بحث از مرجع سوم که فقهاء رضوان الله علیهم باشند همراه با یک ویژگی بسیار مهم است و آن بسته شدن دستگاه خطا ناپذیری و فقدان عصمت است.
همان گونه که توضیح داده شده علت این امر این است که ریشه خطاناپذیری، علم و قدرت بیپایان است.
علم و قدرت ذاتی (غنای ذاتی)، مختص خداوند است و بس.
علم و قدرت اعطایی (غنای بالغیر) در حدی که عصمت مطلق را بیافریند، در انحصار چهارده نفر (محمد آل محمد علیهم السلام) به معنی واقعی آن است.
ناگفته پیداست که فقیه خارج از دو مورد یاد شده است.
در این شرایط با توجه به فقدان عصمت (که ریشه آن عدم علم و قدرت مطلق است)، هر کس در هر مقام و درجهای که باشد، با دو مشکل نادانی و ظلم نسبی روبروست. حاصل این دو عنصر، چیزی نیست جز انحراف از حق. هر چند این انحراف ناخواسته (قصوری) باشد و نه عامدانه (تقصیری).
این مشکلی است که بر سر راه مرجعیت فقیه قرار دارد.
از این رو فضای بحث مرجعیت فقیه، کاملا متفاوت میگردد. بسیاری از اشکالات بر مرجعیت فقیه نیز ناشی از نشناختن این فضا است. برای شناخت این فضا نیازمند طرح پارهای مباحث مقدماتی هستیم.
پیداست که اگر دو مشکل یاد شده (نادانی و ظلم نسبی) درمان شود، جایی برای طرح مرجعیت فقیه وجود دارد و اگر باقی بماند، سخن از مرجعیت فقیه قابل طرح نیست.
حل این دو مشکل نیازمند، دو عنصر است:
عنصر شناختی «تخصص» برای درمان مشکل نادانی؛
عنصر عملی «عدالت» برای ضمانت حقجویی.
این تحقیق با دو بحث مهم «عنصر شناختی تخصص، ضامن آگاهی لازم در مرجعیت» و «عنصر عملی عدالت، ضامن اعتماد لازم در مرجعیت» ادامه مییابد.
عنصر شناختی «تخصص» ضامن آگاهی لازم در مرجعیت
«تخصص» عنصری است که آگاهی لازم برای مرجعیت در هر امری، از جمله مرجعیت فقیه در دین را فراهم میآورد.
برای شناخت تأثیر عنصر شناختی «تخصص»، در آغاز لازم است با مفهوم «تخصص» آشنا شویم.
جایگاه تخصص در جامعه
همهی ما کم و بیش با واژههایی مانند کتب مرجع، مرجعیت، ارجاع و مراجع آشنایی داریم، همچنین با توصیف این واژهها نیز روبرو شدهایم، مانند کتب مرجع پزشکی یا مراجع قضایی یا مرجعیت دینی.
از سوی دیگر گروههایی از جامعه را با عناوینی از قبیل طبقهی فیزیکدانان، حقوقدانان، اخترشناسان، اقتصادانان، دینشناسان، ریاضیدانان، جامعه شناسان و… متمایز از سایر طبقات میبینیم.
هیچ از خود پرسیدهایم: ریشهی تمایز این طبقات مختلف و جوامع زیر مجموعهای چیست؟ چه امتیازی این گروهها را از سایر طبقات جامعه جدا کرده است؟ آیا اندیشیدهایم نطفهی این طبقه بندی با چه عنصری بسته شده است؟
یک جامعهی با طبقهبندیهای گوناگونی بخش پذیر است، مثلا طبقهی زنان و مردان، باسوادان و بیسوادان، اربابان و بردگان، خاندان سلطنتی و رعیتها، ثروتمندان و فقرا، بازرگانان و پزشکان و مهندسین و…، از این رو هر جامعهای از منظرهای مختلف تقسیمات بسیاری پیدا میکند.
