی به نام جعفر كه شغلش نعلبندی بود بعضی حرف‌‌ها را می‌‌زد كه موجب طعن و رد مردم شده بود مثل آن كه می‌‌گفت با طی‌‌الارض به كربلا رفته‌‌ام، يا می‌‌گفت مردم را به صورت‌‌های مختلف ديده‌‌ام و يا خدمت حضرت صاحب الامر عليه‌‌السلام رسيده‌‌ام. او (آقاجعفر) هم به خاطر حرف‌‌های مردم آن صحبت‌‌ها را ترك نمود، تا آن كه روزی برای زيارت مقبره متبركه تخت فولاد می‌‌رفتم، در بين راه ديدم جعفر نعلبند هم به آن طرف می‌‌رود.

نزديك او رفتم و گفتم: ميل داری در راه با هم باشيم، گفت: اشكالی ندارد با هم گفتگو می‌‌كنيم و خستگی راه را هم نمی‌‌فهميم. قدری با هم گفتگو كرديم تا آن كه پرسيدم: اين صحبت‌‌هايی كه مردم از تو نقل می‌‌كنند چيست آيا صحت دارد يا نه؟ گفت: آقا، از اين مطلب بگذريد. اصرار كردم و گفتم: من كه بی‌‌غرضم مانعی ندارد بگويی.

گفت: آقا، من بيست و پنج بار از پول كسب خود به كربلا مشرف شدم و در همه سفرها برای زيارتی عرفه می‌‌رفتم. در سفر بيست و پنجم بين راه شخصی يزدی با من رفيق شد؛ چند منزل كه با هم رفتيم مريض شد و كم‌‌كم مرض او شدت كرد تا به منزلی كه ترسناك بود رسيديم و به خاطر ترسناك بودن آن قسمت قافله را دو روز در كاروانسرا نگه داشتند تا آن كه قافله‌‌های ديگر برسند و جمعيت زيادتر شود؛ از طرفی حال زائر يزدی هم خيلی سخت شد و مشرف به موت گرديد.

 روز سوم كه قافله خواست حركت كند من راجع به او متحير ماندم كه چطور اورا با اين حال تنها بگذارم و نزد خدای تعالی مسئول شوم، از طرفی چطور اين جا بمانم و از زيارت عرفه كه بيست و چهار سال برای درك آن جدّيت داشته‌‌ام محروم شوم. بالاخره بعد از فكر بسيار بنايم بر رفتن شد لذا هنگام حركت قافله، پيش او رفتم و گفتم من می‌‌روم و دعا می‌‌كنم كه خداوند تو را هم شفا مرحمت فرمايد.

اين مطلب را كه شنيد اشكش سرازير شد و گفت من يك ساعت ديگر می‌‌ميرم صبر كن وقتی از دنيا رفتم خورجين و اسباب و الاغ من مال تو باشد فقط مرا با اين الاغ به كرمانشاه و از آن جا هم هر طوری كه راحت باشد به كربلا برسان وقتی اين حرف را زد و گريه او را ديدم دلم به حالش سوخت و همان جا ماندم.

قافله رفت و [پس از] مدت زمانی آن زائر يزدی از دنيا رفت. من هم او را بر الاغ بسته و حركت كردم، وقتی از كاروانسرا بيرون آمدم ديدم از قافله هيچ اثری نيست جز آن كه گرد و غبار آنها از دور ديده می‌‌شد. تا يك فرسخ راه رفتم اما جنازه را هر طور بر الاغ می‌‌بستم همين كه مقداری راه می‌‌رفتم می‌‌افتاد و هيچ قرار نمی‌‌گرفت. با همه اينها به خاطر تنهايی، ترس بر من غلبه كرد بالاخره ديدم نمی‌‌توانم او را ببرم حالم خيلی پريشان شد همان جا ايستادم و به جانب حضرت سيد الشهداء عليه‌‌السلام توجه نمودم و با چشم گريان عرض كردم: آقا، با اين زائر شما چه كنم اگر او را در اين بيابان رها كنم نزد خدا وشما مسئول هستم اگر هم بخواهم او را بياورم توانايی ندارم.

 ناگهان ديدم چهار نفر سوار پيدا شدند؛ آن سواری كه بزرگ آنها بود فرمود: جعفر با زائر ما چه می‌‌كنی؟ عرض كردم: آقا، چه كنم در كار او مانده‌‌ام. آن سه نفر ديگر پياده شدند، يك نفر آنها نيزه‌‌ای در دست داشت آن را در گودال آبی كه خشك شده بود فرو برد، آب جوشش كرد و گودال پر شد، آن ميت را غسل دادند، بزرگ آنان جلو ايستاد و با هم نماز ميت را خوانديم و بعد هم او را محكم بر الاغ بستند و ناپديد شدند.

من هم به راه افتادم ناگاه ديدم از قافله‌‌ای كه پيش از ما حركت كرده بود گذشتم و جلو افتادم، كمی گذشت ديدم به قافله‌‌ای كه پيش از آن قافله حركت كرده بود رسيدم و بعد هم طولی نكشيد كه ديدم به پل نزديك كربلا رسيده‌‌ام، در تعجب و حيرت بودم كه اين چه جريان و حكايتی است.

ميت را بردم در وادی أيمن دفن كردم قافله ما تقريباً بعد از بيست روز رسيد هر كدام از اهل قافله می‌‌پرسيد [كه] تو كِی و چگونه آمدی، من قضيه را برای بعضی به اجمال و برای بعضی مشروحاً می‌‌گفتم و آنها هم تعجب می‌‌كردند، تا آن كه روز عرفه شد و به حرم مطهر مشرف شدم.

ولی با كمال تعجب ديدم كه مردم را به صورت حيوانات مختلف می‌‌بينم از قبيل گرگ، خوك، ميمون و غيره، و جمعی را هم به صورت انسان می‌‌ديدم، از شدت وحشت برگشتم و مجدداً قبل از ظهر مشرف شدم، [اما] باز مردم را به همان حالت می‌‌ديدم، برگشتم و بعد از ظهر رفتم ولی مردم را [دوباره] همان طور مشاهده كردم، روز بعد كه رفتم ديدم همه به صورت انسان می‌‌باشند. تا آن كه بعد از اين سفر چند سفر ديگر مشرف شدم [ولی] باز [در] روز عرفه مردم را به صورت حيوانات مختلف می‌‌ديدم و در غير آن روز به همان صورت انسان می‌‌ديدم، به همين جهت تصميم گرفتم كه ديگر برای زيارتی عرفه مشرف نشوم.

چون اين وقايع را برای مردم نقل می‌‌كردم بدگويی می‌‌كردند و می‌‌گفتند برای يك سفر زيارت چه ادعاهايی می‌‌كند لذا من نقل اين قضايا را به كلی ترك كردم تا آن كه شبی با خانواده‌‌ام مشغول غذا خوردن بوديم.

صدای در بلند شد وقتی در را باز كردم ديدم شخصی می‌‌فرمايد: حضرت صاحب الامر عليه‌‌السلام تو را خواسته‌‌اند؛ به همراه ايشان رفتم تا به مسجد جمعه رسيدم ديدم آن حضرت عليه‌‌السلامدر محلی كه منبر بسيار بلندی در آن بود بالای منبر تشريف دارند و آن جا هم مملوّ از جمعيت است آنها عمامه داشتند و لباسشان مثل لباس شوشتری‌‌ها بود. به فكر افتادم كه در بين اين جمعيت چطور می‌‌توانم خدمت ايشان برسم اما حضرت به من توجه فرمودند و صدا زدند جعفر بيا. من رفتم و تا مقابل منبر رسيدم فرمودند: چرا برای مردم آن چه را كه در راه كربلا ديده‌‌ای نقل نمی‌‌كنی؟ عرض كردم: آقا، من نقل می‌‌كردم از بس مردم بدگويی كردند ديگر ترك نمودم، حضرت عليه‌‌السلام فرمودند: تو كاری به حرف مردم نداشته باش آن چه را كه ديده‌‌ای نقل كن تا مردم بفهمند ما چه نظر مرحمت و لطفی با زائر جدمان حضرت سيدالشهداء عليه‌‌السلامداريم.[1]

 

[1]. بركات حضرت ولی عصر عليه‌‌السلام، ص 31، شماره 3

لبخند امام حسين عليه‌‌السلام پاداش خدمت به مادر

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۶/۰۷-۱۷:۴۶:۵۸
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:18673
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (1) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1818

بعض از موثقين اهل علم در نجف اشرف، نقل كردند از مرحوم عالم زاهد شيخ حسين بن شيخ مشكور كه فرمود در عالم رؤيا ديدم در حرم مطهر حضرت سيدالشهداء عليه‌‌السلام مشرف هستم. و يك نفر جوان عرب معيدی[1] وارد حرم شد و با لبخند به آن حضرت سلام كرد و حضرت هم با لبخند جوابش دادند.

فردا شب كه شب جمعه بود، به حرم مطهر مشرف شدم و در گوشه‌‌ای از حرم توقف كردم ناگاه همان عرب معيدی را كه در خواب ديده بودم واردحرم شد و چون مقابل ضريح مقدس رسيد با لبخند به آن حضرت سلام كرد ولی حضرت سيدالشهداء عليه‌‌السلام را نديدم. مراقب آن عرب بودم تا ازحرم خارج شد، عقبش رفتم و سبب لبخندش را با امام عليه‌‌السلام پرسيدم وتفصيل خواب خود را برايش نقل كردم و گفتم چه كرده‌‌ای كه امام عليه‌‌السلام با لبخند به تو جواب می‌‌دهد؟

گفت: مرا پدر و مادر پيری است و در چند فرسخی كربلا ساكنيم. شب‌‌های جمعه كه برای زيارت می‌‌آيم يك هفته پدرم را سوار بر الاغ كرده می‌‌آوردم و هفته ديگر مادرم را می‌‌آوردم تا اينكه شب جمعه‌‌ای كه نوبت پدرم بود چون او را سوار كردم، مادرم گريه كرد و گفت مرا هم بايد ببری شايد هفته ديگر زنده نباشم.

گفتم: باران می‌‌بارد هوا سرد است مشكل است، نپذيرفت، ناچار پدر را سوار كردم و مادرم را به دوش كشيدم و با زحمت بسيار آنها را به حرم رسانيدم. چون در آن حالت با پدر و مادر وارد حرم شدم حضرت سيدالشهداء عليه‌‌السلام را ديدم و سلام كردم. آن بزرگوار به رويم لبخند زد و جوابم را داد و از آن وقت تا به حال هرشب جمعه كه مشرف می‌‌شوم حضرت را می‌‌بينم و با تبسم جوابم می‌‌دهد.[2]

 

[1]. عرب روستايی و باديه‌‌نشين.

[2]. داستان‌‌های شگفت، ص 192، داستان 87 عنايت حسين عليه‌‌السلام به زوار قبرش .

چنين باشيد تا ما خود بياييم! (1)

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۴/۰۵/۱۶-۹:۲۸:۴۰
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۵/۰۶/۰۷-۱۸:۲۲:۴۲
    • کد مطلب:9864
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 4312

برخی برای رسيدن به محبوب آدم و عالم، دست به رياضات و ختوماتی می‌‌زنند و احياناً بی‌‌نصيب هم نمی‌‌مانند.

در برخی از اين تلاش‌‌های به ثمر نشسته به نكات بسيار جالبی برمی‌‌خوريم و از آن پی می‌‌بريم كه راه حقيقی وصول به محبوب يعنی «عبوديت» را گم كرده‌‌ايم.