اما همهی تقسیمات با تقسیماتی که به پسوند «دان» یا «شناس» و مانند آن از قبیل «حقوقدان» و «اخترشناس» بیان میشود، یک تفاوت اساسی دارد و آن این که:
عنصر واقعی در طبقاتی که با پسوند «دان» یا «شناس» بیان میشوند عنصر علمی است، بر خلاف سایر تقسیمات که هر یک از عناصر قومی، طایفهای، زبانی، حرفهای و یا… سرچشمه میگیرد.
یکی از ویژگیهای طبقاتی که از عنصر علمی مایه میگیرند این است که:
اگر فردی از یک طبقهی علمی دچار فراموشی گردد و تمامی معلوماتش را از دست دهد، خود به خود از آن طبقه خارج میشود، بدون این که نیازمند اقدام عملی باشد.
همچنین اگر کسی فاقد ویژگی علمی لازم در یک طبقهی علمی باشد، اما به نیرنگ خود را واجد آن ویژگی قلمداد نماید، در حقیقت از افراد آن طبقه نیست و تنها در سایهی اغوای دیگران میتواند از مزایای ظاهری و نه واقعی آن طبقه بهرمند گردد.
جامعترین و گویاترین واژهای که برای طبقات ایجاد شده با عنصر علمی میتوان پیدا کرد، عنوان «تخصص» است. از این رو به افراد یک جامعهی تخصصی نیز «متخصص» گفته میشود.[1]
بنا بر این متخصص عبارت است از کسی که ویژگی علمی لازم در رشتهی خاصی را دارا باشد. پس یک گروه از متخصصین یک رشته نیز یک طبقه علمی محسوب میشوند و نه یک طبقه اجتماعی.
حاصل آن چه گفته شد این است که یک تخصص با هیچ طبقهی اجتماعی تضادی ندارد.
با توجه به تنوع رشتههای گوناگون علم، با تخصصهای گوناگونی روبرو هستیم. یکی از آن تخصصها دینشناسی است؛ از این رو دینشناسان به عنوان متخصصین دین طرح میگردند.
پیوسته مشاهده میکنیم که متخصص به لحاظ تخصصی که دارد، مورد مراجعهی غیر متخصص آن رشته قرار میگیرد. تردید در مراجعه غیر متخصص به متخصص، تردید در خورشید است و تنها از کسانی ساخته است که جسارت انکار بدیهیات را دارند. این امر همان «مرجعیت» به معنی لغوی آن است.
آری ممکن است کسی اساسا با یک رشتهی علمی مخالفت باشد و به تبع آن اعتقادی به متخصص آن رشته نیز نداشته باشد؛ مانند این که مراجعه به متخصص طب قدیم، بدون پذیرش اصل آن رشته ممکن نیست.
اما با پذیرفتن یک رشتهی علمی، عدم اعتقاد به متخصص آن رشته، یک تضاد محسوب میشود.
البته فرض دیگری نیز وجود دارد که ما یک رشتهی علمی را آن چنان ساده بپنداریم که موردی برای تخصص در آن تصور نشود.
اما اگر فرض کنیم که:
اصل یک رشته به عنوان یک علم پذیرفته شده است؛
رشتهی مزبور دارای درجهای از دشواری است؛
در این صورت:
انکار تخصص در آن رشته، از عقل سرچشمه نمیگیرد.
حال اگر یک رشته، مورد نیازِ فاقد تخصص قرار گیرد، فاقد تخصص چارهای جز به مراجعه به متخصص آن رشته ندارد. بنا بر این:
ضرورت ارجاع و مرجعیت به معنی لغوی آن، متولد میشود از ترکیب: 1ـ تخصص 2ـ نیاز به تخصص
اما مرجعیت بدون چند امر به فعلیت نمیرسد. این امور عبارتند از: 1ـ مراجعه کننده 2ـ مراجعه شونده 3ـ کاری که متخصص برای مراجعه کننده انجام میدهد.
آنچه گفته شد از اساسِ تخصص، تا ضرورتِ مرجعیت، و ارکان آن، در تمامی موارد، به شکل یکسانی وجود دارد و همهی رشتهها در آن اشتراک دارند.