مرحوم آيت اللّه‌‌ سيد محمد باقر مجتهد سيستانی پدر آيت اللّه‌‌ العظمی حاج سيد علی سيستانی دامت بركاته در مشهد مقدس برای آن كه به محضر امام زمان عليه‌‌السلام شرفياب شود، ختم زيارت عاشورا را چهل جمعه، هر هفته در مسجدی از مساجد شهر آغاز می‌‌كند.

ايشان می‌‌فرمود: در يكی از جمعه‌‌های آخر، ناگهان شعاع نوری را مشاهده كردم كه از خانه‌‌ای نزديك به آن مسجدی كه من در آن [جا] مشغول به زيارت عاشورا بودم، می‌‌تابيد. حال عجيبی به من دست داد و از جای برخاستم و به دنبال آن نور به درِ آن خانه رفتم. خانه‌‌كوچك و فقيرانه‌‌ای بود كه از درون آن، نور عجيبی می‌‌تابيد. در زدم، وقتی در را باز كردند، مشاهده كردم كه حضرت ولی عصر امام زمان عليه‌‌السلام در يكی از اتاق‌‌های آن خانه تشريف دارند و در آن اتاق جنازه‌‌ای را مشاهده كردم كه پارچه‌‌ای سفيد روی آن كشيده بودند.

وقتی كه من وارد شدم و اشك ريزان سلام كردم،حضرت به من فرمودند: چرا اين گونه به دنبال من می‌‌گردی و اين رنج‌‌ها را متحمل می‌‌شوی؟! مثل اين باشيد (اشاره به آن جنازه كردند) تا من به دنبال شما بيايم!

بعد فرمود: اين بانويی است كه در دوره بی‌‌حجابی (دوران رضاخان پهلوی)، هفت سال از خانه بيرون نيامد تا مبادا نامحرم او را ببيند!![1]

 

[1]. عنايات حضرت مهدی عليه‌‌السلام به علما و طلاب، ص 367، شماره 177

چنين باشيد تا ما خود بياييم! (2)

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۴/۰۵/۱۶-۹:۲۸:۳۷
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۵/۰۶/۰۷-۱۸:۲۲:۶
    • کد مطلب:9865
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 4048

يكی از دانشمندان، آرزوی زيارت حضرت بقية اللّه‌‌ـ ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداءـ را داشت و [در اين راه ]از عدم موفقيت رنج می‌‌برد مدت‌‌ها رياضت كشيد. در نجف‌‌اشرف ميان طلاب حوزه علميه معروف است هر كس چهل شب چهارشنبه مرتباً و پی‌‌درپی به مسجد سهله برود و عبادت كند، خدمت حضرت ولی عصر عجل اللّه‌‌ تعالی فرجه الشريف می‌‌رسد. ايشان مدت‌‌ها كوشش كرد، ولی به مقصود نرسيد. سپس به علوم غريبه و اسرار حروف و اعداد متوسل شد. چله‌‌ها نشست و رياضت‌‌ها كشيد، ولی [باز هم] نتيجه نگرفت.

در اين مدت به خاطر بيدارخوابی‌‌های فراوان و مناجات سحرگاهان صفايی باطنی پيدا كرد. گاهی نوری در دلش پيدا می‌‌شد و حال خوشی به او دست می‌‌داد، حقائقی می‌‌ديد و دقائقی می‌‌شنيد.

در يكی از اين حالات معنوی به او گفته شد ديدن امام زمان عليه‌‌السلام برای تو ممكن نيست، مگر آن كه به فلان شهر سفر كنی.

هر چند اين مسافرت مشكل بود، ولی در راه رسيدن به مقصود آسان می‌‌نمود. [پس] روان شد، و بعد از چند روز به آن شهر رسيد. در آن جا نيز به رياضت مشغول شد و چله گرفت. روز سی و هفتم يا سی و هشتم به او گفتند الان حضرت بقية اللّه‌‌ امام زمان عجل اللّه‌‌ تعالی فرجه الشريف در بازار آهنگران درب دكان پيرمردی قفل‌‌ساز نشسته‌‌اند. هم اكنون برخيز شرفياب شو.

با اشتياق از جا بلند شده روانه دكان پيرمرد شد. وقتی رسيد ديد حضرت ولی عصر عجل اللّه‌‌ تعالی فرجه الشريف آن جا نشسته‌‌اند و با پيرمرد گرم گرفته و سخنان محبت‌‌آميز می‌‌گويند. همين كه سلام كرد حضرت پاسخ فرموده و اشاره به سكوت كردند.

در اين حال ديد پيرزنی ناتوان و قد خميده عصا زنان آمده و با دست لرزان قفلی را نشان داد و گفت ممكن است برای رضای خدا اين قفل را به مبلغ سه شاهی بخری كه من به سه شاهی پول نياز دارم. پيرمرد قفل را گرفت و نگاه كرد. ديد بی‌‌عيب و سالم است. گفت خواهرم اين قفل دو عباسی (هشت شاهی) ارزش دارد. زيرا پول كليد آن بيش از ده دينار نيست. شما اگر ده دينار (دو شاهی) به من بدهی، من كليد اين قفل را می‌‌سازم و ده شاهی قيمت آن خواهد بود.

پيرزن گفت نه، به آن نيازی ندارم. شما اين قفل را سه شاهی از من بخريد،شما را دعا می‌‌كنم. پيرمرد با كمال سادگی گفت: خواهرم تو مسلمانی، من هم ادعا می‌‌كنم كه مسلمانم. چرا مال مسلمان را ارزان بخرم و حق كسی را ضايع كنم؟! اين قفل اكنون هشت شاهی ارزش دارد. من اگر بخواهم منفعت ببرم، به هفت شاهی می‌‌خرم؛ زيرا در معامله دو عباسی، بيش از يك شاهی منفعت بردن بی‌‌انصافی است. اگر می‌‌خواهی بفروشی‌‌من هفت شاهی می‌‌خرم و باز تكرار می‌‌كنم قيمت واقعی آن دو عباسی است؛ چون من كاسب هستم و بايد نفعی ببرم، يك شاهی ارزانتر می‌‌خرم.

شايد پيرزن باور نمی‌‌كرد كه اين مرد درست می‌‌گويد، ناراحت شده بود كه من خودم می‌‌گويم هيچ كس به اين مبلغ راضی نشد، من التماس كردم كه سه شاهی خريداری كنند، زيرا مقصود من با ده دينار انجام نمی‌‌گيرد و سه شاهی پول مورد احتياج من است.پيرمرد هفت شاهی پول به آن زن داد، قفل را خريد.

همين كه پيرزن رفت امام عليه‌‌السلام به من فرمود: آقای عزيز! ديدی و اين منظره را تماشا كردی؟! اين طور شويد و اين جوری شويد تا ما به سراغ شما بياييم. چله‌‌نشينی لازم نيست، به جفر متوسل شدن سودی ندارد. عمل سالم داشته باشيد و مسلمان باشيد تا من بتوانم با شما همكاری كنم. از همه اين شهر، من اين پيرمرد را انتخاب كرده‌‌ام زيرا اين مرد دين دارد و خدا را می‌‌شناسد. اين هم امتحانی كه داد. از اول بازار اين پيرزن عرض حاجت كرد و چون او را محتاج و نيازمند ديدند همه در مقام آن بودند كه ارزان بخرند و هيچ كس حتی سه شاهی نيز خريداری نكرد و اين پيرمرد به هفت شاهی خريد. هفته‌‌ای بر او نمی‌‌گذرد مگر آن كه من به سراغ او می‌‌آيم و از او دلجويی و احوالپرسی می‌‌كنم.[1]

 

[1]. عنايات حضرت ولی عصر عليه‌‌السلام، ص 86، شماره 31

جوينده غربی، حقيقت را در شرق می‌‌يابد!

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۶/۱۵-۱۵:۲۷:۳۵
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:18674
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1917

شخصی كه مورد اطمينان می‌‌باشد نقل كرده است: در مشهد مقدس، منزل يك از دوستان [رفتم و در آن‌‌جا] با دو دانشجوی آمريكايی كه زن و شوهر بودند، ملاقات كردم. برای آن دو، داستان شگفت‌‌آوری رخ داده بود كه به تقاضای ميزبان، آن داستان را برای ما نقل كردند. آن دو جوان آمريكايی گفتند:

وقتی كه ما در يكی از دانشگاه‌‌های آمريكا مشغول تحصيل بوديم، پيوسته در خود احساس خلأ می‌‌كرديم.

با اشاره به سينه‌‌اش گفت: احساس می‌‌كردم كه اين جا خالی است، سپس گمان می‌‌كردم كه اين كمبود، ناشی از غريزه جنسی است و با ازدواج و انتخاب همسر، آن خلأ پر می‌‌شود؛ از اين رو، هر دو تصميم گرفتيم با هم ازدواج كنيم؛ اما پس از ازدواج نيز آن خلأ پر نشد و همچنان آن كمبود را در خود احساس می‌‌كرديم.

[يكی از آن‌‌ها گفت:] از اين امر سخت ناراحت شدم و با اين كه به همسرم علاقه داشتم، در ظاهر تمايلی به او نشان نمی‌‌دادم و گاهی حتی حوصله صحبت كردن با او را هم نداشتم. روزی برای عذرخواهی به او گفتم: اگر گاهی می‌‌بينی كه من حال خاصی دارم و از تو دوری می‌‌گزينم، گمان نكنی كه علاقه‌‌ای به تو ندارم؛ بلكه اين ناراحتی و افسردگی و احساس خلأ از دوران دانشجويی در من بوده و تا كنون رفع نشده است و هر از چند گاه بدان مبتلا می‌‌شوم. همسرم گفت: اتفاقاً من نيز چنين حالتی دارم.

[با شنيدن اين سخن] پی بردم كه اين احساسِ خلأ درونی، درك مشترك هر دوی ما است. در نتيجه تصميم گرفتيم برای رفع آن، چاره‌‌ای بينديشيم. در آغاز بنا گذاشتيم كه بيشتر به كليسا رفت و آمد داشته باشيم و به مسائل معنوی بپردازيم تا شايد آن خلأ بر طرف شود.

ارتباطمان را با كليسا و مسائل معنوی گسترش داريم و در آن زمينه، كتاب‌‌هايی را نيز مطالعه كرديم؛ اما آن خلأ و عطش معنوی رفع نشد.

چون شنيده بوديم كه در كشورهای شرقی، به ويژه چين و هندوستان مذاهبی وجود دارند كه مردم را به رياضت و انجام تمرين‌‌های ويژه‌‌ای برای رسيدن به حقيقت دعوت می‌‌كنند. تصميم گرفتيم به آن كشورها سفر كنيم و چون چين، از ديگر كشورهای شرقی به آمريكا نزديك‌‌تر است، [به همين دليل] ابتدا به چين سفر كرديم.

در چين از مسئولان سفارت آمريكا خواستيم كسانی را كه در آن كشور در زمينه مسائل معنوی و رياضت سرآمدند، به ما معرفی كنند و آنها شخصی را به ما معرفی‌‌كردند كه گفته می‌‌شد رهبر روحانيان مذهبی چين و بزرگ‌‌ترين شخصيت معنوی آن كشور است.

با كمك سفارت، موفق شديم نزد او (رهبر روحانی) برويم و با راهنمايی و كمك او مدتی به رياضت مشغول شديم، اما كمبود معنوی و خلأ درونی‌‌مان برطرف نشد.

از چين به تبت رفتيم. در آن جا و در دامنه‌‌های كوه هيماليا معبدهايی بود كه عده‌‌ای در آن‌‌ها به عبادت و رياضت می‌‌پرداختند. به ما اجازه دادند كه به يكی از معبدها راه يابيم و مدتی به رياضت بپردازيم.

رياضت‌‌هايی كه آنجا متحمل می‌‌شديم، بسيار سخت بود؛ از جمله چهل شب روی تختی كه روی آن، ميخ‌‌های تيزی كوبيده بودند می‌‌خوابيديم. پس از گذراندن مدتی در آن جا و انجام رياضت‌‌ها و عبادات، باز احساس كرديم خلأ درونی ما همچنان باقی است.

از آن جا به هندوستان رفتيم و با مرتاضان فراوانی تماس گرفتيم و مدتی در آن جا به رياضت پرداختيم، اما نتيجه نگرفتيم و مأيوس شديم.

سرانجام اين تصور در ما پديد آمد كه اصلاً در عالم واقعيتی وجود ندارد كه بتواند خلأ درونی انسان را اشباع كند.

 نااميدانه تصميم گرفتيم از طريق خاورميانه به اروپا و سپس آمريكا رهسپار شويم. از هندوستان به پاكستان و از طريق افغانستان به ايران آمديم و ابتدا وارد شهر بزرگ مشهد شديم و آن را شهر عجيبی يافتيم كه نمونه آن را تا كنون مشاهده نكرده بوديم:

در وسط شهر، ساختمانی جالب و با شكوه با گنبد و گلدسته‌‌های طلا [بود] كه پيوسته انبوهی از مردم در آن رفت و آمد داشتند و [اين وضعيت، نگاه دقيق] ما را به خود جلب كرد.

پرسيدم: اينجا چه خبر است و اين مردم چه دينی دارند؟ گفتند: اين مردم مسلمانند و كتاب مذهبی آنان قرآن است و در اين شهر و در اين ساختمان يكی از رهبران مذهبی آنها كه به او امام می‌‌گويند، دفن شده است.

پرسيدم: امام كيست و چه می‌‌كند؟

گفتند: امام، انسان كاملی است كه دارای عالی‌‌ترين مراحل كمال انسانی است و او با داشتن آن مقام، ديگر مرگی ندارد و پس از رخت بربستن از دنيا نيز زنده است.

مسلمانان چون چنين اعتقادی دارند، به زيارت امامشان می‌‌روند و با عرض ادب و احترام حاجت می‌‌خواهند و امام [ عليه‌‌السلام ]نياز آنها را برآورده می‌‌سازد.

گفتم: قسمت‌‌های برجسته‌‌ای از قرآن را برای ما نقل كنيد. گفتند: در يكی از آيات قرآن آمده است كه هر چيزی خدا را تسبيح می‌‌گويد.

آن سخنان برای ما معمايی شد كه چطور با اين كه امام آنها مرده است، باز او را زنده می‌‌دانند و افزون بر اين، معتقدند كه همه چيز حتی كوه‌‌ها و درختان، خدا را تسبيح می‌‌گويند! باور نكرديم و تصميم گرفتيم برای تماشا وارد حرم رضوی شويم.

در صحن، يكی از خادمان كه وسيله‌‌ای شبيه چماق با روكش نقره در دست داشت [در محل ورودی صحن ايستاده بود]، وقتی متوجه شد [كه] ما خارجی هستيم، از ورودمان به صحن جلوگيری كرد و گفت: ورود خارجی‌‌ها ممنوع است.

گفتم: ما چندين هزار كيلومتر در دنيا سفر كرده‌‌ايم و به اماكن گوناگون وارد شده‌‌ايم و هيچ كجا به ما نگفتند كه ورود خارجی ممنوع است چرا شما از ورود ما جلوگيری می‌‌كنيد؟ قصد ما فقط تماشای اين محل است و نيت بدی نداريم. هر چه اصرار كرديم، فايده‌‌ای نداشت و از ورود ما جلوگيری كردند.

ما با ناراحتی از آن جا دور شديم و در آن حوالی رو به روی مسافرخانه‌‌ای لب جوی آب نشستيم.[1] مدتی من به فكر فرو رفتم كه نكند در عالم حقيقتی باشد كه در اين جا نهان است و ما نمی‌‌شناسيم؟ اگر در اينجا خبری باشد و آنان ما را راه ندهند تا از آن آگاه شويم، برايمان سخت حسرت‌‌آور است و رنج‌‌آور است كه با آن همه زحمت، تلاش و تحمل رنج سفر، از رسيدن به آن حقيقت محروم بمانيم. بی‌‌اختيار گريه‌‌ام گرفت و مدتی گريستم.

ناگهان اين فكر به ذهنم خطور كرد كه آن شخص مدفون يا امام و انسان كامل است و آن‌‌ها يا راست می‌‌گويند، يا دروغ می‌‌گويند و او انسان كامل نيست؛ اگر آن‌‌ها راست بگويند و به واقع او زنده است و بر همه جا احاطه دارد، خودش می‌‌داند كه ما به دنبال چه هدفی اين همه راه آمده‌‌ايم و بايد ما را دريابد و اگر آنان دروغ می‌‌گويند، ضرورتی ندارد به تماشای آن جا برويم.

همين طور كه اشك می‌‌ريختم و خود را تسلی می‌‌دادم، دست‌‌فروشی كه تعدادی آيينه، مهر و تسبيح در دست داشت، نزدم آمد و به انگليسی و با لهجه شهر خودمان گفت: چرا ناراحتی؟

سر بلند كردم و جريان را برای او گفتم كه ما برای كشف حقيقت به چندين كشور سفر كرده‌‌ايم و سال‌‌ها رياضت كشيده‌‌ايم و اكنون كه به اين جا آمده‌‌ايم، ما را به حرم راه نمی‌‌دهند.

گفت: ناراحت نباش برو. راهتان می‌‌دهند!

گفتم: الان ما به آن جا رفتيم و راهمان ندادند.

گفت: آن وقت اجازه نداشتند.

من در آن لحظه فكر نكردم كه چطور آن دستفروش به انگليسی آن هم با لهجه محلی با من حرف می‌‌زند و از كجا خبر دارد كه پيش‌‌تر خادمان حرم اجازه نداشتند ما را راه بدهند و اكنون اجازه دارند، و چرا من راز دلم را برای او گفتم؟!

سرانجام به سوی حرم راه افتاديم و وقتی به در صحن رسيديم، [آن] خادم مانع ورود ما نشد. پيش خود گفتم: شايد ما را نديده است. برگشتيم و به او نگاه گرديم اما او عكس العملی نشان نداد. وارد صحن شديم و به راهرويی رسيديم كه جمعيت انبوهی از آن جا وارد حرم می‌‌شدند ما نيز همراه جمعيت وارد راهرو شديم.

فشار جمعيت ما را از اين سو به آن سو می‌‌كشاند تا اين كه به درِ حرم رسيديم؛ اما ناگهان من احساس كردم كه اطرافم خالی است و هر چه جلو رفتم، پيرامونم خلوت‌‌تر می‌‌شد و بدون مزاحمت و فشار جمعيت به پنجره‌‌های ضريح مقدس رسيدم. [در اين لحظه] مشاهده كردم كه درون ضريح شخصی ايستاده است. بی‌‌اختيار تعظيم و سلام كردم. آن حضرت با لبخند جواب سلام مرا داد و فرمود: چه می‌‌خواهی؟

من هر چه پيش‌‌تر در ذهنم بود، يكباره از ذهنم رفت و هر چه خواستم بگويم كه چه می‌‌خواهم چيزی به ذهنم نيامد. فقط يك مطلب به ذهنم آمد و در محضر حضرت گفتم و آن اين بود كه من شنيده‌‌ام در قرآن آمده است: همه موجودات خدا را تسبيح می‌‌گويند! وقتی آن مطلب را عرض كردم، فرمود: به تو نشان می‌‌دهم.

بعد بی‌‌اختيار از حرم بيرون آمدم، و باز احساس كردم كه پيرامونم خلوت است و كسی مزاحم من نمی‌‌شود. خداحافظی كردم و از حرم خارج شدم اما مبهوت مانده بودم.

وقتی از حرم خارج و به صحن وارد شدم، حالتی به من دست داد كه می‌‌شنيدم هر آن چه پيرامون من هست از در و ديوار و درخت و زمين و آسمان تسبيح می‌‌گويند.

با مشاهده اين صحنه، ديگر چيزی نفهميدم و بی‌‌هوش بر روی زمين افتادم، پس از به هوش آمدن خود را در اتاقی بر روی تختی ديدم كه عده‌‌ای آب به صورتم می‌‌ريختند تا به هوش آيم.

پس از آن واقعه، من متوجه شدم كه در عالم، حقيقی وجود دارد و آن حقيقت در اين جاست و انسان می‌‌تواند به مقامی برسد كه مرگ و زندگی برای او يكسان باشد و مرگ نداشته باشد؛ و همچنين پی بردم كه قرآن راست می‌‌گويد كه همه چيز تسبيح گوی خداست.[2]

 

[1]. در گذشته در خيابان شيرازی جوی آب وجود داشت.

[2]. منتخب صحيفه رضويه، ص 113

پرورش ويژه و اختصاصی!

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۶/۱۱-۱۶:۱۲:۴۴
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:18675
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2441

يكی از علمای تهران اين قضيه را نقل فرموده است:

روزی در منزل نشسته بودم، مرد نسبتاً سالخورده‌‌ای كه مقداری از موی محاسنش سفيد شده بود و نام او شيخ حسن بود، نزد من آمد و گفت: می‌‌خواهم درس بخوانم و شما بايد برايم درس جامع‌‌المقدمات را شروع كنی.

من با آن كه كار زيادی داشتم و طبعاً تدريس جامع‌‌المقدمات [نيز] در شأنم نبود، ولی مثل آن كه مجبور به تدريس شده باشم، گفتم مانعی ندارد. درس را شروع كردم و هر روز برای او درس می‌‌گفتم و كم‌‌كم با من خصوصی شد و روزها بيشتر اوقاتش را در منزل ما می‌‌گذراند.

يك روز كارم در يكی از ادارات دولتی زمان طاغوت گير كرده بود، شخصی نزد من آمد و گفت: اگر فلان مبلغ را به من بدهيد كارتان را فوری درست می‌‌كنم. من می‌‌خواستم آن را قبول كنم ولی شيخ حسن گفت [كه] او نمی‌‌تواند اين كار را درست كند و اين كار درست شدنی نيست؛ من [به حرف شيخ حسن] توجه نكردم ولی بعدها ديدم با همه تلاش‌‌هايی كه كردم درست نشد!

 يك روز برای او درس می‌‌گفتم ولی مطالعه نكرده بودم به من گفت: شما ديشب درس را مطالعه نكرده‌‌ای علتش هم اين بوده كه شما تجديد فراش كرده‌‌ايد و خانم جديدتان برای آن كه شما مطالعه نكنيد و به او توجه بيشتری بنماييد كتابتان را در فلان محل مخفی كرده است لذا شما ديشب هر چه تجسس كرديد، آن را پيدا نكرديد و مطالعه درس مرا ترك فرموديد!