البته هنگامی که پای ذهنیتهای منفی و یا مثبت به میان آید، با واکنشهای غیر علمی و حتی غیر منصفانه و در برخی موارد غیر انسانی روبرو میشویم.
در دوران کنونی تکیهی فوق العاده بر تخصصی شدن علوم و فنون میشود و هر روز با تجزیهی تخصصها به تخصصهای زیر مجموعهای و گسترش فوق تخصصها روبرو هستیم و این از افتخارات عصر اطلاعات شمرده میشود.
علی رغم همهی اینها، اظهار نظر در دین، روز به روز عمومیتر میگردد و دامنهی تخصص دینی نه تنها گسترش نمییابد، بلکه کوچکتر و کوچکتر میگردد. گویا تنها تخصصی که باید حذف شود و یا همگانی، منحصرا تخصص دینی است. یک بام و دو هوا!
یکی از ناجوانمردیهای علمی این است که انسان با پذیرفتن اصل تخصص عموما، و تخصص اسلامی خصوصا، هنگامی که به «پذیرفتن کار متخصص دینی از سوی مراجعه کننده» میرسد (که از آن با تعبیر تقلید یاد میشود)، تعهد علمی و انصاف انسانی و… همه و همه را فراموش کرده و بگویند: «تقلید شایستهی میمون است و نه انسان!»
این امور از نظر روانشناسی اجتماعی، شایستهی تأملی فوق العاده است. این تأمل به شناخت هویت دینستیزی میانجامد و تفسیر شیوههای دینستیزان را آسان میکند. اما توضیح این مطلب خارج از حوصلهی این نوشتار است و مجالی دیگر میطلبد.
با توجه به آنچه گذشت میتوان گفت مرجعیت دینی، نه یک طبقهی اجتماعی، بلکه یک طبقهی علمی است که ویژگی منحصر به فرد آن، دارا بودن تخصصِ علم دین است و هیچ امر دیگری از جمله طبقات اجتماعی تأثیری در آن ندارد.
البته باید توجه داشت که اگر یک طبقهی علمی، از جمله متخصصین دینی، از لحاظ عنصر علمی ملحوظ در آن، کاملا فراگیر باشد، هیچ تقسیمی در جامعه پیش نمیآید.
اما اگر یک تخصص (هر چه میخواهد باشد) در جامعه کاملا فراگیر نباشد، خواه ناخواه با یک پدیدهی اجتماعی روبرو میشویم و آن تقسیم جامعه به متخصصین در رشتهی مورد نظر و غیر متخصصین.[2]
ویژگیهای این تقسیم عبارتند از:
در مرزبندی بین دو طبقهی متخصصین و غیر متخصصین، عنصر علمی نقش منحصر به فرد را دارد؛
مرزبندی علمی، ماهیت نرم افزاری دارد و نه سخت افزاری؛
مرز بین دو طبقهی متخصصین و غیر متخصصین ثابت نیست؛ از این رو هر کسی از هر طبقهای، با کسب تخصص مورد نظر، میتواند آرایش مرزها را تغییر دهد؛
تخصص علمی، تأثیر مستقیمی به آرایش طبقاتی جامعه ندارد؛
تقسیم جامعه به متخصصین و غیر متخصصین، اساسا ناشی از اتفاقی است که میافتد؛ ولی از منظر عقلی الزامی ندارد؛ به بیان دیگر اگر شرایط مساعدی پیش آید، یک تخصص میتواند همگانی شود و غیر متخصص در آن رشته وجود نداشته باشد.
آنچه گذشت اساس نظریهی جامعهی تخصص محور است.[3] البته بحث جامعهی تخصص محور بسیار گسترده است و با مسایلی کاملا جدی روبروست که نیاز به بررسی و تحقیق دارد.
از جمله این که در جامعه تخصص محور تا جایی که تضادی میان تخصصها پدید نیاید، از منظر علمی (تأکید میکنم از منظر علمی) چالشی نخواهیم داشت، ولی با تداخل تخصصها و وجود بستر مشترک برای اظهار نظر چند تخصص، جامعه قطعا بستر چالش قرار میگیرد.