من رفتم و كتاب را در همانجا كه او گفته بود، يافتم و وقتی مطلب را از خانم جديد سؤال كردم ديدم همان گونه است كه او فرموده است! من به فكر فرو رفتم و سپس از او سؤال كردم كه تو اين مطالب را از كجا می‌‌فهمی؟ گفت من داستانی دارم و آن را به كسی نمی‌‌گويم ولی‌‌چون شما استادم هستيد برای شما بازگو می‌‌كنم.

[شيخ حسن گفت:] من در يكی از روستاهای اطراف مشهد زندگی می‌‌كردم پدرم روحانی‌‌آن روستا بود؛ وی بيست سال قبل، از دنيا رفت و مردم ده، جمع شدند و عمامه پدرم را بر سر من گذاشتند و اطراف مرا گرفتند و به عنوان روحانی خود انتخاب كردند. من هم جوان بودم نفس أمّاره مرا به هواها و خودخواهی‌‌ها می‌‌كشاند و اجازه نمی‌‌داد كه اظهار نادانی كنم. خلاصه بيست سال بدون داشتن علم و دانش، عقايد و احكام را طبق سليقه خود برای مردم می‌‌گفتم و شايد ده‌‌ها بار مسائل ناصحيح و غيرواقعی برای مردم گفته بودم! سهم مبارك امام عليه‌‌السلام را بدون اجازه می‌‌گرفتم و مصرف می‌‌كردم!

بالاخره يك روز داشتم در آينه نگاه می‌‌كردم، ديدم چند تار از محاسنم سفيد شده و آثار پيری در چهره‌‌ام ظاهر گرديده است. وجدان و نفس لوّامه‌‌ام مرا مورد سرزنش قرار داد كه تا كِی می‌‌خواهی مردم را بفريبی و بدون علم و دانش، آنها را رهبری كنی؟! لذا هما ن جا نشستم و گريه زيادی كردم.

شب به مسجد رفتم و در منبر به مردم گفتم [كه] من بدون داشتن علم، خيلی از مسائل را برای شما گفته‌‌ام و چه بسا بسياری از اعمال شما را باطل كرده‌‌ام و لذا از شما عذر می‌‌خواهم.

آنها اول گمان كردند كه من شكسته نفسی می‌‌كنم ولی وقتی ديدند كه آن مطلب را جدی می‌‌گويم، به من حمله كردند مرا كتك زدند و از ده بيرونم كردند. زن و بچه من هم به خاطر آن كه من مايه ننگ آنها بودم، مرا ترك كردند، و من تنها و پای پياده به طرف تهران حركت نمودم.

يكی دو روز در راه بدون پول و غذا و آب در بيابان‌‌ها سرگردان بودم اما بالاخره نزديك تهران، وقتی فشار زيادی به من آمد، عرض كردم: پروردگارا! يا مرا از اين دنيا بيرون بِبَر و يا فرجی برايم برسان.من در راه تو اين قدم را برداشته‌‌ام دستم را بگير و مرا از ياران خودت قرار بده و گناهان مرا ببخش و بيامرز.

ناگهان ديدم آقای بزرگواری در بيابان، كنار من راه می‌‌رود، اول خيلی تعجب كردم كه او از كجا يك دفعه كنار من پيدا شده و بلكه مقداری هم از او ترسيدم ولی وقتی ديدم او با كمال ملاطفت اسم مرا می‌‌برد و می‌‌گويد [كه] ناراحت نباش خدا تو را می‌‌بخشد، و چند كلمه ديگر در اين ارتباط به من گفت، قلبم آرام شد و خوشحال شدم و مثل كسی كه زير بار سنگينی قرار گرفته است و يك دفعه آن بار را از دوشش برداشته‌‌اند راحت شدم و مطمئن گرديدم كه او برای‌‌كمك به من آمده است.

[آن آقا] به من گفت: فردا صبح در تهران به مدرسه ميرزا محمود وزير می‌‌روی و به متصدّی مدرسه می‌‌گويی فلان حجره را كه امروز خالی شده بايد به من بدهی تا در آن سكونت كنم، او آن حجره را به تو می‌‌دهد و تو در آن سكونت می‌‌كنی بعد نزد فلان عالم برو (كه شما بوديد) و به او بگو به تو درس بدهد، او نمی‌‌تواند اين كار را نكند، و اين پول را هم بگير و درس بخوان و هر وقت دلت تنگ شد مرا ياد كن تا من نزد تو بيايم و با تو حرف بزنم.

من آن چه او فرموده بود انجام دادم و لذا نزد شما هم كه آمده بودم، فوراً به من اجازه داديد كه از درس شما استفاده كنم و درس خصوصی برای من ترتيب داديد و آن چه از مغيّبات [درباره تجديد فراش و مطالعه] گفته‌‌ام او به من فرموده بود و من به شما گفتم.

[اين داستان را كه شنيدم] به شيخ حسن گفتم: آيا ممكن است برای من هم اجازه بگيری تا خدمتشان برسم؟ او روی سادگی گفت: بله، من او را اكثر اوقات می‌‌بينم و حتماً به تو اجازه خواهد داد. شيخ حسن آن روز رفت و چند روزی نيامد پس از چند روز به منزل ما آمد و گفت: من به آقا عرض كردم و برای شما تقاضای ملاقات نمودم ايشان فرمودند كه به شما بگويم هر وقت خود را مانند شيخ حسن شكستی و اين چنين گذشتی در راه دين از تو بروز كرد، ما خودمان به ديدن تو می‌‌آييم.

سپس گفت: با كمال معذرت، حضرت مولا ولی عصر عليه‌‌السلام به من فرموده‌‌اند كه ديگر به درس شما نيايم. در اين هنگام شيخ حسن از من خداحافظی‌‌كرد و رفت و هرگز بعد از آن روز او را نديده‌‌ام.[1]

 

[1]. عنايات حضرت مهدی عليه‌‌السلام به علماء...، ص 130، شماره 56

از كجا هدايت شده‌‌ای؟!

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۶/۲۱-۱۲:۲۶:۵
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۵/۰۶/۲۱-۱۲:۲۸:۱۵
    • کد مطلب:18676
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 3098

يكی از تجربيات موفق جریان بسيار جالبی که مرحوم پدرم حاج شيخ عبداللّه‌‌ ريزه‌‌ای نقل کرده‌اند.

اين جريان را که سندی كاملاً معتبر دارد، بدون کم و کاست از نوشته‌‌ای در شرح حال پدرم نقل می‌‌كنم تا شايد ره‌‌يافتگان، از آن بزرگ مرد هم يادی نمايند.

مرحوم شيخ مجتبی قزوينی مسافرتی به نجف داشتند، شيخ عبداللّه‌‌ ايشان را از قبل می‌‌شناخت. ايشان مهمان طلبه‌‌ای در مدرسه قوام بودند، شيخ عبداللّه‌‌ هم در همان مدرسه حجره داشت.

شيخ عبداللّه‌‌ نقل می‌‌كند: هوا گرم بود، ميزبان فرشی در پشت بام پهن كرده و رختخوابی گذاشته بودند و ايشان تنها نشسته و به رختخواب تكيه داده بودند، خدمتشان رفتم، نزديك ايشان نشستم و سلام كردم، عرض كردم: آقا، شما از كجا هدايت شده‌‌ايد؟

شيخ مجتبی قزوينی فرمود: كفايه را در نجف خوانده بودم، برگشتم به قزوين، آن زمان هر كسی كفايه را می‌‌خواند طلبه فاضلی حساب می‌‌شد؛ اهل علم جمع می‌‌شدند مباحث اصولی به بحث گذاشته می‌‌شد و سر و صداها بلند می‌‌شد.

 دامادی داشتيم كه آقا سيدی بود (گمانم مرادشان شوهر همشيره ايشان بود، آن وقت نمی‌‌فرمودند زرآبادی كه بعد معلوم شد ايشان بوده)،[1] ايشان در اجتماعات ما حاضر می‌‌شد، ولی ساكت و صامت بود و يك كلمه حرف نمی‌‌زد. سكوت مطلق داشت، هيچ دخالتی در بحث نمی‌‌كرد؛ گاهی می‌‌ديدم به نظر ديگری به من نگاه می‌‌كند، با نظر ترحم و يأس نگاه می‌‌كرد، نگاهش مثل نگاه پدری بود كه از كار پسرش ناراحت باشد.

مدتی گذشت تا اين كه يك روز با هم، دو به دو تنها نشسته بوديم، به من گفت ما هم كفايه را خوانده‌‌ايم، و بعد دو تا اشكال به آخوند كرد كه اين درست نيست به اين دليل، و اين درست نيست به اين دليل. مرا غافلگير كرد، آن چنان مرا مغلوب كرد كه در مقابلش هيچی نتوانستم بگويم؛ بعد فرمود علم پيغمبر صلی‌‌الله‌‌عليه‌‌و‌‌آله و ائمه عليهم‌‌السلام منحصر به اينها نبوده، چيزهای ديگری هم داشته‌‌اند، و قدری صحبت كرد آن چنان اين جريان در من تأثير گذاشت كه حالت انزجار نسبت به علوم رايج در من پيدا شد و تا شش ماه به كفايه نگاه نمی‌‌كردم، بعد از شش ماه خودش گفت: اينها را هم آدم بايد نگاه بكند، عيب ندارد، اما نه اين كه آدم خيال بكند فقط همين است و متوغل[2] در اينها باشد، باز دوباره راه افتاديم.

به شيخ مجتبی عرض كردم كه سيد از كجا هدايت شده بود؟

فرمود: پدر ايشان اهل علم بود و می‌‌خواست پسرش طلبه بشود، ولی او گفته بود می‌‌خواهم كاسب شوم، پسرش را به كاسبی آشنا می‌‌سپارد كه شاگردی كند و كار ياد بگيرد.

پس از مدتی آن صاحب مغازه برايش سفری پيش می‌‌آيد، سفارشاتی می‌‌كند و دكان را به او می‌‌سپارد از جمله سفارشات اين بوده كه سنگ‌‌ها را می‌‌آوردـ البته آن زمان سنگ‌‌های استاندارد فعلی مثل كيلو نبودـ می‌‌گويد با اين سنگ‌‌ها بخر و با اين سنگ‌‌ها بفروش، وقتی او می‌‌رود سيد سنگ‌‌ها را مقايسه می‌‌كند، می‌‌بيند اختلاف وزن دارد، سنگ «من» كه برای خريد بوده سنگين بوده و سنگ «من» كه برای فروش بوده سبك.

با خود فكر می‌‌كند كه چكار كنم؛ اين همه مردم جنس می‌‌خرند و می‌‌فروشند به همه مديون می‌‌شوم، اين جور كه خيانت است چه جوابی در قيامت دهم؟ با خودش می‌‌گويد معكوس عمل می‌‌كنم صاحب مغازه يك نفر است او را راضی می‌‌كنم، اما اين همه مردم را از كجا پيدا كنم و راضيشان كنم؛ با سنگ‌‌های سبك می‌‌خريد و با سنگ‌‌های سنگين می‌‌فروخت.

صاحب دكان از سفر برمی‌‌گردد يك روز جريان را به او می‌‌گويد كه از او راضی باشد، صاحب مغازه عصبانی می‌‌شود و با يك سيلی او را از مغازه بيرون می‌‌اندازد. گريه‌‌كنان نزد پدرش می‌‌آيد كه من ديگر نمی‌‌خواهم كاسبی كنم، می‌‌خواهم درس بخوانم؛ پدرش می‌‌گويد من كه گفتم، از اول می‌‌خواستی درس بخوانی.

شروع می‌‌كند به درس خواندن، پيش آقايی درس می‌‌خواند كه بد اخلاق بوده، جرأت نمی‌‌كرده سؤالی بكند، تا سؤالی می‌‌كرده داد و بيداد راه می‌‌انداخته و بد و بيراه به او می‌‌گفته، مستأصل شده، می‌‌بيند نمی‌‌شود با اين وضع درس بخواند، تصميم می‌‌گيرد كه از خدا حل مشكل را بخواهد. از آن پس وقتی كه مسئله‌‌ای برايش مشكل می‌‌شده درِ اتاق را می‌‌بسته شروع می‌‌كرده به گريه و زاری تا اين كه مسئله برايش حل می‌‌شده است. كارش اين بوده، هر جا گير می‌‌كرده همه‌‌اش گريه، زاری، الحاح، تضرع، تا اين كه مطلب برايش حل شود.

گريه‌‌های زياد در مدت طولانی كه ابتدا گره گشای مشكلات صرف و نحو و... او بوده در نفْسش خيلی اثر می‌‌گذارد و اين چنين قوّت نفْس عجيبی پيدا می‌‌كند و در معارف نيز همين طريق باعث هدايت او می‌‌شود و اين چنين مراحل علمی را طی می‌‌كند.

بعد كه فاضل می‌‌شود برای تحصيل فلسفه به تهران منتقل می‌‌شود و در درس يكی از معاريف اساتيد فلسفه شركت می‌‌كند، (گمان می‌‌كنم ميرزا ابوالحسن جلوه بوده).[3]

استاد مطلبی را تقرير می‌‌كند اما سيد اشكال می‌‌كند كه اگر بحث عقلی‌‌همين است اين كه ظن هم ايجاد نمی‌‌كند؟! نتيجه بحث عقلی بايد مثل دو دو تا چهار تا بشود، و شك و ريبی در آن نماند. بحث در می‌‌گيرد، آخرش آن بنده خدا عصبانی می‌‌شود می‌‌گويد: برو بيرون، و ديگر نمی‌‌خواهد در درس من شركت كنی. شاگردها هم چون می‌‌ديدند درس پيش نمی‌‌رفته عليه سيد سر و صدا می‌‌كردند كه تو مزاحم درس هستی، و نمی‌‌گذاشتند حرف بزند.

چند روز كه می‌‌گذرد استاد با توجه به استعداد سيد كه خيلی قوی بوده و خوب می‌‌فهميده، می‌‌گويد كه به سيد بگوييد بيايد؛ اما باز همان آش و همان كاسه، و مكرراً اين قضيه اتفاق می‌‌افتد.

آخرين دفعه كه در درس حاضر می‌‌شود به ساير شاگردان می‌‌گويد: شما ناخودآگاه تعبد به بزرگی استاد داريد، فكرتان را به كار نمی‌‌اندازيد، اينها بحث عقلی‌‌است، بحث عقلی بايد دو دو تا چهار تا بشود، غير از اين، عقلی بودن معنی ندارد، شما را به وجدانتان و به مقدساتتان قسم می‌‌دهم كه بينكم و بين اللّه‌‌ مرعوب استاد نشويد، به صرف اين كه چون استاد بزرگ است و من در درجه شما قرار دارم، حمل نكنيد كه نمی‌‌فهمم؛ بينكم و بين اللّه‌‌ ببينيد اگر من حرف حساب می‌‌زنم از من طرفداری كنيد و اگر واقعاً می‌‌بينيد كه خلاف وجدان حرف می‌‌زنم هر چه می‌‌خواهيد به من اعتراض كنيد. ديدند حرف حساب می‌‌زند، گفت: بحث عقلی اصلاً معنی ندارد كه آدم شك و ريب برايش بماند، مگر اين كه يك مشت خيالات وهميّات باشد.

بعد از تبانی با شاگردان در درس شركت می‌‌كند، تا استاد شروع می‌‌كند، سيد اشكال می‌‌كند، ساير شاگردها هم می‌‌بينند اشكال وارد است با ايشان متحد می‌‌شوند، درس استاد به هم می‌‌خورد و تعطيل می‌‌شود.

 (شيخ عبداللّه‌‌ می‌‌فرمودند درس استادی از اساتيد معروف فلسفه...؛ ايشان از سيد هم اسم نبردند، فقط فرمودند داماد ما، من نمی‌‌دانستم، بعدها گفتند سيد موسی زرآبادی، حدس زدم كه ايشان بوده است)[4].[5]

 

[1]. توضيحات داخل پرانتز از ناقل است.

[2]. به طور كامل در كاری فرورفتن

[3]. توضيحات داخل پرانتز از ناقل است.

[4]. عبارت داخل پرانتز از ناقل است.

[5]. شرح حال حاج شيخ عبداللّه‌‌ ريزه‌‌ای كه در دست تأليف است.

پای سخن «ره‌‌يافته‌‌ای به كرامت انسانی»

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۶/۲۶-۱۱:۵۶:۳۳
    • تاریخ اصلاح:۱۳۹۵/۰۶/۰۷-۱۸:۱۸:۵۷
    • کد مطلب:18677
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 2262

همچنان كه بارها و بارها اشاره رفت، سخن چونان مايی، از چنين موضوعی، شرم‌‌آور است. با اين سخنان فقط حجت الهی را عليه خودمان رساتر می‌‌كنيم و كارمان در قيامت دشوارتر خواهد شد؛ پس همان به كه پای‌‌سخن بزرگ مردانی بنشينيم كه در اين بارگاه ره يافته‌‌اند.

با نقل گزيده‌‌ای از بيانات حاج آقا بزرگ قوچانی رحمة الله علیه،[1] بر راه دست يافتن به كرامت انسانی تأكيد می‌‌كنيم، و سفره سخن را برمی‌‌چينيم.

«قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّه‌‌ فَاتَّبِعُوني يُحْبِبْكُمُ اللّه‌‌»[2]

پيروی از دستورات خاتم انبيا صلی‌‌الله‌‌عليه‌‌و‌‌آله آن طوری كه هست، [اگر] كسی بكند محبوب خدا می‌‌شود، كسی را هم كه خدا دوست داشته باشد به او می‌‌دهد چيزهايی كه «لاَ عَيْنٌ رَأَتْ وَ لاَ أُذُنٌ سَمِعَتْ وَ لاَ خَطَرَ عَلَی قَلْبِ بَشَرٍ»؛[3] هر چه كمال باشد، هرچه مقام باشد، «كُنْهُهَا الرُّبُوبِيَّة»؛[4] هرچه هست همين است، اينها را بايد انسان بداند و عمل كند، آن باقی ديگر همه حرف است، آدم اين طور خيال می‌‌كند.

طريق عبوديت چيست؟ چه دستوری داده‌‌اند؟ آدم خيال می‌‌كند بايد اين طوری باشد، شايد خيال نباشد،....

حالا همين نماز را اگر با آداب و شرايط آدم بخواند، اين معراج مؤمن است. اين منجنيقی است كه مؤمن را می‌‌برد بالا؛ منجنيق است ديگر، معراج است، نردبان قرب است.

لكن آن ريزه‌‌كاری‌‌هايش اين است كه اين «قُرْبَانُ كُلِ تَقِيٍ»،[5] كه تمام دستورات در همين كلمه هست، «فَاتَّبِعُوني يُحْبِبْكُمُ اللّه‌‌»![6]

پيروی خاتم انبياء به چيست؟ به اين كه متقی باشد ديگر، وظايف واجب را انجام دهد و از محرمات اجتناب كند.

محرمات از مهلكات است، از مبعّدات[7] است.

همه چيز توی همين نماز هست، اما آن ريزه‌‌كاری‌‌هايش بايد باشد، [يعنی] واقعاً متقی باشد، واقعاً خدا پرست باشد، واقعاً از خدا بترسد، واقعاً عبادت كند؛ اين ريزه‌‌كاری‌‌هايش خيلی مهم است.

همان طوری كه ذات قدوس حق، معراج جسمانی برای خاتم انبياء قرار داده، به كرامت خاتم انبياء يك معراج روحانی هم برای اين امت قرار داده كه انسان برود بالا، و نزديك كند. خوب اينها البته معلوم است مراد از بالا و پايينش چيست، [آدم بايد] خودش را نزديك كند، وسيله قرب هم همين نماز است، عبادت است و تقواست ديگر؛ تقوای به تمام معنا؛ حالا اين برای كه پيدا بشود؟ و اين مسلّم [است كه] هر كس اين طور باشد بلا اشكال نزديك می‌‌شود به آنجا،....

ببينيد اين منجنيق، آقا كوه را نمی‌‌تواند بلند كند، نمی‌‌شود. اين مصلی‌‌ای را بلند می‌‌كند كه كوه نباشد كه «أَخْلَدَ إِلَی الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواه»[8] نباشد، اين منجنيق، كوه را نمی‌‌تواند بلند كند، من كه «واتبع هواه» هستم، همه‌‌اش پيروی هوای نفس می‌‌كنم، اين نماز چطور مرا بلند كند؟! اين منجنيق چطور...؟

نقص در منِ قابل است، من ناقصم، اين نمی‌‌تواند بلند كند مرا، بايد نقصی در فاعل نباشد، نماز، نماز! نقصی هم در قابل «منِ مصلّی» نباشد، اگر در من نقص نبود، عيبی در من نبود، مسلّم است كه اين نماز می‌‌برد بالا، چون «قُرْبَانُ كُلِ تَقِيٍ» فرموده ديگر: «تَنْهی عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَر»،[9] قربان كل تقی، معراج المؤمن و هكذا.

آن اسرار صلاة را، آن ريزه‌‌كاری‌‌های نماز را آدم اگر بفهمد و متوجه بشود، واقعاً مطلب غير از اين نيست، صريح كتاب و سنت است ديگر، كجا می‌‌دوی اين ور آن ور؟ خدا پرست بشو بعد ببين چه می‌‌دهند، كمالات چيست!....

خداوند تبارك و تعالی [انسان را] فرستاده؛ اين دنيا جای خوبی است «مَتْجَرُ أَوْلِيَائِه»[10] بد نيست، آن جنبه بدی‌‌اش چيز ديگری است. اين متجر اولياست، مدرسه كمال است. تعبير اين جور هم بشود عيب ندارد، صد و بيست و چهار هزار معلم هم خداوند با اوصيايشان فرستاده برای تعليم بشر، اينها معلمند. همانچه كه خداوند عالم دستور داده برای رسيدن به كمال، همه اين احكام و دستورات همه همين است؛ دستور داده چه بكنيد چه نكنيد!

فرموده [كه] من خالق تمام عوالمم، و مالك حقيقی هم خودم هستم، من دستور به شما می‌‌دهم هر جا اجازه دادم در ملك من تصرف كنيد و هر جا ندادم نكنيد تا من شما را دوست داشته باشم.

مالك هيچ كس غير خودش نيست «و أن لايری العبد لنفسه شيئا»[11] اين دست مال من نيست كه عموجان! همه چيز مال خداست، ملك حقيقی [از آنِ خداست]، نهايت اين است كه اجازه داده به ما بعضی تصرفات را. ظاهراً بله آقا اين باغ ملك شما است، از پدرت ارث رسيده مال تو است. اينها تصرفاتی است كه خودش اجازه داده و كسی ديگر هم نبايد مزاحم اين بشود. و الا مالك حقيقی خودش است. خودش اجازه داده [است كه] تو در اين زمين، اين باغ تصرف بكنی، درخت بكار، نهال بكار، چيز ديگر بكار، راه برو اينجا؛ اين دست هم مخلوق اوست اجازه نداده كه سيلی به ناحق بزنی به مردم با اين؛ مالك حقيقی اينها خودش است.