حل این مشکل از منظر علمی و نه عملی نیازمند شناخت نظام علمی تخصصها و شناخت رابطهی بین نظامهای تخصصی با یکدیگر و اولویتهای موجود میان آنها است که مجالی دیگر میطلبد.[4]
نتیجه مباحث پیشین این شد که تخصص، اساس مرجعیت است و مرجعیت به لحاظ عنصر علمی ملحوظ در آن، تقسیمات مختلفی دارد.
از میان این تقسیمات تنها مرجعیت دینی هدف این نوشتار میباشد.
با آن چه در این بخش طرح شد روشن میشود که:
تعیین مرز علمی مرجعیت فقیه، از منظر عنصر تخصص، همان بحث عقلانیت مرجعیت فقیه است. این امر موضوع بحث این بخش بود.
عصارهی آنچه گذشت این است که اگر:
1) رشتهی «دین» را به عنوان یک علم بپذیریم؛
2) آموختن علم دین خالی از «دشواری» نباشد (همگانی نبودن تخصص دینی)
3) «فقیه» را متخصص در دین بدانیم؛
به این نکته میرسیم که:
4) به قانون عقل، فاقد تخصص دینی، راهی جز «مراجعه به مرجع دینی» ندارد؛
بنا بر این:
5) ترسیم کنندهی مرز علمی مرجعیت عبارت است از:
5.1. مرز اول: نیاز غیر متخصص به دین (ضرورت دین در زندگی بشر و دامنهی آن)
5.2. مرز دوم: درجهی تخصص متخصص (اندازهی فقاهت)
پس از آشنایی با عنصر نخست در مرجعیت (تخصص)، سراغ عنصر دوم یعنی عدالت میرویم.
عنصر عملی «عدالت» ضامن اعتماد لازم در مرجعیت
جهان همیشه با معضلهی غیر قابل حلی روبرو بوده و هست، و آن، خیانت متخصصین است.
این امر نه خود اندک بوده و نه تأثیر آن قابل چشم پوشی است. ریشهی ضرب المثل معروف «دزد چو با چراغ آید گزیدهتر برد کالا» نیز همین امر است؛ شاید بسیاری از شما نیز با خیانتهای فاجعه بار متخصصین در تاریخ آشنا باشید و اهمیت این مسئله را بدانید.
در دوران کنونی آنچه مهم است، پلهی سوم مرجعیت ـیعنی مرجعیت فقهاـ است که نه خود مدعی خطا ناپذیری هستند و نه دیگران میتوانند چنین ادعایی درباره آنان بنمایند.
از این رو لازم است برای تحقق اعتماد خردمندانه غیر متخصص به متخصص، فصل جدیدی در شرایط متخصص دینی گشوده شود.
تا کنون با دو مرز علمی مرجعیت فقیه یعنی نیاز غیر متخصص و تخصص متخصص آشنا شدیم.
اینک با در نظر گرفتن عنصر هواپرستی، و تأثیر آن بر مباحث علمی، به مرز علمی دیگر مرجعیت دینی میرسیم و آن «امین بودن» متخصص دینی است.
«امین بودن» متخصص دینی، سومین مرز علمی مرجعیت فقیه است.
از «امین بودن» در ادبیات دینی (البته با ویژگیهایی که در فقه بیان شده است) با تعبیر «عدالت» یاد میشود.
انشاء الله در مباحث آینده خواهیم دید که با حذف «متخصص دینی» و جایگزین کردن «نخبگان اجتماعی»، نخستین تحولی که رخ میدهد حذف عنصر «عدالت» است.
حذف عنصر «عدالت» فاجعهای بس بزرگ است که با مطالعه تاریخ میتوان اندکی با اهمیت آن آشنا شد.
در هر صورت پس از شرط «عصمت» در امامت و خلافت الهی، شرط «عدالت»، دومین افتخار بزرگ مدیریت دینی، در اسلام کامل است.