بالاخره راه كمال را، راه وصول را، راه قرب را، همه چيز را به وسيله انبياء بيان فرموده. در اين ملكِ من اگر اينطور تصرف كنی دوستت دارم؛ اين اعضاء و جوارح ملك من است، اگر برای من ركوع كنی، برای من خضوع كنی، آنچه را به تو حرام كردم اجتناب كنی، هوا پرستی نكنی [دوستت دارم].

هواپرستی مبعّد از من است، مبغوض است و علاوه بر اين، مفاسد هم دارد. [خدا] دوست ندارد اين آدم را، بلكه چوبش می‌‌زند... .

اين نماز! نماز از همه چيز مهم‌‌تر است توی عبادات، همين است، ديگر بالاتر از اين نداريم، البته چيزهای ديگر هم هست مثل زكات و خمس، و لكن اصل كار اين است، ستون دين است، اگر اين پايين آمد آنهای ديگر هم به درد نمی‌‌خورد.

مقصود سر اين است كه آقاجان، آدم بايد چيز بفهمد در دنيا، بايد چيز فهميد، نه اين كه چيز ياد گرفت، بفهمد آقا، چه خواسته‌‌اند؟ برای چه آمده‌‌ايم اينجا؟ كجا می‌‌خواهيم برويم؟ عمده اين است، باقی ديگر....

من بايد بنشينم غصه بخورم، گريه بكنم، التماس بكنم،خدايا! برای چی من آمده‌‌ام اينجا؟ به من بفهمان! توی سرم بزنم، التماس بكنم، متوسل بشوم [كه] خدايا! چيز بفهمم. بايد برای اين، رفت التماس كرد، گريه كرد تا يك چيزی بفهمانند به آدم!

خيلی از ماها كارهايمان و درس‌‌هايمان «صرفيين چنين می‌‌كنند ما نيز چنين می‌‌كنيم» است. مردم نماز می‌‌خوانند ما هم می‌‌خوانيم؛ خيلی خوب، بسيار خوب، مردم ركوع می‌‌كنند ما هم می‌‌كنيم، مردم سجده می‌‌كنند ما هم می‌‌كنيم، مردم وضو می‌‌گيرند ما هم وضو می‌‌گيريم. متوجه هستيم يا نه [ما] در حال ركوع چك و سفته حساب می‌‌كنيم؟!

اغلب شرايطی كه برای صلاة مقرر شده، بيان می‌‌فرمايند؛ اكثر آنها شرط آماده كردن مصلی است، از شرايط مصلی است، مصلی اگر بخواهد بالا برود، قابليت پيدا بكند، اين است كه بايد با وضو باشد، با طهارت باشد، رو به قبله باشد، حضور قلب داشته باشد.

از همه شرايط بالاتر اين است كه پيوند ولايت اميرالمؤمنين عليه‌‌السلام هم بايد به مصلی خورده باشد.

اينها را بايد فهميد. كجا اين در و آن در می‌‌زنيم؟ چه فهميده‌‌ايم ما در دنيا؟! بنده خودم را شايد عرض می‌‌كنم، ممكن است چند تا لفظ را آدم ياد گرفته [باشد].

اين طوركسی اگر واقعاً پی به اسرار صلاة برده باشد، دو ركعت نمازی كه می‌‌خواند برابر است با...؛ از روی معرفت، می‌‌فهمد [كه] دارد چه كار می‌‌كند، مقدماتش را هم درست كرده است، تقوا هم دارد، پيرامون گناه [هم] نمی‌‌گردد، آنچه واجبات است انجام می‌‌دهد، عمل از روی خلوص انجام می‌‌دهد،آن وقت اين دو ركعت نماز اين [شخص]، معراج است ديگر؛ مطلب غير از اين نيست ديگر، هر چه هست همين است و غيراز اين هم نيست.

باقی ديگر يك عمر همه‌‌اش اينجا بدو آنجا بدو! چهار اسبه دنبال دنيا بتاز! و چه كار بكن و چه كار بكن و چه كار بكن!

غافل انسان بيايد و غافل هم برود، آن تذكراتی هم كه صد و بيست و چهار هزار پيغمبر، و معصومين [داده‌‌اند]، اينها هم به گوش آدم فرو نرود، نفهمی اينها چه می‌‌گويند، هر چه شانه انسان را تكان می‌‌دهند، بابا! چشمت را باز كن! [ولی] من چسبيده‌‌ام به دنيا، اين حرف‌‌ها كه حاليم نمی‌‌شود. خوب، اين نماز هم اگر بخواند چيست نمازش؟

من كه يك عمر دنبال دنيا می‌‌دوم، می‌‌خواهم نان بخورم، برای نان خوردن است همه كارهای من، می‌‌خواهم نان بخورم، چيز ديگری نيست، يك عمر می‌‌خواهم نان بخورم، و حالا اگر قدری هم مثلاً چيز باشد كه می‌‌خواهم آقا هم باشم، [هم] نان بخورم هم آقا باشم! برای همين يك عمر می‌‌دوم.

غير از اين، راه ديگری آدم خيال نمی‌‌كند باشد، يك عمر اينجا بدو آنجا بدو، اينجا بدو، آنجا بدو!

سُكرِ غفلت، از سكر شراب بدتر است، شراب مست می‌‌كند، عقل زايل می‌‌شود، اما موقت است بعد ممكن است...، اما سكرِ غفلت افاقه ندارد، هميشه هست.

آخر انسان چرا غافل باشد كه از كجا آمده؟ برای چی آمده؟ كجا می‌‌خواهد برود؟ يك عمری در غفلت است. همه‌‌اش «صرفيين اين چنين می‌‌كنند ما هم نيز چنين می‌‌كنيم»، [يا می‌‌گويند] مردم همه اين طوری‌‌اند، [پس] ما هم می‌‌دويم اين ور و آن‌‌ور دنبال همان‌‌ها.

اين طوری است مطلب، ديگر «تا يار كه را خواهد و ميلش به كه باشد»، آن را نمی‌‌دانم.

بله، اين قسمت معراج روحانی، از بركات خاتم انبيا صلی‌‌الله‌‌عليه‌‌و‌‌آله برای امت معين شده، دستور هم داده‌‌اند كه چنين كن، اطاعت كن تا بروی بالا، اطاعت كن تا بروی بالا، معلوم است كه معنايش چی هست. آن كه هست ديگر.

اعمال سيئه، حاجب است «يا موسی حذّر و أنذر عبادی عن اتباع الشهوات فإن القلوب المعلقة بشهوات الدنيا محجوبة عنی» يكی هست دو تا هست روايت؟ «حذّر و أنذر عبادی عن اتباع الشهوات»، اين اتباع شهوات چيست نتيجه‌‌اش؟ «فإن القلوب المعلقة بشهوات الدنيا محجوبة عنی».[12]

چوب بی‌‌صدا می‌‌خورد آدم وقتی پيروی شهوات كرد، در عين اين كه [خدا] پهلوی آدم است، در عين اين كه «أقرب إليكم من حبل الوريد»[13] است، در عين حال محجوب است؛ اين [نتيجه] پيروی شهوات است.

چرا در دل شب انسان التماس نمی‌‌كند؟! چرا از خدا نمی‌‌خواهد: خدايا، مرا روشن كن، راهنمايی بفرما، يك چيزی بفهمم در دنيا، بعد عمل كنم؟ چرا نيستيم؟! چرا؟!

«إن أدنی ما أنا صانع بهم أن أنزع حلاوة مناجاتی عن قلوبهم».[14]

غير از اين راه ديگری نيست، چرا آنچه انبيا از طرف خدا فرمودند ما دنبالش نمی‌‌رويم؟!

«لن تجد قلوبكم حلاوة الايمان حتی تزهدوا فی الدنيا».[15]

اين هواهای نفس را كنار بگذاريد! دنبال دنيا چهار اسبه نتازيد بابا جان! تا حلاوت ايمان را بفهميد! گفته‌‌اند، فرموده‌‌اند، [ولی] چرا نمی‌‌رويم، آنجا نمی‌‌رويم؟

تقريباً برای انسان مسلّم است، تقريب ندارد ديگر! غير از اين راهِ ديگری نيست، انسان بفهمد دنيا يعنی چه، آخرت يعنی چه. هدف چيست، مقصود چيست،....

اگر آدم خدا پرست باشد اينها همه هست، [اگر] روی اخلاص خدای خودش را بپرستد اينها همه هست.

«وَ يَحْجُبُ اللّه‌‌ عَزَّ وَ جَلَّ نُورَهُمْ عَمَّنْ يَشَاءُ فَتُظْلِمُ قُلُوبُهُمْ»[16] اين آدم هواپرست، «يحجب اللّه‌‌ نورهم عمن شاء» اين چه می‌‌فهمد نور امام چيست! اين كه يك پارچه هواست باباجان! اين چه می‌‌فهمد نور امام در قلب اين چيست؟ مگر اين جور چيزها را همه كس می‌‌فهمد؟!

دلمان را خوش كنيم به اين كه دارا هستيم، علم ما چطور است، اِلـِه است و بِلِه است! علم من از حضرت ابوالفضل بالاتر است! و اين موهوماتی كه يك عمری می‌‌رود دنبال همين موهوماتی كه واقعيت ندارند، همه‌‌اش پوچ است، هيچی هيچی؛ دنبال اينها می‌‌رود.

همين كه عرض كردم، باور بفرماييد، بايد باور كند آدم، سُكر غفلت بدتر از سكر شراب است، سكر شراب يك فعل حرامی انجام داده، خوب البته از معاصی است، خيلی بد است، كبيره است، اما اين دائماً در غفلت است، هميشه از خدای خودش غافل است، هميشه خودش را از خدای خودش دور می‌‌كند، مرتكب مبعّدات و مهلكات می‌‌شود، اينكه بدتر از آن است، اين شراب نمی‌‌خورد كه كارهای بدتر از شراب خوردن انجام می‌‌دهد، لذا سكر غفلت خيلی از سكر شراب بالاتر است و نمی‌‌فهمد انسان، نمی‌‌فهمد كه در غفلت است، نمی‌‌فهمد كه مست است، نمی‌‌فهمد كه عقلش گرفته شده است.

عقل «ما عبد به الرحمن واكتسب به الجنان»[17] است، اين نمی‌‌فهمد كه عقل ندارد، پوشيده عقلش را، «انارة العقل مكسوف بطوع هوی»[18] اطاعت هوای نفس آن نور عقل را می‌‌پوشاند، مثل كسوف شمس است.

كسی اگر خدا پرستی نداشته باشد هيچ چيز ندارد، نه در دنيا، نه در آخرت، فقط دلش خوش است به اين كه يك زرق و برقی چهار روز گيرش می‌‌آيد، آن هم چی باز:

هی الدنيا تقول لخاطبيها       حذار حذار من بطشی و فتكی

و لا يغرركم منی ابتسامی     فقولی مضحك والفعل مبكی[19]

دنيا به لسان حال می‌‌گويد: باباجان! تو مغرور من مشو، من يك روز به خنده‌‌ات درمی‌‌آورم فردا به زمينت می‌‌زنم به گريه‌‌ات در می‌‌آورم. اگر عقل داشته باشد آدم، می‌‌فهمد كه الآن لسان حال دنيا همين است، البته دنيای مذموم!

يا خاطب الدنيا الدنية إنها    شرك الردی و قرارة الأكدار[20]

چرابه [دنبال] خواسته‌‌های دنيا می‌‌روی؟

دار اذا ما أضحكت من يومها     أبكت غدا بعدا لها من دار[21]

غاراتها لاتنقضي و أسيرهـا        لايفتدی بجلائل الاخطار[22]

اگر كسی اسير دنيا شد هرچه فديه بدهد قبول نمی‌‌كند، تا هلاك نكند ول نمی‌‌كند، و لذا دستور داده‌‌اند كه تو امير بر نفس اماره باش! نه اسير او بشوی! امير بر دنيا باش! نه اسير او باشی! اگر اسير دنيا كسی شد، اسير نفس اماره شد، فديه قبول نمی‌‌كند.

اگر كسی را در جنگ اسير می‌‌گرفتند فديه می‌‌دادند او را آزادش می‌‌كردند، اما اين [دنيا] فديه قبول كن نيست، تا انسان را خفه نكند هلاك نكند، ول نمی‌‌كند.

اينها را بايد آدم بفهمد، ياد بگيرد، بله آقاجان! در مرحله اول اين را بايد انسان برود دنبالش، انسان بايد برود دنبال اين؛ بفهمد [و] بداند كه چطور خداپرستی بايد بكند، چطور اخلاص در عمل برای خدا بكند؟ اينها را بايد فهميد. درسِ عمده اين است.[23]

 آخر دعوانا ان الحمد للّه‌‌ رب العالمين

و صلی اللّه‌‌ علی محمد و آله الطاهرين.

 

[1]- «فقیه زاهد و عارف به زمانه، مرحوم حاج شیخ ذبیح الله قوچانی» رحمة الله علیه

[2]. بگو ای پيامبر اگر خدا را دوست داريد از من پيروی كنيد تا خدا شما را دوست داشته
باشد. آل عمران، آيه 31

[3]. نه چشمی ديه است نه گوشی شنيده است و نه بر قلب بشری گذشته است. بحارالأنوار، ج 41، ص 170، ح 7

[4]. باطن بندگی به منزله ربوبيت و خدايی كردن است. ( مصباح الشريعه، ص 7 )

[5]. نماز نزديك كننده هر متقی به خداوند است. اصول كافی، ج 3، ص 265، ح 6

[6]. مرا پيروی كنيد تا خدا شما را دوست بدارد. آل عمران، آيه 31

[7]. دوركنندگان از خدا.

[8]. امّا او به زمين [دنيا] چسبيد و از هوای نَفْس خود پيروی كرد. سوره اعراف، آيه 176

[9]. نماز از كار زشت و ناپسند باز می‌‌دارد. عنكبوت، آيه 45

[10]. دنيا محل تجارت اولياء خداوند است. بحارالأنوار، ج 70، ص 100

[11]. بنده خودش را مالك چيزی نداند.

 نزديك‌‌ترين روايت پيدا شده به اين متن روايت زير است:

 أن لاَ يَرَی الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ فِيمَا خَوَّلهُ اللّه‌‌ مِلْكا. بحارالأنوار، ج 1، ص 225

[12]. ای موسی بندگان مرا از پيروی شهوات بترسان و بيم ده، چرا كه دل‌‌های وابسته به شهوات
دنيا از من در پرده هستند و مرا نمی‌‌شناسند.

نزديكترين روايت پيدا شده به اين متن روايت زير است:

يَا دَاوُدُ وَ أنْذِرْ أصْحَابَكَ عَنْ حُبِّ الشَّهَوَاتِ فَإنَّ المُعَلَّقَةَ قُلُوبُهُمْ بَشَهَوَاتِ الدُّنْيَا قُلُبُهُمْ مَحْبُوبَةٌ عَنِّی. تحف العقول، ص 379

[13]. نزديك‌‌تر از رگ گردن است. ق: 16

[14]. قال صلی‌‌الله‌‌عليه‌‌و‌‌آله أَوْحَی اللّه‌‌ إلی دَاوُدَ عليه‌‌السلام لاَ تَجْعَلْ بَيْنِی وَ بَيْنَكَ عَالِماً مَفْتُوناً بِالدُّنْيَا فَيَصُدَّكَ عَنْ طَرِيِق
مَحَبََتِی فَإنَّ أُولَئِكَ قُطَّاعُ طَرِيِق عِبَادِی الْمُرِيدِينَ إِنَّ أَدْنَی َا أَنَا صَانِعٌ بِهمْ أَنْ أَنْزِغَ حَلاَوَةَ مُنَاجَاتِي عَنْ قُلُوبِهِمْ. كافی، ج 1، ص 46، ح 4

[15]. أَلاَ إِنَّهُ حَرَام عَلَيْكُمْ أَنْ تَجِدُوا طَعْمَ الإيمَانِ حَتَّی تَزْهَدُوا فِي الدُّنْيَا. كافی، ج 2، ص 130، ح 10

[16]. پس خداوند نور اهل بيت عليهم‌‌السلام را از كسانی كه بخواهد می‌‌پوشاند و در نتيجه دل‌‌های آنان تاريك می‌‌گردد. كافی، ج 1، ص 195، ح 4

[17]. أَبي عَبْدِ اللّه‌‌ عليه‌‌السلام قَالَ: قُلْتُ لَهُ مَا الْعَقْلُ قَالَ مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَاكْتُسِبَ بِهِ الْجِنَانُ. كافی، ج 1، ص 11، ح 3

[18]. روشنگری خرد به سبب پيروی هوای نفس گرفته می‌‌شود.

[19]. او دنياست كه به خواستگارانش می‌‌گويد از زدن و دريدن من بر حذر باشيد بر حذر باشيد.
و لبخند من شما را نفريبد زيرا گفتار من خنداننده ولی كردار من گرياننده است.

[20]. ای كسی كه به خواستگاری دنيای پست می‌‌روی، به راستی كه دنيا دام پستی‌‌ها و محل جمع شدن تيرگی‌‌هاست.

[21]. خانه‌‌ای است كه اگر يك روزی بخنداند، فردا می‌‌گرياند. چنين خانه‌‌ای دور باد.

[22]. شبيخون‌‌های او پايان نمی‌‌يابد و اسير او به مبالغ بسيار زياد هم آزاد نمی‌‌شود.

[23]. گزيده‌‌ای از يكی از نوارهای مرحوم حاج شيخ ذبيح اللّه‌‌ ذبيحی كه در اوج علم و عمل وكياست، گمنامی را اختيار كرد تا به قول خودش سر سالمی به گور ببرد. خدايش رحمت كند.

فهرست منابع

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۶/۰۷-۱۸:۲۶:۳۶
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:18678
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1966

1. اسباب نزول القرآن، واحدی، دار الكتب الأعلمی، 1411 ه، چاپ اوّل.

2. إقبال الأعمال، ابن طاووس، علی بن موسی، دار الكتب الإسلاميه، (طبع قديم)، 1409 ه، چاپ دوم.

3. البلد الأمين والدرع الحصين، كفعمی، ابراهيم بن علی عاملی، مؤسسة الأعلمی، 1418 ه، چاپ اوّل.

4. المصباح للكفعمی (جنة الأمان الواقية)، كفعمی، ابراهيم بن علی عاملی، دار الرضی (زاهدی)، 1405، چاپ دوم.

5. بحارالأنوار، مجلسی، محمّد باقر، بيروت، 1403 ه،، چاپ دوم.

6. بركات ولی‌‌عصر عليه‌‌السلام، سيد جواد معلم، انتشارات منتظران ظهور، 1379 ش، چاپ سوم.

7. تحف العقول، ابن شعبه حرانی، حسن بن علی، جامعه مدرسين، 1404 ه. / 1363 ش، چاپ دوم.

8. جامعه در حرم، سيد مجتبی بحرينی، انتشارات منير، 1382 ش، چاپ اوّل.

9. داستان‌‌های شگفت، سيد عبدالحسين دستغيب، انتشارات اسلامی، 1373 ش، چاپ دوازدهم.

10. دعائم الإسلام، ابن حيون، نعمان بن محمّد، مؤسسه آل البيت عليهم‌‌السلام، 1385 ش، چاپ دوم.

11. سرّ دلبران، شيخ مرتضی حائری، دفتر نشر برگزيده، 1377 ش، چاپ سوم.

12. سينای معرفت، سيد حسن فاطمی، انتشارات لاهوت، 1380 ش، چاپ اوّل.

13. شرح نهج البلاغه، ابن ابی‌‌الحديد، مكتبة آية اللّه‌‌ مرعشی نجفی، 1404 ه، چاپ اوّل.

14. صحيفه مهديه، سيد مرتضی مجتهدی، نشر الماس، 1384 ش، چاپ ششم.

15. عنايات حضرت مهدی عليه‌‌السلام به علما و طلاب، محمّد رضا باقی اصفهانی، انتشارات نصايح، 1381 ش، چاپ دوم.

16. غرر الحكم و درر الكلم، تميمی آمدی، عبدالواحد، دار الكتاب الاسلامی، 1410 ه، چپ دوم.

17. قصص العلماء، ميرزا محمّد تنكابنی، انتشارات اسلامی.

18. كافی، كلينی، محمّد بن يعقوب، دار الكتب الإسلاميه، 1407 ه، چاپ چهارم.

19. مصباح الشريعة، مؤسسة الأعلمی، 1400 ه، چاپ اوّل.

20. مصباح المتهجّد و سلاح المتعبّد، طوسی، محمّد بن الحسن، مؤسسه فقه الشيعة، 1411 ه، چاپ اوّل.

21. مفتاح الفلاح فی عمل اليوم والليلة، شيخ بهايی، محمّد بن حسن، نشر دار الأضواء، 1405 ه، چاپ اوّل.

22. مكارم الأخلاق، طبرسی، حسن بن فضل، انتشارات شريف رضی، 1412 ه. / 1370 ش، چاپ چهارم.

23. مناظره با دانشمندان، سيد علی علم الهدی، انتشارات سجده.

24. منتخب صحيفه رضويه، سيد مرتضی مجتهدی سيستانی، نشر الماس، 1385 ش، چاپ اوّل.

25. من لا يحضره الفقيه، ابن بابويه، محمّد بن علی، جامعه مدرسين، 1413 ه، چاپ دوم.

26. مهج الدعوات و منهج العبادات، ابن طاووس، علی بن موسی، انتشارات دار الذخائر، 1411 ه، چاپ اوّل.

27. مهدی منتظر، شيخ محمّد جواد خراسانی.

28. نشان از بی‌‌نشان‌‌ها، علی مقداد اصفهانی، انتشارات جمهوری، 1375 ش، چاپ هشتم.

29. نهج البلاغه، الصبحی صالح، انتشارات هجرت، 1414 ه، چاپ اول.

30. وسائل الشيعة، شيخ حر عاملی، محمّد بن حسن، مؤسسه آل البيت عليهم‌‌السلام، 1409 ه، چاپ اوّل.