[1]ـ مقصود از متخصص همان معنی لغوی آن است و نه عناوین و تقسیمات شغلی و پایهای افراد؛ از این رو لازم است نقش عنصر علمی آن بالفعل باشد.
[2]ـ در ادبیات موجود به متخصص دینی از منظر تخصص دینی، فقیه، عالم، مجتهد، مفتی، مقلَّد و… گفته میشود و به فاقد تخصص نیز مقلِّد، عامی و… گفته میشود. انشاءالله در تحقیقات آینده درستی و دقت تعبیرات مورد تأمل قرار میگیرد.
[3]ـ با این اساس، تفكر مردم سالاری متحول شده و تبدیل به تفكر عقل گرایی میگردد.
البته عقل گرایی مورد نظر این نوشتار، دو پایهی اساسی دارد: 1ـ شناخت عقل حقیقی و دامنهی آن و عدم انحصار به عقل تجربی در مرحلهی شناخت، و 2ـ حذف هواپرستی و عدم تبعیض در عقلانیت در مرحلهی عمل. هواپرستی در عقلگرایی را میتوان همانند رفتار پزشكی مجسم كرد كه هم هروئین میكشد و هم شراب مینوشد، با این كه زیانهای هروئین و شراب را میداند، و یا پلیسی كه دست به سرقت میزند با این كه از قوانین كاملا مطلع است.
با توجه به این دو نكته، عقلگرایی مورد نظر در این نوشتار تعریف میشود.
[4]ـ با ارایهی یك مثال از این مطلب میگذریم؛
تصور كنید فردی دارای سه مشکل پزشکی اورژانسی از ناحیهی شكستگی لگن، نارسایی قلبی و سرطان بدخیم میباشد؛ این شخص برای درمان، باید خود را باید به دست سه متخصص بسپارد؛ اما متخصص شكستگی با توجه به نارسایی قلبی بیمار، هیچگاه دست به جراحی نمیزند، و متخصص قلب نیز با توجه به سرطان بدخیم، در انتظار نتیجهی درمان از سوی متخصص سرطان میماند؛ از این رو در این شرایط تنها یك متخصص ـبدون هیچ تداخل و تزاحمی از سوی دو متخصص دیگرـ دست به كار میشود.
بحث از مرجع سوم که فقهاء رضوان الله علیهم باشند همراه با یک ویژگی بسیار مهم است و آن بسته شدن دستگاه خطا ناپذیری و فقدان عصمت است.
همان گونه که توضیح داده شده علت این امر این است که ریشه خطاناپذیری، علم و قدرت بیپایان است.
علم و قدرت ذاتی (غنای ذاتی)، مختص خداوند است و بس.
علم و قدرت اعطایی (غنای بالغیر) در حدی که عصمت مطلق را بیافریند، در انحصار چهارده نفر (محمد آل محمد علیهم السلام) به معنی واقعی آن است.
ناگفته پیداست که فقیه خارج از دو مورد یاد شده است.
در این شرایط با توجه به فقدان عصمت (که ریشه آن عدم علم و قدرت مطلق است)، هر کس در هر مقام و درجهای که باشد، با دو مشکل نادانی و ظلم نسبی روبروست. حاصل این دو عنصر، چیزی نیست جز انحراف از حق. هر چند این انحراف ناخواسته (قصوری) باشد و نه عامدانه (تقصیری).
این مشکلی است که بر سر راه مرجعیت فقیه قرار دارد.
از این رو فضای بحث مرجعیت فقیه، کاملا متفاوت میگردد. بسیاری از اشکالات بر مرجعیت فقیه نیز ناشی از نشناختن این فضا است. برای شناخت این فضا نیازمند طرح پارهای مباحث مقدماتی هستیم.
پیداست که اگر دو مشکل یاد شده (نادانی و ظلم نسبی) درمان شود، جایی برای طرح مرجعیت فقیه وجود دارد و اگر باقی بماند، سخن از مرجعیت فقیه قابل طرح نیست.
حل این دو مشکل نیازمند، دو عنصر است:
عنصر شناختی «تخصص» برای درمان مشکل نادانی؛
...