فهرست مطالب

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۶/۰۷-۱۸:۲۶:۳۹
    • تاریخ اصلاح:
    • کد مطلب:18679
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 1894

توجه: شماره صفحات بر اساس چاپ نخست کتاب است

هدف نوشتار··· 13

با مبحث كرامت انسانی بيشتر آشنا شويم··· 15

 آشنايی با پروژه «شخصيت گم‌‌شده» 16

 انتخاب كلمه كليدی «كرامت» 18

 تقابل كرامت «درويشانه» و «انسانی» 19

 واقعی بودن كرامت درويشانه··· 19

 ساختار كلی نوشتار حاضر··· 22

 مخاطب نوشتار··· 23

 شيوه و روش طرح مباحث··· 25

 چند پوزش از ناگفته‌‌ها··· 26

حكايتی از «راه و بيراهه» 29

كرامتِ گمشده انسانی 37

*

 

بخش اول

دستگاه امور غيرعادی / 39

فصل اول: تنوع امور غيرعادی 43

 1ـ شيّادی 44

 2ـ آزاد كردن قدرت روح··· 45

 3ـ به كار گرفتن جنيان··· 47

 4ـ احضار روح··· 49

 5ـ بندگی شيطان··· 53

 6ـ بندگی خداوند··· 63

فصل دوم: تنوع راه‌‌های دستيابی به امور غيرعادی 65

 1ـ راه‌‌های حرام و باطل··· 65

 2ـ راه‌‌های عمومی (بدون اختصاص به مؤمن و يا كافر) 70

 3ـ راه‌‌های اختصاصی مؤمنين··· 71

فصل سوم: ارتباط امور غيرعادی با ايمان و كفر··· 73

 1ـ امور غير عادی امامانِ كفر··· 73

 جاری شدن آب در رود نيل، پس از خشكسالی 74

 گوساله سامری كه صدا می‌‌دهد··· 75

 بارش باران به دعای راهب··· 79

 حل معضله إضلال خداوند··· 81

 2ـ امدادهای ويژه عوام مؤمنين··· 87

 3ـ محدوديت امور غيرعادی در مقابل ابطال حق··· 90

 4ـ محدوديت‌‌های مؤمنين··· 93

 5ـ هدف مؤمنين واقعی صاحب كرامت··· 98

فصل چهارم: آيا امور غير عادی می‌‌تواند پيامی داشته باشد؟ 101

 الفـ امور غيرعادی در دستگاه شيطانی 102

 1ـ انواع توانايی‌‌های شيطان در تسلط بر انسان‌‌ها··· 102

 وعده دادن و امر كردن··· 102

 وسوسه··· 103

 آراستن و...··· 103

 ترساندن··· 104

 لغزاندن··· 104

 نَزْغْ (تحريك و تهييج به فساد و شر به پا كردن) 105

 فراموشاندن··· 106

 استفزاز (ايجاد ترس با حيله برای انجام عملی) و...··· 106

 تماس··· 107

 غلبه و چيرگی 107

 2ـ تأثير فعل شيطان (غلبه) به اذن خداوند··· 107

 3ـ دايره تسلط شيطان··· 108

 4ـ منشأ تسلط شيطان··· 109

 5ـ حكمت تسلط شيطان··· 109

 6ـ آشنايی با برخی از مصاديق جزيی تسلط شيطان··· 110

 بـ امور غيرعادی در دستگاه الهی 112

 1ـ آيت يا معجزه؟! 113

 2ـ آيات الهی و واكنش‌‌های متفاوت··· 115

 1ـ 2: واكنش‌‌های مثبت آيات برای اهل حق··· 115

 2ـ 2: واكنش‌‌های منفی اهل باطل در مقابل آيات··· 116

 لاف زدن بی‌‌جا در پذيرش آيات··· 116

 بهانه‌‌جويی در درخواست آيات··· 116

 واكنش به آيات با اتهام، تمسخر و...··· 119

 عدم تأثير آيات··· 120

 اعراض از تمامی آيات··· 121

 تكبر و...، منشأ اعراض از آيات··· 122

 محدوديت آيات··· 123

 3ـ علت وقوع معجزه (معجزه هدف است يا وسيله؟) 126

 4ـ شباهت كرامت به معجزه··· 130

 5ـ كرامت موضوعيت دارد يا طريقيت؟! 131

فصل پنجم: انگيزه ابراز امور غير عادی چيست؟ 135

 

بخش دوم

كرامت‌‌های درويشانه ستمی بس ناروا / 139

كرامت‌‌های درويشانه ستمی بس ناروا··· 141

 1ـ كرامت، ابزار شياطين انسی 142

 2ـ باز شدن راه سودجويان··· 142

 3ـ دوستی خاله خرسه··· 149

 4ـ گرمی بازار عوام زدگی 151

 5ـ بيزار كردن مردم از دين··· 152

 6ـ ابليس پر تدليس را دست كم نگيريم! 154

 7ـ ستاره‌‌سازی، يا فاجعه رشد نامتوازن! 157

 8ـ فراموش شدن مناجات با خداوند··· 167

 9ـ فراموش شدن حكمت آزمايش‌‌های الهی 168

 10ـ فضولی در كار خداوند··· 171

 11ـ سست شدن اعتقاد به ائمه عليهم‌‌السلام··· 173

 12ـ بازدارندگی از كمالات واقعی 174

 13ـ تحقير فقاهت و درايت··· 175

 14ـ سخنی از شيخ محمد جواد خراسانی در پاسخ به: «راه توسل چيست؟» 176

 چند تبصره در مورد مبحث كرامات درويشانه··· 185

 

جمع‌‌بندی مبحث كرامت‌‌های درويشانه

در بخش اول و دوم / 187

 مروری بر مطالب گذشته··· 191

سخن تكميلی در مورد كرامت درويشانه··· 199

 

 بخش سوم

در جستجوی كرامت انسانی / 203

فصل اول: پس كرامت انسانی كجاست؟! 205

 1ـ مبدأ و سرمايه كرامت چيست؟ (عقل) 205

 تجزيه و تحليل اجمالی روايت «منزلة بين المنزلتين» 213

 2ـ مسير كرامت از كجا می‌‌گذرد؟! (پرهيزگاری) 218

 3ـ تا كرامت انسانی چقدر راه است؟! (كوتاه‌‌ترين راه برای رسيدن به كرامت انسانی) 220

 4ـ توشه برداريم! (اراده) 223

 5ـ سدّ راه كرامت انسانی چيست؟ (هواپرستی) 231

 6ـ كفران نكنيم! (ادب و ادبيات را درست كنيم) 237

 7ـ عبوديت، كيميای سعادت··· 240

فصل دوم: رياضت چرا و چگونه؟ 251

 1ـ بررسی واژه رياضت··· 252

 2ـ رياضت در آينه وحی 254

 1ـ 2ـ ضرورت رياضت··· 254

 2ـ 2ـ عقل، سرمايه رياضت··· 255

 3ـ 2ـ گستره رياضت··· 256

 4ـ 2ـ شخصيت، در گرو رياضت··· 256

 5ـ 2ـ جهالت نقطه كور رياضت نفس··· 257

 6ـ 2ـ بيدار دلی، شرط نخست رياضت··· 257

 7ـ 2ـ دانش، بارور كننده رياضت··· 258

 8ـ 2ـ استمرار، شرط سودمندی رياضت··· 258

 9ـ 2ـ رياضت نفس، هدف دين··· 259

 10ـ 2ـ راهكارهای عملی دين برای رياضت··· 259

 الفـ تقوا، رياضت اميرالمؤمنين عليه‌‌السلام··· 259

 بـ رياضت فرمانداران علی عليه‌‌السلام··· 260

 جـ يكی از جامع‌‌ترين نسخه‌‌های پرورش انسانيّت··· 260

 3ـ رياضت‌‌های فقيهانه··· 266

 1ـ 3ـ رياضت در نظر مرحوم فشاركی 267

 2ـ 3ـ رياضت مرحوم آميرزا كاظم تبريزی 269

 3ـ 3ـ آخرين دستاورد يك عمر رياضت··· 270

 4ـ 3ـ مرحوم ميرزا كاظم تبريزی و اهميت در طلب علم··· 273

فصل سوم: تجربيات موفق··· 275

 1ـ باز شدن چشم دل، با خدمت به زائر امام حسين عليه‌‌السلام··· 275

 2ـ لبخند امام حسين عليه‌‌السلام پاداش خدمت به مادر··· 279

 3ـ چنين باشيد تا ما خود بياييم! (1) 281

 4ـ چنين باشيد تا ما خود بياييم! (2) 282

 5ـ جوينده غربی، حقيقت را در شرق می‌‌يابد! 285

 6ـ پرورش ويژه و اختصاصی! 292

 7ـ از كجا هدايت شده‌‌ای؟! 296

فصل چهارم: پای سخن «ره‌‌يافته‌‌ای به كرامت انسانی» 301

 فهرست منابع··· 313

انتشار کتاب «از کرامت درویشانه تا کرامت انسانی»

  • نویسنده:محسن
    • تاریخ انتشار:۱۳۹۴/۰۱/۱۷-۱۸:۴۳:۷
    • تاریخ اصلاح:۱۴۰۲/۱۱/۲۰-۲۰:۱۹:۲۸
    • کد مطلب:8583
  • بستن متن‌ها
  • اختصاصات این مطلب
  • نظر شما
  • (0) نظر برای این موضوع
  • بازدید: 9144

«کرامت» چیست؟

همانی که «خداوند آدم را به آن نواخت»

همانی که «انسانیت انسان را رقم می‌زند»

همانی که «هدف آفرینش است»

همانی که در هیاهوی «ختم و ختومات مدعیان عرفان گمشده است»

همانی که بدون هیچ شک و شبهه‌ای است «حلال خالصِ خالص» و…

سرچشمه و «مبدأ کرامت» چیست؟ و «از کجا می‌گذرد؟» و تا مقصد «چقدر فاصله داریم؟»

«توشه‌اش چیست؟» و «سد راهش کدام است؟»

«ریاضتِ دانایان» چگونه بوده است؟

و «آنان که تجربه‌ای موفق داشته‌اند»

و «ره‌یافتگان چه می‌گویند؟»

کتاب از کرامت درویشانه تا کرامت انسانی همان حلقه سوم از پروژه خود گم‌شده است.

این کتاب از انتشارات دلیل ما در قم قابل تهیه است. تلفن انتشارات 02537733413

فهرست سایر کتب چاپ شده از سلسله مقالات سایت آشتی با خرد

  • نظر خوانندگان
۱۳۹۵/۰۶/۰۷-۲۳:۲:۳۸
سلام این همون ابراهیم مجاب نیست؟
پاسخ‌ها
محسن۱۳۹۵/۰۶/۰۹-۱۱:۱۲:۱
: علیکم السلام. ظاهرا جریان مکتوب متأخر است و ربطی به سید ابراهیم مجاب ندارد.
یاسر تقوی۱۳۹۵/۱۰/۲۲-۱۹:۴:۱۶
تحول عمیقی در ساختار سایت پیدا شده
پاسخ‌ها
۱۳۹۵/۱۰/۲۲-۱۹:۵:۵۳
خداوند کسانی که یاریش می‌کند مؤید بدارد
محسن۱۳۹۵/۱۰/۲۲-۱۹:۶:۳۶
: سایت آشتی با خرد نیازمند دعای مؤمنان است.
غزل۱۴۰۱/۱۲/۲۳-۱:۴۴:۱۳
من میدانم که این خاندان پرکرامت انچنان قدرت و ذات الهی دارند که به خواست خداوند هرچه بخواهند انجام میشوند ،انشالله که همه دوستداران اهل بیت به محبت فاطمه زهرا (س) در راه آنها زنده باشند وحاجت روا
آمین یا رب العالمین
پاسخ‌ها
  • نظر شما